07-08-2019، 14:13
(07-08-2019، 14:12)باران 8 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
عالی بود
ممنون
|
رمان جدید زندگی تو |
|||||||||||
07-08-2019، 14:13
(07-08-2019، 14:12)باران 8 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. ممنون
09-08-2019، 10:32
پارت 7
-خیانت کار خجالت بکش چطور تونستی اینکارارو ب.. منم نتونستم خودمو کنترل کنم و خندیدم اونم با تعجب خرفاشو قطع کرد و به صدای خندم گوش کرد ولی سریع خودمو جمع کردم و اونم بهم گفت -جواب منو بده دختره ی پرو هی.. +بسته دیگه چیه هی غدغد میکنی خیانت کارو از اینا یه حرف جدید بزن -باشه دختره آویزون من روی این حرف خیلی حساسم و انگار بعد دست روی خط قرمزم گذاشت پاهامو توشکمم جمع کردمو با تمام قدرت زدم تو شکمش جوری که بخش زمین شد توی همین فاصله چراغارو باز کردمو با دیدن این صحنه تعجب کرد ویکتور بود که از شدت درد به خودش میپیچید منم توی همون فاصله زنگ زدم پلس اومدن جمعش کردن در حالت خیلی غیر طبیعی خیلی فرق کرده بود درحالت قبلیش که دیده بودمش خیلی فرق میکرد انگار خوشتیپ تر شده بود و نمیدونم واقعا به چی تشبه کنمش ولی وقتی پلیسا اومدن و بردنش همونموقع هانا از در اومد تو و با تعجب به ویکتور نگاه کرد و گفت این ویکتور نیست +فردا میبینمت میخوام بخوابم _ولی بای.. فردا ماشین جلوی کلانتری وایساد و من دوباره باید با روانشناس حرف بزنم از در رفتم داخل توی پاسگاه یا کلانتری کلی آدم بودش که داشتن کار های خودشون و درست میکردن و منم به سمت دفتر مشاور حقوق بشریت راه افتادم و در زدم خانم فرانسیس گفت بفرمایید دستمو بردم روی دستگیره تا درو باز کنم ولی زودتر از من یه مادر و دختر درو بازکردن دختره با تمام قدرت گریه میکرد ولی من بی توجه به اونا رفتم داخل و درو بستم نشستم روی صندلی رو به روی خانم فرانسیس و خانم فرنسیس کفت _به هانا زنگ زدم بهم گفته که مجله ی زندگی بهتر با پیچوندن مردم خریده بودی و میخوام بقیه داستان و تعریف کنی +داستان بقیه ای نداره همین بود پاشدم که برم پشتم و کردمو قدم برداشتم به جلو تا اینکه با این حرف میخکوب شدم _اون دخترو دیدی اونم مثل تو اعتراف نمیکرد دقیقا مثل تو بود میدونست که چیکار کرده +من مگه چیکار کردم _تو خودت میدونی چیکار کردی چرا میخوای فراموشش کنی هرکاری کنی هم نمیتونی این حرف منو انکار کنی تو فریده رو کشتی یهو باتمام قدرت برگشتم و داد زدم +خفه شو تو چطور انقدر مطمعنی؟ و بعد برگرشتم و رفتم همونطوری که از پشت میشنیدم که میگفت قاتل تو یه قاتلی از در رفتم بیرون و رفتم سر خیابون دستمو درز کردم تا شاید یه تاکسی وایسه وقتی تاکسی وایساد نگهبانا امدن منو ببرن تو تا با اون اعجوزه پیر حرف بزنم سریع سوار تاکسی شدم و گفتم زود باش بعد سریع رفت توی این فکر بودم نرم خونه ولی یادم اومد آدرس غلط بهشون دادم الان خیالم راحت راحت میتونم برم خونه و هرحرفی زد و با تمرین یوگا فراموش کنم حالم خوب بود و اصلا نفهمیدم کی خونه رسیدم که با صدای راننده به خودم اومدم و پیاده شدم کلید واز کیفمدرآواردم کردم تو درو چرخوندمش درو باز کردم و همه چراقا خاموش بود اسم هانا رو صدا کردم و چراغا رو روشن کردم دست هانا تلفن بود و بهم میگفت ازت معذرت میخوام همونموقع صدای در به صدا دراومد و من راه فراری نداشتم مثل اینکه میخواستن درو بشکونن و به جای درزدن صدای ضربه به در و احساس میکردم تا اینکه بدون اینکه فرصتی برای فرتر پیدا کنم اسلحه ای که روی سرم از پشت گذاشت و احساس کردم ******* +منو برای چی اینجا اوردید؟ -برای اعتراف اون روز +باشه میگم من اونجا بودم من اونجایی بودم که فریده بود ماداشتیم باهم حرف میزدیم که یه نفر به فریده شلیک کرد و بعدمیخواست به من شلیک کنه که کراک اومد جلو و اون به جای من تیر خورد درسته فقط یه جمله خیلی خلاصه بود ولی میدونی چیه من با تمام این جمله تمام صحنه های اون روز ازجلوی چشام رد میشدن و من تمام این وقت توی شک این بودم تا اینکه اون زنه منو و هانا رو برد دم قطاری یا راه آهن یهو قطار ایستاد و من منتظر کسی بودم که برام آشنا باشه تا اینکه فریده خیلی شیک اومد و از قطار پیاده شدو عینک آفتابیشو زد به چشاش و برامون دست تکون داد و بهم گفت _آبجی جون بیا بغلم و منو بغل کرد و خیلی ریلکس بهم گفت _چکاوک من ازت متنفرم حال کردی چه نقشه ای ریختم تا عزاب وجدانت گل کنه همینجور که چرت و پرت میگفت قدم برمیداشت و وقتی 3 قدم از اونور برداشت 3 قدم هم از اینور برمیداشت من هم تو شک این لحظه رو داشتم که بهم گفت _من واست نقشه ریختم که تو دست از سر همه مخصوصا کسی که من دوسش داشتم یعنی شاهرخ برداری و بیای ایران پیش این دختره دیونه هانا من کاری کردم اخلاقت عوض بشه کاری کردم که از قصر بیای به کجا؟به روستا عیبی نداره تا اینجا چقدر اومدم مهم اینه ک... نذاشتم حرفش تموم شه و یه سیلی محکم به صورتش زدم و صورتش قرمز قرمز شد و همونموقع صداشم قطع شد و بهش گفتم +اووف چقدر فک میزنی منتظرم بگو کراک پاشه بیاد که اصلا حوصله ندارم باهات حرف بزنم همونجور که با بهت بهم نگاه میکرد و بایکی دیگه از دستاش صورتشو گرفت بود لبخن محوی زد و گفت _کراک ههـــــــه وای خدا ههــــــه +چته چرا میخندی بگو بیاد دیگه
10-08-2019، 11:04
(آخرین ویرایش در این ارسال: 10-08-2019، 11:11، توسط Open world.)
پارت 8
+چته چرا میخندی بگو بیاد دیگه _کراک واقعا مرد دیونه اون مرد رو من اجیر کرده بودم که بیاد اول منو بزنه که تیر اولش الکی بود ولی برای تو واقعی بود و جای تو کراک بدبخت قربانی شد ودیگه همین من خشکم زده بود و بی هوا اشکی روی گونه های من چکید و کلا زندگیم از این رو به رو شده بود هانا هم مثل من شک شده بود ناگهان سیلی محکمی اونور صورتش زدم و فهمیدم که تمام این سال ریختن توی خودم و تاحالا گریه نکرده بودم و نشکسته بودم ولی حالا باید تموم کنم این لوس بازیارو +تو یه آدمی هستی که تاحالا توی عمرم ندیده بودم من تمام این مدت فکر کردم من باعث مرگ تو شدم و فکر کردم شاهرخ اومده و اون آدم اجیر کرده تا منو تو رو بکشن ولی نه من احمق بودم که فکر میکردم تو صمیمی ترین دوستم بودی دوست که نه مثل خواهرم بودی ولی تو چی ؟تو فقط میخواستی منو دیونه کنی ههــــــــه فکر کردی یهو صدای سوت قطار اومد و منم گفتم +فکر کنم قطار من به قصر رویا های تو باشه داشتم میرفتم که یهو برگشتم و به صورتش و چشای ورقولومبیدش نگاه کردم و گفتم +راستی اولش چی گفتی ؟ آهان گفتی ازم متنفری راستش منم ازت متنفرم چه هم عقیده و بعد بهش تنه ای زدم و رفتم هانا هم پشت سر من اومد و باهم سوار قطار شدیم و پیش به سوی دنیای خودم بدون اینکه زندگیم و تباه از این خاطر کنم نشستم روی صندلی و ازپشت پنجره بیرون و نگاه کردم بعد از قطار سوارماشین شدم پیش به سوی جایی که باید باشم از ماشین پیاده شدیم و سوار ماشینم شدم و رفتم به آپارتمانی که توش زندگی میکردم یه شب اونجا موندیم و فردا اونجا رو تخلیه کردیم و رفتیم و یه خونه مبله دیگه خریدیم و توی اونجا زندگی کردیم رفتم بیرون و توی ی جای باغ مانند با کاغذ هایی انبوه که دستم بود قدم میزدم و به زمین نگاه میکردمو به فکر کراک بودم به فکر اون لحظه که توی بیمارستان دستمو به هم میفشرد و بهم میگفت _دستمو ول نکن من میخوام تا آخرش با تو باشم دستمو ول نکن +نه دستتو ول نمیکنم نترس یهو واستادم و به خودم گفت حالا جواب اون جای خالی رو میدونی اره میدونم تو خاله ی منو دوستداری از اینکه جواب این سئوال خیلی آسون بود و من احمق نتونستم بفهمش خیلی ناراحت بودم این دفعه با سمت بیشتری شروع به راه رفتن کردم به خودم گفتم باید دنبال شاهرخ بگردی و یهو با یکی برخود کردم تموم کاغذام از دستم ریخت نشستم و شروع جمع کردش کردم اون فردی هم که ریختش نشست و باهم شروع به جمع کردن کردیم وقتی کاغذا رو جمع کردم سرم رو از پایین به بالا بردم و میخواستم تشکری بکنم و کاغذا رو ازش بگیرم که یهو قلبم شروع تپیدن کردو دوباره احساس میکنم دیدمش . . . پایان
13-08-2019، 12:42
نسخه دومشم میاد آخه آخراش تازه جالب شد!
05-01-2020، 12:43
شخصیت اینده چکاوک تو همه رمانای من نقش اول داستانو دارهههههههههههههههههههههههههههههه
05-01-2020، 18:37
(آخرین ویرایش در این ارسال: 05-01-2020، 18:38، توسط Open world.)
(05-01-2020، 12:43)tamana m نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. منظورت چیه عزیزم البته این رمان رو می خوام یه ویرایش درست حسابی کنم دوباره بندازم روی سایت ممنونم که نگاهت رو به رمان منم انداختی (13-08-2019، 12:42)❤alone❤ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. آره میاد ولی می خوام یه ویرایش درست حسابی بزنم ممنون میشم نگین جان اونموقع هم بخونیش
| |||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|