20-02-2015، 16:33
تاریخ اسلام شاهدی است پرمدعا بر این نکته که از دوران نوجوانی امیرالمومنین(ع)، هرکجا رسول اکرم(ص) قدم نهاده و بر هر طریقی که سیر نموده است رد پایی از علی(ع) نیز دیده می شود.
کمتر صحنه حساسی از تاریخ زندگانی پیامبر(ص) را توان یافت که علی(ع) سایه وار در ظل وجود ختمی مرتبت نباشد و از رشحات معنوی و لحظه به لحظه ایشان بهره نبرده باشد، این بزرگمرد تاریخ را بزرگ پیامبر تاریخ پرورش داد و از شیره جان خویش که همانا تجلیات توحیدی و مشاهدات ربوبی بود در کام جانش ریخت.
از این رو علی(ع) آیینه تمام نمای پیغمبر بود و هرچه در علی(ص) ظاهر می شد اثر تعلیم پیغمبر بود بر صفحه لوح وجود پاک علی(ع) و تا زمانی که رسول خدا(ص) حیات جسمانی نمود در کنار او و زیر سایه پرفروغ حضرتش بود.
علی که کون و مکانش غلام حلقه به گوشند فخر کنان گفت منم غلام محمد(ص)
عرفان اسلامی نیز از این منظر بدان ساحت پاک می نگرد؛ نه فقط به خاطر این که جسم علی(ع) نزدیک جسم پیغمبر(ص) و به زبانی دیگر زندگی مادی علی(ع) آمیخته با زندگی مادی رسول خدا(ص) بود، بلکه در مقامات معنوی نیز هرجا پیغمبر اسلام بود علی نیز در زیر سایه معنوی حضرتش بود.
مقام خاتمیت که مختص پیامبر عظیم الشان اسلام است با آغاز دور ولایت که سردمدار آن علی مرتضی است عجین می شود، یعنی کسی که یارای به دوش کشیدن مقام ولایت کلیه و استحقاق ساری و جاری کردن آن را در ثلاله مطهرش داشته است.
در روایات اسلامی آمده است که پیغمبر فرمود من و علی پدران این امت هستیم و منظور حضرت، پدران روحی و معنوی است، چرا که هرکس از امت بخواهد سیر الی الله کند و به مقامات معنوی دست یابد لاجرم از کسب فیض از وجود مبارک ختمی مرتبت(ص) و امیرالمومنین(ع) است، از حیث این که مراتب بالاتر به مراتب پایین تر افاضه فیض می کنند و ایشان را به سوی خویش جذب می نمایند.
و باز از این روست که رسول خدا، علی مرتضی را باب علم خویش خواند که هرکس بخواهد از مکمن علم لدنی و حضوری پیامبر کسب فیض نماید لاجرم باید از مقامات باطنی علی مرتضی(ع) استمداد بجوید چه خود بداند یا نداند. یعنی طریق وصول به باطن پیغمبر، باطن صاحب ولایت علی(ع) است.
مولوی نیز با توجه به این مقام حیدر کرار است که طلب کسب فیوضات معنوی را از آن ساحت روحانی دارد.
باز باش ای باب بر جویای باب تا رسند از تو قشور اندر لباب
باز باش ای باب رحمت تا ابد
بارگاه ما له کفواً احد
این نورافشانی حضرت چنان بود که خود می فرمود بپرسید از من قبل از آنی که مرا نیابید؛ چنان که بودند کسانی مانند کمیل که از خلوت عارفانه خویش از مولا چیستی حقیقت را پرسش نمودند و حدیث حقیقت یادگاری شد از این پرسش در اذهان عارفان و عاشقان تا هرکس به فراخور فهم روحانی خویش شرحی بدان بنگارد و از این باده جرعه نوشی نماید. شاید این ابیات میرزا حبیب خراسانی آن عارف وارسته را وصف الحال کمیل دانست در پرسش از چیستی حقیقت از محضر حق الیقینی حق و حقیقت و ترازوی معنویت.
امروز امیر در میخانه تویی تو
فریادرس این دل دیوانه تویی تو
مرغ دل ما را که به کس رام نگردد
آرام تویی دام تویی دانه تویی تو
اما این رسم سرای طبیعت است که مردان حقیقت را با دست توطئه گری که از آستین خدعه و نیرنگ بیرون می آید و فشارهای قشریت اطرافیان می فشارد و این گونه بود که مولای متقیان از جهل جاهلان و خشم معاندان که به ظاهر اسلام را علم ساخته و در باطن مطامع دنیوی خویش را مد نظر داشتند فرق مبارکش شکافته شد و رستگاری ابد یافت و دنیای دون را با اهلش تنها گذارد.
شاید این شمشیر ابن ملجم نبود که فرق مبارکش را شکافت، بلکه شمشیر آخته جهل و ستیز بود که سال ها در کارگاه حسادت و قشریت و عناد تیز می شد و زهرآلود می گشت تا در شب نوزدهم رمضان بر فرق عدالت فرود آید و جهانی را در غم فراق تجلی تامه حق که «حق با علی و علی با حق است» داغدار نماید.
ای ساربان آهسته ران کارام جانم می رود وان دل که با خود داشتم با دلستانم می رود
من مانده و مهجور از او بیچاره و رنجور از او گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود
او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می رود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
کمتر صحنه حساسی از تاریخ زندگانی پیامبر(ص) را توان یافت که علی(ع) سایه وار در ظل وجود ختمی مرتبت نباشد و از رشحات معنوی و لحظه به لحظه ایشان بهره نبرده باشد، این بزرگمرد تاریخ را بزرگ پیامبر تاریخ پرورش داد و از شیره جان خویش که همانا تجلیات توحیدی و مشاهدات ربوبی بود در کام جانش ریخت.
از این رو علی(ع) آیینه تمام نمای پیغمبر بود و هرچه در علی(ص) ظاهر می شد اثر تعلیم پیغمبر بود بر صفحه لوح وجود پاک علی(ع) و تا زمانی که رسول خدا(ص) حیات جسمانی نمود در کنار او و زیر سایه پرفروغ حضرتش بود.
علی که کون و مکانش غلام حلقه به گوشند فخر کنان گفت منم غلام محمد(ص)
عرفان اسلامی نیز از این منظر بدان ساحت پاک می نگرد؛ نه فقط به خاطر این که جسم علی(ع) نزدیک جسم پیغمبر(ص) و به زبانی دیگر زندگی مادی علی(ع) آمیخته با زندگی مادی رسول خدا(ص) بود، بلکه در مقامات معنوی نیز هرجا پیغمبر اسلام بود علی نیز در زیر سایه معنوی حضرتش بود.
مقام خاتمیت که مختص پیامبر عظیم الشان اسلام است با آغاز دور ولایت که سردمدار آن علی مرتضی است عجین می شود، یعنی کسی که یارای به دوش کشیدن مقام ولایت کلیه و استحقاق ساری و جاری کردن آن را در ثلاله مطهرش داشته است.
در روایات اسلامی آمده است که پیغمبر فرمود من و علی پدران این امت هستیم و منظور حضرت، پدران روحی و معنوی است، چرا که هرکس از امت بخواهد سیر الی الله کند و به مقامات معنوی دست یابد لاجرم از کسب فیض از وجود مبارک ختمی مرتبت(ص) و امیرالمومنین(ع) است، از حیث این که مراتب بالاتر به مراتب پایین تر افاضه فیض می کنند و ایشان را به سوی خویش جذب می نمایند.
و باز از این روست که رسول خدا، علی مرتضی را باب علم خویش خواند که هرکس بخواهد از مکمن علم لدنی و حضوری پیامبر کسب فیض نماید لاجرم باید از مقامات باطنی علی مرتضی(ع) استمداد بجوید چه خود بداند یا نداند. یعنی طریق وصول به باطن پیغمبر، باطن صاحب ولایت علی(ع) است.
مولوی نیز با توجه به این مقام حیدر کرار است که طلب کسب فیوضات معنوی را از آن ساحت روحانی دارد.
باز باش ای باب بر جویای باب تا رسند از تو قشور اندر لباب
باز باش ای باب رحمت تا ابد
بارگاه ما له کفواً احد
این نورافشانی حضرت چنان بود که خود می فرمود بپرسید از من قبل از آنی که مرا نیابید؛ چنان که بودند کسانی مانند کمیل که از خلوت عارفانه خویش از مولا چیستی حقیقت را پرسش نمودند و حدیث حقیقت یادگاری شد از این پرسش در اذهان عارفان و عاشقان تا هرکس به فراخور فهم روحانی خویش شرحی بدان بنگارد و از این باده جرعه نوشی نماید. شاید این ابیات میرزا حبیب خراسانی آن عارف وارسته را وصف الحال کمیل دانست در پرسش از چیستی حقیقت از محضر حق الیقینی حق و حقیقت و ترازوی معنویت.
امروز امیر در میخانه تویی تو
فریادرس این دل دیوانه تویی تو
مرغ دل ما را که به کس رام نگردد
آرام تویی دام تویی دانه تویی تو
اما این رسم سرای طبیعت است که مردان حقیقت را با دست توطئه گری که از آستین خدعه و نیرنگ بیرون می آید و فشارهای قشریت اطرافیان می فشارد و این گونه بود که مولای متقیان از جهل جاهلان و خشم معاندان که به ظاهر اسلام را علم ساخته و در باطن مطامع دنیوی خویش را مد نظر داشتند فرق مبارکش شکافته شد و رستگاری ابد یافت و دنیای دون را با اهلش تنها گذارد.
شاید این شمشیر ابن ملجم نبود که فرق مبارکش را شکافت، بلکه شمشیر آخته جهل و ستیز بود که سال ها در کارگاه حسادت و قشریت و عناد تیز می شد و زهرآلود می گشت تا در شب نوزدهم رمضان بر فرق عدالت فرود آید و جهانی را در غم فراق تجلی تامه حق که «حق با علی و علی با حق است» داغدار نماید.
ای ساربان آهسته ران کارام جانم می رود وان دل که با خود داشتم با دلستانم می رود
من مانده و مهجور از او بیچاره و رنجور از او گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود
او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می رود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود