21-12-2015، 11:39
لسان الغیب لقبی است که دکترین زبان و ادبیات فارسی برای حافظ برگزیده اند.
لسان الغیب لقبی است که دکترین زبان و ادبیات فارسی برای حافظ برگزیده اند . حافظ شاعری است که زبان شعری اش دارای پارامترهایی معرفت شناسانه است . چند لایگی زبان با استفاده از دیالوگ های چند جانبه از دیگر کارکترهای زبانی در شعر حافظ محسوب می شوند . منظر عارفانه ی حافظ با نظری عرفانی ، سازگار و کلافی عمیق خورده و بدین سان می باشد که زبان این شاعر « جنگ آسا» را زبان غیب می نامند . لذا برای نیل به شناخت شهودی از شعر حافظ ، فراست از زبان شعری اش و نوع منظری که از آن تزریق فهم می کند ، .ضروری است . و دیگر این که ، عرفان درزبان شعر حافظ خانقاهی نیست ، بلکه نوعی تخطی و ناشنوایی از جامعه توأم با عرفانی رندانه محسوس است که تفاوت این شاعر را با دیگر شعرا مجزا می سازد ، دیگر خصیصه در شعر حافظ فرازمان بودن شعرش بوده که با پشتوانه ی منظومه فکری شاعر نضج و بارور می شود و شعر حافظ را تعمیم پذیر می کند . حافظ علاوه بر این که شاعر زمان خود قلمداد می شود و اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه ی زمان خویش را به خوبی می فهمد ، شاعر زمان آینده نیز محسوب می شود ، به گونه ای که بعد از گذشت ۸ قرن از شعر آن ، هنوز هم شعر این شاعر با روحیات و فرهنگ مردم این مرز و بوم عجین است و دیوان شعرش علاوه بر این که ، زبانزد خاص و عام واقع شده، از قدرت فرهنگ پذیری خاصی نیز برخوردار می باشد . بدین ترتیب شاید مهمترین عناصری که اندیشه ی ادبی حافظ را فرهنگ پذیر و تصمیم پذیر کرده اند و زیر ساخت فکری و ساختار زبانی اش را نسبت به سایر شعرای ماقبل و منبعد خود مجزا ساخته ، رویکردی است فرآرونده که این شاعر به اگزیستانسیالیزم۱ ( اصالت وجود ) و امانیسم ( اصالت انسان ) دارد و این دو رویکرد را نیز با زبان و فرهنگ شعری اش همگون و همراه می سازد . اصالت وجود در شعر حافظ از کاربست هایی است که به طور د ائم و در شمایلی سرمد خودنمایی می کند و این وجود نیز وجودی فلسفی و عرفانی است .
۱. اگزیستانس(existence) به معنای وجود در برابرش اسانس (essence) به معنی ماهیت و جوهر است . برای اولین بار کی یر که گارد دانمارکی این واژه را مطرح نمود و دانشمندان و فلاسفه ای چون مال گابریل مارسل ،یاسپرس و فلاسفه ای چون ژان پل سارتر و هایدگر در این زمینه دارای نظر و پارادایم هستند .واگزیستانس حافظ در شعر به معنی اصالت وجود است واین وجود با وجودی که سارتر و هایدگر مطرح می کنند ، متفاوت است. این وجود از زیر ساختی معنوی و الهی بهره می جوید و با فلسفه و عرفان شرق همگون و همراه است .
به دیگر بیان ، اصالت وجود در شعر حافظ جایگاهی خاص دارد که با نگرشی به متافیزیک از جانب شاعر لحاظ می شود . می توان گفت حافظ شاعری است که در دنیای متافیزیک سیر می کند و اغلب کار بست های خود را در این دنیا دریافت می دارد و به منصه ی ظهور می رساند . اگر چه همّ و غمّ حافظ سرمایه ، کار و نان نیست و به تعبیری دیگر رویکردی مارکسیستی به شعر و جامعه ی فرارو ندارد ، ولی نوع نظر ومنظر حافظ به اجتماع و مناسبات اجتماعی نیز نظر و منظری سازنده و کارآمد است که با تأسی از امانیسم صورت می گیرد . امانیسم در شعر حافظ نوعی امانیسم معنوی_ اجتماعی است که از سرشت و خمیر مایه ای عرفانی سرچشمه می گیرد و دغدغه ی حافظ تربیت و پرورش انسانی خود آگاه است که این خودآگاهی بتواند انسان و شاخصه های رفتاری آن را هدایت و تداوم بخشد . بنابراین ، با التفات به دنیای امروز که از آن به عنوان پست مدرن یاد می کنند و با تلنگری بر مولفه های آن که جوابگوی جامعه زمان خودش می باشد ، طبعن این دنیا با اندیشه ادبی حافظ در جهاتی در تضاد و تصادم است ، اما اندیشه ی حافظ در زوایایی دیگر نیز ناجی و هدایت کننده ی بشر امروز تلقی می شود ، بشری که در مرداب مخوف دنیای مصنوعات و مولفه های مادی آن دست و پا می زند . لذا مهمترین عنصر در شعر حافظ اصالت انسان است و حافظ در رهگذر ادبی خویش بدنبال پیدایی همین اصالت انسان می باشد و شاید بتوان گفت اصالت از انسانیت بالاتر است . چه این که ، هر انسانی که اصالت انسانی نداشته باشد ، از هویت ، فرهنگ و از همه مهمتر هنر، به دور است .
عرفان و اخلاق از دیگر ویژگی های بارز در شعر حافظ به شمار می آیند که دیگر فلسفه ی امانیسم شعر حافظ را شکل می دهند و بی گمان هر جامعه ای در هر مقطعی از زمان نیاز به عرفان و شناخت شهودی از خود، طبیعت و جامعه را دارد و دیگر اخلاق است که از ویژگی های درونی انسان به شمار می آید و همیشه و در هر برهه ای از زمان به عنوان پارامتری فرآبخش ، انسان را از دگردیسی های زندگی و انومی های اجتماعی نجات داده است . و نکته آخر در زبان شعری حافظ معنی و مفهوم است . می توان چنین پنداشت که ،اغلب شعرای معاصر حافظ ،دارای اشعاری با درون مایه ای معناگرا هستند و به اصطلاح معنی از پارامترهای خاص در جهت شکل گیری زبان شعری آن ها قلمداد می شود ، ولی حافظ شاعری است مفهوم گرا که با بهره گیری از هرمنوتیک ( تفسیر متن ) و «معنی معنی »به شعر و در دایره ی شعر میدان دارای می کند و این ویژگی مبرز برگرفته از درون بینی ذات شهودی شاعر است . ( البته شعرایی اعم از مولانا ، بیدل ، خیام ، سعدی و ... که در دایره عرفان و فلسفه به شعر پرداخته اند نیز، از چنین فاکتورهایی با شکل و شمایلی دیگر برخور دارند، ولی در مجموع شعرای مفهوم گرا در هر ازمنه ای از تاریخ قلیل بوده اند . )
به هر روی بیان شناسی از ارکان کارآمد در زبان و ادبیات فارسی به شمار می آید و دارای زیر ساخت هایی است که این زیر ساخت ها در شکل گیری زبان هر شاعری تاثیر بسزایی دارند . به عنوان مثال : استعاره یکی از زیر شاخه های بیان در زبان و ادبیات بوده که دارای خصایصی رندانه و چند گانه مفهوم است که فرآیند ادبی و صور خیال شاعر را ماهرانه به تصویر می کشد . لارنس پِرین در کتاب « درباره شعر ۱ می گوید :استعاره ( metaphor ) چیزیی است غیر از آنچه که هست و رابرت فراست نیز باز در همین کتاب می گوید : « شعر به ما این اجازه را می دهد که چیزی بگوئیم در حالی که منظورمان چیزی دیگر است .» می توان گفت تعریفی که رابرت فراست از شعر ارائه می نماید به نوعی مفهومی از استعاره می باشد ، زیرا که ، استعاره نیز از چنین تعریفی برخوردار است . لذا علاوه بر استعاره ، تصویر ، کنایه ، نماد ، تشخیص ، تشبیه و مجاز نیز از دیگر زیر شاخه ها و عناصر اصلی بیان شناسی در زبان و ادبیات فارسی به شمار می آیند که در زوایایی از چنین تعاریفی که رابرت فراست از شعر تصویر میکند ، بهرمند شده اند . تصویر ( image ) معمولا معنی همان چیزی است که هست . در واقع شاعر حقیقتی را بیان می کند که وجود دارد و استعاره ( metaphor ) به معنی آن است که شاعر چیزی را بیان می کند ، ولی منظور چیزی غیر از آنچه بیان می کند ، می باشد و خواننده بایستی آن منظور ( دوم ) را در شعر دنبال کند که در «ایهام و ایهام تناسب » نیز در زوایایی چنین خصایصی یافت می شود . کنایه به معنی پوشیده سخن گفتن است درباره ی امری و تشخیص به معنی شخصیت بخشی به واژه و اشیاست و نوعی انسان انگاری است که واژه ها یا اشیاء نقش انسان را با توجه به تناسب و پیوند معنایی که با انسان دارند ، برعهده می گیرند . مجاز نیز به معنی به کار رفتن واژه است در غیر معنی حقیقی به شرط وجود علاقه و قرینه و تشبیه نیز به معنی همانند کردن مشبّه به ، به مشبّه می باشد و تشبیهی که ادات و وجه شبه آن حذف شود را تشبیه بلیغ می گویند . نماد ( symbol ) به معنی آن است که شاعر چیزی که هست را برای خواننده مدنظر دارد ، علاوه بر چیزی بیشتر . به مانند : « نمی توان به سگ پیر حقه تازه یاد داد» که شاعر نه تنها در مورد سگ ها نظر می دهد که دارای چنین ویژگی هایی هستند ، بلکه در مورد کل موجودات از هر نوع نیز صحبت به میان می آورد . بنابراین با اِلتفات به تعاریفی که از انواع بیان ادبی شد ، می توان چنین پنداشت که زبان شعری حافظ ، زبانی مبین و چندگانه مفهومی است و لذا با نمونه هایی به شرح ذیل می توان بیان شناسی در زبان شعر حافظ را که برگرفته از صناعات ادبی است ، بیشتر تبین و تشریح نمود .
۱. درباره ی شعر ، لارنس پرین ، ترجمه فاطمه ی را کعی تهران ، اطلاعات ۱۳۷۳
نمونه ی ۱ :
ای نسیم سحر گه آرامگاه یار کجاست ؟
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست ؟
شاعر در این بیت نسیم سحر را مورد خطاب قرار می دهد که در نگاه اول ذهن مخاطب به سمت نسیم سحرگاه سوق داده می شود ، ولی شاعر مقصودی دیگر را برای مخاطب در نظر گرفته و آن چیزی جز انسان ( یار و معشوق ) نیست . نسیم سحر در این بیت نوعی استعاره ی مکنیّه می باشد و شاعر با تشخیص دادن به واژه ی سحر این مهم را بیان می کند . بنابراین «ای » از لوازم مشبّه به است که شاعر قبل از مشبّه به می آورد تا با این کار نشان دهد که مشبّه به او، انسان است .
نمونه ی ۲ :
ما آّبروی فقر و قناعت نمی بریم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است
شاعر در این بیت از استعاره مکنیّه استفاده می کند ، به طوری که ، آبروی فقر و قناعت کنایه از انسان است و در معنی حقیقی بکار نرفته است . به بیانی دیگر شاعر فقر را به انسانی آبرومند تشبیه می کند و با آوردن نشانه هایی انسانی این مهم را به تصویر می کشد . بنابراین این انسان است که دارای آبرو می باشد و از دو صفت فقر و قناعت بهره می جوید ، ولی شاعر با زبانی رندانه و استعاره پذیر آنچنان به زیبایی کامل زبان اش را هنری جلوه می دهد ، که نظر خواننده به سوی معنی اصلی در بیت سوق داده شود . به بیانی شاعر چیزی را عنوان می کند ،اما منظورش چیزی دیگر است .
نمونه ی ۳ :
تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده است
شاعر در مصرع اول از کنگره عرش سخن به میان می آورد . آنچه متبادر به ذهن است این که ، آیا کنگره در معنی حقیقی خود اعمال شده است ؟ طبعا این طور نیست ، چه این که ، عرش نمی تواند کنگره داشته باشد . لذا شاعر برای ساختن این استعاره ی مکنیّه عرش را به کاخی تشبیه می کند و آن گاه برای آن که خواننده در میان مشبّه به های گوناگون سرگردان نماند ، جزئی از مشبه به ( کاخ ) رابه مشبّه که عرش باشد ، اضافه می کند که این جز کنگره است . بنابراین این خود سببی است در جهت ایجاد شدن زبان استعاره در شعر شاعر .
نمونه ی ۴ :
در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است
خدایا مُنعمم گردان به درویشی و خرسندی
حافظ در این بیت با نگاهی عارفانه به دنیای فرا رو می اندیشد و با ایجاد زبانی رندانه و به دور از واقعیت این مهم را به تصویر می کشد ، چه این که در مصرع اول از واژه ی بازار صحبت می کند که مقصودش از این بازار ، بازاری عرفانی است که درویش را مُنعم می کند . لذا نوعی تشبیه سازنده در بیت نهفته است که زبان شاعر را استعاره پذیر می نماید و آن تشبیه: دنیا به بازار است و شاعر ذهن مخاطب را چنان درگیر خود کرده که تشخیص را برایش سخت می کند و گمان اول خواننده به سمت بازار سوق داده می شود ، در صورتی که مقصود حافظ از بازار ، دنیای فراروست . به بیانی دنی بودن دنیا برای درویش نوعی خرسندی است که با زبانی مجاز بیان شده است.
نمونه ی ۵ :
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد
بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد
حافظ از بتی صحبت می کند که مخاطب در نگاه اول فکر می کند این بت پیکری زیبا از طلا و نقره است که آن را ستایش کنند . ولی بت در شعر حافظ در معنی حقیقی آن بکار نرفته است . بلکه زبان شاعر زبانی مجاز است و از استعاره مصرّحه ( آشکار ) استفاده می کند . لذا این بت توصیفی است خیالی از یاری که حافظ به آن عشق می ورزد . یاری زیبا که موهایش اطراف چهره اش را پوشانده اند و شاعر برای آن که اغراق را در بیان به اوج زیبایی برساند و کلام شعری خود را خیال برانگیزتر سازد ، از یار خود به بت ، از چهره ی او به گل و از زلف آن به سنبل تعبیر می کند . آنچه که شرایط این تشبیه ماهرانه را برای حافظ مهیا می کند ، تناسب معنایی خاصی است که بین بت ، گل و سنبل و معشوق، روی و موی آن وجود دارد و چون این واژه ها از بستری زیبا سرچشمه می گیرند ، بنابراین تشبیه را برای شاعر آسان کرده است .
نمونه ۶ :
دست در حلقه ی آن زلف دو تا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
حافظ در این بیت از دست کردن در حلقه ی زلف سخن می گوید ، ولی آنچه که می تواند در حلقه ی زلف جای گیرد تمام دست نیست ، بلکه بخشی یا عضوی از دست می باشد که شاعر از علاقه ی کلیه استفاده می کند و ذهن خواننده را درگیر زبان شعری اش می کند تا آن عضو را که انگشتان می باشند ، پیدا کند . به بیانی دیگر شاعر کل دست را عنوان می کند ، ولی تنها جزئی از آن که انگشتان می باشد ، ارائه شده است . بنابراین این نوع زبان شعری را در شعر حافظ « علاقه ی کلیه » می گویند که از علاقه های زبان مجازی در شعر است.
نمونه ۷ :
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمی کند مدارا
حافظ در این بیت از واژه عالمی سخن به میان می آورد . دل عالمی در معنی حقیقی آن بکار نرفته است ، چون شاعر با شخصیت بخشی به واژه عالم به زیبایی موسیقی درونی شعر جلایی دیگر بخشیده است و در واقع مقصودش از دل عالمی ، دل جهان نیست ، بلکه عالم یار است و چون دل یار عضوی از انسان و یا به اصطلاح یار می باشد ، شاعر دست به انتخاب علاقه جزئیه زده است که از انواع مجاز می باشد و از ذکر یار و یا همان انسان چشم پوشی می کند تا که ذهن مخاطب را در گیر زبان شعری اش کند و معنی اصلی و هنرمندانه ی شعر را دریابد و البته این کار را حافظ با تشبیهی اغراق آمیز به انجام می رساند ، چه این که ، دل عالمی را سوختن نیز نوعی بزرگ نمایی ( اغراق ) به شمار می آید که کنایه از چهره ی زیبا و بی بدیل یارست که طالب و به تعبیری خاطر خواهِ زیادی را دارد .
نمونه ۸ :
حافظ از بادخزان در چمن دهر مرنج
فکرمعقول بفرما گل بی خار کجاست
شاعر در مصرع اول از مراعات نظیر استفاده می کند که شعرش را با موسیقی درونی خاصی مواجه می سازد و این کار را با گزینش باد خزان و چمن آغاز می کند و در مصرع دوم نیز گل و خار را می آورد که این نوع گزینش واژه های هم نوع و هم جنس و همراه ، زبان و بیان شعر را زیبا کرده اند و سخن این که شاعر از گل بی خار سخن به میان می آورد و این کنایه ای از این است که ، دنیا بدون رنج نیست وبه دنبال هر آسایش و سختی ، رنج و مشقتی است و یا هیچ بهاری بی خزان نیست. بنابراین حافظ برای عینی کردن مقصود خویش از زبان کنایه بهره می جوید و بر تن سخن اش که گل بی خار است ، لباسی می پوشاند و ذهن مخاطب را وا می دارد تا که لایه های زیرین لباس شعر را دریابد و به معنی حقیقی شعر دست پیدا کند .
نمونه ۹ :
کس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
شاعر از رخ اندیشه و زلف سخن می گوید که هر دو استعاره مکنیه به شمار می آیند . صفت رخ برای یار بکار می رود و در این جا حافظ به واژه ی اندیشه تشخص می دهد و زبان شعری اش رامجاز و استعاره پذیر می کند . در مصرع دوم نیز زلف سخن آمده که زلف سخن در معنی حقیقی آن اعمال نشده و هر آنچه تصویر شده ، مجاز است .چرا که ، این یار است که زلف دارد ، ولی شاعر با تکنیک و مهارتی خاص با واژه ی سخن این مهم را به تصویر کشانده و ذهن مخاطب را به سمت زبانی هنری سوق داده است . قرینه و نشانه ای که بین دو واژه ی زلف و سخن می باشد و این واژه را به هم پیوند می دهد ، سر انسان است . چون زلف و سخن از اجزای سر انسان می باشد که با هم ارتباط دارند و در این جاست که شاعر دست به زبان استعاره می زند .
نمونه ۱۰ :
هر کو نکاشت مهر وز خوبی گلی نچید
در رهگذر باد نگهبان لاله بود
شاعر در این بیت دست به خلاقیت زبان استعاره مکنیّه می زند . پذیرفتن یک معنی از شعر و اختیار لازم را به مخاطب در جهت پذیرفتن معنایی دیگر از خصایص بارز این بیت از شاعر به شمار می آیند . کاشتن مهر و گل چیدن از خوبی در معنی مجاز اعمال شده اند و در واقع مهر و خوبی دو صفت بارز و انسانی اند که این اختیار را به حافظ می دهد تا که از زبان تشخیص استفاده نماید و زبان شعری اش را با موسیقی معنوی مواجه سازد . بنابراین شاعر به جای این که بگوید : هر کو نکاشت گندم و زباغ گلی نچید ، می سُراید : هر کو نکاشت مهر ورز خوبی گلی نچید و این شعریت صنعت شعری باعث شده اند تا که زبان شعر شکل بگیرد . در مصرع دوم نیز شاعر از واژه ی لاله سخن به میان می آورد که لاله نیز دردو معنی بکاررفته است و منظور شاعر نیز معنی دوم است و البته معنی اول را نیز برای مخاطب آزاد گذاشته است .معنی اول از واژه ی لاله همان گل لاله است و با بافتار شعر نیز کلافی عمیق خورده و معنی دوم نیز از لاله همان چراغی است که در قدیم از آن استفاده می شد و شکل اش به مانند گل لاله بود .
نمونه ۱۱ :
هر که دل پیش دلبری دارد
ریش در دست دیگری دارد
یکی از زبان های مجاز در شعر کنایه است . کنایه به معنی پوشیده سخن گفتن است و شاعر به جای این که در شعر مستقیما" حرف اش را بزند ، دست به زبان کنایه می زند تا که ذهن مخاطب را به تلاش وا دارد از برای نیل به دریافت معنی از طریق استدلال . بنابراین این بیت از حافظ از زبان کنایه بهره می جوید ، زیرا که ، «ریش در دست دیگری دارد » کنایه از اختیار دست خود نبودن است و حافظ در این بیت با نگاهی عارفانه ، شرایط یک عاشق به معنی واقعی را برای خواننده تصویر می کند . لذا اگر زبان شعر فراتر از زبان معمولی نباشد ، جایگاه هنری خود را پیدا نمی کند ، ولی مهمترین عنصر در این بیت که توأم با کنایه آمده است زبان شعری حافظ می باشد که دراغلب اشعارش و در هر صنعت ادبی که از جانب شاعر لحاظ شده اند ، رندانه است .
نمونه ۱۲:
محتاج قصه نیست ، گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست ، به یغما چه حاجت است
شاعر در مصرع اول از قصد خون سخن به میان می آورد که در زبان فارسی قصد خون کسی را داشتن به معنی قصد کشتن او را داشتن است . لذا یکی از حیاتی ترین اعضای بدن انسان خون است که اگر نباشد و یا به اصطلاح قطع شود انسان با مرگ مواجه می شود . بنابراین برای این که ، شاعر به زیبایی کلام خود ، جلایی دیگر را از حیث موسیقی معنوی بیفزاید از علاقه ی لازمیّه استفاده می کند ، چرا که ، اضافه شدن قصد به واژه خون ، قرینه ای است که این مجاز را نشان می دهد ، علاقه ای است که کشتن و خون را با هم پیوند می دهد . بنابراین محور جایگزینی در زبان حافظ به شکلی لحاظ می شود که ذهن خواننده را به تلاش در جهت نیل به معنی اصلی شاعر را در بیت می رساند .
نمونه ۱۳ :
هنوز از دهن بوی شیرآیدش
همی رای شمشیر و تیر آیدش
شاعر در مصرع نخست بیت از زبان کنایه استفاده می کند و بیانی رایج و متداول را در بیت خود می آورد که به معنی (کودک بودن ) است ، ولی شاعر از بیان آشکار این نکته روی بر می گرداند ، اما یکی از نشانه های کودکی را در بیت ذکر می کند تا مخاطب از طریق معنی ( مفهوم ) و با تلاش ذهنی به مقصود دست یابد . بنابراین زبانی که حافظ در این بیت اختیار می کند ، زبان مجاز است که به موسیقی درونی و معنوی شعرش جلایی فزاینده را بخشیده است .
لسان الغیب لقبی است که دکترین زبان و ادبیات فارسی برای حافظ برگزیده اند . حافظ شاعری است که زبان شعری اش دارای پارامترهایی معرفت شناسانه است . چند لایگی زبان با استفاده از دیالوگ های چند جانبه از دیگر کارکترهای زبانی در شعر حافظ محسوب می شوند . منظر عارفانه ی حافظ با نظری عرفانی ، سازگار و کلافی عمیق خورده و بدین سان می باشد که زبان این شاعر « جنگ آسا» را زبان غیب می نامند . لذا برای نیل به شناخت شهودی از شعر حافظ ، فراست از زبان شعری اش و نوع منظری که از آن تزریق فهم می کند ، .ضروری است . و دیگر این که ، عرفان درزبان شعر حافظ خانقاهی نیست ، بلکه نوعی تخطی و ناشنوایی از جامعه توأم با عرفانی رندانه محسوس است که تفاوت این شاعر را با دیگر شعرا مجزا می سازد ، دیگر خصیصه در شعر حافظ فرازمان بودن شعرش بوده که با پشتوانه ی منظومه فکری شاعر نضج و بارور می شود و شعر حافظ را تعمیم پذیر می کند . حافظ علاوه بر این که شاعر زمان خود قلمداد می شود و اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه ی زمان خویش را به خوبی می فهمد ، شاعر زمان آینده نیز محسوب می شود ، به گونه ای که بعد از گذشت ۸ قرن از شعر آن ، هنوز هم شعر این شاعر با روحیات و فرهنگ مردم این مرز و بوم عجین است و دیوان شعرش علاوه بر این که ، زبانزد خاص و عام واقع شده، از قدرت فرهنگ پذیری خاصی نیز برخوردار می باشد . بدین ترتیب شاید مهمترین عناصری که اندیشه ی ادبی حافظ را فرهنگ پذیر و تصمیم پذیر کرده اند و زیر ساخت فکری و ساختار زبانی اش را نسبت به سایر شعرای ماقبل و منبعد خود مجزا ساخته ، رویکردی است فرآرونده که این شاعر به اگزیستانسیالیزم۱ ( اصالت وجود ) و امانیسم ( اصالت انسان ) دارد و این دو رویکرد را نیز با زبان و فرهنگ شعری اش همگون و همراه می سازد . اصالت وجود در شعر حافظ از کاربست هایی است که به طور د ائم و در شمایلی سرمد خودنمایی می کند و این وجود نیز وجودی فلسفی و عرفانی است .
۱. اگزیستانس(existence) به معنای وجود در برابرش اسانس (essence) به معنی ماهیت و جوهر است . برای اولین بار کی یر که گارد دانمارکی این واژه را مطرح نمود و دانشمندان و فلاسفه ای چون مال گابریل مارسل ،یاسپرس و فلاسفه ای چون ژان پل سارتر و هایدگر در این زمینه دارای نظر و پارادایم هستند .واگزیستانس حافظ در شعر به معنی اصالت وجود است واین وجود با وجودی که سارتر و هایدگر مطرح می کنند ، متفاوت است. این وجود از زیر ساختی معنوی و الهی بهره می جوید و با فلسفه و عرفان شرق همگون و همراه است .
به دیگر بیان ، اصالت وجود در شعر حافظ جایگاهی خاص دارد که با نگرشی به متافیزیک از جانب شاعر لحاظ می شود . می توان گفت حافظ شاعری است که در دنیای متافیزیک سیر می کند و اغلب کار بست های خود را در این دنیا دریافت می دارد و به منصه ی ظهور می رساند . اگر چه همّ و غمّ حافظ سرمایه ، کار و نان نیست و به تعبیری دیگر رویکردی مارکسیستی به شعر و جامعه ی فرارو ندارد ، ولی نوع نظر ومنظر حافظ به اجتماع و مناسبات اجتماعی نیز نظر و منظری سازنده و کارآمد است که با تأسی از امانیسم صورت می گیرد . امانیسم در شعر حافظ نوعی امانیسم معنوی_ اجتماعی است که از سرشت و خمیر مایه ای عرفانی سرچشمه می گیرد و دغدغه ی حافظ تربیت و پرورش انسانی خود آگاه است که این خودآگاهی بتواند انسان و شاخصه های رفتاری آن را هدایت و تداوم بخشد . بنابراین ، با التفات به دنیای امروز که از آن به عنوان پست مدرن یاد می کنند و با تلنگری بر مولفه های آن که جوابگوی جامعه زمان خودش می باشد ، طبعن این دنیا با اندیشه ادبی حافظ در جهاتی در تضاد و تصادم است ، اما اندیشه ی حافظ در زوایایی دیگر نیز ناجی و هدایت کننده ی بشر امروز تلقی می شود ، بشری که در مرداب مخوف دنیای مصنوعات و مولفه های مادی آن دست و پا می زند . لذا مهمترین عنصر در شعر حافظ اصالت انسان است و حافظ در رهگذر ادبی خویش بدنبال پیدایی همین اصالت انسان می باشد و شاید بتوان گفت اصالت از انسانیت بالاتر است . چه این که ، هر انسانی که اصالت انسانی نداشته باشد ، از هویت ، فرهنگ و از همه مهمتر هنر، به دور است .
عرفان و اخلاق از دیگر ویژگی های بارز در شعر حافظ به شمار می آیند که دیگر فلسفه ی امانیسم شعر حافظ را شکل می دهند و بی گمان هر جامعه ای در هر مقطعی از زمان نیاز به عرفان و شناخت شهودی از خود، طبیعت و جامعه را دارد و دیگر اخلاق است که از ویژگی های درونی انسان به شمار می آید و همیشه و در هر برهه ای از زمان به عنوان پارامتری فرآبخش ، انسان را از دگردیسی های زندگی و انومی های اجتماعی نجات داده است . و نکته آخر در زبان شعری حافظ معنی و مفهوم است . می توان چنین پنداشت که ،اغلب شعرای معاصر حافظ ،دارای اشعاری با درون مایه ای معناگرا هستند و به اصطلاح معنی از پارامترهای خاص در جهت شکل گیری زبان شعری آن ها قلمداد می شود ، ولی حافظ شاعری است مفهوم گرا که با بهره گیری از هرمنوتیک ( تفسیر متن ) و «معنی معنی »به شعر و در دایره ی شعر میدان دارای می کند و این ویژگی مبرز برگرفته از درون بینی ذات شهودی شاعر است . ( البته شعرایی اعم از مولانا ، بیدل ، خیام ، سعدی و ... که در دایره عرفان و فلسفه به شعر پرداخته اند نیز، از چنین فاکتورهایی با شکل و شمایلی دیگر برخور دارند، ولی در مجموع شعرای مفهوم گرا در هر ازمنه ای از تاریخ قلیل بوده اند . )
به هر روی بیان شناسی از ارکان کارآمد در زبان و ادبیات فارسی به شمار می آید و دارای زیر ساخت هایی است که این زیر ساخت ها در شکل گیری زبان هر شاعری تاثیر بسزایی دارند . به عنوان مثال : استعاره یکی از زیر شاخه های بیان در زبان و ادبیات بوده که دارای خصایصی رندانه و چند گانه مفهوم است که فرآیند ادبی و صور خیال شاعر را ماهرانه به تصویر می کشد . لارنس پِرین در کتاب « درباره شعر ۱ می گوید :استعاره ( metaphor ) چیزیی است غیر از آنچه که هست و رابرت فراست نیز باز در همین کتاب می گوید : « شعر به ما این اجازه را می دهد که چیزی بگوئیم در حالی که منظورمان چیزی دیگر است .» می توان گفت تعریفی که رابرت فراست از شعر ارائه می نماید به نوعی مفهومی از استعاره می باشد ، زیرا که ، استعاره نیز از چنین تعریفی برخوردار است . لذا علاوه بر استعاره ، تصویر ، کنایه ، نماد ، تشخیص ، تشبیه و مجاز نیز از دیگر زیر شاخه ها و عناصر اصلی بیان شناسی در زبان و ادبیات فارسی به شمار می آیند که در زوایایی از چنین تعاریفی که رابرت فراست از شعر تصویر میکند ، بهرمند شده اند . تصویر ( image ) معمولا معنی همان چیزی است که هست . در واقع شاعر حقیقتی را بیان می کند که وجود دارد و استعاره ( metaphor ) به معنی آن است که شاعر چیزی را بیان می کند ، ولی منظور چیزی غیر از آنچه بیان می کند ، می باشد و خواننده بایستی آن منظور ( دوم ) را در شعر دنبال کند که در «ایهام و ایهام تناسب » نیز در زوایایی چنین خصایصی یافت می شود . کنایه به معنی پوشیده سخن گفتن است درباره ی امری و تشخیص به معنی شخصیت بخشی به واژه و اشیاست و نوعی انسان انگاری است که واژه ها یا اشیاء نقش انسان را با توجه به تناسب و پیوند معنایی که با انسان دارند ، برعهده می گیرند . مجاز نیز به معنی به کار رفتن واژه است در غیر معنی حقیقی به شرط وجود علاقه و قرینه و تشبیه نیز به معنی همانند کردن مشبّه به ، به مشبّه می باشد و تشبیهی که ادات و وجه شبه آن حذف شود را تشبیه بلیغ می گویند . نماد ( symbol ) به معنی آن است که شاعر چیزی که هست را برای خواننده مدنظر دارد ، علاوه بر چیزی بیشتر . به مانند : « نمی توان به سگ پیر حقه تازه یاد داد» که شاعر نه تنها در مورد سگ ها نظر می دهد که دارای چنین ویژگی هایی هستند ، بلکه در مورد کل موجودات از هر نوع نیز صحبت به میان می آورد . بنابراین با اِلتفات به تعاریفی که از انواع بیان ادبی شد ، می توان چنین پنداشت که زبان شعری حافظ ، زبانی مبین و چندگانه مفهومی است و لذا با نمونه هایی به شرح ذیل می توان بیان شناسی در زبان شعر حافظ را که برگرفته از صناعات ادبی است ، بیشتر تبین و تشریح نمود .
۱. درباره ی شعر ، لارنس پرین ، ترجمه فاطمه ی را کعی تهران ، اطلاعات ۱۳۷۳
نمونه ی ۱ :
ای نسیم سحر گه آرامگاه یار کجاست ؟
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست ؟
شاعر در این بیت نسیم سحر را مورد خطاب قرار می دهد که در نگاه اول ذهن مخاطب به سمت نسیم سحرگاه سوق داده می شود ، ولی شاعر مقصودی دیگر را برای مخاطب در نظر گرفته و آن چیزی جز انسان ( یار و معشوق ) نیست . نسیم سحر در این بیت نوعی استعاره ی مکنیّه می باشد و شاعر با تشخیص دادن به واژه ی سحر این مهم را بیان می کند . بنابراین «ای » از لوازم مشبّه به است که شاعر قبل از مشبّه به می آورد تا با این کار نشان دهد که مشبّه به او، انسان است .
نمونه ی ۲ :
ما آّبروی فقر و قناعت نمی بریم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است
شاعر در این بیت از استعاره مکنیّه استفاده می کند ، به طوری که ، آبروی فقر و قناعت کنایه از انسان است و در معنی حقیقی بکار نرفته است . به بیانی دیگر شاعر فقر را به انسانی آبرومند تشبیه می کند و با آوردن نشانه هایی انسانی این مهم را به تصویر می کشد . بنابراین این انسان است که دارای آبرو می باشد و از دو صفت فقر و قناعت بهره می جوید ، ولی شاعر با زبانی رندانه و استعاره پذیر آنچنان به زیبایی کامل زبان اش را هنری جلوه می دهد ، که نظر خواننده به سوی معنی اصلی در بیت سوق داده شود . به بیانی شاعر چیزی را عنوان می کند ،اما منظورش چیزی دیگر است .
نمونه ی ۳ :
تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده است
شاعر در مصرع اول از کنگره عرش سخن به میان می آورد . آنچه متبادر به ذهن است این که ، آیا کنگره در معنی حقیقی خود اعمال شده است ؟ طبعا این طور نیست ، چه این که ، عرش نمی تواند کنگره داشته باشد . لذا شاعر برای ساختن این استعاره ی مکنیّه عرش را به کاخی تشبیه می کند و آن گاه برای آن که خواننده در میان مشبّه به های گوناگون سرگردان نماند ، جزئی از مشبه به ( کاخ ) رابه مشبّه که عرش باشد ، اضافه می کند که این جز کنگره است . بنابراین این خود سببی است در جهت ایجاد شدن زبان استعاره در شعر شاعر .
نمونه ی ۴ :
در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است
خدایا مُنعمم گردان به درویشی و خرسندی
حافظ در این بیت با نگاهی عارفانه به دنیای فرا رو می اندیشد و با ایجاد زبانی رندانه و به دور از واقعیت این مهم را به تصویر می کشد ، چه این که در مصرع اول از واژه ی بازار صحبت می کند که مقصودش از این بازار ، بازاری عرفانی است که درویش را مُنعم می کند . لذا نوعی تشبیه سازنده در بیت نهفته است که زبان شاعر را استعاره پذیر می نماید و آن تشبیه: دنیا به بازار است و شاعر ذهن مخاطب را چنان درگیر خود کرده که تشخیص را برایش سخت می کند و گمان اول خواننده به سمت بازار سوق داده می شود ، در صورتی که مقصود حافظ از بازار ، دنیای فراروست . به بیانی دنی بودن دنیا برای درویش نوعی خرسندی است که با زبانی مجاز بیان شده است.
نمونه ی ۵ :
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد
بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد
حافظ از بتی صحبت می کند که مخاطب در نگاه اول فکر می کند این بت پیکری زیبا از طلا و نقره است که آن را ستایش کنند . ولی بت در شعر حافظ در معنی حقیقی آن بکار نرفته است . بلکه زبان شاعر زبانی مجاز است و از استعاره مصرّحه ( آشکار ) استفاده می کند . لذا این بت توصیفی است خیالی از یاری که حافظ به آن عشق می ورزد . یاری زیبا که موهایش اطراف چهره اش را پوشانده اند و شاعر برای آن که اغراق را در بیان به اوج زیبایی برساند و کلام شعری خود را خیال برانگیزتر سازد ، از یار خود به بت ، از چهره ی او به گل و از زلف آن به سنبل تعبیر می کند . آنچه که شرایط این تشبیه ماهرانه را برای حافظ مهیا می کند ، تناسب معنایی خاصی است که بین بت ، گل و سنبل و معشوق، روی و موی آن وجود دارد و چون این واژه ها از بستری زیبا سرچشمه می گیرند ، بنابراین تشبیه را برای شاعر آسان کرده است .
نمونه ۶ :
دست در حلقه ی آن زلف دو تا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
حافظ در این بیت از دست کردن در حلقه ی زلف سخن می گوید ، ولی آنچه که می تواند در حلقه ی زلف جای گیرد تمام دست نیست ، بلکه بخشی یا عضوی از دست می باشد که شاعر از علاقه ی کلیه استفاده می کند و ذهن خواننده را درگیر زبان شعری اش می کند تا آن عضو را که انگشتان می باشند ، پیدا کند . به بیانی دیگر شاعر کل دست را عنوان می کند ، ولی تنها جزئی از آن که انگشتان می باشد ، ارائه شده است . بنابراین این نوع زبان شعری را در شعر حافظ « علاقه ی کلیه » می گویند که از علاقه های زبان مجازی در شعر است.
نمونه ۷ :
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمی کند مدارا
حافظ در این بیت از واژه عالمی سخن به میان می آورد . دل عالمی در معنی حقیقی آن بکار نرفته است ، چون شاعر با شخصیت بخشی به واژه عالم به زیبایی موسیقی درونی شعر جلایی دیگر بخشیده است و در واقع مقصودش از دل عالمی ، دل جهان نیست ، بلکه عالم یار است و چون دل یار عضوی از انسان و یا به اصطلاح یار می باشد ، شاعر دست به انتخاب علاقه جزئیه زده است که از انواع مجاز می باشد و از ذکر یار و یا همان انسان چشم پوشی می کند تا که ذهن مخاطب را در گیر زبان شعری اش کند و معنی اصلی و هنرمندانه ی شعر را دریابد و البته این کار را حافظ با تشبیهی اغراق آمیز به انجام می رساند ، چه این که ، دل عالمی را سوختن نیز نوعی بزرگ نمایی ( اغراق ) به شمار می آید که کنایه از چهره ی زیبا و بی بدیل یارست که طالب و به تعبیری خاطر خواهِ زیادی را دارد .
نمونه ۸ :
حافظ از بادخزان در چمن دهر مرنج
فکرمعقول بفرما گل بی خار کجاست
شاعر در مصرع اول از مراعات نظیر استفاده می کند که شعرش را با موسیقی درونی خاصی مواجه می سازد و این کار را با گزینش باد خزان و چمن آغاز می کند و در مصرع دوم نیز گل و خار را می آورد که این نوع گزینش واژه های هم نوع و هم جنس و همراه ، زبان و بیان شعر را زیبا کرده اند و سخن این که شاعر از گل بی خار سخن به میان می آورد و این کنایه ای از این است که ، دنیا بدون رنج نیست وبه دنبال هر آسایش و سختی ، رنج و مشقتی است و یا هیچ بهاری بی خزان نیست. بنابراین حافظ برای عینی کردن مقصود خویش از زبان کنایه بهره می جوید و بر تن سخن اش که گل بی خار است ، لباسی می پوشاند و ذهن مخاطب را وا می دارد تا که لایه های زیرین لباس شعر را دریابد و به معنی حقیقی شعر دست پیدا کند .
نمونه ۹ :
کس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
شاعر از رخ اندیشه و زلف سخن می گوید که هر دو استعاره مکنیه به شمار می آیند . صفت رخ برای یار بکار می رود و در این جا حافظ به واژه ی اندیشه تشخص می دهد و زبان شعری اش رامجاز و استعاره پذیر می کند . در مصرع دوم نیز زلف سخن آمده که زلف سخن در معنی حقیقی آن اعمال نشده و هر آنچه تصویر شده ، مجاز است .چرا که ، این یار است که زلف دارد ، ولی شاعر با تکنیک و مهارتی خاص با واژه ی سخن این مهم را به تصویر کشانده و ذهن مخاطب را به سمت زبانی هنری سوق داده است . قرینه و نشانه ای که بین دو واژه ی زلف و سخن می باشد و این واژه را به هم پیوند می دهد ، سر انسان است . چون زلف و سخن از اجزای سر انسان می باشد که با هم ارتباط دارند و در این جاست که شاعر دست به زبان استعاره می زند .
نمونه ۱۰ :
هر کو نکاشت مهر وز خوبی گلی نچید
در رهگذر باد نگهبان لاله بود
شاعر در این بیت دست به خلاقیت زبان استعاره مکنیّه می زند . پذیرفتن یک معنی از شعر و اختیار لازم را به مخاطب در جهت پذیرفتن معنایی دیگر از خصایص بارز این بیت از شاعر به شمار می آیند . کاشتن مهر و گل چیدن از خوبی در معنی مجاز اعمال شده اند و در واقع مهر و خوبی دو صفت بارز و انسانی اند که این اختیار را به حافظ می دهد تا که از زبان تشخیص استفاده نماید و زبان شعری اش را با موسیقی معنوی مواجه سازد . بنابراین شاعر به جای این که بگوید : هر کو نکاشت گندم و زباغ گلی نچید ، می سُراید : هر کو نکاشت مهر ورز خوبی گلی نچید و این شعریت صنعت شعری باعث شده اند تا که زبان شعر شکل بگیرد . در مصرع دوم نیز شاعر از واژه ی لاله سخن به میان می آورد که لاله نیز دردو معنی بکاررفته است و منظور شاعر نیز معنی دوم است و البته معنی اول را نیز برای مخاطب آزاد گذاشته است .معنی اول از واژه ی لاله همان گل لاله است و با بافتار شعر نیز کلافی عمیق خورده و معنی دوم نیز از لاله همان چراغی است که در قدیم از آن استفاده می شد و شکل اش به مانند گل لاله بود .
نمونه ۱۱ :
هر که دل پیش دلبری دارد
ریش در دست دیگری دارد
یکی از زبان های مجاز در شعر کنایه است . کنایه به معنی پوشیده سخن گفتن است و شاعر به جای این که در شعر مستقیما" حرف اش را بزند ، دست به زبان کنایه می زند تا که ذهن مخاطب را به تلاش وا دارد از برای نیل به دریافت معنی از طریق استدلال . بنابراین این بیت از حافظ از زبان کنایه بهره می جوید ، زیرا که ، «ریش در دست دیگری دارد » کنایه از اختیار دست خود نبودن است و حافظ در این بیت با نگاهی عارفانه ، شرایط یک عاشق به معنی واقعی را برای خواننده تصویر می کند . لذا اگر زبان شعر فراتر از زبان معمولی نباشد ، جایگاه هنری خود را پیدا نمی کند ، ولی مهمترین عنصر در این بیت که توأم با کنایه آمده است زبان شعری حافظ می باشد که دراغلب اشعارش و در هر صنعت ادبی که از جانب شاعر لحاظ شده اند ، رندانه است .
نمونه ۱۲:
محتاج قصه نیست ، گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست ، به یغما چه حاجت است
شاعر در مصرع اول از قصد خون سخن به میان می آورد که در زبان فارسی قصد خون کسی را داشتن به معنی قصد کشتن او را داشتن است . لذا یکی از حیاتی ترین اعضای بدن انسان خون است که اگر نباشد و یا به اصطلاح قطع شود انسان با مرگ مواجه می شود . بنابراین برای این که ، شاعر به زیبایی کلام خود ، جلایی دیگر را از حیث موسیقی معنوی بیفزاید از علاقه ی لازمیّه استفاده می کند ، چرا که ، اضافه شدن قصد به واژه خون ، قرینه ای است که این مجاز را نشان می دهد ، علاقه ای است که کشتن و خون را با هم پیوند می دهد . بنابراین محور جایگزینی در زبان حافظ به شکلی لحاظ می شود که ذهن خواننده را به تلاش در جهت نیل به معنی اصلی شاعر را در بیت می رساند .
نمونه ۱۳ :
هنوز از دهن بوی شیرآیدش
همی رای شمشیر و تیر آیدش
شاعر در مصرع نخست بیت از زبان کنایه استفاده می کند و بیانی رایج و متداول را در بیت خود می آورد که به معنی (کودک بودن ) است ، ولی شاعر از بیان آشکار این نکته روی بر می گرداند ، اما یکی از نشانه های کودکی را در بیت ذکر می کند تا مخاطب از طریق معنی ( مفهوم ) و با تلاش ذهنی به مقصود دست یابد . بنابراین زبانی که حافظ در این بیت اختیار می کند ، زبان مجاز است که به موسیقی درونی و معنوی شعرش جلایی فزاینده را بخشیده است .