20-05-2021، 0:58
این زن وقتی در مقابل قاضی دادگاه خانواده قرار گرفت، درباره ماجرای زندگیاش گفت: پنج سال است با یاسر ازدواج کردهام. با یاسر در محل کارم آشنا شدم. بعد از مدتی هم تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم. از روز اولی که با او آشنا شدم ماشین داشت. وقتی با هم ازدواج کردیم من پساندازهایم را جمع کردم و با فروختن ماشین یاسر یک خودروی بهتر خریدیم. از همان روز اول میدانست که چقدر به ماشین اهمیت میدهم. همیشه از اینکه با شوهرم بخواهیم بدون ماشین رفتوآمد کنیم یا در مهمانیها منتظر باشیم کسی ما را به خانه برساند، متنفر بودم. این را همیشه به او گفتم. یاسر میدانست این مساله چقدر برایم اهمیت دارد. ولی کاری کرد که خیلی شوکه شدم. فهمیدم که نظر و خواسته من برایش اهمیتی ندارد. او چند وقت پیش به یک نفر بدهکار شد. برای جور کردن این بدهی ماشینمان را فروخت، آنهم بدون اینکه به من بگوید. حتی نظر مرا هم نپرسید. یک روز آمد و گفت ماشین را به نمایشگاهدار فروختم و بیشتر پولش را هم بابت بدهی دادم. اصلا باورم نمیشد. وقتی فهمیدم این کار را کرده است، خیلی عصبانی شدم. نمیتوانستم باور کنم که این کار را کرده است. خیلی راحت به من گفت پولی برای خرید ماشین جدید ندارد و باید مدتی بدون ماشین سر کنیم. من هم عصبانی شدم و دعوا بهراهافتاد. با این حال یاسر حاضر نشد که اشتباهش را قبول کند. شروع کرد به دعوا و داد و بیداد؛ حتی یک ذره هم به من حق نداد. من هم وقتی دیدم او تا این حد خودخواه و خودرای است، تصمیم گرفتم برای همیشه به این زندگی مشترک پایان دهم. یاسر، مرد زندگی نیست و در آینده با او مشکلات بیشتری خواهم داشت. برای همین خودخواهیاش تصمیم دارم برای همیشه از او جدا شوم.
در ادامه شوهر این زن نیز به قاضی گفت: آقای قاضی، نگار خودخواه است نه من؛ من آن زمان در شرایط بسیار بدی بودم. بدهی بسیار زیادی داشتم و نمیدانستم باید چه کار کنم. به هر دری هم زدم فایدهای نداشت. در وضعیت بدی بودم. اما او بهجای اینکه مرا درک کند، نگران ماشین بود. یعنی ماشین از من بیشتر برایش اهمیت داشت، تا جایی که تصمیم به طلاق گرفت. من هم وقتی دیدم این زن مرا درک نمیکند، با این پیشنهاد موافقت کردم. وقتی در سختی زندگی مرا تنها گذاشت و فقط به فکر ماشیناش بود، پس من هم نمیتوانم روی او حساب کنم. همسرم به فکر همه چیز هست بهجز من و زندگیمان؛ یک ماشین تا این حد برایش ارزش دارد که حاضر شد مرا از دست بدهد. برای همین من هم دیگر نمیخواهم با این زن زندگی کنم.
در پایان نیز قاضی سعی کرد این زوج را از جدایی منصرف کند، ولی وقتی اصرار آنها را دید، رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد و از این زوج خواست در این فرصت از یک مشاور خانواده کمک بگیرند.
در ادامه شوهر این زن نیز به قاضی گفت: آقای قاضی، نگار خودخواه است نه من؛ من آن زمان در شرایط بسیار بدی بودم. بدهی بسیار زیادی داشتم و نمیدانستم باید چه کار کنم. به هر دری هم زدم فایدهای نداشت. در وضعیت بدی بودم. اما او بهجای اینکه مرا درک کند، نگران ماشین بود. یعنی ماشین از من بیشتر برایش اهمیت داشت، تا جایی که تصمیم به طلاق گرفت. من هم وقتی دیدم این زن مرا درک نمیکند، با این پیشنهاد موافقت کردم. وقتی در سختی زندگی مرا تنها گذاشت و فقط به فکر ماشیناش بود، پس من هم نمیتوانم روی او حساب کنم. همسرم به فکر همه چیز هست بهجز من و زندگیمان؛ یک ماشین تا این حد برایش ارزش دارد که حاضر شد مرا از دست بدهد. برای همین من هم دیگر نمیخواهم با این زن زندگی کنم.
در پایان نیز قاضی سعی کرد این زوج را از جدایی منصرف کند، ولی وقتی اصرار آنها را دید، رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد و از این زوج خواست در این فرصت از یک مشاور خانواده کمک بگیرند.