14-01-2017، 21:15
سلام اینم جوک در مورد معلم ... من قصد توهین به معلم رو ندارمم فقط محض خنده و سرگرمی... سپاس و نظر فراموش نشه
خشکسالی بوده. معلمه به شاگرداش میگه بچه ها بیاین امروز بریم بیرون شما برای اومدن بارون دعا کنین دعاتون مستجابه. بچه ها میگن آقا اجازه اشتباه می کنین دعای ما مستجاب نیست. میگه چطور؟ از کجا میدونین؟ بچه ها میگن آقا اجازه واضحه، اگر دعای ما مستجاب بود شما باید تا حالا صد بار مرده بودین!
روزی معلمی به شاگرد خود گفت: از روی درس 10 بار بنویس!
روز بعد شاگرد از روی درس شش بار نوشت. معلم به او گفت چرا از روی درس شش بار نوشتی؟!
شاگرد گفت: بدبختی اینجاست که ریاضی مان هم ضعیف است!!!
معلم: چرا انشایی که درباره ی گربه نوشتی مثل انشای برادرته؟!
رضا: آقا اجازه چون ما یک گربه بیشتر تو خونمون نداریم!!
معلم: رضاجان با "تکراری" یه جمله بساز.
رضا: دیشب تلویزیون فیلم سینمایی داشت!!
معلم: رضاجان می تونی با حیدر یه جمله بسازی؟
رضا: بله آقا! رفتم در خونه ی حیدر، هِی در زدم هِی در زدم، حیدر اومد، حیدر رو هم زدم!!
معلم: چرا در نوشتن انشا از پدرت كمك نمي گيري؟
دانش آموز: آخ اون از دست شما دلخوره!
معلم: از دست من، چرا؟
دانش آموز: چون شما هفته ی قبل به انشاي اون نمره بدي داديد!
معلم: «سعيد، توجه كن! پنجاه تومان نخود، سي تومان لوبيا و چهل تومان گوشت خريديم. جمعشان چقدر مي شود؟»
سعيد پس از كمي فكر: «يك كاسه آب گوشت حسابي
پدر از پسرش پرسيد: امتحان رياضي امروزت چطور بود؟
پسر: يكي از جوابهام غلط بود.
پدر: معلمتون چند تا سؤال داده بود؟
پسر:پنج تا.
پدر: اين خيلي عاليه، پس بقيه سؤال ها رو درست حل كردي؟
پسر: نه دیگه، اصلا وقت نشد به بقيه نگاه كنم..!!
معلمه مادر شاگردش رو احضار میکنه
فرداش مادره میاد میگه چی شده اقای معلم ؟؟؟
معلم میگه : پسر شما خیلی خنگه و نفهمه!!!
مادر: یعنی چی اقای معلم؟؟
معلم: الان بهتون نشون میدم که چقدر خنگه؛به شاگرد مورد نظز میگه:
برو ببین من تو دستشویی مدرسه ام؟
پسره میره و میاد میگه: نه اقای معلم تو دستشویی نبودید!
معلم میگه: شاید تو حیاط باشم برو اونجارو ببین!
پسره بازم میره و میاد میگه: اونجا هم نبودید اقا معلم!
معلم به مادره میگه:ببینید...ببینید بچه تون چقد خنگه...
مادره میگه: خب شاید رفتی مرخصی کصـــااااافـــــط ..!
زنگ زدم پشتیبانی اینترنتم میگم: چرا سرعت اینترنتم انقدر کم شده؟ ایا
میگه: چون کندی سرعت دارین!
گفتم اخییییییییییی اجرت با سید الشهدا خیالم رو راحت کردی، یه ملت رو از نگرانی در اوردی ! پس دلیلش اینه! البته خودمم شک کرده بودما !
+++++++++
معلم: بچه ها آخرين دنداني كه در دهان در مي آيد چه دنداني است؟
شاگرد: دندان مصنوعي اقا
گفت از حادثه ای لبریزم، من پر از فریادم، در درونم غوغاست
گفتم این حال تو را میفهمم، دستشویی آنجاست عزیزم
سوال دوشنبه شب مسابقه 90 در شهر قضنفر :
شما طرفدار چه تیمی هستید؟
1 بله
2 خیر
سر کلاس بچه ها داشتن سر وصدا میکردن ..یهو ناظم میاد میگه : ایــــنجا طویلس ؟؟؟؟.......یهو یکی برگشت گفت : نه آقا ! اشتباه اومدی !!!!!
++++++++++++++++
دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد .
معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد،
زیرا با وجود این که پستاندار عظیمالجثهاى است، امّا حلق بسیار کوچکى دارد .
دختر کوچک پرسید: پس چه طور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمىتواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکی غیر ممکن است .
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مىپرسم.
معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟
دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید . !!!!!!
ﻣﻌﻠﻢ سر کلاس فارسی ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ کرﺩ. ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎی ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ. ﻣﻌﻠم گفت:ﺷﻌﺮ بنی ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ.ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ کرﺩ:بنی ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎی یکدیگرﻧﺪ که ﺩﺭ ﺁﻓﺮینش ﺯ یک ﮔﻮﻫﺮﻧﺪﭼﻮ ﻋﻀﻮی ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ دگر عضوها را نماند قرار ﺑﻪ ﺍینجا که ﺭسید ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ. ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: بقیه ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ!ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: یادم نمی آید.ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: یعنی چی؟ این ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍنستی ﺣﻔﻆ کنی؟!ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: ﺁخه مشکل ﺩﺍﺷﺘﻢ. ﻣﺎﺩﺭﻡ مریض ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ, ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ کار می کند ﺍﻣﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ, ﻣﻦ باید کارهای ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﻫﻮﺍی ﺧﻮﺍﻫﺮ برادرهایم ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ، ببخشید.ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: »ببخشید! همین؟! مشکل ﺩﺍﺭی که ﺩﺍﺭی، باید ﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ می کردی. مشکلات ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ نمیشه!«ﺩﺭ این ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:ﺗﻮ کز ﻣﺤﻨﺖ دیگران بی غمی نشاید که ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ آدمی
یه معلم داشتیم تو کلاس میگفت شغل ما، شغل انبیاست.منم اومدم خود شیرینی کنم؛ گفتم:انبیا که همشون چوپانی میکردن نه گذاشت، نه برداشت گفت:منم دارم همین کارو میکنم دیگه گوسفند!خدا حفظش کنه زیادی رک بود
[b][i]بزنید اون سپاسو [/i]
خشکسالی بوده. معلمه به شاگرداش میگه بچه ها بیاین امروز بریم بیرون شما برای اومدن بارون دعا کنین دعاتون مستجابه. بچه ها میگن آقا اجازه اشتباه می کنین دعای ما مستجاب نیست. میگه چطور؟ از کجا میدونین؟ بچه ها میگن آقا اجازه واضحه، اگر دعای ما مستجاب بود شما باید تا حالا صد بار مرده بودین!
روزی معلمی به شاگرد خود گفت: از روی درس 10 بار بنویس!
روز بعد شاگرد از روی درس شش بار نوشت. معلم به او گفت چرا از روی درس شش بار نوشتی؟!
شاگرد گفت: بدبختی اینجاست که ریاضی مان هم ضعیف است!!!
معلم: چرا انشایی که درباره ی گربه نوشتی مثل انشای برادرته؟!
رضا: آقا اجازه چون ما یک گربه بیشتر تو خونمون نداریم!!
معلم: رضاجان با "تکراری" یه جمله بساز.
رضا: دیشب تلویزیون فیلم سینمایی داشت!!
معلم: رضاجان می تونی با حیدر یه جمله بسازی؟
رضا: بله آقا! رفتم در خونه ی حیدر، هِی در زدم هِی در زدم، حیدر اومد، حیدر رو هم زدم!!
معلم: چرا در نوشتن انشا از پدرت كمك نمي گيري؟
دانش آموز: آخ اون از دست شما دلخوره!
معلم: از دست من، چرا؟
دانش آموز: چون شما هفته ی قبل به انشاي اون نمره بدي داديد!
معلم: «سعيد، توجه كن! پنجاه تومان نخود، سي تومان لوبيا و چهل تومان گوشت خريديم. جمعشان چقدر مي شود؟»
سعيد پس از كمي فكر: «يك كاسه آب گوشت حسابي
پدر از پسرش پرسيد: امتحان رياضي امروزت چطور بود؟
پسر: يكي از جوابهام غلط بود.
پدر: معلمتون چند تا سؤال داده بود؟
پسر:پنج تا.
پدر: اين خيلي عاليه، پس بقيه سؤال ها رو درست حل كردي؟
پسر: نه دیگه، اصلا وقت نشد به بقيه نگاه كنم..!!
معلمه مادر شاگردش رو احضار میکنه
فرداش مادره میاد میگه چی شده اقای معلم ؟؟؟
معلم میگه : پسر شما خیلی خنگه و نفهمه!!!
مادر: یعنی چی اقای معلم؟؟
معلم: الان بهتون نشون میدم که چقدر خنگه؛به شاگرد مورد نظز میگه:
برو ببین من تو دستشویی مدرسه ام؟
پسره میره و میاد میگه: نه اقای معلم تو دستشویی نبودید!
معلم میگه: شاید تو حیاط باشم برو اونجارو ببین!
پسره بازم میره و میاد میگه: اونجا هم نبودید اقا معلم!
معلم به مادره میگه:ببینید...ببینید بچه تون چقد خنگه...
مادره میگه: خب شاید رفتی مرخصی کصـــااااافـــــط ..!
زنگ زدم پشتیبانی اینترنتم میگم: چرا سرعت اینترنتم انقدر کم شده؟ ایا
میگه: چون کندی سرعت دارین!
گفتم اخییییییییییی اجرت با سید الشهدا خیالم رو راحت کردی، یه ملت رو از نگرانی در اوردی ! پس دلیلش اینه! البته خودمم شک کرده بودما !
+++++++++
معلم: بچه ها آخرين دنداني كه در دهان در مي آيد چه دنداني است؟
شاگرد: دندان مصنوعي اقا
گفت از حادثه ای لبریزم، من پر از فریادم، در درونم غوغاست
گفتم این حال تو را میفهمم، دستشویی آنجاست عزیزم
سوال دوشنبه شب مسابقه 90 در شهر قضنفر :
شما طرفدار چه تیمی هستید؟
1 بله
2 خیر
سر کلاس بچه ها داشتن سر وصدا میکردن ..یهو ناظم میاد میگه : ایــــنجا طویلس ؟؟؟؟.......یهو یکی برگشت گفت : نه آقا ! اشتباه اومدی !!!!!
++++++++++++++++
دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد .
معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد،
زیرا با وجود این که پستاندار عظیمالجثهاى است، امّا حلق بسیار کوچکى دارد .
دختر کوچک پرسید: پس چه طور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمىتواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکی غیر ممکن است .
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مىپرسم.
معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟
دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید . !!!!!!
ﻣﻌﻠﻢ سر کلاس فارسی ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ کرﺩ. ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎی ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ. ﻣﻌﻠم گفت:ﺷﻌﺮ بنی ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ.ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ کرﺩ:بنی ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎی یکدیگرﻧﺪ که ﺩﺭ ﺁﻓﺮینش ﺯ یک ﮔﻮﻫﺮﻧﺪﭼﻮ ﻋﻀﻮی ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ دگر عضوها را نماند قرار ﺑﻪ ﺍینجا که ﺭسید ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ. ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: بقیه ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ!ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: یادم نمی آید.ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: یعنی چی؟ این ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍنستی ﺣﻔﻆ کنی؟!ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: ﺁخه مشکل ﺩﺍﺷﺘﻢ. ﻣﺎﺩﺭﻡ مریض ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ, ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ کار می کند ﺍﻣﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ, ﻣﻦ باید کارهای ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﻫﻮﺍی ﺧﻮﺍﻫﺮ برادرهایم ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ، ببخشید.ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: »ببخشید! همین؟! مشکل ﺩﺍﺭی که ﺩﺍﺭی، باید ﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ می کردی. مشکلات ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ نمیشه!«ﺩﺭ این ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:ﺗﻮ کز ﻣﺤﻨﺖ دیگران بی غمی نشاید که ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ آدمی
یه معلم داشتیم تو کلاس میگفت شغل ما، شغل انبیاست.منم اومدم خود شیرینی کنم؛ گفتم:انبیا که همشون چوپانی میکردن نه گذاشت، نه برداشت گفت:منم دارم همین کارو میکنم دیگه گوسفند!خدا حفظش کنه زیادی رک بود
[b][i]بزنید اون سپاسو [/i]