23-10-2015، 20:54
محمدکاظم کاظمی از شاعران افغان فعال در ایران در مطلبی که در وبلاگش منتشر کرده، به بررسی تاثیرات شعرای ایرانی و افغان بر یکدیگر پرداخته است.
اکنون حدود بیست سال از ظهور جدی پدیدهای با عنوان «شعر مهاجرت افغانستان» در ایران میگذرد. در اواسط دهة شصت بود که جمعی از شاعران افغانستان در مشهد گرد هم آمدند و به محوریت استاد فدایی هروی شاعر پیشکسوت هرات تشکیل انجمنی دادند با بضاعت مالی اندک و پشتوانة معنوی بسیار. مقارن همان زمان سید فضلالله قدسی شاعر جوان مهاجر با درخشش ناگهانی و فوقالعادة خود به محافل و مجامع شعری ایران نفوذ کرد و به زودی به یک «پدیده» بدل شد.
کم کم راه برای دیگر جوانها نیز باز شد؛ آنان دامنة نفوذ خود را گسترش دادند و اولین تشکلهای ادبی جوانان مهاجر شکل یافت (اواخر دهة شصت). این گروه نوپای و نوخاسته، هم در شعر معاصر افغانستان حرفهایی تازه داشتند و هم برای جامعة ادبی ایران پیامهای نوی میآوردند. اینان پس از مدتی توانستند بر بسیاری از امور فرهنگی مؤثر باشند و این تأثیر روز به روز عمیقتر و گستردهتر شده است. ما در این یادداشت فقط به یکی از حوزههای تأثیر شعر مهاجرت افغانستان میپردازیم یعنی تقویت وفاق و همدلی میان همزبانان ایرانی و افغان. قصد کلیگویی و نظریهپردازی هم نداریم، بلکه میکوشیم تأثیرات عینی این پدیده بر این موضوع را نشان دهیم.
ایجاد شناخت
تا سالها برای عموم مردم ایران - حتی نخبگان آنها - بسیار دشوار بود که باور کنند مردم آن سوی مرز نیز به فارسی سخن میگویند
اولین کاری که مهاجرت - و به خصوص شعر آن - کرد، ایجاد شناخت بود و آگاهیبخشی نسبت به همزبانی مردم دو کشور. تا سالها برای عموم مردم ایران - حتی نخبگان آنها - بسیار دشوار بود که باور کنند مردم آن سوی مرز نیز به فارسی سخن میگویند. رسانهها و متون آموزشی ایران نیز برای این آگاهیبخشی کار درخوری نکرده بودند. البته گویش فارسی جمع بزرگی از مهاجران افغانستان در ایران، خود نشانة عینی این فارسیدانی و فارسیگویی بود ولی مشکل کار در این بود که بسیاری از این مهاجران برای کمرنگکردن تحقیری که به سبب «افغانیبودن» متوجهشان میشد، کوشیدند که لهجه و حتی لباس و آداب و رسوم خود را تا حد ممکن بپوشانند. از سویی دیگر این لهجه به خاطر خصوصیات شدید محلی برای مردم ایران چندان قابل فهم نبود بهویژه که بسیاری از این مهاجران از مناطق دور و اطراف افغانستان به ایران کوچیده بودند. ولی اهل ادب بهتر میتوانستند این کار را بکنند چون زبان ادبیات، آنقدرها بومی و محلی نیست که برای مخاطبان دیگر مناطق غریب باشد. اگر هم غرابتی وجود دارد دلپذیر و خوشایند است مانند غرابتی که در متون کهن احساس میشود. چنین شد که وظیفة مسجلساختن این همزبانی بیشتر بر دوش شاعران و در گام بعدی نویسندگان مهاجر افتاد. البته از این «گام بعدی» سیر زمانی کار را در نظر داریم، با توجه به این که داستاننویسی مهاجرت حدود یک دهه بعد از شعر توانست حضور جدی خود را نشان دهد، از آنهنگام که محمدحسین محمدی و آصف سلطانزاده و دیگران به درخشیدن در جامعة ادبی ایران آغاز کردند.
وقتی ما شاعران مهاجر در گفتگوهایی که با رسانهها و مطبوعات ایران داشتیم با این پرسشها روبرو میشدیم که «شما فارسی را در کجا آموختهاید» و «چه شد که به فکر شعر سرودن به فارسی افتادید» درمییافتیم که با چه تلاش و سماجتی میباید این فارسیزبانی خویش را به آگاهی جامعة میزبان برسانیم و همین خود انگیزهای قوی بود برای حضور جدی در محافل و مجامع و رسانههای ایران. حضور جدی، شعر قوی میخواست این خود انگیزة رشد میشد. رشد بیشتر، حضور بیشتر را در پی داشت و چنین شد که یک چرخة مثبت ایجاد شد که هم به شعر ما کمک کرد و هم به حضور ما در جامعة ادبی ایران.
اصلاح تصویرهای نادرست
کار دیگری که شاعران ما کردند، تلاش برای اصلاح تصویر نادرستی بود که از جامعة مهاجر در رسانههای ایران انعکاس یافته بود
کار دیگری که شاعران ما کردند، تلاش برای اصلاح تصویر نادرستی بود که از جامعة مهاجر در رسانههای ایران انعکاس یافته بود. مروری بر مطبوعات دهة شصت - بهویژه روزنامههای کثیرالانتشار - روشن میدارد که گردانندگان آنها، خواه به نیت خیرخواهی و خواه به نیت همیاری با مسئولانی که علاقمند به حضور مهاجران در ایران نبودند غالباً میکوشیدند که تصویری هراسناک از جامعة مهاجر به مردم ایران بنمایانند و چنان که من در صحبتهای حضوری با برخی از آنان دریافتم، این را نوعی وظیفه میدانستند همانند وظیفهای که برای هشدار دادن مردم در مورد بیماریهای واگیردار و یا اعتیاد و امثال آنها داشتند. چنین بود که جامعة مهاجر فقط در «صفحة حوادث» روزنامههای ایران حضور داشت و بس، و آن هم به صورت کاملاً یکجانبه و حسابشده، نه منصفانه و مبتنی بر حقایق. ولی در صفحههای ادبی و فرهنگی نشریات ایران، تقریباً هیچ چیزی از جامعة مهاجر دیده نمیشد و این البته تاحدودی به واسطة ناتوانی ما در این عرصهها بود، نه این که در این صفحات بر روی ما بسته باشد. ولی از حوالی دهة هفتاد این وضعیت تغییر کرد و ادبیات مهاجر با قوتی که یافتهبود به عنوان چیزی که میتوانست چهرهای دلپذیر از این مردم تصویر کند، در مطبوعات، رسانههای عمومی و حتی متون درسی مدارس ایران راه یافت.
غالب اینها نیز بر اثر تلاشهای شاعران و نویسندگان بود. چنین است که ما میگوییم شعر، یا وسیعتر بگوییم ادبیات مهاجرت، در تغییر دیدگاه لااقل جمعی از جامعة میزبان مؤثر واقع شد. ولی ما در این میان یک بخت خوش هم داشتیم. غالب دستاندرکاران صفحات ادبی مطبوعات ایران، شاعران جوانی بودند که هم به واسطة طبع شاعرانه و لطیف خویش، احساس همدردی بیشتری با مهاجران میکردند و هم به برکت محافل و مجامع شعری، آشنایی خوبی با شاعران و حتی جامعة مهاجر یافته بودند. اینان نیز در تصویرکردن سیمای فرهنگی ملت افغانستان بسیار مؤثر بودند. از این گروه به طور نمونه میتوان علیرضا قزوه، عبدالرضا رضایینیا، صادق رحمانی و هادی سعیدی کیاسری در روزنامههای اطلاعات، جمهوری اسلامی و مجلة شعر را نام برد. قزوه در مطرح ساختن شعر افغانستان در صفحة «بشنو از نی» چنان کوشید که بعضی دوستان به طنز صفحهاش را «بشنو از افغانستان» نامیده بودند. ولی آن کس که بیش از همه در مطرحساختن ادبیات افغانستان در مطبوعات و محافل ادبی ایران کوشید، محمدحسین جعفریان بود که کمکم زندگیاش با افغانستان گره خورد.
فعالیتهای مطبوعاتی اهل قلم مهاجر
اواسط دهة هفتاد بود و این جوانهای افغان که کمابیش دستشان به قلم آشنا شده بود، اینک سر آن داشتند که خود صاحب نشریات فرهنگی ویژة مهاجرین باشند. البته مطبوعات مهاجرین افغانستان پیش از این و در دهة شصت هم فعال بود ولی بیشتر به مسایل سیاسی و مذهبی میپرداخت و مصرف داخلی داشت. به واقع از اواسط دهة هفتاد تاکنون و با انتشار فصلنامههای در دری، خط سوم، فرخار و امثال اینها بود که نشریات مهاجرین، مخاطبان ایرانی بسیاری یافتند. جالب این است که تقریباً همه گردانندگان این نشریات، شاعران و داستاننویسان مهاجر بودند، چنان که هیئت تحریر فصلنامة «در دری» از چهار شاعر و سه نویسنده تشکیل شده بود. پس میتوان گفت مطبوعات ما نیز آنگاه تأثیرگذاری بیشتری در جامعة میزبان پیدا کرد که اهل ادب سکاندار آن شدند و اینان بهتر از اهل سیاست میتوانستند به ریشههای مشترک چنگ بیندازند و یگانگی فرهنگی دو کشور را یادآور شوند.
یاران دبستانی
از اوایل دهة هفتاد، ما پدیدة غریب و در عین حال بسیار خوشایندی را دیدیم که پیشتر دیده نشده بود. جمعی از دانشآموزان افغان که در مدارس ایران تحصیل کرده بودند ـ و این برای نسل اول مهاجر مقدور نبود ـ به مرحلة رشد و بلوغ و تأثیرگذاری رسیدند. بعضی از اینان شاعر و نویسنده شدند و به ناگاه از مراکز آموزشی ایران سر برون آوردند.
نسل پیشتر یا از پرورش باز مانده و به کار گل گماشته شده بود و یا با مشقات تمام و امکانات مادی اندک، در جامعة مهاجر پرورش یافته بود. به همین سبب آن نسل نتوانست آنقدرها با شعر جوان ایران ـ در سطح دانشآموزی و دانشجویی ـ عجین شود. ولی این گروه جدید، هم امکان پرورش بهتری یافتند و هم انس و الفتی با دانشآموزان شاعر و نویسنده ایرانی پیدا کردند که بعداً سبب برکات بسیاری شد. بعضی از اینان حتی پیش از این که با اهل قلم هموطن خود آشنا شوند با دوستان ایرانی نشست و برخاست میکردند. نمونة بارز این گروه سیدمحمد ضیأ قاسمی، محمدحسین محمدی، سیدرضا محمدی و سید الیاس علوی اند که ما گروه شاعران مهاجر هم ابتدا در محافل دانشآموزی ایران با آنان آشنا شدیم. در طرف ایرانی این حلقة ارتباط میتوان از آرش شفاعی، عباس چشامی، محسن وطنی، علیمحمد مؤدب، علی داوودی و اقران اینان یاد کرد که به سبب استعداد و توانایی خویش غالباً در رسانههای ایران منشأ تأثیراتی نیکو به نفع وفاق میان دو ملت هستند.
این که بازگشت سید ضیأ قاسمی و محبوبه ابراهیمی به وطن به عنوان یک رویداد مهم ادبی در مطبوعات ایران انعکاس مییابد و زمینهساز سرایش چند شعر و برپایی چند جلسة تودیع برای آنان میشود، اتفاقی نیست. چنین چیزی هیچگاه برای یک شاعر مهاجر در دهة شصت قابل تصور نبود و دلیل هم داشت. باری، تأثیر عمیق این تلاشهای بیست ساله را آن گاه بهتر حس خواهیم کرد که این نسل جوان، این یاران دبستانی در هر دو کشور به مدارج بالای دولتی برسند و زمینه را برای شناخت و همدلی و داد و ستدهای فرهنگی بیشتر و در حد کلان مهیا سازند. این بسیار دور از پیشبینی نیست. با توجه به رویدادهایی که برشمردیم به نظر میرسد که شعر و ادبیات مهاجر افغانستان در ایران بیش از آنچه تصور میرفت، توانسته است منشأ وفاق و همدلی شود و این وفاق بسیار عمیقتر است از آنچه پیش از این در قالب سفرهایی تشریفاتی استادان دانشگاه و ادبای رسمی دو کشور دیده میشد. همانگونه، قدری محدودنگری است اگر کار اصلی شعر مهاجرت در ایران را پرداختن به وضعیت مهاجران در قالب شعر بدانیم، هرچند این شعر این کار را هم تا حدود خوبی کرده است.
اکنون حدود بیست سال از ظهور جدی پدیدهای با عنوان «شعر مهاجرت افغانستان» در ایران میگذرد. در اواسط دهة شصت بود که جمعی از شاعران افغانستان در مشهد گرد هم آمدند و به محوریت استاد فدایی هروی شاعر پیشکسوت هرات تشکیل انجمنی دادند با بضاعت مالی اندک و پشتوانة معنوی بسیار. مقارن همان زمان سید فضلالله قدسی شاعر جوان مهاجر با درخشش ناگهانی و فوقالعادة خود به محافل و مجامع شعری ایران نفوذ کرد و به زودی به یک «پدیده» بدل شد.
کم کم راه برای دیگر جوانها نیز باز شد؛ آنان دامنة نفوذ خود را گسترش دادند و اولین تشکلهای ادبی جوانان مهاجر شکل یافت (اواخر دهة شصت). این گروه نوپای و نوخاسته، هم در شعر معاصر افغانستان حرفهایی تازه داشتند و هم برای جامعة ادبی ایران پیامهای نوی میآوردند. اینان پس از مدتی توانستند بر بسیاری از امور فرهنگی مؤثر باشند و این تأثیر روز به روز عمیقتر و گستردهتر شده است. ما در این یادداشت فقط به یکی از حوزههای تأثیر شعر مهاجرت افغانستان میپردازیم یعنی تقویت وفاق و همدلی میان همزبانان ایرانی و افغان. قصد کلیگویی و نظریهپردازی هم نداریم، بلکه میکوشیم تأثیرات عینی این پدیده بر این موضوع را نشان دهیم.
ایجاد شناخت
تا سالها برای عموم مردم ایران - حتی نخبگان آنها - بسیار دشوار بود که باور کنند مردم آن سوی مرز نیز به فارسی سخن میگویند
اولین کاری که مهاجرت - و به خصوص شعر آن - کرد، ایجاد شناخت بود و آگاهیبخشی نسبت به همزبانی مردم دو کشور. تا سالها برای عموم مردم ایران - حتی نخبگان آنها - بسیار دشوار بود که باور کنند مردم آن سوی مرز نیز به فارسی سخن میگویند. رسانهها و متون آموزشی ایران نیز برای این آگاهیبخشی کار درخوری نکرده بودند. البته گویش فارسی جمع بزرگی از مهاجران افغانستان در ایران، خود نشانة عینی این فارسیدانی و فارسیگویی بود ولی مشکل کار در این بود که بسیاری از این مهاجران برای کمرنگکردن تحقیری که به سبب «افغانیبودن» متوجهشان میشد، کوشیدند که لهجه و حتی لباس و آداب و رسوم خود را تا حد ممکن بپوشانند. از سویی دیگر این لهجه به خاطر خصوصیات شدید محلی برای مردم ایران چندان قابل فهم نبود بهویژه که بسیاری از این مهاجران از مناطق دور و اطراف افغانستان به ایران کوچیده بودند. ولی اهل ادب بهتر میتوانستند این کار را بکنند چون زبان ادبیات، آنقدرها بومی و محلی نیست که برای مخاطبان دیگر مناطق غریب باشد. اگر هم غرابتی وجود دارد دلپذیر و خوشایند است مانند غرابتی که در متون کهن احساس میشود. چنین شد که وظیفة مسجلساختن این همزبانی بیشتر بر دوش شاعران و در گام بعدی نویسندگان مهاجر افتاد. البته از این «گام بعدی» سیر زمانی کار را در نظر داریم، با توجه به این که داستاننویسی مهاجرت حدود یک دهه بعد از شعر توانست حضور جدی خود را نشان دهد، از آنهنگام که محمدحسین محمدی و آصف سلطانزاده و دیگران به درخشیدن در جامعة ادبی ایران آغاز کردند.
وقتی ما شاعران مهاجر در گفتگوهایی که با رسانهها و مطبوعات ایران داشتیم با این پرسشها روبرو میشدیم که «شما فارسی را در کجا آموختهاید» و «چه شد که به فکر شعر سرودن به فارسی افتادید» درمییافتیم که با چه تلاش و سماجتی میباید این فارسیزبانی خویش را به آگاهی جامعة میزبان برسانیم و همین خود انگیزهای قوی بود برای حضور جدی در محافل و مجامع و رسانههای ایران. حضور جدی، شعر قوی میخواست این خود انگیزة رشد میشد. رشد بیشتر، حضور بیشتر را در پی داشت و چنین شد که یک چرخة مثبت ایجاد شد که هم به شعر ما کمک کرد و هم به حضور ما در جامعة ادبی ایران.
اصلاح تصویرهای نادرست
کار دیگری که شاعران ما کردند، تلاش برای اصلاح تصویر نادرستی بود که از جامعة مهاجر در رسانههای ایران انعکاس یافته بود
کار دیگری که شاعران ما کردند، تلاش برای اصلاح تصویر نادرستی بود که از جامعة مهاجر در رسانههای ایران انعکاس یافته بود. مروری بر مطبوعات دهة شصت - بهویژه روزنامههای کثیرالانتشار - روشن میدارد که گردانندگان آنها، خواه به نیت خیرخواهی و خواه به نیت همیاری با مسئولانی که علاقمند به حضور مهاجران در ایران نبودند غالباً میکوشیدند که تصویری هراسناک از جامعة مهاجر به مردم ایران بنمایانند و چنان که من در صحبتهای حضوری با برخی از آنان دریافتم، این را نوعی وظیفه میدانستند همانند وظیفهای که برای هشدار دادن مردم در مورد بیماریهای واگیردار و یا اعتیاد و امثال آنها داشتند. چنین بود که جامعة مهاجر فقط در «صفحة حوادث» روزنامههای ایران حضور داشت و بس، و آن هم به صورت کاملاً یکجانبه و حسابشده، نه منصفانه و مبتنی بر حقایق. ولی در صفحههای ادبی و فرهنگی نشریات ایران، تقریباً هیچ چیزی از جامعة مهاجر دیده نمیشد و این البته تاحدودی به واسطة ناتوانی ما در این عرصهها بود، نه این که در این صفحات بر روی ما بسته باشد. ولی از حوالی دهة هفتاد این وضعیت تغییر کرد و ادبیات مهاجر با قوتی که یافتهبود به عنوان چیزی که میتوانست چهرهای دلپذیر از این مردم تصویر کند، در مطبوعات، رسانههای عمومی و حتی متون درسی مدارس ایران راه یافت.
غالب اینها نیز بر اثر تلاشهای شاعران و نویسندگان بود. چنین است که ما میگوییم شعر، یا وسیعتر بگوییم ادبیات مهاجرت، در تغییر دیدگاه لااقل جمعی از جامعة میزبان مؤثر واقع شد. ولی ما در این میان یک بخت خوش هم داشتیم. غالب دستاندرکاران صفحات ادبی مطبوعات ایران، شاعران جوانی بودند که هم به واسطة طبع شاعرانه و لطیف خویش، احساس همدردی بیشتری با مهاجران میکردند و هم به برکت محافل و مجامع شعری، آشنایی خوبی با شاعران و حتی جامعة مهاجر یافته بودند. اینان نیز در تصویرکردن سیمای فرهنگی ملت افغانستان بسیار مؤثر بودند. از این گروه به طور نمونه میتوان علیرضا قزوه، عبدالرضا رضایینیا، صادق رحمانی و هادی سعیدی کیاسری در روزنامههای اطلاعات، جمهوری اسلامی و مجلة شعر را نام برد. قزوه در مطرح ساختن شعر افغانستان در صفحة «بشنو از نی» چنان کوشید که بعضی دوستان به طنز صفحهاش را «بشنو از افغانستان» نامیده بودند. ولی آن کس که بیش از همه در مطرحساختن ادبیات افغانستان در مطبوعات و محافل ادبی ایران کوشید، محمدحسین جعفریان بود که کمکم زندگیاش با افغانستان گره خورد.
فعالیتهای مطبوعاتی اهل قلم مهاجر
اواسط دهة هفتاد بود و این جوانهای افغان که کمابیش دستشان به قلم آشنا شده بود، اینک سر آن داشتند که خود صاحب نشریات فرهنگی ویژة مهاجرین باشند. البته مطبوعات مهاجرین افغانستان پیش از این و در دهة شصت هم فعال بود ولی بیشتر به مسایل سیاسی و مذهبی میپرداخت و مصرف داخلی داشت. به واقع از اواسط دهة هفتاد تاکنون و با انتشار فصلنامههای در دری، خط سوم، فرخار و امثال اینها بود که نشریات مهاجرین، مخاطبان ایرانی بسیاری یافتند. جالب این است که تقریباً همه گردانندگان این نشریات، شاعران و داستاننویسان مهاجر بودند، چنان که هیئت تحریر فصلنامة «در دری» از چهار شاعر و سه نویسنده تشکیل شده بود. پس میتوان گفت مطبوعات ما نیز آنگاه تأثیرگذاری بیشتری در جامعة میزبان پیدا کرد که اهل ادب سکاندار آن شدند و اینان بهتر از اهل سیاست میتوانستند به ریشههای مشترک چنگ بیندازند و یگانگی فرهنگی دو کشور را یادآور شوند.
یاران دبستانی
از اوایل دهة هفتاد، ما پدیدة غریب و در عین حال بسیار خوشایندی را دیدیم که پیشتر دیده نشده بود. جمعی از دانشآموزان افغان که در مدارس ایران تحصیل کرده بودند ـ و این برای نسل اول مهاجر مقدور نبود ـ به مرحلة رشد و بلوغ و تأثیرگذاری رسیدند. بعضی از اینان شاعر و نویسنده شدند و به ناگاه از مراکز آموزشی ایران سر برون آوردند.
نسل پیشتر یا از پرورش باز مانده و به کار گل گماشته شده بود و یا با مشقات تمام و امکانات مادی اندک، در جامعة مهاجر پرورش یافته بود. به همین سبب آن نسل نتوانست آنقدرها با شعر جوان ایران ـ در سطح دانشآموزی و دانشجویی ـ عجین شود. ولی این گروه جدید، هم امکان پرورش بهتری یافتند و هم انس و الفتی با دانشآموزان شاعر و نویسنده ایرانی پیدا کردند که بعداً سبب برکات بسیاری شد. بعضی از اینان حتی پیش از این که با اهل قلم هموطن خود آشنا شوند با دوستان ایرانی نشست و برخاست میکردند. نمونة بارز این گروه سیدمحمد ضیأ قاسمی، محمدحسین محمدی، سیدرضا محمدی و سید الیاس علوی اند که ما گروه شاعران مهاجر هم ابتدا در محافل دانشآموزی ایران با آنان آشنا شدیم. در طرف ایرانی این حلقة ارتباط میتوان از آرش شفاعی، عباس چشامی، محسن وطنی، علیمحمد مؤدب، علی داوودی و اقران اینان یاد کرد که به سبب استعداد و توانایی خویش غالباً در رسانههای ایران منشأ تأثیراتی نیکو به نفع وفاق میان دو ملت هستند.
این که بازگشت سید ضیأ قاسمی و محبوبه ابراهیمی به وطن به عنوان یک رویداد مهم ادبی در مطبوعات ایران انعکاس مییابد و زمینهساز سرایش چند شعر و برپایی چند جلسة تودیع برای آنان میشود، اتفاقی نیست. چنین چیزی هیچگاه برای یک شاعر مهاجر در دهة شصت قابل تصور نبود و دلیل هم داشت. باری، تأثیر عمیق این تلاشهای بیست ساله را آن گاه بهتر حس خواهیم کرد که این نسل جوان، این یاران دبستانی در هر دو کشور به مدارج بالای دولتی برسند و زمینه را برای شناخت و همدلی و داد و ستدهای فرهنگی بیشتر و در حد کلان مهیا سازند. این بسیار دور از پیشبینی نیست. با توجه به رویدادهایی که برشمردیم به نظر میرسد که شعر و ادبیات مهاجر افغانستان در ایران بیش از آنچه تصور میرفت، توانسته است منشأ وفاق و همدلی شود و این وفاق بسیار عمیقتر است از آنچه پیش از این در قالب سفرهایی تشریفاتی استادان دانشگاه و ادبای رسمی دو کشور دیده میشد. همانگونه، قدری محدودنگری است اگر کار اصلی شعر مهاجرت در ایران را پرداختن به وضعیت مهاجران در قالب شعر بدانیم، هرچند این شعر این کار را هم تا حدود خوبی کرده است.