14-09-2015، 0:41
[rtl]شیرین ترین نماز یک دخترخانم!!
[/rtl]
[rtl]یک مرتبه دیدم پشت سرم یک عده دارند نماز می خوانند. می گفت: شیرین ترین نماز من این بود که دیدم، لازم نیست امام فقط امام خمینی و دیگری باشد. منِ، بچه یازده ساله هم می توانم در فضای خودم امام باشم[/rtl]
[rtl]داستان یک مرد روشنفکر[/rtl]
[rtl]حاج آخوند و نماز بر روی یخ[/rtl]
[rtl]ترك نكردن نماز اول وقت حتی در دشوارترین شرایط[/rtl]
[/rtl]
در ستاد نماز گفتیم، آقازاده ها، دخترخانم ها، شیرین ترین نمازی که خواندید، برای ما بنویسید. یک دختر یازده ساله یک نامه نوشت، همه ما بُهتمان زد، دختر یازده ساله، ما ریشسفید ها را به تواضع و کرنش وا داشت. (به نقل از حاج آقا قرائتی)
نوشته بود، شیرین ترین نمازی که خواندم این است که: در اتوبوس داشتم می رفتم یک مرتبه دیدم خورشید دارد غروب می کند. یادم آمد دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
نماز نخواندم، به بابایم گفتم: نماز نخواندم، گفت: خوب باید بخوانی، اما حالا که اینجا توی جاده است و بیابان، گفت: برویم به راننده بگوییم نگه دار.
نماز نخواندم، به بابایم گفتم: نماز نخواندم، گفت: خوب باید بخوانی، اما حالا که اینجا توی جاده است و بیابان، گفت: برویم به راننده بگوییم نگه دار.
پدر گفت: راننده که به خاطر یک دختر بچه نگه نمی دارد، گفتم: التماسش می کنیم. گفت: نگه نمی دارد. گفتم: تو به او بگو گفت: گفتم که نگه نمی دارد، بنشین حالا بعداً قضا می کنی. دختر دید خورشید غروب نکرده است و گفت بابا خواهش می کنم، پدر عصبانی شد، اما دختر گفت: پدر، امروز اجازه بده من تصمیم بگیرم.
می گفت ساکی داشتیم، زیپ ساک را باز کرد، یک شیشه آب در آورد. زیرِ صندلی اتوبوس هم یک سطل بود، آن سطل را هم آورد. دستِ کوچولو، شیشه کوچولو، سطل کوچولو. شروع کرد وسط اتوبوس وضو گرفت.
می گفت ساکی داشتیم، زیپ ساک را باز کرد، یک شیشه آب در آورد. زیرِ صندلی اتوبوس هم یک سطل بود، آن سطل را هم آورد. دستِ کوچولو، شیشه کوچولو، سطل کوچولو. شروع کرد وسط اتوبوس وضو گرفت.
قرآن آیه ای دارد که می گوید: کسانی که برای خدا حرکت کنند مهرش را در دل ها می گذاریم به شرطی که دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
اخلاص داشته باشد، نخواسته باشد خودنمایی یا شیرین کاری کند: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا:
اخلاص داشته باشد، نخواسته باشد خودنمایی یا شیرین کاری کند: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا:
كسانى كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كرده اند، به زودى [خداى] رحمان براى آنان محبتى [در دل ها] قرار مى دهد. (مریم/ 96)
[rtl]یک مرتبه دیدم پشت سرم یک عده دارند نماز می خوانند. می گفت: شیرین ترین نماز من این بود که دیدم، لازم نیست امام فقط امام خمینی و دیگری باشد. منِ، بچه یازده ساله هم می توانم در فضای خودم امام باشم[/rtl]
شاگرد شوفر نگاه کرد و دید که دختر بچه وسط اتوبوس نشسته و دارد وضو می گیرد، پرسید: دختر چه می کنی؟ گفت: آقا من وضو می گیرم، ولی سعی می کنم آب به کف اتوبوس نچکد. بعدش هم می خواهم روی صندلی، نشسته نماز بخوانم. شاگرد شوفر یک کمی نگاهش کرد و چیزی به او نگفت. به راننده گفت: عباس آقا، ببین این دختر بچه دارد وضو می گیرد.
راننده هم همین طور که جاده را می دید، در آینه هم دختر را می دید. مدام جاده را می دید، آینه را می دید، جاده را می دید، آینه را می دید. مهر دختر در دل راننده هم نشست.
راننده هم همین طور که جاده را می دید، در آینه هم دختر را می دید. مدام جاده را می دید، آینه را می دید، جاده را می دید، آینه را می دید. مهر دختر در دل راننده هم نشست.
راننده گفت: دختر عزیزم، میخواهی نماز بخوانی؟ صبر کن، من می ایستم. ماشین را کشید کنار جاده و گفت: نمازت را بخوان دخترم، آفرین.
دختر می گفت: وقتی اتوبوس ایستاد، من پیاده شدم و شروع کردم به نماز خواندن. یک مرتبه اتوبوسی ها نگاهش کردند. یکی گفت: من هم نخواندم، دیگری گفت: من هم نخواندم.
دختر می گفت: وقتی اتوبوس ایستاد، من پیاده شدم و شروع کردم به نماز خواندن. یک مرتبه اتوبوسی ها نگاهش کردند. یکی گفت: من هم نخواندم، دیگری گفت: من هم نخواندم.
شخص دیگری هم گفت: ببینید چه دختر با همتی است، چه غیرتی، چه همتی، چه ارادهای، چه صلابتی، آفرین، همین دختر روز قیامت، حجت است. خواهند گفت: این دختر اراده کرد، ماشین ایستاد. یکی یکی آنهایی هم که نماز نخوانده بودند، ایستادند به نماز.
دختر می گفت: یک مرتبه دیدم پشت سرم یک عده دارند نماز می خوانند. می گفت: شیرین ترین نماز من این بود که دیدم، لازم نیست امام فقط امام خمینی و دیگری باشد. منِ، بچه یازده ساله هم می توانم در فضای خودم امام باشم. (به نقل از سایت نماز)
[rtl]داستان یک مرد روشنفکر[/rtl]
یک مهندس روسی تعدادی کارگر ایرانی را برای کار استخدام کرده بود، کارگران بنا به وظیفه شرعی وقت اذان که می شد برای خواندن نماز دست از کار می کشیدند.
یک روز مهندس به آنها اخطار داد که اگر هنگام کار نماز بخوانند آخر ماه از حقوقشان کسر می شود.
کسانی که ایمان ضعیف و سست داشتند از ترس کم شدن حقوقشان نماز را به دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
آخر وقت می گذراند اما عده ای بدون ترس از کم شدن حقوقشان همچنان در اول وقت ، نماز ظهر و عصرشان را می خوانند.
آخر وقت می گذراند اما عده ای بدون ترس از کم شدن حقوقشان همچنان در اول وقت ، نماز ظهر و عصرشان را می خوانند.
آخر ماه ، مهندس به آنها که همچنان نمازشان را اول وقت خوانده بودند، بیشتر از حقوق ماهیانه پرداخت می کند. کسانی که نماز را به بعد از کار گذاشته بودند به مهندس اعتراض کردند که چرا حقوق آنها را زیاد داده است .
مهندس گفت : اهمیت دادن آنها به نماز و صرف نظر کردن از کسر حقوق، نشانگر آن است که ایمان آنها بیشتر از شماست و این قبیل آدم ها هرگز در کار خیانت نمی کنند همچنانکه به نماز خود خیانت نکردند.
حاج ملا عباس تربتی معروف به حاج آخوند از علما و عرفای وارسته معاصر می باشند در کرامات و فضائل این مرد ، مطالب زیادی گفته اند.
کتاب ارزشمند «فضیلت های فراموش شده» در شرح حال و زندگی نامه این عارف نامی نوشته شده که مطالعه آن خالی از لطف نیست.
یکی از مسائلی که ایشان بدان بسیار اهمیت می دادند و به عمل نمودن آن مقید بودند دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
نماز اوّل وقت بود.
نماز اوّل وقت بود.
چون به حاجی آباد رسیدیم صبح دمید و در آن هوای سرد و باد تند و بورانی که می وزید روی آن زمین های یخ زده که بدن انسان را خشک می کرد، مرحوم حاج آخوند جلو ایستاد رو به قبله و شیخ حبیب به او اقتدا کرد. نخست اذان گفتند و سپس اقامه و نماز صبح را با همان طمأنینه و خضوع و توجهی خواند که همیشه می خواند در حالی که از چشمان من از شدت سرما اشک می ریخت و دانه های اشک روی گونه هایم یخ می بست
خاطره ای را فرزندشان نقل می کنند که شنیدنی است.
«پدرم عازم کاریزک گشت که هیزم بیاورد. مرا نیز چون هیچ گونه تفریح و گردشی در تربت نداشتیم و دلتنگ بودیم با خود برد. دو شب در کاریزک بودیم تا آنکه یک بار هیزم و خورجینی از بعضی لوازم خوردنی زمستانی فراهم کردند.
شب دوم یک ساعت به اذان صبح مانده از کاریزک برای رفتن به تربت به راه افتادیم. زیرا اگر می ماندیم تا آفتاب بر آید یخ زمین باز می شد و راه پیمودن با الاغ در میان گل، کار دشواری بود. شب بسیار سردی بود. آسمان صاف و ستارگان درشت و درخشان بودند. ولی سردی هوا گوش و گردن و دست و پا را می سوزاند.
دو الاغ داشتیم که یکی را هیزم بار کرده بودند و خورجین را بار یکی دیگر کرده و مرا روی آن سوار کردند. مردی بود به نام شیخ حبیب از دوستان و مریدان پدرم که ایشان تا روستای حاجی آباد که در راه کاریزک به تربت است و سه کیلومتر با کاریزک فاصله دارد همراه ما آمد. در فاصله کاریزک تا حاجی آباد پدرم همچنان که پیاده می آمد نماز شبش را خواند و شیخ حبیب نیز با او همراهی می کرد. چون به حاجی آباد رسیدیم صبح دمید و در آن هوای سرد و باد تند و بورانی که می وزید روی آن زمین های یخ زده که بدن انسان را خشک می کرد، مرحوم حاج آخوند جلو ایستاد رو به قبله و شیخ حبیب به او اقتدا کرد.
نخست اذان گفتند و سپس اقامه و نماز صبح را با همان طمأنینه و خضوع و توجهی خواند که همیشه می خواند در حالی که از چشمان من از شدت سرما اشک می ریخت و دانه های اشک روی گونه هایم یخ می بست.
پس از نماز، شیخ حبیب به سوی کاریزک برگشت و ما راه تربت را در پیش گرفتیم و لازم نیست که بنویسم با چه مشقت نزدیک ظهر به تربت رسیدیم.
رزمنده دلاور، محسن شاه رضایی در نقل خاطره ای می گوید: «در شب عملیات بَدر، سوار قایق شدیم و زدیم به خط مقدم، زیر باران تیر. در حین عملیات بودیم كه وقت نماز مغرب شد. رزمنده پیری با ما بود، شروع كرد با آب هور وضو گرفت. ما هم بعد از او وضو گرفتیم و در همان دقایق به نماز ایستادیم. آن شب، آن نمازِ اول وقت، در آن شرایط سخت، دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
بهترین نماز ما بود.
بهترین نماز ما بود.