18-10-2011، 16:33
سام درخشاني متولد 31 تير ماه سال 54 مي باشد و چون زياد بدنبال فال و طالع بيني نيست از خصوصيات متولدين سال 54 نيز بي اطلاع است و تنها فكر مي كند كه سال 54 بايد سال گربه يا ببر باشد او مي گويد تولد در روز 31 تير ماه باعث شد كه خصوصيات 2 ماه تير و مرداد در كسي كه در يك چنين روزي به دنيا متولد شده است حلول كند . پس اجازه دهيد تا طالع بيني اين 2 ماه را به شما اشاره كنيم اكثر متولدين تير و مرداد داراي ويژگي هاي هنري هستند به طور مثال تمام دوستان سام از نقاش گرفته تا بازيگر متولدين اين 2 ماه هستند .
سام به طور شخصي به دنبال تولد گرفتن نيست اما دوستانش اين كار را براي او انجام مي دهند . و هر سال 31 تير او را غافلگير مي كنند و او هر وقت خواست جبران كند ، دوستانش پيش دستي كرده و خودشان براي خودشان تولد گرفتند . و او كادو گرفتن را به معني اهميت قائل شدن مي داند و ارزش كادو را بي اعتبار مي داند و مي گويد مهم اين است كه به ياد دوستنان باشيم و چيزي را به نشانه احترام به آنها تقديم كنيم .
سام متولد تهران است زماني كه او به دنيا آمده است پدر او براي كار و ادامه تحصيل رفته بود به انگليس . او و مادرش به منزل مادربزرگ مادري منتقل شدند خانه مادر بزرگ او در خيابان ستارخوان بود مادر پدر او نيز در خيابان طالقاني مي نشستند و او مدام ميان اين 2 خانه در حال رفت و آمد بود و 4 سال طول كشيد تا پدر او به ايران بازگردد . سال 57 انقلاب شد و شركتي كه به پدر او بورسيه داده بودند تعطيل شد و او بازگشت به خانواده و در چراغ برق سرگرم كار خريد و فروش لوازم و قطعات يدكي اتومبيل شد با حضور پدر او به خانواده به خيابان وليعصر نقل مكان كردند .
سام در نصف شب به دنيا آمد در بيمارستان مهر سر 9 ماه و وزن او نيز 3 كيلو و خرده اي بوده است.
مادر او درگير كتابي بود كه شخصيت اصليش سام نام داشت سام در واژه نامه عربي به معني مرگ است و خود او مي گويد سام در فارسي به معني حمايت كننده خانواده مي باشد و به درستي اين معني اطمينان ندارد . مادر او اسم سام را با خانواده در ميان گذاشت و همه موافقت كردند در نتيجه اسم او سام شد .
او فرزند اول خانواده است سر او در فاميل دعوا بوده مادر او مي گويد خاله او هر ماه نصف حقوقش را خرج او مي كرده (خوش به حالش) او در بچگي تپلي و سفيد بوده با موهاي بلوند و چشمهاي روشن و ميزان تئجهات نسبت به او هرگز كم نمي شد هرچند همه اين دوره سني (بچگي) رو دوست دارند ولي او مي گويد كه هنوز هر دو خانواده پدري مادري دوستش دارند و هرگز از ميزان علاقه شان نسبت به او كم نشده است .
6 سال بعد از او خواهرش به دنيا آمد و اسم او را پانته آ گذاشتند و فرزند آخر نيز 12 سال بعد او متولد شد . و اسم او را شهريار گذاشتند .
او مي گويد زماني اونقدر لوس شده بود كه طاقت دعواهاي پدرش را نداشت و هرچند زماني را كه نكته اخلاقي را به او متذكر مي شد ساعت ها گريه مي كرد .
او مي گويد بچه شيطوني نبوده اما همواره به سمت انجام كارهاي عجيب و غريب متمايل بوده و از تعريف ديگران هم لذت مي برده 7،6 ساله كه بوده مي رفت تو كوچه و ساعت ها كشيك مي داد تا وقتي زن ها و پير زنها زنبيل به دست از راه مي رسيدند آنها را تا منزلشان كمك كند او هميشه سعي كرده است تا به ديگران خدمت مند و با آنها خوب باشد .
عاشق بازي هاي قايم باشك ، لي لي ، هفت سنگ و خرپليس نيز بوده و متها سرگرمي اول و اخرش پوشيدن لباسهاي زورو بود و مدتها در گير لباس خلباني بود و خانواده او هم دوست داشتند كه او خلبان شود .
دبستان را در دبستان مطهري در خيابان وليعصر گذراند و هر سال مبصر كلاس مي شده و دوران راهنمايي را در مدرسه رازي گذراند . در سال سوم راهنمايي 3 تا تجديد را به خانوادش هديه كرد و در دوران راهنمايي يكي از مشكلاتش درس زبان بوده ضمن اينكه رياضي را هم تجديد شد . و دبيرستان او مصاذف شد با دوران بلوغ و افت تحصيلي در دبيرستان رازي 11 تجديد آورد وراه افتاد با پدرش به دنبال نمره گرفتن از دبيرها . 11 تجديدي تبديل شد به 8 تجديدي و در هر حال نتوتنست از امتحانات شهريور ماه نمره قبولي بگيره و در نتيجه مردود شد . و سس به مدرسه جاويدان رفت و در آنجا هم نتوانست از پس دروس اول بر آيد و خرداد هم دوباره 3 تا تجديد آورد (بابابابابا اين ديگه آخرشه ) و آنقدر سرخورده شد كه قصد ترك تحصيل را داشته پدر او به او گفت اگر مي خواهي اين طوري درس بخواني بيا پيش خودم كار كن ولي مادر او نگذاشت كه او مدرسه را رها كند و در دبيرستان عضو هر گروهي مي شد از دوچرخه سواري گرفته تا قايق سواري ، فوتبال و تئاتر .
سال اول و دوم كه در تهران تئاتري كه در مدرسه داشته در ايران اول شد. و در سال سوم گروهي را تشكيل داد كه سر پرستش شد يك گروه نمايشي بود كه نمايش هايش را خودش مي نوشت .
فوتبال را با حضور در تيم نوجوانان پيام آغاز كرد در سالهاي 69،68،67 عضو اين تيم بود و بعد به تيم جوانان برق رفت و وقاي به رده اميد ها رسيد پيراهن اميد استقلال را به مدت 1 سال پوشيد آن موقع عبدالعلي چنگيز مربي آنها بود و او در پست بك چپ توپ مي زد و متاسفانه اميد استقلال به دسته 2 سقوط كرد همين قضيه او را از فوتبال دور كرد .
او در صحبتهايش گفته آنچنان درس نخواندم اما اولين سالي كه ديپلم گرفتم و كنكور دادم به صورت كاملاً اتفاقي در رشته نمايش قبول شدم و 1 سال در دانشگاه آزاد بوده و با قوع اتفاقي در حيطه خانواده او را از ادامه تحصيل بازداشت .
سربازي را هو در سال 79 خريد .
بعد ديپلم وارد حيطه بازيگري شد تا اينكه روزي پول هنگفتي از پدر او خورده شد اين قضيه تعادل را از زندگي او دور كرد و اين بود كه دانشگاه و كلاسهاي آموزش را رها كرد و سخت متمركز مسائل خانواده شد .
و بعد اين مسئله چند تئاتر بازي انجام داد كه آقاي حميد حمزه تلفن زد به او و گفت براي بازي سريال شب زدگان انتخاب شدي .
پدر او به او گفت كه كار بازيگري براي او نون و آب نمي شود پس بهتر است كه به آن دل نبندي اما او نسبت به هنر بازيگري عشق مي ورزيد و احساس مي كرد كه آن پيشنهاد آن هم قبل از مشغول شدن در يك حرفه جديد خواست خدا بوده . سال 78 بوده كه اين اتفاق افتاد و بي درنگ رفت و اين قرار داد و بست . و در اين مدت كتابهاي مختلف و تماشاي فيلم و مشورت با اساتيد پرداخت تا بار علمي خود را تؤام با تجربه علمي افزايش دهد تا بازي به بازي كارش پرثمرتر و بهتر شود ..
با آوردن بحث ازدواج او گفت : ازدواج آرزوي هر جواني است منتهي تشكيل زندگي مشترك نياز به شرايطي دارد كه در حال حاضر از آنها بي بهرم هر زمان كه به امنيت شغلي و مالي دست يابم همسرم را انتخاب خواهم كرد .
و او خدا را شاكر است زيرا تمامي اتفاق هايي را كه در طول زندگي براي او افتاده به نفع او بوده و احساس مي كند كه خدا در ذره ذره از حياتش جريان دارد و حمايتش مي كند . اميدوار است كه در حرفه بازيگري باقي بماند و مدارج ترقي را بپيمايد .