21-04-2015، 12:23
[b] حتما بخونید طولانیه ولی قشنگه
[/b]پسر : ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود...اومدیم زیارتت کنیم!
دختر : تو باز دوباره گفتی ضعیفه؟؟؟ پسر : خوب... «منزل» بگم چطوره !؟
دختر : واااای... از دست تو!!! پ: باشه... باشه...ببخشید «ویکتوریا» خوبه ؟ ...
د: اه...اصلا باهات قهرم. پ: باشه بابا... تو «عزیز منی»، خوب شد؟... آَشتی؟
د: آشتی، راستی...گفتی دلت چی شده بود؟ پ: دلم ...!؟ آها یه کم می پیچه...! از دیشب تا حالا .
د: ... واقعا که...!!! پ: خوب چیه... نمیگم... مریضم اصلا... خوبه!؟ د: لوووووووس...
پ: ای بابا...ضعیفه! این نوبه اگه قهر کنی، دیگه نازکش نداری ها ! د: بازم گفتی این کلمه رو!؟؟؟
پ:خوب تقصیر خودته...! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت می کنم... هی نقطه
ضعف میدی دست من! د: من از دست تو چی کار کنم... پ: شکر خدا...! ، دلم هم پیچ
میخورد چون تو تب و تاب ملاقات تو بود...؛ لیلی قرن بیست و یکم من!!! د: چه دل قشنگی
داری تو... چقدر به سادگی دلت حسودیم می شه. پ: صفای وجودت خانوم . د: می دونی! دلم
تنگه... برای پیاده روی هامون... برای سرک کشیدن توی مغازه های کتاب فروشی و ورق
زدن کتابها... برای بوی کاغذ نو... برای شونهبه شونه ات راه رفتن و دیدن نگاه حسرت بار
بقیه... آخه هیچ زنی، که مردی مثل مرد من نداره! پ: می دونم... میدونم... دل منم تنگه...
برای دیدن آسمون تو چشمای تو، برای بستنیهای شاتوتی که با هم می خوردیم... برای خونه
ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش بودم...! د: یادته همیشه به من میگفتی «خاتون»؟
پ: آره... یادمه، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی! د: آخ چه روزهایی
بودن... ، چقدر دلم هوای دستای مردونه ات رو کرده... وقتی توی دستام گره می خوردن...
مجنون من. پ: ... د: چت شد؟ چرا چیزی نمی گی ؟ پ: ...... د: نگاه کن ببینم...! منو نگاه
کن... پ: ......... د: الهی من بمیرم...، چشمات چرا نمناک شده... فدای تو بشم...
پ: خدا ن... (گریه) د: چرا گریه می کنی...؟؟؟ پ: چرا نکنم...؟! ها!!!؟ د: گریه نکن... من
دوست ندارم مرد من گریه کنه... جلوی این همه آدم... بخند دیگه...، بخند... زود باش بخند.
پ: وقتی دستاتو کم دارم چه جوری بخندم... کی اشکاموکنار بزنه که گریه نکنم ؟ د: بخند...
وگرنه منم گریه می کنما . پ: باشه... باشه... تسلیم. گریه نمی کنم... ولی نمیتونم بخندم .
د:آفرین ، حالا بگو برام کادوی ولنتاین چی خریدی؟ پ : تو که می دونی... من از این لوس
بازی ها خوشم نمیاد... ولی امسال برات کادوی خوب آوردم. د:چی...؟ زود باش بگو دیگه...
آب از لب و لوچه ام آویزون شد. پ: ... د: باز دوباره ساکت شدی...!؟؟؟ پ: برات...
کادددووو...(هق هق گریه)... برایت یک دسته گل رُز!، یک شیشه گلاب! و یک بغض
طولانی آوردم...! تک عروس گورستان! پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره...!
اینجا کنار خانه ی ابدیتت می نشینم و فاتحه می خوانم. نه... اشک و فاتحه نه... اشک و
دلتنگی و فاتحه نه... اشک و دلتنگی و فاتحه... و مرور خاطرات نه چنداندور... امان...
خاتون من!!!تو خیلی وقته که... آرام بخواب بانوی کوچ کرده ی من.... دیگر نگران قرصهای
نخورده ام... لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بیخوابیم نباش...! نگران خیره شدن
مردم به اشکهای من هم نباش...!
[b]بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم.
[/b]
[b]
[/b]
[/b]پسر : ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود...اومدیم زیارتت کنیم!
دختر : تو باز دوباره گفتی ضعیفه؟؟؟ پسر : خوب... «منزل» بگم چطوره !؟
دختر : واااای... از دست تو!!! پ: باشه... باشه...ببخشید «ویکتوریا» خوبه ؟ ...
د: اه...اصلا باهات قهرم. پ: باشه بابا... تو «عزیز منی»، خوب شد؟... آَشتی؟
د: آشتی، راستی...گفتی دلت چی شده بود؟ پ: دلم ...!؟ آها یه کم می پیچه...! از دیشب تا حالا .
د: ... واقعا که...!!! پ: خوب چیه... نمیگم... مریضم اصلا... خوبه!؟ د: لوووووووس...
پ: ای بابا...ضعیفه! این نوبه اگه قهر کنی، دیگه نازکش نداری ها ! د: بازم گفتی این کلمه رو!؟؟؟
پ:خوب تقصیر خودته...! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت می کنم... هی نقطه
ضعف میدی دست من! د: من از دست تو چی کار کنم... پ: شکر خدا...! ، دلم هم پیچ
میخورد چون تو تب و تاب ملاقات تو بود...؛ لیلی قرن بیست و یکم من!!! د: چه دل قشنگی
داری تو... چقدر به سادگی دلت حسودیم می شه. پ: صفای وجودت خانوم . د: می دونی! دلم
تنگه... برای پیاده روی هامون... برای سرک کشیدن توی مغازه های کتاب فروشی و ورق
زدن کتابها... برای بوی کاغذ نو... برای شونهبه شونه ات راه رفتن و دیدن نگاه حسرت بار
بقیه... آخه هیچ زنی، که مردی مثل مرد من نداره! پ: می دونم... میدونم... دل منم تنگه...
برای دیدن آسمون تو چشمای تو، برای بستنیهای شاتوتی که با هم می خوردیم... برای خونه
ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش بودم...! د: یادته همیشه به من میگفتی «خاتون»؟
پ: آره... یادمه، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی! د: آخ چه روزهایی
بودن... ، چقدر دلم هوای دستای مردونه ات رو کرده... وقتی توی دستام گره می خوردن...
مجنون من. پ: ... د: چت شد؟ چرا چیزی نمی گی ؟ پ: ...... د: نگاه کن ببینم...! منو نگاه
کن... پ: ......... د: الهی من بمیرم...، چشمات چرا نمناک شده... فدای تو بشم...
پ: خدا ن... (گریه) د: چرا گریه می کنی...؟؟؟ پ: چرا نکنم...؟! ها!!!؟ د: گریه نکن... من
دوست ندارم مرد من گریه کنه... جلوی این همه آدم... بخند دیگه...، بخند... زود باش بخند.
پ: وقتی دستاتو کم دارم چه جوری بخندم... کی اشکاموکنار بزنه که گریه نکنم ؟ د: بخند...
وگرنه منم گریه می کنما . پ: باشه... باشه... تسلیم. گریه نمی کنم... ولی نمیتونم بخندم .
د:آفرین ، حالا بگو برام کادوی ولنتاین چی خریدی؟ پ : تو که می دونی... من از این لوس
بازی ها خوشم نمیاد... ولی امسال برات کادوی خوب آوردم. د:چی...؟ زود باش بگو دیگه...
آب از لب و لوچه ام آویزون شد. پ: ... د: باز دوباره ساکت شدی...!؟؟؟ پ: برات...
کادددووو...(هق هق گریه)... برایت یک دسته گل رُز!، یک شیشه گلاب! و یک بغض
طولانی آوردم...! تک عروس گورستان! پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره...!
اینجا کنار خانه ی ابدیتت می نشینم و فاتحه می خوانم. نه... اشک و فاتحه نه... اشک و
دلتنگی و فاتحه نه... اشک و دلتنگی و فاتحه... و مرور خاطرات نه چنداندور... امان...
خاتون من!!!تو خیلی وقته که... آرام بخواب بانوی کوچ کرده ی من.... دیگر نگران قرصهای
نخورده ام... لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بیخوابیم نباش...! نگران خیره شدن
مردم به اشکهای من هم نباش...!
[b]بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم.
[/b]
[b]
[/b]