16-11-2012، 15:18
(آخرین ویرایش در این ارسال: 16-11-2012، 15:23، توسط hosainbakhtiari.)
اربعين شهادت امام حسين(عليه السلام)
اهل بيت(عليهم السلام) به سفر خود ادامه دادند تا به دو راهى جاده عراق و مدينه رسيدند، چون به اين مكان رسيدند، از امير كاروان خواستند تا آنان را به كربلا ببرد، و او آنان را بسوى كربلا حركت داد. وقتي به كربلا رسيدند، جابر بن عبدالله انصارى(5) را ديدند كه با تنى چند از بنى هاشم و خاندان پيامبر براى زيارت امام حسين(عليهالسلام) آمده بودند، همزمان با آنان به كربلا وارد شدند و سخت گريستند و ناله و زارى كردند و بر صورت خود سيلى زده و نالههاى جانسوز سر دادند و زنان روستاهاى مجاور نيز به آنان پيوستند(6)، حضرت زينب(عليهاالسلام) در ميان جمع زنان آمد و با صوتى حزين كه دلها را جريحهدار مىكرد ميگفت: «وا اخاه! وا حسيناه! وا حبيب رسول الله و ابن مكة و منا! و ابن فاطمة الزهراء! و ابن على المرتضى! آه ثم آه!»، پس بيهوش گرديد.
حضرت زينب(عليهاالسلام) در ميان جمع زنان آمد و با صوتى حزين كه دلها را جريحهدار مىكرد ميگفت: «وا اخاه! وا حسيناه! وا حبيب رسول الله و ابن مكة و منا! و ابن فاطمة الزهراء! و ابن على المرتضى! آه ثم آه!»، پس بيهوش گرديد.
آنگاه امكلثوم با صدايى بلند مىگفت: امروز محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا از دنيا رفتهاند؛ و زنان نيز سيلى به صورت زده و گريه و شيون مىكردند.
سكينه وقتي چنين ديد، فرياد زد: وا محمداه! وا جداه! چه سخت است بر تو تحمل آنچه با اهل بيت تو كردهاند، آنان را از دم تيغ گذراندند و بعد عريانشان نمودند!(7)
عطيه عوفى(8) مىگويد: با جابر بن عبدالله براي زيارت مزار امام حسين(عليهالسلام) به سمت كربلا آمديم و وقتي به كربلا رسيديم جابر نزديك شط فرات رفته و غسل كرد و ردائى همانند شخص مُحرم بر تن نمود و خود را معطر كرد و هر گامى كه بر مىداشت ذكر خدا مىگفت تا نزديك قبر مقدس رسيد و به من گفت: دستم را بر روى قبر بگذار! چون چنين كردم، بر روى قبر از هوش رفت.
من آب بر روى جابر پاشيدم تا به هوش آمد، آنگاه سه مرتبه گفت: يا حسين! سپس گفت: «حبيب لا يجيب حبيبه!»، و بعد اضافه كرد: چرا تمناى جواب دارى در حالي كه حسين(عليه السلام) در خون خود آغشته و بين سر و بدنش جدايى افتاده است!! و گفت:
من گواهى مىدهم كه تو فرزند بهترين پيامبران و فرزند بزرگ مؤمنين مىباشى، تو فرزند سلاله هدايت و تقوايى و پنجمين نفر از اصحاب كساء و عبايى، تو فرزند بزرگ نقيبان و فرزند فاطمه سيده بانوانى، و چرا چنين نباشد كه دست سيدالمرسلين تو را غذا داد و در دامن پرهيزگاران پرورش يافتى و از سينه ايمان شير خوردى و پاك زيستى و پاك از دنيا رفتى و دلهاى مؤمنان را از فراق خود اندوهگين كردى پس سلام و رضوان خدا بر تو باد، تو بر همان راهي رفتى كه برادرت يحيى بن زكريا شهيد گشت.
سپس چشمش را به اطراف قبر گردانيد و گفت:
السلام عيكم ايتها الارواح التى حلت بفناء الحسين و اناخت برحله، اشهد انكم اقمتم الصلوة و آتيتم الزكوة و امرتم بالمعروف و نهيتم عن المنكر و جاهدتم الملحدين و عبدتم الله حتى اتاكم اليقين؛ سلام بر شما اى ارواحى كه در كنار حسين نزول كرده و آرميديد، گواهى مىدهم كه شما نماز را بپا داشته و زكات را ادا نموده و به معروف امر و از منكر نهى كرديد، و با ملحدين و كفار مبارزه و جهاد كرده، خدا را تا هنگام مردن عبادت نموديد.
عطيه عوفى مىگويد: با جابر بن عبدالله براي زيارت مزار امام حسين(عليهالسلام) به سمت كربلا آمديم و وقتي به كربلا رسيديم جابر نزديك شط فرات رفته و غسل كرد و ردائى همانند شخص مُحرم بر تن نمود و خود را معطر كرد و هر گامى كه بر مىداشت ذكر خدا مىگفت تا نزديك قبر مقدس رسيد و به من گفت: دستم را بر روى قبر بگذار! چون چنين كردم، بر روى قبر از هوش رفت.
و اضافه نمود: به آن خدائى كه پيامبر را به حق مبعوث كرد ما در آنچه شما شهدا در آن وارد شدهايد شريك هستيم.
عطيه مىگويد: به جابر گفتم: ما كارى نكرديم! اينان شهيد شدهاند.
جابر گفت: اى عطيه! از حبيبم رسول خدا(صلى الله عليه و آله) شنيدم كه مىفرمود: «من احب قوما حشر معهم و من احب عمل قوم اشرك فى عملهم»(9)؛ «هر كس گروهى را دوست داشته باشد با آنها محشور ميگردد، و هر كس عمل جماعتى را دوست داشته باشد در عمل آنها شريك خواهد بود.»
امیدوارم مطالعه شود
![Blush Blush](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/blush.gif)
![Blush Blush](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/blush.gif)
![Blush Blush](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/blush.gif)
![Blush Blush](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/blush.gif)
![Blush Blush](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/blush.gif)
حركت از كربلا
اگر زنان و كودكان بيش از اين در كنار قبور عزيزانشان مىماندند، خود را در اثر شيون و زارى و گريستن و نوحه كردن هلاك مىنمودند، لذا امام سجاد(عليهالسلام) فرمان داد تا بار شتران را ببندند و از كربلا به طرف مدينه حركت كنند. چون بارها را بستند و آماده حركت شدند، سكينه(عليهاالسلام) اهل حرم را با ناله و فرياد به جانب مزار مقدس امام جهت وداع حركت داد و همگي در اطراف قبر مقدس گرد آمدند، سكينه قبر پدر را در آغوش گرفت و به شدت گريست و به سختى ناليد و اين ابيات را زمزمه كرد:
الا يا كربلا نودعك جسما"بلا كفن و لا غسل دفينا الا يا كربلا نودعك روحا"لا حمد و الوصى مع الامينا؛ اى كربلا! بدنى را در تو به وديعه گذارديم، كه بدون غسل و كفن مدفون شد؛ اى كربلا! كسى را به يادگار در تو نهاديم كه او روح احمد و وصى اوست.»(23)
بازگشت به مدينه
پس از چند روزي كه اهل بيت در كربلا بودند و بر مزار عزيزانشان عزاداري نمودند، به دستور امام سجاد(عليه السلام) به سمت مدينه حركت كردند. حضرت امكلثوم(عليهاالسلام) و يا به نقل برخي از اسناد حضرت زينب(عليهاالسلام) در حالى كه همراه كاروان كربلا عازم شهر مدينه گرديد مىگريست و اين اشعار را مىخواند.(24)
"اى مدينه جد ما! نپذير ما را، كه با حسرت و اندوهها بازگشتيم؛ از تو با همه خويشان بيرون رفته، و چون بازگشتيم نه مردان و نه كودكانى با ماست؛ در هنگام خروج جمع ما كامل بود و اكنون در بازگشت برهنه و غارت شدهايم؛ در ظاهر در امان خدا بوديم و اكنون كه بازگشتيم هنوز بر ستم ظالمان و بريدن پيمانشان بيمناك هستيم؛ انيس ما مولايمان حسين بود، و چون آمديم حسين را در كربلا گرو گذاريم؛ خود گريستيم؛ پاكان بدون خفاء مائيم، و مخلصين و برگزيدگان ماييم؛ ما بردباران بر بلا هستيم، و ما راستگويان ناصحيم؛ اى جد ما! دشمنان ما به آزرويشان رسيدند، و تشفى ياقتند به سبب قتل ما؛ حرمت زنان را هتك نمودند و تمام آنها را بر جهاز شتران به قهر حمل كردند.»
اهل بيت(عليهم السلام) به سفر خود ادامه دادند تا به دو راهى جاده عراق و مدينه رسيدند، چون به اين مكان رسيدند، از امير كاروان خواستند تا آنان را به كربلا ببرد، و او آنان را بسوى كربلا حركت داد. وقتي به كربلا رسيدند، جابر بن عبدالله انصارى(5) را ديدند كه با تنى چند از بنى هاشم و خاندان پيامبر براى زيارت امام حسين(عليهالسلام) آمده بودند، همزمان با آنان به كربلا وارد شدند و سخت گريستند و ناله و زارى كردند و بر صورت خود سيلى زده و نالههاى جانسوز سر دادند و زنان روستاهاى مجاور نيز به آنان پيوستند(6)، حضرت زينب(عليهاالسلام) در ميان جمع زنان آمد و با صوتى حزين كه دلها را جريحهدار مىكرد ميگفت: «وا اخاه! وا حسيناه! وا حبيب رسول الله و ابن مكة و منا! و ابن فاطمة الزهراء! و ابن على المرتضى! آه ثم آه!»، پس بيهوش گرديد.
حضرت زينب(عليهاالسلام) در ميان جمع زنان آمد و با صوتى حزين كه دلها را جريحهدار مىكرد ميگفت: «وا اخاه! وا حسيناه! وا حبيب رسول الله و ابن مكة و منا! و ابن فاطمة الزهراء! و ابن على المرتضى! آه ثم آه!»، پس بيهوش گرديد.
آنگاه امكلثوم با صدايى بلند مىگفت: امروز محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا از دنيا رفتهاند؛ و زنان نيز سيلى به صورت زده و گريه و شيون مىكردند.
سكينه وقتي چنين ديد، فرياد زد: وا محمداه! وا جداه! چه سخت است بر تو تحمل آنچه با اهل بيت تو كردهاند، آنان را از دم تيغ گذراندند و بعد عريانشان نمودند!(7)
عطيه عوفى(8) مىگويد: با جابر بن عبدالله براي زيارت مزار امام حسين(عليهالسلام) به سمت كربلا آمديم و وقتي به كربلا رسيديم جابر نزديك شط فرات رفته و غسل كرد و ردائى همانند شخص مُحرم بر تن نمود و خود را معطر كرد و هر گامى كه بر مىداشت ذكر خدا مىگفت تا نزديك قبر مقدس رسيد و به من گفت: دستم را بر روى قبر بگذار! چون چنين كردم، بر روى قبر از هوش رفت.
من آب بر روى جابر پاشيدم تا به هوش آمد، آنگاه سه مرتبه گفت: يا حسين! سپس گفت: «حبيب لا يجيب حبيبه!»، و بعد اضافه كرد: چرا تمناى جواب دارى در حالي كه حسين(عليه السلام) در خون خود آغشته و بين سر و بدنش جدايى افتاده است!! و گفت:
من گواهى مىدهم كه تو فرزند بهترين پيامبران و فرزند بزرگ مؤمنين مىباشى، تو فرزند سلاله هدايت و تقوايى و پنجمين نفر از اصحاب كساء و عبايى، تو فرزند بزرگ نقيبان و فرزند فاطمه سيده بانوانى، و چرا چنين نباشد كه دست سيدالمرسلين تو را غذا داد و در دامن پرهيزگاران پرورش يافتى و از سينه ايمان شير خوردى و پاك زيستى و پاك از دنيا رفتى و دلهاى مؤمنان را از فراق خود اندوهگين كردى پس سلام و رضوان خدا بر تو باد، تو بر همان راهي رفتى كه برادرت يحيى بن زكريا شهيد گشت.
سپس چشمش را به اطراف قبر گردانيد و گفت:
السلام عيكم ايتها الارواح التى حلت بفناء الحسين و اناخت برحله، اشهد انكم اقمتم الصلوة و آتيتم الزكوة و امرتم بالمعروف و نهيتم عن المنكر و جاهدتم الملحدين و عبدتم الله حتى اتاكم اليقين؛ سلام بر شما اى ارواحى كه در كنار حسين نزول كرده و آرميديد، گواهى مىدهم كه شما نماز را بپا داشته و زكات را ادا نموده و به معروف امر و از منكر نهى كرديد، و با ملحدين و كفار مبارزه و جهاد كرده، خدا را تا هنگام مردن عبادت نموديد.
عطيه عوفى مىگويد: با جابر بن عبدالله براي زيارت مزار امام حسين(عليهالسلام) به سمت كربلا آمديم و وقتي به كربلا رسيديم جابر نزديك شط فرات رفته و غسل كرد و ردائى همانند شخص مُحرم بر تن نمود و خود را معطر كرد و هر گامى كه بر مىداشت ذكر خدا مىگفت تا نزديك قبر مقدس رسيد و به من گفت: دستم را بر روى قبر بگذار! چون چنين كردم، بر روى قبر از هوش رفت.
و اضافه نمود: به آن خدائى كه پيامبر را به حق مبعوث كرد ما در آنچه شما شهدا در آن وارد شدهايد شريك هستيم.
عطيه مىگويد: به جابر گفتم: ما كارى نكرديم! اينان شهيد شدهاند.
جابر گفت: اى عطيه! از حبيبم رسول خدا(صلى الله عليه و آله) شنيدم كه مىفرمود: «من احب قوما حشر معهم و من احب عمل قوم اشرك فى عملهم»(9)؛ «هر كس گروهى را دوست داشته باشد با آنها محشور ميگردد، و هر كس عمل جماعتى را دوست داشته باشد در عمل آنها شريك خواهد بود.»
امیدوارم مطالعه شود
![Blush Blush](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/blush.gif)
![Blush Blush](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/blush.gif)
![Blush Blush](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/blush.gif)
![Blush Blush](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/blush.gif)
![Blush Blush](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/blush.gif)
حركت از كربلا
اگر زنان و كودكان بيش از اين در كنار قبور عزيزانشان مىماندند، خود را در اثر شيون و زارى و گريستن و نوحه كردن هلاك مىنمودند، لذا امام سجاد(عليهالسلام) فرمان داد تا بار شتران را ببندند و از كربلا به طرف مدينه حركت كنند. چون بارها را بستند و آماده حركت شدند، سكينه(عليهاالسلام) اهل حرم را با ناله و فرياد به جانب مزار مقدس امام جهت وداع حركت داد و همگي در اطراف قبر مقدس گرد آمدند، سكينه قبر پدر را در آغوش گرفت و به شدت گريست و به سختى ناليد و اين ابيات را زمزمه كرد:
الا يا كربلا نودعك جسما"بلا كفن و لا غسل دفينا الا يا كربلا نودعك روحا"لا حمد و الوصى مع الامينا؛ اى كربلا! بدنى را در تو به وديعه گذارديم، كه بدون غسل و كفن مدفون شد؛ اى كربلا! كسى را به يادگار در تو نهاديم كه او روح احمد و وصى اوست.»(23)
بازگشت به مدينه
پس از چند روزي كه اهل بيت در كربلا بودند و بر مزار عزيزانشان عزاداري نمودند، به دستور امام سجاد(عليه السلام) به سمت مدينه حركت كردند. حضرت امكلثوم(عليهاالسلام) و يا به نقل برخي از اسناد حضرت زينب(عليهاالسلام) در حالى كه همراه كاروان كربلا عازم شهر مدينه گرديد مىگريست و اين اشعار را مىخواند.(24)
"اى مدينه جد ما! نپذير ما را، كه با حسرت و اندوهها بازگشتيم؛ از تو با همه خويشان بيرون رفته، و چون بازگشتيم نه مردان و نه كودكانى با ماست؛ در هنگام خروج جمع ما كامل بود و اكنون در بازگشت برهنه و غارت شدهايم؛ در ظاهر در امان خدا بوديم و اكنون كه بازگشتيم هنوز بر ستم ظالمان و بريدن پيمانشان بيمناك هستيم؛ انيس ما مولايمان حسين بود، و چون آمديم حسين را در كربلا گرو گذاريم؛ خود گريستيم؛ پاكان بدون خفاء مائيم، و مخلصين و برگزيدگان ماييم؛ ما بردباران بر بلا هستيم، و ما راستگويان ناصحيم؛ اى جد ما! دشمنان ما به آزرويشان رسيدند، و تشفى ياقتند به سبب قتل ما؛ حرمت زنان را هتك نمودند و تمام آنها را بر جهاز شتران به قهر حمل كردند.»