12-11-2017، 11:05
روزی هزار بار با تو برخورد می کنم
و هر بار، اسمم را کجا شنیده ای؟
و چقدر چهره ام برای تو آشناست!
تقصیر چشم های تو نیست
که در نقطه های کور خانه زندگی می کنم
و تکرار می شوم هر روز
شبیه عطر بهار نارنج، روی میز صبحانه
شبیه خطوط قهوه ای چای، ته فنجان ها
و شبیه زنی در آینه که ابروهایش را برمی دارد و
فکر می کند دنیا در چشم های تو تغییر خواهد کرد
تقصیر چشم های تو نیست، می دانم
این خانه تاریک تر از آن است
که چهره ام را به خاطر بسپاری
و ببینی چگونه بوی مرگ از انگشت هایم چکه می کند
هر بار که نمی پرسی شعر تازه چه دارم
حق با توست
پوشیدن پیراهن حریر
و آویختن گوشواره های مروارید
حس شاعرانه نمی خواهد
و می شود آنقدر به نقطه های کور زندگی عادت کرد،
که با عصای سپید کنار هم راه برویم
و با خطوط بریل باهم حرف بزنیم.
"لیلا کردبچه"
از کتاب: صدایم را از پرنده های مرده پس بگیر / نشر فصل پنجم
و هر بار، اسمم را کجا شنیده ای؟
و چقدر چهره ام برای تو آشناست!
تقصیر چشم های تو نیست
که در نقطه های کور خانه زندگی می کنم
و تکرار می شوم هر روز
شبیه عطر بهار نارنج، روی میز صبحانه
شبیه خطوط قهوه ای چای، ته فنجان ها
و شبیه زنی در آینه که ابروهایش را برمی دارد و
فکر می کند دنیا در چشم های تو تغییر خواهد کرد
تقصیر چشم های تو نیست، می دانم
این خانه تاریک تر از آن است
که چهره ام را به خاطر بسپاری
و ببینی چگونه بوی مرگ از انگشت هایم چکه می کند
هر بار که نمی پرسی شعر تازه چه دارم
حق با توست
پوشیدن پیراهن حریر
و آویختن گوشواره های مروارید
حس شاعرانه نمی خواهد
و می شود آنقدر به نقطه های کور زندگی عادت کرد،
که با عصای سپید کنار هم راه برویم
و با خطوط بریل باهم حرف بزنیم.
"لیلا کردبچه"
از کتاب: صدایم را از پرنده های مرده پس بگیر / نشر فصل پنجم