10-05-2020، 9:28
چهارشنبه سوری
شبی بود و گذشت …
ماندم با
آتش بازیه مدام چشمانت
چه کنم؟
چشمهایت چهارشنبه سوری آخر سالند
تمام دوستت دارمهایم
میان فشفشه ها گم میشود
و تمام بوسههایم دود
چشمهایت آتشی به پا کرده است
تا واژه واژه برایت خاکستر شوم
هیزم چارشنبه سوریت قلب سوزان من است
آب روی آتش دل اشک چشمان من است
بر لبم جاری نباشد شعرتر بی عشق تو
باغ رویا بی تو خشک از خواب باران من است
واست آتیش روشن کردم که اخر زمستونه
چهارشنبه ی اخر سال قلب من آتیش بارونه
غمهاتو آتیش میزنم سرخی آتیش مال تو
چشم حسودا کور شه از عشق میون من و تو
شعر چهارشنبه سوری
در مسیر رسیدن بهار، شاخه های خشکیده دلت را در آتش امروز بسوزان، تا گرم شود آن درل مهربانت، چهارشنبه سوری مبارک
عشق تو
بزرگترین چهارشنبه سوری بود!
آتش به دل زدی
و آنقدر سوختم
که دیگر هوس عاشقی نمیکنم!
در نگاهت خاکستر پاشیده است
که آتش از چشمانت می بارد؟
یا بلوط جنگل وکوهی
که آتش متصل داری؟
کمی قایم کن آتش منقل را
به کباب کردن دل من
تو که عادت ماهانه داری !
ثواب پلکهایت
محض احتیاط
برای آن مردی
که هیچگاه در تو نمرد
فاتحه می خوانم
پنداری خیلی وقت است
خیال چهارشنبه سوری داری!
شعر عاشقانه چهارشنبه سوری
آتش عشق به جانم افتاد و من سوختم و تو نیامدی
چهارشنبه سوری همین یک شب است
دل ما پر از شور و تاب و تب است
بسوزد غم و غصه در آتشی
که پاکیِ یک سال به یک امشب است
به رنج و به غصه میندیش جانا
بیفروز آتش امشب که زود
حرارت دهد عشق، بار دگر
که غم ها و غصه سپاریم به دود
غم و غصه ها هیزم آتش است
هر آنکس که در عشق ِ آتش بُوَد
به آتش گذارد غم و غصه را
که میراث پاکی، سیاوش بُوَد
لحظه هاشون شعلههای آتیش
حلقه عاشقی به انگشت
سوت و کور
تنگ و تاریک
سردُ و ساکت
لحظههای خونه من
بی تو اینجا موندنم نیست
پریدن از رو آتیش به دلم نیست
فال حافظ
سبزه سفره
سنت فالگوش ایستادن
دلم نیست
در هوای این جماعت
بسازم آتشی امشب برایت…
تو بپر….دل فدای خنده هایت..
همه با خنده از آتش پریدند
همه اشک پریشان را ندیدند
میان قلب من چارشنبه سوریست
بیا …آتش گرفتم..درد دوریست
بیا یک فشفشه با من هوا کن
مرا از این سیاهی ها جدا کن
ترقه میزند دوری به جانم
کجایی دخترم….روح وروانم
بیادت هست ز آتش میپریدیم
بیادت هست به بالا میرسیدیم
من امشب آتشی کوچک ندارم
برایم گریه کن…کودک ندارم
من امشب با خیالش گریه کردم
به خاکش …گریه ام را هدیه کردم
شبای آخر پایان سال است
نوازش کردن زلفش محال است
۲. اشعار زیبا در مورد چهارشنبه سوری
زردی من از تو
سرخی تو از من
غم برو شادی بیا
محنت برو روزی بیا
ای شب چهارشنبه
ای کلیه جاردنده
بده مراد بنده
سه شنبه آمد و یارب تود فع شر انداز
ترحمی به دل سنگ این بشر انداز
چرا وقوع حوادث نمیشود عبرت
و تا به کی و چرا رفتهایم در غفلت
بیا زِ بهر خدا از فسانه دوری کن
کم اشتباه بنام چهارشنبه سوری کن
“محمدرضا امیری”
امشب،
ستارههای شهر من
بوی باروت میدهند
در جای جایِ شهر
جماعتی رها شده،
در لابلای دود و
صدای مهیب ترقهها
تابوتِ کهنهء فرهنگِ خویش را
بر دوش میکشند
چهارشنبه سوری است
دیگر کسی
ز روی سرخیِ آتش نمیپرد
گویا دگر کسی
مشتری سرخی آتش نمیشود!
زردی تمام چهرهء شهر را
اشغال کرده است
انگار همه
آمادهاند
آتش بپا کنند
امشب،
ستارههای شهر من
چقدَر دود میشوند
هر لحظه انفجار !
نابود میشوند
امشب ،
صدای وحشی ترقهها
خواب و خماری را
از چشمِ خستهء
کارتن خوابهای شهر
بیرون نموده است
…چه بگویم !؟
امشب
چهارشنبه سوری است !!!
و اینجا
تهران است !!!
بیامد چون همان چارشنبه سوری
بگیریم ما دگر جشن و سروری
و ما خواهیم پرید از روی آتش
که گرمی آمدش از سوی آتش
به آتش چون دگر زردی دهیم ما
که در سرخی ز او باشیم سهیم ما
مگو آن کار را آتش ستودن
بدان باشد که غم از دل زدودن
و آن چون هست در آیین ایران
بیا پاسش بداریم ای دلیران
“مهسا الیاس پور”
شعر چهارشنبه سوری
عید در راه است و پیش از آن
شب چهارشنبه سوری
تو فرزندم
تو دلبندم
در این پایان سال دل خون نکن مادر
تو ای نو گل،
نهال نوشکفته در دل مادر
بیا در آینه بر چشم ِخود بنگر
و بر گل های لبخندت
بر آن شاخسار دستانت
و بر ساق نهالی نوشکفته،سرو ِپاهایت
تو را برجان خود سوگند
که آتش جنس شیطان است
ریاکاری درخشان،
لیک سوزان است
جهنم باشد آخر،کار هر فرزندآتش باز
بیا در آخرین روزهای سال کهنه یاد آریم
بیا در آتش سینه به هم ،
پیمانی نگه داریم
که عهدی ست بین جان و خالق یکتا
دراین نعمت
و بر پاسَش ،
که دادش خالق یکتا
رسیدی و پر از شادی و شوری آهای چارشنبه سوری
شنیدم با جوانان جفت و جوری آهای چارشنبه سوری
بساط سرخی تو، زردی من سر هر کوی و برزن
تو همچون مردمان غرق سروری آهای چارشنبه سوری
مش اصغر توی چادر دیدنی شد پی قاشق زنی شد
که باشد استتار این جا ضروری آهای چارشنبه سوری
چراغ قرمز و ده حاجی فیروز سیه روی و سیه روز
بگیرند از جماعت پول زوری آهای چارشنبه سوری
یکی از جیغ و داد اهل کوچه کند دندان قروچه
بگوید داد از این حد بی شعوری آهای چارشنبه سوری
امسال هم تموم شد، مثل سالای دیگه
چندروزه که بوی عید،همش همینو میگه
از روزای گذشته،کارای کرده مون موند
کارایی که مارو به،اینی که هستیم رسوند
اشک هاو لبخندهامون،تلخی ها و شیرینی
فردام از راه میرسه،مثل امروز،میبینی
امروز میخوام تموم شه،فاصله ها و دوری
هرکی باعشقش باشه، از این چهارشنبه سوری..!
باز آمد همان چهارشنبه سوری
ز شوق چادر با قابلامه بازی
ز بازی کنند نوجوانان با ترقه
ز بی چاره شوند باترقه
باز آمد همان چهارشنبه ی آخر سال
که بعد آن شود نوروز پیروز
شود سال جدید با طراوت
ز ما خوشحال شویم باحاجی فیروز
کردم از کودکی یادی
توی کوچه قدیمی
شبای چارشنبه سوری
باسرو صدا و شادی
آتشی بر پا می کردیم
غصه ها می شد فراری
نمی زد کسی ترقه
نمی شد شیون وزاری
همسایه با مهربونی
به ماها می داد شیرینی
شبای شوروصفا بود
شبای چارشنبه سوری
۳. شعر طنز در مورد چهارشنبه سوری
ای هوشنگ، قلی، ملینا!
نبینم توو کوچه برینا
بچه های محل خوبن؛ اما ترقه میکوبن!
سیگارت و بمب و فشفشه، مفت میفروشم
صدا گرومب گرومب! ترق ترق! همش توو گوشم…
امشب که میری رو پشت بوم؛ کُپ مینمایی
انگار جنگه توو خیابون و دشمنا توشن
کتابِ تاریخوُ؛ که وا میکنی
صفحه هفده رو نگاه میکنی
چهارشنبه سوری؛ رسممون این بوده
پلیدیها رو ز وجود، پاک کنیم
نه این کارایی؛ که شما میکنین!
“شعر دیرین دیرین”
رسیدی و پر از شادی و شوری آهای چارشنبه سوری!
شنیدم با جوانان جفت و جوری آهای چارشنبه سوری!
شده فرهاد با فرزاد و هوشنگ برای شب هماهنگ
پیامک می زند پروین بــه پوری آهای چارشنبه سوری!
پس از سالی چتیدن یا پیامک خوشا مهسا و بابک!
مزه دارد ملاقات حضـــــوری! آهای چارشنبه سوری!
جوانان با مدلهـــــــای فرنگی پی خوش آب و رنگی
تماماً نـــــــاز و گوگوری مگوری آهای چارشنبه سوری!
نمایشگــــاه انواع مدلهــــــــا طراوت بخش دلها
صفــــــا بخش اُناثی و ذکوری آهای چارشنبه سوری!
بساط «سرخی تــو، زردی من» سر هر کوی وبرزن
تو هم چون مردمــان غرق سروری آهای چارشنبه سوری!
مش اصغر توی چادر دیدنی شد پی قاشق زنی شد
که باشد استتار اینجا ضروری! آهای چارشنبه سوری!
چراغ قرمز و ده حاجی فیروز سیه روی و سیه روز
بگیرند از جماعت پول زوری آهای چارشنبه سوری!
یکی از جیغ و داد اهل کوچه کند دندان قروچه
بگوید: داد از این حد بی شعوری! آهای چارشنبه سوری!
بر اعصــــــابش زند یکریز تقّه هیاهــــــــوی ترقّه
ندارد بیش از این تاب صبــوری آهای چارشنبه سوری!
به فحش و لعن بر آباء و اجداد مزاحم را کند یاد
شب آمرزش اهـــــل قبوری!! آهای چارشنبه سوری!
مقصــر من نمی گویم تـو هستی ولی از بمب دستی
چه چشمانی که شد محکوم کوری آهای چارشنبه سوری!
نمی دانم بهشتی یا جهنم که کارت گشته درهم
از این دیو و دد و غلمان و حوری آهای چارشنبه سوری!
کنند آزارهــــــا با نام سرکار گروهی مردم آزار
که دورند از ادب صد سال نوری آهای چارشنبه سوری!
امید است اینکه با شادی معقول همه خوشحال و شنگول
کنیم از شیوهی این عده دوری آهای چارشنبه سوری!
سیر و سماق و سنجد
آمد بازم بهاران
هوای شهر نو شد
بوشهر شد گلستان
در بند این بهاران
رخت و لباس نو شد
عید اومده دوباره
وقت طی و درو شد
در کوچه پس کوچهها
پیچید عطر شادی
عید با خودش آورده
یه عالمه چیز مادی
دوباره تفریح و عید
دوباره دید و بازدید
آسمون شهرمون
رنگ بهارو بدید
چهارشنبه سوری اومد
بپر ز روی آتیش
شاید که چهارشنبه
شاد بکنی دل خویش
این عید باستانی
در قلب ما جاریست
هرگز فراموش مکن
این عید باستانی است
سفره هفت سینش
دل میبرد ز هر کس
هر کس دوست دارد
بنشیند اندرش پس
سیر و سماق و سنجد
سکه و ماهی گلی
سبزه و سیب و سمن
یک سفره گل گلی
سمنو و شمع هایش
قرآن و آیینه
هر یک نمادی هستند
زین آداب دیرینه
بگذار گویم کنون
مفهوم این نمادها
که از کجا آمدند
معنی سین و صادها
سنجد که هست اول
نماد نو و زایش
نماد فرزانگی
سنبل عقل و دانش
سیب است سین دوم
نماد تندرستی
نماد دور بودن
از درد پا و سستی
سبزی شدست سوم
یادآور نشاط است
یادآور درستی
دشمن اعتیاد است
سمنوی ما چهارم است
سمبل زور و قدرت
توان و مردانگی
دوری ز خار و خفت
سیر است سین پنجم
دوری ز چشم چرانی
سیری ز هیز بودن
از بهر شادمانی
سرکه ماست شیشم
نشان رای و رضاست
نماد سر به زیری
در روبروی خداست
سماق شدست هفتم
سمبل صبر و وقار
تمین و بردباری
از بهر شر و شرار
اما بدارد هفت سین
هشت سین اندر برش
گر که یکیشان نبود
آن کندش جا پرش
سکه بگشته آخر
نماد پولداری
سمبل خوب زیستن
جیب پری و دارایی
اما نبوده سکه
اندر هفت سین ما
بلکه به بعد ساختش
شد به در آیین ما
هر چه بدی بدیدی
در حق خود ببخشان
تا که شوی بسان
ستارگان درخشان
در حق دوست و یاران
نیکی کن پسر جان
تا که شوی در آخر
دلدار و جان جانان
امروز که شما با هم
کنار هم نشستید
قطعا ، یقینا ، حتما
دوست و رفیق هستید
قدر هم رو بدونید
خوشحال و خوب باشین
امروز کنار هفت سین
عالی و توپ باشین
آرزوی من این است
دوست و رفیق باشید
در همه جا و هر وقت
دوست شفیق باشید
بنده حقیر شما
محسین دوانی هستم
طنزپردازی ماهر
شاعری فانی هستم
امسال نیز بردم
من آبروی حافظ
این سخن آخر است
دوستان خداحافظ
شبی بود و گذشت …
ماندم با
آتش بازیه مدام چشمانت
چه کنم؟
چشمهایت چهارشنبه سوری آخر سالند
تمام دوستت دارمهایم
میان فشفشه ها گم میشود
و تمام بوسههایم دود
چشمهایت آتشی به پا کرده است
تا واژه واژه برایت خاکستر شوم
هیزم چارشنبه سوریت قلب سوزان من است
آب روی آتش دل اشک چشمان من است
بر لبم جاری نباشد شعرتر بی عشق تو
باغ رویا بی تو خشک از خواب باران من است
واست آتیش روشن کردم که اخر زمستونه
چهارشنبه ی اخر سال قلب من آتیش بارونه
غمهاتو آتیش میزنم سرخی آتیش مال تو
چشم حسودا کور شه از عشق میون من و تو
شعر چهارشنبه سوری
در مسیر رسیدن بهار، شاخه های خشکیده دلت را در آتش امروز بسوزان، تا گرم شود آن درل مهربانت، چهارشنبه سوری مبارک
عشق تو
بزرگترین چهارشنبه سوری بود!
آتش به دل زدی
و آنقدر سوختم
که دیگر هوس عاشقی نمیکنم!
در نگاهت خاکستر پاشیده است
که آتش از چشمانت می بارد؟
یا بلوط جنگل وکوهی
که آتش متصل داری؟
کمی قایم کن آتش منقل را
به کباب کردن دل من
تو که عادت ماهانه داری !
ثواب پلکهایت
محض احتیاط
برای آن مردی
که هیچگاه در تو نمرد
فاتحه می خوانم
پنداری خیلی وقت است
خیال چهارشنبه سوری داری!
شعر عاشقانه چهارشنبه سوری
آتش عشق به جانم افتاد و من سوختم و تو نیامدی
چهارشنبه سوری همین یک شب است
دل ما پر از شور و تاب و تب است
بسوزد غم و غصه در آتشی
که پاکیِ یک سال به یک امشب است
به رنج و به غصه میندیش جانا
بیفروز آتش امشب که زود
حرارت دهد عشق، بار دگر
که غم ها و غصه سپاریم به دود
غم و غصه ها هیزم آتش است
هر آنکس که در عشق ِ آتش بُوَد
به آتش گذارد غم و غصه را
که میراث پاکی، سیاوش بُوَد
لحظه هاشون شعلههای آتیش
حلقه عاشقی به انگشت
سوت و کور
تنگ و تاریک
سردُ و ساکت
لحظههای خونه من
بی تو اینجا موندنم نیست
پریدن از رو آتیش به دلم نیست
فال حافظ
سبزه سفره
سنت فالگوش ایستادن
دلم نیست
در هوای این جماعت
بسازم آتشی امشب برایت…
تو بپر….دل فدای خنده هایت..
همه با خنده از آتش پریدند
همه اشک پریشان را ندیدند
میان قلب من چارشنبه سوریست
بیا …آتش گرفتم..درد دوریست
بیا یک فشفشه با من هوا کن
مرا از این سیاهی ها جدا کن
ترقه میزند دوری به جانم
کجایی دخترم….روح وروانم
بیادت هست ز آتش میپریدیم
بیادت هست به بالا میرسیدیم
من امشب آتشی کوچک ندارم
برایم گریه کن…کودک ندارم
من امشب با خیالش گریه کردم
به خاکش …گریه ام را هدیه کردم
شبای آخر پایان سال است
نوازش کردن زلفش محال است
۲. اشعار زیبا در مورد چهارشنبه سوری
زردی من از تو
سرخی تو از من
غم برو شادی بیا
محنت برو روزی بیا
ای شب چهارشنبه
ای کلیه جاردنده
بده مراد بنده
سه شنبه آمد و یارب تود فع شر انداز
ترحمی به دل سنگ این بشر انداز
چرا وقوع حوادث نمیشود عبرت
و تا به کی و چرا رفتهایم در غفلت
بیا زِ بهر خدا از فسانه دوری کن
کم اشتباه بنام چهارشنبه سوری کن
“محمدرضا امیری”
امشب،
ستارههای شهر من
بوی باروت میدهند
در جای جایِ شهر
جماعتی رها شده،
در لابلای دود و
صدای مهیب ترقهها
تابوتِ کهنهء فرهنگِ خویش را
بر دوش میکشند
چهارشنبه سوری است
دیگر کسی
ز روی سرخیِ آتش نمیپرد
گویا دگر کسی
مشتری سرخی آتش نمیشود!
زردی تمام چهرهء شهر را
اشغال کرده است
انگار همه
آمادهاند
آتش بپا کنند
امشب،
ستارههای شهر من
چقدَر دود میشوند
هر لحظه انفجار !
نابود میشوند
امشب ،
صدای وحشی ترقهها
خواب و خماری را
از چشمِ خستهء
کارتن خوابهای شهر
بیرون نموده است
…چه بگویم !؟
امشب
چهارشنبه سوری است !!!
و اینجا
تهران است !!!
بیامد چون همان چارشنبه سوری
بگیریم ما دگر جشن و سروری
و ما خواهیم پرید از روی آتش
که گرمی آمدش از سوی آتش
به آتش چون دگر زردی دهیم ما
که در سرخی ز او باشیم سهیم ما
مگو آن کار را آتش ستودن
بدان باشد که غم از دل زدودن
و آن چون هست در آیین ایران
بیا پاسش بداریم ای دلیران
“مهسا الیاس پور”
شعر چهارشنبه سوری
عید در راه است و پیش از آن
شب چهارشنبه سوری
تو فرزندم
تو دلبندم
در این پایان سال دل خون نکن مادر
تو ای نو گل،
نهال نوشکفته در دل مادر
بیا در آینه بر چشم ِخود بنگر
و بر گل های لبخندت
بر آن شاخسار دستانت
و بر ساق نهالی نوشکفته،سرو ِپاهایت
تو را برجان خود سوگند
که آتش جنس شیطان است
ریاکاری درخشان،
لیک سوزان است
جهنم باشد آخر،کار هر فرزندآتش باز
بیا در آخرین روزهای سال کهنه یاد آریم
بیا در آتش سینه به هم ،
پیمانی نگه داریم
که عهدی ست بین جان و خالق یکتا
دراین نعمت
و بر پاسَش ،
که دادش خالق یکتا
رسیدی و پر از شادی و شوری آهای چارشنبه سوری
شنیدم با جوانان جفت و جوری آهای چارشنبه سوری
بساط سرخی تو، زردی من سر هر کوی و برزن
تو همچون مردمان غرق سروری آهای چارشنبه سوری
مش اصغر توی چادر دیدنی شد پی قاشق زنی شد
که باشد استتار این جا ضروری آهای چارشنبه سوری
چراغ قرمز و ده حاجی فیروز سیه روی و سیه روز
بگیرند از جماعت پول زوری آهای چارشنبه سوری
یکی از جیغ و داد اهل کوچه کند دندان قروچه
بگوید داد از این حد بی شعوری آهای چارشنبه سوری
امسال هم تموم شد، مثل سالای دیگه
چندروزه که بوی عید،همش همینو میگه
از روزای گذشته،کارای کرده مون موند
کارایی که مارو به،اینی که هستیم رسوند
اشک هاو لبخندهامون،تلخی ها و شیرینی
فردام از راه میرسه،مثل امروز،میبینی
امروز میخوام تموم شه،فاصله ها و دوری
هرکی باعشقش باشه، از این چهارشنبه سوری..!
باز آمد همان چهارشنبه سوری
ز شوق چادر با قابلامه بازی
ز بازی کنند نوجوانان با ترقه
ز بی چاره شوند باترقه
باز آمد همان چهارشنبه ی آخر سال
که بعد آن شود نوروز پیروز
شود سال جدید با طراوت
ز ما خوشحال شویم باحاجی فیروز
کردم از کودکی یادی
توی کوچه قدیمی
شبای چارشنبه سوری
باسرو صدا و شادی
آتشی بر پا می کردیم
غصه ها می شد فراری
نمی زد کسی ترقه
نمی شد شیون وزاری
همسایه با مهربونی
به ماها می داد شیرینی
شبای شوروصفا بود
شبای چارشنبه سوری
۳. شعر طنز در مورد چهارشنبه سوری
ای هوشنگ، قلی، ملینا!
نبینم توو کوچه برینا
بچه های محل خوبن؛ اما ترقه میکوبن!
سیگارت و بمب و فشفشه، مفت میفروشم
صدا گرومب گرومب! ترق ترق! همش توو گوشم…
امشب که میری رو پشت بوم؛ کُپ مینمایی
انگار جنگه توو خیابون و دشمنا توشن
کتابِ تاریخوُ؛ که وا میکنی
صفحه هفده رو نگاه میکنی
چهارشنبه سوری؛ رسممون این بوده
پلیدیها رو ز وجود، پاک کنیم
نه این کارایی؛ که شما میکنین!
“شعر دیرین دیرین”
رسیدی و پر از شادی و شوری آهای چارشنبه سوری!
شنیدم با جوانان جفت و جوری آهای چارشنبه سوری!
شده فرهاد با فرزاد و هوشنگ برای شب هماهنگ
پیامک می زند پروین بــه پوری آهای چارشنبه سوری!
پس از سالی چتیدن یا پیامک خوشا مهسا و بابک!
مزه دارد ملاقات حضـــــوری! آهای چارشنبه سوری!
جوانان با مدلهـــــــای فرنگی پی خوش آب و رنگی
تماماً نـــــــاز و گوگوری مگوری آهای چارشنبه سوری!
نمایشگــــاه انواع مدلهــــــــا طراوت بخش دلها
صفــــــا بخش اُناثی و ذکوری آهای چارشنبه سوری!
بساط «سرخی تــو، زردی من» سر هر کوی وبرزن
تو هم چون مردمــان غرق سروری آهای چارشنبه سوری!
مش اصغر توی چادر دیدنی شد پی قاشق زنی شد
که باشد استتار اینجا ضروری! آهای چارشنبه سوری!
چراغ قرمز و ده حاجی فیروز سیه روی و سیه روز
بگیرند از جماعت پول زوری آهای چارشنبه سوری!
یکی از جیغ و داد اهل کوچه کند دندان قروچه
بگوید: داد از این حد بی شعوری! آهای چارشنبه سوری!
بر اعصــــــابش زند یکریز تقّه هیاهــــــــوی ترقّه
ندارد بیش از این تاب صبــوری آهای چارشنبه سوری!
به فحش و لعن بر آباء و اجداد مزاحم را کند یاد
شب آمرزش اهـــــل قبوری!! آهای چارشنبه سوری!
مقصــر من نمی گویم تـو هستی ولی از بمب دستی
چه چشمانی که شد محکوم کوری آهای چارشنبه سوری!
نمی دانم بهشتی یا جهنم که کارت گشته درهم
از این دیو و دد و غلمان و حوری آهای چارشنبه سوری!
کنند آزارهــــــا با نام سرکار گروهی مردم آزار
که دورند از ادب صد سال نوری آهای چارشنبه سوری!
امید است اینکه با شادی معقول همه خوشحال و شنگول
کنیم از شیوهی این عده دوری آهای چارشنبه سوری!
سیر و سماق و سنجد
آمد بازم بهاران
هوای شهر نو شد
بوشهر شد گلستان
در بند این بهاران
رخت و لباس نو شد
عید اومده دوباره
وقت طی و درو شد
در کوچه پس کوچهها
پیچید عطر شادی
عید با خودش آورده
یه عالمه چیز مادی
دوباره تفریح و عید
دوباره دید و بازدید
آسمون شهرمون
رنگ بهارو بدید
چهارشنبه سوری اومد
بپر ز روی آتیش
شاید که چهارشنبه
شاد بکنی دل خویش
این عید باستانی
در قلب ما جاریست
هرگز فراموش مکن
این عید باستانی است
سفره هفت سینش
دل میبرد ز هر کس
هر کس دوست دارد
بنشیند اندرش پس
سیر و سماق و سنجد
سکه و ماهی گلی
سبزه و سیب و سمن
یک سفره گل گلی
سمنو و شمع هایش
قرآن و آیینه
هر یک نمادی هستند
زین آداب دیرینه
بگذار گویم کنون
مفهوم این نمادها
که از کجا آمدند
معنی سین و صادها
سنجد که هست اول
نماد نو و زایش
نماد فرزانگی
سنبل عقل و دانش
سیب است سین دوم
نماد تندرستی
نماد دور بودن
از درد پا و سستی
سبزی شدست سوم
یادآور نشاط است
یادآور درستی
دشمن اعتیاد است
سمنوی ما چهارم است
سمبل زور و قدرت
توان و مردانگی
دوری ز خار و خفت
سیر است سین پنجم
دوری ز چشم چرانی
سیری ز هیز بودن
از بهر شادمانی
سرکه ماست شیشم
نشان رای و رضاست
نماد سر به زیری
در روبروی خداست
سماق شدست هفتم
سمبل صبر و وقار
تمین و بردباری
از بهر شر و شرار
اما بدارد هفت سین
هشت سین اندر برش
گر که یکیشان نبود
آن کندش جا پرش
سکه بگشته آخر
نماد پولداری
سمبل خوب زیستن
جیب پری و دارایی
اما نبوده سکه
اندر هفت سین ما
بلکه به بعد ساختش
شد به در آیین ما
هر چه بدی بدیدی
در حق خود ببخشان
تا که شوی بسان
ستارگان درخشان
در حق دوست و یاران
نیکی کن پسر جان
تا که شوی در آخر
دلدار و جان جانان
امروز که شما با هم
کنار هم نشستید
قطعا ، یقینا ، حتما
دوست و رفیق هستید
قدر هم رو بدونید
خوشحال و خوب باشین
امروز کنار هفت سین
عالی و توپ باشین
آرزوی من این است
دوست و رفیق باشید
در همه جا و هر وقت
دوست شفیق باشید
بنده حقیر شما
محسین دوانی هستم
طنزپردازی ماهر
شاعری فانی هستم
امسال نیز بردم
من آبروی حافظ
این سخن آخر است
دوستان خداحافظ