10-09-2013، 13:57
گویم اکنون من داستان عاشقی * عاشقی که دل بداده بردخترک صادقی
دختری که معنای نامش آشناست * آشنایی که همان الهه ی ماه و ستاره هاست
دختری که می زیست در تگزاس * درمیان مردمانی بی هراس
تا که شد این دخترک پنج ساله اش * رفت پدر نماند مهری در خانه اش
اما اورا داشت همچین مادری * به از صد این چنین ها پدری
مادرش فهمید دخترش را هست صدایی خوش * در خیالش اورا میدید مشهور مانند بوش
همچنین فهمید دارد حس بازیگری * اورا آزمود بازهم بار دیگری
دخترک را خواستند این دیزنیان * تا که سنجند اورا دراین میان
دخترک را دیدند دیوانه شدند * ستاره های آن زمان بیگانه شدند
دخترک رشد کرد زیباتر بشد * همچو زیبایی قوی ترمند بشد
تاکه هست اکنون یک ستاره ای * خوانندگان گفتند به خود بیچاره ای
همه دیده اند اورا در این زمان * گر ندیدند بشنوند یک بار نام آن
دخترک اکنون دیگر یک دختر است * او زین به بعد مستقل و خودکامه است
دخترک اکنون 18 ساله است * همچو هور و ماه و یک هاله است
دختری که بود در گذشته بی پدر * مگر حالاست یونیسف را به از چندین پدر
بازهم دخترک رشدتر بکرد * روز بعد را از دیروزش بهتر بکرد
تاکه شد یکسال از سال بعدش * دیدمش گشتم شدم دیوانه بَهش
هرروز با دیدنش آشنا تر شدم * از بَه آشنایی دیوانه تر شدم
هر روز درپی راهی بودم * درپی تصمیم و راه و چاهی بودم
تاکه یافتم من ره عاشقی را * عشقی به دور از نیستی و تباهی را
تا که بگذشت چند سال دگر * رویم بگردید اما نشد عشقم دگر
نتنها نشد عشقم یه ذر * بلکه هر روزم بشد افزون بر روز دگر
اکنون من مانده ام و یک کوله بار عشق و آرزو * امیدم تنها به خداست نه این آرزو...
این شعر توسط selenaiha کاربر انجمن پی اس گومز سروده شده
دختری که معنای نامش آشناست * آشنایی که همان الهه ی ماه و ستاره هاست
دختری که می زیست در تگزاس * درمیان مردمانی بی هراس
تا که شد این دخترک پنج ساله اش * رفت پدر نماند مهری در خانه اش
اما اورا داشت همچین مادری * به از صد این چنین ها پدری
مادرش فهمید دخترش را هست صدایی خوش * در خیالش اورا میدید مشهور مانند بوش
همچنین فهمید دارد حس بازیگری * اورا آزمود بازهم بار دیگری
دخترک را خواستند این دیزنیان * تا که سنجند اورا دراین میان
دخترک را دیدند دیوانه شدند * ستاره های آن زمان بیگانه شدند
دخترک رشد کرد زیباتر بشد * همچو زیبایی قوی ترمند بشد
تاکه هست اکنون یک ستاره ای * خوانندگان گفتند به خود بیچاره ای
همه دیده اند اورا در این زمان * گر ندیدند بشنوند یک بار نام آن
دخترک اکنون دیگر یک دختر است * او زین به بعد مستقل و خودکامه است
دخترک اکنون 18 ساله است * همچو هور و ماه و یک هاله است
دختری که بود در گذشته بی پدر * مگر حالاست یونیسف را به از چندین پدر
بازهم دخترک رشدتر بکرد * روز بعد را از دیروزش بهتر بکرد
تاکه شد یکسال از سال بعدش * دیدمش گشتم شدم دیوانه بَهش
هرروز با دیدنش آشنا تر شدم * از بَه آشنایی دیوانه تر شدم
هر روز درپی راهی بودم * درپی تصمیم و راه و چاهی بودم
تاکه یافتم من ره عاشقی را * عشقی به دور از نیستی و تباهی را
تا که بگذشت چند سال دگر * رویم بگردید اما نشد عشقم دگر
نتنها نشد عشقم یه ذر * بلکه هر روزم بشد افزون بر روز دگر
اکنون من مانده ام و یک کوله بار عشق و آرزو * امیدم تنها به خداست نه این آرزو...
این شعر توسط selenaiha کاربر انجمن پی اس گومز سروده شده