01-07-2015، 0:24
(آخرین ویرایش در این ارسال: 04-09-2015، 15:36، توسط دریای بی موج.)
آغوشتو به غير من به روی هيشکی وا نکن
منو از اين دلخوشی و آرامشم جدا نکن
من برای با تو بودن پر عشق و خواهشم
منو تو آغوشت بگير آغوش تو مقدسه
بوسيدنت برای من تولد يک نفسه
چشمای مهربون تو منو به آتيش ميکشه
نوازش دستای تو عادته ترکم نميشه
فقط تو آغوش خودم دغدغه هاتو جا بذار
به پای عشق من بمون هيچکس رو جای من نذار
مهر لباتو روی تن و روی لب کسی نزن
فقط به من بوسه بزن به روح و جسم و تن من....
بگذر از نی من حکایت میکنم
وز جدایی ها شکایت میکنم
نی کجا این نکته ها آموخته؟
نی کجا داند نیستان سوخته؟
بشنو از من بهترین راوی منم
راست خواهی هم نی و هم نی زنم
نشنو از نی ، نی حصاری بیش نیست
بشنو از دل ، دل حریم دلبریست..
نی چو سوزد خاک و خاکستر شود...
دل چو سوزد خانه ای ویران شود...
من و تو از همان روز اول،
محکوم به از دست دادن بودیم!
تو، همان یک ذره احساست را…
و من…
تمام زندگی ام را...
باور کن . . .
هـوس کــرده ام کـه تــو باشـی و مــن باشـم
و هـیچ کـس نبـاشد . . .
آنـگاه داغتــرین آغوشـها را از تنـت . . .
و شیــریـن تــرین بــوسه ها را از لبــانت بیــرون کــشم . . .
بـه تلافــی تــمام روزهایــی کــه مـیخواستمت و نبودی . . .
هوای دو نفره ی زمستانی ...
می طلبد که تنها نباشی....
دستی را بفشاری...
سینه ای را گرم کنی...
در آغوشی گُم شوی...
محو شوی در عشقی پایدار....!
قهر ها بهانه است
کسی که دوستت دارد
برای ماندن در بین هزاران نقطه ی سیاه شب
حتی اگر یک نقطه ی سپید بیابد دلیلش می کند برای ماندن
و کسی که می خواهد برود
در سپیدی روز حتی اگر نقطه ای سیاه را هم نیابد
با انگشتش به گوشه ای اشاره می کند که انگار نقطه ای سیاه یافته !!!
کسی که رفتنی است بگذار برود
رودخانه اگر عاشق دریا بود
عشقش را به چاه فاضلاب نمی داد !!
گونه هایت خیس است ؟
باز با این رفیق نابابت ، نامش چه بود ؟
هان ! باران …
باز با “باران” قدم زدی ؟
هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها
همدم خوبی نیست برای درد ها...
فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس و خیس تر میکند!
باز با این رفیق نابابت ، نامش چه بود ؟
هان ! باران …
باز با “باران” قدم زدی ؟
هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها
همدم خوبی نیست برای درد ها...
فقط دلتنگی هایت را خیس و خیس و خیس تر میکند!
fباید اینجا صفحه رو ابی کنی
مپرس حال مرا ! روزگار یارم نیست
جهنمی شده ام ، هیچ کس کنارم نیست
مرا ز عشق مگویید ، عشق گمشده ای ست
که هر چه هست ندارم ! که هر چه دارم نیست...
سخته حرفم، رسیده وقت رفتن
گذشت اون روزا تو حرفها بودی حرف اول
حس میکردم اخیرا حرفهات با خراشه
اونجا بود که فهمیدم این قصه آخراشه
وقت رفتنه و وقت دفن قلبمه
و خودت میدونی تمومه الکی جو نده
حرف های تلخت هم که نمک زخممه
و تنها دلخوشیم به قلم دستمه
و باز منو حسرت اینکه دوباره تنهام
و از خدا حالا میخوام من دو بال پرواز
میدونی چند بار گفتم تو مال من باش؟ بگذریم
دیگه ز دستم در رفته شمار دردا
تو که میدونستی من تکیه گاه محکمتم
من که هر دقیقه ام وابسته به دقیقه ی تو بود
من که حتی لباس تنم به سلیقه ی تو بود
منی که دست هیچ کسی رو با وجودم نمی گرفتم
تو باعث شدی که توی قلبم بمیره نفرت
رسیده وقت رفتن
هر چند، من از دلت خیلی وقته رفتم
باشه تو بردی و اینا برات افتخارن
تو ختم عالمیو منم اِندِ خامم
فک نکنی اهل جبران یا انتقامم
خودم باید دقت میکردم تو انتخابم
گذشت اون روزا تو حرفها بودی حرف اول
حس میکردم اخیرا حرفهات با خراشه
اونجا بود که فهمیدم این قصه آخراشه
وقت رفتنه و وقت دفن قلبمه
و خودت میدونی تمومه الکی جو نده
حرف های تلخت هم که نمک زخممه
و تنها دلخوشیم به قلم دستمه
و باز منو حسرت اینکه دوباره تنهام
و از خدا حالا میخوام من دو بال پرواز
میدونی چند بار گفتم تو مال من باش؟ بگذریم
دیگه ز دستم در رفته شمار دردا
تو که میدونستی من تکیه گاه محکمتم
من که هر دقیقه ام وابسته به دقیقه ی تو بود
من که حتی لباس تنم به سلیقه ی تو بود
منی که دست هیچ کسی رو با وجودم نمی گرفتم
تو باعث شدی که توی قلبم بمیره نفرت
رسیده وقت رفتن
هر چند، من از دلت خیلی وقته رفتم
باشه تو بردی و اینا برات افتخارن
تو ختم عالمیو منم اِندِ خامم
فک نکنی اهل جبران یا انتقامم
خودم باید دقت میکردم تو انتخابم
تنهـــایـــی همیـــــن اســــت
تکــــرار نا منظــــم من بــــی تـــو
بــی آنـــکه بــدانـی برای تو نفـــس میکشـــــم !
گاه دلتنگ ميشوم...دلتنگ تر از تمام دلتنگي ها
حسرت هارو ميشمارم...باختن هارا و صداي شكستن را
نميدانم من كدامين اميد را نا اميد كردم
و كدام خواهش را نشنيدم
و به كدام دلتنگي خنديدم
كه چنين دلتنگم...........
ميخواهم برگردم به روزهاي كودكيم
آن زمان ها كه پدر تنها قهرمان بود
عشق تنها در اغوش مادر خلاصه ميشد
بالاترين نقطه ي زمين شانه هاي پدر بود
بدترين دشنام خواهر و برادرهاي خودم بودند
تنها دردم زانوهاي زخمي ام بودند
تنها چيزي كه ميشكست اسباب بازي هايم بودند
و معناي خداحافظ تا فردا بود.........
و اكنون.....دلتنگم....دلتنگ خيلي چيزها
دلتنگ اين همه دلتنگي ها.......
چيزهايي كه برمن گذشت و هيچ وقت باز نخواهد گشت!
دلتنگم!!
زندگي قافيه ي باران است
من اگر پاييزم و درختان اميدم همه بي برگ شدند
تو بهاري و به اندازه ي باران خدا زيبايي...
امیدوارم دوس داشته باین نظرو سپاس فراموش نشه =بشه گریه میکنما