04-06-2015، 16:20
چرا اکثریت مردم ایران شاد نیستند و روحیه ای شاد ندارند و بر چه اساسی و با چه دلایلی در لیست کشورهای غمگین دنیا قرار گرفته اند
در طول سال ها، درگیری اقشار مختلف مردم و به ویژه جوانان با این امر، منجر به آسیب های اجتماعی مهلکی همچون اعتیاد و خودکشی شده و جامعه را به سمت خشونت پیش برده است. چرا ایرانیان مردمی شاد نیستند؟
مسال موسسه گالوپ لیست خود را برای 124 کشور دنیا منتشر کرد و باز هم مردم دانمارک توانستند برای چندمین بار عنوان شادترین مردم دنیا را به دست بیاورند. هرچند در لیست جدید گالوپ نامی از کشورهای ایران و برخی از کشورهای دیگر قزاقستان، سوریه و سودان برده نشده و علت آن به گفته موسسه گالوپ، نبود آمار مشخص از این کشورها ذکر شده اما در نظرسنجی سال گذشته این موسسه ایران بین 155 کشور رتبه 81ام را داشت و به نظر نمی رسید اگر در لیست امسال هم قرار می گرفت جایگاهی بهتر از این می داشت.
دکتر ناصر فکوهی انسان شناس برجسته می گوید: «ناشادی را می توان نه فقط از طریق مشاهده مستقیم و گفتگو با گروه های مختلف مردم از پایین ترین تا بالاترین اقشار نتیجه گرفت بلکه دلایلی عینی و مستقیم مثل مهاجرت حتی با بدترین شرایط، فرار مغزها، فرار سرمایه ها، عدم پایبندی به سرزمین، کاهش ازدواج و تعداد فرزندان، گسترش آسیب هایی چون دروغ و بی اخلاقی، اعتیاد، خودنمایی و تازه به دوران رسیدگی، عدم عهده نسبت به سنت ها و احترام به نسل های گذشته، بی انگیزگی در جوانان، تنش های اجتماعی و عصبی شدن شدید مردم و بالارفتن نرخ پرخاشجویی و درگیری های ناشی از آن، و در حوزه های غیرمادی و ذهنی، به وجود آمدن تصورات کاملا بی پایه درباره موقعیت های طلایی در خارج از کشور، اسطوره سازی و قهرمان پروری، نومیدی نسبت به آینده و انعکاس گسترده همه این موارد در اظهارات سیاستمداران، و گسترده ترین اقشار مردم و حتی برنامه ریزی های گسترده مقامات برای آنکه شرایط «شاد» به وجود بیاورند.»
همین بحث گسترده موجب شد تا با دکتر ناصر فکوهی استاد دانشگاه تهران و مدیر انسان شناسی و فرهنگ گفت و گو کنیم.
امسال موسسه گالوپ لیست خود را برای 124 کشور دنیا منتشر کرد و باز هم مردم دانمارک توانستند برای چندمین بار عنوان شادترین مردم دنیا را به دست بیاورند. راز شاد نبودن مردم ایران طبق این آمار چیست؟
نخستین پرسشی که ممکن است برای خوانندگان شما مطرح باشد این است که آیا واقعا چنین است؟ یعنی ما در کشوری زندگی می کنیم که مردم در آن شاد نیستند؟ افزون بر این، بیشتر از خوانندگان برای ما، به مثابه آسیب شناسان و برای هرکسی که روی مسائل اجتماعی مطالعه می کند، پیش از آنکه اظهارنظری بکنیم مهم این است که آیا اظهارنظرمان پایه و اساسی علمی و قابل اتکا دارد یا صرفا متکی بر گروهی از شواهد شخصی و پیش داوری ها است؟ نظرسنجی ها و رده بندی های بین المللی به نظر من به خودی خود گویا نیستند اما اگر این نظرسنجی ها با شواهد بی شمار دیگری به صورت کمی و کیفی انطباق داشته باشند باید مساله را بپذیریم و آن را علت یابی کرده و برایش چاره اندیشی کنیم.
اولا به باور من، این یک مساله و آسیب واقعی در کشور ما است که البته بنا بر اینکه از کدام شرایط اجتماعی، از کدام قشر و موقعیت سخن می گوییم بسیار متفاوت است. اما معیار ما باید همیشه وضعیت کسانی باشند که از کمترین امتیازات اجتماعی و مادی برخوردارند، یعنی اقلیت ها، افراد فقیر، محرومان و کسانی که کمترین ابزارها را برای دفاع از خویش دارند، آیا این افراد شاد هستند و در مقایسه با سایر جوامع تا چه اندازه ای؟
نظر من به عنوان یک آسیب شناس اجتماعی تایید کامل نتایجی است که به آن اشاره کردید و این را به صورت نسبی و در مقایسه با سایر کشورها چه در حال توسعه و چه توسعه یافته می گویم: یعنی کاملا نسبت به این موضوع واقف هستم که بحران جهانی و نتایج نظامی گری های گسترده قدرت های بزرگ و یک سرمایه داری مالی افسارگسیخته بحرانی است که تقریبا هیچ کسی را در سطح جهان آسوده نگذاشته و امروز هرکسی با هر موقعیت و وضعیت اقتصادی و اجتماعی بدون شک کمابیش رنج می برد. بنابراین موضوع نسبی است.
با وجود این من معتقدم کشور ما یکی از نامناسب ترین وضعیت ها را دارد به خصوص در رابطه با پتانسیل هایی که دارد: یکی از جوان ترین جمعیت جهان، بالاترین پتانسیل های طبیعی، ثروت بیکران انسانی و طبیعی، موقعیت استراتژیک بی نظیر، اقلیمی بسیار متنوع و زیبا، پیشینه ای تاریخی و چند هزار ساله، یکی از بزرگ ترین میراث های فرهنگی جهان، کشوری به شدت غنی از لحاظ زبان ها، فرهنگ ها و سنت های محلی و در عین حال دارای یکی از بهترین انسجام های قومی، دینی و فرهنگی… به عبارت دیگر کشور و فرهنگی که همه چیز را برای شاد بودن دارد اما تا این اندازه ناشاد است؟
ابتدا اجازه بدهید ابتدا چند کلمه درباره دلایل خود در تایید این ناشادی بگویم. ناشادی را می توان نه فقط از طریق مشاهده مستقیم و گفتگو با گروه های مختلف مردم از پایین ترین تا بالاترین اقشار نتیجه گرفت بلکه دلایلی عینی و مستقیم مثل مهاجرت حتی با بدترین شرایط، فرار مغزها، فرار سرمایه ها، عدم پایبندی به سرزمین، کاهش ازدواج و تعداد فرزندان، گسترش آسیب هایی چون دروغ و بی اخلاقی، اعتیاد، خودنمایی و تازه به دوران رسیدگی، عدم عهده نسبت به سنت ها و احترام به نسل های گذشته، بی انگیزگی در جوانان، تنش های اجتماعی و عصبی شدن شدید مردم و بالارفتن نرخ پرخاش جویی و درگیری های ناشی از آن و در حوزه های غیرمادی و ذهنی، به وجود آمدن تصورات کاملا بی پایه درباره موقعیت های طلایی در خارج از کشور، اسطوره سازی و قهرمان پروری، نومیدی نسبت به آینده و انعکاس گسترده همه این موارد در اظهارات سیاستمداران، و گسترده ترین اقشار مردم و حتی برنامه ریزی های گسترده مقامات برای آنکه شرایط «شاد» به وجود بیاورند، همه گویای واقعیت داشتن این شرایط ناشادی است.
از اینجا به بعد دو حالت وجود دارد: یا هنوز هستند کسانی که وجود این آسیب را نفی می کنند و آن را بخشی از موقعیت عمومی جهان می پندارند و یا برعکس آن را می پذیرند. برای گروه نخست به ویژه اگر جزو تصمیم گیرندگان باشند باید هرچه زودتر فکری کرد چون وضعیت ایشان به بیماری شباهت دارد که یک مرض سخت به شدت تهدیدش می شکند اما خودش نسبت به این امر ناآگاه نیست یا نمی خواهد آن را بپذیرد و تصور می کند با نفی آن بیماری، مرض عقب نشینی خواهدکرد که طبعا چنین نیست، بیماری پیشرفت می کند و احتمالا او را خواهدکشت.
اما گروه دوم که دست کم آسیب را پذیرفته اند باید به فکر چاره باشند. ناامیدی و بی انگیزگی هرگز چاره هیچ چیز نبوده است، بلکه همان طور که گفتم خود بخشی از آسیب است و ناشادبودن را تشدید و بیماری را تقویت می کند. بنابراین باید به جای نومیدی ابتدا دلایل را تحلیل کرد سپس راه حلی منطقی و قابل دفاع و عملی به دست آورد. دلایل بی شمارند و به صورت زمانی در یک پیوستار طولانی قرار دارند یعنی نتیجه این یا آن اتفاق نیستند که امروز یا دیروز افتاده است.
البته همیشه اتفاق های ناگوار، روندهای منفی و تلخکامی های گذرا همچون کاتالیزورهایی عمل می کنند که می توانند موقعیت ناشادی را تقویت کنند اما دلیل اصلی آن نیستند. من سعی می کنم دلایل را از کل به جزء و با دیدگاهی ساختاری و سپس در عاملیت اجتماعی توضیح بدهم. از لحاظ ساختاری هر اندازه میان موقعیت بالقوه یک کشور و موقعیت بالفعل آن فاصله بیشتری باشد، ما با وضعیت ناشادی بیشتری روبرو می شویم.
توضیح می دهم: هراندازه کشوری به صورت بالقوه ثروتمندتر باشد، نیروهای قوی تر و جوان تری داشته باشد، افق های برنامه ریزی و کار برایش گشوده تر باشد، اما در واقعیت این موقعیت ها هیچ کدام به وضعیت بالفعل در نیامده باشند ناشادی در آن بیشتر است. از این رو نباید تعجب کرد که چرا برای مثال ما در کشوری بسیار فقیر و بدون هیچ منبع درآمدی گاه مردمی می بینیم که از ما شادترند. دلیل روشن است. فاصله میان موقعیت بالقوه و بالفعل آن ها کم است. اینکه مردم ما احساس ناشادی می کنند دلیلش آن است که می دانند ایران یکی از ثروتمندترین و پرتوان ترین کشورهای جهان است و بنابراین نرسیدن به موقعیت بالفعل برای آن ها به یک درد سخت و تحمل ناپذیر تبدیل می شود که لزوما نمی توان آن را با تحلیل های پیچیده درمان کرد.
مثالی بزنم: ما بنا بر نظ مسئولان یکی از ده پهنه بزرگ توریسم جهان هستیم اما سهم مان از درآمد توریستی به حدی ناچیز است که بهتر است از آن سخن نگوییم. ما یکی از ثروتمندترین کشورهای تولیدکننده نفت و گاز هستیم اما هنوز با پدیده ای به نام مناطق محروم و استان های توسعه نیافته حتی در نزدیکی همان منابع سروکار داریم. ما جمعیتی بسیار جوان داریم که باید بهترین چشم انداز را در برابر خود ببیند و برای آینده خود برنامه ریزی های طولانی بکند و با ازدواج و تشکیل خانواده هرچه زودتر به فکر تدام خوشبختی خود باشد، اما اکثر جوان ها تا جیی که بتوانند از ازدواج سر باز می زنند و اگر هم ازدواج کنند تمایلی به فرزند داشتن ندارند. همه این مسایل به همان عدم توازن میان موقعیت بالقوه و بالفعل می گردد که دلیلش به روشنی در سوءمدیریت ها است.
دلیل ساختاری دیگر، نابرابری های اجتماعی حاد است. روشن است که در هیچ کجای دنیا انتظار نمی رود که همه مردم با هم برابر باشند اما در کشوری با ثروت و قدرت ایران، اینکه هنوز بسیاری از مردم از حقوق اولیه ای مثل بهداشت، آموزش، حمل و نقل عمومی باکیفیت، آب و هوای تمیز و به دور از آلودگی و مسکن برخوردار نباشند، در حالی که گروهی دیگر در کاخ های شخصی زندگی می کنند و با هواپیماهای جت شخصی سفر می کنند و برای تفریح روزمره خود میلیون ها تومان هزینه می کنند، قابل دوام از لحاظ ساختاری نیست و بدون شک نه فقط عامل بی انگیزگی و ناشادی است بلکه یک موتور خطرناک برای تنش های اجتماعی نیز به حساب می آید.
در چنین کشوری دولت باید پیش از هرچیز همه این حقوق را برای همه فراهم کند، حال اینکه کسانی باشند که بتوانند در حد معقولی ثروتمندتر باشند بحث دیگری است: در پیشرفته ترین کشورهای جهان نیز نابرابرای ها و عدم کنترل آن از طرف دولت ها فاجعه آفریده است و در نظر بگیریم که ابزارهای آن کشورها برای ایجاد سوپاپ های اطمینان بسیار بیشتر از ماست.
( اُمید جَوآن )