شاهزاده آندره، قهرمان «جنگوصلح» تولستوی در میدان جنگ به آسمان نگاه میکند که در آن ابرها یکدیگر را دنبال میکنند و سپس به زندگی و مرگ میاندیشد و به خودش میگوید تمامی اینها در مقابل این آسمان بیکران، اموری بیاهمیت بیش نیستند و ویکتور هوگو در توصیف جنگهای میان فرانسه و روسیه که تولستوی به زیبایی و با جزئیات، توصیفش میکند در بینوایان مینویسد: اگر شب ١٧ تا ١٨ ژوئن ١٨١٥ باران نباریده بود سرنوشت اروپا دگرگون میشد. چند قطره آب بیشتر و یا کمتر ناپلئون را به زیر کشاند، برای آنکه واترلو استرلیتز (درخشانترین پیروزی نظامی ناپلئون) شود تقدیر به اندکی باران نیاز داشت و ابری که خارج از فصل بر پهنه آسمان میگذشت، کافی بود برای آنکه انهدام دنیایی رقم بخورد. سپس چند صفحه بعد راوی به منظور آنکه بر نقش بلامنازع بخت و تقدیر صحه بگذارد میگوید: «چنیناند، اتفاقهای سترگ، متناسب با بینهایتی که از درکش عاجزیم».
باریدن باران یا نباریدن آن بستگی به فصل سال و تغییرات جوی دارد. این تغییرات هر چه باشند از حیطه توانایی آدمی خارج است و به چیزی فراتر از آن ارتباط مییابد. هوگو این اتفاقهای سترگ را متناسب با بینهایتی میداند که از درکش عاجزیم! بینهایتی که از درکش عاجزیم! اما این به راستی تعریفی دقیق از بخت است.
ژاک قضاوقدری اما تعریف دیگری از بخت ارائه میدهد. ژاک بر این باور است که «از خوبوبد، هرچه در این پایین به سرمان میآید آن بالا نوشته شده» اما او بهرغم آنکه میگوید بخت ما آن بالابالاها رقم خورده اما خودش این پایینپایینها کارش را پی میگیرد؛ با این حال ژاک، همچون همه ما قضاوقدری است زیرا از عاقبت کار خود بیخبر است و به ناگزیر، زندگی روزانهاش را در دل بختی که از آشتی یا قهر آن بیخبر است- چون همه قهر و آشتیها آن بالا بالاها رقم خورده- ادامه میدهد. ماجرای این رمان مربوط به سفر ژاک قضاوقدری بهعنوان خدمتکار به اتفاق اربابش است که جادههای فرانسه را منزلبهمنزل طی میکند. از قضا ارباب در طیکردن جادهبهجاده شهرها، ساعت، کیسه توتون و اسبش را گم میکند و بدینسان گمشدن این چیزها خود موضوع سفر میشود و پیداکردن و نکردن آنها به خوششانسی یا بدشانسی یعنی به «بختی» گره میخورد که آن بالابالاها نوشته شده است. اینگونه میشود که ارباب مثل همه نیازمند گوشهچشمی از طرف بخت میشود. او طی سفر ممکن است چیزهایش را پیدا کند یا حتی چیزهای دیگرش را نیز گم کند. اما درهرحال بختش را میآزماید؛ زیرا «جهان بخت» صحنهای است که در آن چیزها در معرض حادثههای بیرون از اختیار آدمی قرار میگیرند. از طرفی گمشدن چیزها به ژاک؛ فرصت میدهد تا به لفاظیهای خود درباره قضاوقدر پروبال بدهد، گو اینکه لفاظیهای او چنان است که به دل مینشیند «صرف گفتن حقیقت، درست نیست؛ باید به دل هم بنشیند»١ بااینحال همسفری ژاک برای ارباب و همینطور برای خود ژاک مغتنم است چون از یک نظر ژاک همصحبت خوبی است و از راست و دروغ برای ارباب «داستان» تعریف میکند و ارباب را سرگرم میکند و از طرف دیگر ژاک با تعریف «داستانهایی» که گویی پایان نمییابند ادامه شغل خود را تضمین میکند. این ماجراها برای ارباب درعینحال متضمن اعاده خاطرههایی نیز هست. خاطرههایی که واجد تمنا و امید برای ارباب است و به همین دلیل ارباب دائما به ژاک نهیب میزند که «ژاک برگردیم بر سر ماجرای عشقهای تو» و ژاک هم هر بار فقط کمی پرده را پس میزند و مابقی را به آسمان حواله میدهد و به ارباب میگوید «آن بالا نوشته شده که او هیچوقت داستانش را تمام نخواهد کرد». البته داستان تمام نمیشود زیرا زمان به پایان نمیرسد و به تعبیری کامل نمیشود.
در ادامه نیز هر بار که ژاک ارباب بدقلق خودش را بیحوصله و خسته میبیند برای آنکه او را کمی آرام کند میگوید «ارباب جان! ما سه چهارم عمرمان را به خواستن و نتوانستن میگذرانیم»٢ در اینجا آنچه مدنظر ژاک قضاوقدری است رابطه میان بخت با خواستن و به تعبیری تمناکردن است. دیدرو مسئله مهمی را در رابطه با زمان مطرح میکند «زمان حقیقی آفریده تمنا و میل آدمی است» و از آنجا که هیچگاه میل و خواست تحقق نمییابد بنابراین زمان نیز به انتها نمیرسد و آنگاه هم که زمان به پایان نرسد، سرنوشت آدمی، خوشبخت بودن یا نبودنش هم در پردهای از ابهام و فیالواقع در سیطره قدرت بیانتهای بخت قرار میگیرد. این موضوع یادآور جمله مشهور از مونتنی نکتهسنج است که میگوید: هیچکس را تا وقتی نمرده خوشبخت نخوانید.
دیدرو درباره زمان بسیار اندیشیده بود و بر این باور بود که تنها حافظهای کامل قادر به زمانبندی است و توانایی آن را دارد تا از چیزها، وقایع و اتفاقات رمزگشایی کند و حتی پیشاپیش از وقوع رخدادها خبر دهد. اما این حافظه را نه انسانها بلکه خدایان و به تعبیر بورخس «خدایان ناشناخته»٣ در اختیار دارند. بورخس از حافظه کامل گاه به کتابخانه الهی یا کتابخانه کامل نام میبرد؛ کتابخانهای که در آن «هرچه را که میشود بیان کرد در تمام زبانها، همهچیز: تاریخ دقیق آینده»,٤
بنابراین اگر کتابخانه کامل تحقق یابد یا به تعبیر دیدرو اگر زمان کامل تحقق یابد در آن صورت میتوان از بسیاری از ماجراها، از عشقها و امیدهای ژاک و از خاطرههای ارباب و حتی از محل چیزهای گمشدهاش: اسب، ساعت و توتون خبردار شد؛ حتی میتوان هر آنچه شگفت و غریب است را به یکباره رمزگشایی کرد؛ مثلا تاریخ دقیق آینده، تعداد دقیق دفعاتی که آب، پرواز شاهینی را منعکس کرده یا دایرهالمعارفی که نووالیس دوست میداشت تألیف کند و حتی رویاها و الهاماتی را که بورخس فیالمثل در سحرگاه ١٤ آگوست ١٩٣٤ داشته مشاهده کرد؛ اما این تنها زمانی است که زمان به انتها رسیده باشد؛ در این صورت تمامی چراها، پاسخی در خور مییابد.*
اهمیت بخت در آن است که زمان بیانتهای دنیای ممکنات را رقم میزند در این صورت است که زندگی مجهول و درنیافتنی باقی میماند و آدمها در یَد قدرت بخت یا به تعبیر ژاک «ناخواسته» در نمایش پرشگفتی که نام آن زندگی است به ایفای نقش میپردازند. ژاک این را دریافته است و آن را به ارباب تفهیم میکند.
«ارباب: چطور! پس این بازی بود؟
ژاک: بله بازی بود»٥
پینوشتها:
* نیچه میگوید بیشمار مسئله وجود دارد که اساسا راهحلی ندارد و ممکن است که هیچ راهحلی نداشته باشد و به عبارت دیگر بسیاری از چراها اساسا پاسخی پیدا نمیکنند.
١، ٢، ٥- ژاک قضا و قدری و اربابش، دنی دیدرو، مینو مشیری، صص ٢٠، ٣٢٣، ٥٠-٣٤٩
٣، ٤- کتابخانه بابل، بورخس، کاوه سیدحسینی، صص ٢٦٠، ۲۵۷
منبع:
شرق- نادر شهریوری (صدقی)