28-07-2015، 14:37
اردشیر پسر اردشیر دوم واستاطیرا بود که در سال۳۵۹ قبل
از میلادبه سلطنت رسیدوتا سال ۳۳۸ق.م به مدت ۲۱سال حکومت کرد.
پس از آن اردشیر به فرونشاندن شورشهای درونی پرداخت.
اردشیر نخست به کادوسیان لشکر کشید. زیرا این مردم در زمان اردشیر دوم
شوریدند و او موفق نشد آنها را کاملاً فرمانبردار کند. کدُمان (یعنی داریوش)
در این جنگ شجاعت ها کرد و پارسی ها موفق شدند. پس از آن اردشیر متوجه
کشورهای دیگر که طغیان کرده بودند، گردید.
ارتهباذ ساتراپ فریگیه ( فریگیه هلسپونت ) در 356 ق.م بر اردشیر سرکش
شده خارس آتنی را با گروهی از سپاهیان یونانی بخدمت خود اجیر کرد. اردشیر
سپاهی مرکب از هفتاد هزار تن بقصد او فرستاد و تیروسِتس سردار اردشیر شکست
خورد. چون در این اوان آتن با جزائر خیوس، رُدُس، گُس و بیزانس
در جنگ بود، اردشیر دولت مزبور را تهدید کرد، که اگر به ارتهباذ کمک کند،
بحریهای از سیصد کشتی پایه ریزی کرده بکمک جزایر مزبوره
خواهد فرستاد. آتنیها ترسیده بی درنگ خارِس را فراخواندند
و گفتند، که مردم آتن با خارس همراه نیستند. در این احوال ارتهباذ،
که از آتنیها دلسرد شده بود، به دولت تب متوسل شده پنج هزار تن
سپاهی از آنها اجیر کرد ( 353 ق.م ) و بواسطه این قوه و سردار تبی،
که پام مِن نام داشت، در دو کشمکش دیگر پیروزمند شد، ولی بعد شکست خورد.
***
در این زمان اهالی صیدا و دیگر قسمتهای فینیقیه، چون از حکام
ایران ناخشنود بودند، شورشی بر پا کرده با مصریها بر ضد شاه همدست شدند.
اردشیر که بقول راحتطلب بود و نمیخواست از کاخ خود حرکت کند، در ابتدا اعتنائی
به این رخداد نکرده سردارهائی برای فرونشاندن این شورش فرستاد، ولی آنها موفق
نشدند و اردشیر چون دید که شورش دامنه یافته، قبرس و دیگر شهرهای فینیقی
نیز با صیدآئیها همدست شدهاند و مصریها هم بشورشیان کمک میکنند، مصمم
شد خود با سپاهی مکمل بهطرف سوریه حرکت کند.
اردشیر قشون خود را در بابل جمع کرد، تا از آنجا بهطرف فینیقیه حرکت کند.
بلسیس استاندار سوریه و مازاوس حاکم کیلیکیه هم به او در راه پیوسته
پیش آهنگ این جنگ گردیدند. تِن پادشاه صیدا با مِنتور یونانی، قوه او و قشون
خودش بقصد سرداران مزبور بیرون آمد و آنها را شکست داده از فینیقیه براند.
در این احوال قبرس هم شورید، در این جزیره 9 شهر بود، که هر کدام پادشاهی
داشت تابع شاه ایران و هر یک از شهرهای دیگر این جزیره جزو یکی از 9 شهر
مزبور بشمار میرفت. همه این شهرها به فینیقیه تأسی کرده بیرق
مخالفت بیفراشتند و هر یک از پادشاهان مزبور آگهی استقلال داد. اردشیر
در این احوال به ایدریه پادشاه کاریه، که تازه بجای پدر نشسته و مانند
اجدادش تابع ایران بود، نوشت، که یک قوه بری و بحری ترتیب داده بجنگ
پادشاهان سرکش قبرس برود. او در حال چهل کشتی و هشت هزار تن
سپاهی جمع کرده بسرداری فوسیون آتنی و اِوُگراس، بقصد جزیره مزبور
فرستاد. این قوه همین که به جزیره رسید، به سالامین، یعنی مهمترین
شهر قبرس، حمله برد و سنگرهائی ساخته، شهر را محاصره کرد. چون
قبرس آباد و ثروتمند بود، قشون پادشاه کاریه در اینجا آذوقه وافر یافت،
این خبر در اکناف و اطراف سوریه پیچید و مردمی بسیار بطمع سود و
غنایم بقشون مزبور پیوستند، چنانکه عده آن دو برابر شد. از سوی
دیگر پادشاهان سرکش قبرس، چون محصور گشتند، دچار هراس
و پریشانی گردیده قوت قلب پیشین را از دست دادند.
اردشیر از بابل حرکت کرد. هنگامیکه خبر نزدیک شدن قشون سترگ اردشیر
به تن پادشاه صیدا رسید، دانست که یاغیان نخواهند توانست پافشارند.
بنابراین تسّالیون محرمترین گماشته خود را نزد اردشیر فرستاده اظهار کرد
که حاضر است صیدا را تسلیم و در قشون اردشیر که بمصر خواهد رفت،
خدمت کند و چون گدارهای نیل را خوب میشناسد، میتواند خدماتی بزرگ
انجام دهد. اردشیر، پس از اینکه اظهارات فرستاده را با دقت گوش کرد،
گفت نه تنها حاضر است تِن را از جهت تقصیراتی که کرده، معفو بدارد،
بلکه اگر او بوعدههای خود وفا کند، پاداشی نیکو خواهد یافت. بعد
تسالیون از شاه درخواست کرد که موافق عادات پارسی دست راست
خود را بعلامت عهد و پیمان به او، که نماینده تن است، بدهد. اردشیر
از این اظهار، که نبود اعتماد را میرسانید، در خشم شده بقراولان
خود امر کرد او را بیرون برده سرش را از تن جدا کنند. هنگامیکه او را
بقتل گاه میبردند، تسالیون فریاد کرد: «شاها بکن هر آنچه خواهی، ولی
تن که میتواند تمام تعهدات خود را اجرا کند، هیچکدام از مواعد خود را
انجام نخواهد داد، مگر اینکه تو به او قول شرف بدهی». از شنیدن این
سخن اردشیر بخود آمده گفت از او دست باز دارند و تسالیون را خواسته دست
راست خود را به او داد. پس از آن اردشیر از سوریه گذشته وارد فینیقیه
شد و اردوی خود را در نزدیکی صیدا زد.
در خلال این احوال اهالی صیدا از تأنی شاه در حرکت بهره گیری و
وسایل دفاع را از دید جنگ افزار و آذوقه تهیه کردند، دور شهر خود سه
خندق پهن کنده دیوارهای بلند ساختند و قشون ملی را با ورزشهای گوناگون
بمشقات جنگ عادت دادند. صیدا بر تمام شهرهای فینیقیه از دید ثروت و
فراوانی همه چیز برتری داشت و مهمتر از هر چیز آنکه صیدا صد کشتی
سه طبقهای و پنج طبقهای بدریا انداخته بود. تن، پس از اینکه رسولش
از نزد اردشیر برگشت، منتور سردار یونانیهای اجیر را که از مصر بکمک صیدا
آمده بودند، خواسته نقشه خود را که مبنی بر خیانت به اهالی صیدا بود،
به او اطلاع داد و این سردار را با دستهای از قشون صیدا برای اجرای نقشه
خود در شهر گذارده خودش با پانصد تن سپاهی از شهر بیرون شد و به این
بهانه که میخواهد بمحل اجتماع فینقیها برود،
صد تن از بزرگان صیدا را با خود برداشت.
بعد، همینکه نزد اردشیر آمد، امر کرد این صد تن را گرفته بشاه تسلیم کردند
. اردشیر تن را مانند دوستی پذیرفت، ولی در حال دستور کرد، این صد تن
را مانند یاغیان تیرباران کردند. هنگامیکه اهالی صیدا از تسلیم گشتن تن و
کشته شدن صد تن مزبور آگاه شدند، دیدند که چاره ندارند جز اینکه داخل
گفتگو شده شهر را تسلیم کنند. با این مقصود پانصد تن از میان معروفین
خود گزینش کرده در لباس اهل استدعا نزد شاه فرستادند. چون این نمایندگان
به اردوی پارسی رسیدند، اردشیر تن را خواسته پرسید که آیا میتواند
شهر را تسلیم کند؟ او پاسخ داد، بلی. جهت پرسش مزبور از این نکته بود،
که اردشیر نمیخواست شهر بمسالمت تسلیم گردد و میخواست چنان
زهرچشمی به اهالی صیدا بدهد که دیگر شهرهای
فینیقیه تکلیف خودشان را بدانند.
بنابراین، پس از آنکه تن گفت میتواند شهر را تسلیم کند، اردشیر
دستور کرد، تمام پانصد تن را از دم تیغ گذرانیدند. پس از آن تن بسپاهیان
اجیر یونانی که از مصر آمده بودند، نزدیک شده امر کرد او و شاه را بشهر
راه دهند و بدین نحو پارسیها وارد شهر شدند. پس از اینکه شهر تسخیر شد،
چون اردشیر دیگر تن را لازم نداشت، امر کرد او را هم به قتل رسانیدند. ولی
اهالی صیدا، همینکه از کشته شدن نمایندگانشان آگاه شدند، فهمیدند،
که چاره دیگر جز جنگ ندارند. بنابراین تصمیم بجنگ کردند و برای اینکه کسی
راه عقبنشینی یا فرار نداشته از جان گذشته جنگ کند، تمام کشتیها
را سوزانیدند و بعد که دیدند دشمن بشهر راه یافته و سپاهیان شاه مانند
مور و ملخ دیوارها را احاطه دارند، از شدت ناامیدی تصمیم بخودکشی کرده
بخانههای خود درآمدند و درها را بسته خانههای را آتش زدند و خودشان
با زنان و کودکان در این حریق همگانی سوختند. پس از تسخیر شهر
اردشیر خاکسترها و زمین این شهر را بچندین تالان فروخت.
روشنگری آنکه اشخاصی داوطلب شدند که در خرابههای این شهر حفریات کنند
و از این راه به حد فراوانی زر و نقره گداخته بدست آوردند. پس از آن دیگر
شهرهای فینیقیه، که از رفتار اردشیر در برابر صیدا سخت متوحش شده بودند،
همگی سر تسلیم پیش آوردند. در این سال اِواُکراس (نوه اِواُگراسی که
در زمان اردشیر سرکش شده بود) و فوسیون سالامین را محاصره کردند،
زیرا دیگر شهرهای قبرس تسلیم شده بودند و تنها پروتاگراس پادشاه سالامین
پایداری میکرد. اِواُگراس، چون در این جا پیشترها پادشاه بود، تصور میکرد،
که بکمک شاه از نو پادشاه خواهد شد، ولی چون او را در نزد اردشیر متهم کردند،
شاه به پروتاگراس دریافت و پس از تسلیم شدن او با وی همراهی کرد.
بر اثر این پیش آمد اِواُگراس از این گمان، که بپادشاهی سالامین برگردد،
منصرف گردید، ولی بعد که در نزد اردشیر تبرئه شد، شاه سلطنتی به او
در آسیا داد، که کمتر از آنکه از دستش رفته بود نبود، ولی او در کشور
جدید خود رفتاری بد پیش گرفت و ناچار شد فرار کرده به قبرس پناه
ببرد و در آنجا دستگیر شده کشته شد. پروتاگراس، که بطیب خاطر بشاه
تسلیم شده بود، به پادشاهی خود ابقا گردید و با آسودگی گمان
زندگی خود را بسر برد.
اردشیر پس از اینکه بکارهای فینیقیه پایان داد، با سپاه خود و یونانیان
اجیر از راه خشکی عزیمت مصر کرد. شاه که بسیار دوستدار بود که
مصر را از نو تسخیر کند رسولانی بشهرهای یونانی فرستاده شهرهای
بزرگ را دلگرمی کرد که در جنگ او با مصر شرکت جویند آتنیها و اسپارتیه
ا پاسخ دادند که خیلی مایلند مناسبات دوستانه خود را با شاه نگهداری
کنند ولی نمیتوانند سپاهی بدهند. تبیها هزار تن سنگیناسحله
بسرداری لاکراتس فرستادند. اهالی آرگس سه هزار تن دادند بیاینکه
سرداری برای این عده معین کرده باشند، ولی بعد به درخواست شاه
نیکوسترات نامی را سردار این عده کردند او شخصی بود از مردان
عمل و دارای نظری صائب ولی حبهای هم دیوانگی داشت روشنگری
آنکه چون قویهیکل و زورمند بود حرکات و رفتار هرکول (پهلوان داستانی یونانیها)
را تقلید میکرد و به هنگام جنگ پوست شیری را در برکرده گرزی بدست میگرفت.
نیکوسترات سردار آرگسیها چند تن مصری را که همسر و کودکان آنها گروی
ایرانیها بودند، با خود برداشته و با بحریه خود از یکی از کانالهای نیل گذشته
بخشکی درآمد و در آنجا سنگری بنا کرد. همینکه سپاهیان اجیر مصر از
قضیه آگاه شدند، بعده هفت هزار تن برای جلوگیری از دشمن شتافتند
و سردار آنها کلینوسکسی سپاه خود را برای جنگ بیاراست قشون
ایرانی که بخشگی درآمده بوده، بدفاع پرداخت و بعد جنگی درگرفت
، که یونانیها و ایرانیها شجاعتهای محیرالعقول کردند. برآیند اینکه کلینوس
کشته شد و پنجهزار تن از سپاهیان او از دم شمشیر گذشتند. هنگامیکه
خبر شکست این قسمت به پادشاه مصر رسید، پریشان گردید و بتصور
اینکه دیگر قسمتهای قشون ایران به آسانی از نیل گذشته بهطرف
منفیس پایتخت مصر خواهند شتافت، تصمیم کرد بدفاع آن بپردازد.
در این احوال نکتانب پادشاه مصر در منفیس بود و چون دید، که
نمیتواند از پیشرفتهای اردشیر مانع شود از سلطنت دست کشیده
به حبشه گریخت و ثروت خود را هم بدانجا برد. اردشیر پس از تسخیر
مصر شهرهای عمده آن را ویران و نسبت بمعابد هتاکی کرد سالنامههای
مصری را ربود و بعد کاهنان را ناچار کرد بقیمت گزاف این نوشتهها را بخرند
و غنائم بسیار از زر و نقره بدست آورد. آپیس گاو مقدس مصریها را کشت
و امر کرد خری را بجای آن وادارند. تاریخ دومین فتح مصر در سال 344 ق.م.
روی داد. مدت سلطنت اُخس بر مصر شش سال بود. پس از تسخیر مصر
، اردشیر یونانیها را بسیار نواخت و پاداشهای بزرگ به آنها داده
همه را به اوطانشان روانه کرد.
اردشیر را در سال 2۱ سلطنتش باگواس خواجه زهر داد و شاه
بر اثر آن درگذشت. در سلطنت فیلیپ، اُخُس شاه پارسیها بود و اعلی
درجه شقاوت را نسبت بتبعه خود بکار میبرد از این رو مورد بغض
گردید و باگواس، یکی از رؤسای قراولان شاهی، او را زهر داد. این خواجه
جنگآور مردی بود فاسد و طبیبی را آلت اجرای جنایت خود كرد. خواجه
یادشده مصری بود و شدت عمل اردشیر در برابر مصریها و بیاثر ماندن
درماندگی و الحاح او، درباره اینکه این قدر سختی با مصریها نکند، او را به
انتقام تحریک کرد. پس از تسخیر مصر اردشیر ببابل برگشت و در عیش
و عشرت غوطهور شده زمام همه کارها را به باگواس خواجه سپرد».
شاید پس از چندی اردشیر، بسبب حسادت و سعایت درباریان،
خواسته او را تغییر دهد و او برای نگهداری مقام خود بدینوسیله
متوسل شده، تا شاهی را بتخت نشاند، که جوان بوده موافق میل او رفتار کند.
به هر روی اردشیر در سال 338 ق.م.همانند برادرانش بوسیله خواجه باگواس
کشته شد. او دو فرزند بنام های پروشات وارشک داشت که ارشک به جای اونشست.