امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

عاشق مغرور

#1
این مدت نبودم چون خبر خاصی نبود .

راستش هیچ خبری ازش نیست هیچی !

نه دیدمش نه حرفی ازش هست ...

هیچی فقط ... شنیدم زمین هاشو و اون

مغازه هایی که خریده بود رو گذاشته

برای فروش ... چرا شو نمیدونم شاید

عروسیشه ...شایدم میخواد خونه بخره ...!

من روزام عادی میگذره ... مثل همیشه...

اهان ... از اون دوتا خواستگار بگم....

یکیشون از هم دانشگاهیام بود ...

یکی هم که فامیل ... اونی که هم دانشگاهیم بود رو  رفتم و دیدم .‌.‌.

یعنی مامان به بابا گفت و جفتشون

گفتن برم ببینمش با بی میلی کامل رفتم


دیدمش ادم معقولی بود هیچ مشکلی نداشت .

از همه نظر خوب بود.

هیچ ایرادی نداشت ...

و اینکه دوسالی بود بهم علاقه مند شده بود....

و تقریبا هر چیزی رو از من میدونست حتی ادرس و شماره

خونه رو ...

حتی اشپزی و کیک پختنم رو .... !

اما دل ... دل ... دل .... به دلم ننشست ...

خوشم نیومد ... هر چقدر با خودم کلنجار رفتم نتونستم قبول کنم ...

نتونستم به اینده باهاش فکر کنم...

نتونستم خودمو کنارش ببینم.......

اومدم خونه به مامان گفتم نه........

عصبی شد گفت دلیل... گفتم به دلم ننشست....

گفت هیچکس به دلت نمیشینه ....

تو توی توهمی اونی که تو دلت نشسته رو فراموش کن...

گفت بابات گفته ... بهت بگم اگه منتظر اونی هرگز این فکر رو نکن

که مامانش بذاره اون پاشو خونمون بذاره......

من فقط نگاه کردم گفتم نمیخوامش... به دلم نیست...

هیچ ایرادی نداره هیچ مشکلی نمیتونم

روش بذارم نه بد قیافست

نه بی پوله نه بی سواده نه بی خوانوادست....

خیلی هم با شخصیته

اما خوشم نیومد...

سرم داد کشید گفت خودتو ما

رو گیر اوردی مسخره بازیت گرفته

مگه تا کی خواستگار میاد برات

منو بابات تا کی حرف مردم رو بخوریم......

دیگران که نمیدونن خواستگار داری رد میکنی ......

فکر میکنن تو خونه موندی بی خواستگار

تو که نمیدونی چقدر بهمون تیکه میندازن .......

گفتم خب بگو نمیخواد .......

گفت میگم فکر کردی دیگه به حرفت گوش میدم.....

(من بهش گفته بودم هر کس میاد

خواستگاری بی سر و صدا رد کنه نگه به کسی)

بعد از کلی بحث و اعصاب خوردی .....

بابام به مامانم گفت ولش کن .....

بهش گیر نده نمیخواد دیگه زور نیست .....

بهش بگو به اینده فکر کنه ...

من با این قلب مگه چقدر زندم......

شاید میخواد تا اخر عمر تنها زندگی کنه....

الان که دارم یاد میارم چشمام اشکی شد....

حرفام درد داره واسه همین نمیخواستم بنویسم...






گفتم ... بهش بگو تنها نمیمونم ... تا سال اینده صبر کن

حالا زوده...... گفت چند ساله اینو میگی.......

ولی بیخیالم شدن.........

پسر اون خانوم رو .... ندیدم..... قرار گذاشتن .......

اومدن جلو خونه  

من از اتاقم بیرون نرفتم  ندیدمش.......

مثل اینکه بهشون بر خورد حقم داشتن ...

اما من گفته بودم بیخودی رسمی جلو نیان

خیلی تمایل دارن یه قرار دونفره با اون اقا بذارن

اما مادرش میخواست رسمی اقدام کنه منم ...

گرچه بی ادبی بود

اما مهم نیست برام........








این دوتا گذشتن.....

که ماه قبل مامان گفت عمت یکیو معرفی کرده

مامان رد کرده چون پسره دیپلمه بوده...

عمم گفته درسو چیکار داری شغلش پر درامده و ...

خونه و ماشین داره... متاسفانه اونا

همه ی ملاک یه ادم  خوب رو توی داراییش میبینن...

مامان گفته نمیخواد نمیتونم زور کنم که...

عمم گفته اون عقل نداره تو باهاش حرف بزن...

مامان گفته همین هفته پیش دوتا رو رد کرده و ماجرا رو

تعریف کرده... عمم هم گفته یعنی چی ...

باهاش حرف بزن اخه دوست پسرم نداره که...!

مامان گفت بهش گفتم تا بره به گوشه همه

اونا برسونه که بی خواستگار نموندی ... مغزت معیوبه ....

که مثل اینکه عمه هم ماموریتو انجام داد ......

چون زن عموم رو توی عروسی اخر هفته یکی از اشنا ها دیدم...

اومد سر میز ما بغل مامان نشست ...

با اینکه خواهراش میز کناریمون بودن...

کلی طبق معمول قربون صدقه های الکی.....

بعدم به مامان گفت چطور شد اومد ؟

اون که عروسی غیر فامیل نمیومد...؟

مامان هم گفت اره جدیدا داره تغییر میکنه....

برام میوه پوست کند... گفتم مرسی نمیخورم زن عمو

اصرار و اصرار که بخور اخه چرا ...میخواستم بگم

موز دوست ندارم...

دیدم مامان چپ چپ نگام میکنه

مجبوری گرفتم تشکر کردم... گذاشتم توی پیش دستی

گفت بخور دیگه .... ! یعنی حالم توصیفی نبود......

حرصم در اومده بود .... به زور یه تیکه خوردم...

دیدم پرتقال پوست کند گذاشت جلوم!

گفتم مرسی!

گفت بخور انگار بخوای به یه بچه دوساله میوه بدی !

شانس اوردم همون موقع گفتن برین سالن شام...

رفتیم دیگه هیچی... اخر شبم اومدم خداحافظی کنم

دستمو گرفت یکسره انگار تاحالا منو ندیده باشه ......

نگام میکرد میگفت ... ان شا الله به زودی زوووود عروسی تو

من منتظرم همین زووود زووود ... عروسیته... !

من دقیقا مثل ادمهای هنگ نگاش کردم گفتم ممنون !

همین ... دستمو ول نمیکرد دیگه واقعا رفتارش عجیب بود...

مامان پرسید چی میگفت زن عموت ولت نمیکرد گفتم بهش ...

گفت وااا مگه چی شنیده ! گفتم نمیدونم ...

تو راه برگشت ساکت بودم... همش به حرف زن عمو فکر میکردم

یه غم بزرگ تو دلم اومد انگار میخواست بگه ... زودتر ازدواج

کن ... نمیدونم چطور توصیف کنم.... یه حس بد داشتم

یه غم عجیب.....

اما احتمالا عمه خبر این خواستگارا رو داده بوده بهش ...

چون دقیقا از همون موقع تفریبا هر روز زنگ میزد مامان

میگفت چه خبر و از این چیزا....

مامان میگفت زن عموت مشکوکه

هر روز زنگ میزنه ده دقیقه حرف

میزنه همشم میپرسه چه خبر انگار

میخواد یه چیز بگه اما نمیگه...

از اون ماجرا یه ماهی میگذره ... خبر خاصی نیست

تا اینکه هفته گذشته یکی از دوستام

که رفته خارج از کشور باهام حرف میزد

گفت یه گروه توی تلگرام بزنیم

همه دوستای دوران ابتدایی رو

جمع کنیم گفتم اره خلاصه این گروه تشکیل شدو

اون خانومی که اقای پسر عمو رفته بود خواستگاریش هم

ادد شد...... گفته بودم که همکلاسی بودیم .....

مثل گذشته ها همه با هم خوب و شادیم

دوره همی گذاشتیم رفتیم بیرون...

کلی خوش گذشت بهمون...

انقدر خندیدم که اشک از چشمام میومد.....

اخرشم کلی عکس گرفتیم و گذاشتیم پرفایلمون همگی

میدونم زن عمو دیده احتمالا....

شمارمو داره ...

حس بدی بهش ندارم میدونم با پسر عمو نیست

مثل اینکه کسی رو داره خودش...

واسه همین اقای پسر عمو رو رد کرده ... خودش چیزی

نگفت فقط اینکه نامزد داره و به زودی قصد ازدواج

همون حرفای عمه...

و اینکه....من این روزا غرق خوشی های الکی هستم

دور همی با دوستا مهمونی و...... دور دور...

البته همش دخترونه ...








اهان ..... اون اقای هم دانشگاهی ...

دلم به معنی واقعی کلمه سوخت......

خدا منو ببخشه اما دست خودم نیست خودش

خوب میدونه تو دلم چه خبره...

وقتی گفتم نه گفت شوخیه قشنگی نیست!

گفتم جدی جوابم منفیه گفت دلیلتون

و من که یه شب تا صبح فکر کردم به چیش گیر بدمووو

هیچی گیرم نیومد....!

گفتم ما بهم نمیخوریم گفت از چه نظر؟

گفتم... کلا ... گفت قانعم کن !

و من تنها چیزی که به فکرم رسید رو گفتم !

خیلی مسخره بود

انتظار داشتم عصبی شه یا چیزی بگه...

گفتم... شما زیادی لاغری

گفت اره حق با شماست

یکم فشار کاری زیاد بوده درسته

شما زیبایی و خوش هیکل !

( همون تپل رو میگفت فک کنم )

من لاغرمو زشت....

اما قول میدم برم باشگاه و غذا خوردنمو درست کنم !

چون همون اول بهم گفت بد غذاست ...

اون لحظه از خودم بدم اومد گفتم

من خیلی احمقم که دار دلشو میشکنم

اما گفتم دارم کار خوبی میکنم که دلشو میذارم کف دستش بره

دنبال ایندش ...

شاید اگه چند سال پیش پسر عموم قاطعانه منو رد میکرد

و دیگه تو زندگیش و فیسبوکش

حذفم میکرد منم اونو راحت تر فراموش میکردم...

ازم خواهش کرد  بیشتر فکر کنم اون هر تغییری که بخوام

بخاطرم میکنه ... اما من... سعی کردم مطمئنش کنم

جوابم منفیه ...






تا یه هفته بعد دوباره درخواستشو تکرار

کرد و منم ازش خواستم فراموشم کنه و براش ارزوی

موفقیت کردم...

دیگه چیزی نگفت خداحافظی هم نکرد....

فکرشم نمیکرد جواب منفی بگیره...

میدونم دلشو شکستم اما...

اینجوری بهتر بود... راحت تر دل میکنه...








(روزهاین همچنان میگذرند... ساده ... راحت... بی معنی

من همچنان نفس میکشم و روزها را سپری میکنم...

تو نیستی و نیستی و نیستی....

حرفی نیست نباش ... فقط.... بگو تا کی...؟

بلاتکلیفی امانم را برید..........!

خود نوشت )


تصاویر عاشقانه, دانلود عکس عاشقانه, عکس عاشقانه, عکس عاشقانه بوسه و بغل کردن, عکس عاشقانه جدید, عکس عاشقانه زیبا, عکس عاشقانه غمگین, عکس نوشته ها








دیگه کم کم اخر قصه مونه ........
سلام






دلی رو زیر پا گذاشتی که قبل تو شکستگی داشت

حال منه عاشق به کی به جز تو بستگی داشت

تهش واسه من و تو چی داشت

یه گوشه از تمام دنیا تو قلب تو برای من بود

کفره ولی میگم چشای تو خدای من بود

شروعت انتهای من بود

عشقم این روزا هوای تو هوام و بد کرده

یکی برات دوباره تب کرده

باور کن عشقم باور کن که باورم نمیشه تنهایی

می بینمت هنوزم اینجایی باور کن

♫♫♫♫♫♫♫♫♫♫♫♫

دلتنگی یعنی تو دلشوره یعنی تو

تو بی من می میری می میرم من بی تو

عشقم این روزا هوای تو هوام و بد کرده

یکی برات دوباره تب کرده

باور کن عشقم باور کن که باورم نمیشه تنهایی

می بینمت هنوزم اینجایی باور کن!!!



نمیدونم چی بگم یا از کجا بگم ...

کم کم داره نوشتن از یادم میره

مقدمه چینی نمیکنم ... حس و حال این

روزام خوب نیست ...

هیچ کدوم نمیتونین درک کنین چه حالیه بی حسی

انگار توی خلع دست و پا میزنی هیچی برات مهم نیست!


تصاویر عاشقانه, دانلود عکس عاشقانه, عکس عاشقانه, عکس عاشقانه بوسه و بغل کردن, عکس عاشقانه جدید, عکس عاشقانه زیبا, عکس عاشقانه غمگین, عکس نوشته ها



دوست داشتم براتون با یه حال بهتر بنویسم اما خب نشد...

انگار قرار نیست خیلی خوب باشم ...

آرزو میکنم هیچکدوم این حسو نداشته باشین...

میرم از روز عاشورا میگم ... خانومی که مهمونمون بود....

و چقدر ازم تعریف کرد...و چقدر خیره نگاهم کرد ...

اون خانوم عمه ی زن پسرعمه ام بود....

اما انقدر رفتارش ضایع بود برای

چی اومده که کاملا اعصابم بهم ریخت....

اخرشم که همه اذیتم کردنو کلی

سر به سرم گذاشتن که اومده عروسشو ببینه

به بهانه روز عاشورا و نذری اومد تا منو ببینه

و از قضا  از من خوشش اومده

حالا این اقای مجهول رو من نه دیدم نه میشناسم !

مثل همیشه من چه عروسی چه عزا هیچکسو نگاه نمیکنم !

مثل اینکه اون دیده ... !









نمیدونم چی بگم ... اون روز که مادرش  اومد

هفته بعدشم خواهرش !

منو دید اونم تو چه وضعی !

خواب بودم یهو صبح جمعه پا شدن اومدن خونمون ...

به یه بهانه ای ... که کاملا ضایع بود قصدشون دیدن من بوده

و از قرار معلوم خواهرش هم از من خوشش اومده گفته

وای این از خواب پا شده با چشمای پفی

و موهای بهم ریخته اینجوری نازه  بدونه

ارایش انقدر خوشگله با ارایش و اتو کرده دیگه چیه !

واسه خودشون بریدن دوختن

انگار نه انگار این وسط منو اون اقا مهمیم !




البته مثل اینکه اون اقا هم منو دیده و خوشش اومده

مادرم و برادرم و پدرمم

دیدنش فقط این وسط من مهم نیستم انگار !

البته مامانم بهشون گفته من باید ببینمشو

باهاش حرف بزنم و نظرمو بگم

اینجوری نمیشه که یهو پاشن بیان خواستگاری !

هه ... شنیدم اون اقا از ازدواج فراریه و

تا الان گفته اسمه زنو نیارین جلوم زن نمیخوام

اما مثل اینکه مامانش منو گفته اونم سکوت کرده !

یعنی این وسط من کجام نمیدونم ! به مامان گفتم مادره من

تو که میدونی از ازدواج سنتی

متنفرم پس چرا یه چی بهشون نمیگی من

حالیم نیست احترامو اینا پاشن

بیان من تحویلشون نمیگیرماااا میگه من گفتم

نمیتونم بجنگم که اونا دیگه خودشون میدونن !

اما از این اقا بگم از چیزایی که گفتن

فهمیدم ... مهندس عمران هستش و مشغول کار

توی یکی از شرکتهای معروف توی تهران

لیسانس و فوق لیسانسشو توی امیرکبیر گرفته !

و درامد خوبی داره خونه داره و همونجا زندگی میکنه

و اینکه داره برای دکتری میخونه 27 سالشه ...

و قد بلنده و خوش قیافه و مغرور  ...

مسخرست اما همه ی اطلاعات من همینه ! حالا قراره به زودی

ببینمش !

من که در سکوت  به حرفا و کارای همه

نگاه میکنم گاهی هم یه پوزخند میزنم ...

نه بخاطر اقای پسر عمو ! نه !!!...

اما میخندم به سرنوشتم .... همیشه هر چی

خواستم خلافش شده هرچی.......... !!!










این ما بین درست از دیروز سرکله

یکی دیگه به زندگیم باز شده !

یه هم دانشگاهی...

دیروز دوستم بهم پیام داد

و ازم خواست با این اقا صحبت

کنم ازم خواهش کرد

به حرفاش گوش بدم و بعد

بهش بگم نه...! برام عجیب بود

اون دوستم ... به دلایلی از همه پسرا متنفره اما خیلی

اصرار کرد و تعریفشو کرد ... منم قبول کردم

حرفاشو بشنوم ....

دیشب باهاش حرف زدم...

یه پسر با چهره ی کاملا شبیه به پسر عمو...!

وقتی حرفاشو شنیدم شوکه شدم از دیروز تو فکرم ...

خنده داره خدایا همه کارات خنده داره ....





از هم دانشگاهیام بوده .... اما رشته ی مدیریت !

یک سال و نیمه یهم علاقه داره

تمام چیزهایی که مربوط به منه  رو میدونه

همه چیز....

تمام کارهام توی دانشگاه .... تمام

رفت و امد با دوستام ....

و تمام رفتارهایی که انجام میدم ...

ادرس خونه

شماره ....

و هر چیزی.........

مسخرست من همیشه فکر میکردم

چرا رئیس حراست دانشگاه

مسئول اموزش و امور مالی منو میبینن

تغیر رفتار میدن و حتی بارها

خودشون زودتر بهم سلام میکردن !

و حالمو میپرسیدن

میگفتم عادیه شاید ...!

تازه فهمیدم همه از اشنا ها و دوستای صمیمیشن

و اون امارو اطلاعات منو از اونا میگرفته !

گفت خیلی هم ازم تعریف کردن که دختر خوبو

سنگینیه ! افرین به انتخابت !

هنوز تو شوک حرفاشم برام قابل قبول نیست ....

به خدا قسم اولین بار بود قیافشو میدیدم ... !

اما اون گفت هر گوشه توی دانشگاه چشمش دنبالم بوده

اما خودش جلو نیومده تا شرایطش جور شه

الان هم میخواد اشنا شیم تا رسمی خواستگاری کنه

حرفی نداشتم بزنم ... گفتم فکر میکنم... !

از خودش گفت... تک پسره .... دو تا لیسانس داره

29 سالشه... و مشکل مالی نداره و کار و خونه داره  و

هدفش تصمیم برای ازدواج و ایندشه ...... !

نمیدونم چیکار کنم ....... پاک گیج شدم ........

بازم هر چی خدا بخواد ...... بعدشم سپردم به مامانم

و بابام ... برام مهم نیست .... هر کاری دوست دارن

بکنن ........ دیگه تهشه به زودی معلوم میشه اخر این

قصه ....... کاش قابل تحمل باشه........!







چهارمین عاشورا هم گذشت...
سلام


عکس نوشته های پاییزی,عکس های پاییزی

اصلا بگذار ببینم

تو نباشی چه اتفاقی می افتد مگر؟

صبح صبحانه ام را می خورم

با خیال آسوده به سر کار می روم

نهار که شد

یه دل سیر نهار می خورم

شب که شد

شب؟

شب که بشود من بدون تو

میمیرم......


عکس نوشته های پاییزی,عکس های پاییزی

یه عالمه حرف واسه گفتن دارم اما نمیدونم از کجا بگم !

این مدت ندیدمش ....

دیگه حسابش از دستم در رفته فکر میکنم اخرین بار ...

عروسی پسر عمم بود دیدمش !  نمیدونم....

خبری ازش نیست فعلا هم

که محرمه و صفر تو راهه عروسی در کار نیست !

اما بعدش با خداست.......




نوشته های عاشقانه غمگین

روزهام سخت نمیگذره خوبه همه چیز ارومه

منم میگذرونم بیخیال

از اون دونفر بگم که چند روز باهاشون حرف زدم اما  از هیچکدوم

خوشم نیومد... و تمام ....

اما از روز عاشورا بگم.......

اتفاقی نیوفتاد یعنی مهمونامون واسه مراسم نذری زیاد بودن

اصلا وقت نکردیم برم اون جای هر ساله که میدیمش

جلوی خونه مادر بزرگ .......

اما یه اتفاقی که افتاد این بود ....

چند ماه پیش که گفتم میریم مسافرت

خانواده عمو اومده بودن خونمون زنگ زدن به بابا

که کجایی و فهمیدن نیستیم یه سری وسایل

خونمون داشتن  که مربوط به حصار کشی

دور زمینشون بود همون زمینی که اقای پسر

عمو و عمو خریدن از اونجایی

که خونه ما ویلاییه و پر از گل و گیاه  اومدن توی حیاطمون

پیک نیک !





البته کلید های بالا

رو نداشتن درب ورودی رو هم از خونه عمه

که چسبیده به خونمونه باز کردن چیزیه که زن عمو تعریف کرد

مثل اینکه حسابی بهشون خوش گذشت!!!

اما  عمه ... تعریف کرد که اون روز که زن عمو رو تنها میبینه

بهش میگه چرا  وقتی عزیز (مادر بزرگمون)

گفته برید خواستگاری نمیای خواستگاری (...من) تو که میدونی

از هر نظر عالیه و مثل اون دختر خوبی  نیست و ...

تعریفاتی که عمم همیشه از من میکنه !

زن عموم هم میگه میدونم خبرشو دارم که عالیه

اما دسته ما نیست ما با اقای عشق حرف زدیم اما اون

قبول نمیکنه ... گفت عموم کلی باهاش حرف زده

و گفته من از هر نظر خوبم

و براش مناسب و همینطور خوده زن عموم هم باهاش حرف

زده اما اقای عشق گفته میدونم خوبه اما من نه مثل خواهرشم !!!!

دست از سرش بردارن زن نمیخواد ... نه من نه هیچکسه دیگه

بعد این همه سال باز هم همون جمله ی احمقانه و مسخره

اون نه مثل خواهرمه !









وقتی مامان گفت اینا رو عمه گفته عصبی شدم و

کلی بدو بیراه گفتم گفتم به اون چه ربطی داره من

حالم از اون بهم میخوره کی گفته من میخوام زنش بشم اصلا !

مامانم حرف نزد فقط گفت عمه ات میگه زن عموت دروغ میگه

و خودش نمیخواد این اتفاق بیوفته میندازه گردن اقای عشق و

این حرفا رو میزنه..... من حرفی نزدم اما

تو دلم گفتم بیچاره زن عموم

من که میدونم این جمله دقیقا حرف اونه !

اما واقعا شنیدن دوبارش زجر اور بود ....







فراموش کردنت برایم

مثل نفس نکشیدن شده

تو نمی خواهی مرا

قبول ...

من با این دلم چگونه کنار بیایم

تقصیر تو نیس

تقصیر بخت من است

که شوم شده

چگونه رهایت کنم

وقتی چشمانم به چشمانت

گره خورده

چگونه دستانت را نگیرم

وقتی درونم آتشفشانی شده

و ذوب می کند این قلب پر از عشق را

بغض گلویم را می فشارد

گریه ام نمیاد

فقط راه نفسم را گرفته

این روزها تمام ذهنم

ای کاش شده

آخ چه می شود که بیایی

دل کویرم را گلستان کنی

خودت بگو من با دوریت چه کنم

می فهمی نمی توانم

فقط دلم تو را می خواهد

حالا می خواهی برو

من میمانم و حسرت یک عمر ندیدنت

حسرت اینکه کنار بودی اما

تو را نداشتم

سخت است برایم مال دیگری باشی

حرفایم بوی گریه می دهد

بوی باران ...





و اما ...... از همون روز عاشورا بگم......

نزدیک ظهر بود و  مشغول  بودیم که کم کم مهمونا اومدن

وقتی رفتم دم در که به برادرمو پسر عمم بگم دیگ های غذا

رو باید ببرن بالا  یهو دوستای پدرم

اومدن با همه سلام و احوال پرسی کردمو تعارفشون کردم داخل

اما تا رفتم از در بیرون .... یهو یه اقا پسر

از این هیکل بدنسازی ها یا همون غول خودمون کنار بابا

وایساده بود من مثل همیشه یه

نگاه میندازمو سلام میکنم دیگه توجه نمیکنم

اما دیدم این اقا غوله وقتی منو دید یهو شکه شد !

انگار منو میشناسه یهو رنگش پرید مات وایساد نگام کرد

در حدی ضایع رفتار کرد که

بابام وایساد نگاش کرد گفت چیزی شده !

بفرما داخل ! اونم با تاخیر چشم

گرفتو یه لبخند زد و گفت نه چشم با اجازه

بابام معمولا  حساس نیست

یعنی کلا گیر نیست سر هیچ چیز

البته منم حدمو میدونم  اما وقتی

رفتار این اقا رو دید گفت چی میخوای  اومدی بیرون

گفتم به پسر عمه و داداشم بگه بیان خودمم رفتم داخل

البته باز هم برام مهم نبود

چون من کلا همیشه به همه چیز بی توجهم !

خلاصه اومدن داخل و ما هم مشغول  پذیرایی شدیم....

زد و دایی هم اومدو با هم دست دادن

( با اقا غوله ) هیچی چون از قبل میدونستم

این مهمونای بابا دوستای دایی هم میشن

تعجبی نکردم البته باقی رو که

قبلا دیده بودم اما این اقا جدید بود

هیچی تو کل این چند ساعتی

که اینجا بودن هر بار که من میومدم

رد شم یا پذیرایی کنم نگاه خیرشو

حس میکردم اما یکبارم نگاش نکردم

فقط جالب بود واسم دقیقا دو

تا دختر با میکاپ کامل و موهای رنگ شده

جلوش نشسته بودن یکسره داشتن نگاهش میکردن اما اون !



فقط چشمش رو من بود اخرم نفهمیدم

چرا منو دید جا خورد و رنگش پرید

شایدم منو میشناخت ! من یادم نیومد جایی دیده باشمش !

بعد ناهار ما مشغوله مهمونای دیگه

بودیم که اونا رفتن تو حیاط کنار باغ یه میز

بود با چند تا صندلی رفتن اونجا  کلی عکس

گرفتن و دایی اومد گفت براشون چای بریزم

ریختمو برد اما صدام زد  دیدم باز هم این اقا

خیره شده رو من داییم خیلی

تیزه خودش مجرده اخره شیطنت

متوجه رفتار اون شده بود اومد از عمد منو بغل کرد گفت

بهش یه دستمال بدم منم بردم

دیگه حرصم در اومده بود فکر میکردم مشکلی دارم !

رفتم تو اینه نگاه کردم دیدم نه !

هیچی موقع رفتن اومدم خداحافظی کنم همه تشکر کردن


این اقا هیزه مثل بچه های پاک

و معصوم از اینایی که سرشون پایینه

همش حرف میزنه 2 بار تشکر کرد منم جواب ندادم

گقتم اخی حتما من خیالاتی شدم

این بیچاره سرش تو یقشه نگام نمیکنه !

نگو بابام پشتم بود ......... !








تا بابام رفت جلوتر بدرقه دیدم برگشت با یه نگاه شیطون

نگام کرد گفت دست شما درد نکنه زحمت دادیم !

یعنی اون لحظه چشمام شده بود قد نعلبکی !

گفتم خواهش میکنم خوش اومدین  !

خلاصه گذشت و عصر رفتیم هیئت

ببینیم دیدم این اقا از با داییم از جلومون رد شد

باز هم اون نگاه اعصاب خورد کن  توجه نکردم

دوباره از همون قسمت برگشتن حالا تصور کنین

این اقا جلو داییم دقیقا پشت سرش

تا منو دید یه چشمک زد یه لبخند!

دهنم باز مونده بود یه

ادم چقدر میتونه پر رو  و وقیح باشه جلوی

داییم داره راه میره به من چشمک میزنه !!!!!!!!

اخم کردم وحشتناک داییمم منو دید

یه سر تکون دادم اونم سر تکون داد رفت

اومدیم خونه از مامانم پرسیدم اون پسره کی بود

گفت نمیدونم باباتم پرسید

از شب از داییم پرسید داییمم منو یه نگاه کرد

گفت هیچی یکی از دوستایه مشترک منو اون

اقای مهمان حتی اسمشم نگفت  

بعدم یه لبخند زد همین ! هنوزم در عجبم که اون کی بود !


اما یه اتفاق دیگه هم افتاد که فعلا نمیگم تا پست بعدی ......







کافی بود بخواهی ...

من با صدای قاشق و لیوان هم برایت آهنگ مینواختم ...

کافی بود بخواهی ...

موهایم را میدادم برایت فرش کنند

کافی بود بخواهی تا من چالِ گونه ات را

حصار میکردم با بوسه هایم.. کافی بود بخواهی

من عروسِ چارخانه ی پیراهنت هم میشدم ...

فقط کافی بود"تو" بخواهی مرا

من غیرممکن را "ممکن" میکردم برایت ....








پاییز از راه رسید........
سلام






وقتی هیچی ندارم دوست ندارم بنویسم اما ...

خب اینجوری هم بی انصافیه....




گاهـــــــــــــی آنچنان مزخرف می شــــــوم

که برای دیگـــــــــران قابل درک نیستـــم…


حتی عزیــــــــــزترین کســــانـــــم را از خــــــــــــودم می رانم

اما در آن لحظه در دلــــــــــم آرزو دارم بگـــــــــویند:

” می دانم دســــــت خودت نیست،









این مدت هیچ خبری ازش ندارم هیچی ...

مسافرت خووب بود خوش گذشت ...

اما اون لذتی که دلم میخواست نبود...

نمیدونم شده واستون پیش بیاد یهو توی یه جمع

خوش و خندون دقیقا وسط همین خنده ها به این فکر

کنین چرا تنهایین و کی قراره تنهایی تون تموم شه ؟

به اون فکر نکردم... اصلا ...هر وقت اومد تو ذهنم پاکش کردم

این روزا بیشتر از اینکه به این فکر کنم

چرا نیست و چرا ندارمش

و چرا نخواستمو چرا نمیاد ...

به این فکر میکنم کجای اخلاقمو درست کنم

و کجای رفتارمو تغییر بدم ....

چطور تا یه پسر به هر طریقی میخواد بهم نزدیک شه

ازش فرار نکنمو خودمو گم نکنم توی این حصار اهنی !

وقتی کسی ازم درخواست

اشنایی بیشتر داره ردش نکنم !

یا حد اقل ملایم تر برخورد کنم...!

تا حدودی هم موفق بودم...

وقتی به گذشه و رفتار های سبکسرانه ام فکر میکنم

خندم میگیره ... چقدر راحت بودم...

هیچ وقت زبونم بند نمیشد

اگه کسی حرفی میزد حتما سعی میکردم

جوابشو بدم تو کوچه خیابون تو راه مدرسه ...

امکان نداشت یه تیکه بشنوم وجواب ندم....

اما الان ........ ! هه خنده داره

من در حدی ساکت و اروومم که حتی توی تاکسی بارها

اشنایی که بغلم نشسته  رو ندیدم ...!

این مسافرت برام جالب بود اما

خبری از اون روحیه ای که انتظار داشتم بگیرم نبود







توی این مدت کمی تغییر کردم ... همه ی ادمها از

نداشتن ارامش ناراحت میشن اما من از ارامش

عجیبی که توش غرق شدم دل زده ام...

جدیدا زیاد سخت نمیگیرم ... سعی میکنم

راحت تر برخورد کنم .

روی پیشنهاد های اشناییم

فکر میکنم بدون فکر رد نمیکنم.

البته هنوز از 7 مورد فقط جواب 2 تاشونو دادم ...

اما از هیچ کدومم خوشم نیومد...

دنبال وجه تشابه با اون نیستم ...

دوست ندارم طرفم هیچ شباهتی بهش داشته باشه

اما دلم میخواد از همه نظر کامل باشه که اونم

هنوز ندیدم... !

این روزها عادی میگذره همه چیز خوبه ...

سکوت خوبه بی خبری بد نیست ...

بهتر از همه اینکه ...  مامانشم نمیبینم

که همش حرف اون باشه ...

خانواده حرف اونو جلوم نمیزنن

چند وقت پیش رفته بودی عیادت عموم ... البته یه عموی دیگه

شلوغ بود عمه هام بودم...

یکی از عمه هام همیشه با دیدن داداشم میگه وای تو

فوق العاده شبهه اقای پسر عمو هستی جفت پسر عمو ها

شبیه همین  تازه تو توی رشد

هستی روز به روز بیشتر شبیهش میشی

راست میگه ... از جهاتی شبهشه ....

اما اونجا دوباره گفت ... و با اوردن اسم اون همه

یهو ساکت شدن و منو نگاه کردن...

اعصابم از این حرکت بهم ریخت شاید اگه عزیز

اون پیشنهاد رو نمیداد هیچ وقا اینجوری نمیشد ...

جالب هم اینه همه فکر میکنن تقصیر زن عمومه !!!

و اون نمیذاره جناب عشق نظری بده...

بنده خدا زن عموم... خبر ندارن این اقای پسر عمو

چند سال پیش منو

پس زده و زن عمو بیخبر از همه دنیاست ...

میدونین هرگز از اینکه بهش گفتم دوستش دارم و غرورمو

کنار گذاشتم پشیمون نیستم ...

خوب یادمه اون شب عاشورا ....

تموم حرفا.... تموم کلمات...

درسته غرورمو شکستم بی نتیجه اما همیشه

به این فکر نمیکنم که چرا نگفتم ... شاید میشد...

من ادمی هستم که وقتی

چیزیو بخوام هرجور شده براش تلاش میکنم

تا بعدها حسرت نخورم....

البته نظر دیگران این نیست ... مامان بابام که میگن

موجود بیخیال تر از تو نیست تو همیشه تو خوابی !

هه خواب .... !









-تو رفته اى

و من از تنهایى ؛

کک م هم نمى گزد دیگر !.

حالا باز هم بگو ؛

دروغ گفتن بلد نیستى!…






پاییز اومد ... فصل تلخ عاشقی .......

تو پاییز به خودم اعتراف کردم عاشقم.......

تو پاییز بهش اعتراف کردم عاشقشم....

تو پاییز .... پسم زد....

تو پاییز براش نوشتم....

تو پاییز ......... ....نمیدونم دیگه تو پاییز چی میشه...

همیشه پاییز پر بود از اتفاقات عاشقی....

شاید واسه همینه که میگن ....

پاییز بهاریست که عاشق شده است ....












[ پنجشنبه 1 مهر 1395 ] [ 12:25 ق.ظ ] [ ashegh maghroor ] [ نظرات(207) ]

مردادم تموم شد...
سلام










آدم های دیگر را نمی دانم

در مـــن اما

اولین حسی كه هر روز صبح بیدار می شود

دوست داشتن تـــوست ...



عکس عاشقانه متن دار 2016 , تصاویر عاشقانه غمگین , عکس عاشقانه متن دار





چون قول دادم پست گذاشتم اما واقعا خبری نیست...


ازش کاملا بی خبرم......

تو این مدت اتفاق خاصی نیوفتاد اما من ...

نمیدونم یه جورایی حس عجیبی دارم

دیگه ... بهش فکر نمیکنم...

یعنی کم فکر میکنم خیلی کم...

تصمیم گرفته بودم فراموشش کنم...

فکر میکنم دارم موفق میشم ...

سخته اما شدنیه ... کم کم داره برام بی اهمیت میشه...

7سال کم نیست ... من سرد شدم...

این رو حس میکنم...

دیگه با دیدنش قلبم نمیتپه...

عادیم فقط یه حس عجیب لج بازی دارم...

گاهی دلم میخواد ازش انتقام

این همه سالهایی که زندگی نکردمو بگیرم...

بعضی وقتا هم میگم به اون چه اون چه گناهی داره

من اشتباه عاشق شدم...




عکس عاشقانه متن دار 2016 , تصاویر عاشقانه غمگین , عکس عاشقانه متن دار





سڪوتــــــ

علامت رضـــــــــــــا نیستــــــ !

    وگرنـــــــہ تـــــــــــــو

در برابر آن همہ عشق

سڪوتــــــــ نمےڪردے...!


تصمیم گرفتم از زندگیم حذفش کنم...

دیگه نمیکشم...

شاید اگه کسی جایگزین بشه بتونم...

امروز مادرم کلی باهام حرف زد...

دید طبق معمول دارم اهنگ مورد علاقم 100 رو گوش میدم ...




چیزی نیست خوب میشم یکمی آشفتم یه سری حرفا بود که باید میگفتم

یکمی دلتنگی تو دلم هست هنوز من هنوز چشماتو خاطرم هست هنوز

چیزی نیست آروم باش من فقط دلتنگم من فقط این روزا با خودم میجنگم

با خیاله راحت برو و با اون باش چیزی نیست خوب میشم چیزی نیست آروم باش

چیزی نیست آروم باش من فقط دلتنگم من فقط این روزا با خودم میجنگم

با خیال راحت برو و با اون باش چیزی نیست خوب میشم چیزی نیست آروم باش

تو فقط یادت رفت همه ی قولاتو من فقط آرومم وقتی باشم با تو

تو فقط دل کندی من فقط جا خوردم من فقط بعد از تو روزی صد بار مردم

چیزی نیست آروم باش من فقط دلتنگم من فقط این روزا با خودم میجنگم

با خیال راحت برو و با اون باش چیزی نیست خوب میشم چیزی نیست آروم باش

چیزی نیست آروم باش من فقط دلتنگم من فقط این روزا با خودم میجنگم

با خیال راحت برو و با اون باش چیزی نیست خوب میشم چیزی نیست آروم باش





عکس های عاشقانه جدید با متن عاشقانه فارسی 2016


نشست جدی باهام حرف زد...

گفت میدونم تو به ازدواج فکر نمی کنی...

میدونم برات هم مهم نیست که ازدواج کنی یا نه...

میدونم ارزویی تو زندگیت نداری ...

اما انقدر مغرور نباش و همه رو از خودت دور نکن...

تو کسی برات اهمیتی نداره ...

اما منو پدرت ارزو داریم تو ازدواج کنی

و تشکیل خانواده بدی درسته بهت گفتم تا

25 سالگی میتونی مجرد بمونی

و واسه خودت تصمیم بگیری اما به این هم فکر کن

که همیشه موقعیت های خوب نداری و ممکنه چند سال دیگه

پشیمون شی ... چند نفر رو هم مثال زد....

گفت حساسیت و غرور و خودخواهیتو بذار کنار خودت

کسی رو انتخاب کن برای اشنایی

چون دوست نداری ما برات تصمیم بگیریم و از ازدواج سنتی

خوشت نمیاد ... فکراتو بکن... بعدا پشیمون نشی...

گفتم نمیتونم هیچ کس رو تحمل کنم....

گفت... سعی کن بتونی چون مجبوری...

حد اقل خودت انتخاب کن تا بیشتر از این مجبور نشی .....


عکس های عاشقانه جدید با متن عاشقانه فارسی 2016








کاش میشد

آدمی .. گاهی .. فقط گاهی

به اندازه نیاز بمیرد

بعد بلند شود

آهسته آهسته

خاک هایش را بتکاند

اگر

دلش خواست

برگردد به زندگی

دلش نخواست

بخوابد تا ابد .. !















دلم گرفته...... دلم خیلی گرفته....

میگم میخندم اما شاد نیستم...

دلگیرم از همه چیز ...


امشب اکانت عاشق مغرور رو توی فیسبوک حذف میکنم...


دیگه کافیه... اینجا رو همیشه نگه میدارم....

اینجا... دفتر خاطراتمه...

مثل همیشه مینویسم از خودم ... از زندگیم....

وشاید فرد جدیدی که به زودی توی زندگیم راه میدم....

نمیدونم هیچی نمیدونم ..... اما باید یه تغییری انجام بدم....





عکس نوشته عاشقانه 2016, عکس عاشقانه تلگرامی, تصاویر عاشقانه





احساس تنهایی ندارم ... عاقلانه تصمیم میگیرم...


فقط امیدوارم بتونم ... تحمل کنم...

شایدم عادت ... در نهایت دوست داشتن !

عشق که.... !!!!!




چند روز پیش  کامنت یکی از همکلاسی هامو توی اینستا دیدم...

از روی کنحکاوی رفتم روی صفحش....

قبلا بهم ابراز علاقه کرده بود و من رد کرده بودم.....

البته قبل از خودش دوستش کلی درباره اینکه چطور عاشقم شده

و بخاطر من اکانت ساخته تا در ارتباط باشه باهام و

چه کارها یی کرده رو توضیح داده بود ......

منم طبق معمول بیتفاوت گذشتم و ..... الان که فکر میکنم...

میبینم غرورشو خرد کردم  ... اشتباهی بزرگ.....

دیدم کل صفحه اش ... درباره عشق و

شکست عشقی و بی تفاوت گذشتنه

یاریه  که مدتهاست ازش بی خبره

اما هنوز منتظرشه ....

گفتم ای بابا بیچاره مثل من بد شانسه.....

تا اینکه دیم... یه پست گذاشته ....

یه عکس از گردن بندی که اسمشه و زیره اسمش ...

اول اسم منه .... ودقیقا جمله هایی که من بهش گفتم......

دلم سوخت......  اینکه جفتمون یه درد مشترک داریم و.....

باعث درد اون منم ........

اما اخر جمله اش یه چیز قشنگ نوشته بود ....

قسمت نبود.........


شاید قسمت منم .... نبود.......... نمیشه با تقدیر جنگید...




دعام کنید..........









اخر تیر ...
سلام






خدا می داند

چند نفر، همین ساعت ها

توی اتاقشان باران می آید...

سیل راه می افتد و

فردا صبح مجبورند

با لبخند تظاهر کنند

که هرگز دلشان

برای هیچ کسی تنگ نمی شود...








خبر خاصی نیست دنیا تو سکوت و بی خبری رفته

منم چون قول دادم پست میذارم...

این روزا بد نیست نمیدونم چرا من عجیب اروومم!!!

نه دل شوره دارم ... نه نگرانم... نه غمگین

انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده و

هیچ اتفاقیم قرار نیست بیوفته...








محبوبم؛

اگر روزی از تو درباره من پرسیدند

زیاد فکر نکن!

مغرور، به ایشان بگو:

"دوستم دارد

بسیار دوستم دارد...!"


متن های غمگین عاشقانه,متن های جدید غمگین گریه دار,جملات غمگین گریه دار عاشقانه,متن های احساسی غمگین با عکس,عکس نوشته دار غمگین گریه دار,متن و عکس غمگین


یه چیز دیگه ای که نگفتم ....

دقیقا 4 روز بعد از اون روزی که اومدن خونمون

دوباره اومد... اینبار نموندن فقط تو ماشین بودن یه

سلام علیک کردن ... رفتن

البته ........ منم به عمو که پشت فرمون بود سلام کردم

زن عمو هم عقب بود سلام کردم

اونا هم خوب جواب دادن

اما اقای عشق که بغل عمو بود رو نگاه هم نکردم

اصلا انگار وجود نداره ....

رفتن مامان گفت احساس میکنم

پسر عموت یکم رفتارش عوض شده

بعده اون حرفای عزیز یه جوری

با خجالت حرف میزنه

یا سلام علیک میکنه مثل قبل راحت نیست

گفتم نمیدونم شاید ...

همون روز روی پرفایلش یه عکس جدید

گذاشت به نمای بسته صورت با یه لبخند دندون نما

و البته عینک افتابی رو چشم....






دیگه هیچی ...... نه دیدمش نه خبرشو دارم...

از این روزا هم بگم...

بد نمیگذره ... عادی مثل همیشه ...

من دیگه غمگین نیستم...

غصه نمیخورم.......

اشکم که نمیریزم....

نگرانم نیستم......





اولین نفر بود که فهمید،

از تَب وُ تاب همیشگی افتاده ام.

پرسید : " شبا کِی می خوابی ؟ "

- زود .. دیگه خیلی زود.







هرچه بیشتر فکر می‌کنم

کمتر به یاد می‌آورم خودم را

پیش از عاشقت بودن!

الان دقیقا کیستم؟

ته‌مانده‌ای از خودم

یا تمام تو؟!

















زندگیم اینقدرا ساده نیست ...

من ترجیح میدم بعضی چیزا رو ننویسم

مثل این مدت و ادمهایی که اومدن و رفتن

اوهوم ...... یه چیز دیگه اینکه یکی بود

که توی فیسبوک منو ادد

کرده بود و بعدم اقای پسر عمو رو

خیلی وقت بود که کنجکاو بودم دربارش !

تا چند روز پیش که ازش پرسیدم و

گفت وبلاگ رو میخونده و کنجکاو بوده اخر

داستان ما رو بدونه اونو هم ادد کرده

و مثل اینکه قبل از من اقای پسر عمو بهش

پیام داده بوده ولی حرفی نزدن یه سلام و یه علیک !

مثل اینکه کنجکاوی تو خونواده ارثیه !

و اما از اونجایی که خسته ما رو تصور کرد

ترجیح دادم براتون بگم......

اول از چشما بگم......

چشمای من و اون یه رنگه

جفت قهوا ای تیره با رگه های سیاه که توی

نور کم مشکی نشون میده بیشتر عکسامونم

چشمامونو مشکی نشون میده

چشمای اون تقریبا باریک و کشیدست

چشمای من درشت و کشیدست

قد اون بلنده فکر کنم چیزی حدود 195 باشه

هیکلشم تقریبا ورزشکاری فکر میکنم والیبال بازی میکنه

یعنی قبلا که بازی میکرد

موهاش مردونه صاف  مشکی  و

جو گندمیه نمیدونم چرا انقدر زود موهاش سفید شده

تو سن 27 سالگی این همه موی سفید زیاده !

لبهاشم معمولی کوچیک تقریبا لباش پره

بینیش هم کوچیکه مشکلی نداره


و اما من قدم متوسط تقریبا 170 با کفش اونم !

من هیکلم پره

و اما موهام که الان کوتاهه ... رنگ خرمایی تیره

صاف و موج دار الان که کوتاهه صافه بلند بود موج داشت

بینی کوچیک... لبهای پر و کوچیک به قول دوستام

بینی عملی و لبها پروتز خدایی !!!!!!


در کل شباهت زیاد داریم  اما از لحاظ قدی نه

فک کنم با کفش 10 سانتی تازه به شونش برسه قدم !


اینم از ما........!

البته عکسای فیسبوکش اصلا جالب

نیست نمیدونم چرا همچین عکسایی میذاره !

ولی خدایی..... وقتی کت و شلوار

میپوشه زمین تا اسمون فرق داره

دلم میخواد همش نگاش کنم....

هه......... یعنی باید به زودی  توی

کت و شلوار  دامادی کنار یکی دیگه ببینمش !

انصاف نیست............










با اینکه موندنم باهات عمر منو میده به باد

تو اشتباهی هستی که نمیشه انجامت نداد

چشمامو بستم رو همه اما به چشمات نمیاد

هیچی مثل من به خدا اینجوری همرات نمیاد

وای از عشق وای از عشق وای از عشق امون از عشق

وای از عشق وای از عشق وای از عشق امون از عشق

دو تا آدم که بی دلیل عاشق هم دیگه بشن

یروز میاد که بی دلیل رو عشقشون خط بکشن

آدم همیشه به چیزی که دوست داره نمیرسه

آخر بعضی قصه ها از اولش مشخصه

رو نقطه ضعف من همش غرور تو پا میزاره

بهم میریزم ولی خب چون تویی عیبی نداره

آدم همیشه به چیزی که دوست داره نمیرسه

آخر بعضی قصه ها از اولش مشخصه

وای از عشق وای از عشق وای از عشق امون از عشق

وای از عشق وای از عشق وای از عشق امون از عشق




عکس های مذهبی قرآنی زیبا,عکسس نوشته های قرآنی,عکس های مذهبی آیات قرآنی,عکس های دعا و مستجاب شدن آرزوها,عکس های مذهبی خدا,عکس خدا,کارت پستال قرآنی,دانلود عکس


چیزی نیست خوب میشم...

سلام











عکس های غمگین عاشقانه با متن زیبا احساسی و جدید,عکس غمگین با متن,عکسهای غمگین احساسی و باحال






چیزی نیست خوب میشم یکمی آشفتم

یه سری حرفا بود که باید میگفتم

یکمی دلتنگی تو دلم هست هنوز

من هنوز چشماتو خاطرم هست هنوز

چیزی نیست آروم باش من فقط دلتنگم

من فقط این روزا با خودم میجنگم

با خیاله راحت برو و با اون باش

چیزی نیست خوب میشم چیزی نیست آروم باش

چیزی نیست آروم باش من فقط دلتنگم

من فقط این روزا با خودم میجنگم

با خیاله راحت برو و با اون باش

چیزی نیست خوب میشم چیزی نیست آروم باش

تو فقط یادت رفت همه ی قولاتو

من فقط آرومم وقتی باشم با تو

تو فقط دل کندی من فقط جا خوردم

من فقط بعد از تو روزی صد بار مردم

چیزی نیست آروم باش من فقط دلتنگم

من فقط این روزا با خودم میجنگم

با خیاله راحت برو و با اون باش چیزی نیست

خوب میشم چیزی نیست آروم باش

چیزی نیست آروم باش من فقط دلتنگم

من فقط این روزا با خودم میجنگم

با خیاله راحت برو و با اون باش

چیزی نیست خوب میشم چیزی نیست آروم باش....












میخوام یه خبر تلخ رو بنویسم... چیزی که چند روزه شنیدم و برای

کنار اومدن باهاش وقت لازم داشتم...

خبری که برای منه عاشق تلخ بود و برای ... صاحباش

حتما شیرین...






از اقای عشق مینویسم........

از کسی که چندین سال بیهوده دنبالش کشیده شدم...

ازامید پوچ و واهی ...شایدم خیالات شیرینم........

عشق همینه ........ کورت میکنه از هرچی منطق و دلیل و استدلال

فقط و فقط به چیز تو ذهنته .... اون...

خب..... من بارها به این نقطه رسیدم اما این بار یه جورایی مرگ عشق

رو حس کردم... نزدیکه خیلی نزدیک...

خب......

بهتره بگم چی شده...









روز پنجشنبه  هفته قبل مادر و پدرم رفتن خونه مادر بزرگم...

اقای عشق هم همراه خونواده اونجا بودن...

دختر عمه مون با شوهرشون اومدن اونجا...

و سلامو احوال پرسی و اینا ...

که اقای پسر عمو رو میبینن........

و شروع میکنن به سر به سرش گذاشتن ...

شوهر دختر عمم میگه دیگه چه بهونه ای داری

ببینم این یکی طرف که قدو قوارشم بهت میخوره

خوبه ببینمت اره بهم میاین دیگه خوبه.....

ای کلک با طرف میری رستوران....... کباب میدی بهش...


و دختر عمم به پسر عمو میگه پس چی شد ...

نمیخوای ازدواج کنی من منتظرما پارسال گفتی سال 95

95هم شد...  پسر عمو هم میگه  ا......... اره  گفته بودم مرداد 95 دیگه...!






میگه اره و میخندن و مبارکه مبارکه....


وقتی مامان اومد و اینا رو گفت...

حس کردم دنیا دور سرم چرخید.......

نشسته بودم سرمو بردم

بیشتر پایینو خودمو مشغول نشون دادم...

اما خدا میدونه چقدر جون کندم تا اشکم نیاد پایین...

تا بیشتر از این احساس خرد شدن نکنم ....

مامان کمی عصبی بود موقع گفتنشون...

اما من اروم میخندیدمو میگفتم اا ... اره ...

معلومه که دوست دختر داره... چه جالب ...

اونا دیدنش...

وای وای وای......... که اون لحظه قابل توصیف نیست...

فقط تنها چیزی که به ذهنم اومد این بود که....

حمد و سوره بخونم تا اروم  شم... یک بار دوبار ده بار....

شد.... اروم شدم...











فقط تا شب ... شب که شد و رفتم تو تختم...

تازه یادم اومد چی شده ... و چی قراره بشه......

من کجام و اون کجاست.......

مرداد........ چه ماه شومی قراره باشه.......

مردااااااد .... مرداد... چه ماه مذخرفی.... چه جالب

مردادم عشق 7 سالم قراره بمیره...

حس میکنم از این ماه بیذارم... کاش نیاد هرگز ...

نتونستم خودمو ارووم کنم .....

کلی با خودم کلنجار رفتم .... که احمق ... بیشعور ...

نفهم عزیز ... نمیخوادت ... هرگزم نمیخواستت ...

تقصیری هم نداشته ... تو نخواستی باور کنی و خوش

خیالی کردی ... اون منظوری نداشته که

نوشته های دوستت دارمو لایک کرده و نمیخوامتا و

خسته شدما رو نه ...

اون منظوری نداشته که

همیشه باکاراش تو رو دنباله خودش کشونده

اون منظوری نداشته که رو صفحه فیسبوکت بالا اومده

و بیشترین بازدید صفحه تو داره ....

اینا همش توهمات ذهن مریض و قلب عاشقته ...

احساسی فکر کردی... اون هیچ کاری نکرده......

نتونستم ارووم شم...








رفتمو توی فیسبوک پست گداشتم...


اول اهنگ بالا رو گذاشتم...


چیزی نیست خوب میشم

یکمی آشفتم یه سری حرفا بود که باید میگفتم

یکمی دلتنگی تو دلم هست هنوز

من هنوز چشماتو خاطرم هست هنوز..........
.
.
.


بعد این متن رو.....



بعضی وقتا مجبوری از یه چیزایی دل بکنی ... مثل اینجا....

بعضی وقتا نمیخوای باور کنی اما...... مجبوری

چون واقعیت از خیالت جلو میزنه و تو میمونی و یه مشت ادم دورو برت

با یه پوزخند مسخره روی لب به تو افکارو خیالاتت.......

اون وقته که انگار از یه بلندی افتادی پایین و.... تمام دنیات درد

داره ...... یه ضربه ی سنگین و کاری.........

گاهی لازمه ........

گاهی لازمه ........... .واقعیت رو بشنوی و ....... قبل از دیدنش فرار کنی....!


اخرین پست فیسبوک عاشق مغرور!!!



دید جفتشو...... اما طبق معمول زد به ندیدن.......

اره دلم میخواد فرار کنمو نبینمش نبینمشووون ....

فکر این روزااام اون کیه ... چه شکلیه ...

یعنی خیلی خوشگل تر از منه....

تحصیلاتش بیشتره...

و...و.... و...................













پنجشنبه تموم شد.......

جمعه ........ صبح

شبیهه ژاپنی ها شده بودم ... چشمام پف دارو قرمز.....

خوب شد کسی نبود ببینه......

عصر اشفته با موهای در هم چون کوتاه کردم تازه

با یه تاپ و شلوار  اومدم بیرون

 توی حیاط تا به مامان یه چیز بگم....

دیدم یهو زن عموم میگه خوبی ! سلام کردمو

دیدم یهو عموم اومد تو........

پریدم تو خونه تا لباس مناسب تر بپوشم...

یه تونیک جلو باز محض پوشوندن دستام

تا درو باز کردم دیدم زن عموم به یکی میگه بیا تو بیا تو...

دیدم  اقای عشق اومد تو.........

دوباره پریدم تو رفتم شال انداختم سرم...

برم بیرون سلام کنم چون نصفه مونده بود

دوباره جلودر دیدم موهام اشفتست

رفتم شونه زدم قیافمم بماند

بدترین حالت ممکن رو داشت مثل

 مرده ی از گور برخاسته  دوباره درو باز کردم...

داداشم گفت اووو چته هی میری میای میری میای کیه مگه......

گفتم عمو اینان .....







رفتم پایین جلو در بودن...

اول با زن عمو سلام علیکمو کامل کردم

یه لبخند مهربون  زد و گفت خوبی گفتم مرسی

توی خانواده ماها خیلی رعایت نمیکنن

فقط منو خواهر اقای عشق انقدر حساسیم حتی جلوی

عمو ها هم تقریبا درست لباس میپوشیم

زن عمومم همیشه به مامانم میگه خدا رو شکر بچه هامون

ساکت و خوبن ... مثل بقیه نیستن

اما ....... عمو گفتم سلام عمو خوبین

عمو هم با لبخند گفت خوبی خانومی

گفتم مرسی...

به اقای عشق نگاهی ننداختم...

فقط از دور دیدم عینک افتابی رو چشمشه

توجه نکردم یه سلام اروم گفتمو رد شدم از بغلش ....

همین ........ فکر میکنم رفتارم درست نبود اما دسته خودم

نبود....... دلگیرم ... نمیدونم چرا انگار اصلا وجود نداشت........

فکر نمیکنم اصلا کسی شنیده باشه بهش سلام کنم....

خیلی جدی گذشتم از کنارش .....همین

جوابی هم نشنیدم اونم بی توجه

بعد یه مکث رفت سمت لواشکایی که مامان واسم







درست کرده بود...

مامان گفت هنوز درست نشده یه انگشت بزن بچش

اونم پرو پرووو انگشت زد.... گفت واااااااای چقدر ترشه...!


پرو کل حیاط مونم متر کرد همه گلامو رو نگاه کرد

نمیدونم عشق کاکتوس هست یا نه

من که کلی کاکتوس دارم  حدود 50 نوع


هوووم .......



عکس های عاشقانه,تکست گرافی عاشقانه,عکس عاشقانه 94,عکس نوشته های عاشقانه 94



اومده بودن با مامان اینا برن بیرون مامان گفت میای گفتم نه...

رفتن .... خداحافظیم نکردم

و اما........... همه ی اینا به کنار................ چرا بعد یک سال و نیم

از ندیدنش ........ باید وقتی بیاد خونمون که من اون پست

باید فرار کرد و ندید رو گذاشتم.......؟

اینم اتفاقیه؟؟؟؟






یعنی خودمو قانع کنم که اون ادم خوبیه و نمیخواد منو زجر بده؟



نمیدونم ... هیچی نمیدونم جز اینکه مرداد نزدیکه....!!!


















افکار در هم
سلام












مواقعی هم هست،

که آدم چمدانش را برای رفتن نمی بندد،

بلکه می خواهد طرف مقابلش را بترساند !

زن ها ...

همه ی زن ها،

برای یک بار هم در زندگانی شان که شده،

چمدان های شان را بسته اند !

آدم این کار را می کند که، نگهش دارند .

























از کجا بگم...........

هوم اول از اون ناشناس بگم...........

فهمیدم کی بود ......

یکی از دوستای فیسبوکم بود.....

از جریان علاقم خبر داشت ....

قبلا از علاقش گفته بودو من به شوخی گرفتمو...

کلی مسخرش کردم...

البته ... اونم به یه دختر علاقه داشت

که دختره ردش کرد ... عاشقش بود

اما دختره با یکی دیگه دوست شد...

حدس میزدم اون باشه از عکس  توربو ...

چون مهندسی مکانیک خونده ...

هیچی بهش نگفتم کلا سکوت کردم

همین واسش بسه بی توجهی... بلاک










مرگ كه همیشه اتفاقی نیست،

همیشه كه با یک تصادف یا سكته در خواب رخ نمیدهد.

همیشه که با هُل دادن

یا خوردن آجر توی سر یک نفر اتفاق نمی افتد.

ما هر روز می میریم،

توی اتوبوس،

وقتی هُلمان میدهند.

محل کار، وقتی به کارمان توهین میکنند.

وقتی شارژ موبایلمان تمام میشود و

مجبوریم

به  زندگی در موزیک  پایان دهیم

و به زندگی بین حرف های مردم ادامه...

ما می میریم

با یک تکه کلام ِ خاطره انگیز،

با صدای گوینده ی رادیو که هر صبح به جای پیامی

روی گوشی مان به ما صبح بخیر می گوید.

مرگ که فقط جدا شدن روح از بد نیست،

وقتی روحت را به كسی هدیه میدهی

با رفتنش فقط جسمت را جا به جا میکنی،

جسمت را توی تاکسی مینشانی،

به محل کار میرسانی،

به خانه برش میگردانی،

حمامش میدهی و شب می خوابانی اش.


مرگ که همیشه اتفاقی نیست،

همین که صبح بیدار میشوی و

جسمت امروز سر کار نمیرود،

چهار زانو روی تخت خوابت مینشینی

و به گوشه ی بالشتی که مدت هاست

گریه هایت را تحمل میکند نگاه میکنی،

فکر میکنی که امروز جمعه است و نکند،

آن کسی که روحم پیش اوست،

مثل سال ها پیش ِ من،

در غروب ِ جمعه بمیرد ...



















و اما...... اقای عشق..........


خیلی وقته توی فیسبوک هیچ

علایم حیاتی از خودش نشون نمیده

تولدش یه عکس کیک با

شمع روی صفحه خودم گذاشتم ...

لایک نکرد...... کلا چراغ خاموشه

اما باز اسمش اومده بالا روی صفحم

مدتی بود اسمش پیدا نبود اما


دوباره اومده بالا.....


یعنی دیده ولی سکوووووووت !


توی تلگرام یه عکس گذاشته .......

که با دیدنش دلم بیشتر تنگ شد

براش..........

اتفاقات ریز و کم اهمیت زیاد میوفته که نمیگم...

مثلا ......... !!!!!!!!!!!

اهان ........ پدر بزرگ گرامی تمامی

زمین ها رو بین بچه هاش تقسیم کرده

و از اونجایی که این زمین ها همش بغل خونه ماست

عمو ها و عمه های محترم

از اول هفته و وسط هفته و اخر هفته اینجاااااان ........

و از همه مهمتر بابای جناب عشق

که همواره با زن عموی محترم تشریف میارن

و  جدیداااااااا من هفته هفت روزشو دارم

چپو راست اسم اقای عشق رو

از زن عمو میشنوم البته فقط اسمشو

خودش که تشریف نمیاره .....

سعادت نداریم ببینیمش..... والااا....


و این ما بین من کشفیات مهمی کردم.........


هههههههههههههههههههه

همچین گفتم مهم الان فکر میکنید چه خبره!

اوهوووم اولش این که فهمیدم

اقای عشق توی غذاها  عاشق کبابه !

خب کی نیست منم هستم

دوم ترش کباب که همون مرغ سرخ شده

و سیب زمینی سرخ شده و

گوجه و بادمجون سرخ شدست

یه سس ترش مزه هم داره منم عاشق این غذام.........


سوم مثل خودم هپلیه اتاقش همیشه بهم ریختست...

چهارم اینکه شلوارش پاره شده بود مامانش دوخت ....

خخخخخخخخخخخخخخخخخ اینو گفتم تا به

عمق مسئله پی ببرید که زن عمو تا

کجا منو حرص میده و از عمددددددددد

یا غیر عمدشو خدا عالمه از جناب عشق حرف میزنه ..!!!


بگذریم........

جدیدا از وقتی که اون جریانه مادربزرگم پیش اومد

زن عمو اصلا حرفه اقای

عشقو نمیزد اسمشم نمیاورد جلوم

اما دوباره شروع کرده

و اما خیلییییییییییییی هم با مامان

بیش از پیش خوب شده و مادرم هم همینطور

جوری که جمعه اون هفته زن عمو

غذا درست  کرد با عمو  اومد دنباله مامان بابام

که باهم برن بیرون !

که از قضا ما مهمون داشتیمو

مامان اینا نرفتن البته قرار بود فقط

مامان و بابا برن !

که هیچی دیگه زن عمو هم 4 تا ساندویچ

درست کرد و برامون گذاشتو خودشون زنو شوهر رفتن !


دیگه اینکه مامان چند تا گلدون گل به زن عمو داد

که اون یکی عموم دید و به مامانمو

رن عمو تیکه انداخت که

شما همیشه انقدر با هم خوب بودین؟

یا سال حدید رو خوب شدین !!!

زن عموم هم گفت خوب بودیم امسال

بیشتر خوب شدیم

عمومم گفت خب پس میشه نتیجه گرفت خبریه!

که مامانه من یکم تند شد

براشو گفت مگه من با کسی بد بودم تاحالا

من با همه خوبمو قدر دان زحمتاشونم

که عمومم تایید کرد ...











یکی از روزهای چهل سالگی ات

در میان گیر و دار زندگی ملال آورت

لابه لای البوم عکس هایت

عکس دختری مو مشکی  را پیدا میکنی
.
زندگی برای چند لحظه متوقف میشود

و قبض های برق و اب برایت بی اهمیت
.
تازه میفهمی

بیست سال پیش

چه بی رحمانه

او را

در هیاهوی زندگی جا گذاشتی..







گاهی از بیان احساساتم شرمنده میشم.....

هیچکدوم از شماها نمیتونید فکرشم بکنید من

بیرون از این وبلاگ چه ادمی هستمو

چقدر سعی در بی احساس نشون دادن خودم دارم......

گاهی پیش میاد همه سره چیزی

میخندن و من خشک . بی روح

وقتی از احساسم مینویسمو فکر میکم

که اگه اون بخونه چه فکری میکنه

ایا ناراحت میشه یا یه پوزخند میرنه و میگه احمق!

ایناست که گاهی از همه چیز میبرم...

حتی از نوشتن.....

اما اخرشم...... کم میارم چون

جز اینجا جایی برای درد و دل ندارم...

برای اینکه اروم شم...

گاهی گیجم گاهی نمیدونم چی درسته چی غلط

توی جامعه ما یه دختر نمیتونه خودش واسه

ایندش تصمیم بگیره.... یعنی راحتش

نمیذارن که هر تصمیمی بگیره

جدیدا همه با یه نگاه ترحم امیز نگاهم میکنن

انگار به یه موجود بدبخت نگاه میکنن

البته خیلی برام مهم نیست اما خب

گاهی تاثیر میذاره توی روحیه ام

نمیدونم چرا ادمها نمیخوان اینو

بفهمن زندگیه من ماله خودمه

شاید من نخوام هرگز اردواج کنم...

نمیفهمم!

کی گفته هرکس اردواج نمیکنه

 خواستگار نداره و ترشیده !

شاید یه احمقی مثل من قصد

داره به حماقتش ادامه بده و

هیچکسو قبول نکنه ... یعنی درکش انقدر مشکله !

بگذریم .......

مشکلی که با مردم بسته فکر وجود

دارد این است که دهانشان همیشه باز است

کلا برام حرف هیچکس مهم نیست

















اما به حقیقتی هست..........

من جدیدا احساس میکنم..........

مثل قبل دوستش ندارم.......

انگار .......... داره احساساتمم ........

کم کم ته میکشه.................


نمیدونم................. گیجم....... شاید از ندیدنشه......

شایدم......... عادت کردم............










مگذار که عشق

به عادت دوست داشتن تبدیل شود

مگذار که حتی آب دادن گل‌های باغچه

به عادت آب دادن گل‌های باغچه بدل شود

عشق، عادت به دوست داشتن و

سخت دوست داشتن دیگری نیست

پیوسته نو کردن خواستنی‌ست که خود پیوسته

خواهان نو شدن است و دگرگون شدن

تازگی، ذات عشق است و طراوت، بافت عشق

چگونه می‌شود تازگی و طراوت

را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟

عشق، تن به فراموشی نمی‌سپارد ، مگر یک بار برای همیشه

جام بلور، تنها یک بار می‌شکند،

می‌توان شکسته‌اش را

تکه‌هایش را نگه داشت

اما شکسته‌های جام

آن تکه‌های تیز برنده  دیگر جام نیست

احتیاط باید کرد

همه چیز کهنه می‌شود و اگر کمی کوتاهی کنیم عشق نیز

بهانه‌ها  جای حس عاشقانه را خوب می‌گیرند...








[ دوشنبه 17 خرداد 1395 ] [ 12:53 ق.ظ ] [ ashegh maghroor ] [ نظرات(147) ]

عیدتون مبارک
سلام



عکس عاشقانه بوسه,عکس عاشقانه دختر و پسر,عکس عاشقانه غمگین





آنقَدَر مینویسم...

كه هرجای دنیا لانه كرده باشی،

از هر برنامه ای مرا حذف كرده باشی

،نزدِ هر كسی بَدَم را گفته باشی

،دست نوشته هایم از چپ و راست روی سرت آوار شوند...

من تاوانِ تمامِ با تو بودن ها را تا آخرِ عمر می دهم...

حالا تو هی نباش...












عکس و تصویر خدا را چه دیدی...!؟





اون:اولین نفری نیستم که به شما پیشنهاد میدم...

ولی دوس دارم اخرین نفر باشم

نمیخوام بگم من با بقیه فرق دارم

و من فلانمو من بسارم و حرفای تکراری بزنم...

من یه ادم عادی مث بقیه ام

ولی نمیخوام کارم فقط به یه پیشنهاد ختم بشه...

بالاخره غرور شمام حدی داره

و منم تا اخرش میخوام تلاشمو بکنم...

شمام دل داری. احساس داری


من : دل . احساس واژه جالبیه من ندارمشون

من فعلا هیچ برنامه ای برای زندگیم

ندارم  نه شما نه هیچ کس

دیگه هم نمیتونه نظرمو عوض کنه ...

تا ببینم خدا چی میخواد

دیگه هم حوصله حرفهای تکراریو ندارم

اون:

انگار من میگم بیا همین فردا برنامه بزاریم ازدواج کنیم

هه... همه  احساس دارن... تاکید میکنم هممممه...




تصویر عاشقانه , عکس عاشقانه , عکس های عاشقانه





من: به جون خودم تو دختری

اون : عه لو رفتم... از کجا فهمیدی


من : اخی نمیدونستم پسرا هم احساس دارن


اون: حالا دونستی


من : بحث خسته کننده و تکراریه

 زیادی وقت گذاشتم  موفق باشید خدا نگه دار✋


اون: بسیار خب... بعدا مزاحمتون میشم....

شب بخیر (..... )خانوم



اما از این جریان یک هفته گذشت

یک نفر دیگه از یه ای دی دیگه بهم

پی وی داد و شمارشم

معلوم نبود ای دی هم نداشت

جالیم اینه اسمشم اسم پسر عمو !

گفت تو یه گروه باهام قبلا حرف زده

و کلی پرتو پلا که اصلا معلوم بود دروغه

منم نمیدونم از چی عصبی بودم

تند برخورد کردمو گفتم






تو گروهی نیستمو داره دروغ میگه

اونم پیشنهاد دوستی داد و منم که تند ... هیچی

رفت پی کارش !

توی این مدت یه چیز مسخره

ذهنمو درگیر کرد که چرا ....

ساعت انلاین شدنش

با پسر عمو یکیه

یک زمان انلاین یک زمان اف !

نهایتش یه اختلاف چند دقیقه ای

و از اون جالب تر به محض اف شدن پسر عمو

اون انلاین میشد

و زمانی که پسر عمو انلاین

میشد اون اف میشد

با یه اختلاف زمان 3 تا 5 دقیقه ای !

تا اینکه تنظیماتشو

به لست سین تغییر داد

و من نفهمیدم کی میره و کی میاد !

اونم این مدت کلی عکس عوض کرد و

کلی عکس پسرای مدل !






تا یه عکس توربو گذاشت

پسرا میدونن چیه منم  داداشه

دوستم مکانیک میخونه از اون فهمیدم

کنجکاو شدم بهش پی وی دادم که شمایی که حقوق میخونی

چرا اینو گذاشتی رو پرفایل

گفت شما دختر نمیدونی ما پسرا عاشق این چیزاییم

گفتم ربطی نداره توربو رو پرفایل یه حقوقی

گفت اسمشم میدونی ! دوستم میخواست بخره

تو نت دیدم خوشم اومد گذاشتم

گفتم مسخرست این بازیو تموم کن بگو کی هستی

گفت من که گفتم شما نشناختین

گفتم شما درست معرفی نکردی

گفت باشه شما راست میگی

من برم کار دارم فعلا

گفتم بایدم در برین به سلامت

گفت خیلی عذر میخوام (..........) خانوم ما علاف نیستیم

سرم شلوغه هر صحبتی دارین بذارین برای امشب

فعلا خدا نگه دار

منم گفتم الان یعنی من علافم !بله خب

حق دارین من اشتباه بزرگی

انجام دادم بهتون پی ام دادم روز خوش

اونم گفت:برام مهم نیس چه فکری میکنین.

من قصد توهین نداشتم.

هووووووم ............... و اما

الان مدتی میگذره و

اصلا معلوم نشد اون کیه

دیگه تلگرام نمیاد رو

پرفایلش نوشته مدت زیادیه نیومده

خطش خاموشه

از چند نفر از بچه های دانشگاه پرسیدم

اما هیچ کس همچین اسمی رو نمیشناخت

و کاملا مطمئن شدم از هم دانشگاهی ها نیست







به مادرم گفتم گفت اشناست شاید اونه جوابشو نده  !

به دوستم گفتم گفت اشناست

شاید اونه ........

اما خودم ..... اصلا فکر نمیکنم اون باشه

.......... نمیدونم اما ذاتا کنجکاوم کاش بفهمم کیه

و اما .....

تازه چند شب پیش دیدم اقای

عشق یه صفحه دیگه توی اینستا گرام داره

یعنی 2 تا صفحه اما از شانس من این یکی جدیده قفله

پستاش بیشتره

فالو هاشم بیشتره

اعصابم خورد شد نمیدونم چرا انقدر عصبی شدم......

دست خودم نیست کلا حرصم گرفت همراه با بغض .......

نمیدونم ......... شایدم حسودیم شد .......

خدایا نگام کن ... ببین دل شکستم......










لعنتی ........

دیروز دوباره موهامو کوتاه کردم .....

ایندفه کوتاه تر از قبل

هه......... هر کی دید کفت کلت خرابه ! حیف نبود ..... !






تولدشه...
سلام






تولدشه....

تولدت مبارک بی معرفت  





غریبه

هَوای دِلَم

عجیبــ برایَت گِرِفته

مَن وآسمانی اَزحَرف های ناگُفته

راستی

جِسارت نَباشد

تو کـِی می آیی . .




خب ... الان همه کنجکاو شدین بدونین چه خبره

اما حبر خاصی نیست ... !










خب

بهتره اول ادامه اون پیام ها رو بنویسم...!

یه استیکر داد سلام گل من

سلام کردم

گفت خوبی گل من ! اینم استیکر بود

پرسیدم شما ؟

جواب نداد گفتم روز خوش بای

گفت همکلاسیتم دیوونه

من:؟

اون:بمون تو خماریش... فعلا

من:مدیونی فکر کنی یه سر سورن مهمه ✋✋ بای

اون:هه! (اسممو گفت البته

اسمی که تو شناسناممه ! نه اسمی که تو تلگراممه)

گفت تند نرو

اگه بفهمی من کی ام قفل میکنی


من:چه قفلی؟ من اصلا با پسرای دانشگاه

هم کلام نمیشم تا کسی شمارمو داشته باشه

حوصله این بچه بازیا رو هم ندارم  وقت تلف کنم

اون:

بچه بازی نیس که... صحبت یه عشق پنهونیه

من:هه


اون:حالا که دگ باهات رو در رو نمیشم

بهترین فرصته تا حرف دلمو بهت بگم...

میدونم تو خیلی مغروری...

و به این سادگیا زیر بار نمیری

یه عکس دادم گفتم

وقتی یکی عاشق یه حقوقی میشه

باید شواهد و مدارک داشته باشه تا ادعاشو ثابت کنه

گفت هم شواهد دارم هم مدارک منم حقوقیم مثلا !

نوشتم میدونم تو دختری داری مسخره بازی در میاری

مدرکت چیه؟

گفت :همه چیزو که نباید الان گفت...

شما اگه افتخار بدین رو در رو صحبت کنیم

من همه چیزو براتون توضیح میدم

من:ههههههههه خیلی جالب بود فکر کنین

یک درصد من وقتمو واسه این چیزا تلف کنم

اون:تلف کردن نیس

پشیمون نمیشین

منم وقت اضافه برا تلف کردن ندارم

من:شمارمو از کجا اوردین؟

اون:پیدا کردن این اطلاعات ساده

برا ما حقوقیا کار سختی نیست

من:خب خودتونو معرفی کنین میشنوم ؟


اون:اینطوری نمیشه من از حرف زدن تو این

فضا ها متنفرم... رودررو بهتر میتونم احساساتمو بیان کنم

من:راه دیگه ای نداره  هر جور راحتین

اون:

اخه

من نمیتونم اینجا حرف بزنم

زیاد وقتتونو نمیگیرم فقط در حد خوردن یه نوشیدنی...


من:اخه و اما نداره اقای محترم مگه من

بچه دبیرستانیم با 4 تا کلمه حرف شما پاشم

بیام حرفایی که اول و اخرشم اهمییتی نداره

رو بشنوم اونم کسیو که حتی خودشو معرفی نمیکنه !

تعجب میکنم همچین درخواست غیر معقولی

دارین در ضمن !!! من به جز یکی دو

تا از پسرای دانشگاه حتی باقی رو به اسمم

نمیشناسم فکر کنم کلا طرف تونو اشتباه گرفتین

اسمتونم بگین بعید میدونم بشناسم

اون:نمیشناسی چون هیچوقت خودمو بهتون نشون ندادم

شابد به قیافه بشناسین منو

شما دختر دبیرستانی نیستین...

منم اون قدرا خنگ نیستم...

درکتون میکنم... ولی خب اونقد هم باید

سطح شعورتون بالا باشه که حرف

یه ادم بزرگتر از خودتونو

 غیر معقول فرض نکنین...

من:اهان اقای از من بزرگتر من عقلم بهم

دستور میده هرگز همچین کاری

نکنم حالا اسمونو بیارین زمینم فرقی نداره













اون:ادم به یکی علاقه مند

میشه دنبالشو میگره و امارشو در میاره

من:هووم حالا مثلا چی فهمیدین؟

اون:شما مغرور از اون چیزی هستین که فک میکردم

مهم ترینش همین غرورتون بود

ولی خب اخرش که چی...

نمیخواین کسی رو انتخاب کنین؟؟

حتما شماهم مث دخترای

دیگه دلتون یجا دیگه گیره و طرف نمیخوادتون

من:غروور نه زمزمه های شما اقایون رو از دوستان

میشنیدم که میگفتین این دختره انگار

 از دماغ فیل افتاده یه سری هم که

میگفتین ما ازش میترسیم انگار من هیولام

زندگیه من به خودم مربوطه

اون: اصلا اینطور نیس...

من دخترایی مثل شما که قوی ان و رو پای

خودشون وای میستن رو دوس دارم...

یکی از دلایل علاقه ام به شما همینه....

شما از دماغ فیل نیفتادی...

شما یه قدرت مردونه و حس مسئولیت پذیری

و ابهت زنانه و خیلی چیزای دگ دارین که خیلیا ندارن...

و این صفاته که شمارو خاص میکنه...

باور کنیین شعار نمیدم...

واقعا از رفتاراتون میشه تشخیص داد

شخصیتتون چجوریه

من:لطف دارین خب به اندازه کافی

با کسی که نمیشناسم حرف زدم

بیشتر از این توی  قوانینم نیست

شما هم که قصد معرفی ندارین

پس حرفی نمیمونه شبتون خوش

اون :خب شما که میگی نمیشناسم

پس معرفی من فایده ای نداره...

همدیگرو ملاقات کنیم تا منو بشناسین

من:اسم عکس؟

اون:به قوانین شما احترام میزارم... کار خوبی میکنین

یه اسم ...که اسم برادر

اقای عشقه یه فامیل که اسم پدر اقای عشقه !

گفت بعید میدونم بشناسین

اما من خوب میشناسمتون خانومه (فامیلم)

من: نمیشناسم

اون:اگه افتخار بدین و تشریف

بیارین برا یه ملاقات کوچیک  ایشالا اشنا میشیم

من: من که نشناختم ! دلیلی برای اومدن نمیبینم

اون:دلیل اومدن میتونه این باشه که

باهم اشنا بشیم...

البته اگه بعد از ملاقات راضی شدین که بپذیرین

من:قطعا نمیپذیرم متاسفم

اون:چرا اینقد مطمئن هستید از خودتون...

فک نمیکنم دادن

یه فرصت به یه جوون چیزی ازتون کم کنه

یکم واقع بین باشین لطفا...

اگه شما جای من بودبن چه احساسی بهتون دست میداد











من:از اونجایی که شما یه درصدم احتمال ندادین  

که کسی توی زندگیه من باشه

و صاف برگشتین گقتین دلتون

پیش یکی دیگست که نمیخوادتون

یعنی کسی هستین که منو خوب

میشناسه یا حد اقل با یکی از دوستای صمیمیم دوسته

من همین الانم جای شما هستم

اون:اکثر دخترا همینجوری ان...

شما کسی رو دوس داری

که دوستت نداره...

من شمارو دوس دارم

که دوستم نداری

و الی اخر...

یه قانون احمقانه که هیچکس

به فکر از بین بردنش نیس...

من: ولی من اینطور فکر نمیکنم

اسم ریس دانشگاه چیه؟

اون:شما باید به این باور برسید

که کسی که شمارو دوس داره

حتما میتونه جای اونی

که شما دوسش داریدو براتون پر کنه...

من حتی اسم استادارو

هم یادم نمیمونه بعد شما از رییس

دانشگاه صحبت میکنین...

من تو کل دوران تحصیلم یبارم

 اتاق رییس و معاون و واحد اموزشو و...

نرفتم... از بحث

اصلی خارج نشین لطفا..

من از پیچوندن بیزارم

میشه تشریف بیارین و همو ملاقات کنیم لطفن

من:اصلا منطقی نیست یا به سوالم

جواب میدین یا متاسفم دیگه حرفی نمیزنم














اون:منطق توی زندگی من نقشی نداره...

حقایق مهم تر مناطقه. من چیزی رو گفتم که حقیقت بود...

پسرا به رییس و اسم فامیل کاری ندارن ..

فقط درسو پاس کنن و برن سرکار و پول

در بیارن و زندگی تشکیل بدن...

ولی دختزا ریز بینن و از

ریس تا ابدارچی امارشو در میارن

به هر حال من طالب ملاقات با شما هستم...


زیادم وقتتونو نمیگیرم

شاید یک ربع

منتظر جوابتون هستم

من:اهان اونوقت شما میدونی دانشگاه ما کجاست؟

اون:حرف های زیادی برا گفتن دارم

شب خوش

من:توصیه من به شما  ...

بیخود وقت تلف نکنین

من هرگز با کسی که نمیشناسم

قرار ملاقات نمیذارم حرفامم زدم شبتون خوش

اون:مگه شما نمیخوای منو بشناسی؟؟

خب بیا بشناس دیگه

من:نه دیگه منصرف شدم

اسمتون به گوشم اشنا نیست

رئیس دانشگاهو نمیشناسین

ادرس دانشگاه رو بلد نیستین

منطق من میگه کلش سرکاریه شب شیک

اون:سرکاری؟؟

منطق شما چیزی از منطق حالیش نیس بخدا....

منطق من دلمه...

سر کلاس درس ننشستیم

که هی صحبت از منطق میکنین...

من قاضی نیستم که

شما وکیل شدی و

هی میخوای حرف خودتو ثابت کنی...

یک ربع وقتتونو بگیرم خیلی براتون گرون تموم میشه ؟؟

یعنی شما انقد نسبت به وقایع زندگیتون بی تفاوتین ؟

من:وقایع کدوم وقایع ؟

فکر میکنین شما اولین نفری

داره بهم پیشنهاد میده که اشنا شم باهاش !  

من تمایلی به اشنایی ندارم گفتم

فایده ای نداره درضمن بهتره برین

استراحت کنین فکر کنم صبح کارو زندگی

دارین اقای به اصطلاح حقوقی

اون:اولین نفری نیستم که به شما پیشنهاد میدم...

ولی دوس دارم اخرین نفر باشم

نمیخوام بگم من با بقیه فرق دارم

و من فلانمو من بسارم و حرفای تکراری بزنم...

من یه ادم عادی مث بقیه ام

ولی نمیخوام کارم فقط به یه پیشنهاد ختم بشه...

بالاخره غرور شمام حدی داره

و منم تا اخرش میخوام تلاشمو بکنم...

شمام دل داری. احساس داری











ادامه داره ........ خستم ....... بخاطر شما نوشتم فقط










یک سال و 45 روز ...
سلام




بلاخره بعد یک سال و 45 روز دیدمش !!!

جذاب خوش تیپ نفس گیر ...

حالا که میبینم ... توی همه ی عکساش

بد افتاده چهره واقعیش واقعا خاصه...

جالب اینجا بود تا الان با کروات ندیده بودمش

حتی عروسی برادرشم نزده بود اما دیشب ... !

امان از این دیشب ... فوق العاده بود ... فوق العاده...

دیشب عروسیه پسر عمه مون بود ...

اون یه کت و شلوار مشکی  

با یه پیراهن سفید و یه کروات مشکی ...

منم یه پیراهن کوتاه مشکی و

یه ردیف گل نقر ای سفید روی موهای فر شدم !

اخه میدونم از موهای بابلیس خوشش میاد

بیخیال.... اول که طبق معمول همه مردونه زنونه جدا بود

مامانش و خواهرشو زن داداشش اومدن سلام

علیک و تبریکات معمول

که ایشالا عروس شی و اینا

خلاصه اول یکم پیشمون نشستن بعد

رفتن سر یه میز دیگه چون باقی فامیلاشون اومدن

هووم و اما... از لحظه دیدنش بگم....

دقیقا نزدیک ترین میز به ورودی میز ما بود یعنی هرکس

از در وارد میشد من راحت میدیدم چون

موقعیتی که قرار گرفته بودم اینطور بود ...

من اصلا روبه در نگاه نمیکردم چون اقایون وارد میشدن

یکی از دوستای پسر عمم یا همون اقای دامادم

گیر داده بود بهم هی نگاهو اینا ...

منم بی توجهی میکردم اونورو نمیدیدم...

اما یه لحظه نا خود اگاه برگشتم برگشتن همانا...

ورود اقای عشق همان.......

دیدمش ... بلاخره دیدمش.........






تازه فهمیدم چقدر دلتنگ و بی قرارش بودم...

همون لحظه چشم تو چشم شدیم و سریع نگاه گرفتیم

هاهاها جالب ترین قسمت اینه ...





دوباره همزمان جفتمون یه طرفه همو نگاه کردیم ...

مثلا یواشکی ... دیگه من برگشتمو

سرمم بر نگردوندم.... روبه سمتش

مامانش پشت سرم بود اونم اومد

از بغلم رد شد بالای سرم وایساد !

اما نه سلام علیک کردیم نه هیچی...

چون خیلی ها توجهشون روی ما

بود که رفتارمون چطوره... البته که شما ها نمیدونین چراااا

چون نگفتم.........

اما امشب میگم...



عکس نوشته عاشقانه , عکس عاشقانه , عکس عاشقانه جدید, عکس نوشته عارفانه



قبل از عید مادر بزرگمون مادر بزرگه منو اقای عشق

دستور داد که اقای عشق باید بیاد خواستگاریه من

کلی هم پا فشاری کرد زن عموم

گفت مادر ما که نمیتونیم بگیم

خودشون باید بخوان ...

مادربزرگمم گفت نه تو خودت دلت میخواست پسرتو

بردی خواستگاریه اون دختره وگرنه اقای عشق که نمیخواست

حالا هم من میگم باید اینکار بشه !





خبر به گوش من رسید و الم شنگه راه انداختم

که مگه عهد دقیانوسه و عزیز چرا زور میگه و اینا

اقای عشقم برگشتن  به مامانشون

گفتن مامان اینجوری که نمیشه !

همین ... البته زن عمو همینو گفت ...

بخاطر همینم من عید دیدنی نرفتم خونشون

اونم نیومد خونمون ...

عموم که اومده بود خونمون عید دیدنی به بابام داشت میگفت

درمورد اون موضوع که عزیز گفته و پافشاری میکنه

فعلا نمیشه ... بابامم گفت اقا منم

بهش گفتم زور نگه اینطوری که نیست حرف گوش نمیده

زن عموم هم به مامانم گفت من خیلی ناراحت شدم

واسه ی  (من)  مامانمم گفت (من) هم ناراحت شدم

و اینکه گفتم عزیز چرا زور میگه و مثلا بی میل هستم...

الان همتون میگین چرا !


عکس عاشقانه , عکس های عاشقانه , عکس عاشقانه 94 , عکس نوشته عاشقانه


تو که از خداته ... ولی من هرگز

نمیخوام به زور به دستش بیارم

من میخوام دلش باهام باشه

من عشقشو میخوام حاضرم همین تصویر خیالیمو ازش

داشته باشم اما ... ذهنیتم خراب نشه...

دوستش دارم اما... شاید اون ...

کسیو مثل من دوست داشته باشه

منم ارزوم خوشبختیشه... همیشه... همین خواستم بوده

بگذریم این موضوع همینجا  ساکت شد... شایدم تموم...

شاید قرار بود اینجوری بفهمم که هرگز نباید دلخوش باشم...






و اما خبر دیگه...

دو هفته پیش یکی توی تلگرام بهم پی ام داد ...

شمارمو داشت...  

اما اسم نداشت  به جاش نقطه چین بود

عکسم نداشت سلام داد و جواب دادم...

باقیش بمونه پست بعدی ... تا  ببینم کامنتا چطوره...





تلگرام
سلام



من طی یک تصمیم انی یه کانال

توی تلگرام ساختم ... که اونجا بتونم هر لحظه

که دلم خواست بنویسم

متن شعر عکس ... حال و هوای هر لحظم...!

اینجوری هم که هیچکس هیچکسو

نمیشناسه راحته  ... اگه دوست داشتین

جوین بدین ... اینجا هم که همیشه

دفتر خاطراته هر اتفاقی بیوفته مینویسم

اما از بیخبری خسته شدم ...

یهو به سرم زد کانال بسازم...


اینم لینکش  


اگه دوست دارین بیاین



سال نو مبارک عشقم
سلام


دخترانه عکس پروفایل,عکس پروفایل,عکس دخترونه


سال نو همه مبارک سال خوبی

داشته باشین و ان شاء الله

به همه ارزوهاتون برسین








سر سفره هفت سین برای همه دعا کردم

و طبق معمول هر سال امسالم از خدا خواستم سال اینده

سال تحویل کنار اقای عشق باشم...


دوست داشتنت را

از سالی به سال دیگری جا‌به جا می کنم

مثل دانش ‌آموزی

که مشقش را

در دفتری تازه پاک نویس می کند

صدای تو،

عطرتو،

نامه ‌های تو

شماره تلفن تو و صندوق پستی تو را هم منتقل می کنم

و می آویزمشان به کمد سال جدید

اقامت دائمی قلبم را

به تو می دهم

تو را دوست دارم

و هرگز رهایت نمی ‌کنم

بر برگه‏ تقویم آخرین روز سال

در آغوش می گیرمت

و در چهار فصل سال می‌ چرخانمت ...




عکس های عاشقانه 94


و اما از این مدت بگم... !

خب ... اون چند روز مامان نذر داشت که اش بپذیم

و یه سفره ومراسم دعا ... که کلی درگیر بودیم

البته طولانیه ماجراش اما کلی اگه بگم

بیشتر کارا به عهده مامان اقای عشق بود

از اشپز خوب معرفی کردن گرفته

تا درست کردن لقمه های نون

پنیر سبزی ... منم این مدت کلا تو

اشپزخونه بودم چون مامان

دوست داشت به سبک قدیمی

آش بپزیم چند روز مهمونا اومدن و

بودن ناهارو شام این مهمونایی

هم که میگم شامل کل فک و فامیل

میشه کلا  3 روز ناهار و شام خونمون

بودن منم که مسئول اشپزی

تعریف از خودم نباشه  همه

تعریف اشپزیمو میکنن میگن

اشپزی تو خونمه انگار به ارث بردم

هوم حیف که مجلس زنونه بود و اقای عشق نبود


مامانشم اصلا ازش حرف نزد هیچیه هیچی ...

واسه همین نبودم  چند روز...



تصاویر پروفایلی دخترونه و عکس نوشته عاشقانه 95



تولدمم که اقای عشق مثل همیشه بی تفاوت

بود براش مثل همیشه بی اهمیت بود هیچی نگفت

خب فیسبوک که پبغام میده اما اون تبریک نگفت......

این مدتم خبری نبود ازش هیچی ...

شد یکسال و 18 روز که ندیدمش

دلتنگشم دلتنگ دلتنگ دلتنگ........



تصاویر پروفایلی دخترونه و عکس نوشته عاشقانه 95



دیشب مامان اینا عید دیدنی رفتن خونه عمو مامان بابا داداشم

اما من با اینکه دلم میخواست برم نرفتم...

یعنی نشد ... خیلی بیقرارم اما نشد... من تقریبا چند ساله حدودا

3یا 4 ساله عید ها نمیرم خونه عمو ... کلا خونه هیچکس نمیرم

مامان گفت عمو و زن عمو پرسیدن چرا نیومدی

برادرم گفت که درس داشتم

دروغم نگفته یک ماه به ازمون ارشد

مونده منم اصلا اماده نیستم هیچی نخوندم ...

خونه عمه هم رفتن ...

مثل اینکه پسر عمم چندین بار هی پرسیده

من چرا نرفتم چرا نرفتم کجامو اینا ...

کاش واسه اقای عشق یکم مهم بودم... هه.......

دلم میخواد توی بازدید عید

ببینمش کاش بیاد خونمون کاش ....

کاش.........!

حسودیم میشه به این که توی

رفت و امدها دخترای فامیل رو میبینه

میدونم مسخرست ....... اما دست خودم نیست...


تصاویر پروفایلی دخترونه و عکس نوشته عاشقانه 95



هوووم... اینستا شو پیدا کردم قبلا نداشت صفحه اش باز بود

کلی فضولی کردم هیچی نبود همه

به نظرم دوست معمولی و اجتماعی باید باشن...

نمیدونم ... من مشکوک نشدم

مثل اینستای خودم فقط 2 تا پست داشت ... یکی عکس خودش

یکی برف امسال ...



دخترانه عکس پروفایل,عکس پروفایل,عکس دخترونه



پارسال چند روز قبلتر

بهش گفتم

میدونی آرزوی امسالم چیه ؟!

هیچی نگفت

گفتم تو ...

گفت عید ك معجزه نیست ،ی روزه مثل بقیه روزا

الان

دوست دارم بهش بگم

عید معجزه نیست ، قبول

اما دختری ك ی سال دعای هرروزش بودی ، چیه ؟

عید معجزه نیست

ولی

امسالم ارزوم لحظه ی سال تحویل تو بودی

و دعای هرروزم بازم خودتی

تا روزی ك بیای

و بهت بگم خوش اومدی معجزه ی من !


عکس های عاشقانه جدایی , عکس نوشته های عاشقانه غمگین



هوم گفتم که خبر خاصی نیست بی خبرم از دنیا ...

از اقای عشق ... از حال و روز خودم...

البته ... یه اتفاقایی داره میوفته ...

توی پست بعدی میگم البته پست بعدی

هم بستگی به تعداد نظراتتون داره

نظر کم باشه منم دیر دیر اپ میکنم چون حس

میکنم کسی  نمیخونه ......






بی خبری
سلام








دَردهایم نِوِشته شُد..

تشویق شدم

که چه قَلَمی دارم

که به دِل مینِشینَند

که آدم موفقی هستم...

کاش زمانی

که نوشته هایم را به نامِ

خودَت میزَنی

دَرد هایم را برداری

ببَریشان پارک

تا بازی کُنند

بَعد همان جا رهایشان کُنی

این دَردها تمامی ندارند اِنگار

مثلِ سَرطان است لامَذهب

ریشه میدَوانَد دَر تَمامِ مَن

و اَمان از این

باران..

کاش تو

تنها برایِ نوشته هایم اسمَت را بخواهی

کاش دَرد هایم نامَت را به خاطر نیاورند!

این را که کُپی کَردی

آهنگی بِگذار

و تنهایی برقص

پنجره هارا باز بگذار

نفس عمیق بکش

داد بزن دَرد بَد است..

و تمامSmile

نوشته ها خوبند

دَرد بَد است جانم، دَرد..




کارت پستال, کارت پستال عاشقانه, کارت


مدتهاست که هیچ خبری ازش نداشتم واسه همین حس

و حال نوشتن و پست گذاشتنم نبود...

همینجوری میخواستم تو بی خبری اپ کنم که!

از شانسم امروز عمو و زن عموم اومدن خونمون

و کلیییییییی اطلاعات به دستم رسید حیف

دلم میخواست خودشو ببینم اما خب نشد Smile

بگذریم...

بعد سلام و احوال پرسیو این جور چیزا ...

بلهههههههه طبق معمول شروع شد

حرف زدن از اقای عشق!!!

هووم و اما اطلاعاتی که به دست اوردم البته اینم بگم کاملا

من بی تفاوت بودم و رلکس داشتم با

داداشم فیلمای توی گوشیشو

میدیدم و مثلا اصلا به حرفای

مامان اینا و زن عمو توجه نمیکردم

مثلا هااااااا وگرنه 2 تا گوش داشتم

4 تام قرض گرفتم حواسم اونجا بود Smile))))))

و اما ... بریم سراغ اطلاعات ...







زن عمو جان شروع کرد به حرف زدن و تعریف از اینکه

دندون  جلوی اقای عشقم قبلا یکم شکسته بود و

چند وقا پیش با دوستاش

رفته بوده رستوران جوجه میخورده که

دوباره دندونش شکسته ! خوب شد

معلوم نیست با کی رفته بود Sad((

خلاصه میرن دندون پزشکی و دکتر میگه چیزی نیست و

عصب دندون سالمه و مشکلی نداره

با روکش حل میشه......

الهی قربونش برم پیرمرد بی دندون Smile))

زن عموم میگه یه دختره

هم تو دندون پزشکی نشسته بود

هی اقای عشقمو نگاه میکرده

زن عموم هم میگه منم وقتی دکتر

گفت چیزی نیست بلند گفتم الهی شکر

اقای عشقمم عصبی شده گقته وای

مامان زشته جلوی مردم مگه چم بوده حالا !

هیچی دیگه و اما اینکه اون

دختره ی میمون کی بود نگاهش میکرددددددددددد

خب دیگه اینکه مثل اینکه قرار بود

خونه بخره یعنی از  عمه اینا و بابا اینا شندیده بودم

اما مثل اینکه نخریده و پولو داده

داداشش که میخواسته خونه بخره

و زن عمو میگفت بچم از خود گذشتگی میکنه همش

و جالب اینکه فهمیدم یه زمین هم پیش خونمون خریده

فعلا هم تو فکر ملک خریدنه بگذریم مبارکش باشه ...

و اما گفت و گفت و گفت زن عمو جان ! تا اینکه

مامانم یهو برگشت گفت از داداشش

چه خبر دخترش خوبه چند ساله ندیدمش دلتنگشم

یعنی زن عمو جان همیشه در حدی از اقای عشق تعریف

میکنه جلومون من گاهی شک

میکنم ایا اون دو تا هم بچش هستن!

خب چرا به من میرسه یه سره حرف اونو میزنه اخه !

همشم زیر زیرکی نگام میکنه میخواد منو اتیش بزنه ها






دوباره برگشت سر همون اقای عشق کلا

راحتتون کنم از هر 10 تا جمله توی 7 تاش اسم اونه

اونوقت میخواین من حرص نخورم !

و اما رفت سر بحث شیرینه ازدواج که وقتی من اینو

میشنوم هر ان حس میکنم داره قلبم میاد بیرون

خیلی سخته هی خدا خدا کنی که

وای نکنه اون میخواد ازدواج کنه!





عکس و تصویر داغونم....... میدونی داغون یعنی چی؟! یعنی داغه اون...... ولی اون آلان داغه بااون!!! هه!



درمورد یکی دیگه حرف میزد بعدشم گفت دخترشو زود

شوهر داد اصلا خوشم نمیاد دختر زود ازدواج کنه چه

خبر هست و اینا مامانمم گفت

واقعا ما خودمون زود ازدواج کردیم

چه خبر هست اخه....

و همه ی حرفا همین حول گذشت

و اخرشم گفت اقای عشق رفته اسب سواری با دوستاش

گفت ما هم میخواستیم بریم که نشد

و اینا بعدشم که رفتن .....

نمیدونم من چجوری شده بودم که

وقتی شروع کردم به غر زدن که دلم بیرون میخواد

ما هیچ جا نرفتیم و اینا مامان

یهو گفت حاضر شین بریم بیرون

رفتیم بیرون کلی هم خوش گذروندیم

و اومدیم خونه وگرنه امشب دیونه میشدم Smile))))))

راستش ... این مدت بی خیال بودم ...

ولی هنوزم عکسش و هر شب میبینم...

کلی با عکسش حرف میزنم ...

یه ماه دی اکتیو بودم نتونستم تحمل کنم




عکس و تصویر داغون♥ یعنی ☜داغ...اون....




بازم اکتیو کردم...

هنوز قلبم براش بی وقفه میزنه ...

من هنوز عاشقشم گیریم من همه دنیا رو گول بزنم

که فراموش شده ...

اما نه دروغ محضه من تا

مجبور نباشم با یکی دیگه باشم از

یاد نمیبرمش ...!

من هیچ کس دلمو نمیلرزونه...

من وقتی وارد یه جمع میشم بی تفاوتم

من توی یه جمع مثل یه مجسمه ام...

من از مرداد ماه که تولد دوستم بود

و اون اومده بود خونمون و من نبودم

بیرون نرفتم با جز کلاس و باشگاه

من خیلی وقته از ته قلب نمیخندم


,[categoriy]



من وقتی به عکسای چند سال پیشم نگاه میکنم

اون برق چشما رو نمیبینم...

من ... واسه ایندم هیچ برنامه ای ندارم و فقط دارم

میگذرونم...




من...

من ..........

من ............. مدتهاست که اون من سابق نیستم...

اون خوشه .... داره از زندگیش لذت میبره

شایدم با یه ادم خاص

من .... روز به روز داغون شدنمو میبینم و

هیچ تصمیمی هم ندارم...

کارم به جایی رسیده

مامانم برام نوبت ارایشگاه میگیره...

مامانم واسم خرید میکنه...

مامانم به فکر ویتامین و غذامه

مامانم برای خوابم و زندگیم برنامه ریزی میکنه...



,[categoriy]



مامانم........ واقعا خوب درکم میکنه...

خیلی خوب...

گاهی عصبی میشه غر میزنه اما  درکم میکنه...

خیلی وقته خدا رو صدا نکردم...

خیلی وقته ... توی سکوتم...

ساکت و ارووم......

کسی چه میدونه ..............

من یه حسی دارم این روزا شاید مردم حواسم نیست....



,[categoriy]



شعر جالبیه چقدر با حال جوره!




شعر چشمان مرا خواند ولی پاكش كرد

دلبری كرد و دلم برد و سپس خاكش كرد


به خداوندی انفاس من او ایمان داشت

مسئله شیطنتش بود كه بی باكش كرد

ماه را روی زمین تا كه رُخَش می آورد

همچو یك ذره ای از خاك به افلاكش كرد

دور او گشتم و گشتم چو گل نیلوفر

دل سرمست مرا پیچ زد و تاكش كرد

خرقه عشق به اندام دلم دوخت ولی

چون زلیخا شد و یكباره زد و چاكش كرد

غنچه سرخ لبش خون به دلم كرد ولی

قطره قطره، خون دلهای مرا لاكش كرد

با غروری كه شكست باز نوشتم برگرد

با كمی غمزه و اخم الكی پاكش کرد



,[categoriy]




تغیرات من...!
سلام


تکست گرافی,دانلود تکست گرافی جدید,تکست گرافی احساسی,تکست گرافی دخترونه,تکست گرافی تنهایی جدید,تکست گرافی از جنس دختر,تکست گرافی های غمگین,احساس تنهایی,وقتی بی تو هستم,تکست گرافی جدید,گلچین تکست گرافی ها,تکست گرافی با موضوع عشق,تکست گرافی خیانت,تکست گرافی خاص دخترونه,تکست گرافی پسرونه


دیگر همه چیز عادی شد ....

یلدا گذشت ...

زمستان هم امد ....

پاییز هم رفت ...

بس است دیگر ...

کافیست هرچه با زمان و فصل بازی کردیم ....

میخواهم اینبار بشکنی ....

بجای دل فاصله را ....

تا شاید دوباره ..

دو دست ...

دونگاه...

دو دل ..

و دو لب....که همگی تشنه اند به هم برسند



خب همه منتظرین بدونین چه خبر شده !

گفتم که هیچ خبری نیست

اول از همه ای دی فیسبوک رو دی اکتیو کردم

بیخیال شدم ... بیخیال بیخیاال



تکست غمگین,تکست گرافی غمگین جدید,عکس نوشته تنهایی,تکست گرافی تنهایی دختر,تکست گرافی برای عکس پروفایل,جملات تنهایی زیبا روی عکس,تکست گرافی خدافظی,تکست گرافی بای,تکست گرافی فانی فاز,تنهایی عکس نوشته با جملات




بعد از اینکه دی اکتیو کردم توی تلگرام

عکسشو عوض کرد بعدشم توی

فیسبوک یه عکس جدید گذاشت

بیخیال از خودم بگم بهتره.......

تکست گرافی,دانلود تکست گرافی جدید,تکست گرافی احساسی,تکست گرافی دخترونه,تکست گرافی تنهایی جدید,تکست گرافی از جنس دختر,تکست گرافی های غمگین,احساس تنهایی,وقتی بی تو هستم,تکست گرافی جدید,گلچین تکست گرافی ها,تکست گرافی با موضوع عشق,تکست گرافی خیانت,تکست گرافی خاص دخترونه,تکست گرافی پسرونه




این مدت سعی کردم تغیر کنم ...

خوش بگذرونم خوشحال باشم

اما..... نشد...

نمیدونم.... چرا ....

ولی حاله این روزام بدتر از همیشست


خوب نیستم یه حس بد دارم بد خیلی بد



تکست گرافی,دانلود تکست گرافی جدید,تکست گرافی احساسی,تکست گرافی دخترونه,تکست گرافی تنهایی جدید,تکست گرافی از جنس دختر,تکست گرافی های غمگین,احساس تنهایی,وقتی بی تو هستم,تکست گرافی جدید,گلچین تکست گرافی ها,تکست گرافی با موضوع عشق,تکست گرافی خیانت,تکست گرافی خاص دخترونه,تکست گرافی پسرونه


یه جورایی حس عذاب و گناه ...هه

مسخرست ولی عذاب وجدان دارم حس میکنم

خیانت کردم  به عشق 6 سالم خیانت کردم


این مدت به اون پسر فکر کردم قبول کردم باهاش اشنا شم

حرف زدیم... از خودش گفت عقاید و طرز فکرش

من ... خشک ... بی احساس... بی روح

حتی حوصله حرف زدنم نداشتم باهاش

کم نیست 6 سال تنهایی...

تحمل یه موجود جدید تو زندگیم وحشتناک بود

حتی واسه 3 روز !!!



تکست گرافی,دانلود تکست گرافی جدید,تکست گرافی احساسی,تکست گرافی دخترونه,تکست گرافی تنهایی جدید,تکست گرافی از جنس دختر,تکست گرافی های غمگین,احساس تنهایی,وقتی بی تو هستم,تکست گرافی جدید,گلچین تکست گرافی ها,تکست گرافی با موضوع عشق,تکست گرافی خیانت,تکست گرافی خاص دخترونه,تکست گرافی پسرونه



روز اول که به

نیم ساعت چت تو تلگرام و معرفی گذشت

بعدشم بهونه اوردمو شب خوش دادم

روز دوم به چند کلمه نرسیده جوری برخورد کردم که

ناراحت شد و دعوا اما کم نیاورد



تکست گرافی,دانلود تکست گرافی جدید,تکست گرافی احساسی,تکست گرافی دخترونه,تکست گرافی تنهایی جدید,تکست گرافی از جنس دختر,تکست گرافی های غمگین,احساس تنهایی,وقتی بی تو هستم,تکست گرافی جدید,گلچین تکست گرافی ها,تکست گرافی با موضوع عشق,تکست گرافی خیانت,تکست گرافی خاص دخترونه,تکست گرافی پسرونه



چند ساعت بعد باز با اینکه مقصر من بودم زنگ زد

اما باز هم بحث!

بی فایدست .... کلا بی فایدست

من نمیتونم تحمل کنم کسی غیر اون بخواد از محبتش

بگه نمیتونین بفهمین چه دردی داره

وقتی یکی با همه ی احساسش از دوست داشتنش میگه

و من مثله یه تیکه چوب بی احساس فقط

پوزخند میزنم...

بازهم نتونستم و باز هم بحث

بهش گفتم تو این دورووز 7 بار بحثمون شد !

بهتره همینجا تموم شه

گفت مقصر تویی که خودتو میگیری

بی احساسی اصلا منو نمیبینی

گفتم من که از اول گفتم نمیتونم احساسی ندارم و

قبلا عاشق کسی بودم



تکست گرافی,دانلود تکست گرافی جدید,تکست گرافی احساسی,تکست گرافی دخترونه,تکست گرافی تنهایی جدید,تکست گرافی از جنس دختر,تکست گرافی های غمگین,احساس تنهایی,وقتی بی تو هستم,تکست گرافی جدید,گلچین تکست گرافی ها,تکست گرافی با موضوع عشق,تکست گرافی خیانت,تکست گرافی خاص دخترونه,تکست گرافی پسرونه


سرم فریاد کشید که خفه شو ... نمیخوام بشنوم

گفت بچه ای 23 سالته اما بچه ای

گفتم اره ... دیگه هم حوصلتو ندارم نمیخوام

صداتو بشنوم گفتم انتظارت زیاده من 2روزه باهات حرف

میرنم تو میخوای که باهات مهربون باشم

گفت تو 2 روزه منو میشناسی من چند ساله !

جالب بود برام وقتی بهم از اخلاقای چند سال پیشم گفت

از اینکه من با بقیه فرق دارمو چه از ظاهر چه اخلاق

و اینکه از من بخاطر سادگیم خوشش اومده

اما اخرش گفت اشتباه میکرده من اصلا اخلاقم

به قیافم نمیخوره ... بر خلاف چهره ی

ساده و مهربون و همیشه شادم

تلخ و مغرور و از خود راضیم...

بگذریم ...  رابطه مو تموم کردم

دیگه جوابشو نمیدمو ازش خداحافظی کردم

نه  واسه اینکه بهش حسی نداشتم ...

حس رو که حالا حالا ها

نمیتونم به هیچ کس داشته باشم...

چون نمیتونستم بهش اعتماد کنم...




تکست گرافی,دانلود تکست گرافی جدید,تکست گرافی احساسی,تکست گرافی دخترونه,تکست گرافی تنهایی جدید,تکست گرافی از جنس دختر,تکست گرافی های غمگین,احساس تنهایی,وقتی بی تو هستم,تکست گرافی جدید,گلچین تکست گرافی ها,تکست گرافی با موضوع عشق,تکست گرافی خیانت,تکست گرافی خاص دخترونه,تکست گرافی پسرونه



راحت بگم... من به هیچ پسری نمیتونم اعتماد کنم...

بهش گفتم... گفت مشکلی نداره میتونه زیر نظر خانواده

باهم اشنا شیم اما من نمیخواستم...

توی همین دو روز تونستم

بفهمم نمیتونم کسی رو تحمل کنم

نه این که نخوام ... ااما نمیتونم....

این روزا سرگردون نیستم ...

تکلیفم معلومه من محکومم به یک زندگیه بی احساس

با یک عمر حسرت خواستنی که داشتن نشد

هنوزم تو فکرشم...

هنوزم ... به عکساش خیره میشم

دروغ چرا ... هنوزم... دوستش دارم...

ولی... میخوام ... به مادرم بگم ...

دیگه خواستگارا رو رد نکنه

دیگه برام هیچی مهم نیست ...

من که تا اخر عمر نمیتونم عاشق بشم...

اما شاید بتونم ... توی زندگی کسی رو دوست داشته باشم

بهتره خودشون یکی رو انتخاب کنن

چون من حسی برام نمونده ..........










کم کم دارم به این نتیجه میرسم ...

خدا دیگه .... منو نمیبینه.........






شاید اونم خسته شده ...


احتمال داشتن تو به صفر رسیده...

ولی این شعرها نفهمند...

نمیفهمند...

خستم......... خسته تر از همیشه........







"بـے رحمانه ترین"

'خیــــــــــــــــــــــانت'?!

"این" است

که...

'وارد'

"زنـــــــــــــــــــــــدگے"

'کسے' شوے !

"وابســــــــــــــــته اش" کنے !

و...

'بعد'

از "مدتے"

'آنقــــــــــــــــــــــــــــدر'

"زندگیش" را

"خــــــــــــــــــــــالے"

'کنے' که...

یک "عمــــــــــــــــــــــر"

با "خاطراتت"

"بمیرد"!!

هیچ 'چیز'

"بدتر" از

"قتـــــــــــــــــــــــــل احســــــــــــــــــــــــــــاس"

'نیست'.....

خیلی

   سخته

            یکیو

               به اندازه ی

                        وجودت

                             دوست

                               داشته

                              باشی

                               بعدش

                            با تمام

                         توانت

                 بخوای

     فراموشش

کنی!

خــــــــــــدایـــــا . . .

نمـــی خــواهـی امتحـان هـایـت را تمــام کنــــی ؟؟


تـــو کـــه خــــوب میـــدانــــی ؛

مـن اگــر صبـر ایــوب داشتــه بــاشــم ؛

عمـــر نــوح نــــدارم . .

تمـــامـش کــن . .......






یلدا

سلام



یلداتون مبارک








امیدوارم سال اینده کنار عشقاتون باشین همگی

من بلندای شب یلدا را  تا خود صبح شکیبا بودم
شب شوریده ی بی فردا را  با خیال تو به فردا کردم
چه شبی بود، عجب زجری بود

غم آن شب که شب یلدا بود

♥.♥.♥.♥.♥





نمیخواستم امشب تلخ بنویسم کلی برنامه داشتم واسه امشب

که شاد باشم اما نشد ......

انگار خوشی به من نیومده ...

ولی دیگه تصمیم جدیه دورشو خط کشیدم...

فقط اگه بشه !!!




بارها گفتم این کارو میکنم اما نکردم

اما این بار فرق داره ! تصمیمم جدیه ...

میخوام سعی کنم ...

چند روز پیش یکی بهم پیشنهاد دوستی داد

چند سالی میشه که توی یکی از صفحه های اجتماعیم هست

و هی پیله کرده بهشم میگم چرا من ! میگه خودتم میدونی

خیلی از تو خوشگل ترهاش  و پولدار تر

دورو برم هستن  بخاطر موقعیتم !

(اخه اقای محترم فوتبالیست هستن ) اما من از تو خوشم اومده

چون با اونا فرق داری شخصیت داری

و میشه بهت اطمینان کرد واسه اینده !

گفت هدفش جدیه و میخواد به پیشنهادش

جدی فکر کنم نه یه دوستی ساده !

ازش از عشق پرسیدم گفت تا حالا عاشق نشده

اما دوست دختر زیاد داشته ولی از هیچکدوم خوشش نیومده

بگذریم...

من واسش از حسمو عشقم گفتم همشو واسه اینکه

بیخیال شه بره  پی کارش .. ناراحت شد ...

چیزی نگفت فقط گفت ارزو میکنه بهش برسم...

اما باز فرداش همون حرفاشو تکرار کردو

گفت که دوستم داره ... البته من باورش نکردم ...

کلا دست خودم نیست بدبینم  سخت

اینجور چیزا رو باور میکنم اما این یکی اونقدر بیکار نیست

سه سال هی سعی کنه خودشو بهم نزدیک کنه !

ولی بازم اعتماد ندارم ...

در هر صورت گفتم نه ... البته نه اینقدر ملایم ...

یه چیزایی گفتم که خیلی ناراحتش کردم ...

الانم مثلا قهره البته خواستم

از دلش در بیارم ولی نشد

نمیتونم از کسی عذر خواهی کنم !!!



عکسهای عاشقانه و احساسی شب یلدا:عکس نوشته های عاشقانه یلدا


این جریانو برای مامانم تعریف کردم امروز ...

گفت چرا گفتی نه؟

گفتم ولش کن ادم نیست که ...!

گفت اره همه ادم نیستن یکی اینجوریه یکی اونجوریه یکی

کارش خوب نیست یکی قیافش

خوب نیست رو همه یه عیب بذار ... کی میخوای تموم کنی

پس دیگه کی میخوای به خودت بیای ...

یهو برگشت گفت  حالا که اونی که باید بیاد جلو نمیاد

تو میخوای خودتو بدبخت کنی !!!

واااااااااااااای یه لحظه فکر کردم اشتباه شنیدم یا یه چیزی

واسه خودش گفته ... ! اما اسمشو اورد ...

گفت اون ... که هی میگه زن نمیخوام زن نمیگیرم

اونوقت تا حالا دو سه بار رفته خواستگاری !!!

انوقت تو... بشین همه رو رد کن خودتو بدبخت کن !

گفت نذار خودمون یکیو انتخاب کنیم تمومش کن

گفت هی به اینو اون میگم داره درس

میخونه درستم که تموم شد

دیگه چی بگم...؟...






مات شدم....

فقط نگاهش کردم...!!!

بهم گفت  همه میگن ازدواج فامیل خوب

نیست اما من میگم نه خوبه حد اقل میشناسم

طرف کیه چیه چیکارست !

گفت ما هم اونو دوست داریم ... هم من هم بابات

اما به خواست ما نیست... به خواست تو هم نیست ...

به فکر خودت باش تمومش کن....

در یک کلمه... شکستم ... خورد شدم ... مردم...









اومدم اتاقم ... همه حرفا هیچی ...

خواستگاری رفته چند بار !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

یعنی چی ... خدای من ... ؟؟؟

یعنی چی..........!

اشـــک اشــــــــک اشــــــــــــــــک





ته کشید ... ته کشید تمام امیدم ته کشید



غزل شماره 385


چشم به راه کسی هستید که برایتان بسیار مهم است.

مدت هاست از او خبری ندارید.

و برای پیدا کردنش بسیار جستجو کرده اید

اما هنوز نتیجه ای نگرفته اید ولی همیشه

به خدا توکل کرده و یادتان را از خدا طلب نموده اید.

آسوده خاطر باشید دیدار یار حتمی است.

اینم از فال حافظ امشبم ... دیگه به حافظ هم

نمیشه اعتماد کرد همش امید الکی میده

باید تمومش کنم ...

شاید به  همین پیشنهاد فکر کنم...

یه ساعت پیش باز pmداد گفت

دلش طاقت نیاورده یلدا رو تبریک نگه بهم ... !

فکر میکردم با اون رفتاره من دیگه نیاد طرفم !

شاید که نه ... حتما بهش فکر میکنم ...

دیگه مهم نیست واسم چی پیش میاد منم میخوام خوش

باشم و زندگی کنم ... زندگی ...... !








بازم بریدم...
سلام







هوای قلب من امشب... هوای سرد تنهاییست...

دل من یاد تو افتاد... چقدر جای دلت خالیست...

حضورت گر کنارم نیست... نگاهت گر به سویم نیست...

ولی جای قدمهایت هنوزم... در دلم باقیست...


عکس نوشته های زیبای عاشقانه و عرفانی




نمیدونم از کجا شروع کنم یا چطور شروع کنم ...

حال این روزای من  حال خوبی نیست ...

شاید اب و هوا و غم پاییز هم بی تاثیر نباشه ...

میخوام کلا از  این روزهام بنویسم ...

نمی خوام فقط از تو بنویسم...


سری جدید دل نوشته های عاشقانه و عارفانه


این مدت از تو هیچ خبری نبود ... در سکوت مطلق هستی ...

هیچی نمیگی ... هر شب راس ساعت انلاین

میشی اما وقتی من انلاین میشم

میری !!! این یعنی فرار !

این مدت عکس نوشته زیاد گذاشتم اما هیچکدوم رو لایک نکردی

این یعنی سکوت !

دلتنگی بی قرارم کرد اما تو راحتی این یعنی بیتفاوتی ...!

از شمارش رفتار هات که بگذرم میرسم به یه حماقت بزرگ ...

چند روز پیش یکی از دوستام باهام حرف میزد ...

کلی حرف زد باهام گفت بلاتکلیفی بسه دیگه تمومش کنم...

تو دوستم نداری و منو نمیخوای !

گفتم همشو میدونم نمیخواد بگی... و تکرار کنی

گفت برای فراموشیش باید با کس دیگه باشی

تصمیم گرفته بودم بعد محرم امسال به اولین

پیشنهاد فکر کنم ... اما.... ! نمیتونم...

نشد... نتونستم... نتونستم...

داداشش رو توی نامزدیش دیده بودم

خیلی دورو برمون بود اما من اصلا تو این فکرا نبودم

از طرفی هم  اون یکی دوستم از اون خوشش اومده بود

منم مثل همیشه ساکت و مغرورانه توجه نمیکردم...

شرایطش خوب بود  هه یه مهندس با کلاس که

ظاهرا اونم دل خیلی ها رو خون کرده !

البته نه اینکه عاشقم شده نه فعلاقصدش  اشنایی بود

اما نتونستم قبول کنم نشد ... نمیتونم ... نمیتووونم..........

گفتم نه




گفت پس دوست شوهرم که تو تولدم دیدیش اونم

از تو خوشش اومده ... !

فکرشم نمیکردم ! خیلی خوب و خوش تیپ . جذاب بود !

شاید از لحاظ ظاهر خیلی سر تر از پسرعمو ... تعجب کردم

گفتم مگه دوست دختر نداره ! گفت نه اهل دوستی نیست الانم قصدش

با تو جدیه و میخواد برای ازدواج اشنا شه ! فکر کردم چرا

من به چشم اون نمیام... !

خوشحال که نشدم هیچ تو دلم یه غم بزرگ نشست که چرا

اون از من خوشش نمیاد !

گفتم نه ... نمیتونم ... کلی نصیحت کرد اخرم

عصبی شد و دیگه حرف نزد ...

سری جدید دل نوشته های عاشقانه و عارفانه


احمقانست اما نمیتونم ...

نمیدونم چیکار کنم... بریدم...

خسته شدم از انتظار بیهوده

من دیگه دارم مطمئن میشم که هیچ حسی بهم نداره

مگه میشه کسیو دوست داشت و ذره ذره زجر کشیدنشو غمشو دید و

هیچی نگفت ! مگه میشه ...

جز اینه که قلبت ماله یکی دیگست ..

میدونم هزار سالم بگذره تو حسی بهم پیدا نمیکنی ...

6 سال که هیچی !

من دلم برای کسی نمیتپه ... من جذب هیچ کسی نمیشم ...

من هیچی نیستم ادعایی ندارم ... اما عشقم کم نبود...

سخته تنهایی ... وقتی میبینم دوستام راحت و ساده

دم از عشق میزنن و گذشتشونو پشت

سر میذارن حرصم میگیره از خودم

از دلم ... از اخلاقم ... چرا اونا میتونن راحت

و چند ماهه به قول خودشون

عشقشونو فراموش کنن و جایگزین بذارن

اما من 6 ساله نتونم !!!







میدونی درد چیه ...؟ اینکه وقتی تو اوج خنده هام

یهو ساکت میشم اشک تو چشام جمع میشه

که الان اون با کی میخنده !!!

درد یعنی وقتی دوستم با اب و تاب از عشق جدیدش میگه

از قدم زدنای پاییزیش و .... !

حسود نیستما اما ته دلم حسرت میخورم ...

راستش یکم حسودیم میشه چرا من ندارمت تا باهم

یه عصر پاییزی توی کافه

با دوتا فنجون قهوه تلخ چشم تو چشم...

این زیاده !!!






وقتی نوشته های عاشقونه رو میخونم و همش از خاطرات و

دست تو دست هم بودناست  یه بغض میشینه تو گلومو

یه پوزخند تلخ رو لبم... اخه منو تو که خاطره نداریم...

نشد که داشته باشیم...

به مامانم که از رد کردنه اون دو تا پیشنهاد گفتم...

هیچی نگفت... نگاهم کرد گفت میدونم خسته ای ...

اما خودت میدونی ... تصمیم درست بگیر...

این حرفش یعنی منو میفهمه ...

ولی من چقدر خجالت میکشم از خودمو ... عشقمو... حسم...



جدیدترین سری از عکس نوشته های عاشقانه و عرفانی



امشب دلگیر بودم خیلی زیاد ... یه متن گذاشتم... همراهه یه عکس...

در طول زندگیم خیلی پیش بینی های اشتباه کردم

اما احمقانه ترینش این بود که خیال می کردم

روزی متوجه میشوی که چقدردوستت دارم …

افسوس که سه سال دیگر هم گذشت

و همه امدند و تو نیامدی ...

عکسشم نوشته بود نا امیدم میکنی

از عشق وقتی منو به حال خودم رها میکنی !

دل زبون نفهمه من ... مطمئنم با کس دیگه ای خوشه ...

20 مین پیش انلاین بود  اما بازم زد به ندیدن ...

هر وقت سکوت میکنه خطرناکه ... Smile حتما بازم باید منتظر خبر

خواستگاریش باشم...






مدتها بود با خدا قهر بودم... قهر قهر که نه اما نماز نمیخوندم...

اما توبه کردم... دوباره نمازمو میخونم... 3 روزی میشه ...

حد اقل اینجوری شاید اروم شم...

هر روز بهش میگم خدایا من خودمو سپردم دست تو ...

خودت هر چی صلاح میدونی همون شه ...

دیگه نمیگم اونو میخوام و فقط اون...

هر چی خودت میدونی ... اما خب دوستش دارم تو که بهتر میدونی !!!

من دیگه نمیکشم... میخوام یه گوشه بشینمو...

فقط نگاه کنم... این یه حقیقته تلخه ...

ما عاشقای مغرور درسته همیشه خنده رو لبامونه و ضعف

نشون نمیدیم... اما .... یه روزایی یه جاهایی ... بد جور کم میاریم...

خیلی بد... اونوقته که یه دنیا ... گله از زندگی

میمونه رو دلت و با خودت میگی خدایاااا

مگه من چه گناهی کردم که اینجوری تاوان میدم؟

خدایا قسم میدم دیگه بسه ! من بریدم.... صدامو بشنو ....




گاهی این سوال برام پیش میاد ... پسرایی که وبلاگم رو میخونن

اگه جای پسرعمو بودن چیکار میکردن !!!

اونا هم این همه عاشقانه رو میخوندن و بی تفاوت میگذشتن و

حتی به خودشون زحمت نمیدادن بگن !

برو پی زندگیت بیخود دلخوش نکن !؟!!!





24 ابان
سلام...



دلم بیقراره


امروز 24 ابان بود...

روزی که بزرگترین تصمیم زندگیمو گرفتم...

اعتراف به عشق...

3 سال گذشته ...

از زمانی که بهش گفتم 3 سال گذشت...

یادمه سه سال پیش همین شب ساعت حدودای 12

بود... بهش گفتم کی هستم و...

بیخیال  عشق بی معرفت من...

دیشب میخواستم بنویسم 24 ابان ... 3 سال گذشت

اما پشیمون شدم حالا که اون یادش نیست

منم هیچی نگم بهتره ...







اگه یادش بود و براش اهمیت داشت یه چیز روی

صفحه فیسبوکش میذاشت ...

چند روز پیش عکس گذاشتم که

نوشته بود اخلاقم حکم میکنه  بهت چیزی نگم

وگرنه دلم خیلی پره ...

اونم لایک کرد...

خوبه بازم هی لایک میکنه...

سرش خیلی گرم نیست پس ...هه!





به کی بگم دردامو... غمهامو غصه هامو... کم اوردم خیلی کم اوردم



من، جایِ تمام کسانی که دلتنگ نمی شوند برایت !


من، جایِ تمام کسانی که بی تابِ چشمهایت نیستن !

من، جایِ تمامِ کسانی که گفتند

دوستت دارم و تو ماندی و آن ها نماندند!

من، جایِ تمامِ – یادم تو را فراموش – ها

من، اصلا جای خودِ خدا هم دلم برایت تنگ شده








عکس تلگرامشو عوض کرده

فکر میکنه شمارشو ندارم ادم دیوونه...

خوشگل شده... موهاشو کوتاه تر کرده

جذاب تر شده...

دلگیرم ازش ... چرا این سه سال

حذفم نکرد یا بلاکم نکرد حد اقل اینجوری

میفهمیدم حرفش جدی بود...

هه تازه همه نوشته هامم میخونه

الان حس میکنم اگه

حذفم کنه مرگ برام بهتر باشه


عکس های عاشقانه , عکس عاشقانه


دلتنگشم خیلی دلتنگشم...

چقدر دلم واسه دیدن چشماش پر میزنه...

سعی میکنم بهش فکر نکنم اما نمیشه نا ارومم

فکر اینکه با یکی دیگست هر لحظه ازارم میده..

هر چقدر هم سعی در منطقی بودن دارم

نمیشه... این یک مورد نمیشه....

شایدم نمیخوام که بشه...





دیگه هیچی ندارم که بگم ...


بیقرارمو دلتنگ همین...

راستی .... اقای عشق...

من .......... هنوزم عاشقتم.........!!!












اشوبم ...
سلام







باز مینویسم ... برای عزیز ترینم...


میخواهم از خودم بگویم از حالم از چگونه

گذشتنه روزهایم...

این روزها حال خوبی ندارم....

دنیا بر وفق مراد من نیست گویی

هیچ زمان نبوده نا شکری نمیکنم اما...

همان حال همیشگیست بی قراری  

البته این روز ها کمی  تلخ تر میگذرد

صحبت بی قراری های پاییز است ...

مدتهاست قلم را کنار گذاسته ام ...

نوشتن چه فایده وقتی تو  نیستی تا بخوانی ...

امروز اما حالم جور دیگریست...

نمیدانم چرا ... اما کم اتفاق میوفتد روزی تمام

لحظه ها و ساعت هایش را

به تو فکر کنم امروز از ان روز ها بود ...

سخت و طاقت فرسا ...

راستش مدتی میشود

دیگر نمیخواهم به تو بیاندیشم...

تمام سعی ام را کردم ...

این روزها تقریبا کمتر از تمام عمر

عاشقیم به تو فکر کردم...

اما ...امروز از زمانی که چشم گشودم

در نا خود اگاه ذهنم نقش بستی

تا این زمان که کم اوردم و مینویسم

حال غریبیست خدا سهم هیچ کس نکند

عاشقی دردیست بی درمان...

امروزم در قلبم  اشوب بود تو که

نمیدانی اشوب بودن دل چیست...

سوختن دل را فقط دل سوخته میداند و بس ...

عزیزترینم... در لابه لای برگهای زرد وپژمرده پاییز ...

در سوز های گاه و بی گاه بادها ...

در میان انبوه دونفره های خیابانها...

من تک افتاده ... تنها ... بی قرار و... غمگینم...

امروز عجیب دلم هوای چشمانت  را داشت...

حتی لحظه ای...


مهربان نامهربانم ...

مدتهاست ...

با خودم فکر میکنم...

چه بیهوده در هیاهوی روزها و شبها

به دنبال احساسم دویدم...

اما هیچ وقت نرسیدم...

به نظر  در این دنیا

یک روزی یک جایی اشتباهی رخ داد ...

به عظمت تمام این عاشقانه های بی معشوق

به تلخی تمام خنده های پر صدایم ...

به عمق نگاه جستجوگری که

هر دم در پی تو گشت اما ندید...

حرفهای دلم زیادند...

بعضی ها که گفتنی هم نیستند

همان هایی که ...

هر کلمه شان از عمق

سوزناک ترین درد های قلبم می ایند...


و من  باز هم مجبورم به بی رحمانه

سرکوب کردن احساسم ...







و از منطق گقتن  

برای قلبی که سالهاست نمیفهمد ...

که اگر دل منطق میفهمید...

عاشقان را غمی نبود...

و شاید هم عشقی نبود...!






خب اینم درد و دلهایی که خیلی

وقت بود دلم میخواست


بنویسمشون... این مدت خبری نبود

راستش همون روزی که

اینجا نوشتم ساکته و لایک نمیکنه

احتمالا سرش گرمه که

خبری ازش نیست عکس رو لایک کرد ...

بی خیال من دیگه دلم با این چیزا خوش

نمیشه  ....

از خودمم بگم که خبری نیست

این هفته تمام سعیمو کردم بهش

کمتر فکر کنم... شد اما

امروز از صبح که چشم وا کردم

اومد تو ذهنم و فکرم تا همین الانم

جا خوش کرده ...

واسه همین امروزم از اون روزا بود که

تیرم به همه گرفت اول از همه هم مامانه بیچارم

البته واسه اون عادی شده

هر چند ماه که یه  روز اینجوری میشم

کاری به کارم نداره

اینم از اثرات سوء عشقه حتما...

خیلی عصبی شدم... جوری که

خودمم نگران خودمم...

توی تلگرام

یه گروهه حقوقیه که همه بچهای دانشگاه

و اساتیدمون هستن ...

و البته منم زیاد توش فعال هستم

چون گروه منو دوستمه


چند شب پیش یکی  بهم پی وی داد

از بچهای گروه بود...

و من نا خود اگاه طبق عادت همیشگیم

که با همه پسرا تند و خشک

بر خورد میکنم با این اقا هم همین کارو کردم

و تقریبا بی دلیل و طبق یه نا خود اگاه...

فکر میکردم از بچهای دانشگاهه چون جوون بود...

که متاسفانه متوجه شدم استاد دانشگاه هستن!

بنده خدا فقط از فعالیت و اطلاعاتم تعریف

کرد و یکم شوخی... اما چنان برخورد تندی داشتم

که وقتی متوجه شدم کیه مجبور شدم عذرخواهی کنم

کلا حال روز خوبی ندارم تو باشگاه چنان به توپ ضربه میزنم

انگار میخوام انتقام تمام دنیا رو از توپ بدبخت بگیرم...

جوری که همه هم باشگاهی هام و مربیم در عجب

صدای توپم میمونن...!

البته غمگین نیستم میخندم... بلند...


عصبی هم باشم سکوت میکنم ...

اما غم نه... شایدم یه جورایی دارم

میجنگم که غمم رو نشون ندم...

جدیدا یه داستان معروف شده

نمیدونم دنبال میکنین یا نه

داستان پستچی نوشته خانوم چیستا یثربی

داستان فوق العاده ایه اما ...

باید بگم که داستان حقیقیه و از عشق

واقعیه این خانوم نوشته شده

وقتی داستان رو میخونین کاملا

میتونین احساس واقعی رو از نوشته هاش

حس کنین ... من که خیلی تحت تاثیر قرار

گرفتم حتما بخونین ...

خب دیگه چیزی ندارم بگم...





نشد ...
سلام



اومدم بنویسم





خب کم و بیش میدونین اوضاع چطور بود..

منتظر توضیحاتین...

همونطور که گفتم به دلم افتاده نمیبینمش...

ندیدمش...





کلا من هر چی به دلم میوفته درسته

جز عشق اون که اشتباه

در اومد...

دلم پر میزد واسه یه لحظه دیدنش اما دریغ...







گفته بودم روز عاشورا هر سال خونه

مادر بززرگم نذری میدن...

کل فامیل هم اونجا هستن...

دقیقا از 5 سال پیش بابام تصمیم گرفت

خودمون تو خونه خودمون نذری درست کنیم...

ولی کلا هر سال بعد پخش نذری میرفتیم

برای دیدن هیئت جلو خونه مادر بزرگم

جلو درشون چون از اونجا کاملا  زیارتگاه محل معلومه...

تقریبا یه محل شلوغه و از صبح تا شب

یه سره هیئت های عزاداری میاد ...

و یه جورایی غوغاست ...





بگذریم... طبق عادت هرسال امسالم رفتیم

جلو در اما...

نبود... نیومد...!






کلی دعا کردم...

که واسه یه لحظه هم شده از دور ببینمش...

این همه تو شلوغی و مهمون داریو نذری پزون

....! اینهمه دعا کردم.. اما نشد نشد نشد...




اره حکمت توشه...

اما همونجا وسط اون هیئت دعا کردم

حد اقل اقا خودش دلمو ساکت کنه...






دیشب سومین سالگرد اعترافم به عشق  بود ...

البته قمری ...

شمسی میشه 24 ابان...

گقته بودم دیگه ادامه نمیدم چون امیدی ندارم

اگه قرار بود ماله من شه میشد...

دوست داشتنو دوست داشته نشدن عذابه ...

دیگه نمیخوام خودمو عذاب بدم...

بسه هر چی بود تموم شد...

من رسیدم ته خط عشق نا امید ...

تنها ... شکسته... با قلبی مملو از درد ...

پایان همه داستان ها خوش نیست...

زندگی همینه شاید قراره

من ماله کسی باشم... نه کسی ماله من...


عکس های غمگین عاشقانه با متن زیبا احساسی و جدید,عکس غمگین با متن,عکسهای غمگین احساسی و باحال

دوست داشتنش تا ابد همراهمه...

اما دیگه نمیخوام عاشقش باشم...






دیشب برای اینکه بهش بفهمونم

عکس نمایمو تغییر دادم...

و همینطور کاورمو...

نمایم این بود ...











کاورمم ...

یه نوشته بود که نوشته بودکه

 همه چیز داشت خوب پیش میرفت

تا اینکه بزرگ شدیم ...!

اما ساکته لایک نکرد ...





میدونم هر وقت لایک نمیکنه یعنی

سرش شلوغه اون دفعه هم سکوت کرده بود که

خبر خواستگاری رفتنشو  شنیدم...








بی خیال تو دنیا سهم بعضیا همش درد و غمه...

واقعا نمیفهمم چرا باید همه اونایی

که دلم نمیخواستو ببینم جز اونی که باید..؟

حتی پسر عمم که بهش جواب رد دادم...!

با دوستاش اومدن خونمون واسه نذری...

با اون نگاه

های خیرش...!

یا یکی از اشنا های دوست مامانم که

اونم... رد کردم...؟

یا  پسر عمه دوستم.. که کل اهل محل

فهمیدن منو میخواد...و ...من چقدر عذاب

واسه همین خواستنش کشیدم...


اینا بی دلیله که صاف جلوم

در بیانو چشم تو چشم بشن؟

و من باز رو برگردونم...!!!

هه شاید اینم حکمتی داره ...

اره همین حکمت هاست که منو

دلخوشو سرخوش نگه داشته خوش خیالم دیگه

ولی دیگه نه شاید خدا میخواد بهم بفهمونه








منم خیلی دل شکستم..؟

اما تقصیر من نبود دلم گیر بود...


خدایا دلم گیر بود تو که خودت میدونی مگه نه؟؟؟




خدااا؟؟!!!








خبر دیگه اینکه خیلی ها اینجا رو میخونن اما...

نظر نمیذارن...

یکی هست به اسم فرشته  برفی ...

دوسته مشترک منو پسر عموئه !

و همینطور تو فالوئینگ دوستمه ...

فعالیتش توی بر طرف کردن

کنجکاوی تحسین بر انگیزه اما نظری اینجا نمیذاره !

ذهنمو مشغول کرده ... !

خیلی ها همینطور اما نمیدونم چرا نظر نمیذارن...

دوست دارم از جریان عشقتون بگین بدونم

مثل دیگران تو کامنتها میتونین

به هم کمک کنین و نظر بذارین واسه هم...

دیگه چیزی نمونده بگم...

همین بود سکوت و بی خبری ...






معلق..
سلام





امشب از اون شباییه که اگه ننویسم یه جوارایی دق میکنم

دیگه همتون میدونین دفتر خاطراتم اینجاست . . .






این روزا حال خوبی ندارم . . .

خصوصا با این هوای ابری اونم تو شمال کشور. . .

یکم داغونم یکم که نه .. خیلی...!

این روزا دل دل میزنم ... فکرت دست از سرم بر نمیداره ...

حتی توی خواب هم ارامش ندارم...

بیشتر ساعتای روزم رو توی اتاقمم . . .

همه فکر میکنم همش میخوابم...

شبها که اصلا خواب به چشمام نمیاد... تقریبا هرشب

تا 3یا 4 صبح بیدارم...





صبحم راس ساعت 8 بیدارم اما از اتاقم بیرون


نمیرم کارم شده فکر و فکر و فکر...

به گذشته به 3 سال پیش... هر چقدر به عاشورا

نزدیک تر میشم فکرم درگیر تره ...

خوب نمیخوابم ... همش با یه ترس

و اشوب از خواب میپرم این روزا خیلی

استرس دارم... نمیدونم چرا یه ترس

عجیب توی دلمه مسخرست اما همش میترسم

دوباره خبر خواستگاری رفتنت رو بشنوم...

اره واقعا احمقانست که اینطور پوچ

دل دل میکنم که حباب ارزوهام جلو چشام نابود نشه!





مدتیه مثل مرده ها شدم اصلا برام هیچی مهم نیست

هیچ چیز... حوصله هیچ کس رو

ندارم عصبی شدم به همه میپرم...

هر چقدر با خودم میجنگم که برم بیرون

با دوستام بگم بخندم خوش باشم نمیشه

این روزا اخر بی حوصلگی ام.. .

اصلا  چیزی برام مهم نیست یه جورایی

انگار تو  هوا معلقم...!






بلاتکلیفی بده ... نمیخوام بگم تقصیره

توئه اما توام بی تقصیر نبودی حالا هم که نشستیو

از دور فقط تماشا میکنی... !


هیچی نمیگی هیچی انگار تو هم رو سایلنتی ...

نه عکسی نه متنی ... نه لایکی...

سکوت مطلق ...

تو این سه سال حماقت کردمو

پای حس احمقانم وایسادم حرفی نیست مقصرش خودم

بودم خودم خواستم ... تو که گفته بودی منو نمی خوای...







اصلا نمیدونم چی دارم میگم بیخیال ... پسر عمو...

این روزا که بقول عاشقا هوا دونفرست  

تنهاییم بدجور تو ذوقم میخوره ...

همش به خودم میگم ... قرار نیست چون خیلی ها بهت گفتن

خوشگلیو بامزه ای وو زیبایی و چشمات خیلی

گیراست و... نمیشه عاشقت نشد و...هه!!!

به این مذخرفات دلتو خوش کنی

و فکر کنی اونم از تو خوشش میاد ...

اره اصلا  شاید از نظر اون من

خیلی هم زشت باشم... نمیدونم ...

این روزا زیاد خوابتو میبینم...

زیاد بهت فکر میکنم ...

یهو وسط فیلم یادت میوفته تو ذهنم....

اونوقت دیگه هرچقدر سعی میکنم ذهنمو منحرف کنم

نمیشه... لحظه به لحظه بیشتر غرق فکر کردن میشمو

تپش قلبم زیاد میشه ... زیاد و زیاد تر...

با خودم تو دلم حرف میزنم...

الان کجاست... با کی خوشه با کی میخنده ...

با کی... کی... کــــــــــــی!

دیونگی که شاخ و دم نداره دیوونه شدم ...

مگه جز اینه که دیوونه ها با خودشون حرف میزنن؟

منم با خودم حرف میزنم ... باور کن همش

واسه تو از عشقم میگم از حسم از قلبم...

قلبی که این روزا عجیب احساس سنگینی میکنه





دیشب دوباره بعد مدتها لجبازی با خودم

عکستو نگاه کردم... این مدت با خودم میگفتم دیگه

کم کم دارم سرد میشمو دارم بی حس میشم

اره فکر میکردم با دیدنه عکست دیگه مثل گذشته

قلبم برات  تند نمیتپه و تو چشمام اشک نمیشینه

اما... دریغ ... خیال باطلی بود ... فراموش

شدن تو  و بی احساس شدن به تو ...

برای من جز محالاته...







اما ... بسه ... دیگه نمیخوام ادامه بدم...

بعد عاشورا به اولین پیشنهاد فکر میکنم ...

فقط چند روز مونده ... دیگه نمیکشم...


برام مهم نیست که چه بلایی سر خودمو حسم میاد

دیگه هیچی مهم نیست ... این روزا حالم از این همه

ضعفم بهم میخوره من این نبودم ... شدم...

یه احساسه یه طرفه و پوچ... چطور اون دختر مغرور و

محکمی که از خودم ساخته بودمو نابود کرد...

دیگه چیزی از اون دختر مغرور نمونده هیچی...

اما این من ضعیفم نمیخوام ... حقیقتش میترسم...

میترسم بخوام خودمو جمع کنمو

بزنم یکی دیگرو این وسط نابود کنم...

من نمیخوام برای فراموش کردن تو یکی دیگرو ازار بدمو

رها کنم... هه من طعم عشق یه طرفه رو چشیدم...

دلم نمیخواد کیسو وابسته خودم کنم و پسش بزنم

کاش خدا این حالمو بفهمه... کاش ... خدا خودش

کمکم کنه من خسته شدم...


خدایــــــا. . .










بچگیامون
سلام




خب از این مدت بگم ... که هیچیه هیچی ...

به قول دوستم احتمالا عشقم

سرش با یکی گرمه  و خوشه ...





خب شکر اون خوش باشه من

مهم نیستم از خوشیش خوشم ...






قرار شد از جناب عشق و بچگیمون بگم...!

بچگی... دنیای شیرین... کاش هنوزم بچه بودمو نمیفهمیدم

عشق چیه...!

خب بگذریم... چند وقت پیش

مادرم آلبوم بچگیامو بیرون اورد

تو آلبوم یه عکس جالب بود ...

من نوزاد بودم تو بغل مامانم

پسر عمو جان هم که 4 سال بزرگتر از منه

یعنی 4 یا 5 سال داشت تو

بغل زن عمو یه جوری داشت نگاهم

میکرد تو عکس کلی خندیدم

خیلی جالب بود چیزی نمونده

بیوفته از بس خودشو خم کرده ...

بگذریم از اولین   خاطره ای که یادم میاد ...

تو حیاط خونه عزیزم یه درخت

سیب بود که من خیلی دوستش

داشتم ... همیشه هم باید میرفتم

از شاخه هاش اویزون میشدم

تاب میخوردم ... چیه خب یکم شیطون بودم !

کلا تا جایی که یادمه کاره

همیشگیم بود کاری هم به هیچکس

نداشتم ...یه بار که مشغول

شیطنتم بودم یادمه اقای عشقمم

اومد روبرم وایستاد و با هم

حرف زدیم حدودا من 7 ساله بودم اونم

11 یا 12 گفت ... تو استقلالی هستی

یا پرسپولیسی منم که اصلا

تو فکر فوتبال و این چیزا نبودم

گفتم نمیدونم  من تیم ملی

گفت نمیشه که یا باید استقلال

باشی یا پرسپولیس بعد یهو گفت..

اصلا بگو ابی یا قرمز

کدوومو دوست داری ؟ منم گفتم قرمزز

گفت اه نه قرمز خوب نیست

ابی خوبه قویه ابی باش ... گفتم

باشه ابی  میشم گفت

افرین پس تو هم استقلالی هستی

باشه گفتم باشه ... الان که تعریف میکنم کل

اون صحنه جلو چشمامه ...

خلاصه هی ذوق میکرد که منم

استقلالی شدم  البته بماند که کل

خانداان پدری استقلالی هستن و منم طبق معمول همیشه

واسه اینکه کاری که دیگران انجام میدنو انجام ندم

به جرگه ی قرمز ها  پیوستمو کماکان

پرسپولیسی باقی موندم ولی

محاله ممکنه جایی اعلام کنم پرسپولیسی

هستمو یاد حرفای اقای عشق

نیوفتم ...







یه بار هم بچه بودیم رفتیم خونشون اون

موقع ها رفت و امدمون زیاد بود

یادمه اون یکی پسر عموم

هم بود از من یه 3 ماهی کوچیکتره

و کلا از بچگی تا الانی که

اون ازدواج کرده ما با هم دعوا داشتیم

خونه اقای عشقم بودیمو

ما بچه ها رفته بودیم تو اتاق بازی کنیم

انگار همین دیروز بود... چقدر زود بزرگ شدیم !

خلاصه طبق معمول این پسر عمو

کوچیکم شروع کرد به اذیت

کردنه من و دعوا گرفتیم

کلی هم تو سرو کله هم زدیم...

تا اقای عشقم اومد طرفه منو گرفت و اونو دعوا

کرد و از هم جدامون کرد

البته برادره بزرگتر اقای عشقمم

بود ولی کلا اون از بچگی شر بود

و تشویقمون میکرد دعوا کنیم

خخخخ قربونش برم سنی نداشتا


شاید 12 سال اما کلی

عاقل بود اون موقع وسیله

معروفه بازی کارت بود و تیله

اونا هم یه عالمه تیله داشتن  اگه

بخوام مقیاس خوبی بگم که متوجه بشین... حدودا

2تا  ظرف بزرگ شیشه ای بود پر...

خلاصه اقای عشق رفتو اونا رو اوردو

گفت هرکدومو میخوای از توشون انتخاب کن

منم یه چند تایی برداشتم

الهی فدای  قلب مهربونش شم...

چقدرم حرص پسرعمو کوچیکمو در اوردم بماند!

هوووم خاطرت جالبی بودن اما همشون ماله

بچگین رفتارامون بی قصد و غرض بودن






اماااا...

تا بزرگتر شدیم...

دقیقا من 10 سالم بود اونم 14 یا 15

تولد پسرخالم بود ... البته عمو کوچیکم با خالم ازدواج

کرده و اونا هم بودن... منم رفته بودم ارایشگاه ...

اون موقع از این مش های ساعتی جدید اومده بود منم

که مد رووز خخخخ بچه بودم بابا ولی خب موهام

خیلی بلند بوود ارایشگرم سشوار کشیده بود و و روی

موهامو از این مش ها تیکه تیکه رنگ کرده بود

تا اینکه این افا اومدو منو دیید ... هی از اوول

جشن تا اخر جشن ور دل هم نشسته بودیم و

این اقای عشق یه ریز رو مخ من بود که موهات چیه

پرنده روش خراب کاری کرده ...؟ من چپ چپ نگاهش

میکردم دوباره صدام میکرد میگفت ...

رو موهات پرنده خراب کرده...

وای که هر چقدر میگفتم

مش ساعتیه بازم مسخره

میکردو از حرص دادنم لذت میبرد

پسره ی شیطون ...!

بعد اون جشن به کل روابط منو اقای عشق کم کم سرد شد

از هم فاصله گرفتیم... دیگه بزرگ شده بودیمو...

قاعداتا یه چیزایی فرق کرد واسمون...

اما ... الان که فکر میکنم من تو بچگی با هییچکس

خوب نبودم حتی دخترا اما اون... !

همیشه واسم فرق داشت

تا اینکه یه جا ازش متنفر شدم..





فکر میکنم من 13 14 سالم بود و اون ... 18 19

عاشورا بود...

طبق معمول هر سال خونه عزیز نذری پزون بود ...

معمولا خیلی شلوغ میشه خیلی زیاد

دختر عمو ها و دختر عمه هام که بزرگتر از من بودن همه

هی یه چیزایی پچ پچ میکردن و میخندیدن منم هر

چقدر خواستم سر در بیارم نشد که نشد...

تا اینکه متوجه شدم... دونه دونه میرفتن دم در پسرا

رو سر کار میذاشتن ...! و کلی هم میخندیدن...

منم کنجکاو شدم برم ببینم چه خبره

که این اقای عشق چنان اخمی

کردو چنان دعوام کرد که

نگو و نپرس! گفت حق ندارم برم جلو در

منم هیچی نگفتم ولی

متوجه شدم به اونای دیگه میگفت

بیا برو نوبت توعه بعد کلی با هم میخندیدن !

اون روز انقدر ازش بذم اومد که تا سالها

این عصبانیت  و نفرت

تو وجودم بود بعدشم که میدونین

فهمیدم عاشقشم...

جالب هم این بود تو عاشورا ازش

متنفر شدم ... تو عاشورا هم  عاشقش شدم...!












نمیشود نوشت

که این روزها چقدر عاشقانه باختم

نمی شود نوشت … !!!










.


بیقرااارم از ته قلبم



دلتنگم خـــــــــدااااااا





اخرشه ... من هنوز اول راهم
سلام...










بازم دلم گرفته...


یکم مینویسم ...







خبر خاصی ندارم... هه ... یعنی کلا خبری ندارم ازش!






از کجا بگم....

اهان ....

این مدت که وب رو منتقل میکردم

پست هایی که تو این چند سال گذاشتمو...

خوندم... حقیقتش کلی جاها خندیدم...

بعضی قسمتام بغض کردم...

وقتی احساساته 3 سال پیش رو میخوندم

خندم میگرفت که چه چیز های پوچ و بی معنی

رو واسه خودم بزرگ میکردمو

تعبیر میکردم به علاقه ی اون...

الان که فکر میکنم خیلی دیدگاهم تغییر کرده

به نظرم اون کارها و اون نگاه ها

شاید  کاملا بی منظور بوده  و من بیخودی

با عقل و منطق خودم سعی میکردم شیرین

جوری که دلم میخواد تعبیرش کنم...!

شاید الان از هزار نگاه یکیشم دلخوشم نکنه

چون سعی میکنم منطقی فکر کنم...

البته منظورم رفتارهای قبل از اعتراف به

عشقمه ...بعد از اون هم خیلی چیزه خاصی

نداشت ... من فکر میکردم فرق داره یا حسی

هست چون دلم اینطور میخواستو میخواد...




اما این یکساله اخر نه ... من هیچ شکی ندارم

که اون از اینکه منو دنباله خودش بکشه

لذت میبره... منم شکایتی ندارم... اما...

این کارا بی جواب نمیمونه...






اگه قصدش

اذیته... که من اینطور نشناختمش... میدونم

اینطوری نیست.....!!!

ولی دیگران میگن هست و داره

بازیم میده... به هر حال از نظر من اون

هرگز اینطوری نیست چون

میدونم قلبش خیلی مهربونو بزرگه

ولی از چند تا از پسرا شنیدم... دلخوش نکنم...

میگن وقتی یه پسر میگه مثل خواهرمی

یعنی  از تو بدش نمیاد ولی کسی

تو زندگیش هست ... اما اون گفت

هیچکس نیست البته گفته ی اون ماله

3 سال پیشه ممکنه الان  کسی باشه... !





نمیدونم چقدر درسته این حرف اما  ... ذهنم مشغوله...

بازم پاییز اومد ... فصله شکستنم... فصل غم...

گاهی میگم دیگه بسه ... گاهی میخوام به دورو برم توجه کنم

ادمای دیگرو ببینم اما هیچ کسی نیست که بتونه هیچ حسی

در من به وجود بیاره یا توجهمو جلب کنه!







دلتنگشم بیشتر از همیشه ...







این مدت تو تلگرام ساعت 11 اف میشد...

یه اتفاقایی داره میوفته ...

زندایی مامانم  مشکوکانه رفت و امد میکنه ...

کسی که سالی یه بار تو مهمونی

یا عید دیدنی میدیدمش هر هفته یا یه هفته در میون

به بهانه هایی میاد خونمون ...

اونم با پسرش!

هوووم به نظرم مشکوکه ...

یعنی راستش من که بیخیال تر از این

حرفام که دقت کنم به این چیزا ...

ولی مامانبزرگم یه بار به مامانم گفت چه خبره

زنداییت هی بهت زنگ میزنه هی میاد خونت ...

اونم با پسرش ... اینم توجهمو جلب نکرد

تا اینکه مامانم  ازم  پرسید نظرت درباره اون چیه !!!

تعجب کردم... گفتم خب پسر خیلی خوبیه  واسه چی؟

گفت فکر کن خواستگاری کنه نظرتو بگو...

تازه فهمیدم چی میگه...

گفتم خوبه موقعیتشم که عالیه وضع مالیشم که اووف


باشخصیتو خوش برخوردم هست ولی زندگی باهاش سخته

مامانم که داشت لبخند میزد یهو جدی شد گفت چرا ؟


گفتم بخاطر  شغلش 6 ماه رو ابه 6 ماه رو


خشکی اونم که همش کشورای مختلف...


من که حاضر نیستم قبول کنم ...


دیگه مامانم حرفی نزد اما من

از اون به بعد رفتارمو عوض کردم سعی

میکنم جدی تر و سرد تر برخورد کنم ...

من یه درصدم به این موضوع

فکر نمیکردمو خیلی برخورد راحتی داشتم باهاش

فقط همیشه سر دست دادن  باهاش مشکل داشتم


اونم اینو میدونه اما بازم هی به رسم ادب میخواد دست بده

که من معمولا ضایعش میکنم ...

نه اینکه خیلی مذهبی  و در بند


دین باشم نه اما همیشه یه

حدود معینی دارم واسه رفتارام...


حتی یه بار بابام گفت که نباید اینکارو کنی زشته

دستشو دراز کرده تو دست نمیدی

این که چیزی نیست اما منم


و اخلاقام  البته میدونم بابام چون دوستش داره

اینو میگه اگه یکی دیگه بود  میگفت خوب کردی ...










اما ...!

نمیدونم تا کی میخوام از جنس مخالف فرار کنم...

ولی ... حس میکنم ... دیگه اخرشه ...

چون کم کم دارم تحته فشار قرار میگیرم

شاید امسال بعد ماه محرم ... بعده عاشورا ...

دیگه فراموشش کنم...

میدونم فراموش شدنی نیست...

اما باید سعی کنم...

من نمیتونم یه عمر با یه خیال شیرین

اما پوچ زندگی کنم ...

دوستش دارمو عاشقش هستم...

برای اثبات حرفم 6 سال موندم...

3 ساله که بهش گفتم...

3 سال کم نیست ... میخواست بیاد ...


یه جمله هم کافی بود...

اگه میخواست بمونم میموندم پاش اما ...

اون گفت منو نمیخواد

این منم که درگیره احساساتم هستم... حتی یه جمله

غیر مستقیمم میتونست دلخوشم کنه اما اون...


منو پس زدو ..رفت....





رفت ولی من هنوز به یادشم و دارم با خیال زندگی میکنم...










سهــم من از دنیــــــــــــا                                                                            


نداشتن استــــــــــــ …                                                                            

تنهـــــا قدم زدن در پیاده رو هــــــا                                                                              

و فکـــــــر کردن به کســـــی که                                                                          

هیــــچ وقتـــ نبود …!                                                                            








من عاشقشم این یه حقیقت انکار ناپذیره اما ...

اگه دلش جای دیگست یا با کس دیگه خوشه ...

من به خوشیه اون خوشم ...

خوشبختیش آرزومه حتی با من نباشه ...








واسه داشتنش همه سعیمو کردم حتی از غرورمم گذشتم...

دیگه چیزی نمونده هیچی جز بی حسیه مطلق...












اما هنوزم قلبم .. با شنیدنه اسمت...

مثل روزای اول ... تند میتپه...

میترسم ... میترسم... از دستت بدم ...

همین که هنوز ماله کسی نیستی ...

داره زنده نگهم میداره ...

حیف که نمیفهمی ...






انتقال وب
خوووش اومدیییییییین چطوره؟

تغییر که نکرده ؟؟؟

سخت بوداااا ولی می ارزید

اینهمه عاشقانه که نوشتم


این همه سال حیف بود بپره

همینطور نظراتتون ...





لعنتی
سلام...




من  اومدم ... الاان همه میگن چه عجب !  


خب اول بگم هیچ خبری ندارم ازش




دلتنگشم خیلیییییییییییی دلتنگشم...

عکس نوشته عاشقانه 94 , عکس عاشقانه غمگین, عکس عاشقانه  2015




نمیدونم چی بگم...


از دلتنگیم مینویسم...





اقای عشق بنده بازم روزه ی سکوت گرفته ...


از این رفتارش بدم میاد مغرووره بددددددددد ....



عکس نوشته عاشقانه 94 , عکس عاشقانه غمگین, عکس عاشقانه اینستاگرام



اخه یعنی چی این همه تناقض رفتاری !


انگار خوشت میاد منو دنبال خودت بکشی ...


چند تا عکس گذاشتم اما هیچکدومو لایک نکرد...


عکس نوشته عاشقانه غمگین , عکس عاشقانه خفن, عکس عاشقانه 94


با این رفتاراش عصبی میشم اما مهم نیست عادی شده ...


از این متن خوشم میاد یه جا خوندمش قبلا  میذارم اینجا ...


یــﺎﺩﻣـﻪ ﯾﻪ ﺷﺐ ﺑﺭﺍﺵ ﻓﺮﺳتـﺎﺩﻡ :

ﺩﻟـﻢ ﺑﺮﺍﺕ ﺗﻨﮔـ ﺷـﺪﻩ


ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻛﻤـﺘﺮ ﺑﻬﻢ ﻓﻜﺮ ﻛﻦ ﺗـﺎ ﺩﻟﺘﻨـﮕﻢ ﻧﺸﻲ

ﺍﻭﻧـﺸﺐ ﺗﺎ ﺧﻮﺩ ﺻﺒــ ﮔﺮﻳﻪ ﻛـﺮﺩﻡ . . . .

ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﻲ ﻋﻼﻗﻪ ﺑﻮﺩﻧﺵ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ . . .

ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺻﻼً ﻧﻔﻬﻤﻴﺪ ﺩﻟﺘﻨﮕﯾﻢ ﺩﺳـﺖ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﯾﺲ ! ﻭﮔﺮﻧﻪ

ﺑﻪ ﺟـﺎﻱ ﻛﻤـﺘﺮ" ﻫﻴـﭽﻮﻗـﺖ" ﺑﻬـﺶ ﻓـﻜــ ﻧﻤﻴﻜﺮﺩﻡ

گذشــت...

كم كم تنهایٓــم گذاشت...

گفتم بی تو نمیتــوانم و گفت:

كار نشد ندارد هستند كسانی كه جایم را پُــر كنــنـد...

زمان زیــادی گذشتـه است و

افراد زیـادی آمـدند و چند صباحی بودنـد و رفتنـد ...

اما همچنان اوست تنهـا فرد محـبوب زندگیـٓم...

نمیدانم كجـاست كه بیاید و ببینـد

كه كار نشُـد داشت و نشُد كه نشُد كه نشُد ...

عادت عجیـبیست دیدن عكس هایت...

بغض كردنم...

ریختن اشك هایم...

خیس شدن عكست...

و شكستنم...

این ها فقط ذره ای از قبال نبودنی بود

كه به آسـانی انتخـابش كردی...

به خیال آنكـه فراموش میشوی...

كجایی كه ببینی نشُد كه نشُد كه نشُد...






از این مدت بگم... افای عشق مدتیه که تو تلگرام

زیاد انلاین نیست!

نهایتشش میشه 12:30 معمولا 11:30  افلاین میشه!

عجیبه ... ولی خوبه خوشحالم ...

متوجه شدم مدتیه مامان خانوم بنده

با مامان خانومه اقای عشق

خیلی خوب شدن و همش در تماسن

البته نه اینکه بد بوده باشن نه اما ...

قبلا انقدر تماس تلفنی نداشتن ...

وگرنه همیشه با هم خوب بودن خیلی خوب !

ولی خب این تماسا جالبه من نمیپرسم

اما مامان خوذش کم و بیش  تعریف میکنه..

اخی حد اقل مامانت امارتو یکم میده

الهی فدات شم ... چند وقت پیش شنیدم

کمر درد داری و رفتی دکتر مامانت گفت دکتر گفته عصبیه...

نمیدونم ... الان که مثل اینکه خووبیی

مامانت میگفت 2 هفته پیش بابات

واست ویلا  کناره ساحل گرفته  با دوستات رفتی عشق و حال

خووب خوش میگذروونیااا ...! بدجنس

هوم ... دیگه هیچی همین...

دلتنگیتم که بیچارم کرده فکر کنم تا چند ماه دیگه هم

نبینمت ... بی انصاف...

از خودمم بگم که هیچی عمرم میگذره ساده فقط میگذره

یا درس یا کتاب یا باشگاه بیشتر ساعتمم که نتم...

کل تابستونو یکبار با  دوستام رفتم بیرون

هر هفته واسشون بهانه میارم اصلا حوصله بیرون رفتن ندارم

منی که همیشه سعی میکردم به خودم برسم

2 ماهه نه رفتم ارایشگاه نه

واسه باشگاه رفتن ارایش میکنم نه...

اصلا انگار زندکی نمیکنم

مامانم دیروز صداش در اومد میگه زده به سرت...

افسردگی گرفتی جه مرگته همش

الکی میخندی الکی شادی

کلی حرف زد..

بعدشم که موضوعه بیرون رفتنه تو با دوستاتو

سر یه موضوعی پیش کشید...

حس کردم داره میگه اون خوشه تو به فکره خودت باش ...





دوستم میگه تو مقصری چون من عاشقمو

کور اما تو از عمد داری منو میکشی دنباله خودت...

میگه داری بازیم میدی ...

کلی هم بهت بد و بیراه گفت و نفرین کرد سرت بیاد ...




منم باهاش بحثم شد.. بهم میگه تلخ شدی

مثله زهری همش به همه میپری راست میگه مامانمم گفت

نمیدونم دسته خودم نیست به خدا دسته خودم نیست...




مخصوصا اون شبایی که خوابتو میبینم...

همش توی خواب یا ازم ناراحتی یا دارم از دستت میدم...

نمیدونم شاید از فکرو خیاله اما ...

این خوابها بدجوور دیوونم میکنه...

عکس نوشته رمانتیک, عکس احساسی جدید , عکس عاشقانه 94


کاش تو خواب سهمم بودی کاش تو خواب ... داشتمت ...!


اما.... بازم شکرت خدایـــــــــــــا




فقط خدا میدونه ...






تبریک دوستم
سلام...






اول از همه به مهدخت عزیز و اقای محمد تبریک میگم

و براشون ارزوی خوشبختی دارم

انشاالله به زودی خبر ازدواجشونو بشنویم و

من واقعا خوشحالم یکی از عاشقا به عشقش

رسیده ...به امیده رسیدن همه عاشقا به عشقشون ...!





میدونم همه کنجکاوین بدونین دیگه خبر جدید چی دارم ...

باید بگم هیچی و از همیشه افسرده ترم...





یه عکس جدید گذاشتم که لایک نکرد ...

روی عکس نوشته بود

با احساساته من بازی نکن خب لامصب میبازی حرصت در میاد ...

از عمد گذاشتم لجش در بیاد...اما میدونم اصلا عین خیالشم نیست ...

این روزا بیشتر از همیشه دلتنگم... بیقرارم ... بیقرار....!

دلتنگی میکنم و تنها دوستمم این روزا نا امیدم میکنه...

بهم میگه بسه دوستت نداره همه کاراش

واسه اینه که مثل خواهرش بهت علاقه داره

میگم نه پس چرا اینکارا رو میکنه

میگه الکی بی منظور این تویی که باب

میل خودت کاراشو معنی میکنی ...

کلا داره داغونم میکنه با حرفاش میگه بسه هر چی

تحمل کردی بسه هرچی هیچی نگفتی بسه هرچی خوردت کرد بسه ...

میگه فراموشت کنم... میگه دیگه

کافیه نباید واسش صبر کنی ... با یکی دیگه باش

این همه ادم دورو برته منتظر یه نگاهتن

اونوقت چشم دوختی به اون بی احساس که

حتما دوست دختر داره ...! و اصلا بهت اهمییتی نمیده ....

دلم سنگین شد از حرفاش دلم گرفت از حرفاش ...

فبلا  ها بهم انرژی میداد امید میداد

میگفت امید داشته باش اما از تولدش به بعد ....

هه فکر میکنه  نمیفهمم واسه چی اینطوری میکنه ...

از تولدش  ... دلداری دادنای دوست جانم تموم شد...

هی میگه یه ادم جدید بیار تو زندگیت فراموشش کن


عکس های زیبای و عاشقانه با متن فارسی (1)


هه مگه میشه ...! ولی حقیقتش حرفاش بدجور رو مغزم اکو میشه

میگه خودمو زدم به خواب نمیبینم تو

توجه نمیکنی میگه اینایی هم که دلمو بهش خوش

کردم کشکه اون دوستم نداره ...

راستش اقایی ... مگه تا کی میتونم از حقیقت فرار کنم...

تا کی میتونم دلخوش کنم به این الکی

های مسخره و توهم بزنم دوستم داری...

5 سال گذشت ... امسال محرم میشه 6 سال که از عشقم میگذره و سومین

سالی که اعتراف کردم عاشقتم....





هه... واقعا دلم بیخودی خوشه میخواستی بیای میومدی ....

لایک کردنات و این نشونه ها هم بیخودیه میدونم دارم خودمو

گول میزنم اما بهش گفتم به درک که دوستم نداره من که دوستش دارم

همینطوری پاش میمونم تا ازدواج کنه...

گفت هه فکر میکنی میتونی دووم بیاری

باید بیام از بیمارستان جمعت کنم اونوقت

خودتو جمع و جور کن تو که همیشه منطقی هستی

تو که همه بچها از تو نظر میخوان تو که قوی بودی

بسه به فکر اون بدبختی باش که قراره یه روزی بشه

همسرت چطور میخوای بهش محبت کنی بدونه قلب و احساس ...

حقیقته... من نمیتونم هرگز هیچوقت ... اینظور عاشق کسی بشم...

الان که اینا رو مینویسم دارم اشک میریزم....

اونم منی که مامانم قسم میخوره بمیره هم اشکم در نمیاد ...

بدجور شکستم ... نا امیدم چون امیدی که داشتمم ازم گرفتن ...

نا امیدم چون دیگه رسیدم ته خط... مجبورم اینجا رو انتها بدونم...

چون دیگه راهی نمونده ... بریدم همین ...











انگار مدتهااست خدا هم باهام قهر کرده ...

خدایا دیگه صدات نمیکنم

میدونم خستت کردم ....





فکرم درگیره!!!
سلام...


عکس نوشته های فلسفی و زیبا سری جدید 94


خب باز اومدم میخواستم اخر هفته پست بذارم تحمل نداشتم!

هوووم از عرووسی پرسیدین که باید بگم

نرفتیم بخاطر بابا و مهموو ن داشتن

اما اقای عشقه بنده هم نرفتن مثل اینکه عمو اینا

با عمه ی محترم یکم دلخوری داشتن و

سر یه موضوع بحث کرده بوودن ...

اما یه چیزی شده ...!


عکس نوشته های غمگین و عاشقانه تیر ماه 94



این مدت که من اکانتمو دی اکتیو کردم

اقای پسر عمو اصلا نیوومد فیسبوک و هیچ

پستی هم نذاشت ...

اینا رو دووستم که تو لیسته دوستاشه گفت

تا اینکه من اکانتمو دوباره فعاال کردم...!

یه عکس گذاشتم روی نمایم

که نوشته بوود

من اگر بمیرم شاید او گریه کند

ولی او اگر گریه کند من میمیرم!!!


عکس های زیبای و عاشقانه با متن فارسی (1)

همون شب یا فرداش بوود اومد لایک کرد ...!!!

این همه مدت هییچ علایم حیاتی از خودش نشوون ندااد

اونوقت صاف صااف اومد تند این نوشتمو لایک کرد !

من میگم این اقای عشقه بنده میخوااد منو

حرص بده من دق کنم بمییرم باورتوون نمیشه...

هیچی به دوستم گفتم دیدی گفتم میخواد منو حرص بده بعد

تو بگوو این سرش گرمه اصن بهت فکرم نمیکنه

به دوستم گفتم این دو ماه که دی اکتیو کردم

 هیچ پستی نذاشت

حالا باهات شرط میبندم یه چیز میذاره

دوسته عزییزمم از اونجایی

که با اقای عشقه بنده چند بار چت کرده و...

لقب کوهه غرور

رو بهش داده گفت خوش خیالی عمراااا

و از اوونجایی که من خووب شناختمت تو این 3 ساال

با اینکه باهات هم صحبت هم نشدم انچناان

اما شرط رو بردم !!! بله اقای عشقه بنده از اونجایی

که میخوااد منو دق مرگ کنه یه عکس جدید گذاشت

چی بگم والاا من که پاک گیج شدم اخه دیووونه ی عزیییزمم

تو که میدوونی عااشقتمم چرا با عکساات دیووونه ترم میکنی؟

به قوله دوستم این همه مدت که من نبودم

تو هم هیچی ساکتو سایلنت اونوقت تا من

اکتیو کردم پست گذاشتم تو هم باید بذاری؟

ولی خودمونیم خوشحال شدم  یه جورایی

احساساته دخترانم خوشش اومد

اما منطقم میگه دل خوش نکنم از عمد نبوده ...!


عکس نوشته های غمگین و عاشقانه تیر ماه 94


از همه ایینا بگذرییم برییم سره چیزیی که فکرمو درگییر کرده

اقای عشقه بنده به احتماال خیلی زیااد میاد اینجا ....

و مطالبم رو میخونه البته مطمئن نیستم اما ...

توی پست قبلی من گفتم که دوستم از ماجرا خبر داره

و تو ادد لیستشه اونم به بهانه ای که  تو پسته قبل گفتم...

این مدت که پسر عموی عزییز میدونست

من باهاش دوستم چیزی نگفت خب قاعدتا

من با تنها ذوسته صمیمیم عکس زیاد میذارم

یا کامنت و غیره ... گذاشت دقیقا بعد پسته قبلی

چند شب پیش از دوستم پرسید

تو منو میشناسی درسته؟

دوستمم فوری زنگ زد که چی بگم گفتم

هیچی چون از اولشم من نمیخواستم که

دوستم باهاش حرف بزنه

اما نتونستم جلوشو بگیرم... و اددش کرد...


البته من هیچوقت نمیتونم

به یکی کامل اعتماد کنم

واسه همین دوست جان از این وبلاگ چیزی نمیدونه و

نمیدونه ممکنه اقای عشق اینجا هم

نوشته ها و درد دلامو بخونه

دوستم گفت در همین حدی که خودت و شوهر دختر عمم

ازتون تعریف کرده ... اقای عشقم صاف پرسید

اکانت عاشقه مغرور میشناسی ؟

دوستم گفت اره دوستمه چطور؟

تو از کجا میشناسی ؟ چرا میبرسی؟

پسر عمویه عزیزم گفت هیچی همینجوری دوسته مشترکه

دیدم رو صفحه اش هستی ...!!!

اااا ؟؟؟ اقای عشق به صفحه من توجهم میکنی مگه؟؟؟

هوووم خووبه خووبه بعد سه سال ؟!!!!!!

همینم شکر.......از همه ی اینا بگذریم اصلااا بیخیااله

همشوون ... اماااا ...

واقعااا میشه اینجا رو پیدا کرده باشی ووو...

هیچی نگی؟؟؟

یعنی واقعا اینقدر بی رحمی که انقدر ساده میتوونی

بگذری و یه دلداریه ساده هم ندی ؟؟؟ یه کامنت....!!!!


عکس های زیبای و عاشقانه با متن فارسی (1)



اگه اینطور باشه که ...

خیلی بی انصافی بی معرفته دووست داشتنی...




کاش ... بفهمی نمیشهههه

نمیتونم و نمییخواام که فراموشت کنم

عکس های زیبای و عاشقانه با متن فارسی (1)



خدایا صبرم ده ..... که  بدجوور بیقرارم ...


ایمان به خدا اعتماد می‌آفریند، 
حتی زمانی که نقشه‌های او را نفهمی!
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  عاشق مغرور
  ღ♥ღاگه عاشق دیوار بودم...ღ♥ღ
  ایا شما هم عاشق شده اید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ (مخصوص عاشقا )
  #عاشق شده بود...
  پیری ومعرکه گیری #زوج عاشق !
  کسی هست که عاشق نباشه؟
  عاشق ها بیان
Heart چطور کسی که دوستش داریم را عاشق خودمان کنیم؟
Heart عڪس نوشتـہ هاے زیباے عاشقانـہ ( عاشق ها פتماً بیاלּ ) ♥♥♥
Heart جملات عاشقانه ی بسیار زیبا ( عاشق ها بیان تو )

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان