احتمالا همه ما برگ برنده نتفلیکس (Netflix) یعنی چیز های عجیب و غریب (Stranger Things) را میشناسیم. سریالی که فراتر از انتظارات ظاهر شد و سریعا خود را در دل بینندگان و مخاطبان تلویزیون جا کرد. با اینکه سریال از بازیگران حرفهای و کارکشته و یا کارگردانان با تجربهای بهره نمیبرد اما توانست نظر مثبت بسیاری از منتقدین را جلب کند و به یکی از بهترین سریالهای چند سال اخیر تبدیل شود. محصول نتفلیکس بستری برای ساختهشدن سریالهای فانتزی و علمی-تخیلی بیشتر را برای این شبکه ایجاد کرد و در عین حال فرصتهای بیشتری برای رقابت با عناوین بزرگتر و شبکههای محبوبتری مثل هولو (Hulu) و اچبیاو (HBO) را برای خود ساخت. فصل دوم چیزهای عجیب و غریب نهتنها دچار افتی نسبت به فصل اول نشد، بلکه ثابت کرد موفقیتی که برادران دافر به وسیله ساخت این سریال به آن دست پیدا کردهاند بیدلیل نبوده و سریال همچنان پتانسیل ادامهیافتن و پردازش بیشتر را دارد. اما این سریال چگونه توانست به چنین موفقیت عظیمی دست پیدا کند؟ ساخته برادران دافر چگونه به یک اثر اعتیادآور و پرطرفدار تبدیل شد؟ در این مقاله قصد داریم تا به بررسی مهمترین دلایل محبوبیت این سریال بپردازیم.
تئوری های ترسناک
تئوری دنیاهای موازی شاید یکی از جالبترین و مشهورترین تئوریهای دنیای علم باشد. تئوری که هنوز درست یا نادرست بودنش اثبات نشده و با وجود فرضیهها و نظریههای بسیاری که در رابطه با آن مطرح شده اما وجود دنیاهای موازی همچنان در هالهای از ابهام قرار دارد. وجود نسخههای مختلفی از دنیاهای ما با سرگذشتهای متفاوت میتواند بسیار جالب باشد اما این سریال به ما میفهماند که این تئوری در عین جذاب بودن میتواند چقدر ترسناک باشد!
شهر هاوکینز در واقع شهری آرام و پر از شهروندان معمولی است؛ اما روزی آگاه میشویم که در حقیقت زیرپوست این شهر آرام چه میگذرد و چه آزمایشهایی انجام میشود و چه کودکانی قربانی آزمایشهای آزمایشگاه هاوکنیز شدند، اما این آزمایش چه بود؟ اینجاست که اوضاع جالب میشود. این آزمایشها در واقع برای باز کردن دروازهای برای عبور از بعد فعلیشان به بعدی دیگر بوده اما نهایتا کار به جاهای باریک میکشد و دروازه به جایی باز میشود که هیچ کس انتظارش را نداشت، دنیایی کثیف و آلوده به رادیواکتیو که اثری از انسانیت در آن یافت نمیشود. اوضاع زمانی جالب میشود که میفهمیم در واقع این دنیای کثیف در واقع نسخهای دیگر از شهر هاوکینز است! با باز شدن دروازه، این دنیای آلوده یا همان دنیای وارونه (The Upside Down) خودمان همانند ویروسی به درون شهر هاوکینز نفوذ میکند و آرامش آنرا برهم میزند، که با گمشدن ویل بایرز یکی از اعضای کلاب اِی وی (AV Club) آغاز و با گم شدن دوست نانسی (خواهر کاراکتر مایکل ویلر) یعنی باربرا هالند ادامه پیدا میکند.
اما دردسرهایی که دنیای وارونه ایجاد کرد به مفقود شدن اهالی این شهر ختم نمیشود، چراکه عمق ماجرا بیشتر از این حرف هاست. آرام آرام دموگورگنها، هیولاهای مشهور این سریال یاد میگیرند چطوری به دنیای ما وارد و در آن به شکار بپردازند، از طرفی باز شدن دروازههای متعدد به هاوکینز باعث نفوذ ویروسها و عناصر دنیای وارونه به دنیای انسانها شده و آثار وحشتناکی از خود برجای میگذارد که نمونه آنرا در فصل دوم دیدیم. جُدای از اینها تم دارک و دلهرهآور دنیای وارونه به طرز خلاقانهای طراحی شده و تماشاگران و علاقهمندان ژانر وحشت را تحت تاثیر قرار میدهد. سریال با توضیحات جالب و تئوریهایی که بر پایه نظریههای علمی شکل گرفتهاند بهانه خوبی برای توجیح اتفاقات عجیب خود پیدا میکند، که به عنوان مثال میتوان به توضیحات معلم مدرسه هاوکینز درمورد دنیاهای موازی به دانشآموزان اشاره کرد؛ وی انسان را به بندبازی تشبیه کرد که روی بندی ایستادهاست. رفتن بندباز به زیر بند و عبور از آن امری بسیار سخت و تقریبا امکانناپذیر است و برای اینکه علمی شود صرف انرژی بسیاری را از سوی بندباز میطلبد. اگر محیط بالای بند را دنیای انسانها و محیط زیر بند را دنیای وارونه در نظر بگیریم این تشبیه، توضیح قانعکنندهای برای ارتباط بین دنیای انسانها و دنیای وارونه است. دبیر در ادامه صحبتهای خود در مورد ککی صحبت میکند که میتواند به راحتی به بالا و پایین بند برود، این کک در حقیقت همان دموگورگنی است که به راحتی بین دو دنیای مربوطه جابجا میشود.
نوستالژی بیحد و مرز
یکی از اساسیترین دلایل مورد توجه قرار گرفتن این سریال وجود حس نوستالژی و المانهای دهه هشتادی (میلادی) است، که احتمالا میتواند برای بینندگان قدیمی تلویزیون بسیار خاطرهانگیز و جالب باشد. تیپ و مدل موی مردم، ماشینها و خانهها، اسباببازیها و دوچرخههای کاراکترهای اصلی، همه اینها باعث شدند تا با یک فضای دهه هشتادی با طراحی خلاقانه و پرجزئیات طرف باشیم. از طرفی الهامگیری از آثار ترسناک و یا قدیمی تلویزیون و سینما نیز تاثیر بهسزایی در برانگیختن حس نوستالژی بینندگان و موفقیت این سریال داشتهاست؛ البته نباید فراموش کنیم که این الهامگیریها، به هیچوجه تقلید و سوء استفاده از شهرت آثار مربوطه محسوب نمیشوند بلکه با قرارگیری کنار یکدیگر ترکیبی تازه، عجیب و جذابی را پدید میآورند که کمتر در بین آثار اخیر تلویزیون به چشم میخورد. در سریال شاهد اشارات مستقیم به آثار قدیمی و مشهور تلویزیون و سینما همانند سری جنگ ستارگان (Star Wars) و شکارچیان روح (Ghost Busters) نیز هستیم. البته فقط عوامل فیزیکی باعث برانگیختگی این حس آشنا نمیشوند بلکه موسیقی این سریال نیز تاثیر به سزایی در عملی شدن آن ایفا میکند. اثر کایل دیکسن (Kyle Dixon) و مایکل اشتاین (Micheal Stein) جُدای از اینکه یادآور آثار مشهور و ترسناک دهه هشتاد باشد، موسیقی دیوانهواری است که هر نتش همانند سیخی در مغزتان فرو میرود و شما را در حال و هوای غریب اما آشنایش غرق میکند.
هیولا های عجیب و غریب
از وقتی که نداهایی از هیولایی مثل دموگورگنها در سریال به گوش رسید همگیمان مشتاق و هیجانزده برای دیدن آن بودیم. سریال رفته رفته و به ندرت این هیولای عجیب و حیرتآور را به ما نشان داد و آنرا به یکی از نقاط قوت سریال تبدیل کرد. ترس عجیبی که هنگام حضور دموگورگنها و فکر کردن به بلایی که ممکن بود بر سر کاراکترهای قصه بیاورند تجربه میکردیم باعث دوچندان شدن جذابیت سریال میشد. از طرفی در فصل دوم توضیحات بیشتری در مورد دموگورگنها و گونه آنها دادهشد؛ مثلا درمورد تکامل، پوستاندازی و بلوغ آنها. در فصل دوم هم شاهد حضور هیولایی جدید و مرگبارتر به نام سلاخ ذهن (Mind Flayer) بودهایم. سلاخ ذهن برای چیز های عجیب و غریب یک جورایی حکم سائورون برای ارباب حلقهها را دارد، زیرا هر دو به دنبال تصرف کردن دنیای انسانها بودند و به عنوان موجوداتی بسیار قوی و ترسناک به تصویر کشیده شدند، گرچه سلاخ ذهن نسبت به سائورون هیولایی دارکتر (تاریکتر) و وحشتناکتر است.
کاراکتر های نوجوان
از طرفی ساخت این سریال ریسک بالایی برای نتفلیکس و سازندگان آن داشت زیرا کاراکترهای اصلی در حقیقت نوجوان بودند و بایستی از بازیگران ۱۱ الی ۱۳ ساله و تازهکار در پروژه خود استفاده میکردند، طبق اطلاعات منتشر شده سازندگان از حدود صد نفر با این سن و سال تست بازیگری گرفتهاند تا ۵ نفر را از بین آنها انتخاب کنند. اما تلاشهای برادران دافر سرانجامی بسیار موفقیتآمیز و تحسین برانگیز داشتهاست. بازیگران نوجوان سریال به طرز حیرتانگیزی از پس کاری که بهشان محول شده بود برآمدند. طبق تحقیقات مربوطه برادران دافر سعی کردند تا ارتباط دوستانهای بین بازیگران نوجوان این سریال شکل بگیرد تا کیفیت کارشان نیز تضمین شود؛ زیرا این بازیگران کم سن و سال و کمتجربه هستند و نمیتوانند مثل بازیگران حرفهای و با باتجربهتر با پایبندی بر یک قرارداد به بازی بپردازند.
بازی عالی بازیگران نوجوان یادآور بازی خاطرهانگیز افرادی چون دَنیل رادکلیف (Daniel Radclif) ، اِما واتسون (Emma Watson) و ناتالی پورتمن (Natalie Portman) است که در دوران نوجوانی و کودکیشان به نمایش گذاشتند که محبوبیت بسیاری برایشان به ارمغان آورد. این سریال چنان شهرت عظیمی برای بازیگران نوجوان آن دست و پا کرد که باعث شد در سطح جهان شناخته شوند و طرفدارهای بسیاری را دور خود جمع کنند. که در صدر آنها فین ولفهارد (Finn Wolfhard) بازیگر نقش مایکل ویلر و میلی بابیبراون (Millie Boby Brown) بازیگر نقش اِلِوِن قرار دارند. حضور این دو و بازی عالیشان در این سریال زمینه حضورشان در دیگر آثار مشهور سینما و تلویزیون را برای آنها فراهم کرد. فین ولفهارد بعد از فصل اول این سریال در فیلم آن (IT) محصول سال ۲۰۱۷ و میلی بابیبراون در فیلم جدید مجموعه گودزیلا (Godzilla) که سال ۲۰۱۹ اکران خواهد شد به ایفای نقش پرداختهاند.
کاراکتر های نوجوان قصه از لحاظ احساسی تاثیر زیادی بر روی بسیاری از مخاطبان تلویزیون گذاشتند. رومنس مایک و اِلِوِن و روابط دوستانه بچههای کلاب اِی وی نمونهای از تاثیرهاییست که این اثر عجیب بر روی جامعه و تماشاچیان تلویزیون گذاشتهاست. از طرفی با محبوبیت نوجوانان قصه تعداد فن فیکشن (داستان هایی با محوریت کاراکتر های داستان که توسط خود طرفداران نوشته و داستان را طوری که خود می خواهند پیش میبرند) هایی با محوریت شخصیتهای آنها بالا گرفت و موج عظیمی از طرفداران را برای خود جمعآوری کرد. و همینها باعث شد تا کاراکترهای نوجوان قصه به مهمترین و اساسیترین دلیل شهرت و محبوبیت این سریال بدل شوند، شهرتی که آثاری همانند هریپاتر و لئون حرفهای از طریق کاراکترهای و بازیگران کم سن و سالشان به آن دست پیدا کردند.
شما چه فکر میکنید؟ آیا از تماشای این سریال لذت بردید؟ کدام ویژگی آن برای شما جذابتر بوده؟ نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید …
تئوری های ترسناک
تئوری دنیاهای موازی شاید یکی از جالبترین و مشهورترین تئوریهای دنیای علم باشد. تئوری که هنوز درست یا نادرست بودنش اثبات نشده و با وجود فرضیهها و نظریههای بسیاری که در رابطه با آن مطرح شده اما وجود دنیاهای موازی همچنان در هالهای از ابهام قرار دارد. وجود نسخههای مختلفی از دنیاهای ما با سرگذشتهای متفاوت میتواند بسیار جالب باشد اما این سریال به ما میفهماند که این تئوری در عین جذاب بودن میتواند چقدر ترسناک باشد!
شهر هاوکینز در واقع شهری آرام و پر از شهروندان معمولی است؛ اما روزی آگاه میشویم که در حقیقت زیرپوست این شهر آرام چه میگذرد و چه آزمایشهایی انجام میشود و چه کودکانی قربانی آزمایشهای آزمایشگاه هاوکنیز شدند، اما این آزمایش چه بود؟ اینجاست که اوضاع جالب میشود. این آزمایشها در واقع برای باز کردن دروازهای برای عبور از بعد فعلیشان به بعدی دیگر بوده اما نهایتا کار به جاهای باریک میکشد و دروازه به جایی باز میشود که هیچ کس انتظارش را نداشت، دنیایی کثیف و آلوده به رادیواکتیو که اثری از انسانیت در آن یافت نمیشود. اوضاع زمانی جالب میشود که میفهمیم در واقع این دنیای کثیف در واقع نسخهای دیگر از شهر هاوکینز است! با باز شدن دروازه، این دنیای آلوده یا همان دنیای وارونه (The Upside Down) خودمان همانند ویروسی به درون شهر هاوکینز نفوذ میکند و آرامش آنرا برهم میزند، که با گمشدن ویل بایرز یکی از اعضای کلاب اِی وی (AV Club) آغاز و با گم شدن دوست نانسی (خواهر کاراکتر مایکل ویلر) یعنی باربرا هالند ادامه پیدا میکند.
اما دردسرهایی که دنیای وارونه ایجاد کرد به مفقود شدن اهالی این شهر ختم نمیشود، چراکه عمق ماجرا بیشتر از این حرف هاست. آرام آرام دموگورگنها، هیولاهای مشهور این سریال یاد میگیرند چطوری به دنیای ما وارد و در آن به شکار بپردازند، از طرفی باز شدن دروازههای متعدد به هاوکینز باعث نفوذ ویروسها و عناصر دنیای وارونه به دنیای انسانها شده و آثار وحشتناکی از خود برجای میگذارد که نمونه آنرا در فصل دوم دیدیم. جُدای از اینها تم دارک و دلهرهآور دنیای وارونه به طرز خلاقانهای طراحی شده و تماشاگران و علاقهمندان ژانر وحشت را تحت تاثیر قرار میدهد. سریال با توضیحات جالب و تئوریهایی که بر پایه نظریههای علمی شکل گرفتهاند بهانه خوبی برای توجیح اتفاقات عجیب خود پیدا میکند، که به عنوان مثال میتوان به توضیحات معلم مدرسه هاوکینز درمورد دنیاهای موازی به دانشآموزان اشاره کرد؛ وی انسان را به بندبازی تشبیه کرد که روی بندی ایستادهاست. رفتن بندباز به زیر بند و عبور از آن امری بسیار سخت و تقریبا امکانناپذیر است و برای اینکه علمی شود صرف انرژی بسیاری را از سوی بندباز میطلبد. اگر محیط بالای بند را دنیای انسانها و محیط زیر بند را دنیای وارونه در نظر بگیریم این تشبیه، توضیح قانعکنندهای برای ارتباط بین دنیای انسانها و دنیای وارونه است. دبیر در ادامه صحبتهای خود در مورد ککی صحبت میکند که میتواند به راحتی به بالا و پایین بند برود، این کک در حقیقت همان دموگورگنی است که به راحتی بین دو دنیای مربوطه جابجا میشود.
نوستالژی بیحد و مرز
یکی از اساسیترین دلایل مورد توجه قرار گرفتن این سریال وجود حس نوستالژی و المانهای دهه هشتادی (میلادی) است، که احتمالا میتواند برای بینندگان قدیمی تلویزیون بسیار خاطرهانگیز و جالب باشد. تیپ و مدل موی مردم، ماشینها و خانهها، اسباببازیها و دوچرخههای کاراکترهای اصلی، همه اینها باعث شدند تا با یک فضای دهه هشتادی با طراحی خلاقانه و پرجزئیات طرف باشیم. از طرفی الهامگیری از آثار ترسناک و یا قدیمی تلویزیون و سینما نیز تاثیر بهسزایی در برانگیختن حس نوستالژی بینندگان و موفقیت این سریال داشتهاست؛ البته نباید فراموش کنیم که این الهامگیریها، به هیچوجه تقلید و سوء استفاده از شهرت آثار مربوطه محسوب نمیشوند بلکه با قرارگیری کنار یکدیگر ترکیبی تازه، عجیب و جذابی را پدید میآورند که کمتر در بین آثار اخیر تلویزیون به چشم میخورد. در سریال شاهد اشارات مستقیم به آثار قدیمی و مشهور تلویزیون و سینما همانند سری جنگ ستارگان (Star Wars) و شکارچیان روح (Ghost Busters) نیز هستیم. البته فقط عوامل فیزیکی باعث برانگیختگی این حس آشنا نمیشوند بلکه موسیقی این سریال نیز تاثیر به سزایی در عملی شدن آن ایفا میکند. اثر کایل دیکسن (Kyle Dixon) و مایکل اشتاین (Micheal Stein) جُدای از اینکه یادآور آثار مشهور و ترسناک دهه هشتاد باشد، موسیقی دیوانهواری است که هر نتش همانند سیخی در مغزتان فرو میرود و شما را در حال و هوای غریب اما آشنایش غرق میکند.
هیولا های عجیب و غریب
از وقتی که نداهایی از هیولایی مثل دموگورگنها در سریال به گوش رسید همگیمان مشتاق و هیجانزده برای دیدن آن بودیم. سریال رفته رفته و به ندرت این هیولای عجیب و حیرتآور را به ما نشان داد و آنرا به یکی از نقاط قوت سریال تبدیل کرد. ترس عجیبی که هنگام حضور دموگورگنها و فکر کردن به بلایی که ممکن بود بر سر کاراکترهای قصه بیاورند تجربه میکردیم باعث دوچندان شدن جذابیت سریال میشد. از طرفی در فصل دوم توضیحات بیشتری در مورد دموگورگنها و گونه آنها دادهشد؛ مثلا درمورد تکامل، پوستاندازی و بلوغ آنها. در فصل دوم هم شاهد حضور هیولایی جدید و مرگبارتر به نام سلاخ ذهن (Mind Flayer) بودهایم. سلاخ ذهن برای چیز های عجیب و غریب یک جورایی حکم سائورون برای ارباب حلقهها را دارد، زیرا هر دو به دنبال تصرف کردن دنیای انسانها بودند و به عنوان موجوداتی بسیار قوی و ترسناک به تصویر کشیده شدند، گرچه سلاخ ذهن نسبت به سائورون هیولایی دارکتر (تاریکتر) و وحشتناکتر است.
کاراکتر های نوجوان
از طرفی ساخت این سریال ریسک بالایی برای نتفلیکس و سازندگان آن داشت زیرا کاراکترهای اصلی در حقیقت نوجوان بودند و بایستی از بازیگران ۱۱ الی ۱۳ ساله و تازهکار در پروژه خود استفاده میکردند، طبق اطلاعات منتشر شده سازندگان از حدود صد نفر با این سن و سال تست بازیگری گرفتهاند تا ۵ نفر را از بین آنها انتخاب کنند. اما تلاشهای برادران دافر سرانجامی بسیار موفقیتآمیز و تحسین برانگیز داشتهاست. بازیگران نوجوان سریال به طرز حیرتانگیزی از پس کاری که بهشان محول شده بود برآمدند. طبق تحقیقات مربوطه برادران دافر سعی کردند تا ارتباط دوستانهای بین بازیگران نوجوان این سریال شکل بگیرد تا کیفیت کارشان نیز تضمین شود؛ زیرا این بازیگران کم سن و سال و کمتجربه هستند و نمیتوانند مثل بازیگران حرفهای و با باتجربهتر با پایبندی بر یک قرارداد به بازی بپردازند.
بازی عالی بازیگران نوجوان یادآور بازی خاطرهانگیز افرادی چون دَنیل رادکلیف (Daniel Radclif) ، اِما واتسون (Emma Watson) و ناتالی پورتمن (Natalie Portman) است که در دوران نوجوانی و کودکیشان به نمایش گذاشتند که محبوبیت بسیاری برایشان به ارمغان آورد. این سریال چنان شهرت عظیمی برای بازیگران نوجوان آن دست و پا کرد که باعث شد در سطح جهان شناخته شوند و طرفدارهای بسیاری را دور خود جمع کنند. که در صدر آنها فین ولفهارد (Finn Wolfhard) بازیگر نقش مایکل ویلر و میلی بابیبراون (Millie Boby Brown) بازیگر نقش اِلِوِن قرار دارند. حضور این دو و بازی عالیشان در این سریال زمینه حضورشان در دیگر آثار مشهور سینما و تلویزیون را برای آنها فراهم کرد. فین ولفهارد بعد از فصل اول این سریال در فیلم آن (IT) محصول سال ۲۰۱۷ و میلی بابیبراون در فیلم جدید مجموعه گودزیلا (Godzilla) که سال ۲۰۱۹ اکران خواهد شد به ایفای نقش پرداختهاند.
کاراکتر های نوجوان قصه از لحاظ احساسی تاثیر زیادی بر روی بسیاری از مخاطبان تلویزیون گذاشتند. رومنس مایک و اِلِوِن و روابط دوستانه بچههای کلاب اِی وی نمونهای از تاثیرهاییست که این اثر عجیب بر روی جامعه و تماشاچیان تلویزیون گذاشتهاست. از طرفی با محبوبیت نوجوانان قصه تعداد فن فیکشن (داستان هایی با محوریت کاراکتر های داستان که توسط خود طرفداران نوشته و داستان را طوری که خود می خواهند پیش میبرند) هایی با محوریت شخصیتهای آنها بالا گرفت و موج عظیمی از طرفداران را برای خود جمعآوری کرد. و همینها باعث شد تا کاراکترهای نوجوان قصه به مهمترین و اساسیترین دلیل شهرت و محبوبیت این سریال بدل شوند، شهرتی که آثاری همانند هریپاتر و لئون حرفهای از طریق کاراکترهای و بازیگران کم سن و سالشان به آن دست پیدا کردند.
شما چه فکر میکنید؟ آیا از تماشای این سریال لذت بردید؟ کدام ویژگی آن برای شما جذابتر بوده؟ نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید …
منبع: سینما فارس