09-04-2015، 12:58
ساعتي با يك همجنسگرا در پارك دانشجو
همجنسگرايي نوعي ارتباط جنسي است كه بازار خاص خودش را دارد. ساعتي را در پارك دانشجو براي كشف سازو كار اين بازار گذراندهايم كه شرحش را ميخوانيد.
چهارراه وليعصر و پارك دانشجو براى بيشتر ما نامى آشناست. وارد پارك كه ميشوى، بناى بزرگترين مجموعه سالنهاى تئاتر تهران چشمت را ميگيرد، "خانه برناردا آلبا" و دانشجويان و هنردوستانى كه بيرون تئاتر شهر منتظرند. اما معروفيت پارك دانشجو فقط بهخاطر مجموعه هنرى آن نيست. كافى است كمى آنجا قدم بزنى تا به لايه هاى پنهان آن هم پى ببرى. بعد از ظهر گرم تابستان سايه درختان مكان خوبى براى استراحت معتادان است و حوض بزرگ وسط پارك مكان خوبى براى وقت گذرانى بيكاران. مردمى اكثراً خاموش كه عصرهاى تنهايى را با نگاه كردن به رهگذران ميگذرانند. اگر كمى بيشتر اطلاع داشته باشى، دليل ديگرى براى معروفيت پارك دانشجو خواهى يافت: مكانى براى برآوردن نيازهاى همجنس بازان مرد.
ساعت 5 بعد از ظهر يك روز وسط هفته، كنار حوض به انتظار نشسته بودم كه دو پسر جوان حدوداً 20 ساله آمدند. صورتهايشان به شدت اصلاح شده بود، ابروهايشان را برداشته بودند، و مختصر آرايشى در صورتشان به چشم ميخورد. كنار حوض نشستند. مرد ميانسالي همراهشان بود. كنارشان ايستاد. در صورت او هم مويى به چشم نمىخورد، اما از سستى حركات پسران در او خبرى نبود. هر سه آدامس ميجويدند. مرد ميانسال شروع به گشتن در پارك كرد و دو پسر همچنان كنار حوض نشسته بودند. موهاى ژل زدهشان تا پشت گردنشان ميرسيد. بلند شدم كه طرفشان بروم، اما مرد ميانسال پيش پسران برگشت. خشونتى به وضوح در ظاهرش به چشم ميخورد. به ناچار سر جايم نشستم. كمي بعد آنها رفتند. حضور پر تعداد نيروى انتظامى از ابتداى ورودم به پارك توجهم را به خودش جلب كرده بود. هر چند دقيقه يك بار كسى را ميگرفتند و با خود ميبردند. تمام دستگيرشدهها خصوصيت مشترك داشتند: ظاهرى شهرستانى و سيگارى در دست.
مردى كنارم نشسته بود. ظاهرى حومه نشين و صورتى اصلاح نشده داشت. رو به من كرد و پرسيد: "اينها رو براى چى ميبرند؟" حدس زدم كه براى مواد مخدر باشد. ولى گفت: "نه، بيشتر اينها اوا خواهرند!" احتمال دادم به يكى از مواردى كه مىخواستم برخورد كرده ام. سر صحبت را باز كردم:
- اينجا اوا خواهر و اين جور چيزا زياده مگه؟
- تا دلت بخواد.
- من هم شنيده بودم كه اينجا و پارك شهر پاتوقشونه. همين طوره؟
- آره، اينجا معمولاً شب ميان، پارك شهر ظهر.
خودم را خبرنگار معرفى كردم تا راحت تر بتوانم با او صحبت كنم. اينطور كه ميگفت پارك دانشجو معمولاً ساعت 9 شب به بعد محل عرضه است، و پارك شهر ساعت 2 بعد از ظهر. ميگفت كه شب ها همان كسانى كه از ظهر در پارك شهر باقى مانده اند هم به اينجا ميآيند. بالاخره فهميدم كه خودش نيز از كسانى است كه به اين كار مشغول است. اما به عنوان مشترى، نه عرضه كننده.
ميگفت 35 سال دارد، اما ظاهرش خيلى شكسته تر بود، بيشتر به 45 سال ميخورد.
- پس چرا انقدر شكسته اى؟
- به خاطر كار.
- مگه چى كار ميكنى؟
- قديم خياطى ميكردم، الان هم تو كار آهنم. آهن خريد و فروش ميكنم.
- وقتهاى بيكارى مياى اينجا؟
- معمولاً عصرها كه تو مغازه خسته ميشم، ميام اينجا ميشينم. براى همين حساب آدمهاش دستم اومده.
- خونه تون كجاست؟ تنها زندگى ميكنى؟
- جاده ساوه. نه با داداشم هستم. پدر مادرم هم شهرستانن.
- هيچ به فكر ازدواج نيستى؟
- نه.
حتى خواستگارى هم تا به حال نرفته است.
ميگويد تنها يك بار با يك زن رابطه جنسى داشته است. "دوستهام آورده بودند خونمون." ولى لذتى نبرده است.
دوباره نيروى انتظامى چند نفرى را ميبرد. به آنها خيره شده است. ظاهرشان به عرضه كننده ها نميخورد. اين را به او ميگويم.
- آخه اينا دو دسته ان. يه سرى تازه كارن، بهشون ميگن "چاقال". اون حرفه اى هم بهشون ميگن "اوا خواهر". اينايى كه ميبينى چاقالن.
بلند ميگويم "چاقال؟" از من ميخواهد كه آرامتر حرف بزنم. مثل اينكه خودش هم شرم دارد كسى او را در حال صحبت درباره اين مسائل ببيند. دخترى با آرايش تند از جلويمان رد ميشود. با نگاهم دنبالش ميكنم، سرم را كه برميگردانم ميبينم كه مرد به من خيره شده. ميپرسم كه زمان ارتباط جنسى احساس نامطبوعى ندارد؟
- مگه شما خودت وقتى با دخترها رابطه دارى، بدت مياد؟
- پس هيچ احساس بدى ندارى؟
- نه، اون كه فقط يه چند لحظه است. بيشتر از حرف زدن لذت ميبرم. مثلاً الان كه با شما حرف ميزنم، يا با بقيه، ساعتهاى لذت بخشيه. حالا ماهى يه بار هم يه چند لحظه اون جورى لذت ميبريم.
- مسلمونى؟
- آره. نمازم ميخونم.
- خوب ميدونى نظر مسلمونها درباره شما كه اين كارا رو ميكنى چيه؟ احساس گناه نميكنى؟
- ببين به نظرم من هم راه خدا رو ميرم. حالا گاهى هم مجبورم اين جورى گناه كنم. اصلاً تو عرفان (خيلى تعجب كردم كه از عرفان صحبت كرد) كه هر كارى مانعى در راه خداست. خود خدا هم تو قرآن گفته، شما اگه حتى با يه زن عقدى شرعى هم رابطه داشته باشى، تو اون لحظه از ياد خدا غافلى. من كه عارف نيستم، آدم معموليم.
- بگذريم، اينجا معمولاً كيا مشترى ان؟
- بيشتر شهرستانى هستن.
- بعد همون اوا خواهرا، اونا چطور؟
- اونا همه جور آدمى توشون هست. هم شهرستانى هست، هم تهرانى.
- سنشون چه حدودايى هست؟
- معمولا بين 20 و 30 هست. بچه دبيرستانى هم بعضى وقتها هست.
- جدى؟ بعد قيمت اونا حتماً بالاتره، نه؟ راستى، اين بچه دبيرستانيها فرارى ان؟
- بعضى وقتا بچه هاى شهرستانن كه اومدن تهرون. اما بيشترشون بچه هاى تهرونن، خونواده هم دارن. خيلى هم ميترسن كه اونا بفهمن.
اين را قبلا نشنيده بودم. پسران دبيرستانى كه پنهان از ديد والدين بدنهايشان را عرضه ميكنند. ميگفت حتى گاهى از ظاهرشان مشخص است در مناطق شمالى و مرفه نشين تهران زندگى ميكنند. اما چگونه دور از چشم پدر و مادر شبها را بيرون سر ميكنند؟
- دبيرستانى ها معمولا بعدازظهرها ميان، نه شبها. چون برميگردن خونه هاشون.
- كجا ميريد براى ...؟
- معمولا، چه دبيرستانى و چه معمولى ميريم حموم عمومى. البته از قبل بايد با صاحب حموم آشنا باشى. بعضيهاشون يه دفعه گير ميدن كه دو نفر با هم بريم تو يه نمره.
- قيمتها تو چه حدوديه؟
- اينجا اكثرا براى لذت بردن واى ميسن. كمتر پولى هست. يعنى خودشون چون ميخوان لذت ببرن، با ما ميان حموم. مخصوصا اين دبيرستانيها.
- لذت؟؟ اين هم برايم بسيار عجيب بود. يعنى بيشتر اينها براى پول خود را عرضه نميكردند؟ رفاقتى؟
- پولى هم همه جورش هست. 10 تومن هم هست، 2 تومن هم هست.
- اون پول كما خيلى به درد نخورن حتما، نه؟
- نه. من يه بار با يكى رفيق شدم. خيلى هم خوب بود. شش بار هم باهاش رفتم حموم. هر بار هم فقط 2 تومن گرفت.
- چطورى با هم آشنا ميشين؟ همين جورى ميرى جلو يه چيزى ميگى؟
- نه، بايد چند روز اينجا بشينى، آدمها دستت بياد. بعد برى آروم سر صحبتو باز كنى. اما بعضى وقتا هم شده يه دفعه شب يكيشون همين طورى اومده جلو گفته مياى بريم حموم ؟ اما اين جور آدما كه خودشون ميان جلو معمولا پولى ان. نه مثل بقيه رفاقتى.
پسرى حدودا 25 ساله از جلويمان رد ميشود. يك نيم تنه آبى روى پيراهنش پوشيده و صورتى صاف صاف دارد. ميگفت كه اين يكى از آنهاست. 4، 5 سال بود كه به گفته او در اين كار بود. پسر ديگرى را هم نشانم ميدهد، اين يكي بر خلاف قبلى شلوارى پارچه اى و گشاد پوشيده، پيراهن سفيدش را نيز روى شلوار انداخته. صورت گردى دارد و مثل قبلى به همان 25 سال ميخورد. ما در ضلع شمال شرقى حوض نشسته بوديم. ميپرسم پاتوق معمولاً اينجاست؟ با حركت سرش ميفهمم كه همين جا و چند رديف نيمكت بالايى اش معمولاً پاتوق است. نگاهم را دور حوض ميچرخانم. همه جور آدمى نشسته است. پيرمرد، شهرستانى، چند نفر با سبيلهايى خيلي كلفت . همه خاموش نشسته اند و به اطراف نگاه ميكنند. آن طرفتر مردى چاق با ته ريش مشغول صحبت با همان پسر نيم تنه پوش است. سرم را برميگردانم.
- زياد توشون معتاد پيدا ميشه؟
- نه، خيلى كم. اصلاً معتادها اونقدر كثيفن كه آدم اصلا رغبت نميكنه با هاشون بره حموم.
- منظورم معتادهايى نيست كه اصلا به ظاهرشان نميرسند.
- نه، به هر حال. معمولا به سيگارى هاشونم نزديك نميشم. بيشترشون لاشى ان.
- لاشى يعنى چى؟ شما به كدوماشون ميگين لاشى؟
- مىگم. مثلا يه بار با يك كدومشون رفتم حموم. بعد كه كارمون تموم شد، اون ارضا نشده بود و دوباره ميخواست شروع كنه، ولى من خسته شده بودم و قلبمم درد گرفته بود. گفتم نميتونم، اما اون لاشى بازى در آورد. يه تيغ برداشت. اول گفت پوستتو خط ميندازم. اما ديد كه من زير بار نميرم تيغ رو داد دستم گفت پس تو پوستمو خط بنداز. منم كه ديدم يارو ديوونست، كوبوندم به شيشه حموم . شيشه شكست و صاحب حمومى اومد بيرونمون انداخت.
جالب بود. يك نمونه كامل مازوخيسم را لاشى بازى ميناميد.
- تا به حال شده كه بعد از تموم شدن كارت از اون طرف متنفر بشى؟ يا مثلا بخواى موقع انجام دادن كارت، اذيتش هم بكنى؟
- يعنى چى؟ خوب من و اون لذت ميبريم. ديگه براى چى بدمون بياد؟
- هيچى، بگذريم. راستى خودت معتاد نيستى؟
- نه، من الان يه سال و نيمه كه سيگار هم نميكشم. اما 7، 8 سال پيش ترياك ميكشيدم. الان ديگه نه.
- نميدانم راست ميگفت يا نه؟ به قيافه شكسته اش كه نميخورد راست بگويد. شايد نميخواست من بفهمم.
- راستى يه سؤال، با من كه اول شروع كردى حرف زدن، فكر ميكردى من هم چاقالم، نه؟
- مىخندد. جواب مثبت ميدهد، نميدانم چرا چنين فكرى ميكرد، شايد موهاى بلند و صورت اصلاح كرده ام، و از همه مهمتر نگاههاى سرگردانم به اطراف پارك و خيره شدن روى پسرهايى كه آنجا نشسته بودند او را به اين فكر واداشته بود.
- ميدونى كاندوم چيه؟
از دوستانش شنيده بود چيست، اما استفاده نميكرد. به نظرش جلوى لذت را ميگرفت.
- ميدونى اگر استفاده نكنى ممكنه ايدز بگيرى؟
- نه، من آدمهاى كثيف رو كه انتخاب نميكنم. با آدمهاى تميز رفيق ميشم.
- اما ايدز كه به كثيفى ربطى نداره. ممكنه ظاهرش خيلى هم تميز باشه، اما ويروس ايدز رو منتقل كنه.
- اصلا ايدز چيه؟
برايش كمى توضيح ميدهم. اما متقاعد نميشود. هنوز معتقد است ايدز براى معتادان است، آن هم به قول خودش معتادانى كه "معتاديشون غليظه!!" دوباره به استفاده از كاندوم توصيه اش ميكنم. خداحافظى ميكنم و بلند ميشوم كه بروم. براي آخرين بار به اطراف نگاه ميكنم. پسر نيم تنه پوش با پسر جوان ديگرى هم سن خود دور ميشود. به كجا ميروند؟ نميدانم. شايد به حمامى در همان نزديكيها.
از پارك دانشجو دور ميشوم. پاركى كه در كنار هنر دوستان پذيراى گروهى از افراد جامعه است كه رابطه جنسى متفاوتى با بيشتر جامعه دارند. آن قدر اين حضور پر رنگ است كه بر خلاف ديگر پاركهاى تهران كمتر ميتوان روسپيها و دخترهاى فرارى را ديد. پاركى براى همجنس بازان...
همجنسگرايي نوعي ارتباط جنسي است كه بازار خاص خودش را دارد. ساعتي را در پارك دانشجو براي كشف سازو كار اين بازار گذراندهايم كه شرحش را ميخوانيد.
چهارراه وليعصر و پارك دانشجو براى بيشتر ما نامى آشناست. وارد پارك كه ميشوى، بناى بزرگترين مجموعه سالنهاى تئاتر تهران چشمت را ميگيرد، "خانه برناردا آلبا" و دانشجويان و هنردوستانى كه بيرون تئاتر شهر منتظرند. اما معروفيت پارك دانشجو فقط بهخاطر مجموعه هنرى آن نيست. كافى است كمى آنجا قدم بزنى تا به لايه هاى پنهان آن هم پى ببرى. بعد از ظهر گرم تابستان سايه درختان مكان خوبى براى استراحت معتادان است و حوض بزرگ وسط پارك مكان خوبى براى وقت گذرانى بيكاران. مردمى اكثراً خاموش كه عصرهاى تنهايى را با نگاه كردن به رهگذران ميگذرانند. اگر كمى بيشتر اطلاع داشته باشى، دليل ديگرى براى معروفيت پارك دانشجو خواهى يافت: مكانى براى برآوردن نيازهاى همجنس بازان مرد.
ساعت 5 بعد از ظهر يك روز وسط هفته، كنار حوض به انتظار نشسته بودم كه دو پسر جوان حدوداً 20 ساله آمدند. صورتهايشان به شدت اصلاح شده بود، ابروهايشان را برداشته بودند، و مختصر آرايشى در صورتشان به چشم ميخورد. كنار حوض نشستند. مرد ميانسالي همراهشان بود. كنارشان ايستاد. در صورت او هم مويى به چشم نمىخورد، اما از سستى حركات پسران در او خبرى نبود. هر سه آدامس ميجويدند. مرد ميانسال شروع به گشتن در پارك كرد و دو پسر همچنان كنار حوض نشسته بودند. موهاى ژل زدهشان تا پشت گردنشان ميرسيد. بلند شدم كه طرفشان بروم، اما مرد ميانسال پيش پسران برگشت. خشونتى به وضوح در ظاهرش به چشم ميخورد. به ناچار سر جايم نشستم. كمي بعد آنها رفتند. حضور پر تعداد نيروى انتظامى از ابتداى ورودم به پارك توجهم را به خودش جلب كرده بود. هر چند دقيقه يك بار كسى را ميگرفتند و با خود ميبردند. تمام دستگيرشدهها خصوصيت مشترك داشتند: ظاهرى شهرستانى و سيگارى در دست.
مردى كنارم نشسته بود. ظاهرى حومه نشين و صورتى اصلاح نشده داشت. رو به من كرد و پرسيد: "اينها رو براى چى ميبرند؟" حدس زدم كه براى مواد مخدر باشد. ولى گفت: "نه، بيشتر اينها اوا خواهرند!" احتمال دادم به يكى از مواردى كه مىخواستم برخورد كرده ام. سر صحبت را باز كردم:
- اينجا اوا خواهر و اين جور چيزا زياده مگه؟
- تا دلت بخواد.
- من هم شنيده بودم كه اينجا و پارك شهر پاتوقشونه. همين طوره؟
- آره، اينجا معمولاً شب ميان، پارك شهر ظهر.
خودم را خبرنگار معرفى كردم تا راحت تر بتوانم با او صحبت كنم. اينطور كه ميگفت پارك دانشجو معمولاً ساعت 9 شب به بعد محل عرضه است، و پارك شهر ساعت 2 بعد از ظهر. ميگفت كه شب ها همان كسانى كه از ظهر در پارك شهر باقى مانده اند هم به اينجا ميآيند. بالاخره فهميدم كه خودش نيز از كسانى است كه به اين كار مشغول است. اما به عنوان مشترى، نه عرضه كننده.
ميگفت 35 سال دارد، اما ظاهرش خيلى شكسته تر بود، بيشتر به 45 سال ميخورد.
- پس چرا انقدر شكسته اى؟
- به خاطر كار.
- مگه چى كار ميكنى؟
- قديم خياطى ميكردم، الان هم تو كار آهنم. آهن خريد و فروش ميكنم.
- وقتهاى بيكارى مياى اينجا؟
- معمولاً عصرها كه تو مغازه خسته ميشم، ميام اينجا ميشينم. براى همين حساب آدمهاش دستم اومده.
- خونه تون كجاست؟ تنها زندگى ميكنى؟
- جاده ساوه. نه با داداشم هستم. پدر مادرم هم شهرستانن.
- هيچ به فكر ازدواج نيستى؟
- نه.
حتى خواستگارى هم تا به حال نرفته است.
ميگويد تنها يك بار با يك زن رابطه جنسى داشته است. "دوستهام آورده بودند خونمون." ولى لذتى نبرده است.
دوباره نيروى انتظامى چند نفرى را ميبرد. به آنها خيره شده است. ظاهرشان به عرضه كننده ها نميخورد. اين را به او ميگويم.
- آخه اينا دو دسته ان. يه سرى تازه كارن، بهشون ميگن "چاقال". اون حرفه اى هم بهشون ميگن "اوا خواهر". اينايى كه ميبينى چاقالن.
بلند ميگويم "چاقال؟" از من ميخواهد كه آرامتر حرف بزنم. مثل اينكه خودش هم شرم دارد كسى او را در حال صحبت درباره اين مسائل ببيند. دخترى با آرايش تند از جلويمان رد ميشود. با نگاهم دنبالش ميكنم، سرم را كه برميگردانم ميبينم كه مرد به من خيره شده. ميپرسم كه زمان ارتباط جنسى احساس نامطبوعى ندارد؟
- مگه شما خودت وقتى با دخترها رابطه دارى، بدت مياد؟
- پس هيچ احساس بدى ندارى؟
- نه، اون كه فقط يه چند لحظه است. بيشتر از حرف زدن لذت ميبرم. مثلاً الان كه با شما حرف ميزنم، يا با بقيه، ساعتهاى لذت بخشيه. حالا ماهى يه بار هم يه چند لحظه اون جورى لذت ميبريم.
- مسلمونى؟
- آره. نمازم ميخونم.
- خوب ميدونى نظر مسلمونها درباره شما كه اين كارا رو ميكنى چيه؟ احساس گناه نميكنى؟
- ببين به نظرم من هم راه خدا رو ميرم. حالا گاهى هم مجبورم اين جورى گناه كنم. اصلاً تو عرفان (خيلى تعجب كردم كه از عرفان صحبت كرد) كه هر كارى مانعى در راه خداست. خود خدا هم تو قرآن گفته، شما اگه حتى با يه زن عقدى شرعى هم رابطه داشته باشى، تو اون لحظه از ياد خدا غافلى. من كه عارف نيستم، آدم معموليم.
- بگذريم، اينجا معمولاً كيا مشترى ان؟
- بيشتر شهرستانى هستن.
- بعد همون اوا خواهرا، اونا چطور؟
- اونا همه جور آدمى توشون هست. هم شهرستانى هست، هم تهرانى.
- سنشون چه حدودايى هست؟
- معمولا بين 20 و 30 هست. بچه دبيرستانى هم بعضى وقتها هست.
- جدى؟ بعد قيمت اونا حتماً بالاتره، نه؟ راستى، اين بچه دبيرستانيها فرارى ان؟
- بعضى وقتا بچه هاى شهرستانن كه اومدن تهرون. اما بيشترشون بچه هاى تهرونن، خونواده هم دارن. خيلى هم ميترسن كه اونا بفهمن.
اين را قبلا نشنيده بودم. پسران دبيرستانى كه پنهان از ديد والدين بدنهايشان را عرضه ميكنند. ميگفت حتى گاهى از ظاهرشان مشخص است در مناطق شمالى و مرفه نشين تهران زندگى ميكنند. اما چگونه دور از چشم پدر و مادر شبها را بيرون سر ميكنند؟
- دبيرستانى ها معمولا بعدازظهرها ميان، نه شبها. چون برميگردن خونه هاشون.
- كجا ميريد براى ...؟
- معمولا، چه دبيرستانى و چه معمولى ميريم حموم عمومى. البته از قبل بايد با صاحب حموم آشنا باشى. بعضيهاشون يه دفعه گير ميدن كه دو نفر با هم بريم تو يه نمره.
- قيمتها تو چه حدوديه؟
- اينجا اكثرا براى لذت بردن واى ميسن. كمتر پولى هست. يعنى خودشون چون ميخوان لذت ببرن، با ما ميان حموم. مخصوصا اين دبيرستانيها.
- لذت؟؟ اين هم برايم بسيار عجيب بود. يعنى بيشتر اينها براى پول خود را عرضه نميكردند؟ رفاقتى؟
- پولى هم همه جورش هست. 10 تومن هم هست، 2 تومن هم هست.
- اون پول كما خيلى به درد نخورن حتما، نه؟
- نه. من يه بار با يكى رفيق شدم. خيلى هم خوب بود. شش بار هم باهاش رفتم حموم. هر بار هم فقط 2 تومن گرفت.
- چطورى با هم آشنا ميشين؟ همين جورى ميرى جلو يه چيزى ميگى؟
- نه، بايد چند روز اينجا بشينى، آدمها دستت بياد. بعد برى آروم سر صحبتو باز كنى. اما بعضى وقتا هم شده يه دفعه شب يكيشون همين طورى اومده جلو گفته مياى بريم حموم ؟ اما اين جور آدما كه خودشون ميان جلو معمولا پولى ان. نه مثل بقيه رفاقتى.
پسرى حدودا 25 ساله از جلويمان رد ميشود. يك نيم تنه آبى روى پيراهنش پوشيده و صورتى صاف صاف دارد. ميگفت كه اين يكى از آنهاست. 4، 5 سال بود كه به گفته او در اين كار بود. پسر ديگرى را هم نشانم ميدهد، اين يكي بر خلاف قبلى شلوارى پارچه اى و گشاد پوشيده، پيراهن سفيدش را نيز روى شلوار انداخته. صورت گردى دارد و مثل قبلى به همان 25 سال ميخورد. ما در ضلع شمال شرقى حوض نشسته بوديم. ميپرسم پاتوق معمولاً اينجاست؟ با حركت سرش ميفهمم كه همين جا و چند رديف نيمكت بالايى اش معمولاً پاتوق است. نگاهم را دور حوض ميچرخانم. همه جور آدمى نشسته است. پيرمرد، شهرستانى، چند نفر با سبيلهايى خيلي كلفت . همه خاموش نشسته اند و به اطراف نگاه ميكنند. آن طرفتر مردى چاق با ته ريش مشغول صحبت با همان پسر نيم تنه پوش است. سرم را برميگردانم.
- زياد توشون معتاد پيدا ميشه؟
- نه، خيلى كم. اصلاً معتادها اونقدر كثيفن كه آدم اصلا رغبت نميكنه با هاشون بره حموم.
- منظورم معتادهايى نيست كه اصلا به ظاهرشان نميرسند.
- نه، به هر حال. معمولا به سيگارى هاشونم نزديك نميشم. بيشترشون لاشى ان.
- لاشى يعنى چى؟ شما به كدوماشون ميگين لاشى؟
- مىگم. مثلا يه بار با يك كدومشون رفتم حموم. بعد كه كارمون تموم شد، اون ارضا نشده بود و دوباره ميخواست شروع كنه، ولى من خسته شده بودم و قلبمم درد گرفته بود. گفتم نميتونم، اما اون لاشى بازى در آورد. يه تيغ برداشت. اول گفت پوستتو خط ميندازم. اما ديد كه من زير بار نميرم تيغ رو داد دستم گفت پس تو پوستمو خط بنداز. منم كه ديدم يارو ديوونست، كوبوندم به شيشه حموم . شيشه شكست و صاحب حمومى اومد بيرونمون انداخت.
جالب بود. يك نمونه كامل مازوخيسم را لاشى بازى ميناميد.
- تا به حال شده كه بعد از تموم شدن كارت از اون طرف متنفر بشى؟ يا مثلا بخواى موقع انجام دادن كارت، اذيتش هم بكنى؟
- يعنى چى؟ خوب من و اون لذت ميبريم. ديگه براى چى بدمون بياد؟
- هيچى، بگذريم. راستى خودت معتاد نيستى؟
- نه، من الان يه سال و نيمه كه سيگار هم نميكشم. اما 7، 8 سال پيش ترياك ميكشيدم. الان ديگه نه.
- نميدانم راست ميگفت يا نه؟ به قيافه شكسته اش كه نميخورد راست بگويد. شايد نميخواست من بفهمم.
- راستى يه سؤال، با من كه اول شروع كردى حرف زدن، فكر ميكردى من هم چاقالم، نه؟
- مىخندد. جواب مثبت ميدهد، نميدانم چرا چنين فكرى ميكرد، شايد موهاى بلند و صورت اصلاح كرده ام، و از همه مهمتر نگاههاى سرگردانم به اطراف پارك و خيره شدن روى پسرهايى كه آنجا نشسته بودند او را به اين فكر واداشته بود.
- ميدونى كاندوم چيه؟
از دوستانش شنيده بود چيست، اما استفاده نميكرد. به نظرش جلوى لذت را ميگرفت.
- ميدونى اگر استفاده نكنى ممكنه ايدز بگيرى؟
- نه، من آدمهاى كثيف رو كه انتخاب نميكنم. با آدمهاى تميز رفيق ميشم.
- اما ايدز كه به كثيفى ربطى نداره. ممكنه ظاهرش خيلى هم تميز باشه، اما ويروس ايدز رو منتقل كنه.
- اصلا ايدز چيه؟
برايش كمى توضيح ميدهم. اما متقاعد نميشود. هنوز معتقد است ايدز براى معتادان است، آن هم به قول خودش معتادانى كه "معتاديشون غليظه!!" دوباره به استفاده از كاندوم توصيه اش ميكنم. خداحافظى ميكنم و بلند ميشوم كه بروم. براي آخرين بار به اطراف نگاه ميكنم. پسر نيم تنه پوش با پسر جوان ديگرى هم سن خود دور ميشود. به كجا ميروند؟ نميدانم. شايد به حمامى در همان نزديكيها.
از پارك دانشجو دور ميشوم. پاركى كه در كنار هنر دوستان پذيراى گروهى از افراد جامعه است كه رابطه جنسى متفاوتى با بيشتر جامعه دارند. آن قدر اين حضور پر رنگ است كه بر خلاف ديگر پاركهاى تهران كمتر ميتوان روسپيها و دخترهاى فرارى را ديد. پاركى براى همجنس بازان...