01-10-2013، 16:08
بررسی مفهوم استراتژی
استراتژی به عنوان موضوعی قدیمی در علوم و فنون نظامی قرنهاست که را ه گشا و هدایت کننده ی جنگ بوده است. استراتژی در ارطباط با ماهیت وسرشت جنگ ها و تغییر و تحولات اجتماعی و اقتصادی جهان از از اوایل قرن بیستم کاربرد وسیع تری یافت و عناوینی چون«استراتژی ملی» و «استراتژی بزرگ»در کنار «استراتژی فرهنگی» و« استراتژی اقتصادی» مطرح شده اند.
معنای استراتژی از آنجا که یونانیان آن را به منزله ی هدایت و یا فرماندهی جبهه های نبرد میدانستند شروع و به فرآیند تصمیم گیری برنامه ریزی شده در بخشهای سیاسی، اقتصادی، تحقیقاتی، نظامی و غیره ختمم شد.
دولتها و ملتها از استراتژی برای مدیریت سیاست خارجی، نیروهای مسلح، تولید تسلیحات، در یک هماهنگی بسیار تنگاتنگ باسایر منابع و نیروهای سیاسی، اقتصادی؛ اکولوژی و روانی کشور استفاده میکنند.
تا بدین ترتیب آزادی عمل سیاسی خود را حفظ کرده یا حوزه ی قدرت و اقتدار ملی را گسترش دهند. در دوران اخیر وجه تمایزی بین سطوح استراتژیک، عملیاتی و تاکتیکی شکل گرفته است. استراتژی به سبب آثار و نتایج وابستگی متقابل کشورها با یکدیگر بیش از پیش نامفهوم و گنگ شده است و در بسیاری موارد، به اشتباه این اصطلاح را به جای خط مشی(استراتژی) ، جنگ(عملیاتی) و یا تاکتیک به کار میبرند.
سطح استراتژیک(خط مشی) به کار گیری تمامی نیروهای مسلح یک ملت برای تامین امنیت ملی در کلیتی بزرگتر را شامل میشود.
سطح عملیاتی(جنگ) به کار گیری نیروها در یک عملیات نظامی یا رشته عملیاتهای نظامی را در بر میگیرد.
سطح تاکتیکی مربوط به نیروهایی است که به معنای واقعی با دشمن درگیر هستند.
جنگ داد و ستدی غیر قابل پیش بینی است و به همین جهت سربازان و پژوهش گران در طول تاریخ در پی یافتن راه حلی سحر آمیز برای این سودا گری بوده اند.
اصولا شیوه و ماهیت رزم از یک جنگ تا جنگی دیگر و اغلب در خلال همان جنگ تغییر میکند.
اما در سطوح عملیاتی و استراتژیک، این اصول حاکم بر آموزه هایی هستند که توسط نهادهای نظامی مدرن ارائه میگردند، چرا که این اصول خلاصه ای از تجربه ی بزرگ تاریخ بوده و در اندیشیدن به جنگ راه گشا هستند. اما آنچه اهمیت دارد تنها دانستن این اصول نیست بلکه استفاده ی هوشمندانه از آنهاست.
همیشگی بودن و منطق ثابت اصول جنگ از هدف آموزشی آنها نشات میگیرد: این اصول نه به دنبال توضیح آنند که بگویند چگونه باید پیکار نمود، بلکه هدف آنها توضیح این مسئله است که چگونه میتوان در جنگ پیروز شد.
به همین دلیل است که فلسفه ی متعلق به استراتژیستهای کلاسیک هنوز هم به عنوان عناصر استراتژی دفاعی مدرن امروز و آینده قابل اجرا بوده و ابزار مورد نیاز را برای تحلیل استراتژی های موجود و آینده فراهم میآورند.
اصطلاح استراتژی در کل، متضمن ارطباط میان هدف و وسیله است که طبق برنامه یک فرد یا مجموعه آن را دنبال میکند.
. پیدایش استراتژی وابسته به عنوان هنر یا دانش سازماندهی و کاربرد به کارگیری ابزارها و منابع مختلف به قصد دست یابی به اهداف سیاسی به پیدایش و تشکیل دولت بوده.
در بررسی این مقوله به اولین سئوالی که بر میخوریم این است: استراتژی چیست؟
بنا به گفته ی لیدل هارت(Liddell hart ) استراتژی عبارت است از هنر توزیع و استفاده از ابزار نظامی برای انجام مقاصد سیاسی.
به نظر هدلی بول(Hedley bull) استراتژی بهره جستن از زور و نیروی نظامی به منظور کسب اهداف مفروض سیاسی میباشد.
کالین گری(Collin gray) معتقد است: استراتژی رابطه ی بین قدرت نظامی و هدف نظامی است؛
آندره بیو فره(Andre bedufre) مدعی است: استراتژی هنر دیالکتیک دو اراده ی متقابل است که برای حل مجادله ی خویش از زور استفاده میکنند.
لوئیز هال(Louis halle) مطالعات استراتژیک را به عنوان شاخه ای از مطالعات سیاسی تعریف میکند که با پیامدهای سیاسی جنگ افروزی ملتها در ارطباط است.
ریشه ی واژه ی" استراتژی " در کلمه یونانی استراتگوس(strategos) میباشد که معمولا به معنای «کلی وجامع» ترجمه میگرددکه معمولا منظور ایشان از این واژه(استراتژی) طراحی خط مشی است.
به معنای کامل تر استراتژی عبارت است از هنر بسیج و جهت دهی کله منابع، از جمله نیروهای مسلح، یک ملت یا اجتماعی از ملل به منظور حفظ و ارتقاع منافع آ ملت یا ائتلاف در رویارویی با دشمنان بالفعل یا بالقوه ی خود.
در ادبیات نظامی استراتژی به معنای خط مشی یا طرح ریزی میباشد که به استفاده ی واقعی –از زور و قدرت مربوط میشود، یعنی به کار گیری زور به عنوان ابزاری برای سیاست ملی.
تدوین استراتژی به جغرافیا، اقتصاد، جامعه و سیاست کشور مورد نظر وابسته است.
به معنای دگر استراتژی عبارت است از توسعه، تصاحب هوشمندانه، وبهره برداری از همه ی منابع یک کشور به منظور اجرای سیاست آن کشور در جنگ.
بنا براین میتوان گفت که استراتژی به استفاده ی واقعی و یا تهدید به استفاده-از زور در روابط بین الملل مربوط میشود.
معنای رایج واژه استراتژی، به شکلی که امروز مرسوم است، برای نخستین بار در سال 1825در فرهنگ واژگان آکسفورد تعریف گردید، یعنی بلافاصله بعد از دوره ی ناپلئون.
ریشه های تفکر استراتژیک مدرن را میتوان در استراتژی های کلاسیک سراغ گرفت.
اصول استراتژیکی وجود دارند که برای تمامی ادوار و همه ی نیروها –بدونه توجه به هرگونه تغییر در فناوری واستراتژی-مفید و سود مند هستند.
استراتژی نظامی و انواع آن:
در تقسیم بندی استراتژیهای مختلف نظامی اتفاق نظری بین دانشمندان علم روابط بین الملل و جامعه شناسان نظامی وجود ندارد.
عده ای این استراتژیها را در رابطه باتوسعه ی تاریخ بشر و تکوین تاریخی استراتژی به:
الف) مکتب سنتی، یعنی استراتژیهای زمینی
ب) مکتب مدرن نظامی تقسیم میکنند
گروهی دیگر آن را با توجه به میدانهای نبرد به:
الف) مکتب قاره ای یا زمینی
ب) مکتب دریایی
ج) مکتب هوایی، فضایی تقسیم میکنند
گروه سوم نیز استراتژی ها را با پنچ ویژه گی مشخص میکنند که عبارتند از:
الف) استراتژی تهدید مستقیم، مانند استراتژیهای هسته ای
ب) استراتژی غیر مستقیم به کار گرفتن ابزار و روشهای گوناگون چون دیپلماسی یا روابط بازرگانی به منظور محدود ساختن آزادی عمل رقیب که عده ای این استراتژی را استراتژی تسلط امپریالیستی نیز مینامند.
ج) استراتژیهای پیشروی یا عملیاتهای غیر مستقیم از طریق غافلگیری، مانور، انصراف و تصمیم گیری در جهت مناطق جنگی و جبهه های فرعی، مانند استراتژیهای نظامی قرن نوزدهم و بیستم چرچیل و لیدل هارت.
د) استراتژیهای انهدامی سنتی، مانند استراتژی ناپلئون، مولته، شلیفن و لودن دورف
ه) (مکتب انقلابی) استراتژیهای پارتیزانی و چریکی و خرابکاری مانند استراتژی لنین، مائووجیاپ.
اینکه کدام یک از استراتژی های فوق قابل استفاده اند، طبیعتا به موقعیت ژئوپولیتیکی و نیز شرایط فن آوری نظامی و دیگر منابعی که موجود است و همچنین به میزان نفوذ مکتب استراتژی نظامی و موقعیت دشمن و اهداف سیاسی جنگ بستگی دارد که این مسئله خود در عمل به شرایط اجتماعی ساختار بین المللی و تحولات روابط بین الملل بستگی دارد. (ازغندی، جنگ و صلح، سمت؛ ص64)
در اینجا ما به بررسی نظرات استراتژی دانهای مشهور در چهار قالب: الف) استراتژی قاره ای یا بری ب) استراتژی دریایی ج) استراتژی هوا، فضایی د) استراتژی انقلابی خواهیم پرداخت.
مکتب قاره ای
نیکولو ماکیاولی، کارل فون کلازویتس، آنتونی هنری دو ژومنی، سون تزو و باسیل لیدل هارت پدران مکتب قاره ای یا بری میباشند.
این مکتب به جنگ زمینی بین ارتشها مربوط بوده و به لحاظ تاریخی ابزار اصلی استراتژی ژئوپلتیکی نظامی بوده است.
ماکیاولی، ژومنی و کلازویتس به عنوان استراتژیستهای «جنگ آفندی» و «رویکرد مستقیم» توصیف میشوند، در حالی که از لیدل هارت و سون تزو به عنوان استراتژی پردازان «جنگ محدود یا پدافندی» و «رویکرد غیر مستقیم» نام برده میشود.
استرتژیستهای جنگ آفندی و "استراتژی با رویکرد مستقیم" به عقاید طرح شده در دیدگاه کلازویتس پای بند بودند عقایدی بدین مضمون که هدف نهایی جنگ منهدم ساختن نیروی نظامی دشمن بوده و نیروی دریایی وهوایی اصولا برای این منظور موجودیت میابند که حمل ونقل نیرو ها به منطقه ی درگیری را انجام داده و از ایشان در موقعیت درگیری پشتیبانی کنند.
ماکیاولی و نظریه ی جنگ
مشخصه اصلی محیط سیاسی – استراتژیک قبل از ماکیاولی عبارت بود از جنگهای شخصی پادشاهان، و شاهزادگان، ارتشهای موقت خصوصی، سربازانی که تعلیمات اندکی فرا گرفته بودند و اغلب مزدور بودند، دلاوری های فردی، جنگهای مذهبی، محاصره های بی پایان و پیکارهای بی نتیجه.
از یاد نبریم که ماکیاولی در دورانی قلم میزد که حق را قدرت تعیین مینمود، دورانی که بهره گرفتن از زور برای گسترش قلمرو و قدرت، اعتقاد تمامی حکومتهای بزرگ بود.
در تاریخ تحول اندیشه استراتژی نظریات ماکیاولی در باب استراتژی و جنگ ارطباط مستقیمی با سیاست دارد و در آثارش با عنوان "شهریار" و "هنر جنگ" اکثر ایده های او منعکس شده است.
او عظمت و شوکت هر کشور و ملتی را ناشی از قدرت نظامی و چگونگی به کار گیری آن میداند و به «شهریار» توصیه میکند که با مطالعه ی تاریخ از شکستها و پیروزیها بیاموزد و در تامین حاکمیت و منافع ایتالیا از به کار گیری هر نوع ابزاری وعاملی اعم از معنوی و مادی نهراسد. (ماکیاولی، نیکولو، شهریار، ترجمه داریوش آشوری؛ تهران: پرواز؛ 1366. )
او اولین متفکر سیاسی بود که ماهیت رقابتی نظام جهانی را دریافت. او سیاست را به شکل نزاعی بین ارگانیسم های در حال رشد وگسترش میدید که بر سر مسئله بقا صورت میگیرد، نزاعی که در آن جنگها طبیعی والزامی بودند. او عقیده داشت که حیات یک اورگانیسم به ظرفیت جنگی او بستگس دارد. او عقیده داشت که شیوه ی نهادهای سیاسی باید در راستای این هدف باشد که بتوانند برای بکار گیری نیروی نظامی شرایط مطلوبی را پدید آورند.
تمامی آثار ماکیا ولی حول این مطلب می باشد. او در اثر خود به نام هنر جنگ"the art of war" جنگ را از گرایشهای مذهبی و اخلاقی تفکیک نموده، آن را به عوامل قانونی، اقتصادی و سیاسی مربوط دانسته است.
دفاع ماکیا ولی از خدمت وظیفه ی اجباری باعث گردید تا وی در توسعه ی تفکر نظامی دارای جایگاه برجسته ای گردد.
عناصر کلیلدی تفکر ماکیا ولی به شرح زیر میباشند:
1-جنگ فعالیتی مهم در زندگی سیاسی است
2-وجود کشمکش و بی ثباتی ها به ماهیت و روشهای جنگ شکل میبخشد.
3-هدف جنگ باید شکست کلی دشمن باشد.
4-جنگ باید«کوتاه و قاطع»باشد. جنگ باید تا حد امکان بلافاصله پس از حصول یک نتیجه قطعی و روشن خاتمه یابد.
5-از آنجایی که همه چیز به نتیجه ی نبرد بستگی دارد، برای حصول اطمینان از کسب پیروزی هرآنچه مقدور و میسر است باید انجام پذیرد، از جمله بهره گیری کامل از نیرو ها حتی اگر توان دشمن پایین تر به نظر برسد.
6-نبرد سرنوشت ساز باید هدف همه ی عملیاتای نظامی بوده، هر عملیات باید هماهنگ و طرح ریزی شده صورت پذیرد.
7-فرماندهی باید در دست یک شخص باشد
8-موفقیت نظامی به نظم و انظباط وابطه است.
9-میان مقامات و نهاد های سیاسی و نظامی باید رابطه ای نزدیک و هماهنگ وجود داشته باشد.
10-در نهایت این که موزدوران نمی توانند پیروزی را تضمین کنند. یک کشور باید «ارتش بومی»داشته باشد.
ژومینی و کلازویتس
ناپلئون یک نابغه عملی استراتژیک بود. از اواخر قرن هیجدهم و اوایل قرن نوزدهم به بعد با بروز انقلابها و قیامهای سیاسی و اجتماعی و بروز جنگهای ناپلئون، مفاهیم استراتژی و تاکتیک دچار دگر گونی شد. جنگهای ناپلئون تاکتیکهای نظامی را به کلی تغییر داد.
ناپلئون موفقیتش را در جنگها مرهون تدابیر یا حیله های فرمان دهی خود و در حقیقت به کار گرفتن تاکتیکهای دقیق و پیروزمند میدانست. بر اساس تجارب ناپلئون استراتژی تعریفی وسیع تر از آنچه در روم و یونان به کار میرفت به خود میگیرد و با عنوان علم حرکات و طرح های نظامی یا علم جنگ و تهیه ی طرحها و خط مشی واحدهای نظامی مطرح میشود. در واقع، خط مشی واحدهای نظامی همان حرکات است که این واحد های نظامی انجام میدهند و امروزه علم تاکتیک این حرکات را برای کسب در نبرد بررسی میکند. نبوغ جنگی ناپلئون و توان نظامی فرانسه از سویی و دستیابی به سلاحهای جدید و مشارکت توده ای مردم در جنگ بر تاریخ استراتژی و مفهوم آن آثار تعیین کننده ای گذاشت.
نبوغ ناپلئون در سطوح استراتژیک و عملیاتی جنگ کاتالیزور مهمی برای توسعه ی مکتب قاره ای تفکر استراتژیک در تمامی قرن نوزدهم بود. (ازغندی، جنگ و صلح، سمت؛ ص61)
از نخستین کسانی که در مکتب جدید اندیشمندان نظامی دوره ی ناپلئون ظهور کردند، آنتونی هنری ژومنی سوییسی(1779-1869) و کارل فون کلازویتس پروسی(1780-1831) بودند که هم در زمینه ی تئوری نظامی و هم بر برداشتهای رایج جنگ تاثیر جاودانه بر جای یگذاشتند.
ژومینی با استفاده از تجاربی که در جبهه های نبرد به دست آورده بود اعتقاد داشت که استراتژی، هنر رسانیدن یا حرکت نیروها به میدان جنگ و تاکتیک، هنر هدایت آن نبردها در صحنه ی نبرد است.
او در کتاب "خلاصه ای از هنر جنگ" که در سال 1838 منتشر کرد، استراتژی را شامل تمامی عملیاتی میداند که در صحنه های جنگ به نحوی نقش دارند؛ ضمن اینکه به اعتقاد او برای پیروزی در جنگ باید به سرعت و به موقع نیروهای انسانی را بدونه به مخاطره انداختن آنها به صحنه های نبرد منتقل کرد. (ارل ادوارد ام.؛ تاریخ فن جنگ؛ ترجمه محمد علی پیروزان؛ تهران: علمی، 1343، ص122-125)
کلازویتس فیلسوف و استراتژی دان پروسی اوایل قرن نوزدهم، در اثرش با عنوان"درباره ی جنگ" مینویسد: عملیات نظامی وسیله ایست برای اجرا وتحقق سیاست. استراتژی نظامی بدین ترتیب طرح کلی نبوده، بلکه جزئی از یک طرح سیاسی است که بنا به نظریه ی جنگ تمام منابع یک ملت برای اجرای مقاصد سیاسی به کار میرود. (ازغندی، جنگ و صلح، سمت؛ ص61)
وی این تلاش همه جانبه را "استراتژی کلی" نامید، بنابراین استراتژی نظامی را در واقع به منزله ی تاکتیک معرفی میکند.
وی در جای دیگری از کتابش مینویسد: «دو فعالیت متمایز در جنگ وجود دارد: تاکتیک و استراتژی. تاکتیک عبارت است از فن بکار بردن نیروها و هدایت عملیات در رزمها و استراتژی عبارت است از فن هدایت نبرد و تطبیق و هماهنگ ساختن رزمها برای نیل به هدفهای جنگ. »
بیشتر نوشته های کلازویتس هنوز از اعتبار بسزایی برخوردار است و مفاهیم ارزنده قابل توجهی دارد. (ازغندی، جنگ و صلح، سمت؛ ص61)
شباهت های آثار ژومینی و کلازویتس
در کتاب ژومینی با نام«خلاصه ای از هنر جنگ» (summary of art of war;1838) و کتاب کلازویتس با عنوان «در باب جنگ»(on war;1831) به سطوح تاکتیکی واستراتژیک پرداخته و از اهمیت بسیار زیاد عامل روحیه یاد کرده اند.
کلازویتس از سادگی طرحها طرفداری نموده و بر «اصطکاک» در جنگ تاکید نموده و برای ژومینی سادگی در طرح ریزی نبرد یک ارزش اساسی بوده، چرا که او عقیده داشت "هرچه مانور قاطع ساده تر باشد، موفقیت آن نیز حتمی تر خواهد بود. "
هر دو اندیشمند به کرات عبارت درام یا نمایشنامه ی جنگ را به کار میبرند، یعنی جنگ حالتی سیال و متغییر داشته و در بسیاری از موارد منوط به شانس میباشد. هردو برنابودی نیرو های دشمن به عنوان هدف کلیدی هر عملیات نظامی تاکید می ورزند.
هر دو از ارزش غافلگیری و مزایای ابتکار عمل استراتژیک کاملا آگاه بودند. هر دو تاکید مینمودند که تمرکز قوا در نقطه ی سرنوشت ساز نبرد یک ضرورت است. هر دو استراتژیست جنگ آفندی محسوب میشوند.
تفاوتهای موجود در آثار ژومینی و کلازویتس
تفاوت اساسی میان این دو آن است که ژومینی اصولا به عنوان یک مطلع حرفه ای در حوزه ی جنگ قلم میزد، در حالی که کلازویتس به عنوان یک فیلسوف جنگ دست به قلم میبرد.
ژومینی بیشتر با جنبه های عملی جنگ مرتبط بود و از این رو در پی آن بود که برای کسب پیروزی در جنگها یک نظام نظری بنا نهد.
بنابراین کلازویتس در سطح استراتژیک جنگ قلم میزد در حالی که ژومینی در سطوح تاکتیکی و عملیاتی جنگ مینوشت.
و دیگر اینکه در مقایسه با آنچه در نظریه ی «جنگ علمی»ژومینی بیان شده بود، کلازویتس بر اهمیت عوامل روحی و روانشناختی در جنگ تاکید بیشتری می ورزید.
کلازویتس عقیده ی ژومینی در خصوص وارد آوردن ضربات پی در پی به نقطه ی سرنوشت ساز دشمن را رد کرد در حالی که خود نظریه ی مشابهی با نام «مرکز ثقل»داشت چرا که او این امر را(وارد آوردن ضربات پی در پی به نقطه ی سرنوشت ساز) تلاشی میدانست برای"تنزل دادن همهی اسرار هنر جنگ به فرمول برتری عددی در یک زمان و مکان معین.
در زمینه ی تدارکات و لجستیک درک ژومینی از ارزش لجستیک بسیار عملی تر از دیدگاه کلازویتس بود که سعی داشت تدارکات نظامی را از امور اجرایی جنگ جدا نماید.
کلازویتس عقیده داشت که موضوعاتی که نه به عمل جنگیدن، بلکه به حفظ ونگه داری تجهیزات و مراقبت از بیماران مربوط میشود اهمیت چندانی ندارد در حالی که در نزد کلازویتس تدارکات با الگوی کلی جنگ کاملا مرتبط بوده و در تعیین نتایج عملیات نظامی یاری رسان بود.
در حالی که ژومینی بر تفوق و برتری رهبری نظامی اصرار میورزید، کلازویتی بر این مطلب اصرار داشتن که رهبری سیاسی باید حرف آخر را بزندچرا که سیاست ماهیت جنگ را مشخص میکند و شرایط سیاسی استراتژی را شکل میدهد. باید به خاطر داشت که کلازویتس گفته است: جنگ چیزی نیست مگر ادامه ی سیاست با شیوه ای دیگر.
بر خلاف کلازویتس، دیدگاه ژومینی نسبت به جنگ جنبه ای سرزمینی داشت یعنی طبق نظر ژومینی هدف اصلی درگیری مسلحانه کسب منافع ارضی بود. علاوه بر این تاکید عمده ی ژومینی بر تهاجم، و تاکید کلازویتس بر تهاجم تدافعی بود.
در حالی که ژومینی از مفهوم جنگ داخلی یا جنگ مردمی بیزار بود، نظر کلازویتس آن بود که جنگهای مردمی اگر در ارتباط با عملیات یک ارتش منظم صورت پذیرند میتوانند بسیار موثر باشند.
برخلاف کلازویتس، ژومینی به درستی از ارزش قدرت دریایی آگاه بود و در مورد جنگ دریایی مطالب بسیاری گفته است. ژومینی در توسعه ی دکترین نیروی دریایی سهم مهم-اگرچه غیر مستقیم-داشته است. کلازویتس، به عنوان یک پروسی، نیازی به برسی عملیات دریایی نداشت.
عقیده ی کلازویتس مبنی بر اینکه: هر کس که بوته زاری را به اشغال در آورد کورکورانه عمل کرده و در مورد اقدامات احتمالی دشمن به هیچ چیز پی نخواهد برد مورد انتقاد ژومینی قرار داشت زیرا اعتقاد داشت که برای پناه گرفتن نیروها در برابر آتش توپ خانه دشمن باید از آنچه که به طور طبیعی در زمین آن منطقه است(امکانات طبیعی) استفاده شود و نیز به اعتقاد وی استفاده ی یمحتاتانه از پوشش طبیعی برای اختفای حرکت نیروها و نیز طرح ریزی جز بهجز لجستیکی از عناصر مهم یک عملیات موفقیت آمیز محسوب میشود.
خلاصه اینکه مقایسه عقاید و نظریه های این دو استراتژیست بزرگ آشکار میسازد که تفاوت اساسی آنها در رویکردشان به مطالعه ی جنگ بوده است. کلازویتس در سطح استراتژیک مینوشت در حالی که ژومینی در سطوح عملیاتی و تاکتیک قلم میزد. ژومینی دیدگاه معماری هندسه گرا و کلازویتس دیدگاه هنرمندی گل گرا را داشت.
سان تزو و لیدل هارت به عنوان استراتژی پردازان رویکرد غیر مستقیم
قدیمی ترین استراتژی دان شناخته شده در طول تاریخ استراتژی دان نظامی «سان تزو» بوده که حدود 500 سال قبل از میلاد مسیح در چین میزیست. وی صاحب کتابی نیز در باب مسایل نظامی با عنوان "هنر جنگ" است.
به باور سان تزو جنگ تنها یک مسئله نظامی صرف نیست، بلکه جوانب مختلف اطلاعاتی روانی، اقتصادی و سیاسی را در بر میگیرد. (سان تزو؛ هنر جنگ؛ ترجمه حسن حبیبی؛ تهران: قلم، 1359، ص 8)
از این رو دیدگاه او به آنچه که ما امروز به نام استراتژی میخوانیم بسیار نزدیک است. وی به عنوان یک نظامی و استراتژی دان کوشید تا برنامه ریزی و رهبری عملیات نظامی را بر بنیادی عقلایی استوار سازد. وی بر خلاف نویسندگان رومی و یونانی به تنظیم و تدوین شیوه های پیچیده علاقه ای نداشت. هدف وی تنظیم برنامه ای است مبتنی بر روش درست و به منظور استفاده ی سرداران و فرماندهان که خردمندانه در پی جنگی پیروز مندانه بودند.
او نیروی اخلاقی و معنوی و استعداد های انسانی را از عوامل قطعی برخوردهای مسلحانه میدانست. او موفقیت استراتژی نظامی را علاوه بر موارد مذکور در گرو وحدت داخلی، ثبات و امنیت ملی و روحیه ی بالای نظامیان میدانست. (سان تزو؛ هنر جنگ؛ ترجمه حسن حبیبی؛ تهران: قلم، 1359، ص12)
در حقیقت بنا به یافته های تاریخی سان تزو اولین کسی است که از رویکرد غیر مستقیم طرفداری کرده است. او در این خصوص میگوید: "در سرارسر جنگ برای حصول اطمینان از کسب پیروزی به روشی غیر مستقیم نیاز خواهد بود.
عقاید نظامی سان تزو بسیاری از عناصر رویکرد غیر مستقیم را در خود دارد: فریب، سرعت، اجتناب از اصطکاک، ضربه زدن به نقاط ضعیف و آسیب پذیر، تاکید بر مانور، و مهم تر از همه حمله به اراده ی رزمی دشمن.
کتاب هنر جنگ سان تزو می آموزد که چگونه با حد اقل جنگیدن – از راه شناخت و فریب دشمن و بهره گیری از ضعفهای او – میتوان پیروز شد.
سان تزو میگوید: اگر دشمن خود را میشناسید، پیروزی شما هیچ گاه به مخاطره نخواهد افتاد و در صورتی که زمین نبرد و جو را بشناسید پیروزی شما کامل خواهد بود.
در طرز تفکر سان تزو نکته ی مهم این است که معنای پیروزی نهایی القای تسلیم به دشمن است، بدونه آنکه حتی ضربه ای به دشمن وارد بیاید.
شباهت های تفکر لیدل هارت و سان تزو
این لیدل هارت بود که پس از مطالعه ی جنگهای گذشته، برای اولین بار به مفهوم«رویکرد غیر مستقیم»رسمیت بخشید. وی به هیچ عنوان بدیع بودن این مفهوم مدعی نشده، بلکه این اصول را از مطالعه ی عملیاتهای نظامی سرنوشت ساز در تاریخ استخراج نموده بود.
لیدل هارت نوشته است: "در تاریخ رویکرد غیر مستقیم به طور معمول از یک حرکت نظامی لجستیکی تشکیل شده که علیه یک هدف اقتصادی هدایت میشود، یعنی منبع تدارکات دولت یا ارتش دشمن". "هدف اصلی تخریب اراده ی دشمن و القای فرو پاشی یا نابسامانی به اوست."
موثر ترین رویکر د غیر مستقیم آنست که با فریب یا غافلگیر نمودن نیروهای دشمن، ایشان را به حرکتی اشتباه وادار سازیم تا خود قربانی طرهایشان شوند.
انتقاد لیدل هارت از هدایت ناصحیح جنگ اول جهانی بر عقاید او تاثیر گذاشت. وی عقیده داشت که مسبب ویرانیها و کشتار وحشتناکی که او شاهد بوده است استراتژی نادرستی میباشد که بر پایه ی دکترین کلازویتس بناگردیده و نهایتا به جنگ های خونین سنگر به سنگر خواهد انجامید.
هدف لیدل هارت بررسی این مسئله بود که چگونه میتوان ساده تر، قاطع تر، زیرکانه تر و مهم تر از اهمه، در حد امکان، انسانی تر جنگید.
در حالی که کلازویتس استراتژی پرداز جنگ تهاجمی بود، لیدل هارت به جنگ تدافعی ومحدود میپرداخت. او معتقد بود که با توجه به وقوع تحولات در فناوری نظامی، تهاجم دیگر استراتژی درستی نمی باشد، بلکه« استراتژی غیر مستقیم» مانور غافلگیری که دشمن را به پراکنده ساختن نیرو های خود وادار نماید استراتژی درستی میباشد. نتیجه گیری اصلی او این بود که"توان دشمن به ثبات یا«تعادل»درکنترل، روحیه و تدارکات بستگی دارد".
او میگوید: "در تمامی عملیاتهای سرنوشت ساز، نابسامانی در تعادل روانی و فیزیکی دشمن مقدمه ای اصلی وضروری برای بر اندازی او بوده است، و این نابسامانی به وسیله ی رویکرد غیر مستقیم بوجود می آید.
او درسهای تاریخ را در دو اصل ساده خلاصه کرده است، یکی منفی و دیگری مثبت.
اول اینکه "گسیل داشتن نیروها برای یک حمله ی مستقیم که در موضع مستحکم خود قرار دارد عملی است که اگر از سوی هر فرمانده ای صورت پذیرد غیر قابل توجیه است".
و دوم اینکه: بجای آنکه در پی برهم زدن تعادل دشمن از طریق حمله باشیم، تعادل دشمن باید قبل از آنکه یک حمله واقعی انجام پذیرد، برهم خورده باشد.
لیدل هارت چنین میگوید: "درست ترین استراتژی به تعویق انداختن جنگ، و درسترین تاکتیک به تعویق انداختن حمله میباشد، تا زمانی که نا بسامانی روحی دشمن وارد آورد ضربه ای سرنوشت ساز به او را امکان پذیر سازد.
تعریف لیدل هارت از استراتژی چنین است: "هنر توضیع ابزار نظامی به منظور برآورده ساختن مقاصد سیاسی. "
به نظر لیدل هارت "از جمله چیزهایی که نمی توان آنها را مورد محاسبه قرار داد، ذهن بشر است که در مقاومت وایستادگی به منصه ی ظهور میرسد... هدف استراتژی آنست که از احتمال مقاومت موارد مورد تهاجم بکاهد.
رویکرد غیر مستقیم با ایجاد نابسامانی و استفاده از فرصت –با استفاده از ابزار مانور و غافلگیری-مرتبط میباشد.
بر اسای نظر وی هدف یک استراتژیست این نیست که"به دنبال جنگ باشد"بلکه باید به دنبال یک"موقعیت استراتژیکی برتر باشد، به طوری که اگر این برتری بخودی خود نتواند سرنوشت ساز باشد، ادامه ی آن از طریق جنگ مطمعنا چنین دستاوردی را به ارمغان آورد. به سخن دیگر هدف استراتژی بر هم زدن انسجام دشمن است و امکان دارد که نتیجه ی آن فروپاشی دشمن باشد.
سون تزو نوشته است: به طور کلی بهترین سیاست این است که کشور دشمن را سالم و دست نخورده تصرف نمایید؛ این امر از ویران کردن آن به مراتب بهتر است. مقهور کردن ارتش دشمن بهتر از نابود کردن آن است، پیروژی بدونه جنگ اوج مهارت یک فرمانده میباشد. آنانی که در جنگ مهارت دارند ارتش دشمن را بدونه نبرد مقهور خود میسازند. آنها شهرهای دشمن را بدونه حمله تسخیر نموده و حکومت وی را بدونه عملیات های طولانی سرنگون میسازند.
بر اساس نظر لیدهارت و سان تزو، استراتژی کامل و بی نقص آن است که بدونه هرگونه نبرد جدی نتیجه ساز باشد. اقدام روانی به تنهایی باید آنقدر موثر باشد که بدونه نیاز به هر گونه اقدام فیزیکی، دشمن تسلیم گردد.
در حوزه ی فیزیکی یا لجستیکی، بر هم زدن انسجام دشمن به وسیله ی حرکتی ایجاد میشود که:
1) آریش نظامی دشمن را بر هم زده و با تحمیل یک تغییر ناگهانی در جبهه ی دشمن پراکندگی و سازمان نیروهای وی را مختل نماید
2) نیروهای دشمن را از هم جدا کند
3) تدارکات و ارطباطات دشمن را به مخاطره افکند
4) خطوط عقب نشینی که دشمن میتواند به وسیله ی آن خود را دوباره سازماندهی نماید را تهدید نماید.
غافلگیری و تحرک اساس موفقیت را در بعد روانی تشکیل میدهند. تنها هنگامی از هم گسیختگی فیزیکی و روانی با یکدیگر ترکیب شوند، استراتژی دارای"رویکرد غیر مستقیم" خواهد بود.
بسیاری از آنچه لیدل هارت به نگارش در آورده در هر دوسطح عملیاتی و استراتژیکی قابل اجرا میباشد: غافلگیری، سرعت، فریب، مانور، قطع خطوط تدارکاتی، انعطاف پذیری، صرفه جویی در قوا، تحرک، روحیه، و استفاده از راهکارهای کم احتمال تر و کم مقاومت تر.
بدین شکل میتوان چنین استدلال نمود که زیر بنای نظری جنگ محدود و درگیری کم شدت (low intensity conflict) از عقاید استراتژیک لیدلهارت و سان تزو نشات گرفته است.
اساس جنگ آینده تخریب کلی یا تارمارنمودن کامل رقیب نیست، بلکه هدف حد اقل تخریب، کمترین تلفات، وشکست نسبی دشمن خواهد بود.
بر خلاف کلازویتس که معتقد بود "جنگ اقدام خشونت آممیزی است که به حد اعلای خود رسیده، "لیدل هارت و سان تزو بر این باور بودند که موفق ترین فرمانده آن است که بدونه نبرد، یا با حد اقل تلفات به مقاصد خود دست یابد.
تفاوتهای میان رویکرد مستقیم و غیر مستقیم
لیدل هارت دیدگاه کلازویتس مبنی بر تجمع و تمرکز قوای برتر به عنوان اصل و جوهر جنگ را مورد انتقاد قرار داده است.
اومعتقد است که متفزق ساختن نیروهای دشمن با استفاده از مانور، تمرکز واقعی نیروها ی خودی را پدید میآورد. متمرکز نمودن همه ی نیروهای خودی غیر عملی و حتی خطرناک میباشد.
تمرکز موثر را تنها آن هنگام میتوان بدست آورد که نیروهای دشمن پراکنده باشند، و برای مطمئن گشتن از پراکندگی نیروهای دشمن باید نیروهای خودی را به شکلی گسترده تقسیم کرده یا چنین به نظر رسد که به شکلی گسترده تقسیم شده اند.
پراکندگی شما، پراکندگی ایشان و آنگاه تمرکز شما. خلاصه اینکه تمرکز واقعی محصول پراکندگی حساب شده است.
در حالی که کلازویتس تاکید مینمود که به هنگام نبرد با ائتلافی از کشورهای متخاصم، نخست باید به آنکه قدرتمند تر است حمله شود، لیدل هارت نقطه ی مقابل آن را پیشنهاد میکرد: "بر اساس نظر لیدل هارت در مبارزه با بیش از یک کشور یا ارتش، تمرکز در مقابل عضو ضعیف تر ائتلاف از تلاش برای ضربه زدن به طرف قوی تر ثمر بخش تر است. کوتاه سخن اینکه شکست عضو ضعیف تر به طور خودکار به فرو پاشی دیگران منجر خواهد شد، یعنی یک نوع واکنش زنجیره ای در پی خواهد آمد.
سون تزو نیز مانند لیدل هارت معتقد است که در جنگ، راه روبرو نشدن با طرف قوی، ظربه زدن به طرف ضعیف است، یعنی به جای ضربه زدن به قوی ترین خاکریزها باید به آسیب پذیر ترین نقطه ی دشمن ضربه زد.
کلازویتس با این عقیده که میتوان بدونه خون ریزی بر دشمن غلبه یافت موافق نبود. لیدل هارت بیان میداشت که کلازویتس پیامدهای پس از جنگ را مسئله ای مهم نمی دانست که منفعت طرف خودی در آن قرار داشته و یا حل چنین موضوعی به نفع کشور باشد.
پیروزی در مفهوم واقعی خود بدین معناست که وضعیت صلح پس از جنگ، بهتر از وضعیت آن در قبل از جنگ باشد. پیروزی کامل نیل به یک توافق صلح عادلانه و معقول را پیچیده میسازد. یک توافق صلح ناعادلانه به جنگی دیگر می انجامد. این دقیقا همان چیزی است که پس از جنگ جهانی اول روی داد یعنی جنگ دوم جهانی.
لیدل هارت نوشته است: "هدف از جنگ ایجاد صلحی بهتر است".
لیدل هارت مفهوم جنگ مطلق را که از طرف کلازویتس مطرح میشود به شدت مورد انتقاد قرار میدهد و به جای آن "استراتژی هدف محدود"را پیشنهاد نموده است.
نگاهی به نظریه ی هالفورد مکیندر(Halford Mackinder) در مورود استراتژی قاره ای، بری مکیندر با طرح منطقه هارتلند(hart land) یا سرزمین قلب، حوزه آن را از غرب به رودخانه ولگا، از شرق به سیبری غربی، از شمال به اقیانوس منجمد شمالی و از جنوب به ارتفاعات هیمالیا، ایران و ارتفاعات مغولستان محدود می کند که بعدا مرزبندی را تا حدی به سمت غرب تغییر داد به طوری که تمام سرزمین روسیه به جز قلمرو خاوری آنرا در بر می گرفت.
وی هارتلند را کلید جزیره جهانی یعنی آسیا، اروپا و آفریقا ذکر کرد، به طوری که تسلط بر این منطقه تسلط بر جزیره جهانی را آسان می کند. اسپایکمن نیز ریملند یا سرزمین حاشیه را مطرح کرد به عبارتی همان محدوده اطراف سرزمین قلب از مکیندر که هلال داخلی و خارجی نامیده می شد، اهمیت ریملند به این خاطر است که امکان ترکیب قدرت بری و بحری را بهتر فراهم می کند از طرف دیگر بیشترین منابع، نیروی انسانی و سهولت ارتباطات را در خود دارد.
مکیندر اولین با نظریه ی هارتلندخود را در سال 1904 طی مقاله ای باعنوان «محور جغرافیایی تاریخ» در حظور انجمن سلطنتی جغرافی دانان مطرح کرد. این نظریه پس از گسترشی که پیدا کرد در سال 1919 در کتابی با عنوان «آرمانهای دموکراتیک و واقعیت» منتشر شد.
مکیندر استدلال میکرد در کره ی زمین این منطقه(هارتلند) بالقوه نیرومند ترین موقعیت را دارد، زیرا از نظر منابع غنی، موقعیت مرکزی آن در سرزمین اوروپایی اجازه میدهد تا هر ملتی را در اروپا در اروپا، آسیا و آفریقا- که مکیندر آنها را جزیره جهان نامیده بود – تهدید کند. برابر نظریه ی مکیندر، جزیره ی جهان از سه قاره ی به هم پیوسته ی اروپا، آسیا و آفریقا تشکیل میشود. اروپا وآسیا با مرز طبیعی و قابل شناخت از یکدیگر جدا نشده اند، اما از نظر جغرافیایی به آسانی میتوان آفرقا را مشخص کرد، زیرا به وسیله ی دریای مدیترانه از اروپا و به وسیله ی دریای سرخ از آسیا جدا شده است. بنابراین هر سه قاره در واقع در خاور میانه به یکدیگر وصل میشوند و از این مرکز جزیره جهان به هر سو گسترش می یابد.
مکیندر قاره های دیگر را مانند آمریکا و استرالیا را به چشم اقمار این جزیرهبزرگ مینگریست. از نظر استراتژی دانهای قاره ای، سرنوشت جنگ به تصرف زمین بستگی دارد و نیروهای هوایی و دریایی عامل لجستیکی بوده و وظایف انتقال و جابجایی نیرو ها و حمایت از نیروهای زمینی را بر عهده دارند.
بنابراین سرنوشت هر جنگ بر روی زمین تعیین میشود. مکیندر معتقد بود که نقاط مختلف زمین از نظر جنگی ارزش یکسانی ندارند، بلکه بعضی دارای ارزش استراتژیک بیشتر و برخی کمتر هستند؛ بدین سبب وی سرزمینهای جهان را به سه قسمت تقسیم کرده است که عبارتند از: الف) سرزمینهای مرکزی یا قلب زمین، ب) سرزمینهای هاشیه ای جهان ج) سرزمینهایی که به منزله ی کمربند شکننده اند.
نظریه ی قلب زمین(هارتلند) مکیندر را میتوان چنین خلاصه کرد: «مسایل نظامی و استراتژی معاصر؛ 117»
1) بر خلاف نوشته های ماهان استراتژی دریایی و قدرت دریایی بر قدرت زمینی در دوره های طولانی تاریخ هر یک در زمان معینی اثر قطعی داشته
2) هنگامی که قدرت زمینی در اوج خود بود اغلب توانسته است با پیکارهای زمینی پایگاههای قدرت دریایی را بگیرد و آن را شکست دهد.
3) تسلط موثر انگلستان بر دریا موجب برتری آن کشور تاقرن بیستم بود، ولی اکنون متورهای بخاری وبنزینی و شبکه های راه آهن و راههای زمینی، انحصار حمل ونقل وسیع را از چنگ دریا ها ربوده و بنابراین قدرت نسبی انگلستان در مقایسه با قدرت قاره ای کاهش یافته است.
4) زمانی که مرکز پهناورترین توده ی خاکی پیشرفت اقتصادی وسیعی بیابد موقعیتی بدست می آورد که میتواند بزرگترین قدرتها را اعمال کند؛ این توده ی خاکی، سیبری غربی و روسیه اروپایی را در بر میگیرد.
5) مردمی پر شور وفعال که با فناوری نو مجهز باشند، ممکن است با داشتن قلب زمین بتوانند جزیره ی جهان را در اختیار گیرند.
6) جزیره ی جهان به علت برتری در منابع و جمعیت ممکن است سرانجام بتواند بر سرزمینهای حاشیه ای مانند بریتانیا، ژاپن، استرالیا و آمریکای شمالی و جنوبی تسلط یابد.
مکتب دریایی
نیروی دریایی قرنهاست که به عنوان نیروی پشتیبانی کننده جنگها به حساب می آید، ولی آلفرد تایر ماهان(Alfred Mahan) آمریکایی با نوشتن کتابی با عنوان "تاثیر قدرت دریایی بر تاریخ"(1890) نیروی دریایی را در طول تاریخ عامل اصلی وتعیین کننده ی یک کشور بر مناطق دیگر تلقی کرد که به طور گسترده در انگلستان مورد استقبال قرار گرفت.
استراتژی اصلی نیروی دریایی به نام "تسلط بر دریا"بدین معنی است که یک قدرت دریایی قادر است ضمن پیش گیری از استفاده دشمن از راههای دریایی برای حمل ونقل، این استفاده را برای خود محفوظ نگه دارد.
طرفداران مکتب دریایی تحت تاثیر افکار آلفرد ماهان، بر این باورند که کنترل دریا ها در نهایت تصمیم گیری در خشکی را مشخص میسازد.
ایشان معتقد اند که حاکمیت بر گلوله ها ی دریایی، ماموریتهای ممانعتی و غیره بر نیروهای خشکی فشار غیر مستقیم را وارد می آورند. بدین ترتیب، نظریه دریایی، کنترل دریا و بهره گیری از آن به منظور کمک به کنترل در زمین را شامل میشود.
ماهان یادآور میشود که در واقع نزدیک به چهار پنجم جهان آب است و بنابر این دریاها سرزمین قلب محسوب میشوند، زیرا خشکی ها از نظر فیزیکی در مقابل اقیانوسها کوچکند و از طرفی ارتباط خشکی ها از طریق دریا ها انجام میگیرد. بدین ترتیب استراتژی دریایی نیزبه صورت یک استراتژی مستقل مطرح شد.
به عقیده ی ماهان کنترل دریا- که یک عامل تاریخی است- هیچ گاه به گونه ای نظامند مورد درک و تفسیر قرار نگرفته است.
اختلاف عمده ی ماهان و مکیندر در شیوه ی بدست آوردن فرمان روایی بر جزیره ی جهان بود.
نظریه ی آنان بر این امر مبتنی بود که تسلط بر این جزیره –چه مستقیم و چه غیر مستقیم- امکان تسلط بر مناطق اقمار آن و بنابر این بر همه ی جهان را فراهم خواهد کرد. شیوه ی تسلط به بهترین وسیله ی تحرک بستگی داشت. نظر ماهان این بود که راههای قابل بهره برداری دریایی، بخش عمده ی جزیره ی جهان رامحاصره کرده و به زبان استراتژیک، راههای مواصلاتی داخلی شمرده میشود، زیرا حمل و نقل دریایی ذاتا بر حمل و نقل زمینی برتری دارد.
منظور ماهان از قدرت دریایی فرماندهی وحکمرانی بر دریا به سبب برتری نیروی دریایی، دست یافتن به تجارت های مخطلف دریایی، تصرف سرزمینهای آن سوی دریا ها و دست یابی به بازارهای خارجی بود که این سه عامل مولد ثروت و عظمت ملی(به لحاظ تولید، منابع، مستعمرات و بازارها) محسوب میشوند.
یکی از اصول جنگ صرفه جویی در قواست، قدرت دریایی تغییر مکان آسان و سریع قوای صرفه جویی شده را به منظور تمرکز در نقطه ی دلخواه فراهم میسازد.
انتشار کتاب "تاثیر قدرت دریایی بر تاریخ"در زمان مناسبی بود زیرا که معماری وفناوری دریایی به مراحل تازه تری از انقلاب صنعتی پای گذاشته بود، برای مثال بادبانها جای خود را به متور بخار، تنه های چوبین کشتی ها جای خود را به آهن و فولاد، و توپهای قدیمی جای خود را به آتش بارهای خان دار داده بود. تسلیحات جدید به سرعت عرضه میگردید و کشتی های خاص برای کارکردها و ماموریتهای دریایی خاص طراحی میشدند.
ماهان چنین نگاشته است که عملیت دریایی، بویژه آنهایی که علیه گسترش نیرو، تدارکات لجستیکی و یا تعاملات تجاری انجام میشوند، برای کشورهایی که به جنگهای زمینی می پردازند از اهمیت حیاتی برخوردار است.
فتح و ظفر در جنگ با در تنگنا قرار دادن اقتصاد دشمن از راه دریا به دست می آید.... شکست در جنگها به واسطه ی ناتوانی برای رهایی از این تنگنا رخ میدهد.
ماهان در سه حوزه به استراتژی مدرن یاری رسانیده است: نخست آنکه وی فلسفه ی قدرت دریایی را توسعه داد که نه تنها در محافل حرفه ای نیوی دریایی بلکه در بسیاری دیگر از مجامع نیز با اقبال موواجه شد. دوم آنکه او نظریه ی جدیدی از استراتژی دریایی را تدوین کرد، سوم آنکه او از جمله صاحب نظران برجسته ی دریایی محسوب میشد.
ماهان شش شرط عمومی تاثیر گذار بر قدرت دریایی کشورها را بدیهی دانسته مه از نظر ماهیت، آنها را به هیچ مکان و زمان خاصی محدود نمی داند: 1- موقعیت جغرافیایی2- صورت بندی فیزیکی3- گستره ی سرزمین4- میزان جمعیت5- ویژگی ملی6- ماهیت و سیاست دولت.
منبع اصلی آثار و آموزه های آلفرد ماهان ژومینی بود.
او معدودی از اصول جنگ زمینی را که قابلیت اجرا در جنگهای دریایی را دارند از ژومینی فرا گرفت: اصل تمرکز، ارزش استراتژیک موقعیت مرکزیو خطوط داخلی عملیات، و رابطه ی نزدیک بین لجستیک و رزم.
ماهان بر این مطلب اصرار میورزید که تمرکز نیرو اصل حاکم بر جنگ دریایی است.
بر اساس آنچه ماهان بیان داشته است"در جنگ دریایی دفاع ساحلی عامل پدافندی و نیروی دریایی عامل آفندی است.
در جنگ دریایی نخستین ملاحظه شایان توجه در دست گرفتن کنترل دریا به وسیله ی کاستن از استعداد نیروی دریایی دشمن میباشد.
هرچند به موازات پیشرفت در فناوری تسلیحات هوایی و زمینی، فناوری نیروی دریایی هم از لحاظ کمی وهم کیفی پیشرفت فراوانی را پشت سر گذاشته و در عین حال به دلایل مختلفی این استراتژی قادر به ایفای نقش موثر گذشته ی خود نیست.
علاوه بر اینها ایراد بزرگی که به ماهان وارد است این است که ماهان با تقسیم نیروی دریایی مخالفت میورزید و به لزوم جنگ آبخاکی و جایگاه آن در استراتژی دریایی توجه کافی مبذول نداشته است. فیلیپ کرال(Philip crawl) در این باره میگوید: "بدین سان ماهان نسبت به اعزام سریع نیرو از دریا به خشکی، به عنوان یک ماموریت دریایی که در قرن بیستم از اهمیت روز افزون برخوردار میباشد، عمدتا بی اعتنا بوده است.
از تجارب بدست آمده از دو جنگ جهانی و همچنین جنگی مانند جنگ ویتنام میتوان به این نتیجه رسید که امروزه استراتژی و جنگ دریایی نمی تواند به تنهایی، پیروزی نظامی گسترده در سطح جهانی را تضمین کند.
انقلاب فن آوری ارتباطات، پیشرفتهای سرنوشت ساز هوایی و موشکی، افزایش قابلیت بسیاری از کشورها به استفاده از نیروهای هسته ای، آهسته عمل کردن عملیات دریایی و عوامل متعدد دیگر موجب شده است که استراتژی دریایی اعتبار سنتی خود را از دست بدهد.
اما همچنان اینکه برخورداری از قدرت دریایی پیش شرط ضروری برا تبدیل شدن به یک قدرت برزگ میباشد نیز از سوی هیچ کس نمی تواند مورد رد وتکذیب واقع شود
مکتب هوایی
نظریه ی جالب دیگری که در اوایل قرن بیستم مطرح شد، این بود که هواپیما در زمینه ی حمل ونقل رقیب وسایل دیگر شده است. طرح این نظریه چهره ی تازه ای به سیمای سیاست جغرافیایی جهان بخشید. این نظریه در حدود 1904 پس از انتشار کتاب مکیندر با عنوان "محور جغرافیایی تاریخ" ابراز شد.
در سالهای بین دو جنگ جهانی این نظریه به تدریج در اروپا، بلاخص در انگلستان، پیروان زیادی یافت که قدرت هوایی میتواند وسیله ی موثری برای ضربه زدن به قدرت زمینی باشد. (مسائل نظامی و استراتژیک معاصر؛ ص117)
اصطلاح «طرفدارن اولیه » به کسانی اطلاق میشود که قبل از جنگ جهانی دوم در ارتقای اهمیت قدرت هوایی شرکت داشتند.
هواداران اصلی و اولیه ی قدرت هوایی عبارتند از: گویلو دوهت(guilo douhet,1869- 1930) از ایتالیا، ویلیم(بیلی) میچل(Billy Mitchell,1879- 1936) از آمریکا، هیو ترنچارد(Hugh trenchard,1873- 1956) از انگلیس و الکساندر دو سورسکی(Alexander de seversky,1894- 1974) از روسیه.
دلیل اطلاق طرفداران اولیه به این اشخاص آنست که ایشان عقاید خود را در زمانی شکل دادند(یعینی دقیقا پس از جنگ جهانی اول) که در رابطه با بهره گیری از هواپیما به منظور مقاصد نظامی تجارب اندکی وجود داشت.
بر خلاف استراتژیست های مکاتب قاره ای و دریایی، نخستین نظریه پردازان قدرت هوایی قادر نبودند تا نظریه های خویش را بر پایه ی درسهای تاریخ استوار سازند.
آنها معتقد بودند که سرنوشت جنگ اتی، نه بر روی زمین و در جنگ سنگر به سنگر، بلکه بالا و در هوا تعیین خواهد شد.
قدرت هوایی خطوط سنتی نبرد را مجددا ترسیم نمود و بعد سومی را به جنگ بخشید.
دوهت که نظریات خود را در دهه ی 1920 بنا نهاد معتقد است که در جنگهای زمینی، سربازان به صورت دیواری در مقابل نفوذ نیروهای دشمن به جنگ و مقاومت میپردازند و این مکانیسم اصلی جنگهای زمینی است، در صورتی که نیروهای هوایی مکانیسم فوق را بر هم زده و از هوا و بر فراز کوهها به آسانی عبور کرده و به هدف نزدیک میشود.
میچل می نویسد«سرنوشت ملتها از طریق هوا مشخص خواهد شد، چرا که نیروی هوایی سریع ترین وسیله ی حمل و نقل و جابجایی نیروهاست و توان بلا منازع عبور از وسیع ترین و دورترین مناطق را دارد و هیچ نقطه ای از جهان از تهدید هواپیما مصون نیست.
این ادعا غالبا مطرح بود که قدرت هوایی سلاح استراتژیک نهایی میباشد، نهایی بدین مفهوم که قاطع وتعیین کننده بوده و امکان ندارد که چیز دیگری بتواند نسبت به آن برتری جسته و یا آن را باطل سازد و «استراتژیکی »به این معنا که به عنوان ابزار سیاست ملی مورد استفاده قرار میگیرد.
با توجه به قدرت مخرب و نابود کننده ی بمب افکنها، سرعت و قابلیت مانور، دقت در هدف گیری، قابلیت عبور از پدافند دشمن و توانایی نداشتن نیروی زمینی در مقابله با نیروی هوایی، برتری نیروی هوایی نسبت به دو نیروی سنتی زمینی و دریایی به نمایش گذاشته میشود.
ضمن اینکه به نوشته ی دوهت هواپیما به علت استقلال از محدودتهای زمینی و داشتن سرعت فوق العاده و قابلیت حمل ونقل سریع وسایل «بهترین سلاح تهاجمی» است.
دوهت به استفاده از هواپیما در ارتش، نه به عنوان یک ابزار تقویت نیروی زمینی، بلکه به عنوان وسیله ای برای شعله ور کردن جنگ در قلب دشمن حمایت میکرد و راه کار"بمباران مراکز جمعیتی را به منظور تخریب روحیه مردم غیر نظامی حریف توصیه میکرد".
در تفکر دوهت، قدرت هوایی نهایی است، چرا که وی استراتژی را تنها بر حسب پتانسیل منهدم کننده ی قدرت هوایی تعرف مینمود. برای دوهت تنها یک استراتژی وجود داشت و آن هم جنگ تمام عیار بود.
محور آثار میچل را نه بمباران استراتژیک بلکه هماهنگی تمرکز یافته ی تمامی امکانات هوایی تحت کنترل یک فرماندهی مستقل نیروی هوایی تشکیل میداد.
بر خلاف دوهت، نیروی هوایی در دید میچل «سپر و شمشیر»(اول دفاع سپس تهاجم) بود، و نه صرفا نیرویی برای واردن آوردن اولین ضربه. بر خلاف اعتقاد دوهت بر بمباران مراکز جمعیتی، میچل معتقد به هدف گیری نظامی گزینشی بود.
میچل از اینکه قدرت هوایی به قیمت تحلیل و تضعیف نیروی زمینی تمام شود طرفداری نمی کرد.
بر خلاف دوهت، او فکر نمی کرد که نیرو های زمینی را میتوان نادیده انگاشت. همچنین او در این خصوص که قدرت هوایی به تنهایی توانایی کسب پیروزی را دارد اعتقادی نداشت. "او برای اقدام هماهنگ میان نیرو های زمینی، دریایی و هوایی ارزش بسیاری قائل بود.»
سپهبد نیروی هوایی هیو ترنچارد انگلیسی عقیده ی دوهت مبنی بر اینکه "ملتی که در شرایط بمباران بیش از همه(یعنی بیشترین مدت را) تاب بیاورد در نهایت برنده خواهد بود، تصدیق میکرد.
همانند دوهت ترنچارد نیز اعتقاد داشت هیچ گونه پدافند علیه هواپیماهای بمب افکن وجود نداشته و بمباران دارای تاثیر روحی و مادی گسترده ای است که برای در هم شکستن مقاومت دشمن کافی میباشد.
ترنچارد چهار اصل را برای استفاده از قدرت هوایی پیشنهاد مینمود:
1- کسب و حفظ برتری هوایی2- انهدام تاسیسات تولیدی وارطباطاتی دشمن از طریق بمباران استراتژیک3- ممانعت از مداخله دشمن در عنلیات زمینی، دریایی و هوایی خودی. 4- ممانعت از آزادی نیروی زمینی، دریایی و هوایی دشمن.
ترنچارد نیز همانند دوهت و میچل بر این عقیده بود که"شواهد بسیاری دال بر این مطلب وجود دارد که اگر ما یعنی نیروی هوایی هوا را کنترل ننماییم، نیروی زمینی و دریایی قدرتی نخواهد داشت.
بر خلاف دوهت، ترنچارد با بمباران کور شهرها مخالفت می ورزید اما از بمباران استراتژیک "اهداف مشروع نظامی طرفداری مینمود؛ هرچند که چنین حملاتی به طور ناخواسته موجب از دست رفتن مردم غیر نظامی و تخریب اموال آنها گردد."
الکساندر دوسورسکی نیز در کتاب خود با نام"پیروزی از را قدرت هوایی"چنین بحث مینمود که قدرت هوایی برتر از جنگ زمینی و دریایی میباشد. او نیز مانند دوهت موتقد بود که در حالی که بمب افکنها با کوبیدن مواضع دشمن او را مجبور به تسلیم شدن مینمایند، نقشی که نیروی زمینی و دریایی باید ایفا کنند انتظار کشیدن است. او عقیده داشت که قدرت هوایی به تنهایی و مستقل از اقدامات نظامی متعارف میتواند دشمن را وادار به تسلیم کند. او نیز مانند دوهت، از این موضوع که قدرت هوایی یک سلاح استراتژیک نهایی است با حرارت طرفداری میکرد.
به عنوان جم بندی باید بیان داشت که قدرت هوایی در نزد دوهت و دوسورسکی به منزله ی سلاح استراتژیک نهایی برای ترنچارد یک سلاح استراتژیک و برای میچل سلاحی با پتانسیل بسیار زیاد و با قابلیت تقویت دگرگون سازی عملیاتهای میدان نبرد به حساب می آمد.
هر چهار نفر هواپیما را به عنوان یک سلاح تهاجمی نهایی دانسته و عقیده داشتند که توپخانه ی ضد هوایی بیهوده و غیر موثر بوده، و همچنین در مورد تاثیر رهگیری هوایی به دیده ی تردید مینگریستند.
جنگ جهانی دوم نشان داد که دوهت و دیگران بیش از حد خوش بین بوده اند، چرا که اولا هم از هوا و هم از زمین میتوان پدافند هوایی ماثری را علیه عملیات بمباران صورت داد. دوما حملات هوایی برای بمباران جمعیت غیر نظامی بدان اندازه که نظریه پردازان قدرت هوایی می اندیشیدند موثر نبود. در حقیقت در طول حملات هوایی سنگین روحیه ی تسلیم ناپذیری غیر نظامیان برای مقاومت افزایش می یابد. (امنیت و استراتژی معاصر؛ گریک ای اسنایدر؛ ترجمه حسین محمدی نجم)
مکتب انقلابی
جنگهای انقلابی نسبت به نسبت به مناقشات متعارف بین دو یا چند کشور متفائتند، بدین معنا که جنگهای انقلابی جنگهایی درون کشوری هستند.
هدف اصلی جنگهای انقلابی بدست آوردن قدرت سیاسی با استفاده از نیروهای مسلح، انهدام جامعه ی کنونی و نهادهای آن و جایگزین ساختن یک ساختار کشوری جدید است.
مارکس(marx) لنین(Lenin) مائو تسه تانگ(maotse-tung) هوشی مینه(ho chi minh) و چهگوارا(che Guevara) ررهبران و و طرفداران برجسته ی این نوع جنگ بودند و به آن عمل میکردند.
اولین سبب جنگ انقلابی نارضایتی عمومی گسترده میباشد. مائو تسه تانگ گفته است: جنگ انقلابی جنگ توده هاست، اجرای آن تنها به وسیله ی بسیج توده ها و تکیه بر آنها میسر است. به علاوه جنگ انقلابی هیچ گاه به عملیات نظامی محدود نمی شود.
جنگ انقلابی میتواند شکلهای گوناگونی به خود بگیرد: جنگ های آزادیخواهانه ی ملی، اغتششاش، واقدامات خشونت آمیز به منظور سرنگونساختن یک سیستم سیاسی اجتماعی نظام یافته، جنگ داخلی، حرکتهای تجزیه طلبانه، جنگ چریکی، شورش، جنگهای کوچک.
بر اساس نظریات جان شای(john shy) و توماس کالیر(Thomas collier) جنگ انقلابی، به عنوان یک مفهوم کاملا توسعه یافته، پدیده ای نسبتا جدید میباشد و دلیل آن تا حد زیادی به سبب پیوند بسیار نزدیکش با دو جنبه از مدرنیته – صنعت گرایی و استعمار طلبی(امپریالیسم) - میباشد.
طرفداران این مکتب اصول استراتژیک جنگ انقلابی را به سان تزو نسبت میدهند. در حقیقت محبوبیت سان تزو در دوران معاصر تا حدود زیادی وام دار حرکتهای موفق انقلابی در قرن بیستم، به ویژه مبارزات مائو تسه تانگ در چین و هو شی مینه در میتنام میباشد.
«از صف آرایی پرهزینه نیرو و تجهیزات پرهیز نمایید، به نقطه ی ضعف دشمن حمله کنید، با اختفا در تپه ها، جنگلها یا در میان توده ی مردم از تعقیب دشمن بگریزید، غذا و نیاز های خود را از دشمن به یغما ببرید»، اینها آموزه هایی هستند که طرفداران جنگ چریکی از سان تزو فرا گرفته و به کار می برند.
بدین ترتیب میتوان گفت به یک معنا سان تزو اساس و پایه ی جنگ انقلابی را بنیان نهاده است.
همه ی دلایل ارائه شده از سون تزو مبنی بر اینکه یک کشور را باید سالم و دست نخورده به دست آورد برای مائو تسه تانگ به عنوان یک انقلای حجت بود.
دقیقا به مانند نظریات سون تزو، عقاید نظامی مائو نیز در هاله ای از سادگی قرار داشت: "وقتی دشمن پیش روی مینماید، عقب نشینی کن، زمانی که دشمن متوقف میشود، پیشروی کن. هنگامی که دشمن در پی خودداری از نبرد است، حمله کن؛ وقتی که دشمن عقب نشینی میکند، او را تعقیب نما.
جنگ انقلابی عموما ابزار طرف ضعیف(از نظر نظامی) علیه طرف قوی میباشد. این که انقلابیون به جنگ چریکی پناه میبرند بیانگر درک ایشان از این حقیقت است که رقیب آنها به لحاظ نظامی قوی تر است.
در واقع در استراتژی این گونه جنگها با دامنه گسترده، استفاده از هر نوع نیرو و سلاح مجاز است و به هیچ وجه علاقه ای همانند جنگهای منظم به رودرویی به دشمن در آن دیده نمی شود بلکه فعالیت او بیشتر غافلگیری، جنگ و گریز و وارد کردن ضربات نابود کننده از پشت جبهه است. ویژه گیهای استراتژی جنگهای دامنه دار چریکی عبارتند از: تغییر مداوم میدان نبرد، سیستم سلاحهاو تاکتیکهای عملی به منظور سر در گم کردن دشمن، بر هم زدن تعادل حریف و در هم شکستن مقاومت او.
استراتژی نبرد چریکی گسترده از اصوای تبعیت میکند که قادر به از بین بردن دشمن در طول مدت معینی از زمان به وسیله ی عملیات محدود و مانور های ظاهر فریب با تدابیر روانی است.
کتاب مائو تسه تانک با عنوان "نبرد دامنه دار"در بر دارنده ی تمام این اصول جنگ چریکی دامنه دار است و باید او را استراتژی پرداز بزرگ این نوع از جنگ در این دوران دانست.
گفته میشود که شکوفایی جنگ انقلابی در عصر هسته ای دقیقا بدین علت است که سلاح های جدید، جنگ بین قدرت های نظامی بزرگ را غیر ممکن یا بیش از حد خطر ناک ساخته است.
در سالهای آغازین قرن جدید، این نوع از جنگ خود را در دو نوع درگیری کم شدتمتبلور میسازد:
مناقشه ی قومی و جنگ شهری.
بررسی کارایی "سیاست، استراتژی، عملیات و تاکتیک" آفندی و پدافندی
تعیین تهاجمی و یا تدافعی بودن سیاست یک کشور، مسئله ایست که عمدتا به چشم اندازهای سیاسی آن کشور مربوط میشود.
اهداف استراتژی سیاسی را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: الف) موازنه قوا 2) سلطه جویی
نوع اول، به دنبال دستیابی به امنیت نظامند بین المللی از طریق ووضعیتی منفی است که در آن هیچ کشور یا ائتلافی نمی توانند «قدرتی بیش از حد»بدست آورد و نوع دوم، بیانگر دستیابی یک جانبه به امنیت ملی پایدار، از طریق رسیدن به یک ارتباط نامتوازن قدرت میباشد.
استراتژی تهاجمی، حالتی از عملیات است که در آن درگیری به سمت و یا اطراف دشمن کشانده میشود و ممکن است با هدف خلع سلاح قطعی و قهر آمیز، یا ضربه زدن به توانایی و یا دلسرد کردنش از ادامه ی جنگ باشداستراتژی تهاجمی، همچنین بیانگر آن است که کشوری عزم خود را جزم کرده است تا از طریق در اختیار گیری ابتکار عمل، شرایط جنگ را تعیین نماید.
اما استراتژی تدافعی، حالتی از عملیات است که در آن دشمن وادار به برداشتن گام نخست میشود و از طریق اقداماتش، نیات خود را آشکار سازد. اگر استراتژی تدافعی درست به اجرا درآید، دشمن مجبور خواهد شد تا به توان هماورد خویش حمله ور شود، یا اینکه امید دستیابی به تصمیمی سریع از طریق جنگ را از سر بیرون کند.
بحث در زمینه ی موضوعات دفاعی به دلیل فقدان «زبان مشترکی»که به وسیله ی آن بتوان اهداف گوناگون سیاسی و یا نظامی را تشریح کرد، همچنان پیچیده و ناقص باقیمانده است.
مفهوم"کارایی استراتژیگ"، زبان مشترک مورد نظر را در اختیار ما قرار میدهد. این مفهوم، توجه خود را بیشتر به هدف و دشمن معطوف میدارد و متضمن منافعی است که میتوان از طریق جنگهای دریایی، زمینی، هوایی و فضایی به دست آورد؛ خواه نوع این جنگها تهاجمی باشد، خواه تدافعی.
کارایی استراتژیک را میتوان اثر نهایی بر روند و نتیجه ی جنگ دانست.
مضمون اصلی کارایی استراتژیک این است که علت اصلی توجه استراتژی و سیاست به تاکتیک (تهدید به استفاده و یا استفاده ی واقعی از هر گونه نیروی نظامی)، فقط به دلیل پیامدهای آن است.
برای مثال غرق کردن کشتی ها از بین بردن ماهواره ها و موشکهای بالستیک قاره پیمایی که در سیلوها ی زیرزمینی نگهداریی میشوند، به خودی خود نفع خاصی در بر ندارد. اما اگر این اقدامها، اثرات حایز اهمیتی بر توانایی یا تمایل دشمن برای ادامه ی جنگ داشته باشد، آن وقت است که قدم به دنیای کارایی استراتژیک و یا در حقیقت، پیامدهای استراتژیک نهاده ایم.
توان رزمی یک یگان نظامی، حال به هر اندازه و ویژگی که باشد، الزاما به معنی کارایی استراتژیک آن نیست. توان رزمی مفهومی است تاکتیکی نه استراتژیک. باید توان رزمی را مفهومی کمی و همچنین کیفی قلمداد کرد. به علاوه توان رزمی در شرایط اقلیمی خاص معنی می یابد و صرفنظر از اینکه تا چه حد از نقطه نظر کمی و کیفی بالا است، معمولا به لحاظ گستره از نظر ژئو استراتژیکی، محدود است.
مفهوم کارایی استراتژیک تحلیل گران را وادار می سازد تا اقدامات ممکن و نیات احتمالی دشمن را بررسی کنند. استراتژی، ایده ای دوجانبه است. وژگی دو پهلو ی آن، در بر دارنده ی برقراری توازن، میان امکانات و اهداف ملی و تعاملات رقابتی، میان عملکرد نیروهای خودی و دشمن است.
مسائل استراتژیک مسائلی هستند که به امکانات و اهداف مربوط میشوند. تنها از منظر استراتژیکی است که توصیف عملیاتها به عنوان تهاجمی یا تدافعی معنی پیدا میکند.
اگر یک تشکیلات دفاعی، مسئله ی سودمندی استراتژیک پیش بینی شده و کارایی استراتژیک مفروض در عملکرد تاکتیکی را ناچیز انگارد، به احتمال زیاد در صورت بروز جنگ یا پیدایش بحران، اسیب سختی خواهد دید. سیاستمدارن حرفه ای، به دلیل ماهیت تخصصشان، امور دفاعی را از دیدگاه غیر استراتژیکی مورد تعمق و بررسی قرار میدهند. سیاستمداران، مسائل دفاعی را از معضلاتی قلمداد میکنند که عمدتا به اموری چون اختصاص منابع محدود مالی به طرحههای نظامیمربوط میگردد. اما کار شناسان امور دفاعی، محافظان احتمالی آن نوع تشکیلات نظامی هستند که از لحاظ استراتژیکی بخردانه بوده و وظایف محوله به آن بر مبنای طرح هایی است که هم سو و سازگار با اهداف سیاسی است.
برای درک روابط موجود میان تهاجم و تدافع در جنگ و یا آمادگی نظامی برای بازدارندگی، باید استراتژی، عملیات و تاکتیک را جداگانه بررسی کرد.
(برای مثال ممکن است یک سبک تاکتیکی تهاجمی در دستیابی به پیروزی تهاجمی در صحنه ی نبرد کمک کند و در عین حال در خدمت یک استراتژی تدافعی باشد).
بد نیست گفته ی «کلازویتس»را به خاطر آوریم که گرچه آمادگی دفاعی و جنگ، هر یک از نظر سیاسی دارای منطقند، از نظر نظامی نیز دارای «قاعده» و ساختاری مختص به خویش هستند.
به هر حال، جزئیات نبرد و حتی انتخاب ترکیب های تاکتیکی مناسب، باید از نظر ساختار جنگ، دارای انسجام نظامی باشند و نه از لحاظ منطق سیاست.
جنگ محدود، به معنای تلاش محدود در جنگ نیست. سیاست و استراتژی تدافعی نیز نمی تواند تحمیل گر سبکی تدافعی در عملیات ها و تاکتیکها باشد.
از منظر سیاسی ممکن است اقداماتی که از نظر تاکتیکی، تهاجمی محسوب میشوند و بخاطر دلایل امنیتی احتیاطی اجرا شده باشند به عنوان شواهدی دال بر اهداف و مقاصد سیاست تهاجمی قلمدادد گردند. علاوه بر این، پی بردن به تفاوتهای میان پایندی به قابلیت«ضد تهاجمی»در سطح عملیاتی با اقدامات کاملا تهاجمی، جز از طریق شناسایی رد پاهای زود گذر جزئیات استقرار نیرو ممکن نیست.
اگر کشوری در میان اهداف جنگی خود، هدف مثبتی نیز در سر داشته باشد-یعنی اگر تنها به دفع یک متجاوز اکتفا نکند-باید در زمان مقتضی، دست به اقدامات تهاجمی زند.
مساله ای که همواره دولتمردان و رهبران نظامی را آزار میدهد این است که چگونه میتوان اقدامات تدافعی و تهاجمی را ترکیب نمود. گرچه داشتن حالتی تدافعی به معنای از دست دادن ابتکار عمل به نفع دشمن است، اما چنین حالتی حتی در سطح تاکتیکی جنگ به معنای داشتن حالتی انفعالی نیست. به آسانی میتوان «دفاع عامل» را از «دفاع غیر عامل» تشخیص داد؛ با این وجود، دفاع عامل ممکن است با توجه به میزان و نحوه ی عملکردش، به تدریج در زمره ی عملیاتهای تهاجمی قرار گیرد.
آفند و پدافند در جنگهای زمینی، دریایی و هوایی
ویژگیها و گستره ی جغرافیای فیزیکی یک کشور بر شیوه و اهداف جنگی آن تاثیر بسزایی میگذارد.
همانگونه که تطبیق فناوریهای جنگ، در هر دوره ی خاص اهمیت دارد؛ توان نظامی ویژه ی یک کشور نیز همواره در مقایسه با توان سایر کشورها از اهمیت بسیاری برخوردار است. با این وجود، جنگ ویژگیهای پایداری نیز دارد که در شرایط خاص به هر یک از محیطهای چهارگانه ی جغرافیایی بستگی دارد.
در جنگهای زمینی، دفاع عمدتا شکل برتر جنگ است. مدافع، صحنه ی نبرد را به خوبی میشناسد و قادر است آن را برای آغاز حمله آماده سازد و دشمن را وادار سازد تا با تحرکاتش، خود را در معرض دید قرار دهد و با مسیر تحرکاتش، نیات خود را آشکار سازد. همچنین اگر عرصه بر مدافع تنگ گردد و مورد حملات گسترده ی دشمن قرار گیرد، میتواند از خطوط مواصلاتی خویش کمک بگیرد؛ در صورتی که مهاجم مجبور است در صورت پیشرفت، بر طول مسیر پشتیبانی خویش بیفزاید(از این رو ممکن است دسترسی به کمک های پشتیبانی با تاخیر بیشتری صورت گیرد).
بر خلاف جنگهای زمینی در جنگهای دریایی، تهاجم معمولا شکل برتر جنگ است. صرفنظر از سنگر های مستحکم ساحلی یا دماغه های دریایی(گلوگاهها)، نیروی دریایی که از نظر تاکتیکی کم توان است، قادر نخواهد بود از پهنه ی دریا به عنوان موانع و عوارض دفاعی در مقابل دشمن استفاده کند. به استثنای نبرهای دریایی در دریا های بسته که میتوان با استفاده از نیروی نظامی مستقر در خشکی بر محیط دریایی مسلط شد؛ یک نیروی دریایی قدرتمند میتواند به راحتی صحنه نبرد دریایی را تحت سیطره ی خویش در آورد. پیوستگی و همگونی اقیانوسهاو توان تحرک بالا ی ناوها، بر کارایی تاکتیکهای تهاجمی در نبردهای دریایی به طور شایان توجهی می افزاید.
جنگهای هوایی شباهت بیشتری به جنگ دریایی دارد تا جنگ زمینی. محیط هوایی نییز مانند محیط دریایی نمی تواند برای دفاع مستحکم گردد. همچنین هواپیماهای جنگی که ماهیتا از قدرت تحرک زیادی در پهنه ی "اقیانوس هوایی"(air ocean) برخوردارند، در پایگاهای خود، حکم اهداف ثابت و متمرکز پیدا میکنند. در نهایت به این نتیجه میرسیم که تهاجم شکل برتر جنگ هوایی است؛ الته شرایط تاکتیکی و فناورانه میتوانند از عملی بودن این اصل بکاهد.
جاذبه ی استراتژی آفندی
استراتژی تهاجمی از موفقیت خویش جان میگیرد و باید بتواند به نحو احسن و با انعطاف پذیری خاص، ابتکار عمل را در دست گرفته و از آن حد اکثر استفاده را ببرد.
خواه کشوری فقط برای برخورد اولیه نبرد برنامه ریزی کرده باشد و پس از آن بصورت فرصت طلبانه عما نماید، و خواه خود را برای نبردی عظیم مهیا ساخته باشد؛ سبک تهاجمی باید همواره شرایط حاکم بر جنگ را در کنترل داشته باشد. در عملیات تهاجمی، حتی اگر سیاستها و استراتژی های کلی در مقام هدف، تدافعی باشد، مستلزم فعال سازی ذهن و هوشیاری در رفتار است وبه همین دلیل بسیار منطقی، در حرفه ی نظامی گری بسیار پر طرفدار است.
روحیه ی افراد تاثیر شگرفی بر توانایی رزمی و کارایی استراتژیک دارد.
استراتژی تدافعی ممکن است به سهولت منشا شکل گیری نگرش دفاعی غیر عامل تا سطح اتخاذ شیوه های تاکتیکی گردد که این امر به طور طبیعی منجر به برتری روحی دشمن خواهد شد.
بیشتر کارشناسان نظامی بر این عقیده اند که استراتژی تهاجمی در مقایسه با استراتژی تدافعی، نیازمند توان نظامی بیشتر است؛ اما در دریا، وضعیت متفاوتی حکم فرما است و استراتژی تدافعی در مقایسه با استراتژی تهاجمی، مستلزم استقرار نیروی بیشتری است..
کارایی دفاع منطقه ای از خطوط مواصلاتی دریایی، حتی زمانی که منابع تحت حفاظت به شکل کاروان دریایی باشد، در دفاع از این خطوط، بوسیله ی جنگی سرنوشت ساز علیه نیروی دریایی متمرکز دشمن، بسیار کمتر است. البته ممکن است به دلیل شرایط نامساعد اقلیمی، به دشمن نتوان دسترسی یافت و آن را به محاصره در آورد.
جنگ استراتژیک معاصر را میتوان با استفاده از نسبت مبادلات تسلیحاتی، که انتظار کمی و نسبتا اندکی نیز از تهاجم دارد ترسیم نمود.
مامورتهای تهاجمی در سطح عملییاتی جنگ- حتی اگر در خدمت استراتژی تدافعی جنگ باشد –در مقایسه با مامورتهای دفاعی به نیروهای بیشتری که از نظر نظامی نیز توان بالاتری داشته باشند، نیازمند است.
همانگونه که از نام آن بر میآید نیروی تهاجمی، خواه به دشمن نزدیک باشد و یا از او دور، آغازگر جنگند و با برخورداری از منابع پشتیبانی مناسب، باید توان لازم برای انتقال نیرو از فراز فاصله ی موجود تا دشمن را داشته باشند. توان نظامی تهاجی- و یا به بیان دقیق تر یک توان نظامی که قادر باشد به به صورت تهاجمی عمل کند- زمینه را برای اتخاذ سیاست های خارجی جاه طلبانه تر مهیا میسازد.
گاهی دیده میشود که برخی از کشورها، بویژه کشورهای بزرگ چاره ای جز این نمیبینند که جنگ را در خاک خود آغاز کنند و دل به این خوش دارند که وجود فاصله ی زیاد و عامل«فرسایش»، دشمن را به سختی از «نقطه ی اصلی پیروزی»دور خواهد کرد. اما هیچ کشوری، اگر راه عملی دیگری در پیش روی داشته باشد، در خاک خود به جنگ نمی پردازد.
پیروی از سبک تهاجمی در جنگ، نشانگر عظمی معقول برای کنترل پیشامد های نظامی و در نتیجه پیشامدهای سیاسی احتمالی است. اگر دشمن سخت سرگرم خنثی سازی طرحهای ابتکاری ما باشد، نمی تواند از آزادی عمل لازم برای شروع و پیشبرد جنگ، طبق خواسته های خویش برخوردار گردد.
جاذبه اصلی داشتن حالت تهاجمی در عملیات به این دلیل است که در حالت تهاجمی میتوان تصمیمی مطلوب را به دشمن تحمیل کرد.
اغلب استراتژیهای تدافعی در جنگ الزاما نمیتوانند پاسخ مناسبی برای این پرسش که «پیروزی از چه طریقی حاصل میشود؟» ارائه دهند.
اگر ابتکار عمل به دست دشمن افتد او میتواند جنگ را به دلخواه خود هدایت کند. حالت تدافعی، توانایی وارد آوردن ضربات مهلک بر دشمن و در نتیجه شکست او را از ما سلب میکند. اغلب کشورها سعی میکنند خود را از رویارویی با نیروهای دفاعی قدرتمند و در نتیجه شکست و نابودی، بر حذر دارند. بی شک دست یابی به یک پیروزی خوشایند در جنگ، بدونه در اختیار داشتن نیرو های تهاجمی غیر ممکن است. به واقع، در صورت پرهیز از تهاجم، از رسیدن به پاداش کامل دفاعی پیروز مندانه نیز باید چشم پوشی کرد.
جاذبه ی استراتژی پدافندی
در سطح سیاست گذاری جنگ، یعنی سطحی که در آن محاسبه ی منافع ملی بیان میکند که چرا باید جنگی آغاز گردد و در صورت آغاز، حجم آن چه مقدار باشد؛ همواره منافع، دارای مزیتی نظامند است. اغلب کشورها، عمدتا به دفاع از منابع و امکانات خویش رغبت نشان میدهند تا به غصب دارایی های دیگر کشورها. در اغلب موارد، اما نه هنیشه، کشوری که دارای توان دفاعی بالایی است میتواند عزم سیاسی برتر خویش را به عنوان افزایش گر نیرو، در زمینه ی بازدارندگی یا محروم سازی دشمن از کسب پیروزی به کار گیرد.
از نظر تاکتیکی و عملیاتی، دفاع نوعی تهاجم است که به عمد به تاخیر افتاده است. مرحله تدافعی عملیاتها میتواند دشمن را به حمله از محورهای خاصی تحریک کند و سپس با استفاده از مانورهای جناحی او را به دام اندازد. همچنین عملیاتهای تدافعی ممکن است به تشکیل«منحنی هایی آسیب پذیر»منجر گردد که میتوان از آن برای فرسایش توان تهاجمی دشمن سود جست.
نمیتوان به طور قطعی یکی از فرضیات موجود در زمینه ی زمان (منظور فاصله ی زمانی میان مشاهده ی تحرکات دششمنتا دست زدن به اقدامی عملی علیه او) را از دیگری برتردانست. از یک سو معمولا دشمن متحرک، اطلاعاتی در زمینه ی نیات خویش فش میسازد که برای جنگ واقعی و برنامه ریزی عملیاتی، حیاتی است. از سوی دیگر باید از این نکته نیز غافل نبود که گرچه واگذاری ابتکار عمل به دشمن و اتخاذ موضعی تدافعی از نظر اطلاعاتی بسیار حایز اهمیت است، ولی ممکن است دشمن چنان سریع و غافلگیر کننده عمل نماید که نتوان از اطلاعات حاصله برای انجام یک ضد حمله ی به موقع استفاده کرد. بنابراین باید مزیت جمع آوری اطلاعات را به همراه توانایی مقابله بررسی کرد.
طرحها و آرایشهای دفاعی، چه واقعی و چه ساختگی از اضطراب وتشویش دولتهای خارجی میکاهد.
در تاریخ به ندرت میتوان کشورهایی را یافت که در نتیجه ی اقدامات نظامی کاملا محتاطانه، ندانسته وارد جنگ شده باشند. با این وجود موارد بسیار ی در زمینه ی بررسی قبلی و دقیق رهبران سیاسی از طرحهای بسیج ملی، به منظور به حد اقل رساندن خطر انعکاس نادرست شاخصهای حمله وهشدار به دیگر کشورها توسط خبرگان نظامی، ناگفته باقی مانده است. متاسفانه هر گونه اقدام نظامی، یا بهتر بگوییم«عدم اقدام نظامی»که هدف از آن«مطمئن ساختن»دشمن از این امر است که او مورد حمله واقع نخواهد شد، ممکن است عواقب وخیمی نیز در بر داشته باشد؛ یعنی به دشمن احتمال اطمینان خاطر بخشد که طرف مقابل، آمادگی چندانی برای دفاع در برابر تجاوزات او ندارد. با نگاه به ناهمگونی که عباراتی چون «کنترل بحران»، «جنگ محدود»، «کنترل وخامت» و حتی «پایان جنگ» وجود دارد، میتوان به عمق تنش موجود میان مفاهیم مذکور پی برد.
دکترین دفاعی علاوه بر آنکه میتواند آماده سازی نظامی را در حکومتهای دموکراتیکی که اهداف چندان جاه طلبانه ای ندارند، قانونی جلوه دهد، نزد افرادی که میپندارند دفاع در مقایسه با تهاجم به نیروهای نسبتا کمتری نیاز دارد، از جاذبه سیاسی زیادی برخوردار است. این نظریه البته کاملا تهی از ارزش نیست، ولی تهنها نمایانگر بخشی از حقایق است. همانگونه که ناپلئون و مفسران برجسته ی او چون ژومینی (baron Henry jomini) و کلازویتس نیز تاکید میکردند، نسبت کلی نیروها چندان مهم نیست(البته در جنگهای کوتاه مدت)، بلکه نسبت نیروها در مراحل سرنوشت ساز نبرد از اهمیتی حیاتی برخوردار است.
درک جاذبه ی تاکتیکی دفاع و به ویژه دفاع غیر عامل بسیار ساده است. در تاکتیکهای تدافعی، وجود استحکامات دفاعی حتی نیروهای نه چندان کار آزموده را نیز قادر میسازد که عملکردی چشم گیر داشته باشند. در حالی که اگر ازعوارض طبیعی و دانش مهندسی به منظور افزایش توان دفاعی کمک گرفته شود کاری از نیروهای بسیار کار آزموده ی دشمن نیز حتی در صورت عدم مواجه با بداقبالی های هرچند اندک، ساخته نیست.
ترکیب سیستم آفندی و پدافندی
ممکن است بهترین نوع دفاع، یک تهاجم خوب باشد، به شرط آنکه این تهاجم آنقدر کاری باشد که بتواند توان نظامی دشمن را به کلی از بین ببرد تا او تنواند در مرحله ی آخر دست به تهاجم متقابل بزند. درستی این گفته ی باستانی به شرایط محیط نبرد مورد نظر و به عوامل تاکتیکی –تکنولوژیکی و کمی ویژه ای بستگی دارد.
بسیاری معتقد اند در جنگ زمینی، برترین شکل جنگ، ترکیبی است از تهاجم عملیاتی و دفاع تاکتیکی.
به عبارت دیگر، حمله به خاک دشمن، گذشتن از استحکامات مرزی بصورت پنهانی و یا احتراز از آنها و سپس پیشروی به سمت موقعیت مورد نظر(و تامین و محافظت جناحها با استفاده از عوارض طبیعی مانند رودخانه، مرداب و جنگل) و استقرار در آنجا و وادار نمودن دشمن به حمله، روند جنگ در دوران قدیم بود. در صورتیکه تهاجم به موفقیت کامل دست نیابد، ممکن است ناخواسته باعث ایجاد چنین موقعیتی گردد.
اگر یک سیستم تسلیحاتی قادر باشد از کشور با کسب پیروزی در نبرد حفاظت کند و یا به دلیل آوازه اش از نظر قابلیت بالای جنگی، اثر بازدارندگی زیادی داشته باشد و مانع از تهاجم دشمن شود، مشخص میشود تهاجم و دفاع در آن سیستم از نظر استراتژیکی در هم ادغام شده اند. محاصره ی دریایی نیز میتواند دارای چنین ویژگی ترکیبی باشد. در محاصره ی دریایی، خواه حلقه ی محاصره تنگ باشد و خواه باز، دشمن را تحریک به جنگیدن میکند؛ و اگر این دعوت، یعنی دعوت به جنگ از سوی دشمن پذیرفته شود، ناوگان محاصره کننده میتوانند استفاده از پهنه ی دریا را برای به ثمر رساندن اهداف تعیین شده از سوی رهبران جنگ، به انحصار خویش در آورد.
تهاجم فرسایشی عمدتا سه مرحله را برای عملیاتهای نظامی پیش بینی میکند. در مرحله ی اول، هدف از ضربه ی تهاجمی آغازین، آسیب رساندن شدید به توانایی حمله ی(تهاجم) دشمن است تا در نتیجه در مرحله ی دوم، نبروهای خودی بتوانند به راحتی به چالشهای تاکتیکی دشمنی که توانایی تهاجمی آن رو به ضعف نهاده است، پاسخ دهند. به همین دلیل بدیهی است که در مرحله ی سوم، نیروهای تهاجمی باقیمانده ی خودی از نظر نظامی بر هر میزان نیروهای ذخیره ی دشمن برتری دارند.
دفاع فرسایشی نظریه ای باستانی برای پیروزی در جنگهای زمینی است که بر مبنای تجربه استوار شده است و گذشت زمان و افزایش تجربه، بیش از بیش بر ارزش آن افزوده است. هدف از اقدامات دفاعی و تاکتیکهای وابسته به آن، ایستادگی در برابر هر گونه فشار تهاجمی برای دوره ای نامعلوم نیست؛ بلکه هدف از آن تضعیف فرسایشی و شاید از میان بردن سازماندهی و انسجام دشمن و در نتیجه آسیب پذیر کردن آن در برابر یک ضد حمله است.
تهاجم و دفاع باید بصورت ترکیبی عمل نمایند تا عملکردی را که از هر یک از آن دو به صورت جداگانه انتظار میرود، تا سطح معقولی کاهشش یابد.
زمانی که دفاع از خویشتن تنها از طریق خلع سلاح دشمن محقق میشود، رسیدن به پیروزی پیریک(pyrrhic) (مربوط به pyrrhus پادشاه «اپیروس»که در جنگی علیه رومیان با دادن تلفالت بسیارزیاد آنها را شکست داد. مراد نوعی پیروزی است که با پرداخت بهائی بسیار سنگین بدست می آید. ) محتمل است. غفلت از اصل حفاظت و «دفاع در عین تهاجم»باعث میشود دشمن دست به «اقدامی شوالیه گونه»، یعنی احتراز از قدرت تهاجمی هماورد خویش زده، ضربه ی نهایی را وارد سازد.
تلاش انجام شده برای اثبات تاریخی این امر که همواره در بعضی دوره ها، دفاع سودمند بوده و در برخی دیگر تهاجم، و این نظریه که «برتری دفاعی، خللی در صلح و ثبات بین المللی ایجاد نمی کند»چندان مثمرثمر نبوده است.
موانع موجود بر سر این راه بسیار است که به ذکر نمونه هایی چند اکتفا میشود.
1- تصور کلی بر این است که معمولا از طریق جنگ، هر چند با پرداخت بهایی گزاف، میتوان به پیروزی هایی دست یافت.
2- سیاست گذاران هیچ وقت پیشاپیش هزینه لازم برای عملی کردن اهداف خود را به درستی تخمین نمیزنند.
3- پیروزی یا شکست در جنگ به عوامل متعددی بستگی دارد و توجه محض به فناوری تسلیحاتی، بسیار گمراه کننده است.
تاریخ نشان میدهد که کارشناسان امر نظامی، ارزش هدایت ورهبری، مهارت تاکتیکی و عملیاتی، بینش صحیح استراتژیک، روحیه ی سربازان و پشتیبانی را هم سنگ ارزش فناوری تسلیحاتی میدانسته اند.
کلید درک رابطه ی موجود میان تهاجم و دفاع، در عاقلانه نگریستن به «مفهوم تناقض» نهفته است و داشتن نگرش افراطی به این امر، صحیح نیست.
گرچه گاهی یک اقدام تهاجمی درست، در نقش یک اقدام تدافعی خوب ظاهر میشود و بلعکس، اما توجه بیش از حد به یکی از این دو سبک جنگ، منجر به شکست میگردد.
پذیرش نیل به پیروزی فقط در عملیاتهای تهاجمی وتدافعی صرف، با محدودیتهایی روبرو است.
گرایش بیش از حد به یکی از این دو حالت جنگی، از نظر تعادل، مشکلات بسیاری را پدید می آورد و در مجموع از میزان کارایی استراتژیک میکاهد. برای مثال، حتی توانایی بسیار بالای تهاجم هسته ای استراتژیک، بسیار محدود است؛ زیرا قادر نیست به درستی راه اقدامات تلافی جویانه دشمن را سد کند.
به نظر میرسد، اهمیت کارآزمودگی و روحیه ی افراد از اهمیت مزایای جانبی فناوری نظامی و یا کیفیت و کمیت آنها بیشتر است. اگز دامنه ی نابرابری های تسلیحاتی میان طرفین درگیر چندان وسیع نباشد، مهارتهای تاکتیکی و عملیاتی، در کنار روحیه خوب نیروها، قادر خواهد بود نابرابری تسلیحاتی را جبران نماید. این اصل در تمام سطوح جنگ، چه در عملیاتهای تهاجمی و چه در عملیاتهای تدافعی صادق است.
موفقیت تهاجم مستلزم پوشش دفاعی است تا مبادا اثرات پیروزی در یک قسمت محیط و یا بخشی از میدان نبرد به سبب شکست در سایر نقاط خنثی گردد و یا حتی برتری از آن دشمن گردد.
به احتمال زیاد، با اتخاذ استراتژی تدافعی نیز میتوان پیروز شد؛ تنها به این شرط که به دشمن مهاجم فرصت لازم برای انسجام داده نشود تا بتواند با نیروهای تازه نفس منسجم خود حمله ی مجددی را آغاز کند.
استراتژی به عنوان موضوعی قدیمی در علوم و فنون نظامی قرنهاست که را ه گشا و هدایت کننده ی جنگ بوده است. استراتژی در ارطباط با ماهیت وسرشت جنگ ها و تغییر و تحولات اجتماعی و اقتصادی جهان از از اوایل قرن بیستم کاربرد وسیع تری یافت و عناوینی چون«استراتژی ملی» و «استراتژی بزرگ»در کنار «استراتژی فرهنگی» و« استراتژی اقتصادی» مطرح شده اند.
معنای استراتژی از آنجا که یونانیان آن را به منزله ی هدایت و یا فرماندهی جبهه های نبرد میدانستند شروع و به فرآیند تصمیم گیری برنامه ریزی شده در بخشهای سیاسی، اقتصادی، تحقیقاتی، نظامی و غیره ختمم شد.
دولتها و ملتها از استراتژی برای مدیریت سیاست خارجی، نیروهای مسلح، تولید تسلیحات، در یک هماهنگی بسیار تنگاتنگ باسایر منابع و نیروهای سیاسی، اقتصادی؛ اکولوژی و روانی کشور استفاده میکنند.
تا بدین ترتیب آزادی عمل سیاسی خود را حفظ کرده یا حوزه ی قدرت و اقتدار ملی را گسترش دهند. در دوران اخیر وجه تمایزی بین سطوح استراتژیک، عملیاتی و تاکتیکی شکل گرفته است. استراتژی به سبب آثار و نتایج وابستگی متقابل کشورها با یکدیگر بیش از پیش نامفهوم و گنگ شده است و در بسیاری موارد، به اشتباه این اصطلاح را به جای خط مشی(استراتژی) ، جنگ(عملیاتی) و یا تاکتیک به کار میبرند.
سطح استراتژیک(خط مشی) به کار گیری تمامی نیروهای مسلح یک ملت برای تامین امنیت ملی در کلیتی بزرگتر را شامل میشود.
سطح عملیاتی(جنگ) به کار گیری نیروها در یک عملیات نظامی یا رشته عملیاتهای نظامی را در بر میگیرد.
سطح تاکتیکی مربوط به نیروهایی است که به معنای واقعی با دشمن درگیر هستند.
جنگ داد و ستدی غیر قابل پیش بینی است و به همین جهت سربازان و پژوهش گران در طول تاریخ در پی یافتن راه حلی سحر آمیز برای این سودا گری بوده اند.
اصولا شیوه و ماهیت رزم از یک جنگ تا جنگی دیگر و اغلب در خلال همان جنگ تغییر میکند.
اما در سطوح عملیاتی و استراتژیک، این اصول حاکم بر آموزه هایی هستند که توسط نهادهای نظامی مدرن ارائه میگردند، چرا که این اصول خلاصه ای از تجربه ی بزرگ تاریخ بوده و در اندیشیدن به جنگ راه گشا هستند. اما آنچه اهمیت دارد تنها دانستن این اصول نیست بلکه استفاده ی هوشمندانه از آنهاست.
همیشگی بودن و منطق ثابت اصول جنگ از هدف آموزشی آنها نشات میگیرد: این اصول نه به دنبال توضیح آنند که بگویند چگونه باید پیکار نمود، بلکه هدف آنها توضیح این مسئله است که چگونه میتوان در جنگ پیروز شد.
به همین دلیل است که فلسفه ی متعلق به استراتژیستهای کلاسیک هنوز هم به عنوان عناصر استراتژی دفاعی مدرن امروز و آینده قابل اجرا بوده و ابزار مورد نیاز را برای تحلیل استراتژی های موجود و آینده فراهم میآورند.
اصطلاح استراتژی در کل، متضمن ارطباط میان هدف و وسیله است که طبق برنامه یک فرد یا مجموعه آن را دنبال میکند.
. پیدایش استراتژی وابسته به عنوان هنر یا دانش سازماندهی و کاربرد به کارگیری ابزارها و منابع مختلف به قصد دست یابی به اهداف سیاسی به پیدایش و تشکیل دولت بوده.
در بررسی این مقوله به اولین سئوالی که بر میخوریم این است: استراتژی چیست؟
بنا به گفته ی لیدل هارت(Liddell hart ) استراتژی عبارت است از هنر توزیع و استفاده از ابزار نظامی برای انجام مقاصد سیاسی.
به نظر هدلی بول(Hedley bull) استراتژی بهره جستن از زور و نیروی نظامی به منظور کسب اهداف مفروض سیاسی میباشد.
کالین گری(Collin gray) معتقد است: استراتژی رابطه ی بین قدرت نظامی و هدف نظامی است؛
آندره بیو فره(Andre bedufre) مدعی است: استراتژی هنر دیالکتیک دو اراده ی متقابل است که برای حل مجادله ی خویش از زور استفاده میکنند.
لوئیز هال(Louis halle) مطالعات استراتژیک را به عنوان شاخه ای از مطالعات سیاسی تعریف میکند که با پیامدهای سیاسی جنگ افروزی ملتها در ارطباط است.
ریشه ی واژه ی" استراتژی " در کلمه یونانی استراتگوس(strategos) میباشد که معمولا به معنای «کلی وجامع» ترجمه میگرددکه معمولا منظور ایشان از این واژه(استراتژی) طراحی خط مشی است.
به معنای کامل تر استراتژی عبارت است از هنر بسیج و جهت دهی کله منابع، از جمله نیروهای مسلح، یک ملت یا اجتماعی از ملل به منظور حفظ و ارتقاع منافع آ ملت یا ائتلاف در رویارویی با دشمنان بالفعل یا بالقوه ی خود.
در ادبیات نظامی استراتژی به معنای خط مشی یا طرح ریزی میباشد که به استفاده ی واقعی –از زور و قدرت مربوط میشود، یعنی به کار گیری زور به عنوان ابزاری برای سیاست ملی.
تدوین استراتژی به جغرافیا، اقتصاد، جامعه و سیاست کشور مورد نظر وابسته است.
به معنای دگر استراتژی عبارت است از توسعه، تصاحب هوشمندانه، وبهره برداری از همه ی منابع یک کشور به منظور اجرای سیاست آن کشور در جنگ.
بنا براین میتوان گفت که استراتژی به استفاده ی واقعی و یا تهدید به استفاده-از زور در روابط بین الملل مربوط میشود.
معنای رایج واژه استراتژی، به شکلی که امروز مرسوم است، برای نخستین بار در سال 1825در فرهنگ واژگان آکسفورد تعریف گردید، یعنی بلافاصله بعد از دوره ی ناپلئون.
ریشه های تفکر استراتژیک مدرن را میتوان در استراتژی های کلاسیک سراغ گرفت.
اصول استراتژیکی وجود دارند که برای تمامی ادوار و همه ی نیروها –بدونه توجه به هرگونه تغییر در فناوری واستراتژی-مفید و سود مند هستند.
استراتژی نظامی و انواع آن:
در تقسیم بندی استراتژیهای مختلف نظامی اتفاق نظری بین دانشمندان علم روابط بین الملل و جامعه شناسان نظامی وجود ندارد.
عده ای این استراتژیها را در رابطه باتوسعه ی تاریخ بشر و تکوین تاریخی استراتژی به:
الف) مکتب سنتی، یعنی استراتژیهای زمینی
ب) مکتب مدرن نظامی تقسیم میکنند
گروهی دیگر آن را با توجه به میدانهای نبرد به:
الف) مکتب قاره ای یا زمینی
ب) مکتب دریایی
ج) مکتب هوایی، فضایی تقسیم میکنند
گروه سوم نیز استراتژی ها را با پنچ ویژه گی مشخص میکنند که عبارتند از:
الف) استراتژی تهدید مستقیم، مانند استراتژیهای هسته ای
ب) استراتژی غیر مستقیم به کار گرفتن ابزار و روشهای گوناگون چون دیپلماسی یا روابط بازرگانی به منظور محدود ساختن آزادی عمل رقیب که عده ای این استراتژی را استراتژی تسلط امپریالیستی نیز مینامند.
ج) استراتژیهای پیشروی یا عملیاتهای غیر مستقیم از طریق غافلگیری، مانور، انصراف و تصمیم گیری در جهت مناطق جنگی و جبهه های فرعی، مانند استراتژیهای نظامی قرن نوزدهم و بیستم چرچیل و لیدل هارت.
د) استراتژیهای انهدامی سنتی، مانند استراتژی ناپلئون، مولته، شلیفن و لودن دورف
ه) (مکتب انقلابی) استراتژیهای پارتیزانی و چریکی و خرابکاری مانند استراتژی لنین، مائووجیاپ.
اینکه کدام یک از استراتژی های فوق قابل استفاده اند، طبیعتا به موقعیت ژئوپولیتیکی و نیز شرایط فن آوری نظامی و دیگر منابعی که موجود است و همچنین به میزان نفوذ مکتب استراتژی نظامی و موقعیت دشمن و اهداف سیاسی جنگ بستگی دارد که این مسئله خود در عمل به شرایط اجتماعی ساختار بین المللی و تحولات روابط بین الملل بستگی دارد. (ازغندی، جنگ و صلح، سمت؛ ص64)
در اینجا ما به بررسی نظرات استراتژی دانهای مشهور در چهار قالب: الف) استراتژی قاره ای یا بری ب) استراتژی دریایی ج) استراتژی هوا، فضایی د) استراتژی انقلابی خواهیم پرداخت.
مکتب قاره ای
نیکولو ماکیاولی، کارل فون کلازویتس، آنتونی هنری دو ژومنی، سون تزو و باسیل لیدل هارت پدران مکتب قاره ای یا بری میباشند.
این مکتب به جنگ زمینی بین ارتشها مربوط بوده و به لحاظ تاریخی ابزار اصلی استراتژی ژئوپلتیکی نظامی بوده است.
ماکیاولی، ژومنی و کلازویتس به عنوان استراتژیستهای «جنگ آفندی» و «رویکرد مستقیم» توصیف میشوند، در حالی که از لیدل هارت و سون تزو به عنوان استراتژی پردازان «جنگ محدود یا پدافندی» و «رویکرد غیر مستقیم» نام برده میشود.
استرتژیستهای جنگ آفندی و "استراتژی با رویکرد مستقیم" به عقاید طرح شده در دیدگاه کلازویتس پای بند بودند عقایدی بدین مضمون که هدف نهایی جنگ منهدم ساختن نیروی نظامی دشمن بوده و نیروی دریایی وهوایی اصولا برای این منظور موجودیت میابند که حمل ونقل نیرو ها به منطقه ی درگیری را انجام داده و از ایشان در موقعیت درگیری پشتیبانی کنند.
ماکیاولی و نظریه ی جنگ
مشخصه اصلی محیط سیاسی – استراتژیک قبل از ماکیاولی عبارت بود از جنگهای شخصی پادشاهان، و شاهزادگان، ارتشهای موقت خصوصی، سربازانی که تعلیمات اندکی فرا گرفته بودند و اغلب مزدور بودند، دلاوری های فردی، جنگهای مذهبی، محاصره های بی پایان و پیکارهای بی نتیجه.
از یاد نبریم که ماکیاولی در دورانی قلم میزد که حق را قدرت تعیین مینمود، دورانی که بهره گرفتن از زور برای گسترش قلمرو و قدرت، اعتقاد تمامی حکومتهای بزرگ بود.
در تاریخ تحول اندیشه استراتژی نظریات ماکیاولی در باب استراتژی و جنگ ارطباط مستقیمی با سیاست دارد و در آثارش با عنوان "شهریار" و "هنر جنگ" اکثر ایده های او منعکس شده است.
او عظمت و شوکت هر کشور و ملتی را ناشی از قدرت نظامی و چگونگی به کار گیری آن میداند و به «شهریار» توصیه میکند که با مطالعه ی تاریخ از شکستها و پیروزیها بیاموزد و در تامین حاکمیت و منافع ایتالیا از به کار گیری هر نوع ابزاری وعاملی اعم از معنوی و مادی نهراسد. (ماکیاولی، نیکولو، شهریار، ترجمه داریوش آشوری؛ تهران: پرواز؛ 1366. )
او اولین متفکر سیاسی بود که ماهیت رقابتی نظام جهانی را دریافت. او سیاست را به شکل نزاعی بین ارگانیسم های در حال رشد وگسترش میدید که بر سر مسئله بقا صورت میگیرد، نزاعی که در آن جنگها طبیعی والزامی بودند. او عقیده داشت که حیات یک اورگانیسم به ظرفیت جنگی او بستگس دارد. او عقیده داشت که شیوه ی نهادهای سیاسی باید در راستای این هدف باشد که بتوانند برای بکار گیری نیروی نظامی شرایط مطلوبی را پدید آورند.
تمامی آثار ماکیا ولی حول این مطلب می باشد. او در اثر خود به نام هنر جنگ"the art of war" جنگ را از گرایشهای مذهبی و اخلاقی تفکیک نموده، آن را به عوامل قانونی، اقتصادی و سیاسی مربوط دانسته است.
دفاع ماکیا ولی از خدمت وظیفه ی اجباری باعث گردید تا وی در توسعه ی تفکر نظامی دارای جایگاه برجسته ای گردد.
عناصر کلیلدی تفکر ماکیا ولی به شرح زیر میباشند:
1-جنگ فعالیتی مهم در زندگی سیاسی است
2-وجود کشمکش و بی ثباتی ها به ماهیت و روشهای جنگ شکل میبخشد.
3-هدف جنگ باید شکست کلی دشمن باشد.
4-جنگ باید«کوتاه و قاطع»باشد. جنگ باید تا حد امکان بلافاصله پس از حصول یک نتیجه قطعی و روشن خاتمه یابد.
5-از آنجایی که همه چیز به نتیجه ی نبرد بستگی دارد، برای حصول اطمینان از کسب پیروزی هرآنچه مقدور و میسر است باید انجام پذیرد، از جمله بهره گیری کامل از نیرو ها حتی اگر توان دشمن پایین تر به نظر برسد.
6-نبرد سرنوشت ساز باید هدف همه ی عملیاتای نظامی بوده، هر عملیات باید هماهنگ و طرح ریزی شده صورت پذیرد.
7-فرماندهی باید در دست یک شخص باشد
8-موفقیت نظامی به نظم و انظباط وابطه است.
9-میان مقامات و نهاد های سیاسی و نظامی باید رابطه ای نزدیک و هماهنگ وجود داشته باشد.
10-در نهایت این که موزدوران نمی توانند پیروزی را تضمین کنند. یک کشور باید «ارتش بومی»داشته باشد.
ژومینی و کلازویتس
ناپلئون یک نابغه عملی استراتژیک بود. از اواخر قرن هیجدهم و اوایل قرن نوزدهم به بعد با بروز انقلابها و قیامهای سیاسی و اجتماعی و بروز جنگهای ناپلئون، مفاهیم استراتژی و تاکتیک دچار دگر گونی شد. جنگهای ناپلئون تاکتیکهای نظامی را به کلی تغییر داد.
ناپلئون موفقیتش را در جنگها مرهون تدابیر یا حیله های فرمان دهی خود و در حقیقت به کار گرفتن تاکتیکهای دقیق و پیروزمند میدانست. بر اساس تجارب ناپلئون استراتژی تعریفی وسیع تر از آنچه در روم و یونان به کار میرفت به خود میگیرد و با عنوان علم حرکات و طرح های نظامی یا علم جنگ و تهیه ی طرحها و خط مشی واحدهای نظامی مطرح میشود. در واقع، خط مشی واحدهای نظامی همان حرکات است که این واحد های نظامی انجام میدهند و امروزه علم تاکتیک این حرکات را برای کسب در نبرد بررسی میکند. نبوغ جنگی ناپلئون و توان نظامی فرانسه از سویی و دستیابی به سلاحهای جدید و مشارکت توده ای مردم در جنگ بر تاریخ استراتژی و مفهوم آن آثار تعیین کننده ای گذاشت.
نبوغ ناپلئون در سطوح استراتژیک و عملیاتی جنگ کاتالیزور مهمی برای توسعه ی مکتب قاره ای تفکر استراتژیک در تمامی قرن نوزدهم بود. (ازغندی، جنگ و صلح، سمت؛ ص61)
از نخستین کسانی که در مکتب جدید اندیشمندان نظامی دوره ی ناپلئون ظهور کردند، آنتونی هنری ژومنی سوییسی(1779-1869) و کارل فون کلازویتس پروسی(1780-1831) بودند که هم در زمینه ی تئوری نظامی و هم بر برداشتهای رایج جنگ تاثیر جاودانه بر جای یگذاشتند.
ژومینی با استفاده از تجاربی که در جبهه های نبرد به دست آورده بود اعتقاد داشت که استراتژی، هنر رسانیدن یا حرکت نیروها به میدان جنگ و تاکتیک، هنر هدایت آن نبردها در صحنه ی نبرد است.
او در کتاب "خلاصه ای از هنر جنگ" که در سال 1838 منتشر کرد، استراتژی را شامل تمامی عملیاتی میداند که در صحنه های جنگ به نحوی نقش دارند؛ ضمن اینکه به اعتقاد او برای پیروزی در جنگ باید به سرعت و به موقع نیروهای انسانی را بدونه به مخاطره انداختن آنها به صحنه های نبرد منتقل کرد. (ارل ادوارد ام.؛ تاریخ فن جنگ؛ ترجمه محمد علی پیروزان؛ تهران: علمی، 1343، ص122-125)
کلازویتس فیلسوف و استراتژی دان پروسی اوایل قرن نوزدهم، در اثرش با عنوان"درباره ی جنگ" مینویسد: عملیات نظامی وسیله ایست برای اجرا وتحقق سیاست. استراتژی نظامی بدین ترتیب طرح کلی نبوده، بلکه جزئی از یک طرح سیاسی است که بنا به نظریه ی جنگ تمام منابع یک ملت برای اجرای مقاصد سیاسی به کار میرود. (ازغندی، جنگ و صلح، سمت؛ ص61)
وی این تلاش همه جانبه را "استراتژی کلی" نامید، بنابراین استراتژی نظامی را در واقع به منزله ی تاکتیک معرفی میکند.
وی در جای دیگری از کتابش مینویسد: «دو فعالیت متمایز در جنگ وجود دارد: تاکتیک و استراتژی. تاکتیک عبارت است از فن بکار بردن نیروها و هدایت عملیات در رزمها و استراتژی عبارت است از فن هدایت نبرد و تطبیق و هماهنگ ساختن رزمها برای نیل به هدفهای جنگ. »
بیشتر نوشته های کلازویتس هنوز از اعتبار بسزایی برخوردار است و مفاهیم ارزنده قابل توجهی دارد. (ازغندی، جنگ و صلح، سمت؛ ص61)
شباهت های آثار ژومینی و کلازویتس
در کتاب ژومینی با نام«خلاصه ای از هنر جنگ» (summary of art of war;1838) و کتاب کلازویتس با عنوان «در باب جنگ»(on war;1831) به سطوح تاکتیکی واستراتژیک پرداخته و از اهمیت بسیار زیاد عامل روحیه یاد کرده اند.
کلازویتس از سادگی طرحها طرفداری نموده و بر «اصطکاک» در جنگ تاکید نموده و برای ژومینی سادگی در طرح ریزی نبرد یک ارزش اساسی بوده، چرا که او عقیده داشت "هرچه مانور قاطع ساده تر باشد، موفقیت آن نیز حتمی تر خواهد بود. "
هر دو اندیشمند به کرات عبارت درام یا نمایشنامه ی جنگ را به کار میبرند، یعنی جنگ حالتی سیال و متغییر داشته و در بسیاری از موارد منوط به شانس میباشد. هردو برنابودی نیرو های دشمن به عنوان هدف کلیدی هر عملیات نظامی تاکید می ورزند.
هر دو از ارزش غافلگیری و مزایای ابتکار عمل استراتژیک کاملا آگاه بودند. هر دو تاکید مینمودند که تمرکز قوا در نقطه ی سرنوشت ساز نبرد یک ضرورت است. هر دو استراتژیست جنگ آفندی محسوب میشوند.
تفاوتهای موجود در آثار ژومینی و کلازویتس
تفاوت اساسی میان این دو آن است که ژومینی اصولا به عنوان یک مطلع حرفه ای در حوزه ی جنگ قلم میزد، در حالی که کلازویتس به عنوان یک فیلسوف جنگ دست به قلم میبرد.
ژومینی بیشتر با جنبه های عملی جنگ مرتبط بود و از این رو در پی آن بود که برای کسب پیروزی در جنگها یک نظام نظری بنا نهد.
بنابراین کلازویتس در سطح استراتژیک جنگ قلم میزد در حالی که ژومینی در سطوح تاکتیکی و عملیاتی جنگ مینوشت.
و دیگر اینکه در مقایسه با آنچه در نظریه ی «جنگ علمی»ژومینی بیان شده بود، کلازویتس بر اهمیت عوامل روحی و روانشناختی در جنگ تاکید بیشتری می ورزید.
کلازویتس عقیده ی ژومینی در خصوص وارد آوردن ضربات پی در پی به نقطه ی سرنوشت ساز دشمن را رد کرد در حالی که خود نظریه ی مشابهی با نام «مرکز ثقل»داشت چرا که او این امر را(وارد آوردن ضربات پی در پی به نقطه ی سرنوشت ساز) تلاشی میدانست برای"تنزل دادن همهی اسرار هنر جنگ به فرمول برتری عددی در یک زمان و مکان معین.
در زمینه ی تدارکات و لجستیک درک ژومینی از ارزش لجستیک بسیار عملی تر از دیدگاه کلازویتس بود که سعی داشت تدارکات نظامی را از امور اجرایی جنگ جدا نماید.
کلازویتس عقیده داشت که موضوعاتی که نه به عمل جنگیدن، بلکه به حفظ ونگه داری تجهیزات و مراقبت از بیماران مربوط میشود اهمیت چندانی ندارد در حالی که در نزد کلازویتس تدارکات با الگوی کلی جنگ کاملا مرتبط بوده و در تعیین نتایج عملیات نظامی یاری رسان بود.
در حالی که ژومینی بر تفوق و برتری رهبری نظامی اصرار میورزید، کلازویتی بر این مطلب اصرار داشتن که رهبری سیاسی باید حرف آخر را بزندچرا که سیاست ماهیت جنگ را مشخص میکند و شرایط سیاسی استراتژی را شکل میدهد. باید به خاطر داشت که کلازویتس گفته است: جنگ چیزی نیست مگر ادامه ی سیاست با شیوه ای دیگر.
بر خلاف کلازویتس، دیدگاه ژومینی نسبت به جنگ جنبه ای سرزمینی داشت یعنی طبق نظر ژومینی هدف اصلی درگیری مسلحانه کسب منافع ارضی بود. علاوه بر این تاکید عمده ی ژومینی بر تهاجم، و تاکید کلازویتس بر تهاجم تدافعی بود.
در حالی که ژومینی از مفهوم جنگ داخلی یا جنگ مردمی بیزار بود، نظر کلازویتس آن بود که جنگهای مردمی اگر در ارتباط با عملیات یک ارتش منظم صورت پذیرند میتوانند بسیار موثر باشند.
برخلاف کلازویتس، ژومینی به درستی از ارزش قدرت دریایی آگاه بود و در مورد جنگ دریایی مطالب بسیاری گفته است. ژومینی در توسعه ی دکترین نیروی دریایی سهم مهم-اگرچه غیر مستقیم-داشته است. کلازویتس، به عنوان یک پروسی، نیازی به برسی عملیات دریایی نداشت.
عقیده ی کلازویتس مبنی بر اینکه: هر کس که بوته زاری را به اشغال در آورد کورکورانه عمل کرده و در مورد اقدامات احتمالی دشمن به هیچ چیز پی نخواهد برد مورد انتقاد ژومینی قرار داشت زیرا اعتقاد داشت که برای پناه گرفتن نیروها در برابر آتش توپ خانه دشمن باید از آنچه که به طور طبیعی در زمین آن منطقه است(امکانات طبیعی) استفاده شود و نیز به اعتقاد وی استفاده ی یمحتاتانه از پوشش طبیعی برای اختفای حرکت نیروها و نیز طرح ریزی جز بهجز لجستیکی از عناصر مهم یک عملیات موفقیت آمیز محسوب میشود.
خلاصه اینکه مقایسه عقاید و نظریه های این دو استراتژیست بزرگ آشکار میسازد که تفاوت اساسی آنها در رویکردشان به مطالعه ی جنگ بوده است. کلازویتس در سطح استراتژیک مینوشت در حالی که ژومینی در سطوح عملیاتی و تاکتیک قلم میزد. ژومینی دیدگاه معماری هندسه گرا و کلازویتس دیدگاه هنرمندی گل گرا را داشت.
سان تزو و لیدل هارت به عنوان استراتژی پردازان رویکرد غیر مستقیم
قدیمی ترین استراتژی دان شناخته شده در طول تاریخ استراتژی دان نظامی «سان تزو» بوده که حدود 500 سال قبل از میلاد مسیح در چین میزیست. وی صاحب کتابی نیز در باب مسایل نظامی با عنوان "هنر جنگ" است.
به باور سان تزو جنگ تنها یک مسئله نظامی صرف نیست، بلکه جوانب مختلف اطلاعاتی روانی، اقتصادی و سیاسی را در بر میگیرد. (سان تزو؛ هنر جنگ؛ ترجمه حسن حبیبی؛ تهران: قلم، 1359، ص 8)
از این رو دیدگاه او به آنچه که ما امروز به نام استراتژی میخوانیم بسیار نزدیک است. وی به عنوان یک نظامی و استراتژی دان کوشید تا برنامه ریزی و رهبری عملیات نظامی را بر بنیادی عقلایی استوار سازد. وی بر خلاف نویسندگان رومی و یونانی به تنظیم و تدوین شیوه های پیچیده علاقه ای نداشت. هدف وی تنظیم برنامه ای است مبتنی بر روش درست و به منظور استفاده ی سرداران و فرماندهان که خردمندانه در پی جنگی پیروز مندانه بودند.
او نیروی اخلاقی و معنوی و استعداد های انسانی را از عوامل قطعی برخوردهای مسلحانه میدانست. او موفقیت استراتژی نظامی را علاوه بر موارد مذکور در گرو وحدت داخلی، ثبات و امنیت ملی و روحیه ی بالای نظامیان میدانست. (سان تزو؛ هنر جنگ؛ ترجمه حسن حبیبی؛ تهران: قلم، 1359، ص12)
در حقیقت بنا به یافته های تاریخی سان تزو اولین کسی است که از رویکرد غیر مستقیم طرفداری کرده است. او در این خصوص میگوید: "در سرارسر جنگ برای حصول اطمینان از کسب پیروزی به روشی غیر مستقیم نیاز خواهد بود.
عقاید نظامی سان تزو بسیاری از عناصر رویکرد غیر مستقیم را در خود دارد: فریب، سرعت، اجتناب از اصطکاک، ضربه زدن به نقاط ضعیف و آسیب پذیر، تاکید بر مانور، و مهم تر از همه حمله به اراده ی رزمی دشمن.
کتاب هنر جنگ سان تزو می آموزد که چگونه با حد اقل جنگیدن – از راه شناخت و فریب دشمن و بهره گیری از ضعفهای او – میتوان پیروز شد.
سان تزو میگوید: اگر دشمن خود را میشناسید، پیروزی شما هیچ گاه به مخاطره نخواهد افتاد و در صورتی که زمین نبرد و جو را بشناسید پیروزی شما کامل خواهد بود.
در طرز تفکر سان تزو نکته ی مهم این است که معنای پیروزی نهایی القای تسلیم به دشمن است، بدونه آنکه حتی ضربه ای به دشمن وارد بیاید.
شباهت های تفکر لیدل هارت و سان تزو
این لیدل هارت بود که پس از مطالعه ی جنگهای گذشته، برای اولین بار به مفهوم«رویکرد غیر مستقیم»رسمیت بخشید. وی به هیچ عنوان بدیع بودن این مفهوم مدعی نشده، بلکه این اصول را از مطالعه ی عملیاتهای نظامی سرنوشت ساز در تاریخ استخراج نموده بود.
لیدل هارت نوشته است: "در تاریخ رویکرد غیر مستقیم به طور معمول از یک حرکت نظامی لجستیکی تشکیل شده که علیه یک هدف اقتصادی هدایت میشود، یعنی منبع تدارکات دولت یا ارتش دشمن". "هدف اصلی تخریب اراده ی دشمن و القای فرو پاشی یا نابسامانی به اوست."
موثر ترین رویکر د غیر مستقیم آنست که با فریب یا غافلگیر نمودن نیروهای دشمن، ایشان را به حرکتی اشتباه وادار سازیم تا خود قربانی طرهایشان شوند.
انتقاد لیدل هارت از هدایت ناصحیح جنگ اول جهانی بر عقاید او تاثیر گذاشت. وی عقیده داشت که مسبب ویرانیها و کشتار وحشتناکی که او شاهد بوده است استراتژی نادرستی میباشد که بر پایه ی دکترین کلازویتس بناگردیده و نهایتا به جنگ های خونین سنگر به سنگر خواهد انجامید.
هدف لیدل هارت بررسی این مسئله بود که چگونه میتوان ساده تر، قاطع تر، زیرکانه تر و مهم تر از اهمه، در حد امکان، انسانی تر جنگید.
در حالی که کلازویتس استراتژی پرداز جنگ تهاجمی بود، لیدل هارت به جنگ تدافعی ومحدود میپرداخت. او معتقد بود که با توجه به وقوع تحولات در فناوری نظامی، تهاجم دیگر استراتژی درستی نمی باشد، بلکه« استراتژی غیر مستقیم» مانور غافلگیری که دشمن را به پراکنده ساختن نیرو های خود وادار نماید استراتژی درستی میباشد. نتیجه گیری اصلی او این بود که"توان دشمن به ثبات یا«تعادل»درکنترل، روحیه و تدارکات بستگی دارد".
او میگوید: "در تمامی عملیاتهای سرنوشت ساز، نابسامانی در تعادل روانی و فیزیکی دشمن مقدمه ای اصلی وضروری برای بر اندازی او بوده است، و این نابسامانی به وسیله ی رویکرد غیر مستقیم بوجود می آید.
او درسهای تاریخ را در دو اصل ساده خلاصه کرده است، یکی منفی و دیگری مثبت.
اول اینکه "گسیل داشتن نیروها برای یک حمله ی مستقیم که در موضع مستحکم خود قرار دارد عملی است که اگر از سوی هر فرمانده ای صورت پذیرد غیر قابل توجیه است".
و دوم اینکه: بجای آنکه در پی برهم زدن تعادل دشمن از طریق حمله باشیم، تعادل دشمن باید قبل از آنکه یک حمله واقعی انجام پذیرد، برهم خورده باشد.
لیدل هارت چنین میگوید: "درست ترین استراتژی به تعویق انداختن جنگ، و درسترین تاکتیک به تعویق انداختن حمله میباشد، تا زمانی که نا بسامانی روحی دشمن وارد آورد ضربه ای سرنوشت ساز به او را امکان پذیر سازد.
تعریف لیدل هارت از استراتژی چنین است: "هنر توضیع ابزار نظامی به منظور برآورده ساختن مقاصد سیاسی. "
به نظر لیدل هارت "از جمله چیزهایی که نمی توان آنها را مورد محاسبه قرار داد، ذهن بشر است که در مقاومت وایستادگی به منصه ی ظهور میرسد... هدف استراتژی آنست که از احتمال مقاومت موارد مورد تهاجم بکاهد.
رویکرد غیر مستقیم با ایجاد نابسامانی و استفاده از فرصت –با استفاده از ابزار مانور و غافلگیری-مرتبط میباشد.
بر اسای نظر وی هدف یک استراتژیست این نیست که"به دنبال جنگ باشد"بلکه باید به دنبال یک"موقعیت استراتژیکی برتر باشد، به طوری که اگر این برتری بخودی خود نتواند سرنوشت ساز باشد، ادامه ی آن از طریق جنگ مطمعنا چنین دستاوردی را به ارمغان آورد. به سخن دیگر هدف استراتژی بر هم زدن انسجام دشمن است و امکان دارد که نتیجه ی آن فروپاشی دشمن باشد.
سون تزو نوشته است: به طور کلی بهترین سیاست این است که کشور دشمن را سالم و دست نخورده تصرف نمایید؛ این امر از ویران کردن آن به مراتب بهتر است. مقهور کردن ارتش دشمن بهتر از نابود کردن آن است، پیروژی بدونه جنگ اوج مهارت یک فرمانده میباشد. آنانی که در جنگ مهارت دارند ارتش دشمن را بدونه نبرد مقهور خود میسازند. آنها شهرهای دشمن را بدونه حمله تسخیر نموده و حکومت وی را بدونه عملیات های طولانی سرنگون میسازند.
بر اساس نظر لیدهارت و سان تزو، استراتژی کامل و بی نقص آن است که بدونه هرگونه نبرد جدی نتیجه ساز باشد. اقدام روانی به تنهایی باید آنقدر موثر باشد که بدونه نیاز به هر گونه اقدام فیزیکی، دشمن تسلیم گردد.
در حوزه ی فیزیکی یا لجستیکی، بر هم زدن انسجام دشمن به وسیله ی حرکتی ایجاد میشود که:
1) آریش نظامی دشمن را بر هم زده و با تحمیل یک تغییر ناگهانی در جبهه ی دشمن پراکندگی و سازمان نیروهای وی را مختل نماید
2) نیروهای دشمن را از هم جدا کند
3) تدارکات و ارطباطات دشمن را به مخاطره افکند
4) خطوط عقب نشینی که دشمن میتواند به وسیله ی آن خود را دوباره سازماندهی نماید را تهدید نماید.
غافلگیری و تحرک اساس موفقیت را در بعد روانی تشکیل میدهند. تنها هنگامی از هم گسیختگی فیزیکی و روانی با یکدیگر ترکیب شوند، استراتژی دارای"رویکرد غیر مستقیم" خواهد بود.
بسیاری از آنچه لیدل هارت به نگارش در آورده در هر دوسطح عملیاتی و استراتژیکی قابل اجرا میباشد: غافلگیری، سرعت، فریب، مانور، قطع خطوط تدارکاتی، انعطاف پذیری، صرفه جویی در قوا، تحرک، روحیه، و استفاده از راهکارهای کم احتمال تر و کم مقاومت تر.
بدین شکل میتوان چنین استدلال نمود که زیر بنای نظری جنگ محدود و درگیری کم شدت (low intensity conflict) از عقاید استراتژیک لیدلهارت و سان تزو نشات گرفته است.
اساس جنگ آینده تخریب کلی یا تارمارنمودن کامل رقیب نیست، بلکه هدف حد اقل تخریب، کمترین تلفات، وشکست نسبی دشمن خواهد بود.
بر خلاف کلازویتس که معتقد بود "جنگ اقدام خشونت آممیزی است که به حد اعلای خود رسیده، "لیدل هارت و سان تزو بر این باور بودند که موفق ترین فرمانده آن است که بدونه نبرد، یا با حد اقل تلفات به مقاصد خود دست یابد.
تفاوتهای میان رویکرد مستقیم و غیر مستقیم
لیدل هارت دیدگاه کلازویتس مبنی بر تجمع و تمرکز قوای برتر به عنوان اصل و جوهر جنگ را مورد انتقاد قرار داده است.
اومعتقد است که متفزق ساختن نیروهای دشمن با استفاده از مانور، تمرکز واقعی نیروها ی خودی را پدید میآورد. متمرکز نمودن همه ی نیروهای خودی غیر عملی و حتی خطرناک میباشد.
تمرکز موثر را تنها آن هنگام میتوان بدست آورد که نیروهای دشمن پراکنده باشند، و برای مطمئن گشتن از پراکندگی نیروهای دشمن باید نیروهای خودی را به شکلی گسترده تقسیم کرده یا چنین به نظر رسد که به شکلی گسترده تقسیم شده اند.
پراکندگی شما، پراکندگی ایشان و آنگاه تمرکز شما. خلاصه اینکه تمرکز واقعی محصول پراکندگی حساب شده است.
در حالی که کلازویتس تاکید مینمود که به هنگام نبرد با ائتلافی از کشورهای متخاصم، نخست باید به آنکه قدرتمند تر است حمله شود، لیدل هارت نقطه ی مقابل آن را پیشنهاد میکرد: "بر اساس نظر لیدل هارت در مبارزه با بیش از یک کشور یا ارتش، تمرکز در مقابل عضو ضعیف تر ائتلاف از تلاش برای ضربه زدن به طرف قوی تر ثمر بخش تر است. کوتاه سخن اینکه شکست عضو ضعیف تر به طور خودکار به فرو پاشی دیگران منجر خواهد شد، یعنی یک نوع واکنش زنجیره ای در پی خواهد آمد.
سون تزو نیز مانند لیدل هارت معتقد است که در جنگ، راه روبرو نشدن با طرف قوی، ظربه زدن به طرف ضعیف است، یعنی به جای ضربه زدن به قوی ترین خاکریزها باید به آسیب پذیر ترین نقطه ی دشمن ضربه زد.
کلازویتس با این عقیده که میتوان بدونه خون ریزی بر دشمن غلبه یافت موافق نبود. لیدل هارت بیان میداشت که کلازویتس پیامدهای پس از جنگ را مسئله ای مهم نمی دانست که منفعت طرف خودی در آن قرار داشته و یا حل چنین موضوعی به نفع کشور باشد.
پیروزی در مفهوم واقعی خود بدین معناست که وضعیت صلح پس از جنگ، بهتر از وضعیت آن در قبل از جنگ باشد. پیروزی کامل نیل به یک توافق صلح عادلانه و معقول را پیچیده میسازد. یک توافق صلح ناعادلانه به جنگی دیگر می انجامد. این دقیقا همان چیزی است که پس از جنگ جهانی اول روی داد یعنی جنگ دوم جهانی.
لیدل هارت نوشته است: "هدف از جنگ ایجاد صلحی بهتر است".
لیدل هارت مفهوم جنگ مطلق را که از طرف کلازویتس مطرح میشود به شدت مورد انتقاد قرار میدهد و به جای آن "استراتژی هدف محدود"را پیشنهاد نموده است.
نگاهی به نظریه ی هالفورد مکیندر(Halford Mackinder) در مورود استراتژی قاره ای، بری مکیندر با طرح منطقه هارتلند(hart land) یا سرزمین قلب، حوزه آن را از غرب به رودخانه ولگا، از شرق به سیبری غربی، از شمال به اقیانوس منجمد شمالی و از جنوب به ارتفاعات هیمالیا، ایران و ارتفاعات مغولستان محدود می کند که بعدا مرزبندی را تا حدی به سمت غرب تغییر داد به طوری که تمام سرزمین روسیه به جز قلمرو خاوری آنرا در بر می گرفت.
وی هارتلند را کلید جزیره جهانی یعنی آسیا، اروپا و آفریقا ذکر کرد، به طوری که تسلط بر این منطقه تسلط بر جزیره جهانی را آسان می کند. اسپایکمن نیز ریملند یا سرزمین حاشیه را مطرح کرد به عبارتی همان محدوده اطراف سرزمین قلب از مکیندر که هلال داخلی و خارجی نامیده می شد، اهمیت ریملند به این خاطر است که امکان ترکیب قدرت بری و بحری را بهتر فراهم می کند از طرف دیگر بیشترین منابع، نیروی انسانی و سهولت ارتباطات را در خود دارد.
مکیندر اولین با نظریه ی هارتلندخود را در سال 1904 طی مقاله ای باعنوان «محور جغرافیایی تاریخ» در حظور انجمن سلطنتی جغرافی دانان مطرح کرد. این نظریه پس از گسترشی که پیدا کرد در سال 1919 در کتابی با عنوان «آرمانهای دموکراتیک و واقعیت» منتشر شد.
مکیندر استدلال میکرد در کره ی زمین این منطقه(هارتلند) بالقوه نیرومند ترین موقعیت را دارد، زیرا از نظر منابع غنی، موقعیت مرکزی آن در سرزمین اوروپایی اجازه میدهد تا هر ملتی را در اروپا در اروپا، آسیا و آفریقا- که مکیندر آنها را جزیره جهان نامیده بود – تهدید کند. برابر نظریه ی مکیندر، جزیره ی جهان از سه قاره ی به هم پیوسته ی اروپا، آسیا و آفریقا تشکیل میشود. اروپا وآسیا با مرز طبیعی و قابل شناخت از یکدیگر جدا نشده اند، اما از نظر جغرافیایی به آسانی میتوان آفرقا را مشخص کرد، زیرا به وسیله ی دریای مدیترانه از اروپا و به وسیله ی دریای سرخ از آسیا جدا شده است. بنابراین هر سه قاره در واقع در خاور میانه به یکدیگر وصل میشوند و از این مرکز جزیره جهان به هر سو گسترش می یابد.
مکیندر قاره های دیگر را مانند آمریکا و استرالیا را به چشم اقمار این جزیرهبزرگ مینگریست. از نظر استراتژی دانهای قاره ای، سرنوشت جنگ به تصرف زمین بستگی دارد و نیروهای هوایی و دریایی عامل لجستیکی بوده و وظایف انتقال و جابجایی نیرو ها و حمایت از نیروهای زمینی را بر عهده دارند.
بنابراین سرنوشت هر جنگ بر روی زمین تعیین میشود. مکیندر معتقد بود که نقاط مختلف زمین از نظر جنگی ارزش یکسانی ندارند، بلکه بعضی دارای ارزش استراتژیک بیشتر و برخی کمتر هستند؛ بدین سبب وی سرزمینهای جهان را به سه قسمت تقسیم کرده است که عبارتند از: الف) سرزمینهای مرکزی یا قلب زمین، ب) سرزمینهای هاشیه ای جهان ج) سرزمینهایی که به منزله ی کمربند شکننده اند.
نظریه ی قلب زمین(هارتلند) مکیندر را میتوان چنین خلاصه کرد: «مسایل نظامی و استراتژی معاصر؛ 117»
1) بر خلاف نوشته های ماهان استراتژی دریایی و قدرت دریایی بر قدرت زمینی در دوره های طولانی تاریخ هر یک در زمان معینی اثر قطعی داشته
2) هنگامی که قدرت زمینی در اوج خود بود اغلب توانسته است با پیکارهای زمینی پایگاههای قدرت دریایی را بگیرد و آن را شکست دهد.
3) تسلط موثر انگلستان بر دریا موجب برتری آن کشور تاقرن بیستم بود، ولی اکنون متورهای بخاری وبنزینی و شبکه های راه آهن و راههای زمینی، انحصار حمل ونقل وسیع را از چنگ دریا ها ربوده و بنابراین قدرت نسبی انگلستان در مقایسه با قدرت قاره ای کاهش یافته است.
4) زمانی که مرکز پهناورترین توده ی خاکی پیشرفت اقتصادی وسیعی بیابد موقعیتی بدست می آورد که میتواند بزرگترین قدرتها را اعمال کند؛ این توده ی خاکی، سیبری غربی و روسیه اروپایی را در بر میگیرد.
5) مردمی پر شور وفعال که با فناوری نو مجهز باشند، ممکن است با داشتن قلب زمین بتوانند جزیره ی جهان را در اختیار گیرند.
6) جزیره ی جهان به علت برتری در منابع و جمعیت ممکن است سرانجام بتواند بر سرزمینهای حاشیه ای مانند بریتانیا، ژاپن، استرالیا و آمریکای شمالی و جنوبی تسلط یابد.
مکتب دریایی
نیروی دریایی قرنهاست که به عنوان نیروی پشتیبانی کننده جنگها به حساب می آید، ولی آلفرد تایر ماهان(Alfred Mahan) آمریکایی با نوشتن کتابی با عنوان "تاثیر قدرت دریایی بر تاریخ"(1890) نیروی دریایی را در طول تاریخ عامل اصلی وتعیین کننده ی یک کشور بر مناطق دیگر تلقی کرد که به طور گسترده در انگلستان مورد استقبال قرار گرفت.
استراتژی اصلی نیروی دریایی به نام "تسلط بر دریا"بدین معنی است که یک قدرت دریایی قادر است ضمن پیش گیری از استفاده دشمن از راههای دریایی برای حمل ونقل، این استفاده را برای خود محفوظ نگه دارد.
طرفداران مکتب دریایی تحت تاثیر افکار آلفرد ماهان، بر این باورند که کنترل دریا ها در نهایت تصمیم گیری در خشکی را مشخص میسازد.
ایشان معتقد اند که حاکمیت بر گلوله ها ی دریایی، ماموریتهای ممانعتی و غیره بر نیروهای خشکی فشار غیر مستقیم را وارد می آورند. بدین ترتیب، نظریه دریایی، کنترل دریا و بهره گیری از آن به منظور کمک به کنترل در زمین را شامل میشود.
ماهان یادآور میشود که در واقع نزدیک به چهار پنجم جهان آب است و بنابر این دریاها سرزمین قلب محسوب میشوند، زیرا خشکی ها از نظر فیزیکی در مقابل اقیانوسها کوچکند و از طرفی ارتباط خشکی ها از طریق دریا ها انجام میگیرد. بدین ترتیب استراتژی دریایی نیزبه صورت یک استراتژی مستقل مطرح شد.
به عقیده ی ماهان کنترل دریا- که یک عامل تاریخی است- هیچ گاه به گونه ای نظامند مورد درک و تفسیر قرار نگرفته است.
اختلاف عمده ی ماهان و مکیندر در شیوه ی بدست آوردن فرمان روایی بر جزیره ی جهان بود.
نظریه ی آنان بر این امر مبتنی بود که تسلط بر این جزیره –چه مستقیم و چه غیر مستقیم- امکان تسلط بر مناطق اقمار آن و بنابر این بر همه ی جهان را فراهم خواهد کرد. شیوه ی تسلط به بهترین وسیله ی تحرک بستگی داشت. نظر ماهان این بود که راههای قابل بهره برداری دریایی، بخش عمده ی جزیره ی جهان رامحاصره کرده و به زبان استراتژیک، راههای مواصلاتی داخلی شمرده میشود، زیرا حمل و نقل دریایی ذاتا بر حمل و نقل زمینی برتری دارد.
منظور ماهان از قدرت دریایی فرماندهی وحکمرانی بر دریا به سبب برتری نیروی دریایی، دست یافتن به تجارت های مخطلف دریایی، تصرف سرزمینهای آن سوی دریا ها و دست یابی به بازارهای خارجی بود که این سه عامل مولد ثروت و عظمت ملی(به لحاظ تولید، منابع، مستعمرات و بازارها) محسوب میشوند.
یکی از اصول جنگ صرفه جویی در قواست، قدرت دریایی تغییر مکان آسان و سریع قوای صرفه جویی شده را به منظور تمرکز در نقطه ی دلخواه فراهم میسازد.
انتشار کتاب "تاثیر قدرت دریایی بر تاریخ"در زمان مناسبی بود زیرا که معماری وفناوری دریایی به مراحل تازه تری از انقلاب صنعتی پای گذاشته بود، برای مثال بادبانها جای خود را به متور بخار، تنه های چوبین کشتی ها جای خود را به آهن و فولاد، و توپهای قدیمی جای خود را به آتش بارهای خان دار داده بود. تسلیحات جدید به سرعت عرضه میگردید و کشتی های خاص برای کارکردها و ماموریتهای دریایی خاص طراحی میشدند.
ماهان چنین نگاشته است که عملیت دریایی، بویژه آنهایی که علیه گسترش نیرو، تدارکات لجستیکی و یا تعاملات تجاری انجام میشوند، برای کشورهایی که به جنگهای زمینی می پردازند از اهمیت حیاتی برخوردار است.
فتح و ظفر در جنگ با در تنگنا قرار دادن اقتصاد دشمن از راه دریا به دست می آید.... شکست در جنگها به واسطه ی ناتوانی برای رهایی از این تنگنا رخ میدهد.
ماهان در سه حوزه به استراتژی مدرن یاری رسانیده است: نخست آنکه وی فلسفه ی قدرت دریایی را توسعه داد که نه تنها در محافل حرفه ای نیوی دریایی بلکه در بسیاری دیگر از مجامع نیز با اقبال موواجه شد. دوم آنکه او نظریه ی جدیدی از استراتژی دریایی را تدوین کرد، سوم آنکه او از جمله صاحب نظران برجسته ی دریایی محسوب میشد.
ماهان شش شرط عمومی تاثیر گذار بر قدرت دریایی کشورها را بدیهی دانسته مه از نظر ماهیت، آنها را به هیچ مکان و زمان خاصی محدود نمی داند: 1- موقعیت جغرافیایی2- صورت بندی فیزیکی3- گستره ی سرزمین4- میزان جمعیت5- ویژگی ملی6- ماهیت و سیاست دولت.
منبع اصلی آثار و آموزه های آلفرد ماهان ژومینی بود.
او معدودی از اصول جنگ زمینی را که قابلیت اجرا در جنگهای دریایی را دارند از ژومینی فرا گرفت: اصل تمرکز، ارزش استراتژیک موقعیت مرکزیو خطوط داخلی عملیات، و رابطه ی نزدیک بین لجستیک و رزم.
ماهان بر این مطلب اصرار میورزید که تمرکز نیرو اصل حاکم بر جنگ دریایی است.
بر اساس آنچه ماهان بیان داشته است"در جنگ دریایی دفاع ساحلی عامل پدافندی و نیروی دریایی عامل آفندی است.
در جنگ دریایی نخستین ملاحظه شایان توجه در دست گرفتن کنترل دریا به وسیله ی کاستن از استعداد نیروی دریایی دشمن میباشد.
هرچند به موازات پیشرفت در فناوری تسلیحات هوایی و زمینی، فناوری نیروی دریایی هم از لحاظ کمی وهم کیفی پیشرفت فراوانی را پشت سر گذاشته و در عین حال به دلایل مختلفی این استراتژی قادر به ایفای نقش موثر گذشته ی خود نیست.
علاوه بر اینها ایراد بزرگی که به ماهان وارد است این است که ماهان با تقسیم نیروی دریایی مخالفت میورزید و به لزوم جنگ آبخاکی و جایگاه آن در استراتژی دریایی توجه کافی مبذول نداشته است. فیلیپ کرال(Philip crawl) در این باره میگوید: "بدین سان ماهان نسبت به اعزام سریع نیرو از دریا به خشکی، به عنوان یک ماموریت دریایی که در قرن بیستم از اهمیت روز افزون برخوردار میباشد، عمدتا بی اعتنا بوده است.
از تجارب بدست آمده از دو جنگ جهانی و همچنین جنگی مانند جنگ ویتنام میتوان به این نتیجه رسید که امروزه استراتژی و جنگ دریایی نمی تواند به تنهایی، پیروزی نظامی گسترده در سطح جهانی را تضمین کند.
انقلاب فن آوری ارتباطات، پیشرفتهای سرنوشت ساز هوایی و موشکی، افزایش قابلیت بسیاری از کشورها به استفاده از نیروهای هسته ای، آهسته عمل کردن عملیات دریایی و عوامل متعدد دیگر موجب شده است که استراتژی دریایی اعتبار سنتی خود را از دست بدهد.
اما همچنان اینکه برخورداری از قدرت دریایی پیش شرط ضروری برا تبدیل شدن به یک قدرت برزگ میباشد نیز از سوی هیچ کس نمی تواند مورد رد وتکذیب واقع شود
مکتب هوایی
نظریه ی جالب دیگری که در اوایل قرن بیستم مطرح شد، این بود که هواپیما در زمینه ی حمل ونقل رقیب وسایل دیگر شده است. طرح این نظریه چهره ی تازه ای به سیمای سیاست جغرافیایی جهان بخشید. این نظریه در حدود 1904 پس از انتشار کتاب مکیندر با عنوان "محور جغرافیایی تاریخ" ابراز شد.
در سالهای بین دو جنگ جهانی این نظریه به تدریج در اروپا، بلاخص در انگلستان، پیروان زیادی یافت که قدرت هوایی میتواند وسیله ی موثری برای ضربه زدن به قدرت زمینی باشد. (مسائل نظامی و استراتژیک معاصر؛ ص117)
اصطلاح «طرفدارن اولیه » به کسانی اطلاق میشود که قبل از جنگ جهانی دوم در ارتقای اهمیت قدرت هوایی شرکت داشتند.
هواداران اصلی و اولیه ی قدرت هوایی عبارتند از: گویلو دوهت(guilo douhet,1869- 1930) از ایتالیا، ویلیم(بیلی) میچل(Billy Mitchell,1879- 1936) از آمریکا، هیو ترنچارد(Hugh trenchard,1873- 1956) از انگلیس و الکساندر دو سورسکی(Alexander de seversky,1894- 1974) از روسیه.
دلیل اطلاق طرفداران اولیه به این اشخاص آنست که ایشان عقاید خود را در زمانی شکل دادند(یعینی دقیقا پس از جنگ جهانی اول) که در رابطه با بهره گیری از هواپیما به منظور مقاصد نظامی تجارب اندکی وجود داشت.
بر خلاف استراتژیست های مکاتب قاره ای و دریایی، نخستین نظریه پردازان قدرت هوایی قادر نبودند تا نظریه های خویش را بر پایه ی درسهای تاریخ استوار سازند.
آنها معتقد بودند که سرنوشت جنگ اتی، نه بر روی زمین و در جنگ سنگر به سنگر، بلکه بالا و در هوا تعیین خواهد شد.
قدرت هوایی خطوط سنتی نبرد را مجددا ترسیم نمود و بعد سومی را به جنگ بخشید.
دوهت که نظریات خود را در دهه ی 1920 بنا نهاد معتقد است که در جنگهای زمینی، سربازان به صورت دیواری در مقابل نفوذ نیروهای دشمن به جنگ و مقاومت میپردازند و این مکانیسم اصلی جنگهای زمینی است، در صورتی که نیروهای هوایی مکانیسم فوق را بر هم زده و از هوا و بر فراز کوهها به آسانی عبور کرده و به هدف نزدیک میشود.
میچل می نویسد«سرنوشت ملتها از طریق هوا مشخص خواهد شد، چرا که نیروی هوایی سریع ترین وسیله ی حمل و نقل و جابجایی نیروهاست و توان بلا منازع عبور از وسیع ترین و دورترین مناطق را دارد و هیچ نقطه ای از جهان از تهدید هواپیما مصون نیست.
این ادعا غالبا مطرح بود که قدرت هوایی سلاح استراتژیک نهایی میباشد، نهایی بدین مفهوم که قاطع وتعیین کننده بوده و امکان ندارد که چیز دیگری بتواند نسبت به آن برتری جسته و یا آن را باطل سازد و «استراتژیکی »به این معنا که به عنوان ابزار سیاست ملی مورد استفاده قرار میگیرد.
با توجه به قدرت مخرب و نابود کننده ی بمب افکنها، سرعت و قابلیت مانور، دقت در هدف گیری، قابلیت عبور از پدافند دشمن و توانایی نداشتن نیروی زمینی در مقابله با نیروی هوایی، برتری نیروی هوایی نسبت به دو نیروی سنتی زمینی و دریایی به نمایش گذاشته میشود.
ضمن اینکه به نوشته ی دوهت هواپیما به علت استقلال از محدودتهای زمینی و داشتن سرعت فوق العاده و قابلیت حمل ونقل سریع وسایل «بهترین سلاح تهاجمی» است.
دوهت به استفاده از هواپیما در ارتش، نه به عنوان یک ابزار تقویت نیروی زمینی، بلکه به عنوان وسیله ای برای شعله ور کردن جنگ در قلب دشمن حمایت میکرد و راه کار"بمباران مراکز جمعیتی را به منظور تخریب روحیه مردم غیر نظامی حریف توصیه میکرد".
در تفکر دوهت، قدرت هوایی نهایی است، چرا که وی استراتژی را تنها بر حسب پتانسیل منهدم کننده ی قدرت هوایی تعرف مینمود. برای دوهت تنها یک استراتژی وجود داشت و آن هم جنگ تمام عیار بود.
محور آثار میچل را نه بمباران استراتژیک بلکه هماهنگی تمرکز یافته ی تمامی امکانات هوایی تحت کنترل یک فرماندهی مستقل نیروی هوایی تشکیل میداد.
بر خلاف دوهت، نیروی هوایی در دید میچل «سپر و شمشیر»(اول دفاع سپس تهاجم) بود، و نه صرفا نیرویی برای واردن آوردن اولین ضربه. بر خلاف اعتقاد دوهت بر بمباران مراکز جمعیتی، میچل معتقد به هدف گیری نظامی گزینشی بود.
میچل از اینکه قدرت هوایی به قیمت تحلیل و تضعیف نیروی زمینی تمام شود طرفداری نمی کرد.
بر خلاف دوهت، او فکر نمی کرد که نیرو های زمینی را میتوان نادیده انگاشت. همچنین او در این خصوص که قدرت هوایی به تنهایی توانایی کسب پیروزی را دارد اعتقادی نداشت. "او برای اقدام هماهنگ میان نیرو های زمینی، دریایی و هوایی ارزش بسیاری قائل بود.»
سپهبد نیروی هوایی هیو ترنچارد انگلیسی عقیده ی دوهت مبنی بر اینکه "ملتی که در شرایط بمباران بیش از همه(یعنی بیشترین مدت را) تاب بیاورد در نهایت برنده خواهد بود، تصدیق میکرد.
همانند دوهت ترنچارد نیز اعتقاد داشت هیچ گونه پدافند علیه هواپیماهای بمب افکن وجود نداشته و بمباران دارای تاثیر روحی و مادی گسترده ای است که برای در هم شکستن مقاومت دشمن کافی میباشد.
ترنچارد چهار اصل را برای استفاده از قدرت هوایی پیشنهاد مینمود:
1- کسب و حفظ برتری هوایی2- انهدام تاسیسات تولیدی وارطباطاتی دشمن از طریق بمباران استراتژیک3- ممانعت از مداخله دشمن در عنلیات زمینی، دریایی و هوایی خودی. 4- ممانعت از آزادی نیروی زمینی، دریایی و هوایی دشمن.
ترنچارد نیز همانند دوهت و میچل بر این عقیده بود که"شواهد بسیاری دال بر این مطلب وجود دارد که اگر ما یعنی نیروی هوایی هوا را کنترل ننماییم، نیروی زمینی و دریایی قدرتی نخواهد داشت.
بر خلاف دوهت، ترنچارد با بمباران کور شهرها مخالفت می ورزید اما از بمباران استراتژیک "اهداف مشروع نظامی طرفداری مینمود؛ هرچند که چنین حملاتی به طور ناخواسته موجب از دست رفتن مردم غیر نظامی و تخریب اموال آنها گردد."
الکساندر دوسورسکی نیز در کتاب خود با نام"پیروزی از را قدرت هوایی"چنین بحث مینمود که قدرت هوایی برتر از جنگ زمینی و دریایی میباشد. او نیز مانند دوهت موتقد بود که در حالی که بمب افکنها با کوبیدن مواضع دشمن او را مجبور به تسلیم شدن مینمایند، نقشی که نیروی زمینی و دریایی باید ایفا کنند انتظار کشیدن است. او عقیده داشت که قدرت هوایی به تنهایی و مستقل از اقدامات نظامی متعارف میتواند دشمن را وادار به تسلیم کند. او نیز مانند دوهت، از این موضوع که قدرت هوایی یک سلاح استراتژیک نهایی است با حرارت طرفداری میکرد.
به عنوان جم بندی باید بیان داشت که قدرت هوایی در نزد دوهت و دوسورسکی به منزله ی سلاح استراتژیک نهایی برای ترنچارد یک سلاح استراتژیک و برای میچل سلاحی با پتانسیل بسیار زیاد و با قابلیت تقویت دگرگون سازی عملیاتهای میدان نبرد به حساب می آمد.
هر چهار نفر هواپیما را به عنوان یک سلاح تهاجمی نهایی دانسته و عقیده داشتند که توپخانه ی ضد هوایی بیهوده و غیر موثر بوده، و همچنین در مورد تاثیر رهگیری هوایی به دیده ی تردید مینگریستند.
جنگ جهانی دوم نشان داد که دوهت و دیگران بیش از حد خوش بین بوده اند، چرا که اولا هم از هوا و هم از زمین میتوان پدافند هوایی ماثری را علیه عملیات بمباران صورت داد. دوما حملات هوایی برای بمباران جمعیت غیر نظامی بدان اندازه که نظریه پردازان قدرت هوایی می اندیشیدند موثر نبود. در حقیقت در طول حملات هوایی سنگین روحیه ی تسلیم ناپذیری غیر نظامیان برای مقاومت افزایش می یابد. (امنیت و استراتژی معاصر؛ گریک ای اسنایدر؛ ترجمه حسین محمدی نجم)
مکتب انقلابی
جنگهای انقلابی نسبت به نسبت به مناقشات متعارف بین دو یا چند کشور متفائتند، بدین معنا که جنگهای انقلابی جنگهایی درون کشوری هستند.
هدف اصلی جنگهای انقلابی بدست آوردن قدرت سیاسی با استفاده از نیروهای مسلح، انهدام جامعه ی کنونی و نهادهای آن و جایگزین ساختن یک ساختار کشوری جدید است.
مارکس(marx) لنین(Lenin) مائو تسه تانگ(maotse-tung) هوشی مینه(ho chi minh) و چهگوارا(che Guevara) ررهبران و و طرفداران برجسته ی این نوع جنگ بودند و به آن عمل میکردند.
اولین سبب جنگ انقلابی نارضایتی عمومی گسترده میباشد. مائو تسه تانگ گفته است: جنگ انقلابی جنگ توده هاست، اجرای آن تنها به وسیله ی بسیج توده ها و تکیه بر آنها میسر است. به علاوه جنگ انقلابی هیچ گاه به عملیات نظامی محدود نمی شود.
جنگ انقلابی میتواند شکلهای گوناگونی به خود بگیرد: جنگ های آزادیخواهانه ی ملی، اغتششاش، واقدامات خشونت آمیز به منظور سرنگونساختن یک سیستم سیاسی اجتماعی نظام یافته، جنگ داخلی، حرکتهای تجزیه طلبانه، جنگ چریکی، شورش، جنگهای کوچک.
بر اساس نظریات جان شای(john shy) و توماس کالیر(Thomas collier) جنگ انقلابی، به عنوان یک مفهوم کاملا توسعه یافته، پدیده ای نسبتا جدید میباشد و دلیل آن تا حد زیادی به سبب پیوند بسیار نزدیکش با دو جنبه از مدرنیته – صنعت گرایی و استعمار طلبی(امپریالیسم) - میباشد.
طرفداران این مکتب اصول استراتژیک جنگ انقلابی را به سان تزو نسبت میدهند. در حقیقت محبوبیت سان تزو در دوران معاصر تا حدود زیادی وام دار حرکتهای موفق انقلابی در قرن بیستم، به ویژه مبارزات مائو تسه تانگ در چین و هو شی مینه در میتنام میباشد.
«از صف آرایی پرهزینه نیرو و تجهیزات پرهیز نمایید، به نقطه ی ضعف دشمن حمله کنید، با اختفا در تپه ها، جنگلها یا در میان توده ی مردم از تعقیب دشمن بگریزید، غذا و نیاز های خود را از دشمن به یغما ببرید»، اینها آموزه هایی هستند که طرفداران جنگ چریکی از سان تزو فرا گرفته و به کار می برند.
بدین ترتیب میتوان گفت به یک معنا سان تزو اساس و پایه ی جنگ انقلابی را بنیان نهاده است.
همه ی دلایل ارائه شده از سون تزو مبنی بر اینکه یک کشور را باید سالم و دست نخورده به دست آورد برای مائو تسه تانگ به عنوان یک انقلای حجت بود.
دقیقا به مانند نظریات سون تزو، عقاید نظامی مائو نیز در هاله ای از سادگی قرار داشت: "وقتی دشمن پیش روی مینماید، عقب نشینی کن، زمانی که دشمن متوقف میشود، پیشروی کن. هنگامی که دشمن در پی خودداری از نبرد است، حمله کن؛ وقتی که دشمن عقب نشینی میکند، او را تعقیب نما.
جنگ انقلابی عموما ابزار طرف ضعیف(از نظر نظامی) علیه طرف قوی میباشد. این که انقلابیون به جنگ چریکی پناه میبرند بیانگر درک ایشان از این حقیقت است که رقیب آنها به لحاظ نظامی قوی تر است.
در واقع در استراتژی این گونه جنگها با دامنه گسترده، استفاده از هر نوع نیرو و سلاح مجاز است و به هیچ وجه علاقه ای همانند جنگهای منظم به رودرویی به دشمن در آن دیده نمی شود بلکه فعالیت او بیشتر غافلگیری، جنگ و گریز و وارد کردن ضربات نابود کننده از پشت جبهه است. ویژه گیهای استراتژی جنگهای دامنه دار چریکی عبارتند از: تغییر مداوم میدان نبرد، سیستم سلاحهاو تاکتیکهای عملی به منظور سر در گم کردن دشمن، بر هم زدن تعادل حریف و در هم شکستن مقاومت او.
استراتژی نبرد چریکی گسترده از اصوای تبعیت میکند که قادر به از بین بردن دشمن در طول مدت معینی از زمان به وسیله ی عملیات محدود و مانور های ظاهر فریب با تدابیر روانی است.
کتاب مائو تسه تانک با عنوان "نبرد دامنه دار"در بر دارنده ی تمام این اصول جنگ چریکی دامنه دار است و باید او را استراتژی پرداز بزرگ این نوع از جنگ در این دوران دانست.
گفته میشود که شکوفایی جنگ انقلابی در عصر هسته ای دقیقا بدین علت است که سلاح های جدید، جنگ بین قدرت های نظامی بزرگ را غیر ممکن یا بیش از حد خطر ناک ساخته است.
در سالهای آغازین قرن جدید، این نوع از جنگ خود را در دو نوع درگیری کم شدتمتبلور میسازد:
مناقشه ی قومی و جنگ شهری.
بررسی کارایی "سیاست، استراتژی، عملیات و تاکتیک" آفندی و پدافندی
تعیین تهاجمی و یا تدافعی بودن سیاست یک کشور، مسئله ایست که عمدتا به چشم اندازهای سیاسی آن کشور مربوط میشود.
اهداف استراتژی سیاسی را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: الف) موازنه قوا 2) سلطه جویی
نوع اول، به دنبال دستیابی به امنیت نظامند بین المللی از طریق ووضعیتی منفی است که در آن هیچ کشور یا ائتلافی نمی توانند «قدرتی بیش از حد»بدست آورد و نوع دوم، بیانگر دستیابی یک جانبه به امنیت ملی پایدار، از طریق رسیدن به یک ارتباط نامتوازن قدرت میباشد.
استراتژی تهاجمی، حالتی از عملیات است که در آن درگیری به سمت و یا اطراف دشمن کشانده میشود و ممکن است با هدف خلع سلاح قطعی و قهر آمیز، یا ضربه زدن به توانایی و یا دلسرد کردنش از ادامه ی جنگ باشداستراتژی تهاجمی، همچنین بیانگر آن است که کشوری عزم خود را جزم کرده است تا از طریق در اختیار گیری ابتکار عمل، شرایط جنگ را تعیین نماید.
اما استراتژی تدافعی، حالتی از عملیات است که در آن دشمن وادار به برداشتن گام نخست میشود و از طریق اقداماتش، نیات خود را آشکار سازد. اگر استراتژی تدافعی درست به اجرا درآید، دشمن مجبور خواهد شد تا به توان هماورد خویش حمله ور شود، یا اینکه امید دستیابی به تصمیمی سریع از طریق جنگ را از سر بیرون کند.
بحث در زمینه ی موضوعات دفاعی به دلیل فقدان «زبان مشترکی»که به وسیله ی آن بتوان اهداف گوناگون سیاسی و یا نظامی را تشریح کرد، همچنان پیچیده و ناقص باقیمانده است.
مفهوم"کارایی استراتژیگ"، زبان مشترک مورد نظر را در اختیار ما قرار میدهد. این مفهوم، توجه خود را بیشتر به هدف و دشمن معطوف میدارد و متضمن منافعی است که میتوان از طریق جنگهای دریایی، زمینی، هوایی و فضایی به دست آورد؛ خواه نوع این جنگها تهاجمی باشد، خواه تدافعی.
کارایی استراتژیک را میتوان اثر نهایی بر روند و نتیجه ی جنگ دانست.
مضمون اصلی کارایی استراتژیک این است که علت اصلی توجه استراتژی و سیاست به تاکتیک (تهدید به استفاده و یا استفاده ی واقعی از هر گونه نیروی نظامی)، فقط به دلیل پیامدهای آن است.
برای مثال غرق کردن کشتی ها از بین بردن ماهواره ها و موشکهای بالستیک قاره پیمایی که در سیلوها ی زیرزمینی نگهداریی میشوند، به خودی خود نفع خاصی در بر ندارد. اما اگر این اقدامها، اثرات حایز اهمیتی بر توانایی یا تمایل دشمن برای ادامه ی جنگ داشته باشد، آن وقت است که قدم به دنیای کارایی استراتژیک و یا در حقیقت، پیامدهای استراتژیک نهاده ایم.
توان رزمی یک یگان نظامی، حال به هر اندازه و ویژگی که باشد، الزاما به معنی کارایی استراتژیک آن نیست. توان رزمی مفهومی است تاکتیکی نه استراتژیک. باید توان رزمی را مفهومی کمی و همچنین کیفی قلمداد کرد. به علاوه توان رزمی در شرایط اقلیمی خاص معنی می یابد و صرفنظر از اینکه تا چه حد از نقطه نظر کمی و کیفی بالا است، معمولا به لحاظ گستره از نظر ژئو استراتژیکی، محدود است.
مفهوم کارایی استراتژیک تحلیل گران را وادار می سازد تا اقدامات ممکن و نیات احتمالی دشمن را بررسی کنند. استراتژی، ایده ای دوجانبه است. وژگی دو پهلو ی آن، در بر دارنده ی برقراری توازن، میان امکانات و اهداف ملی و تعاملات رقابتی، میان عملکرد نیروهای خودی و دشمن است.
مسائل استراتژیک مسائلی هستند که به امکانات و اهداف مربوط میشوند. تنها از منظر استراتژیکی است که توصیف عملیاتها به عنوان تهاجمی یا تدافعی معنی پیدا میکند.
اگر یک تشکیلات دفاعی، مسئله ی سودمندی استراتژیک پیش بینی شده و کارایی استراتژیک مفروض در عملکرد تاکتیکی را ناچیز انگارد، به احتمال زیاد در صورت بروز جنگ یا پیدایش بحران، اسیب سختی خواهد دید. سیاستمدارن حرفه ای، به دلیل ماهیت تخصصشان، امور دفاعی را از دیدگاه غیر استراتژیکی مورد تعمق و بررسی قرار میدهند. سیاستمداران، مسائل دفاعی را از معضلاتی قلمداد میکنند که عمدتا به اموری چون اختصاص منابع محدود مالی به طرحههای نظامیمربوط میگردد. اما کار شناسان امور دفاعی، محافظان احتمالی آن نوع تشکیلات نظامی هستند که از لحاظ استراتژیکی بخردانه بوده و وظایف محوله به آن بر مبنای طرح هایی است که هم سو و سازگار با اهداف سیاسی است.
برای درک روابط موجود میان تهاجم و تدافع در جنگ و یا آمادگی نظامی برای بازدارندگی، باید استراتژی، عملیات و تاکتیک را جداگانه بررسی کرد.
(برای مثال ممکن است یک سبک تاکتیکی تهاجمی در دستیابی به پیروزی تهاجمی در صحنه ی نبرد کمک کند و در عین حال در خدمت یک استراتژی تدافعی باشد).
بد نیست گفته ی «کلازویتس»را به خاطر آوریم که گرچه آمادگی دفاعی و جنگ، هر یک از نظر سیاسی دارای منطقند، از نظر نظامی نیز دارای «قاعده» و ساختاری مختص به خویش هستند.
به هر حال، جزئیات نبرد و حتی انتخاب ترکیب های تاکتیکی مناسب، باید از نظر ساختار جنگ، دارای انسجام نظامی باشند و نه از لحاظ منطق سیاست.
جنگ محدود، به معنای تلاش محدود در جنگ نیست. سیاست و استراتژی تدافعی نیز نمی تواند تحمیل گر سبکی تدافعی در عملیات ها و تاکتیکها باشد.
از منظر سیاسی ممکن است اقداماتی که از نظر تاکتیکی، تهاجمی محسوب میشوند و بخاطر دلایل امنیتی احتیاطی اجرا شده باشند به عنوان شواهدی دال بر اهداف و مقاصد سیاست تهاجمی قلمدادد گردند. علاوه بر این، پی بردن به تفاوتهای میان پایندی به قابلیت«ضد تهاجمی»در سطح عملیاتی با اقدامات کاملا تهاجمی، جز از طریق شناسایی رد پاهای زود گذر جزئیات استقرار نیرو ممکن نیست.
اگر کشوری در میان اهداف جنگی خود، هدف مثبتی نیز در سر داشته باشد-یعنی اگر تنها به دفع یک متجاوز اکتفا نکند-باید در زمان مقتضی، دست به اقدامات تهاجمی زند.
مساله ای که همواره دولتمردان و رهبران نظامی را آزار میدهد این است که چگونه میتوان اقدامات تدافعی و تهاجمی را ترکیب نمود. گرچه داشتن حالتی تدافعی به معنای از دست دادن ابتکار عمل به نفع دشمن است، اما چنین حالتی حتی در سطح تاکتیکی جنگ به معنای داشتن حالتی انفعالی نیست. به آسانی میتوان «دفاع عامل» را از «دفاع غیر عامل» تشخیص داد؛ با این وجود، دفاع عامل ممکن است با توجه به میزان و نحوه ی عملکردش، به تدریج در زمره ی عملیاتهای تهاجمی قرار گیرد.
آفند و پدافند در جنگهای زمینی، دریایی و هوایی
ویژگیها و گستره ی جغرافیای فیزیکی یک کشور بر شیوه و اهداف جنگی آن تاثیر بسزایی میگذارد.
همانگونه که تطبیق فناوریهای جنگ، در هر دوره ی خاص اهمیت دارد؛ توان نظامی ویژه ی یک کشور نیز همواره در مقایسه با توان سایر کشورها از اهمیت بسیاری برخوردار است. با این وجود، جنگ ویژگیهای پایداری نیز دارد که در شرایط خاص به هر یک از محیطهای چهارگانه ی جغرافیایی بستگی دارد.
در جنگهای زمینی، دفاع عمدتا شکل برتر جنگ است. مدافع، صحنه ی نبرد را به خوبی میشناسد و قادر است آن را برای آغاز حمله آماده سازد و دشمن را وادار سازد تا با تحرکاتش، خود را در معرض دید قرار دهد و با مسیر تحرکاتش، نیات خود را آشکار سازد. همچنین اگر عرصه بر مدافع تنگ گردد و مورد حملات گسترده ی دشمن قرار گیرد، میتواند از خطوط مواصلاتی خویش کمک بگیرد؛ در صورتی که مهاجم مجبور است در صورت پیشرفت، بر طول مسیر پشتیبانی خویش بیفزاید(از این رو ممکن است دسترسی به کمک های پشتیبانی با تاخیر بیشتری صورت گیرد).
بر خلاف جنگهای زمینی در جنگهای دریایی، تهاجم معمولا شکل برتر جنگ است. صرفنظر از سنگر های مستحکم ساحلی یا دماغه های دریایی(گلوگاهها)، نیروی دریایی که از نظر تاکتیکی کم توان است، قادر نخواهد بود از پهنه ی دریا به عنوان موانع و عوارض دفاعی در مقابل دشمن استفاده کند. به استثنای نبرهای دریایی در دریا های بسته که میتوان با استفاده از نیروی نظامی مستقر در خشکی بر محیط دریایی مسلط شد؛ یک نیروی دریایی قدرتمند میتواند به راحتی صحنه نبرد دریایی را تحت سیطره ی خویش در آورد. پیوستگی و همگونی اقیانوسهاو توان تحرک بالا ی ناوها، بر کارایی تاکتیکهای تهاجمی در نبردهای دریایی به طور شایان توجهی می افزاید.
جنگهای هوایی شباهت بیشتری به جنگ دریایی دارد تا جنگ زمینی. محیط هوایی نییز مانند محیط دریایی نمی تواند برای دفاع مستحکم گردد. همچنین هواپیماهای جنگی که ماهیتا از قدرت تحرک زیادی در پهنه ی "اقیانوس هوایی"(air ocean) برخوردارند، در پایگاهای خود، حکم اهداف ثابت و متمرکز پیدا میکنند. در نهایت به این نتیجه میرسیم که تهاجم شکل برتر جنگ هوایی است؛ الته شرایط تاکتیکی و فناورانه میتوانند از عملی بودن این اصل بکاهد.
جاذبه ی استراتژی آفندی
استراتژی تهاجمی از موفقیت خویش جان میگیرد و باید بتواند به نحو احسن و با انعطاف پذیری خاص، ابتکار عمل را در دست گرفته و از آن حد اکثر استفاده را ببرد.
خواه کشوری فقط برای برخورد اولیه نبرد برنامه ریزی کرده باشد و پس از آن بصورت فرصت طلبانه عما نماید، و خواه خود را برای نبردی عظیم مهیا ساخته باشد؛ سبک تهاجمی باید همواره شرایط حاکم بر جنگ را در کنترل داشته باشد. در عملیات تهاجمی، حتی اگر سیاستها و استراتژی های کلی در مقام هدف، تدافعی باشد، مستلزم فعال سازی ذهن و هوشیاری در رفتار است وبه همین دلیل بسیار منطقی، در حرفه ی نظامی گری بسیار پر طرفدار است.
روحیه ی افراد تاثیر شگرفی بر توانایی رزمی و کارایی استراتژیک دارد.
استراتژی تدافعی ممکن است به سهولت منشا شکل گیری نگرش دفاعی غیر عامل تا سطح اتخاذ شیوه های تاکتیکی گردد که این امر به طور طبیعی منجر به برتری روحی دشمن خواهد شد.
بیشتر کارشناسان نظامی بر این عقیده اند که استراتژی تهاجمی در مقایسه با استراتژی تدافعی، نیازمند توان نظامی بیشتر است؛ اما در دریا، وضعیت متفاوتی حکم فرما است و استراتژی تدافعی در مقایسه با استراتژی تهاجمی، مستلزم استقرار نیروی بیشتری است..
کارایی دفاع منطقه ای از خطوط مواصلاتی دریایی، حتی زمانی که منابع تحت حفاظت به شکل کاروان دریایی باشد، در دفاع از این خطوط، بوسیله ی جنگی سرنوشت ساز علیه نیروی دریایی متمرکز دشمن، بسیار کمتر است. البته ممکن است به دلیل شرایط نامساعد اقلیمی، به دشمن نتوان دسترسی یافت و آن را به محاصره در آورد.
جنگ استراتژیک معاصر را میتوان با استفاده از نسبت مبادلات تسلیحاتی، که انتظار کمی و نسبتا اندکی نیز از تهاجم دارد ترسیم نمود.
مامورتهای تهاجمی در سطح عملییاتی جنگ- حتی اگر در خدمت استراتژی تدافعی جنگ باشد –در مقایسه با مامورتهای دفاعی به نیروهای بیشتری که از نظر نظامی نیز توان بالاتری داشته باشند، نیازمند است.
همانگونه که از نام آن بر میآید نیروی تهاجمی، خواه به دشمن نزدیک باشد و یا از او دور، آغازگر جنگند و با برخورداری از منابع پشتیبانی مناسب، باید توان لازم برای انتقال نیرو از فراز فاصله ی موجود تا دشمن را داشته باشند. توان نظامی تهاجی- و یا به بیان دقیق تر یک توان نظامی که قادر باشد به به صورت تهاجمی عمل کند- زمینه را برای اتخاذ سیاست های خارجی جاه طلبانه تر مهیا میسازد.
گاهی دیده میشود که برخی از کشورها، بویژه کشورهای بزرگ چاره ای جز این نمیبینند که جنگ را در خاک خود آغاز کنند و دل به این خوش دارند که وجود فاصله ی زیاد و عامل«فرسایش»، دشمن را به سختی از «نقطه ی اصلی پیروزی»دور خواهد کرد. اما هیچ کشوری، اگر راه عملی دیگری در پیش روی داشته باشد، در خاک خود به جنگ نمی پردازد.
پیروی از سبک تهاجمی در جنگ، نشانگر عظمی معقول برای کنترل پیشامد های نظامی و در نتیجه پیشامدهای سیاسی احتمالی است. اگر دشمن سخت سرگرم خنثی سازی طرحهای ابتکاری ما باشد، نمی تواند از آزادی عمل لازم برای شروع و پیشبرد جنگ، طبق خواسته های خویش برخوردار گردد.
جاذبه اصلی داشتن حالت تهاجمی در عملیات به این دلیل است که در حالت تهاجمی میتوان تصمیمی مطلوب را به دشمن تحمیل کرد.
اغلب استراتژیهای تدافعی در جنگ الزاما نمیتوانند پاسخ مناسبی برای این پرسش که «پیروزی از چه طریقی حاصل میشود؟» ارائه دهند.
اگر ابتکار عمل به دست دشمن افتد او میتواند جنگ را به دلخواه خود هدایت کند. حالت تدافعی، توانایی وارد آوردن ضربات مهلک بر دشمن و در نتیجه شکست او را از ما سلب میکند. اغلب کشورها سعی میکنند خود را از رویارویی با نیروهای دفاعی قدرتمند و در نتیجه شکست و نابودی، بر حذر دارند. بی شک دست یابی به یک پیروزی خوشایند در جنگ، بدونه در اختیار داشتن نیرو های تهاجمی غیر ممکن است. به واقع، در صورت پرهیز از تهاجم، از رسیدن به پاداش کامل دفاعی پیروز مندانه نیز باید چشم پوشی کرد.
جاذبه ی استراتژی پدافندی
در سطح سیاست گذاری جنگ، یعنی سطحی که در آن محاسبه ی منافع ملی بیان میکند که چرا باید جنگی آغاز گردد و در صورت آغاز، حجم آن چه مقدار باشد؛ همواره منافع، دارای مزیتی نظامند است. اغلب کشورها، عمدتا به دفاع از منابع و امکانات خویش رغبت نشان میدهند تا به غصب دارایی های دیگر کشورها. در اغلب موارد، اما نه هنیشه، کشوری که دارای توان دفاعی بالایی است میتواند عزم سیاسی برتر خویش را به عنوان افزایش گر نیرو، در زمینه ی بازدارندگی یا محروم سازی دشمن از کسب پیروزی به کار گیرد.
از نظر تاکتیکی و عملیاتی، دفاع نوعی تهاجم است که به عمد به تاخیر افتاده است. مرحله تدافعی عملیاتها میتواند دشمن را به حمله از محورهای خاصی تحریک کند و سپس با استفاده از مانورهای جناحی او را به دام اندازد. همچنین عملیاتهای تدافعی ممکن است به تشکیل«منحنی هایی آسیب پذیر»منجر گردد که میتوان از آن برای فرسایش توان تهاجمی دشمن سود جست.
نمیتوان به طور قطعی یکی از فرضیات موجود در زمینه ی زمان (منظور فاصله ی زمانی میان مشاهده ی تحرکات دششمنتا دست زدن به اقدامی عملی علیه او) را از دیگری برتردانست. از یک سو معمولا دشمن متحرک، اطلاعاتی در زمینه ی نیات خویش فش میسازد که برای جنگ واقعی و برنامه ریزی عملیاتی، حیاتی است. از سوی دیگر باید از این نکته نیز غافل نبود که گرچه واگذاری ابتکار عمل به دشمن و اتخاذ موضعی تدافعی از نظر اطلاعاتی بسیار حایز اهمیت است، ولی ممکن است دشمن چنان سریع و غافلگیر کننده عمل نماید که نتوان از اطلاعات حاصله برای انجام یک ضد حمله ی به موقع استفاده کرد. بنابراین باید مزیت جمع آوری اطلاعات را به همراه توانایی مقابله بررسی کرد.
طرحها و آرایشهای دفاعی، چه واقعی و چه ساختگی از اضطراب وتشویش دولتهای خارجی میکاهد.
در تاریخ به ندرت میتوان کشورهایی را یافت که در نتیجه ی اقدامات نظامی کاملا محتاطانه، ندانسته وارد جنگ شده باشند. با این وجود موارد بسیار ی در زمینه ی بررسی قبلی و دقیق رهبران سیاسی از طرحهای بسیج ملی، به منظور به حد اقل رساندن خطر انعکاس نادرست شاخصهای حمله وهشدار به دیگر کشورها توسط خبرگان نظامی، ناگفته باقی مانده است. متاسفانه هر گونه اقدام نظامی، یا بهتر بگوییم«عدم اقدام نظامی»که هدف از آن«مطمئن ساختن»دشمن از این امر است که او مورد حمله واقع نخواهد شد، ممکن است عواقب وخیمی نیز در بر داشته باشد؛ یعنی به دشمن احتمال اطمینان خاطر بخشد که طرف مقابل، آمادگی چندانی برای دفاع در برابر تجاوزات او ندارد. با نگاه به ناهمگونی که عباراتی چون «کنترل بحران»، «جنگ محدود»، «کنترل وخامت» و حتی «پایان جنگ» وجود دارد، میتوان به عمق تنش موجود میان مفاهیم مذکور پی برد.
دکترین دفاعی علاوه بر آنکه میتواند آماده سازی نظامی را در حکومتهای دموکراتیکی که اهداف چندان جاه طلبانه ای ندارند، قانونی جلوه دهد، نزد افرادی که میپندارند دفاع در مقایسه با تهاجم به نیروهای نسبتا کمتری نیاز دارد، از جاذبه سیاسی زیادی برخوردار است. این نظریه البته کاملا تهی از ارزش نیست، ولی تهنها نمایانگر بخشی از حقایق است. همانگونه که ناپلئون و مفسران برجسته ی او چون ژومینی (baron Henry jomini) و کلازویتس نیز تاکید میکردند، نسبت کلی نیروها چندان مهم نیست(البته در جنگهای کوتاه مدت)، بلکه نسبت نیروها در مراحل سرنوشت ساز نبرد از اهمیتی حیاتی برخوردار است.
درک جاذبه ی تاکتیکی دفاع و به ویژه دفاع غیر عامل بسیار ساده است. در تاکتیکهای تدافعی، وجود استحکامات دفاعی حتی نیروهای نه چندان کار آزموده را نیز قادر میسازد که عملکردی چشم گیر داشته باشند. در حالی که اگر ازعوارض طبیعی و دانش مهندسی به منظور افزایش توان دفاعی کمک گرفته شود کاری از نیروهای بسیار کار آزموده ی دشمن نیز حتی در صورت عدم مواجه با بداقبالی های هرچند اندک، ساخته نیست.
ترکیب سیستم آفندی و پدافندی
ممکن است بهترین نوع دفاع، یک تهاجم خوب باشد، به شرط آنکه این تهاجم آنقدر کاری باشد که بتواند توان نظامی دشمن را به کلی از بین ببرد تا او تنواند در مرحله ی آخر دست به تهاجم متقابل بزند. درستی این گفته ی باستانی به شرایط محیط نبرد مورد نظر و به عوامل تاکتیکی –تکنولوژیکی و کمی ویژه ای بستگی دارد.
بسیاری معتقد اند در جنگ زمینی، برترین شکل جنگ، ترکیبی است از تهاجم عملیاتی و دفاع تاکتیکی.
به عبارت دیگر، حمله به خاک دشمن، گذشتن از استحکامات مرزی بصورت پنهانی و یا احتراز از آنها و سپس پیشروی به سمت موقعیت مورد نظر(و تامین و محافظت جناحها با استفاده از عوارض طبیعی مانند رودخانه، مرداب و جنگل) و استقرار در آنجا و وادار نمودن دشمن به حمله، روند جنگ در دوران قدیم بود. در صورتیکه تهاجم به موفقیت کامل دست نیابد، ممکن است ناخواسته باعث ایجاد چنین موقعیتی گردد.
اگر یک سیستم تسلیحاتی قادر باشد از کشور با کسب پیروزی در نبرد حفاظت کند و یا به دلیل آوازه اش از نظر قابلیت بالای جنگی، اثر بازدارندگی زیادی داشته باشد و مانع از تهاجم دشمن شود، مشخص میشود تهاجم و دفاع در آن سیستم از نظر استراتژیکی در هم ادغام شده اند. محاصره ی دریایی نیز میتواند دارای چنین ویژگی ترکیبی باشد. در محاصره ی دریایی، خواه حلقه ی محاصره تنگ باشد و خواه باز، دشمن را تحریک به جنگیدن میکند؛ و اگر این دعوت، یعنی دعوت به جنگ از سوی دشمن پذیرفته شود، ناوگان محاصره کننده میتوانند استفاده از پهنه ی دریا را برای به ثمر رساندن اهداف تعیین شده از سوی رهبران جنگ، به انحصار خویش در آورد.
تهاجم فرسایشی عمدتا سه مرحله را برای عملیاتهای نظامی پیش بینی میکند. در مرحله ی اول، هدف از ضربه ی تهاجمی آغازین، آسیب رساندن شدید به توانایی حمله ی(تهاجم) دشمن است تا در نتیجه در مرحله ی دوم، نبروهای خودی بتوانند به راحتی به چالشهای تاکتیکی دشمنی که توانایی تهاجمی آن رو به ضعف نهاده است، پاسخ دهند. به همین دلیل بدیهی است که در مرحله ی سوم، نیروهای تهاجمی باقیمانده ی خودی از نظر نظامی بر هر میزان نیروهای ذخیره ی دشمن برتری دارند.
دفاع فرسایشی نظریه ای باستانی برای پیروزی در جنگهای زمینی است که بر مبنای تجربه استوار شده است و گذشت زمان و افزایش تجربه، بیش از بیش بر ارزش آن افزوده است. هدف از اقدامات دفاعی و تاکتیکهای وابسته به آن، ایستادگی در برابر هر گونه فشار تهاجمی برای دوره ای نامعلوم نیست؛ بلکه هدف از آن تضعیف فرسایشی و شاید از میان بردن سازماندهی و انسجام دشمن و در نتیجه آسیب پذیر کردن آن در برابر یک ضد حمله است.
تهاجم و دفاع باید بصورت ترکیبی عمل نمایند تا عملکردی را که از هر یک از آن دو به صورت جداگانه انتظار میرود، تا سطح معقولی کاهشش یابد.
زمانی که دفاع از خویشتن تنها از طریق خلع سلاح دشمن محقق میشود، رسیدن به پیروزی پیریک(pyrrhic) (مربوط به pyrrhus پادشاه «اپیروس»که در جنگی علیه رومیان با دادن تلفالت بسیارزیاد آنها را شکست داد. مراد نوعی پیروزی است که با پرداخت بهائی بسیار سنگین بدست می آید. ) محتمل است. غفلت از اصل حفاظت و «دفاع در عین تهاجم»باعث میشود دشمن دست به «اقدامی شوالیه گونه»، یعنی احتراز از قدرت تهاجمی هماورد خویش زده، ضربه ی نهایی را وارد سازد.
تلاش انجام شده برای اثبات تاریخی این امر که همواره در بعضی دوره ها، دفاع سودمند بوده و در برخی دیگر تهاجم، و این نظریه که «برتری دفاعی، خللی در صلح و ثبات بین المللی ایجاد نمی کند»چندان مثمرثمر نبوده است.
موانع موجود بر سر این راه بسیار است که به ذکر نمونه هایی چند اکتفا میشود.
1- تصور کلی بر این است که معمولا از طریق جنگ، هر چند با پرداخت بهایی گزاف، میتوان به پیروزی هایی دست یافت.
2- سیاست گذاران هیچ وقت پیشاپیش هزینه لازم برای عملی کردن اهداف خود را به درستی تخمین نمیزنند.
3- پیروزی یا شکست در جنگ به عوامل متعددی بستگی دارد و توجه محض به فناوری تسلیحاتی، بسیار گمراه کننده است.
تاریخ نشان میدهد که کارشناسان امر نظامی، ارزش هدایت ورهبری، مهارت تاکتیکی و عملیاتی، بینش صحیح استراتژیک، روحیه ی سربازان و پشتیبانی را هم سنگ ارزش فناوری تسلیحاتی میدانسته اند.
کلید درک رابطه ی موجود میان تهاجم و دفاع، در عاقلانه نگریستن به «مفهوم تناقض» نهفته است و داشتن نگرش افراطی به این امر، صحیح نیست.
گرچه گاهی یک اقدام تهاجمی درست، در نقش یک اقدام تدافعی خوب ظاهر میشود و بلعکس، اما توجه بیش از حد به یکی از این دو سبک جنگ، منجر به شکست میگردد.
پذیرش نیل به پیروزی فقط در عملیاتهای تهاجمی وتدافعی صرف، با محدودیتهایی روبرو است.
گرایش بیش از حد به یکی از این دو حالت جنگی، از نظر تعادل، مشکلات بسیاری را پدید می آورد و در مجموع از میزان کارایی استراتژیک میکاهد. برای مثال، حتی توانایی بسیار بالای تهاجم هسته ای استراتژیک، بسیار محدود است؛ زیرا قادر نیست به درستی راه اقدامات تلافی جویانه دشمن را سد کند.
به نظر میرسد، اهمیت کارآزمودگی و روحیه ی افراد از اهمیت مزایای جانبی فناوری نظامی و یا کیفیت و کمیت آنها بیشتر است. اگز دامنه ی نابرابری های تسلیحاتی میان طرفین درگیر چندان وسیع نباشد، مهارتهای تاکتیکی و عملیاتی، در کنار روحیه خوب نیروها، قادر خواهد بود نابرابری تسلیحاتی را جبران نماید. این اصل در تمام سطوح جنگ، چه در عملیاتهای تهاجمی و چه در عملیاتهای تدافعی صادق است.
موفقیت تهاجم مستلزم پوشش دفاعی است تا مبادا اثرات پیروزی در یک قسمت محیط و یا بخشی از میدان نبرد به سبب شکست در سایر نقاط خنثی گردد و یا حتی برتری از آن دشمن گردد.
به احتمال زیاد، با اتخاذ استراتژی تدافعی نیز میتوان پیروز شد؛ تنها به این شرط که به دشمن مهاجم فرصت لازم برای انسجام داده نشود تا بتواند با نیروهای تازه نفس منسجم خود حمله ی مجددی را آغاز کند.