15-04-2015، 16:04
به نام خالق عشق
امروز ميخواهم از گرفته هاي دلم برايت بگويم....
ميدوني بد ترين درد چيه؟
اينكه كسيرو كه ي زماني دوسش داشتيرو دوباره ببيني....
اما چشم ديدنشو نداشته باشي....
اينبار كه ديدمت ديگه دلم نلرزيد....
ديگه شور عاشقي توي دلم جا نگرفت....
ديگه از اينكه ديدمت ضربان قلبم تند نشد....
ديگه دست و پامو گم نكردم....
شايد واسه اينه كه ديگه دوست ندارم....
ميدوني چرا دوست ندارم؟
چون با كارات و حرفات عشقتو تو دلم كشتي!
ديگه برام مردي....
آي مردي كه يروز ادعا ميكردي كه دوسم داري....ازت متنفرم.....
خيليم متنفرم...
ديگه نميخوام توي زندگيم پيدات بشه...
قبلنا نبودنت هستيمو نابود ميكرد....
اما حالا بودنت...
ميشه نباش؟؟؟؟....
اگه بخوام خودموني بگم ميخوام بگم برو گمشوووووو
ديگه هيچوقت نه ميخوام ببينمت نه ميخوام اسمتو بشنوم...
نميدوني توي اون سال هايي كه نبودي چه زجري كشيدم....
ديگه به نبودت عادت كردم...
الان برگشتي كه چي؟
بگي دوسم داري؟يا بگي عاشقميو بدون من نميتونييو ميميري؟هه
نميدوني چقد از دروغ متنفرم.......
ميگن نبايد از چيزي بدت بياد...منم از دروغ بدم ميومدو....
توي اون سالايي كه نبودي شب و روزم اشك و غم و تنهايي بود...
هيچوقت دوس نداشتم از پيشم بري ولي رفتي....
نميدوني چقدر از تنهايي بيزارم....
اما خب تقدير منم تنهاييه...
من خيلي دوست داشتم اما حالا حتي اندازه ي يه سر سوزنم برام ارزش نداريو هيچ علاقه اي نسبت بهت ندارم...
فقط ازت يه خواهش دارم اونم اينه كه ديگه هيچوقت تو زندگيم جلوي رام سبز نشو
فقط همين...
تقاضاي زياديم نيس ن؟
اميدا وارم بلايي كه سر من اومد سر توام بياد...
البته بدتر...
تنهاي تنها بشي...واسه هميشه...و توي تنهاييت بميري...
.
.
.
تو لياقت منو نداشتي...
از اينكه از دست دادمت ناراحت نيستم برعكس خيليم خوشحالم چون واقعا لياقتمو نداشتي و ارزش دوست داشتنمو نداشتي...
به بعضيا بايد گفت
تو خيلي با كلاسي قبول اما من عادت دارم كلاسارو بپيچونم پس هررررري.....
نويسنده/هستي
..........
امروز ميخواهم از گرفته هاي دلم برايت بگويم....
ميدوني بد ترين درد چيه؟
اينكه كسيرو كه ي زماني دوسش داشتيرو دوباره ببيني....
اما چشم ديدنشو نداشته باشي....
اينبار كه ديدمت ديگه دلم نلرزيد....
ديگه شور عاشقي توي دلم جا نگرفت....
ديگه از اينكه ديدمت ضربان قلبم تند نشد....
ديگه دست و پامو گم نكردم....
شايد واسه اينه كه ديگه دوست ندارم....
ميدوني چرا دوست ندارم؟
چون با كارات و حرفات عشقتو تو دلم كشتي!
ديگه برام مردي....
آي مردي كه يروز ادعا ميكردي كه دوسم داري....ازت متنفرم.....
خيليم متنفرم...
ديگه نميخوام توي زندگيم پيدات بشه...
قبلنا نبودنت هستيمو نابود ميكرد....
اما حالا بودنت...
ميشه نباش؟؟؟؟....
اگه بخوام خودموني بگم ميخوام بگم برو گمشوووووو
ديگه هيچوقت نه ميخوام ببينمت نه ميخوام اسمتو بشنوم...
نميدوني توي اون سال هايي كه نبودي چه زجري كشيدم....
ديگه به نبودت عادت كردم...
الان برگشتي كه چي؟
بگي دوسم داري؟يا بگي عاشقميو بدون من نميتونييو ميميري؟هه
نميدوني چقد از دروغ متنفرم.......
ميگن نبايد از چيزي بدت بياد...منم از دروغ بدم ميومدو....
توي اون سالايي كه نبودي شب و روزم اشك و غم و تنهايي بود...
هيچوقت دوس نداشتم از پيشم بري ولي رفتي....
نميدوني چقدر از تنهايي بيزارم....
اما خب تقدير منم تنهاييه...
من خيلي دوست داشتم اما حالا حتي اندازه ي يه سر سوزنم برام ارزش نداريو هيچ علاقه اي نسبت بهت ندارم...
فقط ازت يه خواهش دارم اونم اينه كه ديگه هيچوقت تو زندگيم جلوي رام سبز نشو
فقط همين...
تقاضاي زياديم نيس ن؟
اميدا وارم بلايي كه سر من اومد سر توام بياد...
البته بدتر...
تنهاي تنها بشي...واسه هميشه...و توي تنهاييت بميري...
.
.
.
تو لياقت منو نداشتي...
از اينكه از دست دادمت ناراحت نيستم برعكس خيليم خوشحالم چون واقعا لياقتمو نداشتي و ارزش دوست داشتنمو نداشتي...
به بعضيا بايد گفت
تو خيلي با كلاسي قبول اما من عادت دارم كلاسارو بپيچونم پس هررررري.....
نويسنده/هستي
..........