27-09-2016، 16:25
سفرهاي مشهد مقدسي که من براي بچه هاي دانشگاه تدارک مي ديدم غالبا با استقبال پسران و دختران مذهبي روبرو مي شد ولي اين بار نمي دانم چرا اينگونه امام رضا بين اين همه بچه ها صف اول نماز جماعتي ، اين افراد به ظاهر غير مذهبي و مثلا بي حجاب را طلب کرده بود!
بگذاريد از اول سفر برايتان بگويم سفري که با خواهران دانشجو جهت زيارت مشهد مقدس برگزار شده بود از ميان اتوبوسي که ما با آنها همسفر بوديم حداکثر چند نفر انگشت شمار با چادر الفت داشتند
لذا وقتي وارد اتوبوس شدم کمي ترسيدم از اينکه عجب سفر سختي در پيش دارم.نمي دانستم با اين همه بي حجاب و ... چگونه بايد برخورد کنم مخصوص چند نفر از آنها که خيلي شيطنت داشتند ناچار مثل هميشه به ناتواني خود در محض وجدان عزيز اعتراف کرده و دست به دامن صاحب کرامت امام ثامن حضرت رضا (ع ) شدم.
يکي از اتفاقاتي که باعث شد خستگي سفر را به طور کلي فراموش کنم لطف خدا در اجراي امر به معروف و نهي از منکر بدون چماق بود .
داستان از اينجا شروع شد:
روز اول تصميم گرفتم براي چادر سخت گيري شديد نکنم لذا چند نفر از دختران دانشجو که سوئيت انها معروف به سوئيت اراذل و اوباش بود(اسمي که بچه ها بخاطر شيطنت بيش از اندازه برايشان انتخاب کرده بودندو خودشان هم خوششان مي آمدو به قول همه همسفران دردسر سازهاي سفر بودند) تصميم گرفتند به صورت دسته جمعي براي خريد به بازار بروند اما چون تا به حال به مشهدمقدس نيامده بودند، لذا از من خواستند که به عنوان راهنما با انها بروم . من هم با ترديد قبول کردم وقتي که به راهروخروجي هتل آمدند متوجه وضعيت و پوشش بسيار نامناسب آنها شدم لذا سرم را پايين انداختم و کمي خودم را ناراحت و خجالت زده نشان دادم.
سرگروه بچه هاکه متوجه قضيه شده بود با تعجب گفت: "حاج اقا مگر چادر براي بازار رفتن هم الزامي است؟"
گفتم:"از نظر من نه! ولي به نظر شما اگر مردم يک روحاني را با چند نفر دختر بدون چادر ببينند چه فکري مي کنند؟"
يکي از بچه ها بلند گفت : "حق با حاج اقا است خيلي وضعيت ما نا مناسب است هرکس ما را با اين پوشش با حاج اقا بينند يا گريه مي کند يا مي خندد و يا از تعجب اشتباهي با تير چراغ برق تصادف مي کند"
بقيه غير از دو نفر حرف او را تاييد کردند .
ولي يکي از مخالفان گفت: "حاج اقا من و مادرم و تمام خانواده ما در عمرمان يکبار هم چادر نپوشيده ايم. لذا نه تنها بلد نيستم ! بلکه از چادر متنفرم ! من دوست ندارم با چادر خودم را زندان کنم !حيف من نيست که زير چادر باشم اصلا وقتي چادري ها را مي بينم حالم به هم مي خورد و دلم مي خواهد دختران چادري را خفه کنم"
گفتم : " به فرض که حق با شما است ولي خود شما هم اگر يک روحاني را با دختران مانتويي بيني در بازار تعجب نمي کني ؟ اصلا براي تو قابل تصور است يک روحاني مسئول دختران بي چادري باشد؟ "گفت : " قبول دارم ولي سخت است چادر پوشيدن!"
گفتم :"حالا شما يک بار امتحان کنيد يک بار که ضرر ندارد تا بعد از آن که مي خواهيد وارد حرم امام رضا بشويد و چادر الزامي است حداقل ياد گرفته باشيد که چگونه چادر سر کنيد."
بالاخره با بي ميلي تمام چادر بر سر کرد و گروه ۷ نفره اراذل اوباش که ۴ نفر آنها شايد اولين بارشان بود چادر بر سر مي کردند مثل بچه هاي خوب و مثبت همراه من به راه افتادند .
اگر کسي اولين بار آنها را مي ديد مي گفت :"گروه امر به معروف خواهران هستند!"
اما اصل قضيه از وقتي شروع شد که يک دزد کيف قاپ به کيف همان دختر مخالف چادر که مي خواست دختراني چادري را با دست خود خفه کند! حمله کرد.
ولي وقتي آن اقا دزده مي خواست کيف دستي آن خانم را که پر از پول بود به علت اينکه آن دخترخانم چادر بر سر داشت؛ موفق به گرفتن کيف او نشد و قضيه به خوبي تمام شد.
همين که اين اتفاق به ظاهر ساده افتاد همان خانم پيش من آمد و گفت :"حاج اقا چادر هم عجب چيز خوبي است و من نمي دانستم. فکر نمي کردم چادر اينقدر به دردم بخورد. حاج آقا به خدا هيچ وقت در عمرم به اندازه اي امروز که با چادر به بازار آمدم احساس امنيت نکرده بودم."
وقتي اين حرفها را به من مي گفت من در روياي خودم غرق شده بودم و پيش خودم مي گفتم :"خدايا اي کاش همه بچه مذهبي ها که خاک پاي همه آنها طوطياي چشم من است مي دانستند که لذت و اثر امر به معروف و نهي از منکر بدون چوب و چماق چقدر زياد است و برعکس اثر معکوس تذکر دادن با تندي و خشونت و چوب و چماق چقدر زياد است."
و تعجب و لذت زيارت امام رضا براي من آن زمان زياد شد که ديدم تا آخر سفر آن خانمي که حاضر نبود به هيچ وجه چادر بپوشد هيچ چيزي حتي خنده ديگران و خانواده مخالف چادر نتوانستند چادر را از سر اين دختر خانم که از مديران محترم اراذل و اوباش دانشگاه بود بردارد!
بگذاريد از اول سفر برايتان بگويم سفري که با خواهران دانشجو جهت زيارت مشهد مقدس برگزار شده بود از ميان اتوبوسي که ما با آنها همسفر بوديم حداکثر چند نفر انگشت شمار با چادر الفت داشتند
لذا وقتي وارد اتوبوس شدم کمي ترسيدم از اينکه عجب سفر سختي در پيش دارم.نمي دانستم با اين همه بي حجاب و ... چگونه بايد برخورد کنم مخصوص چند نفر از آنها که خيلي شيطنت داشتند ناچار مثل هميشه به ناتواني خود در محض وجدان عزيز اعتراف کرده و دست به دامن صاحب کرامت امام ثامن حضرت رضا (ع ) شدم.
يکي از اتفاقاتي که باعث شد خستگي سفر را به طور کلي فراموش کنم لطف خدا در اجراي امر به معروف و نهي از منکر بدون چماق بود .
داستان از اينجا شروع شد:
روز اول تصميم گرفتم براي چادر سخت گيري شديد نکنم لذا چند نفر از دختران دانشجو که سوئيت انها معروف به سوئيت اراذل و اوباش بود(اسمي که بچه ها بخاطر شيطنت بيش از اندازه برايشان انتخاب کرده بودندو خودشان هم خوششان مي آمدو به قول همه همسفران دردسر سازهاي سفر بودند) تصميم گرفتند به صورت دسته جمعي براي خريد به بازار بروند اما چون تا به حال به مشهدمقدس نيامده بودند، لذا از من خواستند که به عنوان راهنما با انها بروم . من هم با ترديد قبول کردم وقتي که به راهروخروجي هتل آمدند متوجه وضعيت و پوشش بسيار نامناسب آنها شدم لذا سرم را پايين انداختم و کمي خودم را ناراحت و خجالت زده نشان دادم.
سرگروه بچه هاکه متوجه قضيه شده بود با تعجب گفت: "حاج اقا مگر چادر براي بازار رفتن هم الزامي است؟"
گفتم:"از نظر من نه! ولي به نظر شما اگر مردم يک روحاني را با چند نفر دختر بدون چادر ببينند چه فکري مي کنند؟"
يکي از بچه ها بلند گفت : "حق با حاج اقا است خيلي وضعيت ما نا مناسب است هرکس ما را با اين پوشش با حاج اقا بينند يا گريه مي کند يا مي خندد و يا از تعجب اشتباهي با تير چراغ برق تصادف مي کند"
بقيه غير از دو نفر حرف او را تاييد کردند .
ولي يکي از مخالفان گفت: "حاج اقا من و مادرم و تمام خانواده ما در عمرمان يکبار هم چادر نپوشيده ايم. لذا نه تنها بلد نيستم ! بلکه از چادر متنفرم ! من دوست ندارم با چادر خودم را زندان کنم !حيف من نيست که زير چادر باشم اصلا وقتي چادري ها را مي بينم حالم به هم مي خورد و دلم مي خواهد دختران چادري را خفه کنم"
گفتم : " به فرض که حق با شما است ولي خود شما هم اگر يک روحاني را با دختران مانتويي بيني در بازار تعجب نمي کني ؟ اصلا براي تو قابل تصور است يک روحاني مسئول دختران بي چادري باشد؟ "گفت : " قبول دارم ولي سخت است چادر پوشيدن!"
گفتم :"حالا شما يک بار امتحان کنيد يک بار که ضرر ندارد تا بعد از آن که مي خواهيد وارد حرم امام رضا بشويد و چادر الزامي است حداقل ياد گرفته باشيد که چگونه چادر سر کنيد."
بالاخره با بي ميلي تمام چادر بر سر کرد و گروه ۷ نفره اراذل اوباش که ۴ نفر آنها شايد اولين بارشان بود چادر بر سر مي کردند مثل بچه هاي خوب و مثبت همراه من به راه افتادند .
اگر کسي اولين بار آنها را مي ديد مي گفت :"گروه امر به معروف خواهران هستند!"
اما اصل قضيه از وقتي شروع شد که يک دزد کيف قاپ به کيف همان دختر مخالف چادر که مي خواست دختراني چادري را با دست خود خفه کند! حمله کرد.
ولي وقتي آن اقا دزده مي خواست کيف دستي آن خانم را که پر از پول بود به علت اينکه آن دخترخانم چادر بر سر داشت؛ موفق به گرفتن کيف او نشد و قضيه به خوبي تمام شد.
همين که اين اتفاق به ظاهر ساده افتاد همان خانم پيش من آمد و گفت :"حاج اقا چادر هم عجب چيز خوبي است و من نمي دانستم. فکر نمي کردم چادر اينقدر به دردم بخورد. حاج آقا به خدا هيچ وقت در عمرم به اندازه اي امروز که با چادر به بازار آمدم احساس امنيت نکرده بودم."
وقتي اين حرفها را به من مي گفت من در روياي خودم غرق شده بودم و پيش خودم مي گفتم :"خدايا اي کاش همه بچه مذهبي ها که خاک پاي همه آنها طوطياي چشم من است مي دانستند که لذت و اثر امر به معروف و نهي از منکر بدون چوب و چماق چقدر زياد است و برعکس اثر معکوس تذکر دادن با تندي و خشونت و چوب و چماق چقدر زياد است."
و تعجب و لذت زيارت امام رضا براي من آن زمان زياد شد که ديدم تا آخر سفر آن خانمي که حاضر نبود به هيچ وجه چادر بپوشد هيچ چيزي حتي خنده ديگران و خانواده مخالف چادر نتوانستند چادر را از سر اين دختر خانم که از مديران محترم اراذل و اوباش دانشگاه بود بردارد!