18-06-2020، 17:20
حشاشین (به انگلیسی: Assassin) نامی است که صلیبیون و اروپائیان قرون وسطایی به باطنیها در دوران الموت، که گسترده حکمرانیشان، ایران و سوریه را به مرکزیت قلعه الموت شامل میشد، استفاده میشود که البته حشاشین یک تاریخچه پیش از حسن صباح هم داشته که در تاریخ مدفون شده که میگویند هدفی والا و روحانی داشتند.[۲] نام حشاشین توسط صلیبیون از سوریه به اروپا منتقل شده و در شکلهای گوناگون ادبیات غربی جنگهای صلیبی، در متون عبری و یونانی به کار رفتهاست.[۳] حشاشین در واقع (افراد معتقد و پایبند به دین) نام داشتند که غربیها آن را سهواً به مشتقی از واژه حشیش نسبت دادند.
باطنیها یک گروه شیعی مهم بودند، در اروپا سده میانه به اسم «اساسین» معروف شدند. ممکن است این نظریه به وجود بیاید که واژه حشاشین از واژه اساسین گرفته شده باشد در صورتیکه در زمان حسن صباح مسلمانان هنوز با فرنگیها آنگونه مناسباتی نداشتند که از آنان اصطلاحاتی اقتباس نمایند بنابراین حشاشین از واژه اساسین گرفته نشده بلکه واژه اخیر از طرف فرنگیها اقتباس گردیدهاست و حشاشین بر خلاف باور عامه و برخی از صاحبنظران به معنی کسانیکه حشیش میکشیدند و بعد از آن دست به اعمالی چون قتل میزدند نیست، این نامگذاری از اصطلاح حشاش که خود مشتق از واژه حشیش به معنای داروساز (گیاه شناسان) ریشه گرفتهاست که در قرون چهارم و پنجم خورشیدی در کشورهای اسلامی و بخصوص در ایران دارو فروشان را بنام حشاشین میخواندند و در بعضی از شهرهای بزرگ ایران بازاری به نام بازار حشاشین (دارو فروشان) وجود داشت. جنگجویان صلیبی و وقایع نگاران غربی آنها، که در دهههای آغازین قرن ۱۲ م در خاور نزدیک با اعضای این فرقه مذهبی برخورد کرده بودند، این اصطلاح را رواج دادند. اروپاییهای سده میانه که از دین اسلام و اعتقادات و اعمال دینی مسلمانان اطلاعی نداشتند، یک سلسله داستانهای به هم پیوسته را نیز دربارهٔ کارهای مرموز و سری حشاشین و رهبر آنها، حسن صباح (که پیرمرد کوهستان مینامیدند) شایعه ساختند. با گذشت زمان، افسانه حشاشین در روایت مارکوپولو به اوج خود رسید؛ و واژه حشاشین که ریشه آن فراموش شده بود، به عنوان واژهای معمولی به معنی «آدمکش» وارد زبان انگلیسی شد. در واقع حشاشی (Assassin) در زبان انگلیسی به کسی گفته میشود که با اهداف و عقاید خاصی که از نظر خود مثبت است به قتل فردی، یا افرادی مخصوص در جامعه میپردازد. نحوه انجام عملیات فدائیان بدین گونه بود که نقشه ترور یا عملیات مربوط در خفا اما اجرای آن در ملأ عام و گاهی بهصورت مخفیانه، و جان فشانی به قصد احتیاط در اطلاعات چاشنی کارشان بود.
پراکندگی قدرت، اصل مهم ترور اشخاص بود قبل از ترور، شخص خنجری را به همراه یادداشتی بالای سر طرف قرار میداد و او متوجه میشد که مورد دشمنی اسماعیلیان قرار گرفتهاست. ترور در جایی که قدرت در دست یک فرمانده قرار داشت، شکل میگرفت. ضعف فرد میتوانست هر اقدام اجتماعی را به هم بریزد و آن را خنثی کند. صباح در این کار به روشی روی آورد که غلات، خوارج، شیعه، صلیبیان و خود سلجوقیان نیز آن را به کار میبردند. اما این سیاست را به شکلی اغراقآمیز به اسماعیلیه ایران و شام نسبت دادند و به همین خاطر هر قتلی که در سرزمینهای مرکزی اسلام رخ میداد به فدائیان اسماعیلی نسبت دادهمیشد. عدادی از سنیان به دلیل ترسی که داشتند در زیر لباسهای خود جوشن میپوشیدند. این قتلها باعث شد سنیمذهبان تعدادی از افراد مشکوک شهر را جمع کنند و از بین آنها تعدادی را به قتل برسانند و چنین افرادی که خود این قتلعامها را ترتیب میدادند، مورد هدف اسماعیلیان قرار میگرفتند و کشته میشدند.
در داستان سه یار دبستانی، که ادوارد فیتزجرالد بر دیباچه ترجمه انگلیسی رباعیات خیام آوردهاست، خیام، خواجه نظام الملک و حسن صباح، ارتباط داده شدهاند. ادعا بر این است که این سه شخصیت، یاران دبستانی بودند که هم قسم شدند که هرکدام زودتر به مقام و منصبی رسیدند، دیگران را یاری دهند. از این سه، نظام الملک نخست منصب یافت و به وزارت سلجوقی رسید. وی عهد خویش را نگه داشت و برای خیام مشاهرهای منظم برقرار کرد و به حسن صباح مقام عالی در دستگاه حکومت واگذاشت. اما دیری نپایید که میان صباح و نظام الملک اختلاف افتاد و خواجه سرانجام توانست با خدعه و فریب، حسن را در چشم سلطان سلجوقی خار کند. حسن سوگند یاد کرد که انتقام بگیرد؛ لذا راهی مصر شد و در آنجا بر اسرار مذهب اسماعیلی آگاه شد، و بعداً شاه مصر بخاطر ترسی که از حسن داشت به او اموالی داد تا آنجا را ترک کند و سران آن زمانِ فرقه اسماعیلی به او یارانی کار کشته دادند. سپس وی به همراه یاران خویش به ایران بازگشت و فرقهای تشکیل داد که با قتلها و آدمکشیهای خود دولت سلجوقی را به هراس انداخت.[۹] دفتری میگوید این یکی از افسانههایی است که در ارتباط با اسماعیلیان نزاری در مشرق زمین شیوع یافت.با توجه به منابع تاریخی این داستان بی اساس است، زیرا که تاریخ تولد و مرگ خیام، خواجه نظام الملک و حسن صباح به گونهایست که آنها نمیتوانستند در مدرسه با یکدیگر هم عهد اخوت ببندند.
باطنیها یک گروه شیعی مهم بودند، در اروپا سده میانه به اسم «اساسین» معروف شدند. ممکن است این نظریه به وجود بیاید که واژه حشاشین از واژه اساسین گرفته شده باشد در صورتیکه در زمان حسن صباح مسلمانان هنوز با فرنگیها آنگونه مناسباتی نداشتند که از آنان اصطلاحاتی اقتباس نمایند بنابراین حشاشین از واژه اساسین گرفته نشده بلکه واژه اخیر از طرف فرنگیها اقتباس گردیدهاست و حشاشین بر خلاف باور عامه و برخی از صاحبنظران به معنی کسانیکه حشیش میکشیدند و بعد از آن دست به اعمالی چون قتل میزدند نیست، این نامگذاری از اصطلاح حشاش که خود مشتق از واژه حشیش به معنای داروساز (گیاه شناسان) ریشه گرفتهاست که در قرون چهارم و پنجم خورشیدی در کشورهای اسلامی و بخصوص در ایران دارو فروشان را بنام حشاشین میخواندند و در بعضی از شهرهای بزرگ ایران بازاری به نام بازار حشاشین (دارو فروشان) وجود داشت. جنگجویان صلیبی و وقایع نگاران غربی آنها، که در دهههای آغازین قرن ۱۲ م در خاور نزدیک با اعضای این فرقه مذهبی برخورد کرده بودند، این اصطلاح را رواج دادند. اروپاییهای سده میانه که از دین اسلام و اعتقادات و اعمال دینی مسلمانان اطلاعی نداشتند، یک سلسله داستانهای به هم پیوسته را نیز دربارهٔ کارهای مرموز و سری حشاشین و رهبر آنها، حسن صباح (که پیرمرد کوهستان مینامیدند) شایعه ساختند. با گذشت زمان، افسانه حشاشین در روایت مارکوپولو به اوج خود رسید؛ و واژه حشاشین که ریشه آن فراموش شده بود، به عنوان واژهای معمولی به معنی «آدمکش» وارد زبان انگلیسی شد. در واقع حشاشی (Assassin) در زبان انگلیسی به کسی گفته میشود که با اهداف و عقاید خاصی که از نظر خود مثبت است به قتل فردی، یا افرادی مخصوص در جامعه میپردازد. نحوه انجام عملیات فدائیان بدین گونه بود که نقشه ترور یا عملیات مربوط در خفا اما اجرای آن در ملأ عام و گاهی بهصورت مخفیانه، و جان فشانی به قصد احتیاط در اطلاعات چاشنی کارشان بود.
پراکندگی قدرت، اصل مهم ترور اشخاص بود قبل از ترور، شخص خنجری را به همراه یادداشتی بالای سر طرف قرار میداد و او متوجه میشد که مورد دشمنی اسماعیلیان قرار گرفتهاست. ترور در جایی که قدرت در دست یک فرمانده قرار داشت، شکل میگرفت. ضعف فرد میتوانست هر اقدام اجتماعی را به هم بریزد و آن را خنثی کند. صباح در این کار به روشی روی آورد که غلات، خوارج، شیعه، صلیبیان و خود سلجوقیان نیز آن را به کار میبردند. اما این سیاست را به شکلی اغراقآمیز به اسماعیلیه ایران و شام نسبت دادند و به همین خاطر هر قتلی که در سرزمینهای مرکزی اسلام رخ میداد به فدائیان اسماعیلی نسبت دادهمیشد. عدادی از سنیان به دلیل ترسی که داشتند در زیر لباسهای خود جوشن میپوشیدند. این قتلها باعث شد سنیمذهبان تعدادی از افراد مشکوک شهر را جمع کنند و از بین آنها تعدادی را به قتل برسانند و چنین افرادی که خود این قتلعامها را ترتیب میدادند، مورد هدف اسماعیلیان قرار میگرفتند و کشته میشدند.
در داستان سه یار دبستانی، که ادوارد فیتزجرالد بر دیباچه ترجمه انگلیسی رباعیات خیام آوردهاست، خیام، خواجه نظام الملک و حسن صباح، ارتباط داده شدهاند. ادعا بر این است که این سه شخصیت، یاران دبستانی بودند که هم قسم شدند که هرکدام زودتر به مقام و منصبی رسیدند، دیگران را یاری دهند. از این سه، نظام الملک نخست منصب یافت و به وزارت سلجوقی رسید. وی عهد خویش را نگه داشت و برای خیام مشاهرهای منظم برقرار کرد و به حسن صباح مقام عالی در دستگاه حکومت واگذاشت. اما دیری نپایید که میان صباح و نظام الملک اختلاف افتاد و خواجه سرانجام توانست با خدعه و فریب، حسن را در چشم سلطان سلجوقی خار کند. حسن سوگند یاد کرد که انتقام بگیرد؛ لذا راهی مصر شد و در آنجا بر اسرار مذهب اسماعیلی آگاه شد، و بعداً شاه مصر بخاطر ترسی که از حسن داشت به او اموالی داد تا آنجا را ترک کند و سران آن زمانِ فرقه اسماعیلی به او یارانی کار کشته دادند. سپس وی به همراه یاران خویش به ایران بازگشت و فرقهای تشکیل داد که با قتلها و آدمکشیهای خود دولت سلجوقی را به هراس انداخت.[۹] دفتری میگوید این یکی از افسانههایی است که در ارتباط با اسماعیلیان نزاری در مشرق زمین شیوع یافت.با توجه به منابع تاریخی این داستان بی اساس است، زیرا که تاریخ تولد و مرگ خیام، خواجه نظام الملک و حسن صباح به گونهایست که آنها نمیتوانستند در مدرسه با یکدیگر هم عهد اخوت ببندند.