امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مثل خون در رگ هایم

#11
عاشقی رو باید از شاملو یاد گرفت
به آیدا میگفت :
خدای کوچک من♥️


?احمد شاملو

بیست سال پیش در دوم‌ مرداد شاملوی بزرگ را از دست دادیم. احمد شاملو شاعر و نویسنده‌ی متفاوتی است که سال‌ها برای انکارش تلاش کردند اما حالا جز با تحسینِ بی‌شمار و البته خشمِ عده‌ای اندک نامش برده نمی‌شود. نام وی را در هیچ کتاب درسی ندیده‌ایم و هیچ خیابانی به نامش نیست و حتی در تلویزیون و رادیو هم هیچ حرفی در مورد شاملو نمی‌زنند. اما در قلب و ذهن ما یادش هم‌چنان جاریست...

روحش شاد و یادش گرامی♡♡♡
پاسخ
 سپاس شده توسط شـــقآیــق ، امیر‌حسین ، ⓩⓐⓗⓡⓐ ، مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב
آگهی
#12
اسطوره من...
روحت شاد !

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://dl.akskhor.ir/uploads1/95C8AAA0-6857-4234-9F8D-C053DBCA72D2.jpeg
پاسخ
 سپاس شده توسط Đęąđ.ğïřł ، Ɗєя_Mσηɗ ، ⓩⓐⓗⓡⓐ ، مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב ، شـــقآیــق
#13
آخرين بار که به عشق و شور زندگی نهفته در وجود خود اجازه داديد تا بيرون آيد و کمی بازيگوشی کند کی بود؟ آخرين باری که از بازی با بچه هايتان به همان اندازه ی آنها لذت برديد ، کی بود؟ آخرين باری که از زنده بودن خود به هيجان آمديد کی بود؟ نگران نباشيد ديگران درباره شما چه فکر می کنند. به اين فکر نکنيد که آن چه را دوست داريد انجام بدهيد چقدر عملی ، مفيد ، يا موثر است. مضحک باشيد ، عاشق باشيد ، با شور و حال زندگی کنيد . خودتان باشيد . باربارا دی آنجليس 


ایمان به خدا اعتماد می‌آفریند، 
حتی زمانی که نقشه‌های او را نفهمی!
پاسخ
 سپاس شده توسط Đęąđ.ğïřł ، شـــقآیــق
#14
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
مثل خون در رگ هایم 2

آیدا، نازنین‌ترین هستی من...

چه قدر جای تو، این جا، در کنار من،
توی نگاه من، خالی است…
گو این که لحظه‌یی بی تو نیستم.
خودت بهتر می‌دانی:
من، برای آن که از خودم خبری بگیرم،
باید از تو شروع کنم!
- نفسی نمی‌کشم مگر این که با یاد تو باشد؛
قلبم نمی‌تپد مگر این که یادش باشد
زندگی دوباره را از کجا شروع کرده است؛
مگر این که یادش باشد برای چه می‌تپد.
آه که اگر فقط این دوری اجباری از تو نبود،
اگر فقط تو را در کنار خود داشتم،
می‌توانستم بگویم که آرام‌ترین، شادترین
و امیدوارترین روزهای عمرم را می‌گذرانم.

#احمد_شاملو
پاسخ
 سپاس شده توسط شـــقآیــق
#15
من بودم که سرانجام او را کنار خود نشاندم،
من بودم که دستش را به دست گرفتم،
و آخر سر من بودم
که با وجود خودداری او،
او را بوسیدم.

اما با این همه،
اگرچه چشم‌هایش گذاشتند
که ببوسمشان،
لبانش گریختند.

چرا؟ چرا؟ چرا؟
برای چه او به قدر من
شوق و نیاز عاشقانه نداشت؟

و افسوس که این سؤال،
فقط یک جواب می‌تواند داشته باشد؛
و آن چنین است:
برای این که او معشوق است،
نه عاشق...!

 مثل خون در رگ‌های من | #نامه‌های_احمدشاملو_به_آیدا
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
:}
پاسخ
 سپاس شده توسط Đęąđ.ğïřł ، شـــقآیــق


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  شـــب هایم عجیب درد میکند . . . !
  منوقدم هایم...
  دلنوشته هایم (به قلم خودمـــ)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان