29-08-2017، 21:53
یارمن خوشبوشدی بوی زلیخا میدهی
یک اشاره سوی من باچشم شهلا میدهی
گفته بودی من بمیرم، هرچه میخواهی بگو
من میمیرم پیش پات یک بوسه حالا میدهی
عاشق خونین جگر محوتماشای تو شد
گل سرخی ازلبت برمن شیدا میدهی
من که بیمارتوام رخسارزردم را ببین
بهربیماری دل یکشب مداوا میدهی
درتب عشق توسوختم مثل یک پروانه ای
خال لبهایت به من از بهر سودا میدهی
سایه سروقدت افتاده بریاس وسمن
برسرم یک سایه ازان قدرعنا میدهی
خوش خرامان میروی ازپیش صالح سنگدل
وقت رفتن بوسه ای برمن رسوا میدهی
برچسبها: شعر, غزل, عاشقانه, تنها, محمدجواد
....
آنقدر مَحوِ تو بودم که گَزَگ دَستم بُرید
هیچکس آن لحظه تنهاییِ این دل را ندید
بُت شُدَم در مَعبد ِ آمونِ تو با یک نگاه..
عشق تَندیسی دِگر از چشم هایَت آفرید
آمَدی سویم شُدَم یکباره غرق ِ اضطراب...
باد ِ عشقت بیشتَر آن دَم به سویم می وَزید
دیدنَت یکبار و دَر قلبَم نِشستن صَد هِزار...
هوشُ وعقلُ و منطقَم یکباره ازاین سَر پَرید
آه...این حِسّ غریب ِ عاشقی با مَن چِه کرد
جامه اَش را دِل بَرایَت عاشقانِه می دَرید
خوب می دانم که وقت ِ رفتَنت فَریاد را ..
با سکوت ِحُکمفرما گوش هایَت می شنید
مهدی آشتیانی
......
لبخند زدی غنچه فراوان شده بانو
شهد و عسل و قند چه ارزان شده بانو
از قحطی این عشق تورم زده بالا
با لطف شما نرخ به سامان شده بانو
چشمان شما آیهء ایمان بخدا بود
با خواندن آن قلب مسلمان شده بانو
موهای قشنگت وسط معرکهء باد
چون حال من زار پریشان شده بانو
آغوش شما دام بلا بود خدایی
آهوی دلم عاشق زندان شده بانو
این شعر فقط زیره به بازار شما ریخت
زیبایتان طعنه به کرمان شده بانو...
مهتاب بهشتی
.....
عاشقی این است اگر، از عشق سیرم کرده ای
بلبلی سردرگریبان، گوشه گیرم کرده ای
غنچه ی دلدادگی را در دلم پرپر مکن
مهربانی کن اگر حتی اسیرم کرده ای
صورت پژمرده ام بر درد عشقت شد گواه
لااقل اندازه ی یک قرن پیرم کرده ای
نذر کردم، هرکه هرجا گفت حاجت می دهد
تا که یارم باشی ازبس ناگزیرم کرده ای
عاشق من گر نبودی، جرم من را خود بگو!
دل چرا بردی؟ چرا پس دستگیرم کرده ای؟
باغ جان را از نسیم شوق دیدارت چه سود
گر بیایی در برم، وقتی کویرم کرده ای
الهام حق مرادخان
برچسبها: عاشقی, شعر, جملات عاشقانه, غزل, محمدجواد
یک اشاره سوی من باچشم شهلا میدهی
گفته بودی من بمیرم، هرچه میخواهی بگو
من میمیرم پیش پات یک بوسه حالا میدهی
عاشق خونین جگر محوتماشای تو شد
گل سرخی ازلبت برمن شیدا میدهی
من که بیمارتوام رخسارزردم را ببین
بهربیماری دل یکشب مداوا میدهی
درتب عشق توسوختم مثل یک پروانه ای
خال لبهایت به من از بهر سودا میدهی
سایه سروقدت افتاده بریاس وسمن
برسرم یک سایه ازان قدرعنا میدهی
خوش خرامان میروی ازپیش صالح سنگدل
وقت رفتن بوسه ای برمن رسوا میدهی
برچسبها: شعر, غزل, عاشقانه, تنها, محمدجواد
....
آنقدر مَحوِ تو بودم که گَزَگ دَستم بُرید
هیچکس آن لحظه تنهاییِ این دل را ندید
بُت شُدَم در مَعبد ِ آمونِ تو با یک نگاه..
عشق تَندیسی دِگر از چشم هایَت آفرید
آمَدی سویم شُدَم یکباره غرق ِ اضطراب...
باد ِ عشقت بیشتَر آن دَم به سویم می وَزید
دیدنَت یکبار و دَر قلبَم نِشستن صَد هِزار...
هوشُ وعقلُ و منطقَم یکباره ازاین سَر پَرید
آه...این حِسّ غریب ِ عاشقی با مَن چِه کرد
جامه اَش را دِل بَرایَت عاشقانِه می دَرید
خوب می دانم که وقت ِ رفتَنت فَریاد را ..
با سکوت ِحُکمفرما گوش هایَت می شنید
مهدی آشتیانی
......
لبخند زدی غنچه فراوان شده بانو
شهد و عسل و قند چه ارزان شده بانو
از قحطی این عشق تورم زده بالا
با لطف شما نرخ به سامان شده بانو
چشمان شما آیهء ایمان بخدا بود
با خواندن آن قلب مسلمان شده بانو
موهای قشنگت وسط معرکهء باد
چون حال من زار پریشان شده بانو
آغوش شما دام بلا بود خدایی
آهوی دلم عاشق زندان شده بانو
این شعر فقط زیره به بازار شما ریخت
زیبایتان طعنه به کرمان شده بانو...
مهتاب بهشتی
.....
عاشقی این است اگر، از عشق سیرم کرده ای
بلبلی سردرگریبان، گوشه گیرم کرده ای
غنچه ی دلدادگی را در دلم پرپر مکن
مهربانی کن اگر حتی اسیرم کرده ای
صورت پژمرده ام بر درد عشقت شد گواه
لااقل اندازه ی یک قرن پیرم کرده ای
نذر کردم، هرکه هرجا گفت حاجت می دهد
تا که یارم باشی ازبس ناگزیرم کرده ای
عاشق من گر نبودی، جرم من را خود بگو!
دل چرا بردی؟ چرا پس دستگیرم کرده ای؟
باغ جان را از نسیم شوق دیدارت چه سود
گر بیایی در برم، وقتی کویرم کرده ای
الهام حق مرادخان
برچسبها: عاشقی, شعر, جملات عاشقانه, غزل, محمدجواد