15-06-2015، 10:04
«قدرت کردگار میبینم
حالت روزگار میبینم»
دور را دور رمل و اسطرلاب
عقل را کم عیار میبینم
اصل را فرع و فرع را بر اصل
در قضایا سوار میبینم
در دل روزهای خرتوخر
تا بخواهی غبار میبینم
روی دیوار پیشرفت و بقا
دو سه تا سوسمار میبینم
از عمل بیخبرترین هستم
در عوض هی شعار میبینم
مهرورزی شعار مدعیان
«در یمین و یسار میبینم»
در عمل منتها به وضع بدی
تپّه و کوهسار میبینم
حمله چل حرامیان مدرن
دم به دم آشکار میبینم
طرحهایی که آب و نان دارند
برده انحصار میبینم
اسب، اسب بخار کم دارد
سارقان در قطار میبینم
ارز و بازار دست یک عدّه
شرخر مستعار میبینم
نه به جمشید میشود خندید
نه فری را مهار میبینم
بابک و هافبک و بدون گلر
تیم را بی زوار میبینم
آدمی را حوالی سنگال
بی خبر برکنار میبینم
در پوپولیسم مد شده هر روز
زایش و ابتکار میبینم
وعده دادن زمین به همه
متر آن را هزار میبینم
سیبهای زمینی از هر سو
گیج و بی اختیار میبینم
آنچه پیدا نمیشود در شهر
را کماکان وقار میبینم
شب به شب گوجه را چو طیّاره
در فضا پایدار میبینم
هشت سالی تشنج و کابوس
خواب را زهر مار میبینم
آنچه از خلق در میآید را
نه دعا که دمار میبینم
ملّت بینوای ایران را
جملگی در هوار میبینم
بیشتر از تمامی تاریخ
خلق را وامدار میبینم.
نه فقط صد نفرگروه فشار
همه را در فشار میبینم
عینهو بمب ساعتی، خويشتن
را لب انفجار میبینم
مغزها را یکی یکی در مرز
در مسیر فرار میبینم
کاشکی کور میشدم اصلاً
که چنین روزگار میبینم
…
قدرت کردگار میبینم
انتهای بهار میبینم
مشت محکم به اقتضای زمان!
به دهان ویار میبینم
«چون فريدون به تخت بنشيند
دولتش بر قرار ميبينم»
جمعِ بر اقتصاد شوریده
را به کل تار و مار میبینم
لیست غارتگران بیت المال
در صف انتشار میبینم
گوجه پرواز هم اگر بکند
پشت بندش خیار میبینم
توی جیب فری به جای دلار
شاخ گاو و چنار میبینم
هر که بر خواری وطن کوشید
را در این دوره خوار میبینم
«نعمت ا… نشسته در کنجي»
شعر او بر مدار میبینم
بار اول نبود و آخر نیست
چوب پروردگار میبینم
حالت روزگار میبینم»
دور را دور رمل و اسطرلاب
عقل را کم عیار میبینم
اصل را فرع و فرع را بر اصل
در قضایا سوار میبینم
در دل روزهای خرتوخر
تا بخواهی غبار میبینم
روی دیوار پیشرفت و بقا
دو سه تا سوسمار میبینم
از عمل بیخبرترین هستم
در عوض هی شعار میبینم
مهرورزی شعار مدعیان
«در یمین و یسار میبینم»
در عمل منتها به وضع بدی
تپّه و کوهسار میبینم
حمله چل حرامیان مدرن
دم به دم آشکار میبینم
طرحهایی که آب و نان دارند
برده انحصار میبینم
اسب، اسب بخار کم دارد
سارقان در قطار میبینم
ارز و بازار دست یک عدّه
شرخر مستعار میبینم
نه به جمشید میشود خندید
نه فری را مهار میبینم
بابک و هافبک و بدون گلر
تیم را بی زوار میبینم
آدمی را حوالی سنگال
بی خبر برکنار میبینم
در پوپولیسم مد شده هر روز
زایش و ابتکار میبینم
وعده دادن زمین به همه
متر آن را هزار میبینم
سیبهای زمینی از هر سو
گیج و بی اختیار میبینم
آنچه پیدا نمیشود در شهر
را کماکان وقار میبینم
شب به شب گوجه را چو طیّاره
در فضا پایدار میبینم
هشت سالی تشنج و کابوس
خواب را زهر مار میبینم
آنچه از خلق در میآید را
نه دعا که دمار میبینم
ملّت بینوای ایران را
جملگی در هوار میبینم
بیشتر از تمامی تاریخ
خلق را وامدار میبینم.
نه فقط صد نفرگروه فشار
همه را در فشار میبینم
عینهو بمب ساعتی، خويشتن
را لب انفجار میبینم
مغزها را یکی یکی در مرز
در مسیر فرار میبینم
کاشکی کور میشدم اصلاً
که چنین روزگار میبینم
…
قدرت کردگار میبینم
انتهای بهار میبینم
مشت محکم به اقتضای زمان!
به دهان ویار میبینم
«چون فريدون به تخت بنشيند
دولتش بر قرار ميبينم»
جمعِ بر اقتصاد شوریده
را به کل تار و مار میبینم
لیست غارتگران بیت المال
در صف انتشار میبینم
گوجه پرواز هم اگر بکند
پشت بندش خیار میبینم
توی جیب فری به جای دلار
شاخ گاو و چنار میبینم
هر که بر خواری وطن کوشید
را در این دوره خوار میبینم
«نعمت ا… نشسته در کنجي»
شعر او بر مدار میبینم
بار اول نبود و آخر نیست
چوب پروردگار میبینم