14-03-2012، 16:18
هر كاري بهخاطر دخترم ميكنم
ژاله، زن 65 ساله كه متهم است دامادش را به قتل رسانده، قرار است بزودي در شعبه 113 دادگاه كيفري استان تهران محاكمه شود. اين زن كه با همدستي دخترش دست به اين قتل زده است، از جزئيات اين قتل و انگيزهاش از آن و سختيهايي كه دخترش در زندگي مشتركش كشيده است، ميگويد.
متهم هستي دامادت را به قتل رساندي، اين اتهام را قبول داري؟
بله قبول دارم. من اينكار را كردم اما ناخواسته بود.
چرا دست به قتل زدي؟
او خيلي دخترم را اذيت ميكرد، هربار كه به خانه دخترم ميآمدم، ميديدم يك زخم جديد روي بدنش ايجاد شده، او خيلي دخترم را اذيت ميكرد.
چرا اينكار را ميكرد؟
آدم بداخلاقي بود، اعتياد داشت و شرور بود. به همين خاطر هم اذيتش ميكرد. ديگر از دست دامادم خسته شده بودم و نميتوانستم كاري بكنم.
دخترت بايد با شوهرش برخورد ميكرد، چرا تو دست به كار شدي؟
من اينكار را كردم چون دخترم نميتوانست با شوهرش مقابله كند.
چه مدتي بود كه دامادت اينطور شده بود؟
از وقتي كه با دخترم ازدواج كرد، او را اذيت ميكرد. از دستش خسته شده بودم، هيچوقت سر زندگياش نبود يا در زندان بود يا با دوستانش دنبال خوشگذراني.
چندبار دامادت زنداني شد؟
خيلي اين اتفاق افتاد، واقعا يادم نيست كه چند بار زنداني شد، او بيشتر عمرش را در زندان بود.
چرا دخترت از او جدا نميشد؟
چطور ميتوانست اينكار را بكند؛ در حالي كه 6 دختر داشت و بايد طوري زندگي آنها را تامين ميكرد.
چرا دخترت را به چنين آدمي دادي؟
وقتي دخترم با او ازدواج كرد، اينطوري نبود البته شايد هم واقعيت را از ما پنهان كرده بود. وقتي ما متوجه شديم دامادم آدم خلافكاري است كه دخترم بچهدار شده بود و ديگر نميتوانستيم كاري بكنيم.
چرا دخترت اين همه بچه دارد در حالي كه خودش ميدانست شوهرش آدم خلافكاري است؟
نميدانم چه بگويم. من بارها به او گفتم كه مراقب باش و اين همه بچه نداشته باش. اما به هر حال پيش ميآمد و دخترم هم نميخواست بچهها را سقط كند. البته شوهرش هم اصرار داشت كه پسردار شوند، اما همه بچهها دختر بودند.
دامادت چه كارهايي ميكرد كه باعث شد او را بكشي؟
هميشه دخترم را اذيت ميكرد، او را كتك ميزد. در خانه مواد ميكشيد و دوستانش را ميآورد، اين اواخر هم آنها را زنداني و شكنجه ميكرد.
منظورت از آنها چه كساني هستند؟
او دخترم و نوههايم را در اتاق و انباري زنداني ميكرد و گاهي چندين روز به آنها غذا نميداد و اجازه نميداد كه دستشويي هم بروند. دامادم رسما آنها را شكنجه ميكرد. هر وقت به او اعتراض ميكردم، ميگفت به تو ربطي ندارد. او حتي به دخترم خرجي نميداد.
پس دخترت چطور هزينههاي زندگياش را تامين ميكرد؟
بيشتر اوقات خودش كار ميكرد من هم مستمري شوهرم را ميگرفتم و به دخترم كمك ميكردم. شوهرش هيچكاري نميكرد. هروقت خودش دوست داشت پول ميداد. اگر هم دوست نداشت به دخترم ميگفت به من ربطي ندارد. وقتي دامادم در زندان بود، شرايط دخترم بهتر بود.
دخترت چند سالش بود وقتي ازدواج كرد؟
راستش ما خانواده فقيري بوديم. البته من تاجايي كه ميتوانستم كاري ميكردم كه بچههايم سختي نكشند. اما تامين هزينههاي آنها سخت بود، به همين خاطر هم بچههايم زود ازدواج كردند. دخترم 17 ساله بود كه با شوهرش ازدواج كرد.
فكر نميكني بهتر بود دخترت را پيش خودت ببري؟
من خودم جايي نداشتم و نميتوانستم دخترم را كمك كنم. او 6 دخترداشت با خودش 7 نفر بودند، من جايي نداشتم كه در اين مورد بتوانم به آنها كمك كنم. اگر ميتوانستم كاري بكنم كه اجازه نميدادم دخترم 20 سال سختي بكشد. اين همه سال شكنجه، او را خيلي پير كرده بود.
از روز حادثه بگو، چطور اتفاق افتاد؟
چند روز قبل از حادثه به خانه دخترم آمدم. ديدم باز رنگش پريده و حالش بد است. گفتم چه شده گريه كرد و گفت كه شوهرش او را دوباره شكنجه كرده و چند روز در انباري زنداني كرده است.
چطور شد كه تصميم گرفتي دامادت را بكشي؟
وقتي دخترم گفت كه شوهرش چطور او را شكنجه كرده است، ديگر نتوانستم تحمل كنم. 20 سال صبر كرده بودم، فكر ميكردم دامادم با بالا رفتن سنش، بهتر ميشود؛ با خودم ميگفتم سنش كه بالا برود، عاقل ميشود، اما او چندسالي بود كه بدتر هم شده بود. ديگر نميتوانستم تحمل كنم. بايد كاري ميكردم.
چطور نقشه قتل را طراحي و اجرا كردي؟
وقتي ديدم دخترم دوباره شكنجه شده، تصميم گرفتم دامادم را بكشم. البته نقشه نداشتم فقط ميخواستم او را بكشم تا اينكه روز حادثه متوجه شدم دامادم خواب است، سراغش رفتم و با يك ميله به سرش كوبيدم و بعد چاقو زدم.
چرا او را با ميله زدي؟
ميخواستم بيهوش شود و نتواند مقاومت كند، البته بلافاصله پشيمان شدم اما ديگر چارهاي نبود، بايد كار را تمام ميكردم.
دخترت كي متوجه شد؟
بلافاصله بعد از قتل آمد و جسد شوهرش را ديد. البته خودم گفتم كه او را كشتم.
چرا به پليس اطلاعات اشتباه داديد؟
چون دخترم ميترسيد كه من بازداشت شوم. او ميدانست كه من در حمايت از او، چنين كاري كردم. دوست نداشت كه من اذيت شوم.
دخترت هم در اين پرونده به اتهام معاونت در قتل بازداشت است و اين نشان ميدهد او هم نقشي داشته، چرا ميخواهي او را نجات دهي؟
دخترم واقعا بيگناه است. قسم ميخورم كه او نقشي در اين قتل ندارد،او فقط سعي كرد به من كمك كند. اولش هم نميدانست كه من اينكار را كردم. او را اشتباهي گرفتند. اصلا درست نيست كه او را به جاي من مجازات كنند.
اما دادسرا براين باور است كه حرفهاي او باعث تحريك تو شده است؟
او نميخواست من اينكار را بكنم. حتي در مورد قتل شوهرش با او صحبت هم نكرده بودم. چون ميدانستم جلوي مرا ميگيرد. او فقط با من درددل ميكرد، من مادرش هستم اگر به من نميگفت، در مورد مشكلاتش با چه كسي ميتوانست حرف بزند. من تنها كسي بودم كه او داشت.
فكر ميكني نوههايت رضايت ميدهند؟
آنها گفتهاند اينكار را ميكنند. البته نميدانم اينكار را بكنند يا نه. اما ميخواهم بدانند كه من براي كمك به آنها و نجاتشان، اينكار را كردم. البته قبول دارم كه كارم درست نبود و بايد طلاق دخترم را ميگرفتم. اما باور كنيد كه نتوانستم خودم را كنترل كنم. خيلي به من سخت ميگذشت، نميتوانستم بيشتر از اين شكنجه دخترم و نوههايم را ببينم. من اشتباه كردم و درخواست بخشش دارم.
حتي اگر تو بتواني رضايت اوليايدم را هم بگيري، به لحاظ جنبه عمومي جرم بايد مجازات شوي و چند سال در زندان بماني، فكر ميكني دادگاه چه برخوردي با تو بكند.
من در مراحل مختلف بازجويي سختيهايي را كه دخترم كشيده است، گفتهام و در دادگاه هم اين موضوع را ميگويم. من سالهاي آخر عمرم را ميگذرانم و اگر هم زنداني شوم، برايم مهم نيست. آنچه نگرانم ميكند زندگي دخترم و دخترانش است.
از وقتي ما زنداني شديم، نوههايم آواره هستند. قسم ميخورم دخترم نقشي نداشت و درخواست دارم او تبرئه شود تا بتواند به بچههايش برسد. شايد با نبود پدر، آنها بتوانند زندگي آرامتري داشته باشند. بفهمند زندگي يعني چه. معلوم نيست من يك سال ديگر زنده باشم يا 2 سال. اما آنها حق زندگي دارند. نوههايم جوان هستند و خيلي چيزها را بايد در زندگي تجربه كنند. آنها با وجود پدرشان فقط بدبختي را تجربه ميكردند.
تو يك مادري و ميگويي بهخاطر فرزندت، دست به اين قتل زدي، حرفي با مادراني مثل خودت داري؟
تنها حرفي كه ميتوانم بزنم، اين است كه وقتي فرزندشان ميخواهد ازدواج كند، دقت كنند. بخصوص دختران كه خيلي ضرر ميكنند. من توجه كافي نكردم و به همين خاطر هم خودم را مقصر ميدانم، كاش در مورد دامادم بيشتر فكر ميكردم. حالا اينطور دچار عذاب وجدان نميشدم. من هرگز خودم را به خاطر بدبختيهاي دخترم نميبخشم.
ژاله، زن 65 ساله كه متهم است دامادش را به قتل رسانده، قرار است بزودي در شعبه 113 دادگاه كيفري استان تهران محاكمه شود. اين زن كه با همدستي دخترش دست به اين قتل زده است، از جزئيات اين قتل و انگيزهاش از آن و سختيهايي كه دخترش در زندگي مشتركش كشيده است، ميگويد.
متهم هستي دامادت را به قتل رساندي، اين اتهام را قبول داري؟
بله قبول دارم. من اينكار را كردم اما ناخواسته بود.
چرا دست به قتل زدي؟
او خيلي دخترم را اذيت ميكرد، هربار كه به خانه دخترم ميآمدم، ميديدم يك زخم جديد روي بدنش ايجاد شده، او خيلي دخترم را اذيت ميكرد.
چرا اينكار را ميكرد؟
آدم بداخلاقي بود، اعتياد داشت و شرور بود. به همين خاطر هم اذيتش ميكرد. ديگر از دست دامادم خسته شده بودم و نميتوانستم كاري بكنم.
دخترت بايد با شوهرش برخورد ميكرد، چرا تو دست به كار شدي؟
من اينكار را كردم چون دخترم نميتوانست با شوهرش مقابله كند.
چه مدتي بود كه دامادت اينطور شده بود؟
از وقتي كه با دخترم ازدواج كرد، او را اذيت ميكرد. از دستش خسته شده بودم، هيچوقت سر زندگياش نبود يا در زندان بود يا با دوستانش دنبال خوشگذراني.
چندبار دامادت زنداني شد؟
خيلي اين اتفاق افتاد، واقعا يادم نيست كه چند بار زنداني شد، او بيشتر عمرش را در زندان بود.
چرا دخترت از او جدا نميشد؟
چطور ميتوانست اينكار را بكند؛ در حالي كه 6 دختر داشت و بايد طوري زندگي آنها را تامين ميكرد.
چرا دخترت را به چنين آدمي دادي؟
وقتي دخترم با او ازدواج كرد، اينطوري نبود البته شايد هم واقعيت را از ما پنهان كرده بود. وقتي ما متوجه شديم دامادم آدم خلافكاري است كه دخترم بچهدار شده بود و ديگر نميتوانستيم كاري بكنيم.
چرا دخترت اين همه بچه دارد در حالي كه خودش ميدانست شوهرش آدم خلافكاري است؟
نميدانم چه بگويم. من بارها به او گفتم كه مراقب باش و اين همه بچه نداشته باش. اما به هر حال پيش ميآمد و دخترم هم نميخواست بچهها را سقط كند. البته شوهرش هم اصرار داشت كه پسردار شوند، اما همه بچهها دختر بودند.
دامادت چه كارهايي ميكرد كه باعث شد او را بكشي؟
هميشه دخترم را اذيت ميكرد، او را كتك ميزد. در خانه مواد ميكشيد و دوستانش را ميآورد، اين اواخر هم آنها را زنداني و شكنجه ميكرد.
منظورت از آنها چه كساني هستند؟
او دخترم و نوههايم را در اتاق و انباري زنداني ميكرد و گاهي چندين روز به آنها غذا نميداد و اجازه نميداد كه دستشويي هم بروند. دامادم رسما آنها را شكنجه ميكرد. هر وقت به او اعتراض ميكردم، ميگفت به تو ربطي ندارد. او حتي به دخترم خرجي نميداد.
پس دخترت چطور هزينههاي زندگياش را تامين ميكرد؟
بيشتر اوقات خودش كار ميكرد من هم مستمري شوهرم را ميگرفتم و به دخترم كمك ميكردم. شوهرش هيچكاري نميكرد. هروقت خودش دوست داشت پول ميداد. اگر هم دوست نداشت به دخترم ميگفت به من ربطي ندارد. وقتي دامادم در زندان بود، شرايط دخترم بهتر بود.
دخترت چند سالش بود وقتي ازدواج كرد؟
راستش ما خانواده فقيري بوديم. البته من تاجايي كه ميتوانستم كاري ميكردم كه بچههايم سختي نكشند. اما تامين هزينههاي آنها سخت بود، به همين خاطر هم بچههايم زود ازدواج كردند. دخترم 17 ساله بود كه با شوهرش ازدواج كرد.
فكر نميكني بهتر بود دخترت را پيش خودت ببري؟
من خودم جايي نداشتم و نميتوانستم دخترم را كمك كنم. او 6 دخترداشت با خودش 7 نفر بودند، من جايي نداشتم كه در اين مورد بتوانم به آنها كمك كنم. اگر ميتوانستم كاري بكنم كه اجازه نميدادم دخترم 20 سال سختي بكشد. اين همه سال شكنجه، او را خيلي پير كرده بود.
از روز حادثه بگو، چطور اتفاق افتاد؟
چند روز قبل از حادثه به خانه دخترم آمدم. ديدم باز رنگش پريده و حالش بد است. گفتم چه شده گريه كرد و گفت كه شوهرش او را دوباره شكنجه كرده و چند روز در انباري زنداني كرده است.
چطور شد كه تصميم گرفتي دامادت را بكشي؟
وقتي دخترم گفت كه شوهرش چطور او را شكنجه كرده است، ديگر نتوانستم تحمل كنم. 20 سال صبر كرده بودم، فكر ميكردم دامادم با بالا رفتن سنش، بهتر ميشود؛ با خودم ميگفتم سنش كه بالا برود، عاقل ميشود، اما او چندسالي بود كه بدتر هم شده بود. ديگر نميتوانستم تحمل كنم. بايد كاري ميكردم.
چطور نقشه قتل را طراحي و اجرا كردي؟
وقتي ديدم دخترم دوباره شكنجه شده، تصميم گرفتم دامادم را بكشم. البته نقشه نداشتم فقط ميخواستم او را بكشم تا اينكه روز حادثه متوجه شدم دامادم خواب است، سراغش رفتم و با يك ميله به سرش كوبيدم و بعد چاقو زدم.
چرا او را با ميله زدي؟
ميخواستم بيهوش شود و نتواند مقاومت كند، البته بلافاصله پشيمان شدم اما ديگر چارهاي نبود، بايد كار را تمام ميكردم.
دخترت كي متوجه شد؟
بلافاصله بعد از قتل آمد و جسد شوهرش را ديد. البته خودم گفتم كه او را كشتم.
چرا به پليس اطلاعات اشتباه داديد؟
چون دخترم ميترسيد كه من بازداشت شوم. او ميدانست كه من در حمايت از او، چنين كاري كردم. دوست نداشت كه من اذيت شوم.
دخترت هم در اين پرونده به اتهام معاونت در قتل بازداشت است و اين نشان ميدهد او هم نقشي داشته، چرا ميخواهي او را نجات دهي؟
دخترم واقعا بيگناه است. قسم ميخورم كه او نقشي در اين قتل ندارد،او فقط سعي كرد به من كمك كند. اولش هم نميدانست كه من اينكار را كردم. او را اشتباهي گرفتند. اصلا درست نيست كه او را به جاي من مجازات كنند.
اما دادسرا براين باور است كه حرفهاي او باعث تحريك تو شده است؟
او نميخواست من اينكار را بكنم. حتي در مورد قتل شوهرش با او صحبت هم نكرده بودم. چون ميدانستم جلوي مرا ميگيرد. او فقط با من درددل ميكرد، من مادرش هستم اگر به من نميگفت، در مورد مشكلاتش با چه كسي ميتوانست حرف بزند. من تنها كسي بودم كه او داشت.
فكر ميكني نوههايت رضايت ميدهند؟
آنها گفتهاند اينكار را ميكنند. البته نميدانم اينكار را بكنند يا نه. اما ميخواهم بدانند كه من براي كمك به آنها و نجاتشان، اينكار را كردم. البته قبول دارم كه كارم درست نبود و بايد طلاق دخترم را ميگرفتم. اما باور كنيد كه نتوانستم خودم را كنترل كنم. خيلي به من سخت ميگذشت، نميتوانستم بيشتر از اين شكنجه دخترم و نوههايم را ببينم. من اشتباه كردم و درخواست بخشش دارم.
حتي اگر تو بتواني رضايت اوليايدم را هم بگيري، به لحاظ جنبه عمومي جرم بايد مجازات شوي و چند سال در زندان بماني، فكر ميكني دادگاه چه برخوردي با تو بكند.
من در مراحل مختلف بازجويي سختيهايي را كه دخترم كشيده است، گفتهام و در دادگاه هم اين موضوع را ميگويم. من سالهاي آخر عمرم را ميگذرانم و اگر هم زنداني شوم، برايم مهم نيست. آنچه نگرانم ميكند زندگي دخترم و دخترانش است.
از وقتي ما زنداني شديم، نوههايم آواره هستند. قسم ميخورم دخترم نقشي نداشت و درخواست دارم او تبرئه شود تا بتواند به بچههايش برسد. شايد با نبود پدر، آنها بتوانند زندگي آرامتري داشته باشند. بفهمند زندگي يعني چه. معلوم نيست من يك سال ديگر زنده باشم يا 2 سال. اما آنها حق زندگي دارند. نوههايم جوان هستند و خيلي چيزها را بايد در زندگي تجربه كنند. آنها با وجود پدرشان فقط بدبختي را تجربه ميكردند.
تو يك مادري و ميگويي بهخاطر فرزندت، دست به اين قتل زدي، حرفي با مادراني مثل خودت داري؟
تنها حرفي كه ميتوانم بزنم، اين است كه وقتي فرزندشان ميخواهد ازدواج كند، دقت كنند. بخصوص دختران كه خيلي ضرر ميكنند. من توجه كافي نكردم و به همين خاطر هم خودم را مقصر ميدانم، كاش در مورد دامادم بيشتر فكر ميكردم. حالا اينطور دچار عذاب وجدان نميشدم. من هرگز خودم را به خاطر بدبختيهاي دخترم نميبخشم.