15-03-2012، 8:34
چاقوي عشق به دختر جوان در سينه مادربزرگ
زماني كه زيبا، زني ميانسال بود و نوه كوچكش را در آغوش ميگرفت و برايش لالايي ميخواند، نميدانست كه اين كودك روزي قاتل او خواهد شد و جانش را خواهد گرفت.
همه اعضاي خانواده ميگويند، زيبا بسيار وحيد را دوست داشت و اين جوان برايش با ديگر نوههايش فرق داشت و زيبا آنقدر او را دوست داشت كه گاهي اين علاقه مورد اعتراض ديگران قرار ميگرفت.
حالا بعد از گذشت سالها وحيد در عين ناباوري مادربزرگش را كشتهاست. او با ضربات متعدد چاقو زيبا را به قتل رسانده، آن هم به خاطر اين كه زيبا با ازدواج وحيد و دختر مورد علاقهاش مخالف بودهاست.
اين جوان معتاد به شيشه كه در شعبه 71 دادگاه كيفري استان تهران محاكمه شده، جزئيات اين قتل را براي ما شرح ميدهد و از روز حادثه ميگويد.
چند سال داري و از چه زماني در زندان هستي؟
19 ساله هستم، يك سال قبل به جرم قتل مادربزرگم دستگير شدم و از آن موقع در زندان هستم.
چه كسي متوجه شد كه تو مادربزرگت را به قتل رساندي؟
يكي از داييهايم گفت، او به من شك كرده بود و بعد هم من را به پليس معرفي كرد و من شناسايي شدم.
يعني فقط به خاطر اين كه داييات به تو شك داشت بازداشت شدي، مدرك ديگري نبود؟
وقتي مادربزرگم را كشتم و از خانه بيرون آمدم اثري از من در آنجا نمانده بود، اما از آنجا كه وسايل پذيرايي در خانه بود و كسي هم به زور وارد خانه نشده بود، پليس متوجه شده بود كه حادثه توسط يك آشنا اتفاق افتاده و داييام هم در آشناها به من شك كرده بود و من را معرفي كرده بود.
چرا به تو مشكوك شدند مگر سابقه درگيري با مادربزرگت داشتي؟
نه سابقه كه نداشتم، اما چون مادربزرگم خيلي من را دوست داشت و لوسم ميكرد بقيه حسادت ميكردند.
اما نميتوان گفت كه موضوع همين بوده چون تو واقعا اين جنايت را مرتكب شدي، بنابراين مساله ديگري هم بوده است.
نميدانم چه بگويم، به نظر من كه نبود.
موضوع سرقت از خانه مادربزرگت چيست، در دادگاه مطرح شد كه قبل از كشتن او يك بار از خانهاش سرقت كردي؟
بله درست است، من اشتباه كردم، اين موضوع را قبول دارم، اما مادربزرگم را دوست داشتم او خيلي آدم خوبي بود و من را بخشيد، نميدانم چرا ديگران مرا نميبخشند.
جزئيات اين سرقت را توضيح بده؟
يك روز كه به خانه مادربزرگم رفته بودم و در كمد او را باز كردم، ديدم مقداري پول در كمد دارد. خيلي وسوسه شدم و آن پول را برداشتم تقريبا 300 هزارتومان بود.
وقتي پول را برداشتم مادربزرگم متوجه شد، اما به من چيزي نگفت. بعد خودم پشيمان شدم و به مادرم گفتم چه كردم يك هفته بعد به همراه مادرم براي عذرخواهي به خانه مادربزرگم رفتم و پول را بردم و به او پس دادم. بعد هم از او عذرخواهي كردم و به خانه برگشتيم.
مادربزرگت چه عكسالعملي نشان داد؟
من را بخشيد و گفت كه عذرخواهيام را قبول ميكند و گفت اگر پول لازم داشته باشم ميتوانم به خودش بگويم تا به من پول قرض بدهد. ميدانستم حرفش درست است، او زن دست و دلبازي بود و من را هم دوست داشت. من هميشه روي كمك او حساب ميكردم.
گفته شده تو معتاد هستي، اين درست است؟
بله من اعتياد داشتم شيشه ميكشيدم و مصرفم هم خيلي بالا بود.
اما تو فقط 19 سال داشتي چرا اين طور معتاد شدي؟
شرايط روحيام خوب نبود اول ميكشيدم كه آرام شوم، اما بعد ديگر نتوانستم ترك كنم. روزي 3 بار مواد ميزدم و هميشه در توهم بودم.
از قتل مادربزرگت بگو چطور او را كشتي؟
واقعا يادآورياش هم برايم سخت است، اصلا نميدانم چرا اين كار را كردم، فقط يادم ميآيد كه با چاقو او را زدم.
يعني بدون مقدمه او را زدي و هيچ دعوا يا درگيري بين شما رخ نداد؟
قبلش با هم دعوا كرديم، رفتم به او بگويم برايم به خواستگاري برود، اما او قبول نكرد و با هم درگير شديم.
تو دختري را در نظر داشتي؟
مدتي بود كه با يك دختر دوست بودم و با او رابطه داشتم. ميخواستم با او ازدواج كنم، مادربزرگم او را ميشناخت و ميدانست كه دوستش دارم، اما مخالفت ميكرد و ميگفت كه دوست ندارد من با آن دختر ازدواج كنم و ميگفت كه برايم به خواستگاري نميرود.
علت مخالفت مادربزرگت چه بود؟
او ميگفت اين دختر به درد من نميخورد و من را بدبخت ميكند. ميگفت دوستدختر من اهل زندگي نيست و ما به درد هم نميخوريم. او در مورد دوستدختر من تحقيق كرده بود.
چرا موضوع را به جاي اينكه به پدر و مادر خودت بگويي به مادربزرگت گفتي؟
خدا رحمتش كند خيلي زن خوبي بود، من خيلي با او نزديك بودم، آنقدر كه رابطهام با او خوب بود با پدر و مادر خودم خوب نبودم، به همين خاطر هم موضوع ازدواجم را به مادربزرگم گفتم. پدر و مادرم هيچ علاقهاي به من نداشتند، اما مادربزرگم حاضر بود براي من هركاري بكند.
مادربزرگت با ازدواج شما مخالف بود پس ميتوانستي از مادرت كمك بگيري يا حتي خودت اقدام كني لازم نبود او را بكشي؟
خانواده آن دختر قبول نميكردند، به من ميگفتند حتما بايد خانوادهات بيايند من چارهاي بجز راضي كردن خانوادهام نداشتم. ضمن اينكه من آن زمان 18 سالم بود و هيچچيز نداشتم، نياز بود كسي از من حمايت كند و به من كمي پول بدهد، مادربزرگم ميتوانست اين كار را بكند.
مادربزرگت با ازدواجت با آن دختر مخالف بود يا كلا ميگفت كه نبايد ازدواج كني؟
نه او با اينكه من بخواهم ازدواج كنم مخالف نبود چون فكر ميكرد زن گرفتن دست و پاي من را جمع ميكند و ميشوم اهل زندگي. آن دختر كه من پسنديده بودم را لايق زندگي با من نميدانست.
روز درگيري چه اتفاقي افتاد؟
به خانه مادربزرگم رفتم و دوباره حرف خواستگاري را پيش كشيدم و گفتم كه ميخواهم ازدواج كنم و او هم بايد كمكم كند. گفت اين كار را نميكند. درگيري لفظي بين ما بالا گرفت، من او را به سمت كمد هل دادم و سرش به كمد برخورد كرد.
پيرزن خيلي ترسيده بود فرياد زد و كمك خواست هيچ كنترلي روي كارهايم نداشتم، اصلا نميدانم چرا مثل ديوانهها شده بودم، ميخواستم او را ساكت كنم و به بدنش چاقو زدم.
چند ضربه به او زدي؟
فكر ميكنم سه ضربه زدم.
اما در نظريه پزشكي قانوني آمده كه 18 ضربه چاقو به بدنش وارد شده؟
نميدانم يادم نميآيد، اگر پزشكي قانوني گفته قبول دارم.
گفته شده تو سرقت هم انجام دادي و مبلغي پول از خانه مادربزرگت سرقت كردي؟
نه اين درست نيست، من اين كار را نكردم.
در بازجوييها قبول كردي كه سرقت كردي؟
من در بازجوييها گفتم چون تحت فشار بودم و خيلي ناراحت بودم، اما حالا ميگويم كه اين كار را نكردم و اين اتهام را قبول نميكنم.
چرا بايد تو را تحت فشار ميگذاشتند، وقتي دلايل كافي بود و تو خودت اتهام قتل را هم قبول كرده بودي؟
نميدانم چه هدفي داشتند، اما سرقت كار من نبود.
آن روز كه به خانه مادربزرگت ميرفتي تنها بودي؟
نه يكي از دوستانم هم با من بود.
همراهت در اين قتل چه نقشي داشت؟
او هيچ كاري نكرد فقط من را به خانه مادربزرگم رساند و منتظر ماند تا برگردم.
ميدانست كه قرار است تو مادربزرگت را بكشي؟
نه آن بيچاره اصلا خبر نداشت. خود من هم خبر نداشتم ميخواهم اين كار را بكنم. آن روز به دوستم گفتم چند دقيقهاي با مادربزرگم كار دارم و زود برميگردم. از او خواستم كه من را برساند او هم قبول كرد. وقتي رسيديم گفتم صبر كن برميگردم، باز هم قبول كرد. وقتي كه مادربزرگم را كشتم و برگشتم سوار ماشين شدم او ديد لباسهايم خوني است و از من پرسيد چه شده است، جرات توضيح حادثه را نداشتم، فقط گريه كردم. او هم عصباني شد و من را از ماشين به بيرون پرت كرد و بعد هم گاز داد و رفت.
بعد از اينكه دوستت تو را از ماشين به بيرون پرت كرد چه كردي؟
تا صبح در يك پارك نشستم و گريه كردم. ساعتها داشتم گريه ميكردم حتي به اين فكر كردم كه خودكشي كنم و كار تمام شود، اما جراتش را نداشتم. صبح كه شد لباسهايم را عوض كردم و به خانه رفتم و بعد هم متوجه شدم همه فهميدهاند كه مادربزرگم كشته شده.
ميداني چه حكمي در انتظار توست؟
بله ميدانم همه فرزندان مادربزرگم بجز مادرم برايم درخواست قصاص كردهاند و قطعا حكم قصاص به من خواهند داد. كسي حرفم را باور نميكند كه از روي عمد اين كار را نكردهام. من روز حادثه شيشه كشيده بودم و حالت عادي نداشتم. شايد اگر مادربزرگم مخالفت هم نميكرد اين كار را ميكردم چون اصلا متوجه نبودم چه اتفاقي افتاده و دارم چهكار ميكنم.
فكر ميكني بتواني رضايت بگيري؟
آنها اعضاي خانواده من هستند و شايد هم اين كار را بكنند، اما من نميخواهم رضايت بدهند؛ چون بشدت در عذاب هستم و ميخواهم هر چه زودتر از شر اين زندگي لعنتي خلاص شوم، مرگ تنها آرزوي من است.
زماني كه زيبا، زني ميانسال بود و نوه كوچكش را در آغوش ميگرفت و برايش لالايي ميخواند، نميدانست كه اين كودك روزي قاتل او خواهد شد و جانش را خواهد گرفت.
همه اعضاي خانواده ميگويند، زيبا بسيار وحيد را دوست داشت و اين جوان برايش با ديگر نوههايش فرق داشت و زيبا آنقدر او را دوست داشت كه گاهي اين علاقه مورد اعتراض ديگران قرار ميگرفت.
حالا بعد از گذشت سالها وحيد در عين ناباوري مادربزرگش را كشتهاست. او با ضربات متعدد چاقو زيبا را به قتل رسانده، آن هم به خاطر اين كه زيبا با ازدواج وحيد و دختر مورد علاقهاش مخالف بودهاست.
اين جوان معتاد به شيشه كه در شعبه 71 دادگاه كيفري استان تهران محاكمه شده، جزئيات اين قتل را براي ما شرح ميدهد و از روز حادثه ميگويد.
چند سال داري و از چه زماني در زندان هستي؟
19 ساله هستم، يك سال قبل به جرم قتل مادربزرگم دستگير شدم و از آن موقع در زندان هستم.
چه كسي متوجه شد كه تو مادربزرگت را به قتل رساندي؟
يكي از داييهايم گفت، او به من شك كرده بود و بعد هم من را به پليس معرفي كرد و من شناسايي شدم.
يعني فقط به خاطر اين كه داييات به تو شك داشت بازداشت شدي، مدرك ديگري نبود؟
وقتي مادربزرگم را كشتم و از خانه بيرون آمدم اثري از من در آنجا نمانده بود، اما از آنجا كه وسايل پذيرايي در خانه بود و كسي هم به زور وارد خانه نشده بود، پليس متوجه شده بود كه حادثه توسط يك آشنا اتفاق افتاده و داييام هم در آشناها به من شك كرده بود و من را معرفي كرده بود.
چرا به تو مشكوك شدند مگر سابقه درگيري با مادربزرگت داشتي؟
نه سابقه كه نداشتم، اما چون مادربزرگم خيلي من را دوست داشت و لوسم ميكرد بقيه حسادت ميكردند.
اما نميتوان گفت كه موضوع همين بوده چون تو واقعا اين جنايت را مرتكب شدي، بنابراين مساله ديگري هم بوده است.
نميدانم چه بگويم، به نظر من كه نبود.
موضوع سرقت از خانه مادربزرگت چيست، در دادگاه مطرح شد كه قبل از كشتن او يك بار از خانهاش سرقت كردي؟
بله درست است، من اشتباه كردم، اين موضوع را قبول دارم، اما مادربزرگم را دوست داشتم او خيلي آدم خوبي بود و من را بخشيد، نميدانم چرا ديگران مرا نميبخشند.
جزئيات اين سرقت را توضيح بده؟
يك روز كه به خانه مادربزرگم رفته بودم و در كمد او را باز كردم، ديدم مقداري پول در كمد دارد. خيلي وسوسه شدم و آن پول را برداشتم تقريبا 300 هزارتومان بود.
وقتي پول را برداشتم مادربزرگم متوجه شد، اما به من چيزي نگفت. بعد خودم پشيمان شدم و به مادرم گفتم چه كردم يك هفته بعد به همراه مادرم براي عذرخواهي به خانه مادربزرگم رفتم و پول را بردم و به او پس دادم. بعد هم از او عذرخواهي كردم و به خانه برگشتيم.
مادربزرگت چه عكسالعملي نشان داد؟
من را بخشيد و گفت كه عذرخواهيام را قبول ميكند و گفت اگر پول لازم داشته باشم ميتوانم به خودش بگويم تا به من پول قرض بدهد. ميدانستم حرفش درست است، او زن دست و دلبازي بود و من را هم دوست داشت. من هميشه روي كمك او حساب ميكردم.
گفته شده تو معتاد هستي، اين درست است؟
بله من اعتياد داشتم شيشه ميكشيدم و مصرفم هم خيلي بالا بود.
اما تو فقط 19 سال داشتي چرا اين طور معتاد شدي؟
شرايط روحيام خوب نبود اول ميكشيدم كه آرام شوم، اما بعد ديگر نتوانستم ترك كنم. روزي 3 بار مواد ميزدم و هميشه در توهم بودم.
از قتل مادربزرگت بگو چطور او را كشتي؟
واقعا يادآورياش هم برايم سخت است، اصلا نميدانم چرا اين كار را كردم، فقط يادم ميآيد كه با چاقو او را زدم.
يعني بدون مقدمه او را زدي و هيچ دعوا يا درگيري بين شما رخ نداد؟
قبلش با هم دعوا كرديم، رفتم به او بگويم برايم به خواستگاري برود، اما او قبول نكرد و با هم درگير شديم.
تو دختري را در نظر داشتي؟
مدتي بود كه با يك دختر دوست بودم و با او رابطه داشتم. ميخواستم با او ازدواج كنم، مادربزرگم او را ميشناخت و ميدانست كه دوستش دارم، اما مخالفت ميكرد و ميگفت كه دوست ندارد من با آن دختر ازدواج كنم و ميگفت كه برايم به خواستگاري نميرود.
علت مخالفت مادربزرگت چه بود؟
او ميگفت اين دختر به درد من نميخورد و من را بدبخت ميكند. ميگفت دوستدختر من اهل زندگي نيست و ما به درد هم نميخوريم. او در مورد دوستدختر من تحقيق كرده بود.
چرا موضوع را به جاي اينكه به پدر و مادر خودت بگويي به مادربزرگت گفتي؟
خدا رحمتش كند خيلي زن خوبي بود، من خيلي با او نزديك بودم، آنقدر كه رابطهام با او خوب بود با پدر و مادر خودم خوب نبودم، به همين خاطر هم موضوع ازدواجم را به مادربزرگم گفتم. پدر و مادرم هيچ علاقهاي به من نداشتند، اما مادربزرگم حاضر بود براي من هركاري بكند.
مادربزرگت با ازدواج شما مخالف بود پس ميتوانستي از مادرت كمك بگيري يا حتي خودت اقدام كني لازم نبود او را بكشي؟
خانواده آن دختر قبول نميكردند، به من ميگفتند حتما بايد خانوادهات بيايند من چارهاي بجز راضي كردن خانوادهام نداشتم. ضمن اينكه من آن زمان 18 سالم بود و هيچچيز نداشتم، نياز بود كسي از من حمايت كند و به من كمي پول بدهد، مادربزرگم ميتوانست اين كار را بكند.
مادربزرگت با ازدواجت با آن دختر مخالف بود يا كلا ميگفت كه نبايد ازدواج كني؟
نه او با اينكه من بخواهم ازدواج كنم مخالف نبود چون فكر ميكرد زن گرفتن دست و پاي من را جمع ميكند و ميشوم اهل زندگي. آن دختر كه من پسنديده بودم را لايق زندگي با من نميدانست.
روز درگيري چه اتفاقي افتاد؟
به خانه مادربزرگم رفتم و دوباره حرف خواستگاري را پيش كشيدم و گفتم كه ميخواهم ازدواج كنم و او هم بايد كمكم كند. گفت اين كار را نميكند. درگيري لفظي بين ما بالا گرفت، من او را به سمت كمد هل دادم و سرش به كمد برخورد كرد.
پيرزن خيلي ترسيده بود فرياد زد و كمك خواست هيچ كنترلي روي كارهايم نداشتم، اصلا نميدانم چرا مثل ديوانهها شده بودم، ميخواستم او را ساكت كنم و به بدنش چاقو زدم.
چند ضربه به او زدي؟
فكر ميكنم سه ضربه زدم.
اما در نظريه پزشكي قانوني آمده كه 18 ضربه چاقو به بدنش وارد شده؟
نميدانم يادم نميآيد، اگر پزشكي قانوني گفته قبول دارم.
گفته شده تو سرقت هم انجام دادي و مبلغي پول از خانه مادربزرگت سرقت كردي؟
نه اين درست نيست، من اين كار را نكردم.
در بازجوييها قبول كردي كه سرقت كردي؟
من در بازجوييها گفتم چون تحت فشار بودم و خيلي ناراحت بودم، اما حالا ميگويم كه اين كار را نكردم و اين اتهام را قبول نميكنم.
چرا بايد تو را تحت فشار ميگذاشتند، وقتي دلايل كافي بود و تو خودت اتهام قتل را هم قبول كرده بودي؟
نميدانم چه هدفي داشتند، اما سرقت كار من نبود.
آن روز كه به خانه مادربزرگت ميرفتي تنها بودي؟
نه يكي از دوستانم هم با من بود.
همراهت در اين قتل چه نقشي داشت؟
او هيچ كاري نكرد فقط من را به خانه مادربزرگم رساند و منتظر ماند تا برگردم.
ميدانست كه قرار است تو مادربزرگت را بكشي؟
نه آن بيچاره اصلا خبر نداشت. خود من هم خبر نداشتم ميخواهم اين كار را بكنم. آن روز به دوستم گفتم چند دقيقهاي با مادربزرگم كار دارم و زود برميگردم. از او خواستم كه من را برساند او هم قبول كرد. وقتي رسيديم گفتم صبر كن برميگردم، باز هم قبول كرد. وقتي كه مادربزرگم را كشتم و برگشتم سوار ماشين شدم او ديد لباسهايم خوني است و از من پرسيد چه شده است، جرات توضيح حادثه را نداشتم، فقط گريه كردم. او هم عصباني شد و من را از ماشين به بيرون پرت كرد و بعد هم گاز داد و رفت.
بعد از اينكه دوستت تو را از ماشين به بيرون پرت كرد چه كردي؟
تا صبح در يك پارك نشستم و گريه كردم. ساعتها داشتم گريه ميكردم حتي به اين فكر كردم كه خودكشي كنم و كار تمام شود، اما جراتش را نداشتم. صبح كه شد لباسهايم را عوض كردم و به خانه رفتم و بعد هم متوجه شدم همه فهميدهاند كه مادربزرگم كشته شده.
ميداني چه حكمي در انتظار توست؟
بله ميدانم همه فرزندان مادربزرگم بجز مادرم برايم درخواست قصاص كردهاند و قطعا حكم قصاص به من خواهند داد. كسي حرفم را باور نميكند كه از روي عمد اين كار را نكردهام. من روز حادثه شيشه كشيده بودم و حالت عادي نداشتم. شايد اگر مادربزرگم مخالفت هم نميكرد اين كار را ميكردم چون اصلا متوجه نبودم چه اتفاقي افتاده و دارم چهكار ميكنم.
فكر ميكني بتواني رضايت بگيري؟
آنها اعضاي خانواده من هستند و شايد هم اين كار را بكنند، اما من نميخواهم رضايت بدهند؛ چون بشدت در عذاب هستم و ميخواهم هر چه زودتر از شر اين زندگي لعنتي خلاص شوم، مرگ تنها آرزوي من است.