فصل هفتم
دوباره نه
نانسی پرسید:خانم کارتر چه اتفاقی افتاده است؟
خانم کارتر با دلهره گفت:گربه هایم!دزدیدنشان!گربه های نازنینم
نانسی فهمید که باید راهی مخفی وجود داشته باشد و یا کس دیگری از نزدیکان ما... .
نانسی از فکر کردنش دست کشید چون خانم بیلینگ خانم کارتر را صدا کرد و گفت:خانم کارتر شما ویولت میشناسید؟همین الان مردی سراغ ویولت را میگرفت.
خانم کارتر سریع گفت:تو که نگذاشتی برود؟من و او قرار بود با هم ازدواج کنیم.
خانم بیلینگ با ناراحتی سری تکان داد و نانسی با عجله گفت:من برمیگردم.
و به دنبال آن مرد رفت.خوشبختانه آن مرد هنوز نزدیک خانه بود و نانسی توانست با او صحبت کند.
آن مرد گفت که اسمش مایکل است و ادامه داد:من و او بازیگر بودیم و عاشق همدیگر.من خیلی احمق بودم که شغلم را به ازدواج با ویولت ترجیح دادم.فکر میکردم شما هم ویولت صدایش میکنید.
نانسی با مایکل هماهنگ کرد که شب ساعت ۷ ویولت(خانم کارتر) را غافلگیر کنند.بس و جورج وقتی متوجه ماجرا شدند سریع دست به کار شدند تا یک جشن مفصل ترتیب دهند.راس ساعت هفت خانم بیلینگ به همراه ویولت به سالن پذیرایی آمد.دختر ها سفارش کرده بودند که خانم کارتر چیزی نفهمد.صدای زنگ در آمد و کمی بعد نانسی مایکل را به سالن پذیرایی راهنمایی کرد.بعد از لحظه ای صدای جیغ ویولت آمد که میگفت:مایکل!تو پیش من برگشتی!
و سکوتی طولانی حکم فرما شد.دختر ها فهمیدند که آنها یکدیگر را در آغوش گرفته اند.اما صدای جیغ گربه ها جشن آنها را بر هم زد.و وقتی به گاراژ رسیدند مردی بیهوش را دیدند که از سرش خون میریخت...