13-02-2015، 12:41
سیره پیامبر اسلام(ص) و چگونگی دعوت به حق
تذکر:
مقاله ای که در پیش رو دارید در موضوع سیره پیامبر اعظم(ص) در دعوت به سوی حق است که با مطالعه آن دریافت می شود، بر خلاف پندار مغرضان، پیشرفت اسلام و موفقیت آن حضرت در گرو منطق قوی است نه چیز دیگر: بنابراین، آنان که می گویند رمز پیشرفت اسلام شمشیر و خشونت بوده، سخنی بی اساس و پنداری غرض ورزانه است. حال خواننده محترم را به مطالعه و دقت در محتوای آن فرا می خوانیم.
خدای سبحان در قرآن کریم پیامبر اکرم(ص) را با ویژگی هایی معرفی کرده و فرموده است «انا ارسلناک شاهداً و مبشراً و نذیراً و داعیاً الی اللّه باذنه و سراجاً منیراً»(1) ای پیامبر، تو را فرستاده ایم که گواه و نوید دهنده و هشدار دهنده و باذن پروردگار دعوت کننده مردم به سوی خدا و چراغ نوربخش برای امت باشی.
با توجه به این آیه یکی از وظائف پیامبر بزرگوار اسلام دعوت مردم به سوی خداست، دعوت مردم به سوی خدا ابزار می طلبد، ابزاری که خدای سبحان برای دعوت معرفی کرده است سه تا است: حکمت، موعظه حسنه، جدال احسن «ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن»(2) با حکمت و اندرز نیکو مردم را به سوی پروردگارت دعوت نما و با آن ها به طریقی که نیکوتر است استدلال و مناظره کن.
با استفاده از این آیه نخستین گام برای دعوت مردم به سوی خدا استفاده از حکمت و منطق صحیح و استدلال های حساب شده است، و چون رسالت پیامبر اسلام(ص) بیداری افکار و اندیشه ها و شکوفایی گنجینه های عقلانی است بهترین روش برای تحقق این هدف استفاده از منطق و استدلال و برهان است.
دومین گام برای دعوت استفاده کردن از موعظه حسنه و اندرز نیکوست که به منظور تأثیر گذاری بر عواطف از آن بهره برداری می شود، موعظه زمانی اثر عمیق خود را می بخشد که «حسنه» بوده و به صورت زیبایی اجرا گردد. زیرا اگر دعوت با تحقیر طرف مقابل و حس برتری جویی و همراه با خشونت و مانند آن باشد نه تنها اثر مثبت ندارد بلکه به عکس آثار و پی آمدهای منفی خواهد داشت.
سومین گام برای دعوت به سوی خدا مناظره و جدال احسن است یعنی مناظره ای که با حق و عدالت و درستی و امانت و صدق و راستی باشد و باطل در آن راه پیدا نکند.
از آن جایی که خدای سبحان دارای حجّت بالغه(3) است، رسالت پیامبری که از طرف خدا فرستاده شده باید همراه با استدلال بالغ باشد که در نتیجه امت او نیز از محبت بالغه برخوردار باشد.
چون محور رسالت پیامبران ابلاغ حجت و تمامیت دلیل است، از این رو خداوند رسول اکرم(ص) را به احتجاج های متعدد مأنوس نمود که گاهی با حکمت و برهان عقلی و گاهی با موعظه و خطابه و گاهی با جدال احسن. محاوره و احتجاج می کرد فرق جدال احسن و برهان آن است که اگر مقدمات استدلال از جنبه حق و معقول بودن، مورد استفاده قرار بگیرد آن استدلال برهان نام دارد و اگر از جنبه حق و مقبول و مسلم بودن مورد استشهاد قرار گیرد جدال احسن است.
دعوت به خدا با استفاده از حکمت و موعظه حسنه و جدال احسن، دعوت همراه با بصیرت است، از این رو خدای سبحان به آن حضرت فرمود: «قل هذه سبیلی ادعوا الی اللّه علی بصیرة انا و من اتبعنی؛(4) بگو! ای پیامبر(ص) راه و رسم من چنین است که خود و پیروانم با بصیرت، همه را به سوی خدا می خوانیم.»
در واقع پیامبر اسلام(ص) به امر خدا، آئین و روش خود را مشخص می کند که همه مردم را از روی آگاهی و بصیرت به سوی این طریق دعوت کند. پیروان آن حضرت نیز باید با آگاهی و بصیرت مردم را به سوی آئین الهی دعوت کنند.
بنابراین با توجه به این آیه: هر مسلمان که پیرو پیامبر(ص) است باید با سخن و عملش دیگران را به راه اللّه دعوت کند.
برهان و دعوت به توحید
یکی از راه هایی که برای دعوت مردم به توحید از آن استفاده می شود، برهان است البته برهان در اصطلاح قرآن با آن چه اصطلاح منطقی است از جهت مصداق وسیع تر است، گرچه در اصل مفید علم بودن با مفهوم جامع آن تفاوتی ندارد.
در اصطلاح منطق برهان عبارت از دلیل عقلی است که از مقدّمات یقینی تألیف یافته و نتیجه می دهد که به آن قیاس واجد شرائط می گویند ولی علم شهودی، معجزه و جدال احسن، هیچ یک در منطق مطرح نمی گردد، در قرآن به عنوان برهان مطرح است.زیرا هر یک از آن ها، هم در خود باصر و روشن است و هم سبب روشن شدن مطلبی است که بر آن دلیل اقامه شده است. اطلاق برهان بر علم شهودی مانند: «لولا ان را برهان ربّه»(5) اگر او برهان ربّ را با علم شهودی نمی دید و اطلاق بر معجزه مانند: «فذانک برهانان من ربّک»(6) آن دو معجزه یعنی مار شدن عصا و دست روشن دو برهانی هستند از طرف پروردگار تو.
قرآن کریم آن جا که بر خداشناسی و توحید تام برهان اقامه می کند، گاهی طریق عقلی را ارائه می دهد، زمانی با جدال احسن به آن می پردازد و گاهی با سیر درونی یعنی شهود و فطرت آن را بیان می کند. در برهان عقلی بر معقولیت آن تکیه دارد و در جدال احسن بر مقبولیت آن اصرار می ورزد و در شهود، بر صفا و پاک بودن دل از هوا و هوس تأکید می کند.
از باب مثال خدا به پیامبر(ص) می فرماید که در برابر مشرکان بر صحت شرک برهان طلب کند: «ءاله مع اللّه قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.»(7) آیا شما معتقدید که معبودی با خداست به آن ها بگو اگرچنین اعتقادی دارید دلیل و برهانتان را بیاورید اگر راست می گویید.
برهان در این آیه به معنای قرآنی است یعنی فقط برهان عقلی از آن ها طلب نمی کند که مشرکان باید ادعای خود را با دلیل عقلی مبرهن کنند بلکه این برهان اعم از برهان شهودی یا عقلی یا نقل قطعی است.
نمونه هایی از برهان عقلی
برهان اثبات مبدأ جهان و انسان
1ـ یکی از براهین که پیامبراکرم(ص) در قرآن در برابر بت پرستان اقامه می کند برهان اثبات مبدأ برای عالم است، قرآن می فرماید: «ام خلقوا من غیر شی ءام هم الخالقون، ام خلقوا السموات و الارض بل لایوقنون»(8) آیا آنان بی هیچ مبدأ فاعلی و آفریننده ای آفریده شده اند یا خود خالق خویشند، آیا آن ها آسمان و زمین را آفریده اند، بلکه جویای یقین نیستند و اگر هم شواهد یقینی را بیابند ایقان ندارند.
این آیات دلایل عقلی بر اثبات حضوص مبدأ جهان امکان یا مبدأ افاضه هستی و توحید آن است.
با توجه به این آیات به نظر می رسد، نخست این شبهه را طرح می کند که انسان و جهان خود به خود به وجود آمده اند و مبدئی در پیدایش آن ها نقش نداشته است. آن گاه برای حل این شبهه با قرار دادن انسان در برابر چند سؤال هشدار دهنده، منطق فطری او را بر می انگیزد تا وی با دقّت در این سؤال ها، پاسخ لازم را بر اساس رهنمود وحی به دست آورد. بدین ترتیب که می پرسد: آیا می شود انسان بدون هیچ پدید آورنده ای به وجود آمده باشد؟ آیا ممکن است انسان پدید آورنده خویش باشد؟ اگر انسان خود را پدید آورده باشد، آسمان ها و زمین را که پیش از پیدایش انسان بوده، چه کسی آفریده است؟ آیا آن ها هم به وسیله انسان پدید آمده است؟ خلاصه آن که: 1ـ آیا انسان علت فاعلی ندارد یا دارد. 2ـ اگر علت فاعلی دارد، آیا آن علت، خود اوست یا دیگری؟ 3ـ اگر انسان علت فاعلی خود باشد، آیا علت فاعلی اجرام سپهری و آسمان ها و زمین هم خود اوست؟ قرآن با طرح این سؤال می خواهد انسان تنبیه شده و بگوید: او علت فاعلی دارد و علت فاعلی او خود او نیست، زیرا اگر انسان پدیده و آفریده است بدون شک پدیدآورنده ای دارد و هرگز نمی تواند پدید آورنده خویش باشد بلکه هیچ پدیده ای نمی تواند پدید آورنده خود باشد و نیازمند به مبدأی است که هستی او عین ذات او و ازلی است و چنین موجودی همواره وجود داشته و دارد و پدیده نیست تا بگوئیم محتاج به مبدأ است یا پدید آورنده خویش است.
در جواب سؤال سوم نیز اعتراف می کند که انسان با آن که قدرت خلاقیت دارد و می تواند کارهای زیبا و شگفتی داشته باشد، لکن در خلقت زمین و آسمان کمترین نقشی ندارد، پس در آیات فوق برهان برای اثبات وجود مبدأ برای انسان و جهان، اقامه شده است.
2ـ برهان تمانع
یکی از براهین متقن و خلل ناپذیر قرآن کریم و توحید، پروردگار عالم، برهان تمانع است که از آیه 22 سوره انبیاء است که غرض اصلی آن اثبات توحید ربوبی و یگانه بودن مدبّر عالم است. آیه می فرماید: «لوکان فیهما آلهة الا الله لفسدتا»(9) اگر در آسمان و زمین، خدایان دیگر جز اللّه بود فاسد می شدند.
این آیه به ضمیمه آیه سوره ملک، استدلال تام عقلی و قیاس استثنایی است که مقدمه شرطی آن در سوره انبیاء و مقدمه حملی آن در سوره ملک قرار دارد، در سوره انبیاء فرمود: «اگر جز خداوند، خدایانی دیگر بود زمین و آسمان تباه می شد و در سوره ملک فرمود: در گستره خلقت ناهماهنگی و نقصان نخواهی یافت: «ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت، فارجع البصر هل تری من فطور، ثم ارجع البصر کرتین ینقلب الیک البصر خاسئاً و هو حسیر»(10) در آفرینش خدای بخشایشگر هیچ فوت و زوال و ناهمانگ و تفاوتی نمی بینی، باز در نظام مستحکم آفرینش بنگر، هیچ خلل و کاستی در آن نتوان یافت، باز دوباره بنگر تا دیده زبون و خسته سوی تو بازگردد، وقتی کمترین ناهماهنگی و بی نظمی و کوچک ترین خلل و ناسازگاری در سراسر گیتی یافت نشود و مجموعه نظام آفرینش دارای همبستگی و وابستگی باشد، قطعاً هیچ نوع تباهی و فساد برای آسمان و زمین نخواهد بود.
با تلفیق این دو آیه صورت قیاس استثنایی چنین خواهد بود: اگر غیر از خدا در عالم، مدبّران دیگری بوده و باشند، حتماً عالم تباه خواهد شد، لیکن هیچ گونه فساد و کمبودی در عالم نیست. پس غیر از خدا مدبّر دیگری برای عالم نیست.
ناگفته نماند: مراد از فساد و تباهی در عالم، در هم ریختن سازمان عالم هستی و فروپاشی نظام تکوینی است نه صرف ناهنجاری های اجتماعی و نابسامانی های اقتصادی و فرهنگی.
خلاصه آن که: 1ـ وحدت عالم و انسجام جهان موجود محرز و مسلّم است. 2ـ تعدد مبدأ تصمیم در تکثر مصدر تدبیر، مستلزم جمع دو نقیض است، زیرا از دو مبدأ متفاوت و دو مصدر متباین یک اثر منسجم و هماهنگ صادر نخواهد شد و جهان کنونی هم واحد باشد و هم نباشد و هم منسجم و هماهنگ باشد و هم نباشد با جمع دو نقیض است و بطلان آن اوّلی که فوق بدیهی است. 3ـ تعدد خداوند با وحدت رویه مستلزم اوصاف متعدد و متباین است. زیرا وقتی خدایان در جوهر ذات و حقیقت وجود، از هم متمایز باشند باید صفات ذاتی آنان نیز متفاوت باشد. چون صفات ذاتی خدا عین ذات اوست، در نتیجه علم واراده هر یک از خدایان غیر از علم و اراده دیگری است و نظام علمی و مقام تدبیر غیر از نظام و تدبیر دیگری است و شک نیست که نظام عینی تابع نظام علمی و ارادی مبدأ فاعلی است و موجود خارجی معلول علم و اراده فاعل بالذات اند.
4ـ بنابراین با تعدد خدایان متمایز و مستقل و متفاوت، با علم و اراده متمایز باید چند نظام عینی متمایز و ناهماهنگ و متباین وجود داشته باشد و حال آن که جز یک عالم هماهنگ و منسجم وجود ندارد. پس آفریدگار و مدبر عالم واحد است، تا اینجا دو نوع برهان به عنوان شاهد مطرح شد که پیامبر اکرم(ص) از آن به عنوان وسیله دعوت به خدا مورد استفاده قرار داده است.
در قرآن کریم براهین فراوانی توسط پیامبراعظم اسلام(ص) درباره توحید و معاد و رسالت اقامه شده است که به همین مقدار بسنده می شود.
موعظه حسنه و دعوت به خدا
یکی از ابزارهایی که پیامبراکرم(ص) از آن برای دعوت به خدا استفاده کرده است موعظه حسنه است.
موعظه آن است که کارهای نیک طوری یادآوری و بیان شود که قلب شنونده از شنیدن آن بیان رقت پیدا کند و در نتیجه تسلیم گردد.(11) و به گفته مرحوم علامه طباطبائی موعظه عبارت است از بیانی که نفس شنونده را نرم و قلبش را به رقت درآورد و آن بیانی خواهد بود که آن چه مایه صلاح حال شنونده است از مطالب عبرت آموز که آثار پسندیده و ثنای جمیل دیگران را در پی دارد، دارا باشد(12) البته چون قرآن موعظه را به حسنه مقید کرده است نشان می دهد برخی مواعظ، حسنه نیستند و موعظه حسنه، موعظه ای است که توسط انسانی که عامل به حق است و نه فقط به زبان به حق دعوت می کند، انجام گیرد. حسن موعظه از جهت اثر آن در احیاء حق مورد نظر است و حسن اثر وقتی است که واعظ خودش به آن چه وعظ می کند متعظ باشد. از آن گذشته در وعظ خود، آن قدر حسن خلق نشان دهد که کلامش در قلب شنونده مورد قبول بیفتد، قلب با مشاهده آن خلق و خوی، رقّت یابد و گوشش آن را یافته و چشم در برابر وی خاضع شود.
پیامبر اکرم(ص)در قرآن کریم از روش موعظه حسنه فراوان استفاده کرده است که به چند نمونه آن اشاره می شود.
1ـ دعوت اهل کتاب به توحید
در سوره آل عمران خطاب به اهل کتاب فرمود: «قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الّا نعبد الّا اللّه و لانشرک به شیئاً ولایتخذ بعضنا بعضاً اربابا من دون اللّه، فان تولّوا فقولوا اشهدوا بانّا مسلمون؛(13) بگو اهل کتاب! بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است، که جز خدای یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم و بعضی از ما بعض دیگر را غیر از خدای یگانه به خدا نپذیرد، هرگاه از این دعوت سرباز زنند، بگویید گواه باشید که ما مسلمانیم.
پیامبر اکرم(ص) در این آیه از زبان موعظه حسنه استفاده کرده است و به دعوت اهل کتاب پرداخته است زیرا:
اولاً: این آیه پس از دعوت به مباهله و لعن گروهی از اهل کتاب که در آیه قبل مطرح شد تعبیر بسیار محترمانه «یا اهل الکتاب» را که حاکی از اسرار برابر قهر است، استفاده کرد و خطاب «یا اهل الکتاب» جاذبه ویژه ای دارد و نشان می دهد که خدای سبحان پس از مباهله همه راه های نجات را نبسته است بلکه راه نجات باز است.
ثانیاً: تعبیر به «تعالوا» نشان می دهد که دعوت کننده هرچند خود در بلندی است لکن در مقام دعوت به گونه ای سخن می گوید که گویا
هنوز بالا نرفته است. زیرا با تواضع که سیره و رفتار اجتماعی رسول خداست، آمیخته است و متواضعانه سخن گفتن باعث جاذبه بیشتر سخنان برای هدایت به صراط مستقیم است.
ثالثاً: از مقبولات طرف مقابل استفاده می کند یعنی باور به اصل توحید مقبول پیروان ادیان الهی است که آدمیان می توانند بر اساس اعتقاد به باور مشترک به وحدت برسند.
رابعاً: در پایان آیه فرمود: اگر آن ها بعد از این دعوت منطقی به سوی نقطه مشترک توحید، سرتابند و رویگردان شوند بگویید: گواه باشید که ما مسلمان و تسلیم حق هستیم چون راه مشخص و حق است و بدانید جدایی شما آسیبی به ما نمی رساند.
در واقع مجموعه این مطالب نشان می دهد که پیامبر(ص) در دعوت از شکل موعظه استفاده کرده است گرچه مدعوالیه یعنی آن چه به آن دعوت شده برهان است که این موعظه برای پذیرش برهان است.
در سوره مبارکه انعام خدای سبحان پس از نفی احکام ساختگی مشرکان آن ها را به احکام الهی دعوت می کند و در آن از بیان موعظه استفاده می کند و می فرماید: «قل تعالوا اتل ها حرّم ربکم علیکم الّا تشرکوا به شیئاً و بالوالدین احسانا و لاتقتلوا اولادکم من املاق نحن نرزقکم و ایّاهم ولاتقربوا الفواحش ماظهر منها و مابطن ولاتقتلوا النفس التی حرّم اللّه الّا بالحق ذلکم وصّیکم به لعلّکم تعقلون، و لا تقربوا مال الیتیم الّابالتی هی احسن حتی یبلغ اشتدّه واوفوا الکیل و المیزان بالقسط لاتکلف نفسا الّا
وسعها و اذا قلتم فاعدلوا و لوکان ذاقربی بعهد اللّه اوفوا ذلکم وصّیکم به لعلّکم تذکّرون، و ان هذا اصراطی مستقیما فاتبعوه و لاتتّبعوا السبل فتفرّق بکم عن سبیله ذلکم وصّیکم به لعلّکم تتّقون»(14) بگو بیائید آن چه را پروردگارتان بر شما حرام کرده است، برایتان بخوانم، اینکه چیزی را شریک خدا قرار ندهید و به پدر و مادر نیکی کنید، و فرزندانتان را از ترس فقر نکشید، ما شما و آن ها را روزی می دهیم و نزدیک کارهای زشت و قبیح نروید چه آشکار باشد و چه پنهان و نفسی را که خدای سبحان محترم شمرده به قتل نرسانید. مگر به حق و از روی استحقاق، این چیزی است که خدای متعال شما را به آن سفارش کرده تا تعقّل کنید و به مال یتیم جز به نحو احسن و برای اصلاح نزدیک نشوید تا به حد رشد برسد و حق پیمانه و وزن را به عدالت ادا کنید، هیچکس را جز به مقدار توانایی تکلیف نمی کنیم و هنگامی که سخنی می گویید، عدالت را رعایت نمایید، حتی اگر در مورد نزدیکان بوده باشد، این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش می کند تا متذکر شوید.
و این که این راه مستقیم من است از آن پیروی کنید و از راه های مختلف و انحرافی پیروی نکنید که شما را از راه حق دور می سازد، این چیزی است که خدای سبحان شما را به آن سفارش می کند تا پرهیزکار شوید.
جالب است که توجه داشته باشیم داستانی نقل شده که این آیات تأثیر فوق العاده ای در نفوس شنوندگان داشته است و دو نفر از اهالی مدینه به نام اسعدبن زراره و ذکران بن عبد قیس با شنیدن این آیات مسلمان شدند و از پیامبر(ص) درخواست کردند تا فردی را به مدینه اعزام کند که اسلام را به مردم تعلیم داده به اسلام دعوت نماید و پیامبر نیز مصعب بن عمیر را به همراه آن ها به مدینه فرستاد که با رفتن او چهره مدینه دگرگون شده است.(15)
3ـ موعظه حسنه و جامع ترین برنامه اجتماعی، یکی از آیاتی که نمونه ای از جامع ترین تعلیمات اسلام در زمینه مسائل اجتماعی و انسانی و اخلاقی را بیان کرده آیه زیر است: «ان اللّه یامر بالعدل و الّاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلّکم تذکرون»(16) خدای متعال فرمان می دهد به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان، و از فحشاء و منکر و ظلم و ستم نهی می کند، خداوند به شما اندرز می دهد شاید متذکّر شوید. احیاء اصول سه گانه عدل و احسان و ایتاء ذی القربی و مبارزه با انحرافات سه گانه فحشاء و منکر و بغی در سطح جهان کافی است که دنیایی آباد و آرام و خالی از هرگونه بدبختی و فساد بسازد. از این رو از مسعود نقل شده است که این آیه جامع ترین آیات خیر و شر در قرآن است.
آیات موعظه در قرآن فراوان است به ویژه از خود قرآن در آیات به موعظه یاد شده است.
جدال احسن و دعوت به حق
یکی از ابزارهای دعوت توسط پیامبر اسلام(ص) جدال احسن است.
جدال عبارت است از دلیلی که صرفاً برای منصرف نمودن خصم از آن چه بر سر آن نزاع می کند به کار گرفته شود بدون آن که خاصیت روشنگری حق را داشته باشد، در واقع در مقام جدل، آن چه را که خصم خودش به تنهایی و یا او و همه مردم قبول دارند استفاده و اخذ کنیم و با همان ادعایش را رد کنیم چه آن چه را قبول دارند حق باشد یا باطل. ولکن چون مجادله و مناظره ای که در آن از مسلمات باطل استفاده شود احیاء باطل است نه احیاء حق. از این رو جدال مقیّد به قید احسن شده است زیرا اگر از راه جدال دعوت می کند باید از هر سخنی که خصم را بر رد دعوتش تهییج می کند و او را به لجبازی و عناد وادار می کند پرهیز کند و مقدمات کاذب و باطل را، هرچند خصم آن را راست بپندارد مورد بهره برداری قرار ندهد و نیز باید از بی عفّتی در کلام و سوء تعبیر اجتناب کند و به مقدسات طرف مقابل توهین نکند و فحش و ناسزا نگوید و از هرچه که خلاف حق است دوری گزیند زیرا در صورت استفاده از باطل گرچه حق را احیاء کرده است اما با احیاء باطل و کشتن حقی دیگر احیاء کرده است.
شایان توجه است که جدال به سه قسم بد، خوب و خوب تر تقسیم می شود که در مقام دعوت فقط استفاده از جدال خوب تر رواست زیرا افرادی که معاند و لجبازند و باطل را سرمایه خود کرده و می خواهند با آن حق را سرکوب نمایند، مردمی هستند که آراء باطل در دلهاشان رسوخ نموده است، از این رو تنها راه مقابله با آن ها و دعوت آن ها، بهره برداری از مجادله احسن است.
ریشه جدال احسن و جدال باطل
لازم به تذکر است که از نظر قرآن ریشه جدال احسن وحی و الهام الهی و حکمت طلبی است و ریشه جدال باطل القائات شیطان رجیم و حمیت خواهی و عصبیت طلبی است، «انّ الشیاطین لیوحون الی اولیائهم لیجادلوکم و ان اطعتموهم انکم لمشرکون»(17) شیطان ها به دوستان خود مطالبی مخفیانه القاء می کنند تا با شما مجادله کنند و اگر از آن ها اطاعت کنید شما هم مشرک خواهید شد.
چون جدال در مسائل فکری از مقدمات وهمی و خیالی و در مسائل علمی از تعصب و حمیت باطل (که هر دو خصلت از ابزار شیطان است) سرچشمه می گیرد، اگر کسی حق را نفهمیده و گرفتار عصبیت شده، در تحت ولایت شیطان قرار دارد و دارای جدال باطل است.
چگونگی جدال رسول خدا
خدای سبحان پیامبرش را به جدال احسن امر فرمود و او نیز آن امر را امتثال کرد.
روزی در محضر امام صادق(ع) سخن از جدال به میان آمد که آیا رسول خدا(ص) اهل جدال بودند یا از آن نهی می کردند: امام(ع) فرمود: رسول خدا به طور مطلق از جدال نهی نکرد بلکه طبق دعوت خدای سبحان به جدال احسن، سیره آموزنده آن حضرت، حفظ جدال احسن و ترک جدال غیر احسن بود و پیروانش را نیز از جدال غیر احسن باز می داشت.(18) «و لاتجادلوا اهل الکتاب الّا بالّتی هی احسن»(19) تو و پیروانت با اهل کتاب جز با جدال احسن جدال نکنید.
معیار جدال احسن
از امام صادق(ع) پرسیدند، جدال غیر احسن چیست؟ آن حضرت فرمود: جدال غیر احسن و نازیبا و ناپسند آن است که در اثر ضعف فکری خود، حقی را انکار کنید و یا باطلی را بپذیرید یا در اثر سوء استفاده از ضعف فکری رقیب چنین کاری را انجام دهید.(20)
وقتی کسی اهل تفکر و استدلال نبود، ناچار جاهلانه سخن می گوید، گاهی حق رقیب را انکار می کند، گاهی باطلی را که رقیب ارائه می دهد، می پذیرد، این جدال غیر احسن است.
اما جدال احسن آن است که مقدمات حق مبرهن بوده مورد پذیرش و تسلّم طرف مقابل باشد و به عبارت دیگر حق مقبول جدال احسن است.
نمونه ای از جدال احسن رسول خدا(ص)
روزی عده ای از صاحبان مذاهب گوناگون نزد رسول خدا(ص) باریافتند و هر کدام سخنی گفتند، یهودیان می گفتند عزیر فرزند خداست، تو اگر ادعای ما را پذیرفتی، باید از ما تبعیّت کنی، زیرا ما در این مطلب حق و صحیح پیشگام تر از تو هستیم و اگر این مطلب را نپذیرفتی مابه مبارزه فکری و مخاصمه با تو برمی خیزیم.
مسیحیان گفتند: عیسی فرزند خدا و با خدا متحد است، ما برای مناظره آمده ایم، تو اگر دعوت ما را پذیرفتی باید تابع ما باشی زیرا درتشخیص حق پیشگام تر از تو بودیم و گرنه با تو به مناظره برمی خیزیم.
مادیین و ملحدان گفتند: اشیاء ابتداء و انتها ندارد و چون عالم ماده ازلی است نیاز به فاعل ندارد، زیرا تحولات و تطورات در شکل ظاهری جهان ماده است نه در ذات ماده ازلی، اگر تو این معنا را پذیرفتی باید تابع ما باشی در غیر این صورت با تو به مبارزه فکری برمی خیزیم.
ثنویه و دوگانه پرستان گفتند: نور و ظلمت دو مبدأ برای عالم هستند خیرات را به نور و شرور را به ظلمت نسبت می دهیم، آن ها نیز همان سخن یهودیان و دیگران را گفتند.
مشرکان حجاز نیز گفتند: جهان خالقی دارد و آن خداست. اما تدبیر امور آن را بت ها به عهده دارند و احترام و عبادت آن ها سودمند بوده و انسان را از زیان می رهاند، آن ها نیز مانند دیگران گفتند ما برای مناظره آمده ایم باید از ما پیروی کنی، در غیر این صورت باتو مبارزه خواهیم کرد.
رسول خدا(ص) پس از استماع سخنان پیروان مذاهب، در پاسخ فرمود: «آمنت باللّه وحده لاشریک له و کفرت بالجبت و بکل معبود سواه» به خدای یگانه بدون شریک ایمان دارم و به جبت و هر معبودی غیر خدای سبحان کفر می ورزم، من هم به اصل وجود مبدأ هستی معتقدم و هم به وحدت آن، آنگاه فرمود: آیا من سخن شما را بدون حجت بپذیرم یا آن را بابرهان قبول کنم؟ من حجت خدا هستم و حجت خدا نه بدون برهان سخن می گوید: و نه بدون برهان سخن کسی را می پذیرد.
پاسخ پیامبر به یهودیان
رسول اکرم(ص) به یهودیان فرمود: «اگر حق به برهان متکی است، شما که مدعی هستید، عزیر فرزند خداست، دلیلی بر فرزندی عزیر ذکر کنید. گفتند دلیل آن است که او تورات را احیاء کرده و در خاطره ها و کتاب ها زنده نگه داشته است، بعد از آن که از خاطره ها و کتاب ها رخت بربسته بود، پس هیچ کس جز او سمت او را که همان فرزندی خداست نخواهد داشت.
رسول خدا(ص) ابتدا اصل موضوع را تحلیل کرد، آن گه به نقد و بررسی آن پرداخت حضرت فرمود: منظورتان از این که می گویید، عزیر فرزند خداست چیست؟ اگر منظور فرزندی مادی است، آن طور که هر پدر جسمانی پسر مادی دارد، این معنا از نظر عقل بر خدای سبحان محال است و شما هم محال بودن آن را می پذیرید زیرا خدا همسری ندارد، چیزی از خدا جدا نشده و خدا از چیزی جدا نشده، او بسبیط محض و مجرد صرف است. همتا و همسر و زاد و ولد ندارد، آن چه شما می گویید: مستلزم تجسم مادیت و ترکّب است که هم عقل آن را محال می داند و هم وحی و کتاب های آسمانی و هم موسی کلیم و هم شما محال بودن آن را می پذیرید. و اگر منظورتان فرزندی تشریفی و کرامت است، مانند آن که استاد فرزانه و حکیم درباره شاگرد هوشمندش بگوید: او فرزند من است نه به معنای ولادت در این صورت نیز قابل نقض است. زیرا اگر شما عزیر را فرزند خدا می دانید و موسی را فرزند خدا ندانید با این که اصل تورات و دین یهود را آورده است و عصای معروف و ید بیضاء و آیات و بینات دیگر چون غرق کردن آل فرعون از ره آورد موسی کلیم بود، اگر عزیر را پسر خدا دانستید، لقب بالاتری را باید به موسای کلیم بدهید. زیرا اگر استاد دانشمندی به شاگرد هوشمند خود بگوید: فرزند من، به هوشمندتر می گوید: برادر من چه این که به افضل از خود می گوید: استاد من، شما هم درباره موسای کلیم باید بگویید او برادر خداست.
چون مقام برادر بالاتر از مقام پسر است و مقام موسی هم بالاتر از مقام عزیر است اگر آن مقدار کرامت عزیر باعث شود که او فرزند خدا باشد. کرامت موسای کلیم که از او به مراتب بیشتر است باید باعث شود که او برادر و رفیق خدا باشد در حالی که شما این تعبیر را درباره عزیر دارید و درباره موسای کلیم هرگز جایز نمی دانید.
این پاسخ در واقع جدال احسن بود و وقتی سخن رسول خدا(ص) به اینجا رسید: گفتند: ای محمّد(ص) به ما مهلت بده تا در این زمینه بیندیشیم. حضرت فرمود به شما مهلت دادم، اما از تعصب و جمود بکاهید و بر انصاف و تفکر بیفزایید، تا خداوند شما را هدایت کند، در واقع رسول اکرم(ص) به آن ها توصیه کرد که اهل نظر و تحقیق باشند نه تقلید.
پاسخ پیامبر به مسیحیان
با توجه به این که مسیحیان گفته بودند: عیسی فرزند خدا و متحد با اوست، رسول خدا در پاسخ آن ها فرمود: این که شما می گویید: خدابا عیسی متحد شده، برای این که از ابتدای محاوره موضوع آن شناخته شود، اتحاد را معنا کنید، آیا منظور شما از اتحاد حقیقی است؟ و یا کنایه از کرامت و بزرگداشت؟ اگر منظور شما اتحاد حقیقی است، اتحاد حادث با قدیم و ممکن با واجب محال است، چون یا مستلزم جمع بین حدوث و قدم(جمع بین نقیضین) است و یا تبدیل حادث به قدیم و قدیم به حادث که هر دو مستحیل است.
توضیح مطلب: «قدیم» یعنی موجودی که مسبوق به عدم یا غیر نیست و «حادث» یعنی موجودی که مسبوق به عدم یا غیر است. اتحاد قدیم و حادث، یعنی شی ء معیّن در حالی که قدیم است، حادث باشد و در حالی که مسبوق به عدم نیست، مسبوق به عدم باشد جمع بین نقیضین است. و چیزی که قبلاً قدیم بود، بدل به حادث شود، یعنی چیزی که قبلاً مسبوق به عدم نبود، مسبوق به عدم گردد. نیز مستحیل است زیرا چیزی که نبود، هرگز تبدیل به بود نخواهد شد، اگر چیزی سابقه عدم نداشت، دیگر برای او سابقه عدم، فرض صحیح ندارد. اگر چیزی به خود متکی بود و مسبوق به غیر نبود، دیگر ممکن نیست مسبوق به غیر گردد. زیرا اگر هستی چیزی عین ذات او بود، نه مسبوق به غیر است و نه مسبوق به عدم، و این ذات هم قابل تغییر و تحول نیست. و اگر هستی چیزی عین ذات او نبود، به یقین مسبوق به غیر و عدم خواهد بود و چیزی که مسبوق به غیر و عدم است، نمی تواند مسبوق به غیر و عدم نباشد.
بنابراین، شی ء واحد در حالی که واحد است نمی تواند هم قدیم و هم حادث باشد و شی ء قدیم نمی تواند به حادث تحول یافته و یا شی ء حادث به قدیم متحول گردد. پس اگر منظور شما
از اتحاد، معنای حقیقی آن باشد، این محال است چه به صورت جمع و یا به صورت تحول و انقلاب؛ لذا فرمود: چون خدای سبحان قدیم است و عیسای مسیح حادث است و عیسی،مسبوق به عدم و غیر است و خدای سبحان، مسبوق به عدم و غیر نیست، اگر خدای قدیم بخواهد حادث بشود، دو صورت دارد که هر دو صورت آن چنانکه بیان شد مستحیل است و ریشه قرآنی مسئله نیز همان است که فرمود: «لیس کمثله شی ء».(21) خدای سبحان غنی محض است بنابراین نیازی به غیر ندارد، پس هستی او عین ذات اوست و در این صورت نه سابقه عدم دارد و نه مسبوق به غیر است و نمی تواند با محتاج که مسبوق به عدم و غیر است، متحد باشد.
اینکه فرمود: «یا أیها الناس أنتم الفقراء الی اللّه و اللّه هو الغنی الحمید.»(22) اختصاص به غیر عیسی ندارد، بلکه عیسی و غیر عیسی در این حکم یکسانند، همه ممکن ها مسبوق به غیر و محتاج به خدا هستند.
اما اگر مراد شما از این اتحاد، کرامت است، زیرا عیسی(علیه السلام) موجودی کریم و برجسته است، در نقض این حکم باید گفت: این کرامت، اختصاصی به حضرت مسیح ندارد، زیرا انبیای دیگر چون ابراهیم، نوح، آدم و...(علیهم السلام) هم از کرامات برخوردار بوده اند. چگونه درباره انبیای دیگر، قایل به اتحاد نشدید اما در خصوص عیسی(علیه السلام) سخن از اتحاد به میان آوردید؟ بعد از ارائه این برهان، عده ای از ترسایان ساکت شدند و به یکدیگر نگاه کرده برخی از آنان گفتند: همان طور که خداوند در قرآن، ابراهیم را خلیل خود معرفی کرد، «واتخذ اللّه ابراهیم خلیلاً»(23) عیسی(علیه السلام) را هم به عنوان فرزند خود گرامی داشت. حضرت رسول (ص) فرمود: این قیاس مع الفارق است زیرا خلیل بودن ممکن است، اما فرزند بودن و متحد شدن با خدا محال است. ممکن است انسانی بر اثر کمال علمی و عملی خلیل اللّه بشود ولی اتحادش با خدا مستحیل است.
معنای خلیل
خلیل یا از «خَلّت» به معنای فقر و نیاز است و یا از «خُلّت» به معنای رازداری و رازدانی است، اگر به معنای فقر و نیاز باشد ابراهیم را خلیل می گویند، برای اینکه احساس کرد که به غیر خدا محتاج نیست، گرچه همه نیازمند به خدا هستند «یا أیها الناس أنتم الفقراء الی اللّه»(24) لیکن عده ای آن را ادراک می کنند و عده ای درک نمی کنند. آنها که ادراک نمی کنند، یا به خود متکی هستند و یا به دیگران و آنها که فقر عمومی را درک می کنند و سراسر جهان را فقیر و نیازمند می دانند، نه به خود متکی هستند و نه به غیر خدا تکیه می کنند بر خلاف کسی که این حقیقت را نفهمیده خود را غنی یا مستغنی می پندارد و طغیان می کند: «انّ الانسان لیطغی* أن رآه استغنی»(25) ابراهیم خیلیل(علیه السلام) این واقعیت را مشاهده نمود یعنی فهمید که نیازمند است. تنها خدای سبحان می تواند نیازهای او را رفع کند.
کسی که خود را بی نیاز بپندارد یا نیازمند بداند اما گمان کند دیگری یا دیگران، توان رفع نیاز او را دارند، حقیقت خود رانشناخته است، زیرا واقعیت انسان و هر موجود ممکن دیگر، عین فقر به خدا و ربط به اوست، وقتی خود را نشناخت به یقین خدا را هم نشناخته است، نه از آیات آفاقی خدا اطلاعی دارد و نه از آیات انفسی وی سهمی برده است، اما ابراهیم(علیه السلام) خود را شناخته، در سرّاء و ضرّاء فقط به خدا تکیه کرد، آن روز که ظفرمندانه بتها را شکست، فقط به خدا متکی بود، آن روزی هم که محکوم به آتش شد، «حرّقوه و انصروا الهتکم»(26) جز به خدا تکیه نکرد، می گویند: وقتی جبرئیل عرض کرد من مأمورم به خواسته های تو پاسخ دهم، در حالی که او را به آتش می انداختند، فرمود، من محتاجم، ولی نه به تو زیرا تو نیز مانند من محتاجی و قدرتی که داری قدرت خداست که در تو ظهور کرده است.
«ان کل من فی السموات و الأرض الّا آتی الرحمن عبداً»(27): هیچ موجودی در آسمان و زمین یافت نمی شود جز اینکه ازجهت ذات، صفت و فعل، نیازمند خداست و این عبودیت به عنوان فقر ذاتی، از هر سه جهت، فراگیر هر موجود ممکن است، لذا خلیل خدا که از توحید ناب برخوردار است گفت: حتی سؤال هم نمی کنم، زیرا علم خدا به حال من کافی است و نیازی به سؤال نیست و این مقام از برجسته ترین مقامات کسانی است که در اثر آگاهی فوق العاده، حتی در محضر خداوند به خود اجازه سؤال هم نمی دهند، زیرا می دانند خدای سبحان که ولیّ محض است، آنها را اداره می کند، تنها تحت ولایت خدای سبحان هستند و خدای سبحان هم که فعال ما یشاء است، جز حکمت و مصلحت چیزی نمی خواهد و کاری نمی کند، گرچه اگر اذن خاص صادر گردد خواسته خود را با او در میان می گذارند.
ابراهیم خلیل(علیه السلام) در کمال انقطاع، به خدای سبحان توکّل کرد و از این جهت خلّت و فقر خود را به او سپرد تا آن غنی محض، به فقرش پاسخ مثبت دهد. و چون در خَلّت منقطع و در احساس نیاز، کامل بود و در رفع نیاز، به خدا تکیه و به علم خدا بسنده کرد، حتی رفع نیاز را به زبان هم نیاورد، از این جهت خلیل اللّه شد.
و اگر خلیل از خُلّت باشد، به معنای دوستی، رازداری و رازدانی است. چون ابراهیم خلیل از اسرار الهی با خبر بود و از ملکوت خدا مستحضر شد، خُلّت و دوستی با خدا سراسر وجودش را پر کرد، زیرا او از هرچه غیر خدا بود، دل کند و آن را «آفل» دانست و آفل را شایسته خُلّت و محبت نیافت و اعلام داشت که «لا احبّ الآفلین»(28) یعنی محبت و خُلت من فقط از آن خداست که افول و غروب ندارد و از این جهت خلیل اللّه شد، زیرا او در پی انتخاب دوست بود و فهمید چیز یکه هستی او عین ذاتش نیست، شایسته خُلت و محبت نیست، لذا به غیر خدا دل نبست.
جمله «لا أحب الافلین» در قرآن به عنوان شعار توحیدی ابراهیم خلیل، مطرح است، زیرا چیزی که هستی او عین ذات او نیست سرانجام در مرتبه ای از مراتب هستی، گرفتار افول و غروب خواهد شد، چنانکه در مرحله ای هم گرفتار افول و غروب بوده است «کل شی ء هالک الّا وجهه»(29) محکوم به هلاکت بودن، برای همگان است، یا پیش روی دارند و یا پشت سر گذاشته اند و تنها فیض منبسط حق است که افول ندارد و زوال پذیر نیست و چون ابراهیم خلیل هستی اش را متوجه وجه اللّه کرده که از گزند افول مصون است، محبوبی جز امر واقعی و دوستی جز امر زوال ناپذیر نیافت و گفت: «انّی وجهت وجهی للّذی فطر السموات و الأرض»(30) و از این جهت خلیل اللّه شده است و خلیل خدا شدن، غیر از متحد با خدا شدن است.
عیسی نیز نه فرزند خداست و نه متحد با او، زیرا ولادت، امری است تکوینی و غیر از کرامت است. اگر موجودی، فرزند موجود دیگر بود، در همه حالات این مسئله صادق است. چه او صالح باشد چه غیر صالح، ولی چون خدای سبحان منزه از تولید است، هرگز والد و ولد نخواهد بود. «لم یتخذ ولداً و لم یکن له شریک فی الملک و لم یکن له ولیٌّ من الذّل»(31)
پس خدای سبحان، خلیل دارد (صفت ثبوتی) ولی فرزند ندارد و با چیزی هم متحد نیست(صفت سلبی). وقتی سخنان رسول خدا(ص) به اینجا رسید گروهی از مسیحیان که در محضر محاوره حاضر بودند، به یکدیگر نگاه کرده یکی از آنها گفت: فرزند شدن و پدری و پسری، درکتابهای آسمانی آمده است، در بعضی کتابها آمده که عیسای مسیح(ع) گفت:
«انی أذهب الی أبی» من به سوی پدرم می روم، معلوم می شود(معاذ اللّه) عیسی فرزند است و خدا پدر او! رسول خدا(ص) فرمود: در آن کتاب آمده است که «انی أذهب الی أبی و أبیکم»: من به طرف پدر خود و شما می روم. یعنی اگر منظور از اُبوّت، خدای سبحان است، مبدئیت خدا اختصاصی به عیسی ندارد. پس اگر به معنای فرزند ظاهری باشد، همه باید فرزند خدا باشند، در حالی که چنین نیست، و اگر به معنای کرامت باشد(فرزندی معنوی) همه انبیاء و اولیاء از آن برخوردارند، در حالی که شما این کرامت را فقط برای عیسی می دانید.
بنابراین اولاً در گفتار منقول از حضرت مسیح(ع) «انی أذهب الی أبی و أبیکم» است. ثانیاً هر معنایی که برای أُبوّت ذکر شد، مشترک بین عیسی و غیر عیسی است. ثالثاً شاید منظور از «أب» آدم یا نوح یا ابراهیم باشد که شیخوخیت و سمت پدری نسبت به همه انبیای بعدی دارند.
مسیحیان حاضر در جلسه چاره ای جز سکوت نداشتند، چون نه راه حکمت برای آنها باز بود و نه راه جدال احسن. وقتی مشرکان در قبال برهان قاطع قرار گرفتند، گاهی به فطرت توحیدی خود برمی گردند و به تفکر می پردازند.
خدای سبحان می فرماید: وقتی تو برهان قاطع اقامه کردی، آنها سرافکنده شده به فطرت اصلی خویش باز گشته و نمی توانند چیزی در جواب تو بگویند. «فسینغضون الیک رؤسهم»(32) مسیحیان نیز همانند یهودیان، مجاب شده سخن قابل طرحی نداشتند.
پاسخ رسول اکرم(ص) به ملحدان
ملحدان، اصالت را به ماده داده و آن را ازلی می پنداشتند و برای جهان، آغاز و انجام، مبدأ و معادی قایل نبودند و قهراً وحی و رسالت را انکار می کردند زیرا اگر مبدئی نباشد، رسول و فرستاده ای هم از ناحیه آن مبدأ نخواهد بود، پذیرش وحی و رسالت بعد از پذیرش مبدأ است.
قرآن کریم گاهی رسالت را از راه مبدأ جهان و ربوبیت عالم اثبات می کند می فرماید: چون خدا رب العالمین است باید همه چیز از جمله انسان را بپروراند و تربیت انسان جز از راه قانون میسر نیست لذا قانون را به وسیله انبیاء ابلاغ می کند. و گاهی ضرورت وحی و رسالت را از راه ضرورت معاد اثبات می کند، به این ترتیب که، چون جهان هدف دارد و بشر پس از مرگ به عالم حساب و کتاب خواهد رفت و از طرفی هم نمی داند چه چیزی در آنجا سودمند و کدام زیانبار است و خدای سبحان که روز حساب را مقرر فرموده است، باید راهی به بشر نشان بدهد که با طیّ آن، در روز حساب سرافکنده نباشد و آن راه، همان دین آسمانی است که به وسیله پیامبران آورده می شود، از این جهت ضرورت نبوت و رسالت با ضروری بودن معاد ثابت خواهد شد. حد وسط در یکی از این دو برهان، ربوبیت حق و در دیگری هدفداری نظام آفرینش است.
اگر کسی نه مبدأ را پذیرفت و نه معاد را، راهی برای پذیرش وحی و رسالت نخواهد داشت، لذا ملحدین و مادّیین مسئله وحی و رسالت را از ریشه منکرند، و می گویند: موجود خود ساخته را افکار همان موجود اداره می کند، و اندیشه بشری برای تدوین قوانین اجتماعی کافی است.
طبق نقل تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(ع) رسول خدا(ص) از آنها سؤال کرد که معیار شناخت شما چیست؟ و به چه دلیل می گویید عالم آغاز و انجامی ندارد؟ ملحدان در جواب گفتند: چون برای عالم، آغاز و مبدئی ندیدیم و پایانی برای آن مشاهده نکردیم، مبدأ و معادی برای آن معتقد نیستیم،یعنی شب و روز بدون مدبر خارجی همواره می گردد و زمین و منظومه شمسی بدون محرک بیرونی سیر و حرکت خاص خود را ادامه می دهند
حضرت رسول(ص) نخست پاسخ داد: شما از طرفی چیزی را که مشاهده نکرده اید، نمی پذیرید و از طرفی دیگر مدعی ازلیت جهانید، آیا ازلیت و قِدَمِ عالم را مشاهده کرده اید؟ شما از گذشته عالم خبر ندارید، نه از انقطاع آن و نه از عدم انقطاع آن همان طور که حدوث عالم را مشاهده نکردید، قِدَمِ آن را هم ندیده اید، پس باید درباره حدوث و قدم ساکت بمانید و اگر هم بگویید، ما همواره با جهان بوده ایم، اما حدوث آن را ندیدیم، عقل و وجدان، شما را تکذیب می کند، زیرا شما موجودی ازلی نیستید که همواره همراه عالم باشید. نه ازلیت عالم را مشاهده کرده اید و نه عدم انقطاع آن را، پس حق ندارید از این دو احتمال (ازلی بودن و مبدأ داشتن عالم) ازلی بودن را انتخاب کنید، زیرا بر همان اساس که شما می گویید ممکن است عالم مبدئی داشته باشد،و شما آن را ندیده باشید.
شناخت منحصر در حس نیست
آنگاه رسول اکرم(ص) محور شناخت را تغییر داده فرمود: نگویید، چون ندیده ایم نمی پذیریم، زیرا شناخت تنها شناخت حسّی نیست، بلکه گوشه ای از شناخت را حسّ تأمین می کند اما اصالت از آن عقل است، حتی در شناختهای حسّی، معرفتهای احساسی به معرفت عقلی تکیه می کند و پشتوانه ادراک حس همان بینشهای عقلی است.
آنگاه رسول گرامی(ص) بر اساس بینش عقلی استدلال کرده و می فرماید: شما عالم را قدیم می دانید، قدیم و حادث را تعریف کنید تا ببینیم در عالم نشانه حدوث وجود دارد یا نشانه قِدَم، عالمی که ما مشاهده می کنیم، مجموعه ای به هم وابسته است، زمینش به آسمان و آسمانش در ارتباط با زمین است، اگر نوری از آسمان به زمین نتابد و بارانی از فضا بر آن نبارد، هرگز زمین به حیات خود ادامه نخواهد داد، همه نظام کیهانی به هم وابسته اند، لیل و نهار هم به یکدیگر مرتبطند، هیچ کدام بدون دیگری نمی توانند به هستی خود ادامه دهند، و این انسجام و احتیاج امری روشن است که با شناخت تحلیلی به دست می آید. می گویید این نظام واحد، قدیم است نه حادث، می پرسم اگر حادث بود، چه صفاتی را باید می داشت که اکنون ندارد؟ آنها جوابی نداشتند تا ارائه دهند.
سپس رسول اکرم(ص) وارد مرحله سوم از محاوره شده فرمود: لیل و نهار را که مشاهده می کنید، با هم اجتماع ندارند، و ممکن نیست یک وقت و در یک جا هم شب باشد و هم روز، هم ظلمت باشد و هم نور، پس یکی قبل است و دیگری بعد بنابراین، یکی سابق است و دیگری لاحق، پس هر کدام آنها حادثند نه قدیم، حال، چگونه می توانید ثابت کنید که برای موجودات جهان حدوثی در کار نیست؟
این تحلیل عقلی درباره حدوث و قدم با استفاده از استحاله جمع نقیضین است و مطلبی حسّی نیست تا کسی بگوید اکنون چنین است شاید در گذشته طور دیگری بوده! زیرا اصول عقلی مجرد از زمان و مکان بوده، در همه ازمنه و امکنه به طور یکسان، جاری و ساری است.
بنابراین اگر بر محور عقل و شناخت کلی سخن به میان آمده نمی توان گفت، ممکن است لیل و نهار در گذشته با هم جمع بوده سپس، از هم جدا شده اند، چون در حقیقت زمان و حرکت، جزء سابق با جزء لاحق هرگز جمع نخواهند شد، بر خلاف موجودات مادی که در زمان واقع هستند، زیرا دو موجود مادی، ممکن است زمانی در کنار هم و روزی از هم جدا شوند. «أولم یرالذین کفروا أن السموات و الأرض کانتا رتقاً ففتقناهما»(33) مگر نمی بینید که آسمان و زمین، اول رتق و بسته بودند آنگاه آنها را فتق کرده، شکافتیم؟ یعنی اگر با تحلیل های علمی و تجربی بررسی کنید، می بینید که این نظام کیهانی، کره زمین با کرات دیگر، قبلاً متحد و مرتبط بوده، سپس یکی از دیگری جدا شده است و این زمینه برای توجیه آن مطلب است که می گویند: زمین از آفتاب یا از کره ای دیگر جدا شده است.
اما زمان و حرکت چنین نیست که ماضی و مضارع، یک جا و در کنار هم بوده و بعداً از هم جدا شده باشند، زیرا زمان، کمّ متصل فرّار است و امر غیر قارّ هرگز قرار ندارد، لذا فرمود: لیل و نهار نه اکنون و نه در گذشته، هرگز با هم جمع نشده و نخواهند شد، پس یکی سابق و دیگری لاحق است، قهراً هر کدام حادثند یا لااقل یکی حادث و دیگری غیر حادث است و آن غیر حادث هم چون مسبوق به عدم است، حادث خواهد بود، نمی توان گفت همیشه لیل بود، بعد نهار پیدا شد، چون اگر حرکتی نباشد، شبی هم در کار نیست. با این تحلیل اجمالی و کوتاه پیامبر گرامی(ص) شبهات مادیین برطرف شد.
اصالت عقل در مسئله شناخت
ریشه آنچه در احتجاج و محاوره رسول گرامی(ص) با مسیحیان و مادیین می بینیم، در قرآن کریم وجود دارد. قرآن در مسئله شناخت، اصالت را از آن عقل دانسته می فرماید ملحدان و ایشان گرفتار حس هستند، لذا می گویند: «لن نؤمن لک حتی نری اللّه جهرة»(34) اینها شناخت صحیح ندارند، و همان طور که وجود مجرد غایب از طبیعت، مایه تحقق موجود مادی است، شناخت عقلی زمینه شناخت حسی را فراهم می کند و مردان الهی کسانی هستند که معارفشان را با ایمان به غیب تأمین می کنند: «الذین یؤمنون بالغیب»(35) یکی از بارزترین مصادیق غیب همان عقل مجرد است و تنها با ایمان به غیب و اعتقاد به تجرد عقلی است که می توان معارف عمیق الهی را که منزه از زمان و مکان است، شناخت.
پس از پاسخ حضرت رسول، که با طیّ این مراحل سه گانه جدال احسن صورت گرفت سکوت بر آن جمع حاکم شد.
پاسخ رسول اکرم(ص) به دوگانه پرستان
سپس حضرت رو به ثنویه کرد، یعنی کسانی که عالم را دارای دو مبدأ می دانند، ایشان اصل نظام علّی و اصل سنخیت را پذیرفته و قبول دارند که جهان دارای خالق است، لیکن برای جهان دو خالق قایلند، به این دلیل که در جهان تضاد وجود دارد، نور و ظلمت و خیر و شر وجود دارد و نور، غیر از ظلمت و خیر غیر از شر است و با هم جمع نمی شوند، پس خالق نور و خیر، غیر از خالق ظلمت، و آفریدگار خیر، غیر از آفریدگار شر است.
رسول خدا(ص) ابتدا، برهانی نقضی ارائه فرمودند که می توان آن را جدال احسن نامید سپس جوابی حلّی دادند.
جواب نقضی حضرت این بود که: اگر شما بین نور و ظلمت تضاد می بینید و می گویید، هر کدام غیر از دیگری است و بر اساس لزوم سنخیت، باید خالق نور غیر از خالق ظلمت باشد، اضداد فراوانی در جهان وجود دارد که مانند نور و ظلمت هستند، نظیر سواد و بیاض، حرارت و برودت و... که هیچ کدام با دیگری جمع نمی شوند و این سلسله اضداد با یکدیگر منافی اند، یعنی سلسله ای از این اضداد به نور و سلسله دیگر به ظلمت برنمی گردد، بلکه نور و ظلمت به نوعی با هم تضاد دارند، سیاهی و سفیدی هم به نوعی، حرارت و برودت هم به نوعی دیگر و...، و نیز تضادی که در معانی، بین زوج و فرد است غیر از تضاد بین سلب و ایجاب است، پس باید به عدد اضداد موجود در عالم، الهه قایل شوید، پس شما نه تنها قایل به ثنویت هستید بلکه به «ءأرباب متفرقون»(36) مبتلا خواهید بود، یعنی برای هر ضدی باید مبدئی جدا قایل باشید، در حالی که چنین نمی گویید.
جواب حلّی آن حضرت این است: اگر نور و ظلمت ضد یکدیگر بودند با هم یک واحد را تشکیل نمی دادند، چگونه نور و ظلمت به هم آمیخته و لیل و نهار را تشکیل دادند در حالی که اضداد با هم هماهنگ و منسجم نیستند؟ اینکه ما نظم خاصی بین ظلمت لیل و نور روز می بینیم که هر کدام جای دیگری را حفظ کرده، حق دیگری را تضییع نمی کند: «لا الشمس ینبغی لها أن تدرک القمر ولااللیل سابق النهار و کل فی فلکٍ یسبحون».(37) از این نظم خاص و انسجام و امتزاج و اختلاط معلوم می شود که تضادی بینشان وجود ندارد، اینها را یک مبدأ، هماهنگ کرده و هر کدام را در جای خود قرار داده است، اضداد با هم هماهنگ شده واحدی منسجم را تشکیل می دهند.
بنابراین در مجموعه نظام، تضادی در کار نیست، بلکه جهان واحد حقیقی است. واحد حقیقی بودن جهان را از پایان سوره «آل عمران» نیز می توان استفاده کرد: «ربّنا ما خلقت هذا باطلاً»(38) یعنی پروردگارا این را باطل نیافریدی.
ستارگان بی شما ر و کرات فراوان با همه وسعتی که دارند، واحد واقعی و حقیقی را تشکیل داده و از آنها با کلمه «هذا» تعبیر می شود.
رسول خدا(ص) با استفاده و استناد به آیه فوق و سایر آیاتی که مجموعه نظام را یک واحد واقعی می داند، در ردّ ثنویین می فرماید: اوّلاً ـ اگر تضاد باشد، اضداد فراوانند و ثانیاًـ همه آنها اجزاء واحدی منسجم را تشکیل می دهند و نظام کیهانی یک واحد است که از خدای واحد حقیقی نشأت گرفته و تحت تدبیر همان واحد واقعی اداره می شود و اگر در جهان دو ضد جدای از هم وجود می داشت، باید آنها را دو مبدأ اداره می کرد و این همان است که فرمود: اگر خدایان متعددی در عالم حکومت می کردند، «لذهب کل اله بما خلق»(39) یعنی هر الهی مخلوق خود را به دنبال داشت. و چون هر معلولی مسانخ علت خویش است، اگر دو خدا در عالم باشد، باید در عالم دو رشته جدا و گسیخته از هم باشد: «لو کان فیهما الهة الّا اللّه لفسدتا»(40) و چون فساد نیست و انسجام وجود دارد، معلوم می شود دو ربّ در عالم نیست چه رسد به دو خالق.
مشرکان گرچه توحید خالقی را قبول داشتند، ولی مبتلا به شرک ربوبی بودند. ثنویین، هم به شرک ربوبی و هم به شرک خالقی مبتلا بودند، یعنی به این فکر باطل که در جهان دو خالق وجود دارد، مبتلا بودند البته شرک خالقی ونیز شرک ربوبی مستلزم شرک الوهی و عبادی نیز خواهد بود.
رسول خدا(ص) برهانی همانند برهان قرآن کریم در ردّ ثنویین اقامه کرد و فرمود: اگر دو مدبر در عالم می بود، هر کدام کار خود را تدبیر می کرد و از تدبیر دیگری غافل بود، در نتیجه جهان کنونی، منسجم و هماهنگ نمی بود، و از انسجام و هماهنگی جهان موجود می توان نتیجه گرفت که در جهان بیش از یک خالق و بیش از یک رب و مدبر، نیست. «و هو اللّه لا اله الا هو»(41)
پاسخ رسول اکرم(ص) به بت پرستان
پیامبر اکرم(ص) در پاسخ بت پرستان در آغاز از آنها سؤال کرد که چرا بت ها را می پرستید؟ آن ها در جواب گفتند: ما از راه پرستش بت ها به خدا تقرب پیدا می کنیم. پیامبر از آن ها پرسید، آیا بتان شنونده و مطیع پروردگارشان و پرستنده او هستند تا از طریق تعظیم آن ها به خدا نزدیک شوید؟ بت پرستان گفتند: نه. پیامبر فرمود: چون شما این بت ها را می تراشید، اگر شایسته بود که پرستش شود شما که سازنده بت ها هستید شایسته ترید برای عبادت، زیرا تعظیم شما در برابر بت ها تعظیم موجوداتی نیست که به مصالح شما آشنا، از عواقب کار شما آگاه و در آن چه که شما را به آن تکلیف می کنند دانا باشند و به عبارت دیگر: وقتی بنا باشد در برابر موجوداتی خضوع و خشوع داشته باشید که آن ها معرفت و آگاهی به مصالح شما ندارند، پس چه بهتر که سازنده بت ها را عبادت کنید.
هنگامی که پیامبر اکرم(ص) این مطلب را فرمودند، بت پرستان دچار اختلاف شدند و هر گروهی چیزی گفتند:
گروهی در توجیه بت پرستی خرافاتی را مطرح کرده و گفتند: در حقیقت ما این چوب و سنگ دست تراش خود را نمی پرستیم، بلکه خدای سبحان را می پرستیم. زیرا خدای سبحان در مظاهری از بزرگان بشر حلول کرده و آن موجودات محل حلول خدای سبحان شده اند، ما در حقیقت آن حلول کننده و روح بت ها را می پرستیم نه محلّ را.
عده ای دیگر گفتند: بزرگانی از میان ما رفتند که از قرب الهی برخوردار بودند و چون تقرب به آنها سودمند است. برای گرامی داشت آن ها پیکره یشان را به صورت مجسمه درآورده و در برابر آن که یاد آور قداست ایشان است خضوع و خشوع داریم.
دسته سوم گفتند: وقتی خدای سبحان آدم(ع) را آفرید به فرشتگان دستور سجده داده ما که فرزندان آدم هستیم برای سجده کردن در برابر آدم، از فرشتگان سزاوارتریم، چون در آن صحنه نبودیم تا در برابر آدم سجده کنیم، پیکر و مجسمه ای از وی ساخته، در برابر آن سجده می کنیم، تا در حقیقت در برابر آدم اول سجده کرده باشیم و از این طریق به خدا تقرّب پیدا کنیم، همانطور که شما در برابر کعبه سجده می کنید ما هم در برابر بت ها سجده می کنیم و همانطور که شما در شهرهای دیگر، در مساجد عبادت می کنید و برای هر مسجد، محرابی می سازید که متوجه کعبه است و در محراب به سمت کعبه می ایستید یا به سمت محراب عبادت می کنید، ما نیز در برابر بت ها می ایستیم.
بت پرستان امروز نیز همچون بت پرستان دیروز مثل بودایی ها و بت پرستان هند و... می گویند آن چه ما می پرستیم پیکرهای افراد منزه و مقدّس است.
پیامبر اکرم(ص) پس از شنیدن سخنان بت پرستان به آن ها فرمود: شما بیراهه می روید، زیرا که شما می گویید: خدا در انسان هایی که با این صورت بوده اند حلول کرده است، باید بدانید که ممکن نیست خدای سبحان در موجودی مادی حلول کند، زیرا شرط حلول شی ء در شی ء دیگر، مادی بودن هر دو شی ء است یعنی حالّ و محلّ هر دو باید مادی باشند. مثلاً رنگ و مزه و بو و مانند آن که در میوه حلول می کند یا در ظاهر وروی محل است یا در مجموع ظاهر و باطن و درون آن، و موجود ازلی و قدیم هرگز در موجد مادی حادث حلول نمی کند. زیرا معقول نیست یک موجودی که حادث است و موجودی که ازلی است در یکدیگر حلول کنند و اگر بر فرض حلولی باشد حتماً یا هر دو حادثند یا هر دو ازلی.
این استدلال، ناظر به جمع بین نقیضین است. زیرا او ازلی است و موجود ازلی در حادث حلول نمی کند.
چنان که حرکت و سکون، تغییر، زوال و امثال آن برای موجودات طبیعی ممکن است اما برای موجود ازلی محال است، معلوم می شود که حلول خدا در بت ها محال است.
رسول اکرم(ص) خطاب به بت پرستانی که سرّ بت پرستی خود را تجلیل از مردان مقدّس و مقرّب می دانستند، فرمود: اگر شما در برابر این بت ها خضوع می کنید و شریف ترین عضو یعنی چهره و پیشانی خود را در برابر آن ها بر خاک مالیدید، دیگر برای خدای سبحان چه عظمت و جلالی قایل خواهید بود، و چه کسی به شما دستور داده که در برابر بت ها چنین کرنش و خضوع کنید؟ حضرت خطاب به گروه سوّم که بت پرستی خود را سجده در پیشگاه آدم(ع) دانسته و قضای فاتت به حساب می آورند، فرمود: انسان اگر بخواهد خدا را اطاعت کند، باید به دستور خدای سبحان باشد و اگر دستوری نرسد، خود انسان حق تشریع و ابداع دستور عبادی را ندارد، زیرا این کار هواپرستی است نه خداپرستی اصل پرستش خدا را عقل و وحی تأیید می کند ولی چگونگی پرستش باید از خدای سبحان برسد، همه ما بنده حقیم، خدا به ما دستور داده که «حیث ما کنتم فولّوا وجوهکم شطره»(42) هر جا هستید چهره خود را به سمت خدا نمایید. بنابراین کعبه، معبد، قبله، و مسجود الیه تمام بندگان خداست، سجده ما برای خداست نه برای کعبه. بنابراین سجده برای آدم به دستور خدای سبحان بود، اما شما برای بت پرستی از سوی خدای سبحان دستوری ندارید و ثانیاً ما خدا را سجده می کنیم نه کعبه را، کعبه معبود ما نیست، اما بت ها معبود شماست و چون نمی توانند برای توجیه بت پرستی برهان عقلی یا دلیل نقلی عرضه کنند که خدای سبحان به آنها اجازه بت پرستی داده است، در حقیقت آن ها مجاب شدند، کسی که از صفای باطن و ضمیر برخوردار باشد، وقتی برهان بر او اقامه شود، آن را می پذیرد.
پس از استدلال های پیامبر اکرم(ص) در مقابل پیروان ادیان و مذاهب گوناگون. آن هم با تفکر و اندیشه. پس از گذشت سه روز خدمت پیامبر آمده و به آن حضرت ایمان آوردند آن ها بیست و پنج نفر بودند که از هر فرقه ای پنج نفر و در نهایت گفتند: «ما رأینا مثل حجّتک یا محمّد لنشهد انّک رسول اللّه(ص)»(43) ما تاکنون با استدلالی به قوت و استدلال شما روبرو نشده بودیم و اکنون به رسالت تو شهادت می دهیم و مسلمان می شویم.
با توجه به استدلال پیامبر اکرم(ص) و برهان محکم آن حضرت در برابر پیروان ادیان گوناگون و سرانجام تسلیم شدن آنان، استفاده می شود که ما مسلمان ها در هر زمانی باید با استفاده از سیره آن حضرت در برابر پیروان مذاهب و ادیان با استفاده از برهان و استدلال قویم و موعظه حسنه و جدال احسن برخورد کرده و دل های آنان را متأثر کرده، و به سمت حق یعنی اسلام، سوق دهیم.
پی نوشت ها:ـــــــــــــــــــــــ
44. سوره احزاب، آیه 45 ـ 46.
45. سوره نحل، آیه 125.
46. سوره انعام، آیه 149.
47. سوره یوسف، آیه 108.
48. همان،آیه 24.
49. سوره قصص، آیه 32.
50. سوره نمل، آیه 64.
51. سوره طور، آیه 35 ـ 36.
52. سوره انبیاء ، آیه 22.
53. سوره ملک، آیه 3ـ4.
54. مفردات، ذیل کلمه موعظه.
55. المیزان،ج 12،ص .
56 سوره آل عمران، آیه 64.
57 دعوت به فرمان های توحیدی و الهی.
58 سوره انعام، آیات 151 ـ 153.
59 بحارالانوار، ج 19، ص 8 و 9 و 10.
60 سوره انعام، آیه 121.
61 تفسیر برهان، ج 3، ص 253.
62 سوره عنکبوت، آیه 46.
63 تفسیر برهان، ج 3، ص 253.
64 سوره شوری، آیه 11.
65 سوره فاطر،آیه 15.
66 سوره نساء،آیه 125.
67 سوره فاطر،آیه 15.
68. سوره علق ،آیات 7 ـ 8.
69. سوره انبیاء ، آیه 68.
70. سوره مریم،آیه 93.
71. سوره انعام، آیه 76.
72. سوره قصص، آیه 88.
73. سوره انعام، آیه 79.
74. سوره اسراء، آیه 111.
75. سوره اسراء، آیه 51.
76. سوره انبیاء،آیه 30.
77. سوره بقره، آیه 55.
78. همان، آیه 3.
79. سوره یوسف، آیه 39.
80. سوره یس، آیه 40.
81. سوره آل عمران، آیه 191.
82. سوره مؤمنون، آیه 91.
83. سوره انبیاء، آیه 22.
84. سوره قصص، آیه 70.
85. سوره بقره، آیه 144.
86. بحارالانوار، ج 9، ص 266.
مجله:پاسدار اسلام-مرداد 1385، شماره 296
سیره پیامبر اسلام(ص) و چگونگی دعوت به حق
نویسنده : تهیه و تدوین: حجة الاسلام و المسلمین محمد رضا مصطفی پور ، صفحه 6
آیة اللّه جوادی آملی
تذکر:
مقاله ای که در پیش رو دارید در موضوع سیره پیامبر اعظم(ص) در دعوت به سوی حق است که با مطالعه آن دریافت می شود، بر خلاف پندار مغرضان، پیشرفت اسلام و موفقیت آن حضرت در گرو منطق قوی است نه چیز دیگر: بنابراین، آنان که می گویند رمز پیشرفت اسلام شمشیر و خشونت بوده، سخنی بی اساس و پنداری غرض ورزانه است. حال خواننده محترم را به مطالعه و دقت در محتوای آن فرا می خوانیم.
خدای سبحان در قرآن کریم پیامبر اکرم(ص) را با ویژگی هایی معرفی کرده و فرموده است «انا ارسلناک شاهداً و مبشراً و نذیراً و داعیاً الی اللّه باذنه و سراجاً منیراً»(1) ای پیامبر، تو را فرستاده ایم که گواه و نوید دهنده و هشدار دهنده و باذن پروردگار دعوت کننده مردم به سوی خدا و چراغ نوربخش برای امت باشی.
با توجه به این آیه یکی از وظائف پیامبر بزرگوار اسلام دعوت مردم به سوی خداست، دعوت مردم به سوی خدا ابزار می طلبد، ابزاری که خدای سبحان برای دعوت معرفی کرده است سه تا است: حکمت، موعظه حسنه، جدال احسن «ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن»(2) با حکمت و اندرز نیکو مردم را به سوی پروردگارت دعوت نما و با آن ها به طریقی که نیکوتر است استدلال و مناظره کن.
با استفاده از این آیه نخستین گام برای دعوت مردم به سوی خدا استفاده از حکمت و منطق صحیح و استدلال های حساب شده است، و چون رسالت پیامبر اسلام(ص) بیداری افکار و اندیشه ها و شکوفایی گنجینه های عقلانی است بهترین روش برای تحقق این هدف استفاده از منطق و استدلال و برهان است.
دومین گام برای دعوت استفاده کردن از موعظه حسنه و اندرز نیکوست که به منظور تأثیر گذاری بر عواطف از آن بهره برداری می شود، موعظه زمانی اثر عمیق خود را می بخشد که «حسنه» بوده و به صورت زیبایی اجرا گردد. زیرا اگر دعوت با تحقیر طرف مقابل و حس برتری جویی و همراه با خشونت و مانند آن باشد نه تنها اثر مثبت ندارد بلکه به عکس آثار و پی آمدهای منفی خواهد داشت.
سومین گام برای دعوت به سوی خدا مناظره و جدال احسن است یعنی مناظره ای که با حق و عدالت و درستی و امانت و صدق و راستی باشد و باطل در آن راه پیدا نکند.
از آن جایی که خدای سبحان دارای حجّت بالغه(3) است، رسالت پیامبری که از طرف خدا فرستاده شده باید همراه با استدلال بالغ باشد که در نتیجه امت او نیز از محبت بالغه برخوردار باشد.
چون محور رسالت پیامبران ابلاغ حجت و تمامیت دلیل است، از این رو خداوند رسول اکرم(ص) را به احتجاج های متعدد مأنوس نمود که گاهی با حکمت و برهان عقلی و گاهی با موعظه و خطابه و گاهی با جدال احسن. محاوره و احتجاج می کرد فرق جدال احسن و برهان آن است که اگر مقدمات استدلال از جنبه حق و معقول بودن، مورد استفاده قرار بگیرد آن استدلال برهان نام دارد و اگر از جنبه حق و مقبول و مسلم بودن مورد استشهاد قرار گیرد جدال احسن است.
دعوت به خدا با استفاده از حکمت و موعظه حسنه و جدال احسن، دعوت همراه با بصیرت است، از این رو خدای سبحان به آن حضرت فرمود: «قل هذه سبیلی ادعوا الی اللّه علی بصیرة انا و من اتبعنی؛(4) بگو! ای پیامبر(ص) راه و رسم من چنین است که خود و پیروانم با بصیرت، همه را به سوی خدا می خوانیم.»
در واقع پیامبر اسلام(ص) به امر خدا، آئین و روش خود را مشخص می کند که همه مردم را از روی آگاهی و بصیرت به سوی این طریق دعوت کند. پیروان آن حضرت نیز باید با آگاهی و بصیرت مردم را به سوی آئین الهی دعوت کنند.
بنابراین با توجه به این آیه: هر مسلمان که پیرو پیامبر(ص) است باید با سخن و عملش دیگران را به راه اللّه دعوت کند.
برهان و دعوت به توحید
یکی از راه هایی که برای دعوت مردم به توحید از آن استفاده می شود، برهان است البته برهان در اصطلاح قرآن با آن چه اصطلاح منطقی است از جهت مصداق وسیع تر است، گرچه در اصل مفید علم بودن با مفهوم جامع آن تفاوتی ندارد.
در اصطلاح منطق برهان عبارت از دلیل عقلی است که از مقدّمات یقینی تألیف یافته و نتیجه می دهد که به آن قیاس واجد شرائط می گویند ولی علم شهودی، معجزه و جدال احسن، هیچ یک در منطق مطرح نمی گردد، در قرآن به عنوان برهان مطرح است.زیرا هر یک از آن ها، هم در خود باصر و روشن است و هم سبب روشن شدن مطلبی است که بر آن دلیل اقامه شده است. اطلاق برهان بر علم شهودی مانند: «لولا ان را برهان ربّه»(5) اگر او برهان ربّ را با علم شهودی نمی دید و اطلاق بر معجزه مانند: «فذانک برهانان من ربّک»(6) آن دو معجزه یعنی مار شدن عصا و دست روشن دو برهانی هستند از طرف پروردگار تو.
قرآن کریم آن جا که بر خداشناسی و توحید تام برهان اقامه می کند، گاهی طریق عقلی را ارائه می دهد، زمانی با جدال احسن به آن می پردازد و گاهی با سیر درونی یعنی شهود و فطرت آن را بیان می کند. در برهان عقلی بر معقولیت آن تکیه دارد و در جدال احسن بر مقبولیت آن اصرار می ورزد و در شهود، بر صفا و پاک بودن دل از هوا و هوس تأکید می کند.
از باب مثال خدا به پیامبر(ص) می فرماید که در برابر مشرکان بر صحت شرک برهان طلب کند: «ءاله مع اللّه قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.»(7) آیا شما معتقدید که معبودی با خداست به آن ها بگو اگرچنین اعتقادی دارید دلیل و برهانتان را بیاورید اگر راست می گویید.
برهان در این آیه به معنای قرآنی است یعنی فقط برهان عقلی از آن ها طلب نمی کند که مشرکان باید ادعای خود را با دلیل عقلی مبرهن کنند بلکه این برهان اعم از برهان شهودی یا عقلی یا نقل قطعی است.
نمونه هایی از برهان عقلی
برهان اثبات مبدأ جهان و انسان
1ـ یکی از براهین که پیامبراکرم(ص) در قرآن در برابر بت پرستان اقامه می کند برهان اثبات مبدأ برای عالم است، قرآن می فرماید: «ام خلقوا من غیر شی ءام هم الخالقون، ام خلقوا السموات و الارض بل لایوقنون»(8) آیا آنان بی هیچ مبدأ فاعلی و آفریننده ای آفریده شده اند یا خود خالق خویشند، آیا آن ها آسمان و زمین را آفریده اند، بلکه جویای یقین نیستند و اگر هم شواهد یقینی را بیابند ایقان ندارند.
این آیات دلایل عقلی بر اثبات حضوص مبدأ جهان امکان یا مبدأ افاضه هستی و توحید آن است.
با توجه به این آیات به نظر می رسد، نخست این شبهه را طرح می کند که انسان و جهان خود به خود به وجود آمده اند و مبدئی در پیدایش آن ها نقش نداشته است. آن گاه برای حل این شبهه با قرار دادن انسان در برابر چند سؤال هشدار دهنده، منطق فطری او را بر می انگیزد تا وی با دقّت در این سؤال ها، پاسخ لازم را بر اساس رهنمود وحی به دست آورد. بدین ترتیب که می پرسد: آیا می شود انسان بدون هیچ پدید آورنده ای به وجود آمده باشد؟ آیا ممکن است انسان پدید آورنده خویش باشد؟ اگر انسان خود را پدید آورده باشد، آسمان ها و زمین را که پیش از پیدایش انسان بوده، چه کسی آفریده است؟ آیا آن ها هم به وسیله انسان پدید آمده است؟ خلاصه آن که: 1ـ آیا انسان علت فاعلی ندارد یا دارد. 2ـ اگر علت فاعلی دارد، آیا آن علت، خود اوست یا دیگری؟ 3ـ اگر انسان علت فاعلی خود باشد، آیا علت فاعلی اجرام سپهری و آسمان ها و زمین هم خود اوست؟ قرآن با طرح این سؤال می خواهد انسان تنبیه شده و بگوید: او علت فاعلی دارد و علت فاعلی او خود او نیست، زیرا اگر انسان پدیده و آفریده است بدون شک پدیدآورنده ای دارد و هرگز نمی تواند پدید آورنده خویش باشد بلکه هیچ پدیده ای نمی تواند پدید آورنده خود باشد و نیازمند به مبدأی است که هستی او عین ذات او و ازلی است و چنین موجودی همواره وجود داشته و دارد و پدیده نیست تا بگوئیم محتاج به مبدأ است یا پدید آورنده خویش است.
در جواب سؤال سوم نیز اعتراف می کند که انسان با آن که قدرت خلاقیت دارد و می تواند کارهای زیبا و شگفتی داشته باشد، لکن در خلقت زمین و آسمان کمترین نقشی ندارد، پس در آیات فوق برهان برای اثبات وجود مبدأ برای انسان و جهان، اقامه شده است.
2ـ برهان تمانع
یکی از براهین متقن و خلل ناپذیر قرآن کریم و توحید، پروردگار عالم، برهان تمانع است که از آیه 22 سوره انبیاء است که غرض اصلی آن اثبات توحید ربوبی و یگانه بودن مدبّر عالم است. آیه می فرماید: «لوکان فیهما آلهة الا الله لفسدتا»(9) اگر در آسمان و زمین، خدایان دیگر جز اللّه بود فاسد می شدند.
این آیه به ضمیمه آیه سوره ملک، استدلال تام عقلی و قیاس استثنایی است که مقدمه شرطی آن در سوره انبیاء و مقدمه حملی آن در سوره ملک قرار دارد، در سوره انبیاء فرمود: «اگر جز خداوند، خدایانی دیگر بود زمین و آسمان تباه می شد و در سوره ملک فرمود: در گستره خلقت ناهماهنگی و نقصان نخواهی یافت: «ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت، فارجع البصر هل تری من فطور، ثم ارجع البصر کرتین ینقلب الیک البصر خاسئاً و هو حسیر»(10) در آفرینش خدای بخشایشگر هیچ فوت و زوال و ناهمانگ و تفاوتی نمی بینی، باز در نظام مستحکم آفرینش بنگر، هیچ خلل و کاستی در آن نتوان یافت، باز دوباره بنگر تا دیده زبون و خسته سوی تو بازگردد، وقتی کمترین ناهماهنگی و بی نظمی و کوچک ترین خلل و ناسازگاری در سراسر گیتی یافت نشود و مجموعه نظام آفرینش دارای همبستگی و وابستگی باشد، قطعاً هیچ نوع تباهی و فساد برای آسمان و زمین نخواهد بود.
با تلفیق این دو آیه صورت قیاس استثنایی چنین خواهد بود: اگر غیر از خدا در عالم، مدبّران دیگری بوده و باشند، حتماً عالم تباه خواهد شد، لیکن هیچ گونه فساد و کمبودی در عالم نیست. پس غیر از خدا مدبّر دیگری برای عالم نیست.
ناگفته نماند: مراد از فساد و تباهی در عالم، در هم ریختن سازمان عالم هستی و فروپاشی نظام تکوینی است نه صرف ناهنجاری های اجتماعی و نابسامانی های اقتصادی و فرهنگی.
خلاصه آن که: 1ـ وحدت عالم و انسجام جهان موجود محرز و مسلّم است. 2ـ تعدد مبدأ تصمیم در تکثر مصدر تدبیر، مستلزم جمع دو نقیض است، زیرا از دو مبدأ متفاوت و دو مصدر متباین یک اثر منسجم و هماهنگ صادر نخواهد شد و جهان کنونی هم واحد باشد و هم نباشد و هم منسجم و هماهنگ باشد و هم نباشد با جمع دو نقیض است و بطلان آن اوّلی که فوق بدیهی است. 3ـ تعدد خداوند با وحدت رویه مستلزم اوصاف متعدد و متباین است. زیرا وقتی خدایان در جوهر ذات و حقیقت وجود، از هم متمایز باشند باید صفات ذاتی آنان نیز متفاوت باشد. چون صفات ذاتی خدا عین ذات اوست، در نتیجه علم واراده هر یک از خدایان غیر از علم و اراده دیگری است و نظام علمی و مقام تدبیر غیر از نظام و تدبیر دیگری است و شک نیست که نظام عینی تابع نظام علمی و ارادی مبدأ فاعلی است و موجود خارجی معلول علم و اراده فاعل بالذات اند.
4ـ بنابراین با تعدد خدایان متمایز و مستقل و متفاوت، با علم و اراده متمایز باید چند نظام عینی متمایز و ناهماهنگ و متباین وجود داشته باشد و حال آن که جز یک عالم هماهنگ و منسجم وجود ندارد. پس آفریدگار و مدبر عالم واحد است، تا اینجا دو نوع برهان به عنوان شاهد مطرح شد که پیامبر اکرم(ص) از آن به عنوان وسیله دعوت به خدا مورد استفاده قرار داده است.
در قرآن کریم براهین فراوانی توسط پیامبراعظم اسلام(ص) درباره توحید و معاد و رسالت اقامه شده است که به همین مقدار بسنده می شود.
موعظه حسنه و دعوت به خدا
یکی از ابزارهایی که پیامبراکرم(ص) از آن برای دعوت به خدا استفاده کرده است موعظه حسنه است.
موعظه آن است که کارهای نیک طوری یادآوری و بیان شود که قلب شنونده از شنیدن آن بیان رقت پیدا کند و در نتیجه تسلیم گردد.(11) و به گفته مرحوم علامه طباطبائی موعظه عبارت است از بیانی که نفس شنونده را نرم و قلبش را به رقت درآورد و آن بیانی خواهد بود که آن چه مایه صلاح حال شنونده است از مطالب عبرت آموز که آثار پسندیده و ثنای جمیل دیگران را در پی دارد، دارا باشد(12) البته چون قرآن موعظه را به حسنه مقید کرده است نشان می دهد برخی مواعظ، حسنه نیستند و موعظه حسنه، موعظه ای است که توسط انسانی که عامل به حق است و نه فقط به زبان به حق دعوت می کند، انجام گیرد. حسن موعظه از جهت اثر آن در احیاء حق مورد نظر است و حسن اثر وقتی است که واعظ خودش به آن چه وعظ می کند متعظ باشد. از آن گذشته در وعظ خود، آن قدر حسن خلق نشان دهد که کلامش در قلب شنونده مورد قبول بیفتد، قلب با مشاهده آن خلق و خوی، رقّت یابد و گوشش آن را یافته و چشم در برابر وی خاضع شود.
پیامبر اکرم(ص)در قرآن کریم از روش موعظه حسنه فراوان استفاده کرده است که به چند نمونه آن اشاره می شود.
1ـ دعوت اهل کتاب به توحید
در سوره آل عمران خطاب به اهل کتاب فرمود: «قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الّا نعبد الّا اللّه و لانشرک به شیئاً ولایتخذ بعضنا بعضاً اربابا من دون اللّه، فان تولّوا فقولوا اشهدوا بانّا مسلمون؛(13) بگو اهل کتاب! بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است، که جز خدای یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم و بعضی از ما بعض دیگر را غیر از خدای یگانه به خدا نپذیرد، هرگاه از این دعوت سرباز زنند، بگویید گواه باشید که ما مسلمانیم.
پیامبر اکرم(ص) در این آیه از زبان موعظه حسنه استفاده کرده است و به دعوت اهل کتاب پرداخته است زیرا:
اولاً: این آیه پس از دعوت به مباهله و لعن گروهی از اهل کتاب که در آیه قبل مطرح شد تعبیر بسیار محترمانه «یا اهل الکتاب» را که حاکی از اسرار برابر قهر است، استفاده کرد و خطاب «یا اهل الکتاب» جاذبه ویژه ای دارد و نشان می دهد که خدای سبحان پس از مباهله همه راه های نجات را نبسته است بلکه راه نجات باز است.
ثانیاً: تعبیر به «تعالوا» نشان می دهد که دعوت کننده هرچند خود در بلندی است لکن در مقام دعوت به گونه ای سخن می گوید که گویا
هنوز بالا نرفته است. زیرا با تواضع که سیره و رفتار اجتماعی رسول خداست، آمیخته است و متواضعانه سخن گفتن باعث جاذبه بیشتر سخنان برای هدایت به صراط مستقیم است.
ثالثاً: از مقبولات طرف مقابل استفاده می کند یعنی باور به اصل توحید مقبول پیروان ادیان الهی است که آدمیان می توانند بر اساس اعتقاد به باور مشترک به وحدت برسند.
رابعاً: در پایان آیه فرمود: اگر آن ها بعد از این دعوت منطقی به سوی نقطه مشترک توحید، سرتابند و رویگردان شوند بگویید: گواه باشید که ما مسلمان و تسلیم حق هستیم چون راه مشخص و حق است و بدانید جدایی شما آسیبی به ما نمی رساند.
در واقع مجموعه این مطالب نشان می دهد که پیامبر(ص) در دعوت از شکل موعظه استفاده کرده است گرچه مدعوالیه یعنی آن چه به آن دعوت شده برهان است که این موعظه برای پذیرش برهان است.
در سوره مبارکه انعام خدای سبحان پس از نفی احکام ساختگی مشرکان آن ها را به احکام الهی دعوت می کند و در آن از بیان موعظه استفاده می کند و می فرماید: «قل تعالوا اتل ها حرّم ربکم علیکم الّا تشرکوا به شیئاً و بالوالدین احسانا و لاتقتلوا اولادکم من املاق نحن نرزقکم و ایّاهم ولاتقربوا الفواحش ماظهر منها و مابطن ولاتقتلوا النفس التی حرّم اللّه الّا بالحق ذلکم وصّیکم به لعلّکم تعقلون، و لا تقربوا مال الیتیم الّابالتی هی احسن حتی یبلغ اشتدّه واوفوا الکیل و المیزان بالقسط لاتکلف نفسا الّا
وسعها و اذا قلتم فاعدلوا و لوکان ذاقربی بعهد اللّه اوفوا ذلکم وصّیکم به لعلّکم تذکّرون، و ان هذا اصراطی مستقیما فاتبعوه و لاتتّبعوا السبل فتفرّق بکم عن سبیله ذلکم وصّیکم به لعلّکم تتّقون»(14) بگو بیائید آن چه را پروردگارتان بر شما حرام کرده است، برایتان بخوانم، اینکه چیزی را شریک خدا قرار ندهید و به پدر و مادر نیکی کنید، و فرزندانتان را از ترس فقر نکشید، ما شما و آن ها را روزی می دهیم و نزدیک کارهای زشت و قبیح نروید چه آشکار باشد و چه پنهان و نفسی را که خدای سبحان محترم شمرده به قتل نرسانید. مگر به حق و از روی استحقاق، این چیزی است که خدای متعال شما را به آن سفارش کرده تا تعقّل کنید و به مال یتیم جز به نحو احسن و برای اصلاح نزدیک نشوید تا به حد رشد برسد و حق پیمانه و وزن را به عدالت ادا کنید، هیچکس را جز به مقدار توانایی تکلیف نمی کنیم و هنگامی که سخنی می گویید، عدالت را رعایت نمایید، حتی اگر در مورد نزدیکان بوده باشد، این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش می کند تا متذکر شوید.
و این که این راه مستقیم من است از آن پیروی کنید و از راه های مختلف و انحرافی پیروی نکنید که شما را از راه حق دور می سازد، این چیزی است که خدای سبحان شما را به آن سفارش می کند تا پرهیزکار شوید.
جالب است که توجه داشته باشیم داستانی نقل شده که این آیات تأثیر فوق العاده ای در نفوس شنوندگان داشته است و دو نفر از اهالی مدینه به نام اسعدبن زراره و ذکران بن عبد قیس با شنیدن این آیات مسلمان شدند و از پیامبر(ص) درخواست کردند تا فردی را به مدینه اعزام کند که اسلام را به مردم تعلیم داده به اسلام دعوت نماید و پیامبر نیز مصعب بن عمیر را به همراه آن ها به مدینه فرستاد که با رفتن او چهره مدینه دگرگون شده است.(15)
3ـ موعظه حسنه و جامع ترین برنامه اجتماعی، یکی از آیاتی که نمونه ای از جامع ترین تعلیمات اسلام در زمینه مسائل اجتماعی و انسانی و اخلاقی را بیان کرده آیه زیر است: «ان اللّه یامر بالعدل و الّاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلّکم تذکرون»(16) خدای متعال فرمان می دهد به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان، و از فحشاء و منکر و ظلم و ستم نهی می کند، خداوند به شما اندرز می دهد شاید متذکّر شوید. احیاء اصول سه گانه عدل و احسان و ایتاء ذی القربی و مبارزه با انحرافات سه گانه فحشاء و منکر و بغی در سطح جهان کافی است که دنیایی آباد و آرام و خالی از هرگونه بدبختی و فساد بسازد. از این رو از مسعود نقل شده است که این آیه جامع ترین آیات خیر و شر در قرآن است.
آیات موعظه در قرآن فراوان است به ویژه از خود قرآن در آیات به موعظه یاد شده است.
جدال احسن و دعوت به حق
یکی از ابزارهای دعوت توسط پیامبر اسلام(ص) جدال احسن است.
جدال عبارت است از دلیلی که صرفاً برای منصرف نمودن خصم از آن چه بر سر آن نزاع می کند به کار گرفته شود بدون آن که خاصیت روشنگری حق را داشته باشد، در واقع در مقام جدل، آن چه را که خصم خودش به تنهایی و یا او و همه مردم قبول دارند استفاده و اخذ کنیم و با همان ادعایش را رد کنیم چه آن چه را قبول دارند حق باشد یا باطل. ولکن چون مجادله و مناظره ای که در آن از مسلمات باطل استفاده شود احیاء باطل است نه احیاء حق. از این رو جدال مقیّد به قید احسن شده است زیرا اگر از راه جدال دعوت می کند باید از هر سخنی که خصم را بر رد دعوتش تهییج می کند و او را به لجبازی و عناد وادار می کند پرهیز کند و مقدمات کاذب و باطل را، هرچند خصم آن را راست بپندارد مورد بهره برداری قرار ندهد و نیز باید از بی عفّتی در کلام و سوء تعبیر اجتناب کند و به مقدسات طرف مقابل توهین نکند و فحش و ناسزا نگوید و از هرچه که خلاف حق است دوری گزیند زیرا در صورت استفاده از باطل گرچه حق را احیاء کرده است اما با احیاء باطل و کشتن حقی دیگر احیاء کرده است.
شایان توجه است که جدال به سه قسم بد، خوب و خوب تر تقسیم می شود که در مقام دعوت فقط استفاده از جدال خوب تر رواست زیرا افرادی که معاند و لجبازند و باطل را سرمایه خود کرده و می خواهند با آن حق را سرکوب نمایند، مردمی هستند که آراء باطل در دلهاشان رسوخ نموده است، از این رو تنها راه مقابله با آن ها و دعوت آن ها، بهره برداری از مجادله احسن است.
ریشه جدال احسن و جدال باطل
لازم به تذکر است که از نظر قرآن ریشه جدال احسن وحی و الهام الهی و حکمت طلبی است و ریشه جدال باطل القائات شیطان رجیم و حمیت خواهی و عصبیت طلبی است، «انّ الشیاطین لیوحون الی اولیائهم لیجادلوکم و ان اطعتموهم انکم لمشرکون»(17) شیطان ها به دوستان خود مطالبی مخفیانه القاء می کنند تا با شما مجادله کنند و اگر از آن ها اطاعت کنید شما هم مشرک خواهید شد.
چون جدال در مسائل فکری از مقدمات وهمی و خیالی و در مسائل علمی از تعصب و حمیت باطل (که هر دو خصلت از ابزار شیطان است) سرچشمه می گیرد، اگر کسی حق را نفهمیده و گرفتار عصبیت شده، در تحت ولایت شیطان قرار دارد و دارای جدال باطل است.
چگونگی جدال رسول خدا
خدای سبحان پیامبرش را به جدال احسن امر فرمود و او نیز آن امر را امتثال کرد.
روزی در محضر امام صادق(ع) سخن از جدال به میان آمد که آیا رسول خدا(ص) اهل جدال بودند یا از آن نهی می کردند: امام(ع) فرمود: رسول خدا به طور مطلق از جدال نهی نکرد بلکه طبق دعوت خدای سبحان به جدال احسن، سیره آموزنده آن حضرت، حفظ جدال احسن و ترک جدال غیر احسن بود و پیروانش را نیز از جدال غیر احسن باز می داشت.(18) «و لاتجادلوا اهل الکتاب الّا بالّتی هی احسن»(19) تو و پیروانت با اهل کتاب جز با جدال احسن جدال نکنید.
معیار جدال احسن
از امام صادق(ع) پرسیدند، جدال غیر احسن چیست؟ آن حضرت فرمود: جدال غیر احسن و نازیبا و ناپسند آن است که در اثر ضعف فکری خود، حقی را انکار کنید و یا باطلی را بپذیرید یا در اثر سوء استفاده از ضعف فکری رقیب چنین کاری را انجام دهید.(20)
وقتی کسی اهل تفکر و استدلال نبود، ناچار جاهلانه سخن می گوید، گاهی حق رقیب را انکار می کند، گاهی باطلی را که رقیب ارائه می دهد، می پذیرد، این جدال غیر احسن است.
اما جدال احسن آن است که مقدمات حق مبرهن بوده مورد پذیرش و تسلّم طرف مقابل باشد و به عبارت دیگر حق مقبول جدال احسن است.
نمونه ای از جدال احسن رسول خدا(ص)
روزی عده ای از صاحبان مذاهب گوناگون نزد رسول خدا(ص) باریافتند و هر کدام سخنی گفتند، یهودیان می گفتند عزیر فرزند خداست، تو اگر ادعای ما را پذیرفتی، باید از ما تبعیّت کنی، زیرا ما در این مطلب حق و صحیح پیشگام تر از تو هستیم و اگر این مطلب را نپذیرفتی مابه مبارزه فکری و مخاصمه با تو برمی خیزیم.
مسیحیان گفتند: عیسی فرزند خدا و با خدا متحد است، ما برای مناظره آمده ایم، تو اگر دعوت ما را پذیرفتی باید تابع ما باشی زیرا درتشخیص حق پیشگام تر از تو بودیم و گرنه با تو به مناظره برمی خیزیم.
مادیین و ملحدان گفتند: اشیاء ابتداء و انتها ندارد و چون عالم ماده ازلی است نیاز به فاعل ندارد، زیرا تحولات و تطورات در شکل ظاهری جهان ماده است نه در ذات ماده ازلی، اگر تو این معنا را پذیرفتی باید تابع ما باشی در غیر این صورت با تو به مبارزه فکری برمی خیزیم.
ثنویه و دوگانه پرستان گفتند: نور و ظلمت دو مبدأ برای عالم هستند خیرات را به نور و شرور را به ظلمت نسبت می دهیم، آن ها نیز همان سخن یهودیان و دیگران را گفتند.
مشرکان حجاز نیز گفتند: جهان خالقی دارد و آن خداست. اما تدبیر امور آن را بت ها به عهده دارند و احترام و عبادت آن ها سودمند بوده و انسان را از زیان می رهاند، آن ها نیز مانند دیگران گفتند ما برای مناظره آمده ایم باید از ما پیروی کنی، در غیر این صورت باتو مبارزه خواهیم کرد.
رسول خدا(ص) پس از استماع سخنان پیروان مذاهب، در پاسخ فرمود: «آمنت باللّه وحده لاشریک له و کفرت بالجبت و بکل معبود سواه» به خدای یگانه بدون شریک ایمان دارم و به جبت و هر معبودی غیر خدای سبحان کفر می ورزم، من هم به اصل وجود مبدأ هستی معتقدم و هم به وحدت آن، آنگاه فرمود: آیا من سخن شما را بدون حجت بپذیرم یا آن را بابرهان قبول کنم؟ من حجت خدا هستم و حجت خدا نه بدون برهان سخن می گوید: و نه بدون برهان سخن کسی را می پذیرد.
پاسخ پیامبر به یهودیان
رسول اکرم(ص) به یهودیان فرمود: «اگر حق به برهان متکی است، شما که مدعی هستید، عزیر فرزند خداست، دلیلی بر فرزندی عزیر ذکر کنید. گفتند دلیل آن است که او تورات را احیاء کرده و در خاطره ها و کتاب ها زنده نگه داشته است، بعد از آن که از خاطره ها و کتاب ها رخت بربسته بود، پس هیچ کس جز او سمت او را که همان فرزندی خداست نخواهد داشت.
رسول خدا(ص) ابتدا اصل موضوع را تحلیل کرد، آن گه به نقد و بررسی آن پرداخت حضرت فرمود: منظورتان از این که می گویید، عزیر فرزند خداست چیست؟ اگر منظور فرزندی مادی است، آن طور که هر پدر جسمانی پسر مادی دارد، این معنا از نظر عقل بر خدای سبحان محال است و شما هم محال بودن آن را می پذیرید زیرا خدا همسری ندارد، چیزی از خدا جدا نشده و خدا از چیزی جدا نشده، او بسبیط محض و مجرد صرف است. همتا و همسر و زاد و ولد ندارد، آن چه شما می گویید: مستلزم تجسم مادیت و ترکّب است که هم عقل آن را محال می داند و هم وحی و کتاب های آسمانی و هم موسی کلیم و هم شما محال بودن آن را می پذیرید. و اگر منظورتان فرزندی تشریفی و کرامت است، مانند آن که استاد فرزانه و حکیم درباره شاگرد هوشمندش بگوید: او فرزند من است نه به معنای ولادت در این صورت نیز قابل نقض است. زیرا اگر شما عزیر را فرزند خدا می دانید و موسی را فرزند خدا ندانید با این که اصل تورات و دین یهود را آورده است و عصای معروف و ید بیضاء و آیات و بینات دیگر چون غرق کردن آل فرعون از ره آورد موسی کلیم بود، اگر عزیر را پسر خدا دانستید، لقب بالاتری را باید به موسای کلیم بدهید. زیرا اگر استاد دانشمندی به شاگرد هوشمند خود بگوید: فرزند من، به هوشمندتر می گوید: برادر من چه این که به افضل از خود می گوید: استاد من، شما هم درباره موسای کلیم باید بگویید او برادر خداست.
چون مقام برادر بالاتر از مقام پسر است و مقام موسی هم بالاتر از مقام عزیر است اگر آن مقدار کرامت عزیر باعث شود که او فرزند خدا باشد. کرامت موسای کلیم که از او به مراتب بیشتر است باید باعث شود که او برادر و رفیق خدا باشد در حالی که شما این تعبیر را درباره عزیر دارید و درباره موسای کلیم هرگز جایز نمی دانید.
این پاسخ در واقع جدال احسن بود و وقتی سخن رسول خدا(ص) به اینجا رسید: گفتند: ای محمّد(ص) به ما مهلت بده تا در این زمینه بیندیشیم. حضرت فرمود به شما مهلت دادم، اما از تعصب و جمود بکاهید و بر انصاف و تفکر بیفزایید، تا خداوند شما را هدایت کند، در واقع رسول اکرم(ص) به آن ها توصیه کرد که اهل نظر و تحقیق باشند نه تقلید.
پاسخ پیامبر به مسیحیان
با توجه به این که مسیحیان گفته بودند: عیسی فرزند خدا و متحد با اوست، رسول خدا در پاسخ آن ها فرمود: این که شما می گویید: خدابا عیسی متحد شده، برای این که از ابتدای محاوره موضوع آن شناخته شود، اتحاد را معنا کنید، آیا منظور شما از اتحاد حقیقی است؟ و یا کنایه از کرامت و بزرگداشت؟ اگر منظور شما اتحاد حقیقی است، اتحاد حادث با قدیم و ممکن با واجب محال است، چون یا مستلزم جمع بین حدوث و قدم(جمع بین نقیضین) است و یا تبدیل حادث به قدیم و قدیم به حادث که هر دو مستحیل است.
توضیح مطلب: «قدیم» یعنی موجودی که مسبوق به عدم یا غیر نیست و «حادث» یعنی موجودی که مسبوق به عدم یا غیر است. اتحاد قدیم و حادث، یعنی شی ء معیّن در حالی که قدیم است، حادث باشد و در حالی که مسبوق به عدم نیست، مسبوق به عدم باشد جمع بین نقیضین است. و چیزی که قبلاً قدیم بود، بدل به حادث شود، یعنی چیزی که قبلاً مسبوق به عدم نبود، مسبوق به عدم گردد. نیز مستحیل است زیرا چیزی که نبود، هرگز تبدیل به بود نخواهد شد، اگر چیزی سابقه عدم نداشت، دیگر برای او سابقه عدم، فرض صحیح ندارد. اگر چیزی به خود متکی بود و مسبوق به غیر نبود، دیگر ممکن نیست مسبوق به غیر گردد. زیرا اگر هستی چیزی عین ذات او بود، نه مسبوق به غیر است و نه مسبوق به عدم، و این ذات هم قابل تغییر و تحول نیست. و اگر هستی چیزی عین ذات او نبود، به یقین مسبوق به غیر و عدم خواهد بود و چیزی که مسبوق به غیر و عدم است، نمی تواند مسبوق به غیر و عدم نباشد.
بنابراین، شی ء واحد در حالی که واحد است نمی تواند هم قدیم و هم حادث باشد و شی ء قدیم نمی تواند به حادث تحول یافته و یا شی ء حادث به قدیم متحول گردد. پس اگر منظور شما
از اتحاد، معنای حقیقی آن باشد، این محال است چه به صورت جمع و یا به صورت تحول و انقلاب؛ لذا فرمود: چون خدای سبحان قدیم است و عیسای مسیح حادث است و عیسی،مسبوق به عدم و غیر است و خدای سبحان، مسبوق به عدم و غیر نیست، اگر خدای قدیم بخواهد حادث بشود، دو صورت دارد که هر دو صورت آن چنانکه بیان شد مستحیل است و ریشه قرآنی مسئله نیز همان است که فرمود: «لیس کمثله شی ء».(21) خدای سبحان غنی محض است بنابراین نیازی به غیر ندارد، پس هستی او عین ذات اوست و در این صورت نه سابقه عدم دارد و نه مسبوق به غیر است و نمی تواند با محتاج که مسبوق به عدم و غیر است، متحد باشد.
اینکه فرمود: «یا أیها الناس أنتم الفقراء الی اللّه و اللّه هو الغنی الحمید.»(22) اختصاص به غیر عیسی ندارد، بلکه عیسی و غیر عیسی در این حکم یکسانند، همه ممکن ها مسبوق به غیر و محتاج به خدا هستند.
اما اگر مراد شما از این اتحاد، کرامت است، زیرا عیسی(علیه السلام) موجودی کریم و برجسته است، در نقض این حکم باید گفت: این کرامت، اختصاصی به حضرت مسیح ندارد، زیرا انبیای دیگر چون ابراهیم، نوح، آدم و...(علیهم السلام) هم از کرامات برخوردار بوده اند. چگونه درباره انبیای دیگر، قایل به اتحاد نشدید اما در خصوص عیسی(علیه السلام) سخن از اتحاد به میان آوردید؟ بعد از ارائه این برهان، عده ای از ترسایان ساکت شدند و به یکدیگر نگاه کرده برخی از آنان گفتند: همان طور که خداوند در قرآن، ابراهیم را خلیل خود معرفی کرد، «واتخذ اللّه ابراهیم خلیلاً»(23) عیسی(علیه السلام) را هم به عنوان فرزند خود گرامی داشت. حضرت رسول (ص) فرمود: این قیاس مع الفارق است زیرا خلیل بودن ممکن است، اما فرزند بودن و متحد شدن با خدا محال است. ممکن است انسانی بر اثر کمال علمی و عملی خلیل اللّه بشود ولی اتحادش با خدا مستحیل است.
معنای خلیل
خلیل یا از «خَلّت» به معنای فقر و نیاز است و یا از «خُلّت» به معنای رازداری و رازدانی است، اگر به معنای فقر و نیاز باشد ابراهیم را خلیل می گویند، برای اینکه احساس کرد که به غیر خدا محتاج نیست، گرچه همه نیازمند به خدا هستند «یا أیها الناس أنتم الفقراء الی اللّه»(24) لیکن عده ای آن را ادراک می کنند و عده ای درک نمی کنند. آنها که ادراک نمی کنند، یا به خود متکی هستند و یا به دیگران و آنها که فقر عمومی را درک می کنند و سراسر جهان را فقیر و نیازمند می دانند، نه به خود متکی هستند و نه به غیر خدا تکیه می کنند بر خلاف کسی که این حقیقت را نفهمیده خود را غنی یا مستغنی می پندارد و طغیان می کند: «انّ الانسان لیطغی* أن رآه استغنی»(25) ابراهیم خیلیل(علیه السلام) این واقعیت را مشاهده نمود یعنی فهمید که نیازمند است. تنها خدای سبحان می تواند نیازهای او را رفع کند.
کسی که خود را بی نیاز بپندارد یا نیازمند بداند اما گمان کند دیگری یا دیگران، توان رفع نیاز او را دارند، حقیقت خود رانشناخته است، زیرا واقعیت انسان و هر موجود ممکن دیگر، عین فقر به خدا و ربط به اوست، وقتی خود را نشناخت به یقین خدا را هم نشناخته است، نه از آیات آفاقی خدا اطلاعی دارد و نه از آیات انفسی وی سهمی برده است، اما ابراهیم(علیه السلام) خود را شناخته، در سرّاء و ضرّاء فقط به خدا تکیه کرد، آن روز که ظفرمندانه بتها را شکست، فقط به خدا متکی بود، آن روزی هم که محکوم به آتش شد، «حرّقوه و انصروا الهتکم»(26) جز به خدا تکیه نکرد، می گویند: وقتی جبرئیل عرض کرد من مأمورم به خواسته های تو پاسخ دهم، در حالی که او را به آتش می انداختند، فرمود، من محتاجم، ولی نه به تو زیرا تو نیز مانند من محتاجی و قدرتی که داری قدرت خداست که در تو ظهور کرده است.
«ان کل من فی السموات و الأرض الّا آتی الرحمن عبداً»(27): هیچ موجودی در آسمان و زمین یافت نمی شود جز اینکه ازجهت ذات، صفت و فعل، نیازمند خداست و این عبودیت به عنوان فقر ذاتی، از هر سه جهت، فراگیر هر موجود ممکن است، لذا خلیل خدا که از توحید ناب برخوردار است گفت: حتی سؤال هم نمی کنم، زیرا علم خدا به حال من کافی است و نیازی به سؤال نیست و این مقام از برجسته ترین مقامات کسانی است که در اثر آگاهی فوق العاده، حتی در محضر خداوند به خود اجازه سؤال هم نمی دهند، زیرا می دانند خدای سبحان که ولیّ محض است، آنها را اداره می کند، تنها تحت ولایت خدای سبحان هستند و خدای سبحان هم که فعال ما یشاء است، جز حکمت و مصلحت چیزی نمی خواهد و کاری نمی کند، گرچه اگر اذن خاص صادر گردد خواسته خود را با او در میان می گذارند.
ابراهیم خلیل(علیه السلام) در کمال انقطاع، به خدای سبحان توکّل کرد و از این جهت خلّت و فقر خود را به او سپرد تا آن غنی محض، به فقرش پاسخ مثبت دهد. و چون در خَلّت منقطع و در احساس نیاز، کامل بود و در رفع نیاز، به خدا تکیه و به علم خدا بسنده کرد، حتی رفع نیاز را به زبان هم نیاورد، از این جهت خلیل اللّه شد.
و اگر خلیل از خُلّت باشد، به معنای دوستی، رازداری و رازدانی است. چون ابراهیم خلیل از اسرار الهی با خبر بود و از ملکوت خدا مستحضر شد، خُلّت و دوستی با خدا سراسر وجودش را پر کرد، زیرا او از هرچه غیر خدا بود، دل کند و آن را «آفل» دانست و آفل را شایسته خُلّت و محبت نیافت و اعلام داشت که «لا احبّ الآفلین»(28) یعنی محبت و خُلت من فقط از آن خداست که افول و غروب ندارد و از این جهت خلیل اللّه شد، زیرا او در پی انتخاب دوست بود و فهمید چیز یکه هستی او عین ذاتش نیست، شایسته خُلت و محبت نیست، لذا به غیر خدا دل نبست.
جمله «لا أحب الافلین» در قرآن به عنوان شعار توحیدی ابراهیم خلیل، مطرح است، زیرا چیزی که هستی او عین ذات او نیست سرانجام در مرتبه ای از مراتب هستی، گرفتار افول و غروب خواهد شد، چنانکه در مرحله ای هم گرفتار افول و غروب بوده است «کل شی ء هالک الّا وجهه»(29) محکوم به هلاکت بودن، برای همگان است، یا پیش روی دارند و یا پشت سر گذاشته اند و تنها فیض منبسط حق است که افول ندارد و زوال پذیر نیست و چون ابراهیم خلیل هستی اش را متوجه وجه اللّه کرده که از گزند افول مصون است، محبوبی جز امر واقعی و دوستی جز امر زوال ناپذیر نیافت و گفت: «انّی وجهت وجهی للّذی فطر السموات و الأرض»(30) و از این جهت خلیل اللّه شده است و خلیل خدا شدن، غیر از متحد با خدا شدن است.
عیسی نیز نه فرزند خداست و نه متحد با او، زیرا ولادت، امری است تکوینی و غیر از کرامت است. اگر موجودی، فرزند موجود دیگر بود، در همه حالات این مسئله صادق است. چه او صالح باشد چه غیر صالح، ولی چون خدای سبحان منزه از تولید است، هرگز والد و ولد نخواهد بود. «لم یتخذ ولداً و لم یکن له شریک فی الملک و لم یکن له ولیٌّ من الذّل»(31)
پس خدای سبحان، خلیل دارد (صفت ثبوتی) ولی فرزند ندارد و با چیزی هم متحد نیست(صفت سلبی). وقتی سخنان رسول خدا(ص) به اینجا رسید گروهی از مسیحیان که در محضر محاوره حاضر بودند، به یکدیگر نگاه کرده یکی از آنها گفت: فرزند شدن و پدری و پسری، درکتابهای آسمانی آمده است، در بعضی کتابها آمده که عیسای مسیح(ع) گفت:
«انی أذهب الی أبی» من به سوی پدرم می روم، معلوم می شود(معاذ اللّه) عیسی فرزند است و خدا پدر او! رسول خدا(ص) فرمود: در آن کتاب آمده است که «انی أذهب الی أبی و أبیکم»: من به طرف پدر خود و شما می روم. یعنی اگر منظور از اُبوّت، خدای سبحان است، مبدئیت خدا اختصاصی به عیسی ندارد. پس اگر به معنای فرزند ظاهری باشد، همه باید فرزند خدا باشند، در حالی که چنین نیست، و اگر به معنای کرامت باشد(فرزندی معنوی) همه انبیاء و اولیاء از آن برخوردارند، در حالی که شما این کرامت را فقط برای عیسی می دانید.
بنابراین اولاً در گفتار منقول از حضرت مسیح(ع) «انی أذهب الی أبی و أبیکم» است. ثانیاً هر معنایی که برای أُبوّت ذکر شد، مشترک بین عیسی و غیر عیسی است. ثالثاً شاید منظور از «أب» آدم یا نوح یا ابراهیم باشد که شیخوخیت و سمت پدری نسبت به همه انبیای بعدی دارند.
مسیحیان حاضر در جلسه چاره ای جز سکوت نداشتند، چون نه راه حکمت برای آنها باز بود و نه راه جدال احسن. وقتی مشرکان در قبال برهان قاطع قرار گرفتند، گاهی به فطرت توحیدی خود برمی گردند و به تفکر می پردازند.
خدای سبحان می فرماید: وقتی تو برهان قاطع اقامه کردی، آنها سرافکنده شده به فطرت اصلی خویش باز گشته و نمی توانند چیزی در جواب تو بگویند. «فسینغضون الیک رؤسهم»(32) مسیحیان نیز همانند یهودیان، مجاب شده سخن قابل طرحی نداشتند.
پاسخ رسول اکرم(ص) به ملحدان
ملحدان، اصالت را به ماده داده و آن را ازلی می پنداشتند و برای جهان، آغاز و انجام، مبدأ و معادی قایل نبودند و قهراً وحی و رسالت را انکار می کردند زیرا اگر مبدئی نباشد، رسول و فرستاده ای هم از ناحیه آن مبدأ نخواهد بود، پذیرش وحی و رسالت بعد از پذیرش مبدأ است.
قرآن کریم گاهی رسالت را از راه مبدأ جهان و ربوبیت عالم اثبات می کند می فرماید: چون خدا رب العالمین است باید همه چیز از جمله انسان را بپروراند و تربیت انسان جز از راه قانون میسر نیست لذا قانون را به وسیله انبیاء ابلاغ می کند. و گاهی ضرورت وحی و رسالت را از راه ضرورت معاد اثبات می کند، به این ترتیب که، چون جهان هدف دارد و بشر پس از مرگ به عالم حساب و کتاب خواهد رفت و از طرفی هم نمی داند چه چیزی در آنجا سودمند و کدام زیانبار است و خدای سبحان که روز حساب را مقرر فرموده است، باید راهی به بشر نشان بدهد که با طیّ آن، در روز حساب سرافکنده نباشد و آن راه، همان دین آسمانی است که به وسیله پیامبران آورده می شود، از این جهت ضرورت نبوت و رسالت با ضروری بودن معاد ثابت خواهد شد. حد وسط در یکی از این دو برهان، ربوبیت حق و در دیگری هدفداری نظام آفرینش است.
اگر کسی نه مبدأ را پذیرفت و نه معاد را، راهی برای پذیرش وحی و رسالت نخواهد داشت، لذا ملحدین و مادّیین مسئله وحی و رسالت را از ریشه منکرند، و می گویند: موجود خود ساخته را افکار همان موجود اداره می کند، و اندیشه بشری برای تدوین قوانین اجتماعی کافی است.
طبق نقل تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(ع) رسول خدا(ص) از آنها سؤال کرد که معیار شناخت شما چیست؟ و به چه دلیل می گویید عالم آغاز و انجامی ندارد؟ ملحدان در جواب گفتند: چون برای عالم، آغاز و مبدئی ندیدیم و پایانی برای آن مشاهده نکردیم، مبدأ و معادی برای آن معتقد نیستیم،یعنی شب و روز بدون مدبر خارجی همواره می گردد و زمین و منظومه شمسی بدون محرک بیرونی سیر و حرکت خاص خود را ادامه می دهند
حضرت رسول(ص) نخست پاسخ داد: شما از طرفی چیزی را که مشاهده نکرده اید، نمی پذیرید و از طرفی دیگر مدعی ازلیت جهانید، آیا ازلیت و قِدَمِ عالم را مشاهده کرده اید؟ شما از گذشته عالم خبر ندارید، نه از انقطاع آن و نه از عدم انقطاع آن همان طور که حدوث عالم را مشاهده نکردید، قِدَمِ آن را هم ندیده اید، پس باید درباره حدوث و قدم ساکت بمانید و اگر هم بگویید، ما همواره با جهان بوده ایم، اما حدوث آن را ندیدیم، عقل و وجدان، شما را تکذیب می کند، زیرا شما موجودی ازلی نیستید که همواره همراه عالم باشید. نه ازلیت عالم را مشاهده کرده اید و نه عدم انقطاع آن را، پس حق ندارید از این دو احتمال (ازلی بودن و مبدأ داشتن عالم) ازلی بودن را انتخاب کنید، زیرا بر همان اساس که شما می گویید ممکن است عالم مبدئی داشته باشد،و شما آن را ندیده باشید.
شناخت منحصر در حس نیست
آنگاه رسول اکرم(ص) محور شناخت را تغییر داده فرمود: نگویید، چون ندیده ایم نمی پذیریم، زیرا شناخت تنها شناخت حسّی نیست، بلکه گوشه ای از شناخت را حسّ تأمین می کند اما اصالت از آن عقل است، حتی در شناختهای حسّی، معرفتهای احساسی به معرفت عقلی تکیه می کند و پشتوانه ادراک حس همان بینشهای عقلی است.
آنگاه رسول گرامی(ص) بر اساس بینش عقلی استدلال کرده و می فرماید: شما عالم را قدیم می دانید، قدیم و حادث را تعریف کنید تا ببینیم در عالم نشانه حدوث وجود دارد یا نشانه قِدَم، عالمی که ما مشاهده می کنیم، مجموعه ای به هم وابسته است، زمینش به آسمان و آسمانش در ارتباط با زمین است، اگر نوری از آسمان به زمین نتابد و بارانی از فضا بر آن نبارد، هرگز زمین به حیات خود ادامه نخواهد داد، همه نظام کیهانی به هم وابسته اند، لیل و نهار هم به یکدیگر مرتبطند، هیچ کدام بدون دیگری نمی توانند به هستی خود ادامه دهند، و این انسجام و احتیاج امری روشن است که با شناخت تحلیلی به دست می آید. می گویید این نظام واحد، قدیم است نه حادث، می پرسم اگر حادث بود، چه صفاتی را باید می داشت که اکنون ندارد؟ آنها جوابی نداشتند تا ارائه دهند.
سپس رسول اکرم(ص) وارد مرحله سوم از محاوره شده فرمود: لیل و نهار را که مشاهده می کنید، با هم اجتماع ندارند، و ممکن نیست یک وقت و در یک جا هم شب باشد و هم روز، هم ظلمت باشد و هم نور، پس یکی قبل است و دیگری بعد بنابراین، یکی سابق است و دیگری لاحق، پس هر کدام آنها حادثند نه قدیم، حال، چگونه می توانید ثابت کنید که برای موجودات جهان حدوثی در کار نیست؟
این تحلیل عقلی درباره حدوث و قدم با استفاده از استحاله جمع نقیضین است و مطلبی حسّی نیست تا کسی بگوید اکنون چنین است شاید در گذشته طور دیگری بوده! زیرا اصول عقلی مجرد از زمان و مکان بوده، در همه ازمنه و امکنه به طور یکسان، جاری و ساری است.
بنابراین اگر بر محور عقل و شناخت کلی سخن به میان آمده نمی توان گفت، ممکن است لیل و نهار در گذشته با هم جمع بوده سپس، از هم جدا شده اند، چون در حقیقت زمان و حرکت، جزء سابق با جزء لاحق هرگز جمع نخواهند شد، بر خلاف موجودات مادی که در زمان واقع هستند، زیرا دو موجود مادی، ممکن است زمانی در کنار هم و روزی از هم جدا شوند. «أولم یرالذین کفروا أن السموات و الأرض کانتا رتقاً ففتقناهما»(33) مگر نمی بینید که آسمان و زمین، اول رتق و بسته بودند آنگاه آنها را فتق کرده، شکافتیم؟ یعنی اگر با تحلیل های علمی و تجربی بررسی کنید، می بینید که این نظام کیهانی، کره زمین با کرات دیگر، قبلاً متحد و مرتبط بوده، سپس یکی از دیگری جدا شده است و این زمینه برای توجیه آن مطلب است که می گویند: زمین از آفتاب یا از کره ای دیگر جدا شده است.
اما زمان و حرکت چنین نیست که ماضی و مضارع، یک جا و در کنار هم بوده و بعداً از هم جدا شده باشند، زیرا زمان، کمّ متصل فرّار است و امر غیر قارّ هرگز قرار ندارد، لذا فرمود: لیل و نهار نه اکنون و نه در گذشته، هرگز با هم جمع نشده و نخواهند شد، پس یکی سابق و دیگری لاحق است، قهراً هر کدام حادثند یا لااقل یکی حادث و دیگری غیر حادث است و آن غیر حادث هم چون مسبوق به عدم است، حادث خواهد بود، نمی توان گفت همیشه لیل بود، بعد نهار پیدا شد، چون اگر حرکتی نباشد، شبی هم در کار نیست. با این تحلیل اجمالی و کوتاه پیامبر گرامی(ص) شبهات مادیین برطرف شد.
اصالت عقل در مسئله شناخت
ریشه آنچه در احتجاج و محاوره رسول گرامی(ص) با مسیحیان و مادیین می بینیم، در قرآن کریم وجود دارد. قرآن در مسئله شناخت، اصالت را از آن عقل دانسته می فرماید ملحدان و ایشان گرفتار حس هستند، لذا می گویند: «لن نؤمن لک حتی نری اللّه جهرة»(34) اینها شناخت صحیح ندارند، و همان طور که وجود مجرد غایب از طبیعت، مایه تحقق موجود مادی است، شناخت عقلی زمینه شناخت حسی را فراهم می کند و مردان الهی کسانی هستند که معارفشان را با ایمان به غیب تأمین می کنند: «الذین یؤمنون بالغیب»(35) یکی از بارزترین مصادیق غیب همان عقل مجرد است و تنها با ایمان به غیب و اعتقاد به تجرد عقلی است که می توان معارف عمیق الهی را که منزه از زمان و مکان است، شناخت.
پس از پاسخ حضرت رسول، که با طیّ این مراحل سه گانه جدال احسن صورت گرفت سکوت بر آن جمع حاکم شد.
پاسخ رسول اکرم(ص) به دوگانه پرستان
سپس حضرت رو به ثنویه کرد، یعنی کسانی که عالم را دارای دو مبدأ می دانند، ایشان اصل نظام علّی و اصل سنخیت را پذیرفته و قبول دارند که جهان دارای خالق است، لیکن برای جهان دو خالق قایلند، به این دلیل که در جهان تضاد وجود دارد، نور و ظلمت و خیر و شر وجود دارد و نور، غیر از ظلمت و خیر غیر از شر است و با هم جمع نمی شوند، پس خالق نور و خیر، غیر از خالق ظلمت، و آفریدگار خیر، غیر از آفریدگار شر است.
رسول خدا(ص) ابتدا، برهانی نقضی ارائه فرمودند که می توان آن را جدال احسن نامید سپس جوابی حلّی دادند.
جواب نقضی حضرت این بود که: اگر شما بین نور و ظلمت تضاد می بینید و می گویید، هر کدام غیر از دیگری است و بر اساس لزوم سنخیت، باید خالق نور غیر از خالق ظلمت باشد، اضداد فراوانی در جهان وجود دارد که مانند نور و ظلمت هستند، نظیر سواد و بیاض، حرارت و برودت و... که هیچ کدام با دیگری جمع نمی شوند و این سلسله اضداد با یکدیگر منافی اند، یعنی سلسله ای از این اضداد به نور و سلسله دیگر به ظلمت برنمی گردد، بلکه نور و ظلمت به نوعی با هم تضاد دارند، سیاهی و سفیدی هم به نوعی، حرارت و برودت هم به نوعی دیگر و...، و نیز تضادی که در معانی، بین زوج و فرد است غیر از تضاد بین سلب و ایجاب است، پس باید به عدد اضداد موجود در عالم، الهه قایل شوید، پس شما نه تنها قایل به ثنویت هستید بلکه به «ءأرباب متفرقون»(36) مبتلا خواهید بود، یعنی برای هر ضدی باید مبدئی جدا قایل باشید، در حالی که چنین نمی گویید.
جواب حلّی آن حضرت این است: اگر نور و ظلمت ضد یکدیگر بودند با هم یک واحد را تشکیل نمی دادند، چگونه نور و ظلمت به هم آمیخته و لیل و نهار را تشکیل دادند در حالی که اضداد با هم هماهنگ و منسجم نیستند؟ اینکه ما نظم خاصی بین ظلمت لیل و نور روز می بینیم که هر کدام جای دیگری را حفظ کرده، حق دیگری را تضییع نمی کند: «لا الشمس ینبغی لها أن تدرک القمر ولااللیل سابق النهار و کل فی فلکٍ یسبحون».(37) از این نظم خاص و انسجام و امتزاج و اختلاط معلوم می شود که تضادی بینشان وجود ندارد، اینها را یک مبدأ، هماهنگ کرده و هر کدام را در جای خود قرار داده است، اضداد با هم هماهنگ شده واحدی منسجم را تشکیل می دهند.
بنابراین در مجموعه نظام، تضادی در کار نیست، بلکه جهان واحد حقیقی است. واحد حقیقی بودن جهان را از پایان سوره «آل عمران» نیز می توان استفاده کرد: «ربّنا ما خلقت هذا باطلاً»(38) یعنی پروردگارا این را باطل نیافریدی.
ستارگان بی شما ر و کرات فراوان با همه وسعتی که دارند، واحد واقعی و حقیقی را تشکیل داده و از آنها با کلمه «هذا» تعبیر می شود.
رسول خدا(ص) با استفاده و استناد به آیه فوق و سایر آیاتی که مجموعه نظام را یک واحد واقعی می داند، در ردّ ثنویین می فرماید: اوّلاً ـ اگر تضاد باشد، اضداد فراوانند و ثانیاًـ همه آنها اجزاء واحدی منسجم را تشکیل می دهند و نظام کیهانی یک واحد است که از خدای واحد حقیقی نشأت گرفته و تحت تدبیر همان واحد واقعی اداره می شود و اگر در جهان دو ضد جدای از هم وجود می داشت، باید آنها را دو مبدأ اداره می کرد و این همان است که فرمود: اگر خدایان متعددی در عالم حکومت می کردند، «لذهب کل اله بما خلق»(39) یعنی هر الهی مخلوق خود را به دنبال داشت. و چون هر معلولی مسانخ علت خویش است، اگر دو خدا در عالم باشد، باید در عالم دو رشته جدا و گسیخته از هم باشد: «لو کان فیهما الهة الّا اللّه لفسدتا»(40) و چون فساد نیست و انسجام وجود دارد، معلوم می شود دو ربّ در عالم نیست چه رسد به دو خالق.
مشرکان گرچه توحید خالقی را قبول داشتند، ولی مبتلا به شرک ربوبی بودند. ثنویین، هم به شرک ربوبی و هم به شرک خالقی مبتلا بودند، یعنی به این فکر باطل که در جهان دو خالق وجود دارد، مبتلا بودند البته شرک خالقی ونیز شرک ربوبی مستلزم شرک الوهی و عبادی نیز خواهد بود.
رسول خدا(ص) برهانی همانند برهان قرآن کریم در ردّ ثنویین اقامه کرد و فرمود: اگر دو مدبر در عالم می بود، هر کدام کار خود را تدبیر می کرد و از تدبیر دیگری غافل بود، در نتیجه جهان کنونی، منسجم و هماهنگ نمی بود، و از انسجام و هماهنگی جهان موجود می توان نتیجه گرفت که در جهان بیش از یک خالق و بیش از یک رب و مدبر، نیست. «و هو اللّه لا اله الا هو»(41)
پاسخ رسول اکرم(ص) به بت پرستان
پیامبر اکرم(ص) در پاسخ بت پرستان در آغاز از آنها سؤال کرد که چرا بت ها را می پرستید؟ آن ها در جواب گفتند: ما از راه پرستش بت ها به خدا تقرب پیدا می کنیم. پیامبر از آن ها پرسید، آیا بتان شنونده و مطیع پروردگارشان و پرستنده او هستند تا از طریق تعظیم آن ها به خدا نزدیک شوید؟ بت پرستان گفتند: نه. پیامبر فرمود: چون شما این بت ها را می تراشید، اگر شایسته بود که پرستش شود شما که سازنده بت ها هستید شایسته ترید برای عبادت، زیرا تعظیم شما در برابر بت ها تعظیم موجوداتی نیست که به مصالح شما آشنا، از عواقب کار شما آگاه و در آن چه که شما را به آن تکلیف می کنند دانا باشند و به عبارت دیگر: وقتی بنا باشد در برابر موجوداتی خضوع و خشوع داشته باشید که آن ها معرفت و آگاهی به مصالح شما ندارند، پس چه بهتر که سازنده بت ها را عبادت کنید.
هنگامی که پیامبر اکرم(ص) این مطلب را فرمودند، بت پرستان دچار اختلاف شدند و هر گروهی چیزی گفتند:
گروهی در توجیه بت پرستی خرافاتی را مطرح کرده و گفتند: در حقیقت ما این چوب و سنگ دست تراش خود را نمی پرستیم، بلکه خدای سبحان را می پرستیم. زیرا خدای سبحان در مظاهری از بزرگان بشر حلول کرده و آن موجودات محل حلول خدای سبحان شده اند، ما در حقیقت آن حلول کننده و روح بت ها را می پرستیم نه محلّ را.
عده ای دیگر گفتند: بزرگانی از میان ما رفتند که از قرب الهی برخوردار بودند و چون تقرب به آنها سودمند است. برای گرامی داشت آن ها پیکره یشان را به صورت مجسمه درآورده و در برابر آن که یاد آور قداست ایشان است خضوع و خشوع داریم.
دسته سوم گفتند: وقتی خدای سبحان آدم(ع) را آفرید به فرشتگان دستور سجده داده ما که فرزندان آدم هستیم برای سجده کردن در برابر آدم، از فرشتگان سزاوارتریم، چون در آن صحنه نبودیم تا در برابر آدم سجده کنیم، پیکر و مجسمه ای از وی ساخته، در برابر آن سجده می کنیم، تا در حقیقت در برابر آدم اول سجده کرده باشیم و از این طریق به خدا تقرّب پیدا کنیم، همانطور که شما در برابر کعبه سجده می کنید ما هم در برابر بت ها سجده می کنیم و همانطور که شما در شهرهای دیگر، در مساجد عبادت می کنید و برای هر مسجد، محرابی می سازید که متوجه کعبه است و در محراب به سمت کعبه می ایستید یا به سمت محراب عبادت می کنید، ما نیز در برابر بت ها می ایستیم.
بت پرستان امروز نیز همچون بت پرستان دیروز مثل بودایی ها و بت پرستان هند و... می گویند آن چه ما می پرستیم پیکرهای افراد منزه و مقدّس است.
پیامبر اکرم(ص) پس از شنیدن سخنان بت پرستان به آن ها فرمود: شما بیراهه می روید، زیرا که شما می گویید: خدا در انسان هایی که با این صورت بوده اند حلول کرده است، باید بدانید که ممکن نیست خدای سبحان در موجودی مادی حلول کند، زیرا شرط حلول شی ء در شی ء دیگر، مادی بودن هر دو شی ء است یعنی حالّ و محلّ هر دو باید مادی باشند. مثلاً رنگ و مزه و بو و مانند آن که در میوه حلول می کند یا در ظاهر وروی محل است یا در مجموع ظاهر و باطن و درون آن، و موجود ازلی و قدیم هرگز در موجد مادی حادث حلول نمی کند. زیرا معقول نیست یک موجودی که حادث است و موجودی که ازلی است در یکدیگر حلول کنند و اگر بر فرض حلولی باشد حتماً یا هر دو حادثند یا هر دو ازلی.
این استدلال، ناظر به جمع بین نقیضین است. زیرا او ازلی است و موجود ازلی در حادث حلول نمی کند.
چنان که حرکت و سکون، تغییر، زوال و امثال آن برای موجودات طبیعی ممکن است اما برای موجود ازلی محال است، معلوم می شود که حلول خدا در بت ها محال است.
رسول اکرم(ص) خطاب به بت پرستانی که سرّ بت پرستی خود را تجلیل از مردان مقدّس و مقرّب می دانستند، فرمود: اگر شما در برابر این بت ها خضوع می کنید و شریف ترین عضو یعنی چهره و پیشانی خود را در برابر آن ها بر خاک مالیدید، دیگر برای خدای سبحان چه عظمت و جلالی قایل خواهید بود، و چه کسی به شما دستور داده که در برابر بت ها چنین کرنش و خضوع کنید؟ حضرت خطاب به گروه سوّم که بت پرستی خود را سجده در پیشگاه آدم(ع) دانسته و قضای فاتت به حساب می آورند، فرمود: انسان اگر بخواهد خدا را اطاعت کند، باید به دستور خدای سبحان باشد و اگر دستوری نرسد، خود انسان حق تشریع و ابداع دستور عبادی را ندارد، زیرا این کار هواپرستی است نه خداپرستی اصل پرستش خدا را عقل و وحی تأیید می کند ولی چگونگی پرستش باید از خدای سبحان برسد، همه ما بنده حقیم، خدا به ما دستور داده که «حیث ما کنتم فولّوا وجوهکم شطره»(42) هر جا هستید چهره خود را به سمت خدا نمایید. بنابراین کعبه، معبد، قبله، و مسجود الیه تمام بندگان خداست، سجده ما برای خداست نه برای کعبه. بنابراین سجده برای آدم به دستور خدای سبحان بود، اما شما برای بت پرستی از سوی خدای سبحان دستوری ندارید و ثانیاً ما خدا را سجده می کنیم نه کعبه را، کعبه معبود ما نیست، اما بت ها معبود شماست و چون نمی توانند برای توجیه بت پرستی برهان عقلی یا دلیل نقلی عرضه کنند که خدای سبحان به آنها اجازه بت پرستی داده است، در حقیقت آن ها مجاب شدند، کسی که از صفای باطن و ضمیر برخوردار باشد، وقتی برهان بر او اقامه شود، آن را می پذیرد.
پس از استدلال های پیامبر اکرم(ص) در مقابل پیروان ادیان و مذاهب گوناگون. آن هم با تفکر و اندیشه. پس از گذشت سه روز خدمت پیامبر آمده و به آن حضرت ایمان آوردند آن ها بیست و پنج نفر بودند که از هر فرقه ای پنج نفر و در نهایت گفتند: «ما رأینا مثل حجّتک یا محمّد لنشهد انّک رسول اللّه(ص)»(43) ما تاکنون با استدلالی به قوت و استدلال شما روبرو نشده بودیم و اکنون به رسالت تو شهادت می دهیم و مسلمان می شویم.
با توجه به استدلال پیامبر اکرم(ص) و برهان محکم آن حضرت در برابر پیروان ادیان گوناگون و سرانجام تسلیم شدن آنان، استفاده می شود که ما مسلمان ها در هر زمانی باید با استفاده از سیره آن حضرت در برابر پیروان مذاهب و ادیان با استفاده از برهان و استدلال قویم و موعظه حسنه و جدال احسن برخورد کرده و دل های آنان را متأثر کرده، و به سمت حق یعنی اسلام، سوق دهیم.
پی نوشت ها:ـــــــــــــــــــــــ
44. سوره احزاب، آیه 45 ـ 46.
45. سوره نحل، آیه 125.
46. سوره انعام، آیه 149.
47. سوره یوسف، آیه 108.
48. همان،آیه 24.
49. سوره قصص، آیه 32.
50. سوره نمل، آیه 64.
51. سوره طور، آیه 35 ـ 36.
52. سوره انبیاء ، آیه 22.
53. سوره ملک، آیه 3ـ4.
54. مفردات، ذیل کلمه موعظه.
55. المیزان،ج 12،ص .
56 سوره آل عمران، آیه 64.
57 دعوت به فرمان های توحیدی و الهی.
58 سوره انعام، آیات 151 ـ 153.
59 بحارالانوار، ج 19، ص 8 و 9 و 10.
60 سوره انعام، آیه 121.
61 تفسیر برهان، ج 3، ص 253.
62 سوره عنکبوت، آیه 46.
63 تفسیر برهان، ج 3، ص 253.
64 سوره شوری، آیه 11.
65 سوره فاطر،آیه 15.
66 سوره نساء،آیه 125.
67 سوره فاطر،آیه 15.
68. سوره علق ،آیات 7 ـ 8.
69. سوره انبیاء ، آیه 68.
70. سوره مریم،آیه 93.
71. سوره انعام، آیه 76.
72. سوره قصص، آیه 88.
73. سوره انعام، آیه 79.
74. سوره اسراء، آیه 111.
75. سوره اسراء، آیه 51.
76. سوره انبیاء،آیه 30.
77. سوره بقره، آیه 55.
78. همان، آیه 3.
79. سوره یوسف، آیه 39.
80. سوره یس، آیه 40.
81. سوره آل عمران، آیه 191.
82. سوره مؤمنون، آیه 91.
83. سوره انبیاء، آیه 22.
84. سوره قصص، آیه 70.
85. سوره بقره، آیه 144.
86. بحارالانوار، ج 9، ص 266.
تذکر:
مقاله ای که در پیش رو دارید در موضوع سیره پیامبر اعظم(ص) در دعوت به سوی حق است که با مطالعه آن دریافت می شود، بر خلاف پندار مغرضان، پیشرفت اسلام و موفقیت آن حضرت در گرو منطق قوی است نه چیز دیگر: بنابراین، آنان که می گویند رمز پیشرفت اسلام شمشیر و خشونت بوده، سخنی بی اساس و پنداری غرض ورزانه است. حال خواننده محترم را به مطالعه و دقت در محتوای آن فرا می خوانیم.
خدای سبحان در قرآن کریم پیامبر اکرم(ص) را با ویژگی هایی معرفی کرده و فرموده است «انا ارسلناک شاهداً و مبشراً و نذیراً و داعیاً الی اللّه باذنه و سراجاً منیراً»(1) ای پیامبر، تو را فرستاده ایم که گواه و نوید دهنده و هشدار دهنده و باذن پروردگار دعوت کننده مردم به سوی خدا و چراغ نوربخش برای امت باشی.
با توجه به این آیه یکی از وظائف پیامبر بزرگوار اسلام دعوت مردم به سوی خداست، دعوت مردم به سوی خدا ابزار می طلبد، ابزاری که خدای سبحان برای دعوت معرفی کرده است سه تا است: حکمت، موعظه حسنه، جدال احسن «ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن»(2) با حکمت و اندرز نیکو مردم را به سوی پروردگارت دعوت نما و با آن ها به طریقی که نیکوتر است استدلال و مناظره کن.
با استفاده از این آیه نخستین گام برای دعوت مردم به سوی خدا استفاده از حکمت و منطق صحیح و استدلال های حساب شده است، و چون رسالت پیامبر اسلام(ص) بیداری افکار و اندیشه ها و شکوفایی گنجینه های عقلانی است بهترین روش برای تحقق این هدف استفاده از منطق و استدلال و برهان است.
دومین گام برای دعوت استفاده کردن از موعظه حسنه و اندرز نیکوست که به منظور تأثیر گذاری بر عواطف از آن بهره برداری می شود، موعظه زمانی اثر عمیق خود را می بخشد که «حسنه» بوده و به صورت زیبایی اجرا گردد. زیرا اگر دعوت با تحقیر طرف مقابل و حس برتری جویی و همراه با خشونت و مانند آن باشد نه تنها اثر مثبت ندارد بلکه به عکس آثار و پی آمدهای منفی خواهد داشت.
سومین گام برای دعوت به سوی خدا مناظره و جدال احسن است یعنی مناظره ای که با حق و عدالت و درستی و امانت و صدق و راستی باشد و باطل در آن راه پیدا نکند.
از آن جایی که خدای سبحان دارای حجّت بالغه(3) است، رسالت پیامبری که از طرف خدا فرستاده شده باید همراه با استدلال بالغ باشد که در نتیجه امت او نیز از محبت بالغه برخوردار باشد.
چون محور رسالت پیامبران ابلاغ حجت و تمامیت دلیل است، از این رو خداوند رسول اکرم(ص) را به احتجاج های متعدد مأنوس نمود که گاهی با حکمت و برهان عقلی و گاهی با موعظه و خطابه و گاهی با جدال احسن. محاوره و احتجاج می کرد فرق جدال احسن و برهان آن است که اگر مقدمات استدلال از جنبه حق و معقول بودن، مورد استفاده قرار بگیرد آن استدلال برهان نام دارد و اگر از جنبه حق و مقبول و مسلم بودن مورد استشهاد قرار گیرد جدال احسن است.
دعوت به خدا با استفاده از حکمت و موعظه حسنه و جدال احسن، دعوت همراه با بصیرت است، از این رو خدای سبحان به آن حضرت فرمود: «قل هذه سبیلی ادعوا الی اللّه علی بصیرة انا و من اتبعنی؛(4) بگو! ای پیامبر(ص) راه و رسم من چنین است که خود و پیروانم با بصیرت، همه را به سوی خدا می خوانیم.»
در واقع پیامبر اسلام(ص) به امر خدا، آئین و روش خود را مشخص می کند که همه مردم را از روی آگاهی و بصیرت به سوی این طریق دعوت کند. پیروان آن حضرت نیز باید با آگاهی و بصیرت مردم را به سوی آئین الهی دعوت کنند.
بنابراین با توجه به این آیه: هر مسلمان که پیرو پیامبر(ص) است باید با سخن و عملش دیگران را به راه اللّه دعوت کند.
برهان و دعوت به توحید
یکی از راه هایی که برای دعوت مردم به توحید از آن استفاده می شود، برهان است البته برهان در اصطلاح قرآن با آن چه اصطلاح منطقی است از جهت مصداق وسیع تر است، گرچه در اصل مفید علم بودن با مفهوم جامع آن تفاوتی ندارد.
در اصطلاح منطق برهان عبارت از دلیل عقلی است که از مقدّمات یقینی تألیف یافته و نتیجه می دهد که به آن قیاس واجد شرائط می گویند ولی علم شهودی، معجزه و جدال احسن، هیچ یک در منطق مطرح نمی گردد، در قرآن به عنوان برهان مطرح است.زیرا هر یک از آن ها، هم در خود باصر و روشن است و هم سبب روشن شدن مطلبی است که بر آن دلیل اقامه شده است. اطلاق برهان بر علم شهودی مانند: «لولا ان را برهان ربّه»(5) اگر او برهان ربّ را با علم شهودی نمی دید و اطلاق بر معجزه مانند: «فذانک برهانان من ربّک»(6) آن دو معجزه یعنی مار شدن عصا و دست روشن دو برهانی هستند از طرف پروردگار تو.
قرآن کریم آن جا که بر خداشناسی و توحید تام برهان اقامه می کند، گاهی طریق عقلی را ارائه می دهد، زمانی با جدال احسن به آن می پردازد و گاهی با سیر درونی یعنی شهود و فطرت آن را بیان می کند. در برهان عقلی بر معقولیت آن تکیه دارد و در جدال احسن بر مقبولیت آن اصرار می ورزد و در شهود، بر صفا و پاک بودن دل از هوا و هوس تأکید می کند.
از باب مثال خدا به پیامبر(ص) می فرماید که در برابر مشرکان بر صحت شرک برهان طلب کند: «ءاله مع اللّه قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.»(7) آیا شما معتقدید که معبودی با خداست به آن ها بگو اگرچنین اعتقادی دارید دلیل و برهانتان را بیاورید اگر راست می گویید.
برهان در این آیه به معنای قرآنی است یعنی فقط برهان عقلی از آن ها طلب نمی کند که مشرکان باید ادعای خود را با دلیل عقلی مبرهن کنند بلکه این برهان اعم از برهان شهودی یا عقلی یا نقل قطعی است.
نمونه هایی از برهان عقلی
برهان اثبات مبدأ جهان و انسان
1ـ یکی از براهین که پیامبراکرم(ص) در قرآن در برابر بت پرستان اقامه می کند برهان اثبات مبدأ برای عالم است، قرآن می فرماید: «ام خلقوا من غیر شی ءام هم الخالقون، ام خلقوا السموات و الارض بل لایوقنون»(8) آیا آنان بی هیچ مبدأ فاعلی و آفریننده ای آفریده شده اند یا خود خالق خویشند، آیا آن ها آسمان و زمین را آفریده اند، بلکه جویای یقین نیستند و اگر هم شواهد یقینی را بیابند ایقان ندارند.
این آیات دلایل عقلی بر اثبات حضوص مبدأ جهان امکان یا مبدأ افاضه هستی و توحید آن است.
با توجه به این آیات به نظر می رسد، نخست این شبهه را طرح می کند که انسان و جهان خود به خود به وجود آمده اند و مبدئی در پیدایش آن ها نقش نداشته است. آن گاه برای حل این شبهه با قرار دادن انسان در برابر چند سؤال هشدار دهنده، منطق فطری او را بر می انگیزد تا وی با دقّت در این سؤال ها، پاسخ لازم را بر اساس رهنمود وحی به دست آورد. بدین ترتیب که می پرسد: آیا می شود انسان بدون هیچ پدید آورنده ای به وجود آمده باشد؟ آیا ممکن است انسان پدید آورنده خویش باشد؟ اگر انسان خود را پدید آورده باشد، آسمان ها و زمین را که پیش از پیدایش انسان بوده، چه کسی آفریده است؟ آیا آن ها هم به وسیله انسان پدید آمده است؟ خلاصه آن که: 1ـ آیا انسان علت فاعلی ندارد یا دارد. 2ـ اگر علت فاعلی دارد، آیا آن علت، خود اوست یا دیگری؟ 3ـ اگر انسان علت فاعلی خود باشد، آیا علت فاعلی اجرام سپهری و آسمان ها و زمین هم خود اوست؟ قرآن با طرح این سؤال می خواهد انسان تنبیه شده و بگوید: او علت فاعلی دارد و علت فاعلی او خود او نیست، زیرا اگر انسان پدیده و آفریده است بدون شک پدیدآورنده ای دارد و هرگز نمی تواند پدید آورنده خویش باشد بلکه هیچ پدیده ای نمی تواند پدید آورنده خود باشد و نیازمند به مبدأی است که هستی او عین ذات او و ازلی است و چنین موجودی همواره وجود داشته و دارد و پدیده نیست تا بگوئیم محتاج به مبدأ است یا پدید آورنده خویش است.
در جواب سؤال سوم نیز اعتراف می کند که انسان با آن که قدرت خلاقیت دارد و می تواند کارهای زیبا و شگفتی داشته باشد، لکن در خلقت زمین و آسمان کمترین نقشی ندارد، پس در آیات فوق برهان برای اثبات وجود مبدأ برای انسان و جهان، اقامه شده است.
2ـ برهان تمانع
یکی از براهین متقن و خلل ناپذیر قرآن کریم و توحید، پروردگار عالم، برهان تمانع است که از آیه 22 سوره انبیاء است که غرض اصلی آن اثبات توحید ربوبی و یگانه بودن مدبّر عالم است. آیه می فرماید: «لوکان فیهما آلهة الا الله لفسدتا»(9) اگر در آسمان و زمین، خدایان دیگر جز اللّه بود فاسد می شدند.
این آیه به ضمیمه آیه سوره ملک، استدلال تام عقلی و قیاس استثنایی است که مقدمه شرطی آن در سوره انبیاء و مقدمه حملی آن در سوره ملک قرار دارد، در سوره انبیاء فرمود: «اگر جز خداوند، خدایانی دیگر بود زمین و آسمان تباه می شد و در سوره ملک فرمود: در گستره خلقت ناهماهنگی و نقصان نخواهی یافت: «ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت، فارجع البصر هل تری من فطور، ثم ارجع البصر کرتین ینقلب الیک البصر خاسئاً و هو حسیر»(10) در آفرینش خدای بخشایشگر هیچ فوت و زوال و ناهمانگ و تفاوتی نمی بینی، باز در نظام مستحکم آفرینش بنگر، هیچ خلل و کاستی در آن نتوان یافت، باز دوباره بنگر تا دیده زبون و خسته سوی تو بازگردد، وقتی کمترین ناهماهنگی و بی نظمی و کوچک ترین خلل و ناسازگاری در سراسر گیتی یافت نشود و مجموعه نظام آفرینش دارای همبستگی و وابستگی باشد، قطعاً هیچ نوع تباهی و فساد برای آسمان و زمین نخواهد بود.
با تلفیق این دو آیه صورت قیاس استثنایی چنین خواهد بود: اگر غیر از خدا در عالم، مدبّران دیگری بوده و باشند، حتماً عالم تباه خواهد شد، لیکن هیچ گونه فساد و کمبودی در عالم نیست. پس غیر از خدا مدبّر دیگری برای عالم نیست.
ناگفته نماند: مراد از فساد و تباهی در عالم، در هم ریختن سازمان عالم هستی و فروپاشی نظام تکوینی است نه صرف ناهنجاری های اجتماعی و نابسامانی های اقتصادی و فرهنگی.
خلاصه آن که: 1ـ وحدت عالم و انسجام جهان موجود محرز و مسلّم است. 2ـ تعدد مبدأ تصمیم در تکثر مصدر تدبیر، مستلزم جمع دو نقیض است، زیرا از دو مبدأ متفاوت و دو مصدر متباین یک اثر منسجم و هماهنگ صادر نخواهد شد و جهان کنونی هم واحد باشد و هم نباشد و هم منسجم و هماهنگ باشد و هم نباشد با جمع دو نقیض است و بطلان آن اوّلی که فوق بدیهی است. 3ـ تعدد خداوند با وحدت رویه مستلزم اوصاف متعدد و متباین است. زیرا وقتی خدایان در جوهر ذات و حقیقت وجود، از هم متمایز باشند باید صفات ذاتی آنان نیز متفاوت باشد. چون صفات ذاتی خدا عین ذات اوست، در نتیجه علم واراده هر یک از خدایان غیر از علم و اراده دیگری است و نظام علمی و مقام تدبیر غیر از نظام و تدبیر دیگری است و شک نیست که نظام عینی تابع نظام علمی و ارادی مبدأ فاعلی است و موجود خارجی معلول علم و اراده فاعل بالذات اند.
4ـ بنابراین با تعدد خدایان متمایز و مستقل و متفاوت، با علم و اراده متمایز باید چند نظام عینی متمایز و ناهماهنگ و متباین وجود داشته باشد و حال آن که جز یک عالم هماهنگ و منسجم وجود ندارد. پس آفریدگار و مدبر عالم واحد است، تا اینجا دو نوع برهان به عنوان شاهد مطرح شد که پیامبر اکرم(ص) از آن به عنوان وسیله دعوت به خدا مورد استفاده قرار داده است.
در قرآن کریم براهین فراوانی توسط پیامبراعظم اسلام(ص) درباره توحید و معاد و رسالت اقامه شده است که به همین مقدار بسنده می شود.
موعظه حسنه و دعوت به خدا
یکی از ابزارهایی که پیامبراکرم(ص) از آن برای دعوت به خدا استفاده کرده است موعظه حسنه است.
موعظه آن است که کارهای نیک طوری یادآوری و بیان شود که قلب شنونده از شنیدن آن بیان رقت پیدا کند و در نتیجه تسلیم گردد.(11) و به گفته مرحوم علامه طباطبائی موعظه عبارت است از بیانی که نفس شنونده را نرم و قلبش را به رقت درآورد و آن بیانی خواهد بود که آن چه مایه صلاح حال شنونده است از مطالب عبرت آموز که آثار پسندیده و ثنای جمیل دیگران را در پی دارد، دارا باشد(12) البته چون قرآن موعظه را به حسنه مقید کرده است نشان می دهد برخی مواعظ، حسنه نیستند و موعظه حسنه، موعظه ای است که توسط انسانی که عامل به حق است و نه فقط به زبان به حق دعوت می کند، انجام گیرد. حسن موعظه از جهت اثر آن در احیاء حق مورد نظر است و حسن اثر وقتی است که واعظ خودش به آن چه وعظ می کند متعظ باشد. از آن گذشته در وعظ خود، آن قدر حسن خلق نشان دهد که کلامش در قلب شنونده مورد قبول بیفتد، قلب با مشاهده آن خلق و خوی، رقّت یابد و گوشش آن را یافته و چشم در برابر وی خاضع شود.
پیامبر اکرم(ص)در قرآن کریم از روش موعظه حسنه فراوان استفاده کرده است که به چند نمونه آن اشاره می شود.
1ـ دعوت اهل کتاب به توحید
در سوره آل عمران خطاب به اهل کتاب فرمود: «قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الّا نعبد الّا اللّه و لانشرک به شیئاً ولایتخذ بعضنا بعضاً اربابا من دون اللّه، فان تولّوا فقولوا اشهدوا بانّا مسلمون؛(13) بگو اهل کتاب! بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است، که جز خدای یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم و بعضی از ما بعض دیگر را غیر از خدای یگانه به خدا نپذیرد، هرگاه از این دعوت سرباز زنند، بگویید گواه باشید که ما مسلمانیم.
پیامبر اکرم(ص) در این آیه از زبان موعظه حسنه استفاده کرده است و به دعوت اهل کتاب پرداخته است زیرا:
اولاً: این آیه پس از دعوت به مباهله و لعن گروهی از اهل کتاب که در آیه قبل مطرح شد تعبیر بسیار محترمانه «یا اهل الکتاب» را که حاکی از اسرار برابر قهر است، استفاده کرد و خطاب «یا اهل الکتاب» جاذبه ویژه ای دارد و نشان می دهد که خدای سبحان پس از مباهله همه راه های نجات را نبسته است بلکه راه نجات باز است.
ثانیاً: تعبیر به «تعالوا» نشان می دهد که دعوت کننده هرچند خود در بلندی است لکن در مقام دعوت به گونه ای سخن می گوید که گویا
هنوز بالا نرفته است. زیرا با تواضع که سیره و رفتار اجتماعی رسول خداست، آمیخته است و متواضعانه سخن گفتن باعث جاذبه بیشتر سخنان برای هدایت به صراط مستقیم است.
ثالثاً: از مقبولات طرف مقابل استفاده می کند یعنی باور به اصل توحید مقبول پیروان ادیان الهی است که آدمیان می توانند بر اساس اعتقاد به باور مشترک به وحدت برسند.
رابعاً: در پایان آیه فرمود: اگر آن ها بعد از این دعوت منطقی به سوی نقطه مشترک توحید، سرتابند و رویگردان شوند بگویید: گواه باشید که ما مسلمان و تسلیم حق هستیم چون راه مشخص و حق است و بدانید جدایی شما آسیبی به ما نمی رساند.
در واقع مجموعه این مطالب نشان می دهد که پیامبر(ص) در دعوت از شکل موعظه استفاده کرده است گرچه مدعوالیه یعنی آن چه به آن دعوت شده برهان است که این موعظه برای پذیرش برهان است.
در سوره مبارکه انعام خدای سبحان پس از نفی احکام ساختگی مشرکان آن ها را به احکام الهی دعوت می کند و در آن از بیان موعظه استفاده می کند و می فرماید: «قل تعالوا اتل ها حرّم ربکم علیکم الّا تشرکوا به شیئاً و بالوالدین احسانا و لاتقتلوا اولادکم من املاق نحن نرزقکم و ایّاهم ولاتقربوا الفواحش ماظهر منها و مابطن ولاتقتلوا النفس التی حرّم اللّه الّا بالحق ذلکم وصّیکم به لعلّکم تعقلون، و لا تقربوا مال الیتیم الّابالتی هی احسن حتی یبلغ اشتدّه واوفوا الکیل و المیزان بالقسط لاتکلف نفسا الّا
وسعها و اذا قلتم فاعدلوا و لوکان ذاقربی بعهد اللّه اوفوا ذلکم وصّیکم به لعلّکم تذکّرون، و ان هذا اصراطی مستقیما فاتبعوه و لاتتّبعوا السبل فتفرّق بکم عن سبیله ذلکم وصّیکم به لعلّکم تتّقون»(14) بگو بیائید آن چه را پروردگارتان بر شما حرام کرده است، برایتان بخوانم، اینکه چیزی را شریک خدا قرار ندهید و به پدر و مادر نیکی کنید، و فرزندانتان را از ترس فقر نکشید، ما شما و آن ها را روزی می دهیم و نزدیک کارهای زشت و قبیح نروید چه آشکار باشد و چه پنهان و نفسی را که خدای سبحان محترم شمرده به قتل نرسانید. مگر به حق و از روی استحقاق، این چیزی است که خدای متعال شما را به آن سفارش کرده تا تعقّل کنید و به مال یتیم جز به نحو احسن و برای اصلاح نزدیک نشوید تا به حد رشد برسد و حق پیمانه و وزن را به عدالت ادا کنید، هیچکس را جز به مقدار توانایی تکلیف نمی کنیم و هنگامی که سخنی می گویید، عدالت را رعایت نمایید، حتی اگر در مورد نزدیکان بوده باشد، این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش می کند تا متذکر شوید.
و این که این راه مستقیم من است از آن پیروی کنید و از راه های مختلف و انحرافی پیروی نکنید که شما را از راه حق دور می سازد، این چیزی است که خدای سبحان شما را به آن سفارش می کند تا پرهیزکار شوید.
جالب است که توجه داشته باشیم داستانی نقل شده که این آیات تأثیر فوق العاده ای در نفوس شنوندگان داشته است و دو نفر از اهالی مدینه به نام اسعدبن زراره و ذکران بن عبد قیس با شنیدن این آیات مسلمان شدند و از پیامبر(ص) درخواست کردند تا فردی را به مدینه اعزام کند که اسلام را به مردم تعلیم داده به اسلام دعوت نماید و پیامبر نیز مصعب بن عمیر را به همراه آن ها به مدینه فرستاد که با رفتن او چهره مدینه دگرگون شده است.(15)
3ـ موعظه حسنه و جامع ترین برنامه اجتماعی، یکی از آیاتی که نمونه ای از جامع ترین تعلیمات اسلام در زمینه مسائل اجتماعی و انسانی و اخلاقی را بیان کرده آیه زیر است: «ان اللّه یامر بالعدل و الّاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلّکم تذکرون»(16) خدای متعال فرمان می دهد به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان، و از فحشاء و منکر و ظلم و ستم نهی می کند، خداوند به شما اندرز می دهد شاید متذکّر شوید. احیاء اصول سه گانه عدل و احسان و ایتاء ذی القربی و مبارزه با انحرافات سه گانه فحشاء و منکر و بغی در سطح جهان کافی است که دنیایی آباد و آرام و خالی از هرگونه بدبختی و فساد بسازد. از این رو از مسعود نقل شده است که این آیه جامع ترین آیات خیر و شر در قرآن است.
آیات موعظه در قرآن فراوان است به ویژه از خود قرآن در آیات به موعظه یاد شده است.
جدال احسن و دعوت به حق
یکی از ابزارهای دعوت توسط پیامبر اسلام(ص) جدال احسن است.
جدال عبارت است از دلیلی که صرفاً برای منصرف نمودن خصم از آن چه بر سر آن نزاع می کند به کار گرفته شود بدون آن که خاصیت روشنگری حق را داشته باشد، در واقع در مقام جدل، آن چه را که خصم خودش به تنهایی و یا او و همه مردم قبول دارند استفاده و اخذ کنیم و با همان ادعایش را رد کنیم چه آن چه را قبول دارند حق باشد یا باطل. ولکن چون مجادله و مناظره ای که در آن از مسلمات باطل استفاده شود احیاء باطل است نه احیاء حق. از این رو جدال مقیّد به قید احسن شده است زیرا اگر از راه جدال دعوت می کند باید از هر سخنی که خصم را بر رد دعوتش تهییج می کند و او را به لجبازی و عناد وادار می کند پرهیز کند و مقدمات کاذب و باطل را، هرچند خصم آن را راست بپندارد مورد بهره برداری قرار ندهد و نیز باید از بی عفّتی در کلام و سوء تعبیر اجتناب کند و به مقدسات طرف مقابل توهین نکند و فحش و ناسزا نگوید و از هرچه که خلاف حق است دوری گزیند زیرا در صورت استفاده از باطل گرچه حق را احیاء کرده است اما با احیاء باطل و کشتن حقی دیگر احیاء کرده است.
شایان توجه است که جدال به سه قسم بد، خوب و خوب تر تقسیم می شود که در مقام دعوت فقط استفاده از جدال خوب تر رواست زیرا افرادی که معاند و لجبازند و باطل را سرمایه خود کرده و می خواهند با آن حق را سرکوب نمایند، مردمی هستند که آراء باطل در دلهاشان رسوخ نموده است، از این رو تنها راه مقابله با آن ها و دعوت آن ها، بهره برداری از مجادله احسن است.
ریشه جدال احسن و جدال باطل
لازم به تذکر است که از نظر قرآن ریشه جدال احسن وحی و الهام الهی و حکمت طلبی است و ریشه جدال باطل القائات شیطان رجیم و حمیت خواهی و عصبیت طلبی است، «انّ الشیاطین لیوحون الی اولیائهم لیجادلوکم و ان اطعتموهم انکم لمشرکون»(17) شیطان ها به دوستان خود مطالبی مخفیانه القاء می کنند تا با شما مجادله کنند و اگر از آن ها اطاعت کنید شما هم مشرک خواهید شد.
چون جدال در مسائل فکری از مقدمات وهمی و خیالی و در مسائل علمی از تعصب و حمیت باطل (که هر دو خصلت از ابزار شیطان است) سرچشمه می گیرد، اگر کسی حق را نفهمیده و گرفتار عصبیت شده، در تحت ولایت شیطان قرار دارد و دارای جدال باطل است.
چگونگی جدال رسول خدا
خدای سبحان پیامبرش را به جدال احسن امر فرمود و او نیز آن امر را امتثال کرد.
روزی در محضر امام صادق(ع) سخن از جدال به میان آمد که آیا رسول خدا(ص) اهل جدال بودند یا از آن نهی می کردند: امام(ع) فرمود: رسول خدا به طور مطلق از جدال نهی نکرد بلکه طبق دعوت خدای سبحان به جدال احسن، سیره آموزنده آن حضرت، حفظ جدال احسن و ترک جدال غیر احسن بود و پیروانش را نیز از جدال غیر احسن باز می داشت.(18) «و لاتجادلوا اهل الکتاب الّا بالّتی هی احسن»(19) تو و پیروانت با اهل کتاب جز با جدال احسن جدال نکنید.
معیار جدال احسن
از امام صادق(ع) پرسیدند، جدال غیر احسن چیست؟ آن حضرت فرمود: جدال غیر احسن و نازیبا و ناپسند آن است که در اثر ضعف فکری خود، حقی را انکار کنید و یا باطلی را بپذیرید یا در اثر سوء استفاده از ضعف فکری رقیب چنین کاری را انجام دهید.(20)
وقتی کسی اهل تفکر و استدلال نبود، ناچار جاهلانه سخن می گوید، گاهی حق رقیب را انکار می کند، گاهی باطلی را که رقیب ارائه می دهد، می پذیرد، این جدال غیر احسن است.
اما جدال احسن آن است که مقدمات حق مبرهن بوده مورد پذیرش و تسلّم طرف مقابل باشد و به عبارت دیگر حق مقبول جدال احسن است.
نمونه ای از جدال احسن رسول خدا(ص)
روزی عده ای از صاحبان مذاهب گوناگون نزد رسول خدا(ص) باریافتند و هر کدام سخنی گفتند، یهودیان می گفتند عزیر فرزند خداست، تو اگر ادعای ما را پذیرفتی، باید از ما تبعیّت کنی، زیرا ما در این مطلب حق و صحیح پیشگام تر از تو هستیم و اگر این مطلب را نپذیرفتی مابه مبارزه فکری و مخاصمه با تو برمی خیزیم.
مسیحیان گفتند: عیسی فرزند خدا و با خدا متحد است، ما برای مناظره آمده ایم، تو اگر دعوت ما را پذیرفتی باید تابع ما باشی زیرا درتشخیص حق پیشگام تر از تو بودیم و گرنه با تو به مناظره برمی خیزیم.
مادیین و ملحدان گفتند: اشیاء ابتداء و انتها ندارد و چون عالم ماده ازلی است نیاز به فاعل ندارد، زیرا تحولات و تطورات در شکل ظاهری جهان ماده است نه در ذات ماده ازلی، اگر تو این معنا را پذیرفتی باید تابع ما باشی در غیر این صورت با تو به مبارزه فکری برمی خیزیم.
ثنویه و دوگانه پرستان گفتند: نور و ظلمت دو مبدأ برای عالم هستند خیرات را به نور و شرور را به ظلمت نسبت می دهیم، آن ها نیز همان سخن یهودیان و دیگران را گفتند.
مشرکان حجاز نیز گفتند: جهان خالقی دارد و آن خداست. اما تدبیر امور آن را بت ها به عهده دارند و احترام و عبادت آن ها سودمند بوده و انسان را از زیان می رهاند، آن ها نیز مانند دیگران گفتند ما برای مناظره آمده ایم باید از ما پیروی کنی، در غیر این صورت باتو مبارزه خواهیم کرد.
رسول خدا(ص) پس از استماع سخنان پیروان مذاهب، در پاسخ فرمود: «آمنت باللّه وحده لاشریک له و کفرت بالجبت و بکل معبود سواه» به خدای یگانه بدون شریک ایمان دارم و به جبت و هر معبودی غیر خدای سبحان کفر می ورزم، من هم به اصل وجود مبدأ هستی معتقدم و هم به وحدت آن، آنگاه فرمود: آیا من سخن شما را بدون حجت بپذیرم یا آن را بابرهان قبول کنم؟ من حجت خدا هستم و حجت خدا نه بدون برهان سخن می گوید: و نه بدون برهان سخن کسی را می پذیرد.
پاسخ پیامبر به یهودیان
رسول اکرم(ص) به یهودیان فرمود: «اگر حق به برهان متکی است، شما که مدعی هستید، عزیر فرزند خداست، دلیلی بر فرزندی عزیر ذکر کنید. گفتند دلیل آن است که او تورات را احیاء کرده و در خاطره ها و کتاب ها زنده نگه داشته است، بعد از آن که از خاطره ها و کتاب ها رخت بربسته بود، پس هیچ کس جز او سمت او را که همان فرزندی خداست نخواهد داشت.
رسول خدا(ص) ابتدا اصل موضوع را تحلیل کرد، آن گه به نقد و بررسی آن پرداخت حضرت فرمود: منظورتان از این که می گویید، عزیر فرزند خداست چیست؟ اگر منظور فرزندی مادی است، آن طور که هر پدر جسمانی پسر مادی دارد، این معنا از نظر عقل بر خدای سبحان محال است و شما هم محال بودن آن را می پذیرید زیرا خدا همسری ندارد، چیزی از خدا جدا نشده و خدا از چیزی جدا نشده، او بسبیط محض و مجرد صرف است. همتا و همسر و زاد و ولد ندارد، آن چه شما می گویید: مستلزم تجسم مادیت و ترکّب است که هم عقل آن را محال می داند و هم وحی و کتاب های آسمانی و هم موسی کلیم و هم شما محال بودن آن را می پذیرید. و اگر منظورتان فرزندی تشریفی و کرامت است، مانند آن که استاد فرزانه و حکیم درباره شاگرد هوشمندش بگوید: او فرزند من است نه به معنای ولادت در این صورت نیز قابل نقض است. زیرا اگر شما عزیر را فرزند خدا می دانید و موسی را فرزند خدا ندانید با این که اصل تورات و دین یهود را آورده است و عصای معروف و ید بیضاء و آیات و بینات دیگر چون غرق کردن آل فرعون از ره آورد موسی کلیم بود، اگر عزیر را پسر خدا دانستید، لقب بالاتری را باید به موسای کلیم بدهید. زیرا اگر استاد دانشمندی به شاگرد هوشمند خود بگوید: فرزند من، به هوشمندتر می گوید: برادر من چه این که به افضل از خود می گوید: استاد من، شما هم درباره موسای کلیم باید بگویید او برادر خداست.
چون مقام برادر بالاتر از مقام پسر است و مقام موسی هم بالاتر از مقام عزیر است اگر آن مقدار کرامت عزیر باعث شود که او فرزند خدا باشد. کرامت موسای کلیم که از او به مراتب بیشتر است باید باعث شود که او برادر و رفیق خدا باشد در حالی که شما این تعبیر را درباره عزیر دارید و درباره موسای کلیم هرگز جایز نمی دانید.
این پاسخ در واقع جدال احسن بود و وقتی سخن رسول خدا(ص) به اینجا رسید: گفتند: ای محمّد(ص) به ما مهلت بده تا در این زمینه بیندیشیم. حضرت فرمود به شما مهلت دادم، اما از تعصب و جمود بکاهید و بر انصاف و تفکر بیفزایید، تا خداوند شما را هدایت کند، در واقع رسول اکرم(ص) به آن ها توصیه کرد که اهل نظر و تحقیق باشند نه تقلید.
پاسخ پیامبر به مسیحیان
با توجه به این که مسیحیان گفته بودند: عیسی فرزند خدا و متحد با اوست، رسول خدا در پاسخ آن ها فرمود: این که شما می گویید: خدابا عیسی متحد شده، برای این که از ابتدای محاوره موضوع آن شناخته شود، اتحاد را معنا کنید، آیا منظور شما از اتحاد حقیقی است؟ و یا کنایه از کرامت و بزرگداشت؟ اگر منظور شما اتحاد حقیقی است، اتحاد حادث با قدیم و ممکن با واجب محال است، چون یا مستلزم جمع بین حدوث و قدم(جمع بین نقیضین) است و یا تبدیل حادث به قدیم و قدیم به حادث که هر دو مستحیل است.
توضیح مطلب: «قدیم» یعنی موجودی که مسبوق به عدم یا غیر نیست و «حادث» یعنی موجودی که مسبوق به عدم یا غیر است. اتحاد قدیم و حادث، یعنی شی ء معیّن در حالی که قدیم است، حادث باشد و در حالی که مسبوق به عدم نیست، مسبوق به عدم باشد جمع بین نقیضین است. و چیزی که قبلاً قدیم بود، بدل به حادث شود، یعنی چیزی که قبلاً مسبوق به عدم نبود، مسبوق به عدم گردد. نیز مستحیل است زیرا چیزی که نبود، هرگز تبدیل به بود نخواهد شد، اگر چیزی سابقه عدم نداشت، دیگر برای او سابقه عدم، فرض صحیح ندارد. اگر چیزی به خود متکی بود و مسبوق به غیر نبود، دیگر ممکن نیست مسبوق به غیر گردد. زیرا اگر هستی چیزی عین ذات او بود، نه مسبوق به غیر است و نه مسبوق به عدم، و این ذات هم قابل تغییر و تحول نیست. و اگر هستی چیزی عین ذات او نبود، به یقین مسبوق به غیر و عدم خواهد بود و چیزی که مسبوق به غیر و عدم است، نمی تواند مسبوق به غیر و عدم نباشد.
بنابراین، شی ء واحد در حالی که واحد است نمی تواند هم قدیم و هم حادث باشد و شی ء قدیم نمی تواند به حادث تحول یافته و یا شی ء حادث به قدیم متحول گردد. پس اگر منظور شما
از اتحاد، معنای حقیقی آن باشد، این محال است چه به صورت جمع و یا به صورت تحول و انقلاب؛ لذا فرمود: چون خدای سبحان قدیم است و عیسای مسیح حادث است و عیسی،مسبوق به عدم و غیر است و خدای سبحان، مسبوق به عدم و غیر نیست، اگر خدای قدیم بخواهد حادث بشود، دو صورت دارد که هر دو صورت آن چنانکه بیان شد مستحیل است و ریشه قرآنی مسئله نیز همان است که فرمود: «لیس کمثله شی ء».(21) خدای سبحان غنی محض است بنابراین نیازی به غیر ندارد، پس هستی او عین ذات اوست و در این صورت نه سابقه عدم دارد و نه مسبوق به غیر است و نمی تواند با محتاج که مسبوق به عدم و غیر است، متحد باشد.
اینکه فرمود: «یا أیها الناس أنتم الفقراء الی اللّه و اللّه هو الغنی الحمید.»(22) اختصاص به غیر عیسی ندارد، بلکه عیسی و غیر عیسی در این حکم یکسانند، همه ممکن ها مسبوق به غیر و محتاج به خدا هستند.
اما اگر مراد شما از این اتحاد، کرامت است، زیرا عیسی(علیه السلام) موجودی کریم و برجسته است، در نقض این حکم باید گفت: این کرامت، اختصاصی به حضرت مسیح ندارد، زیرا انبیای دیگر چون ابراهیم، نوح، آدم و...(علیهم السلام) هم از کرامات برخوردار بوده اند. چگونه درباره انبیای دیگر، قایل به اتحاد نشدید اما در خصوص عیسی(علیه السلام) سخن از اتحاد به میان آوردید؟ بعد از ارائه این برهان، عده ای از ترسایان ساکت شدند و به یکدیگر نگاه کرده برخی از آنان گفتند: همان طور که خداوند در قرآن، ابراهیم را خلیل خود معرفی کرد، «واتخذ اللّه ابراهیم خلیلاً»(23) عیسی(علیه السلام) را هم به عنوان فرزند خود گرامی داشت. حضرت رسول (ص) فرمود: این قیاس مع الفارق است زیرا خلیل بودن ممکن است، اما فرزند بودن و متحد شدن با خدا محال است. ممکن است انسانی بر اثر کمال علمی و عملی خلیل اللّه بشود ولی اتحادش با خدا مستحیل است.
معنای خلیل
خلیل یا از «خَلّت» به معنای فقر و نیاز است و یا از «خُلّت» به معنای رازداری و رازدانی است، اگر به معنای فقر و نیاز باشد ابراهیم را خلیل می گویند، برای اینکه احساس کرد که به غیر خدا محتاج نیست، گرچه همه نیازمند به خدا هستند «یا أیها الناس أنتم الفقراء الی اللّه»(24) لیکن عده ای آن را ادراک می کنند و عده ای درک نمی کنند. آنها که ادراک نمی کنند، یا به خود متکی هستند و یا به دیگران و آنها که فقر عمومی را درک می کنند و سراسر جهان را فقیر و نیازمند می دانند، نه به خود متکی هستند و نه به غیر خدا تکیه می کنند بر خلاف کسی که این حقیقت را نفهمیده خود را غنی یا مستغنی می پندارد و طغیان می کند: «انّ الانسان لیطغی* أن رآه استغنی»(25) ابراهیم خیلیل(علیه السلام) این واقعیت را مشاهده نمود یعنی فهمید که نیازمند است. تنها خدای سبحان می تواند نیازهای او را رفع کند.
کسی که خود را بی نیاز بپندارد یا نیازمند بداند اما گمان کند دیگری یا دیگران، توان رفع نیاز او را دارند، حقیقت خود رانشناخته است، زیرا واقعیت انسان و هر موجود ممکن دیگر، عین فقر به خدا و ربط به اوست، وقتی خود را نشناخت به یقین خدا را هم نشناخته است، نه از آیات آفاقی خدا اطلاعی دارد و نه از آیات انفسی وی سهمی برده است، اما ابراهیم(علیه السلام) خود را شناخته، در سرّاء و ضرّاء فقط به خدا تکیه کرد، آن روز که ظفرمندانه بتها را شکست، فقط به خدا متکی بود، آن روزی هم که محکوم به آتش شد، «حرّقوه و انصروا الهتکم»(26) جز به خدا تکیه نکرد، می گویند: وقتی جبرئیل عرض کرد من مأمورم به خواسته های تو پاسخ دهم، در حالی که او را به آتش می انداختند، فرمود، من محتاجم، ولی نه به تو زیرا تو نیز مانند من محتاجی و قدرتی که داری قدرت خداست که در تو ظهور کرده است.
«ان کل من فی السموات و الأرض الّا آتی الرحمن عبداً»(27): هیچ موجودی در آسمان و زمین یافت نمی شود جز اینکه ازجهت ذات، صفت و فعل، نیازمند خداست و این عبودیت به عنوان فقر ذاتی، از هر سه جهت، فراگیر هر موجود ممکن است، لذا خلیل خدا که از توحید ناب برخوردار است گفت: حتی سؤال هم نمی کنم، زیرا علم خدا به حال من کافی است و نیازی به سؤال نیست و این مقام از برجسته ترین مقامات کسانی است که در اثر آگاهی فوق العاده، حتی در محضر خداوند به خود اجازه سؤال هم نمی دهند، زیرا می دانند خدای سبحان که ولیّ محض است، آنها را اداره می کند، تنها تحت ولایت خدای سبحان هستند و خدای سبحان هم که فعال ما یشاء است، جز حکمت و مصلحت چیزی نمی خواهد و کاری نمی کند، گرچه اگر اذن خاص صادر گردد خواسته خود را با او در میان می گذارند.
ابراهیم خلیل(علیه السلام) در کمال انقطاع، به خدای سبحان توکّل کرد و از این جهت خلّت و فقر خود را به او سپرد تا آن غنی محض، به فقرش پاسخ مثبت دهد. و چون در خَلّت منقطع و در احساس نیاز، کامل بود و در رفع نیاز، به خدا تکیه و به علم خدا بسنده کرد، حتی رفع نیاز را به زبان هم نیاورد، از این جهت خلیل اللّه شد.
و اگر خلیل از خُلّت باشد، به معنای دوستی، رازداری و رازدانی است. چون ابراهیم خلیل از اسرار الهی با خبر بود و از ملکوت خدا مستحضر شد، خُلّت و دوستی با خدا سراسر وجودش را پر کرد، زیرا او از هرچه غیر خدا بود، دل کند و آن را «آفل» دانست و آفل را شایسته خُلّت و محبت نیافت و اعلام داشت که «لا احبّ الآفلین»(28) یعنی محبت و خُلت من فقط از آن خداست که افول و غروب ندارد و از این جهت خلیل اللّه شد، زیرا او در پی انتخاب دوست بود و فهمید چیز یکه هستی او عین ذاتش نیست، شایسته خُلت و محبت نیست، لذا به غیر خدا دل نبست.
جمله «لا أحب الافلین» در قرآن به عنوان شعار توحیدی ابراهیم خلیل، مطرح است، زیرا چیزی که هستی او عین ذات او نیست سرانجام در مرتبه ای از مراتب هستی، گرفتار افول و غروب خواهد شد، چنانکه در مرحله ای هم گرفتار افول و غروب بوده است «کل شی ء هالک الّا وجهه»(29) محکوم به هلاکت بودن، برای همگان است، یا پیش روی دارند و یا پشت سر گذاشته اند و تنها فیض منبسط حق است که افول ندارد و زوال پذیر نیست و چون ابراهیم خلیل هستی اش را متوجه وجه اللّه کرده که از گزند افول مصون است، محبوبی جز امر واقعی و دوستی جز امر زوال ناپذیر نیافت و گفت: «انّی وجهت وجهی للّذی فطر السموات و الأرض»(30) و از این جهت خلیل اللّه شده است و خلیل خدا شدن، غیر از متحد با خدا شدن است.
عیسی نیز نه فرزند خداست و نه متحد با او، زیرا ولادت، امری است تکوینی و غیر از کرامت است. اگر موجودی، فرزند موجود دیگر بود، در همه حالات این مسئله صادق است. چه او صالح باشد چه غیر صالح، ولی چون خدای سبحان منزه از تولید است، هرگز والد و ولد نخواهد بود. «لم یتخذ ولداً و لم یکن له شریک فی الملک و لم یکن له ولیٌّ من الذّل»(31)
پس خدای سبحان، خلیل دارد (صفت ثبوتی) ولی فرزند ندارد و با چیزی هم متحد نیست(صفت سلبی). وقتی سخنان رسول خدا(ص) به اینجا رسید گروهی از مسیحیان که در محضر محاوره حاضر بودند، به یکدیگر نگاه کرده یکی از آنها گفت: فرزند شدن و پدری و پسری، درکتابهای آسمانی آمده است، در بعضی کتابها آمده که عیسای مسیح(ع) گفت:
«انی أذهب الی أبی» من به سوی پدرم می روم، معلوم می شود(معاذ اللّه) عیسی فرزند است و خدا پدر او! رسول خدا(ص) فرمود: در آن کتاب آمده است که «انی أذهب الی أبی و أبیکم»: من به طرف پدر خود و شما می روم. یعنی اگر منظور از اُبوّت، خدای سبحان است، مبدئیت خدا اختصاصی به عیسی ندارد. پس اگر به معنای فرزند ظاهری باشد، همه باید فرزند خدا باشند، در حالی که چنین نیست، و اگر به معنای کرامت باشد(فرزندی معنوی) همه انبیاء و اولیاء از آن برخوردارند، در حالی که شما این کرامت را فقط برای عیسی می دانید.
بنابراین اولاً در گفتار منقول از حضرت مسیح(ع) «انی أذهب الی أبی و أبیکم» است. ثانیاً هر معنایی که برای أُبوّت ذکر شد، مشترک بین عیسی و غیر عیسی است. ثالثاً شاید منظور از «أب» آدم یا نوح یا ابراهیم باشد که شیخوخیت و سمت پدری نسبت به همه انبیای بعدی دارند.
مسیحیان حاضر در جلسه چاره ای جز سکوت نداشتند، چون نه راه حکمت برای آنها باز بود و نه راه جدال احسن. وقتی مشرکان در قبال برهان قاطع قرار گرفتند، گاهی به فطرت توحیدی خود برمی گردند و به تفکر می پردازند.
خدای سبحان می فرماید: وقتی تو برهان قاطع اقامه کردی، آنها سرافکنده شده به فطرت اصلی خویش باز گشته و نمی توانند چیزی در جواب تو بگویند. «فسینغضون الیک رؤسهم»(32) مسیحیان نیز همانند یهودیان، مجاب شده سخن قابل طرحی نداشتند.
پاسخ رسول اکرم(ص) به ملحدان
ملحدان، اصالت را به ماده داده و آن را ازلی می پنداشتند و برای جهان، آغاز و انجام، مبدأ و معادی قایل نبودند و قهراً وحی و رسالت را انکار می کردند زیرا اگر مبدئی نباشد، رسول و فرستاده ای هم از ناحیه آن مبدأ نخواهد بود، پذیرش وحی و رسالت بعد از پذیرش مبدأ است.
قرآن کریم گاهی رسالت را از راه مبدأ جهان و ربوبیت عالم اثبات می کند می فرماید: چون خدا رب العالمین است باید همه چیز از جمله انسان را بپروراند و تربیت انسان جز از راه قانون میسر نیست لذا قانون را به وسیله انبیاء ابلاغ می کند. و گاهی ضرورت وحی و رسالت را از راه ضرورت معاد اثبات می کند، به این ترتیب که، چون جهان هدف دارد و بشر پس از مرگ به عالم حساب و کتاب خواهد رفت و از طرفی هم نمی داند چه چیزی در آنجا سودمند و کدام زیانبار است و خدای سبحان که روز حساب را مقرر فرموده است، باید راهی به بشر نشان بدهد که با طیّ آن، در روز حساب سرافکنده نباشد و آن راه، همان دین آسمانی است که به وسیله پیامبران آورده می شود، از این جهت ضرورت نبوت و رسالت با ضروری بودن معاد ثابت خواهد شد. حد وسط در یکی از این دو برهان، ربوبیت حق و در دیگری هدفداری نظام آفرینش است.
اگر کسی نه مبدأ را پذیرفت و نه معاد را، راهی برای پذیرش وحی و رسالت نخواهد داشت، لذا ملحدین و مادّیین مسئله وحی و رسالت را از ریشه منکرند، و می گویند: موجود خود ساخته را افکار همان موجود اداره می کند، و اندیشه بشری برای تدوین قوانین اجتماعی کافی است.
طبق نقل تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(ع) رسول خدا(ص) از آنها سؤال کرد که معیار شناخت شما چیست؟ و به چه دلیل می گویید عالم آغاز و انجامی ندارد؟ ملحدان در جواب گفتند: چون برای عالم، آغاز و مبدئی ندیدیم و پایانی برای آن مشاهده نکردیم، مبدأ و معادی برای آن معتقد نیستیم،یعنی شب و روز بدون مدبر خارجی همواره می گردد و زمین و منظومه شمسی بدون محرک بیرونی سیر و حرکت خاص خود را ادامه می دهند
حضرت رسول(ص) نخست پاسخ داد: شما از طرفی چیزی را که مشاهده نکرده اید، نمی پذیرید و از طرفی دیگر مدعی ازلیت جهانید، آیا ازلیت و قِدَمِ عالم را مشاهده کرده اید؟ شما از گذشته عالم خبر ندارید، نه از انقطاع آن و نه از عدم انقطاع آن همان طور که حدوث عالم را مشاهده نکردید، قِدَمِ آن را هم ندیده اید، پس باید درباره حدوث و قدم ساکت بمانید و اگر هم بگویید، ما همواره با جهان بوده ایم، اما حدوث آن را ندیدیم، عقل و وجدان، شما را تکذیب می کند، زیرا شما موجودی ازلی نیستید که همواره همراه عالم باشید. نه ازلیت عالم را مشاهده کرده اید و نه عدم انقطاع آن را، پس حق ندارید از این دو احتمال (ازلی بودن و مبدأ داشتن عالم) ازلی بودن را انتخاب کنید، زیرا بر همان اساس که شما می گویید ممکن است عالم مبدئی داشته باشد،و شما آن را ندیده باشید.
شناخت منحصر در حس نیست
آنگاه رسول اکرم(ص) محور شناخت را تغییر داده فرمود: نگویید، چون ندیده ایم نمی پذیریم، زیرا شناخت تنها شناخت حسّی نیست، بلکه گوشه ای از شناخت را حسّ تأمین می کند اما اصالت از آن عقل است، حتی در شناختهای حسّی، معرفتهای احساسی به معرفت عقلی تکیه می کند و پشتوانه ادراک حس همان بینشهای عقلی است.
آنگاه رسول گرامی(ص) بر اساس بینش عقلی استدلال کرده و می فرماید: شما عالم را قدیم می دانید، قدیم و حادث را تعریف کنید تا ببینیم در عالم نشانه حدوث وجود دارد یا نشانه قِدَم، عالمی که ما مشاهده می کنیم، مجموعه ای به هم وابسته است، زمینش به آسمان و آسمانش در ارتباط با زمین است، اگر نوری از آسمان به زمین نتابد و بارانی از فضا بر آن نبارد، هرگز زمین به حیات خود ادامه نخواهد داد، همه نظام کیهانی به هم وابسته اند، لیل و نهار هم به یکدیگر مرتبطند، هیچ کدام بدون دیگری نمی توانند به هستی خود ادامه دهند، و این انسجام و احتیاج امری روشن است که با شناخت تحلیلی به دست می آید. می گویید این نظام واحد، قدیم است نه حادث، می پرسم اگر حادث بود، چه صفاتی را باید می داشت که اکنون ندارد؟ آنها جوابی نداشتند تا ارائه دهند.
سپس رسول اکرم(ص) وارد مرحله سوم از محاوره شده فرمود: لیل و نهار را که مشاهده می کنید، با هم اجتماع ندارند، و ممکن نیست یک وقت و در یک جا هم شب باشد و هم روز، هم ظلمت باشد و هم نور، پس یکی قبل است و دیگری بعد بنابراین، یکی سابق است و دیگری لاحق، پس هر کدام آنها حادثند نه قدیم، حال، چگونه می توانید ثابت کنید که برای موجودات جهان حدوثی در کار نیست؟
این تحلیل عقلی درباره حدوث و قدم با استفاده از استحاله جمع نقیضین است و مطلبی حسّی نیست تا کسی بگوید اکنون چنین است شاید در گذشته طور دیگری بوده! زیرا اصول عقلی مجرد از زمان و مکان بوده، در همه ازمنه و امکنه به طور یکسان، جاری و ساری است.
بنابراین اگر بر محور عقل و شناخت کلی سخن به میان آمده نمی توان گفت، ممکن است لیل و نهار در گذشته با هم جمع بوده سپس، از هم جدا شده اند، چون در حقیقت زمان و حرکت، جزء سابق با جزء لاحق هرگز جمع نخواهند شد، بر خلاف موجودات مادی که در زمان واقع هستند، زیرا دو موجود مادی، ممکن است زمانی در کنار هم و روزی از هم جدا شوند. «أولم یرالذین کفروا أن السموات و الأرض کانتا رتقاً ففتقناهما»(33) مگر نمی بینید که آسمان و زمین، اول رتق و بسته بودند آنگاه آنها را فتق کرده، شکافتیم؟ یعنی اگر با تحلیل های علمی و تجربی بررسی کنید، می بینید که این نظام کیهانی، کره زمین با کرات دیگر، قبلاً متحد و مرتبط بوده، سپس یکی از دیگری جدا شده است و این زمینه برای توجیه آن مطلب است که می گویند: زمین از آفتاب یا از کره ای دیگر جدا شده است.
اما زمان و حرکت چنین نیست که ماضی و مضارع، یک جا و در کنار هم بوده و بعداً از هم جدا شده باشند، زیرا زمان، کمّ متصل فرّار است و امر غیر قارّ هرگز قرار ندارد، لذا فرمود: لیل و نهار نه اکنون و نه در گذشته، هرگز با هم جمع نشده و نخواهند شد، پس یکی سابق و دیگری لاحق است، قهراً هر کدام حادثند یا لااقل یکی حادث و دیگری غیر حادث است و آن غیر حادث هم چون مسبوق به عدم است، حادث خواهد بود، نمی توان گفت همیشه لیل بود، بعد نهار پیدا شد، چون اگر حرکتی نباشد، شبی هم در کار نیست. با این تحلیل اجمالی و کوتاه پیامبر گرامی(ص) شبهات مادیین برطرف شد.
اصالت عقل در مسئله شناخت
ریشه آنچه در احتجاج و محاوره رسول گرامی(ص) با مسیحیان و مادیین می بینیم، در قرآن کریم وجود دارد. قرآن در مسئله شناخت، اصالت را از آن عقل دانسته می فرماید ملحدان و ایشان گرفتار حس هستند، لذا می گویند: «لن نؤمن لک حتی نری اللّه جهرة»(34) اینها شناخت صحیح ندارند، و همان طور که وجود مجرد غایب از طبیعت، مایه تحقق موجود مادی است، شناخت عقلی زمینه شناخت حسی را فراهم می کند و مردان الهی کسانی هستند که معارفشان را با ایمان به غیب تأمین می کنند: «الذین یؤمنون بالغیب»(35) یکی از بارزترین مصادیق غیب همان عقل مجرد است و تنها با ایمان به غیب و اعتقاد به تجرد عقلی است که می توان معارف عمیق الهی را که منزه از زمان و مکان است، شناخت.
پس از پاسخ حضرت رسول، که با طیّ این مراحل سه گانه جدال احسن صورت گرفت سکوت بر آن جمع حاکم شد.
پاسخ رسول اکرم(ص) به دوگانه پرستان
سپس حضرت رو به ثنویه کرد، یعنی کسانی که عالم را دارای دو مبدأ می دانند، ایشان اصل نظام علّی و اصل سنخیت را پذیرفته و قبول دارند که جهان دارای خالق است، لیکن برای جهان دو خالق قایلند، به این دلیل که در جهان تضاد وجود دارد، نور و ظلمت و خیر و شر وجود دارد و نور، غیر از ظلمت و خیر غیر از شر است و با هم جمع نمی شوند، پس خالق نور و خیر، غیر از خالق ظلمت، و آفریدگار خیر، غیر از آفریدگار شر است.
رسول خدا(ص) ابتدا، برهانی نقضی ارائه فرمودند که می توان آن را جدال احسن نامید سپس جوابی حلّی دادند.
جواب نقضی حضرت این بود که: اگر شما بین نور و ظلمت تضاد می بینید و می گویید، هر کدام غیر از دیگری است و بر اساس لزوم سنخیت، باید خالق نور غیر از خالق ظلمت باشد، اضداد فراوانی در جهان وجود دارد که مانند نور و ظلمت هستند، نظیر سواد و بیاض، حرارت و برودت و... که هیچ کدام با دیگری جمع نمی شوند و این سلسله اضداد با یکدیگر منافی اند، یعنی سلسله ای از این اضداد به نور و سلسله دیگر به ظلمت برنمی گردد، بلکه نور و ظلمت به نوعی با هم تضاد دارند، سیاهی و سفیدی هم به نوعی، حرارت و برودت هم به نوعی دیگر و...، و نیز تضادی که در معانی، بین زوج و فرد است غیر از تضاد بین سلب و ایجاب است، پس باید به عدد اضداد موجود در عالم، الهه قایل شوید، پس شما نه تنها قایل به ثنویت هستید بلکه به «ءأرباب متفرقون»(36) مبتلا خواهید بود، یعنی برای هر ضدی باید مبدئی جدا قایل باشید، در حالی که چنین نمی گویید.
جواب حلّی آن حضرت این است: اگر نور و ظلمت ضد یکدیگر بودند با هم یک واحد را تشکیل نمی دادند، چگونه نور و ظلمت به هم آمیخته و لیل و نهار را تشکیل دادند در حالی که اضداد با هم هماهنگ و منسجم نیستند؟ اینکه ما نظم خاصی بین ظلمت لیل و نور روز می بینیم که هر کدام جای دیگری را حفظ کرده، حق دیگری را تضییع نمی کند: «لا الشمس ینبغی لها أن تدرک القمر ولااللیل سابق النهار و کل فی فلکٍ یسبحون».(37) از این نظم خاص و انسجام و امتزاج و اختلاط معلوم می شود که تضادی بینشان وجود ندارد، اینها را یک مبدأ، هماهنگ کرده و هر کدام را در جای خود قرار داده است، اضداد با هم هماهنگ شده واحدی منسجم را تشکیل می دهند.
بنابراین در مجموعه نظام، تضادی در کار نیست، بلکه جهان واحد حقیقی است. واحد حقیقی بودن جهان را از پایان سوره «آل عمران» نیز می توان استفاده کرد: «ربّنا ما خلقت هذا باطلاً»(38) یعنی پروردگارا این را باطل نیافریدی.
ستارگان بی شما ر و کرات فراوان با همه وسعتی که دارند، واحد واقعی و حقیقی را تشکیل داده و از آنها با کلمه «هذا» تعبیر می شود.
رسول خدا(ص) با استفاده و استناد به آیه فوق و سایر آیاتی که مجموعه نظام را یک واحد واقعی می داند، در ردّ ثنویین می فرماید: اوّلاً ـ اگر تضاد باشد، اضداد فراوانند و ثانیاًـ همه آنها اجزاء واحدی منسجم را تشکیل می دهند و نظام کیهانی یک واحد است که از خدای واحد حقیقی نشأت گرفته و تحت تدبیر همان واحد واقعی اداره می شود و اگر در جهان دو ضد جدای از هم وجود می داشت، باید آنها را دو مبدأ اداره می کرد و این همان است که فرمود: اگر خدایان متعددی در عالم حکومت می کردند، «لذهب کل اله بما خلق»(39) یعنی هر الهی مخلوق خود را به دنبال داشت. و چون هر معلولی مسانخ علت خویش است، اگر دو خدا در عالم باشد، باید در عالم دو رشته جدا و گسیخته از هم باشد: «لو کان فیهما الهة الّا اللّه لفسدتا»(40) و چون فساد نیست و انسجام وجود دارد، معلوم می شود دو ربّ در عالم نیست چه رسد به دو خالق.
مشرکان گرچه توحید خالقی را قبول داشتند، ولی مبتلا به شرک ربوبی بودند. ثنویین، هم به شرک ربوبی و هم به شرک خالقی مبتلا بودند، یعنی به این فکر باطل که در جهان دو خالق وجود دارد، مبتلا بودند البته شرک خالقی ونیز شرک ربوبی مستلزم شرک الوهی و عبادی نیز خواهد بود.
رسول خدا(ص) برهانی همانند برهان قرآن کریم در ردّ ثنویین اقامه کرد و فرمود: اگر دو مدبر در عالم می بود، هر کدام کار خود را تدبیر می کرد و از تدبیر دیگری غافل بود، در نتیجه جهان کنونی، منسجم و هماهنگ نمی بود، و از انسجام و هماهنگی جهان موجود می توان نتیجه گرفت که در جهان بیش از یک خالق و بیش از یک رب و مدبر، نیست. «و هو اللّه لا اله الا هو»(41)
پاسخ رسول اکرم(ص) به بت پرستان
پیامبر اکرم(ص) در پاسخ بت پرستان در آغاز از آنها سؤال کرد که چرا بت ها را می پرستید؟ آن ها در جواب گفتند: ما از راه پرستش بت ها به خدا تقرب پیدا می کنیم. پیامبر از آن ها پرسید، آیا بتان شنونده و مطیع پروردگارشان و پرستنده او هستند تا از طریق تعظیم آن ها به خدا نزدیک شوید؟ بت پرستان گفتند: نه. پیامبر فرمود: چون شما این بت ها را می تراشید، اگر شایسته بود که پرستش شود شما که سازنده بت ها هستید شایسته ترید برای عبادت، زیرا تعظیم شما در برابر بت ها تعظیم موجوداتی نیست که به مصالح شما آشنا، از عواقب کار شما آگاه و در آن چه که شما را به آن تکلیف می کنند دانا باشند و به عبارت دیگر: وقتی بنا باشد در برابر موجوداتی خضوع و خشوع داشته باشید که آن ها معرفت و آگاهی به مصالح شما ندارند، پس چه بهتر که سازنده بت ها را عبادت کنید.
هنگامی که پیامبر اکرم(ص) این مطلب را فرمودند، بت پرستان دچار اختلاف شدند و هر گروهی چیزی گفتند:
گروهی در توجیه بت پرستی خرافاتی را مطرح کرده و گفتند: در حقیقت ما این چوب و سنگ دست تراش خود را نمی پرستیم، بلکه خدای سبحان را می پرستیم. زیرا خدای سبحان در مظاهری از بزرگان بشر حلول کرده و آن موجودات محل حلول خدای سبحان شده اند، ما در حقیقت آن حلول کننده و روح بت ها را می پرستیم نه محلّ را.
عده ای دیگر گفتند: بزرگانی از میان ما رفتند که از قرب الهی برخوردار بودند و چون تقرب به آنها سودمند است. برای گرامی داشت آن ها پیکره یشان را به صورت مجسمه درآورده و در برابر آن که یاد آور قداست ایشان است خضوع و خشوع داریم.
دسته سوم گفتند: وقتی خدای سبحان آدم(ع) را آفرید به فرشتگان دستور سجده داده ما که فرزندان آدم هستیم برای سجده کردن در برابر آدم، از فرشتگان سزاوارتریم، چون در آن صحنه نبودیم تا در برابر آدم سجده کنیم، پیکر و مجسمه ای از وی ساخته، در برابر آن سجده می کنیم، تا در حقیقت در برابر آدم اول سجده کرده باشیم و از این طریق به خدا تقرّب پیدا کنیم، همانطور که شما در برابر کعبه سجده می کنید ما هم در برابر بت ها سجده می کنیم و همانطور که شما در شهرهای دیگر، در مساجد عبادت می کنید و برای هر مسجد، محرابی می سازید که متوجه کعبه است و در محراب به سمت کعبه می ایستید یا به سمت محراب عبادت می کنید، ما نیز در برابر بت ها می ایستیم.
بت پرستان امروز نیز همچون بت پرستان دیروز مثل بودایی ها و بت پرستان هند و... می گویند آن چه ما می پرستیم پیکرهای افراد منزه و مقدّس است.
پیامبر اکرم(ص) پس از شنیدن سخنان بت پرستان به آن ها فرمود: شما بیراهه می روید، زیرا که شما می گویید: خدا در انسان هایی که با این صورت بوده اند حلول کرده است، باید بدانید که ممکن نیست خدای سبحان در موجودی مادی حلول کند، زیرا شرط حلول شی ء در شی ء دیگر، مادی بودن هر دو شی ء است یعنی حالّ و محلّ هر دو باید مادی باشند. مثلاً رنگ و مزه و بو و مانند آن که در میوه حلول می کند یا در ظاهر وروی محل است یا در مجموع ظاهر و باطن و درون آن، و موجود ازلی و قدیم هرگز در موجد مادی حادث حلول نمی کند. زیرا معقول نیست یک موجودی که حادث است و موجودی که ازلی است در یکدیگر حلول کنند و اگر بر فرض حلولی باشد حتماً یا هر دو حادثند یا هر دو ازلی.
این استدلال، ناظر به جمع بین نقیضین است. زیرا او ازلی است و موجود ازلی در حادث حلول نمی کند.
چنان که حرکت و سکون، تغییر، زوال و امثال آن برای موجودات طبیعی ممکن است اما برای موجود ازلی محال است، معلوم می شود که حلول خدا در بت ها محال است.
رسول اکرم(ص) خطاب به بت پرستانی که سرّ بت پرستی خود را تجلیل از مردان مقدّس و مقرّب می دانستند، فرمود: اگر شما در برابر این بت ها خضوع می کنید و شریف ترین عضو یعنی چهره و پیشانی خود را در برابر آن ها بر خاک مالیدید، دیگر برای خدای سبحان چه عظمت و جلالی قایل خواهید بود، و چه کسی به شما دستور داده که در برابر بت ها چنین کرنش و خضوع کنید؟ حضرت خطاب به گروه سوّم که بت پرستی خود را سجده در پیشگاه آدم(ع) دانسته و قضای فاتت به حساب می آورند، فرمود: انسان اگر بخواهد خدا را اطاعت کند، باید به دستور خدای سبحان باشد و اگر دستوری نرسد، خود انسان حق تشریع و ابداع دستور عبادی را ندارد، زیرا این کار هواپرستی است نه خداپرستی اصل پرستش خدا را عقل و وحی تأیید می کند ولی چگونگی پرستش باید از خدای سبحان برسد، همه ما بنده حقیم، خدا به ما دستور داده که «حیث ما کنتم فولّوا وجوهکم شطره»(42) هر جا هستید چهره خود را به سمت خدا نمایید. بنابراین کعبه، معبد، قبله، و مسجود الیه تمام بندگان خداست، سجده ما برای خداست نه برای کعبه. بنابراین سجده برای آدم به دستور خدای سبحان بود، اما شما برای بت پرستی از سوی خدای سبحان دستوری ندارید و ثانیاً ما خدا را سجده می کنیم نه کعبه را، کعبه معبود ما نیست، اما بت ها معبود شماست و چون نمی توانند برای توجیه بت پرستی برهان عقلی یا دلیل نقلی عرضه کنند که خدای سبحان به آنها اجازه بت پرستی داده است، در حقیقت آن ها مجاب شدند، کسی که از صفای باطن و ضمیر برخوردار باشد، وقتی برهان بر او اقامه شود، آن را می پذیرد.
پس از استدلال های پیامبر اکرم(ص) در مقابل پیروان ادیان و مذاهب گوناگون. آن هم با تفکر و اندیشه. پس از گذشت سه روز خدمت پیامبر آمده و به آن حضرت ایمان آوردند آن ها بیست و پنج نفر بودند که از هر فرقه ای پنج نفر و در نهایت گفتند: «ما رأینا مثل حجّتک یا محمّد لنشهد انّک رسول اللّه(ص)»(43) ما تاکنون با استدلالی به قوت و استدلال شما روبرو نشده بودیم و اکنون به رسالت تو شهادت می دهیم و مسلمان می شویم.
با توجه به استدلال پیامبر اکرم(ص) و برهان محکم آن حضرت در برابر پیروان ادیان گوناگون و سرانجام تسلیم شدن آنان، استفاده می شود که ما مسلمان ها در هر زمانی باید با استفاده از سیره آن حضرت در برابر پیروان مذاهب و ادیان با استفاده از برهان و استدلال قویم و موعظه حسنه و جدال احسن برخورد کرده و دل های آنان را متأثر کرده، و به سمت حق یعنی اسلام، سوق دهیم.
پی نوشت ها:ـــــــــــــــــــــــ
44. سوره احزاب، آیه 45 ـ 46.
45. سوره نحل، آیه 125.
46. سوره انعام، آیه 149.
47. سوره یوسف، آیه 108.
48. همان،آیه 24.
49. سوره قصص، آیه 32.
50. سوره نمل، آیه 64.
51. سوره طور، آیه 35 ـ 36.
52. سوره انبیاء ، آیه 22.
53. سوره ملک، آیه 3ـ4.
54. مفردات، ذیل کلمه موعظه.
55. المیزان،ج 12،ص .
56 سوره آل عمران، آیه 64.
57 دعوت به فرمان های توحیدی و الهی.
58 سوره انعام، آیات 151 ـ 153.
59 بحارالانوار، ج 19، ص 8 و 9 و 10.
60 سوره انعام، آیه 121.
61 تفسیر برهان، ج 3، ص 253.
62 سوره عنکبوت، آیه 46.
63 تفسیر برهان، ج 3، ص 253.
64 سوره شوری، آیه 11.
65 سوره فاطر،آیه 15.
66 سوره نساء،آیه 125.
67 سوره فاطر،آیه 15.
68. سوره علق ،آیات 7 ـ 8.
69. سوره انبیاء ، آیه 68.
70. سوره مریم،آیه 93.
71. سوره انعام، آیه 76.
72. سوره قصص، آیه 88.
73. سوره انعام، آیه 79.
74. سوره اسراء، آیه 111.
75. سوره اسراء، آیه 51.
76. سوره انبیاء،آیه 30.
77. سوره بقره، آیه 55.
78. همان، آیه 3.
79. سوره یوسف، آیه 39.
80. سوره یس، آیه 40.
81. سوره آل عمران، آیه 191.
82. سوره مؤمنون، آیه 91.
83. سوره انبیاء، آیه 22.
84. سوره قصص، آیه 70.
85. سوره بقره، آیه 144.
86. بحارالانوار، ج 9، ص 266.
مجله:پاسدار اسلام-مرداد 1385، شماره 296
سیره پیامبر اسلام(ص) و چگونگی دعوت به حق
نویسنده : تهیه و تدوین: حجة الاسلام و المسلمین محمد رضا مصطفی پور ، صفحه 6
آیة اللّه جوادی آملی
تذکر:
مقاله ای که در پیش رو دارید در موضوع سیره پیامبر اعظم(ص) در دعوت به سوی حق است که با مطالعه آن دریافت می شود، بر خلاف پندار مغرضان، پیشرفت اسلام و موفقیت آن حضرت در گرو منطق قوی است نه چیز دیگر: بنابراین، آنان که می گویند رمز پیشرفت اسلام شمشیر و خشونت بوده، سخنی بی اساس و پنداری غرض ورزانه است. حال خواننده محترم را به مطالعه و دقت در محتوای آن فرا می خوانیم.
خدای سبحان در قرآن کریم پیامبر اکرم(ص) را با ویژگی هایی معرفی کرده و فرموده است «انا ارسلناک شاهداً و مبشراً و نذیراً و داعیاً الی اللّه باذنه و سراجاً منیراً»(1) ای پیامبر، تو را فرستاده ایم که گواه و نوید دهنده و هشدار دهنده و باذن پروردگار دعوت کننده مردم به سوی خدا و چراغ نوربخش برای امت باشی.
با توجه به این آیه یکی از وظائف پیامبر بزرگوار اسلام دعوت مردم به سوی خداست، دعوت مردم به سوی خدا ابزار می طلبد، ابزاری که خدای سبحان برای دعوت معرفی کرده است سه تا است: حکمت، موعظه حسنه، جدال احسن «ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن»(2) با حکمت و اندرز نیکو مردم را به سوی پروردگارت دعوت نما و با آن ها به طریقی که نیکوتر است استدلال و مناظره کن.
با استفاده از این آیه نخستین گام برای دعوت مردم به سوی خدا استفاده از حکمت و منطق صحیح و استدلال های حساب شده است، و چون رسالت پیامبر اسلام(ص) بیداری افکار و اندیشه ها و شکوفایی گنجینه های عقلانی است بهترین روش برای تحقق این هدف استفاده از منطق و استدلال و برهان است.
دومین گام برای دعوت استفاده کردن از موعظه حسنه و اندرز نیکوست که به منظور تأثیر گذاری بر عواطف از آن بهره برداری می شود، موعظه زمانی اثر عمیق خود را می بخشد که «حسنه» بوده و به صورت زیبایی اجرا گردد. زیرا اگر دعوت با تحقیر طرف مقابل و حس برتری جویی و همراه با خشونت و مانند آن باشد نه تنها اثر مثبت ندارد بلکه به عکس آثار و پی آمدهای منفی خواهد داشت.
سومین گام برای دعوت به سوی خدا مناظره و جدال احسن است یعنی مناظره ای که با حق و عدالت و درستی و امانت و صدق و راستی باشد و باطل در آن راه پیدا نکند.
از آن جایی که خدای سبحان دارای حجّت بالغه(3) است، رسالت پیامبری که از طرف خدا فرستاده شده باید همراه با استدلال بالغ باشد که در نتیجه امت او نیز از محبت بالغه برخوردار باشد.
چون محور رسالت پیامبران ابلاغ حجت و تمامیت دلیل است، از این رو خداوند رسول اکرم(ص) را به احتجاج های متعدد مأنوس نمود که گاهی با حکمت و برهان عقلی و گاهی با موعظه و خطابه و گاهی با جدال احسن. محاوره و احتجاج می کرد فرق جدال احسن و برهان آن است که اگر مقدمات استدلال از جنبه حق و معقول بودن، مورد استفاده قرار بگیرد آن استدلال برهان نام دارد و اگر از جنبه حق و مقبول و مسلم بودن مورد استشهاد قرار گیرد جدال احسن است.
دعوت به خدا با استفاده از حکمت و موعظه حسنه و جدال احسن، دعوت همراه با بصیرت است، از این رو خدای سبحان به آن حضرت فرمود: «قل هذه سبیلی ادعوا الی اللّه علی بصیرة انا و من اتبعنی؛(4) بگو! ای پیامبر(ص) راه و رسم من چنین است که خود و پیروانم با بصیرت، همه را به سوی خدا می خوانیم.»
در واقع پیامبر اسلام(ص) به امر خدا، آئین و روش خود را مشخص می کند که همه مردم را از روی آگاهی و بصیرت به سوی این طریق دعوت کند. پیروان آن حضرت نیز باید با آگاهی و بصیرت مردم را به سوی آئین الهی دعوت کنند.
بنابراین با توجه به این آیه: هر مسلمان که پیرو پیامبر(ص) است باید با سخن و عملش دیگران را به راه اللّه دعوت کند.
برهان و دعوت به توحید
یکی از راه هایی که برای دعوت مردم به توحید از آن استفاده می شود، برهان است البته برهان در اصطلاح قرآن با آن چه اصطلاح منطقی است از جهت مصداق وسیع تر است، گرچه در اصل مفید علم بودن با مفهوم جامع آن تفاوتی ندارد.
در اصطلاح منطق برهان عبارت از دلیل عقلی است که از مقدّمات یقینی تألیف یافته و نتیجه می دهد که به آن قیاس واجد شرائط می گویند ولی علم شهودی، معجزه و جدال احسن، هیچ یک در منطق مطرح نمی گردد، در قرآن به عنوان برهان مطرح است.زیرا هر یک از آن ها، هم در خود باصر و روشن است و هم سبب روشن شدن مطلبی است که بر آن دلیل اقامه شده است. اطلاق برهان بر علم شهودی مانند: «لولا ان را برهان ربّه»(5) اگر او برهان ربّ را با علم شهودی نمی دید و اطلاق بر معجزه مانند: «فذانک برهانان من ربّک»(6) آن دو معجزه یعنی مار شدن عصا و دست روشن دو برهانی هستند از طرف پروردگار تو.
قرآن کریم آن جا که بر خداشناسی و توحید تام برهان اقامه می کند، گاهی طریق عقلی را ارائه می دهد، زمانی با جدال احسن به آن می پردازد و گاهی با سیر درونی یعنی شهود و فطرت آن را بیان می کند. در برهان عقلی بر معقولیت آن تکیه دارد و در جدال احسن بر مقبولیت آن اصرار می ورزد و در شهود، بر صفا و پاک بودن دل از هوا و هوس تأکید می کند.
از باب مثال خدا به پیامبر(ص) می فرماید که در برابر مشرکان بر صحت شرک برهان طلب کند: «ءاله مع اللّه قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.»(7) آیا شما معتقدید که معبودی با خداست به آن ها بگو اگرچنین اعتقادی دارید دلیل و برهانتان را بیاورید اگر راست می گویید.
برهان در این آیه به معنای قرآنی است یعنی فقط برهان عقلی از آن ها طلب نمی کند که مشرکان باید ادعای خود را با دلیل عقلی مبرهن کنند بلکه این برهان اعم از برهان شهودی یا عقلی یا نقل قطعی است.
نمونه هایی از برهان عقلی
برهان اثبات مبدأ جهان و انسان
1ـ یکی از براهین که پیامبراکرم(ص) در قرآن در برابر بت پرستان اقامه می کند برهان اثبات مبدأ برای عالم است، قرآن می فرماید: «ام خلقوا من غیر شی ءام هم الخالقون، ام خلقوا السموات و الارض بل لایوقنون»(8) آیا آنان بی هیچ مبدأ فاعلی و آفریننده ای آفریده شده اند یا خود خالق خویشند، آیا آن ها آسمان و زمین را آفریده اند، بلکه جویای یقین نیستند و اگر هم شواهد یقینی را بیابند ایقان ندارند.
این آیات دلایل عقلی بر اثبات حضوص مبدأ جهان امکان یا مبدأ افاضه هستی و توحید آن است.
با توجه به این آیات به نظر می رسد، نخست این شبهه را طرح می کند که انسان و جهان خود به خود به وجود آمده اند و مبدئی در پیدایش آن ها نقش نداشته است. آن گاه برای حل این شبهه با قرار دادن انسان در برابر چند سؤال هشدار دهنده، منطق فطری او را بر می انگیزد تا وی با دقّت در این سؤال ها، پاسخ لازم را بر اساس رهنمود وحی به دست آورد. بدین ترتیب که می پرسد: آیا می شود انسان بدون هیچ پدید آورنده ای به وجود آمده باشد؟ آیا ممکن است انسان پدید آورنده خویش باشد؟ اگر انسان خود را پدید آورده باشد، آسمان ها و زمین را که پیش از پیدایش انسان بوده، چه کسی آفریده است؟ آیا آن ها هم به وسیله انسان پدید آمده است؟ خلاصه آن که: 1ـ آیا انسان علت فاعلی ندارد یا دارد. 2ـ اگر علت فاعلی دارد، آیا آن علت، خود اوست یا دیگری؟ 3ـ اگر انسان علت فاعلی خود باشد، آیا علت فاعلی اجرام سپهری و آسمان ها و زمین هم خود اوست؟ قرآن با طرح این سؤال می خواهد انسان تنبیه شده و بگوید: او علت فاعلی دارد و علت فاعلی او خود او نیست، زیرا اگر انسان پدیده و آفریده است بدون شک پدیدآورنده ای دارد و هرگز نمی تواند پدید آورنده خویش باشد بلکه هیچ پدیده ای نمی تواند پدید آورنده خود باشد و نیازمند به مبدأی است که هستی او عین ذات او و ازلی است و چنین موجودی همواره وجود داشته و دارد و پدیده نیست تا بگوئیم محتاج به مبدأ است یا پدید آورنده خویش است.
در جواب سؤال سوم نیز اعتراف می کند که انسان با آن که قدرت خلاقیت دارد و می تواند کارهای زیبا و شگفتی داشته باشد، لکن در خلقت زمین و آسمان کمترین نقشی ندارد، پس در آیات فوق برهان برای اثبات وجود مبدأ برای انسان و جهان، اقامه شده است.
2ـ برهان تمانع
یکی از براهین متقن و خلل ناپذیر قرآن کریم و توحید، پروردگار عالم، برهان تمانع است که از آیه 22 سوره انبیاء است که غرض اصلی آن اثبات توحید ربوبی و یگانه بودن مدبّر عالم است. آیه می فرماید: «لوکان فیهما آلهة الا الله لفسدتا»(9) اگر در آسمان و زمین، خدایان دیگر جز اللّه بود فاسد می شدند.
این آیه به ضمیمه آیه سوره ملک، استدلال تام عقلی و قیاس استثنایی است که مقدمه شرطی آن در سوره انبیاء و مقدمه حملی آن در سوره ملک قرار دارد، در سوره انبیاء فرمود: «اگر جز خداوند، خدایانی دیگر بود زمین و آسمان تباه می شد و در سوره ملک فرمود: در گستره خلقت ناهماهنگی و نقصان نخواهی یافت: «ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت، فارجع البصر هل تری من فطور، ثم ارجع البصر کرتین ینقلب الیک البصر خاسئاً و هو حسیر»(10) در آفرینش خدای بخشایشگر هیچ فوت و زوال و ناهمانگ و تفاوتی نمی بینی، باز در نظام مستحکم آفرینش بنگر، هیچ خلل و کاستی در آن نتوان یافت، باز دوباره بنگر تا دیده زبون و خسته سوی تو بازگردد، وقتی کمترین ناهماهنگی و بی نظمی و کوچک ترین خلل و ناسازگاری در سراسر گیتی یافت نشود و مجموعه نظام آفرینش دارای همبستگی و وابستگی باشد، قطعاً هیچ نوع تباهی و فساد برای آسمان و زمین نخواهد بود.
با تلفیق این دو آیه صورت قیاس استثنایی چنین خواهد بود: اگر غیر از خدا در عالم، مدبّران دیگری بوده و باشند، حتماً عالم تباه خواهد شد، لیکن هیچ گونه فساد و کمبودی در عالم نیست. پس غیر از خدا مدبّر دیگری برای عالم نیست.
ناگفته نماند: مراد از فساد و تباهی در عالم، در هم ریختن سازمان عالم هستی و فروپاشی نظام تکوینی است نه صرف ناهنجاری های اجتماعی و نابسامانی های اقتصادی و فرهنگی.
خلاصه آن که: 1ـ وحدت عالم و انسجام جهان موجود محرز و مسلّم است. 2ـ تعدد مبدأ تصمیم در تکثر مصدر تدبیر، مستلزم جمع دو نقیض است، زیرا از دو مبدأ متفاوت و دو مصدر متباین یک اثر منسجم و هماهنگ صادر نخواهد شد و جهان کنونی هم واحد باشد و هم نباشد و هم منسجم و هماهنگ باشد و هم نباشد با جمع دو نقیض است و بطلان آن اوّلی که فوق بدیهی است. 3ـ تعدد خداوند با وحدت رویه مستلزم اوصاف متعدد و متباین است. زیرا وقتی خدایان در جوهر ذات و حقیقت وجود، از هم متمایز باشند باید صفات ذاتی آنان نیز متفاوت باشد. چون صفات ذاتی خدا عین ذات اوست، در نتیجه علم واراده هر یک از خدایان غیر از علم و اراده دیگری است و نظام علمی و مقام تدبیر غیر از نظام و تدبیر دیگری است و شک نیست که نظام عینی تابع نظام علمی و ارادی مبدأ فاعلی است و موجود خارجی معلول علم و اراده فاعل بالذات اند.
4ـ بنابراین با تعدد خدایان متمایز و مستقل و متفاوت، با علم و اراده متمایز باید چند نظام عینی متمایز و ناهماهنگ و متباین وجود داشته باشد و حال آن که جز یک عالم هماهنگ و منسجم وجود ندارد. پس آفریدگار و مدبر عالم واحد است، تا اینجا دو نوع برهان به عنوان شاهد مطرح شد که پیامبر اکرم(ص) از آن به عنوان وسیله دعوت به خدا مورد استفاده قرار داده است.
در قرآن کریم براهین فراوانی توسط پیامبراعظم اسلام(ص) درباره توحید و معاد و رسالت اقامه شده است که به همین مقدار بسنده می شود.
موعظه حسنه و دعوت به خدا
یکی از ابزارهایی که پیامبراکرم(ص) از آن برای دعوت به خدا استفاده کرده است موعظه حسنه است.
موعظه آن است که کارهای نیک طوری یادآوری و بیان شود که قلب شنونده از شنیدن آن بیان رقت پیدا کند و در نتیجه تسلیم گردد.(11) و به گفته مرحوم علامه طباطبائی موعظه عبارت است از بیانی که نفس شنونده را نرم و قلبش را به رقت درآورد و آن بیانی خواهد بود که آن چه مایه صلاح حال شنونده است از مطالب عبرت آموز که آثار پسندیده و ثنای جمیل دیگران را در پی دارد، دارا باشد(12) البته چون قرآن موعظه را به حسنه مقید کرده است نشان می دهد برخی مواعظ، حسنه نیستند و موعظه حسنه، موعظه ای است که توسط انسانی که عامل به حق است و نه فقط به زبان به حق دعوت می کند، انجام گیرد. حسن موعظه از جهت اثر آن در احیاء حق مورد نظر است و حسن اثر وقتی است که واعظ خودش به آن چه وعظ می کند متعظ باشد. از آن گذشته در وعظ خود، آن قدر حسن خلق نشان دهد که کلامش در قلب شنونده مورد قبول بیفتد، قلب با مشاهده آن خلق و خوی، رقّت یابد و گوشش آن را یافته و چشم در برابر وی خاضع شود.
پیامبر اکرم(ص)در قرآن کریم از روش موعظه حسنه فراوان استفاده کرده است که به چند نمونه آن اشاره می شود.
1ـ دعوت اهل کتاب به توحید
در سوره آل عمران خطاب به اهل کتاب فرمود: «قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الّا نعبد الّا اللّه و لانشرک به شیئاً ولایتخذ بعضنا بعضاً اربابا من دون اللّه، فان تولّوا فقولوا اشهدوا بانّا مسلمون؛(13) بگو اهل کتاب! بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است، که جز خدای یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم و بعضی از ما بعض دیگر را غیر از خدای یگانه به خدا نپذیرد، هرگاه از این دعوت سرباز زنند، بگویید گواه باشید که ما مسلمانیم.
پیامبر اکرم(ص) در این آیه از زبان موعظه حسنه استفاده کرده است و به دعوت اهل کتاب پرداخته است زیرا:
اولاً: این آیه پس از دعوت به مباهله و لعن گروهی از اهل کتاب که در آیه قبل مطرح شد تعبیر بسیار محترمانه «یا اهل الکتاب» را که حاکی از اسرار برابر قهر است، استفاده کرد و خطاب «یا اهل الکتاب» جاذبه ویژه ای دارد و نشان می دهد که خدای سبحان پس از مباهله همه راه های نجات را نبسته است بلکه راه نجات باز است.
ثانیاً: تعبیر به «تعالوا» نشان می دهد که دعوت کننده هرچند خود در بلندی است لکن در مقام دعوت به گونه ای سخن می گوید که گویا
هنوز بالا نرفته است. زیرا با تواضع که سیره و رفتار اجتماعی رسول خداست، آمیخته است و متواضعانه سخن گفتن باعث جاذبه بیشتر سخنان برای هدایت به صراط مستقیم است.
ثالثاً: از مقبولات طرف مقابل استفاده می کند یعنی باور به اصل توحید مقبول پیروان ادیان الهی است که آدمیان می توانند بر اساس اعتقاد به باور مشترک به وحدت برسند.
رابعاً: در پایان آیه فرمود: اگر آن ها بعد از این دعوت منطقی به سوی نقطه مشترک توحید، سرتابند و رویگردان شوند بگویید: گواه باشید که ما مسلمان و تسلیم حق هستیم چون راه مشخص و حق است و بدانید جدایی شما آسیبی به ما نمی رساند.
در واقع مجموعه این مطالب نشان می دهد که پیامبر(ص) در دعوت از شکل موعظه استفاده کرده است گرچه مدعوالیه یعنی آن چه به آن دعوت شده برهان است که این موعظه برای پذیرش برهان است.
در سوره مبارکه انعام خدای سبحان پس از نفی احکام ساختگی مشرکان آن ها را به احکام الهی دعوت می کند و در آن از بیان موعظه استفاده می کند و می فرماید: «قل تعالوا اتل ها حرّم ربکم علیکم الّا تشرکوا به شیئاً و بالوالدین احسانا و لاتقتلوا اولادکم من املاق نحن نرزقکم و ایّاهم ولاتقربوا الفواحش ماظهر منها و مابطن ولاتقتلوا النفس التی حرّم اللّه الّا بالحق ذلکم وصّیکم به لعلّکم تعقلون، و لا تقربوا مال الیتیم الّابالتی هی احسن حتی یبلغ اشتدّه واوفوا الکیل و المیزان بالقسط لاتکلف نفسا الّا
وسعها و اذا قلتم فاعدلوا و لوکان ذاقربی بعهد اللّه اوفوا ذلکم وصّیکم به لعلّکم تذکّرون، و ان هذا اصراطی مستقیما فاتبعوه و لاتتّبعوا السبل فتفرّق بکم عن سبیله ذلکم وصّیکم به لعلّکم تتّقون»(14) بگو بیائید آن چه را پروردگارتان بر شما حرام کرده است، برایتان بخوانم، اینکه چیزی را شریک خدا قرار ندهید و به پدر و مادر نیکی کنید، و فرزندانتان را از ترس فقر نکشید، ما شما و آن ها را روزی می دهیم و نزدیک کارهای زشت و قبیح نروید چه آشکار باشد و چه پنهان و نفسی را که خدای سبحان محترم شمرده به قتل نرسانید. مگر به حق و از روی استحقاق، این چیزی است که خدای متعال شما را به آن سفارش کرده تا تعقّل کنید و به مال یتیم جز به نحو احسن و برای اصلاح نزدیک نشوید تا به حد رشد برسد و حق پیمانه و وزن را به عدالت ادا کنید، هیچکس را جز به مقدار توانایی تکلیف نمی کنیم و هنگامی که سخنی می گویید، عدالت را رعایت نمایید، حتی اگر در مورد نزدیکان بوده باشد، این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش می کند تا متذکر شوید.
و این که این راه مستقیم من است از آن پیروی کنید و از راه های مختلف و انحرافی پیروی نکنید که شما را از راه حق دور می سازد، این چیزی است که خدای سبحان شما را به آن سفارش می کند تا پرهیزکار شوید.
جالب است که توجه داشته باشیم داستانی نقل شده که این آیات تأثیر فوق العاده ای در نفوس شنوندگان داشته است و دو نفر از اهالی مدینه به نام اسعدبن زراره و ذکران بن عبد قیس با شنیدن این آیات مسلمان شدند و از پیامبر(ص) درخواست کردند تا فردی را به مدینه اعزام کند که اسلام را به مردم تعلیم داده به اسلام دعوت نماید و پیامبر نیز مصعب بن عمیر را به همراه آن ها به مدینه فرستاد که با رفتن او چهره مدینه دگرگون شده است.(15)
3ـ موعظه حسنه و جامع ترین برنامه اجتماعی، یکی از آیاتی که نمونه ای از جامع ترین تعلیمات اسلام در زمینه مسائل اجتماعی و انسانی و اخلاقی را بیان کرده آیه زیر است: «ان اللّه یامر بالعدل و الّاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلّکم تذکرون»(16) خدای متعال فرمان می دهد به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان، و از فحشاء و منکر و ظلم و ستم نهی می کند، خداوند به شما اندرز می دهد شاید متذکّر شوید. احیاء اصول سه گانه عدل و احسان و ایتاء ذی القربی و مبارزه با انحرافات سه گانه فحشاء و منکر و بغی در سطح جهان کافی است که دنیایی آباد و آرام و خالی از هرگونه بدبختی و فساد بسازد. از این رو از مسعود نقل شده است که این آیه جامع ترین آیات خیر و شر در قرآن است.
آیات موعظه در قرآن فراوان است به ویژه از خود قرآن در آیات به موعظه یاد شده است.
جدال احسن و دعوت به حق
یکی از ابزارهای دعوت توسط پیامبر اسلام(ص) جدال احسن است.
جدال عبارت است از دلیلی که صرفاً برای منصرف نمودن خصم از آن چه بر سر آن نزاع می کند به کار گرفته شود بدون آن که خاصیت روشنگری حق را داشته باشد، در واقع در مقام جدل، آن چه را که خصم خودش به تنهایی و یا او و همه مردم قبول دارند استفاده و اخذ کنیم و با همان ادعایش را رد کنیم چه آن چه را قبول دارند حق باشد یا باطل. ولکن چون مجادله و مناظره ای که در آن از مسلمات باطل استفاده شود احیاء باطل است نه احیاء حق. از این رو جدال مقیّد به قید احسن شده است زیرا اگر از راه جدال دعوت می کند باید از هر سخنی که خصم را بر رد دعوتش تهییج می کند و او را به لجبازی و عناد وادار می کند پرهیز کند و مقدمات کاذب و باطل را، هرچند خصم آن را راست بپندارد مورد بهره برداری قرار ندهد و نیز باید از بی عفّتی در کلام و سوء تعبیر اجتناب کند و به مقدسات طرف مقابل توهین نکند و فحش و ناسزا نگوید و از هرچه که خلاف حق است دوری گزیند زیرا در صورت استفاده از باطل گرچه حق را احیاء کرده است اما با احیاء باطل و کشتن حقی دیگر احیاء کرده است.
شایان توجه است که جدال به سه قسم بد، خوب و خوب تر تقسیم می شود که در مقام دعوت فقط استفاده از جدال خوب تر رواست زیرا افرادی که معاند و لجبازند و باطل را سرمایه خود کرده و می خواهند با آن حق را سرکوب نمایند، مردمی هستند که آراء باطل در دلهاشان رسوخ نموده است، از این رو تنها راه مقابله با آن ها و دعوت آن ها، بهره برداری از مجادله احسن است.
ریشه جدال احسن و جدال باطل
لازم به تذکر است که از نظر قرآن ریشه جدال احسن وحی و الهام الهی و حکمت طلبی است و ریشه جدال باطل القائات شیطان رجیم و حمیت خواهی و عصبیت طلبی است، «انّ الشیاطین لیوحون الی اولیائهم لیجادلوکم و ان اطعتموهم انکم لمشرکون»(17) شیطان ها به دوستان خود مطالبی مخفیانه القاء می کنند تا با شما مجادله کنند و اگر از آن ها اطاعت کنید شما هم مشرک خواهید شد.
چون جدال در مسائل فکری از مقدمات وهمی و خیالی و در مسائل علمی از تعصب و حمیت باطل (که هر دو خصلت از ابزار شیطان است) سرچشمه می گیرد، اگر کسی حق را نفهمیده و گرفتار عصبیت شده، در تحت ولایت شیطان قرار دارد و دارای جدال باطل است.
چگونگی جدال رسول خدا
خدای سبحان پیامبرش را به جدال احسن امر فرمود و او نیز آن امر را امتثال کرد.
روزی در محضر امام صادق(ع) سخن از جدال به میان آمد که آیا رسول خدا(ص) اهل جدال بودند یا از آن نهی می کردند: امام(ع) فرمود: رسول خدا به طور مطلق از جدال نهی نکرد بلکه طبق دعوت خدای سبحان به جدال احسن، سیره آموزنده آن حضرت، حفظ جدال احسن و ترک جدال غیر احسن بود و پیروانش را نیز از جدال غیر احسن باز می داشت.(18) «و لاتجادلوا اهل الکتاب الّا بالّتی هی احسن»(19) تو و پیروانت با اهل کتاب جز با جدال احسن جدال نکنید.
معیار جدال احسن
از امام صادق(ع) پرسیدند، جدال غیر احسن چیست؟ آن حضرت فرمود: جدال غیر احسن و نازیبا و ناپسند آن است که در اثر ضعف فکری خود، حقی را انکار کنید و یا باطلی را بپذیرید یا در اثر سوء استفاده از ضعف فکری رقیب چنین کاری را انجام دهید.(20)
وقتی کسی اهل تفکر و استدلال نبود، ناچار جاهلانه سخن می گوید، گاهی حق رقیب را انکار می کند، گاهی باطلی را که رقیب ارائه می دهد، می پذیرد، این جدال غیر احسن است.
اما جدال احسن آن است که مقدمات حق مبرهن بوده مورد پذیرش و تسلّم طرف مقابل باشد و به عبارت دیگر حق مقبول جدال احسن است.
نمونه ای از جدال احسن رسول خدا(ص)
روزی عده ای از صاحبان مذاهب گوناگون نزد رسول خدا(ص) باریافتند و هر کدام سخنی گفتند، یهودیان می گفتند عزیر فرزند خداست، تو اگر ادعای ما را پذیرفتی، باید از ما تبعیّت کنی، زیرا ما در این مطلب حق و صحیح پیشگام تر از تو هستیم و اگر این مطلب را نپذیرفتی مابه مبارزه فکری و مخاصمه با تو برمی خیزیم.
مسیحیان گفتند: عیسی فرزند خدا و با خدا متحد است، ما برای مناظره آمده ایم، تو اگر دعوت ما را پذیرفتی باید تابع ما باشی زیرا درتشخیص حق پیشگام تر از تو بودیم و گرنه با تو به مناظره برمی خیزیم.
مادیین و ملحدان گفتند: اشیاء ابتداء و انتها ندارد و چون عالم ماده ازلی است نیاز به فاعل ندارد، زیرا تحولات و تطورات در شکل ظاهری جهان ماده است نه در ذات ماده ازلی، اگر تو این معنا را پذیرفتی باید تابع ما باشی در غیر این صورت با تو به مبارزه فکری برمی خیزیم.
ثنویه و دوگانه پرستان گفتند: نور و ظلمت دو مبدأ برای عالم هستند خیرات را به نور و شرور را به ظلمت نسبت می دهیم، آن ها نیز همان سخن یهودیان و دیگران را گفتند.
مشرکان حجاز نیز گفتند: جهان خالقی دارد و آن خداست. اما تدبیر امور آن را بت ها به عهده دارند و احترام و عبادت آن ها سودمند بوده و انسان را از زیان می رهاند، آن ها نیز مانند دیگران گفتند ما برای مناظره آمده ایم باید از ما پیروی کنی، در غیر این صورت باتو مبارزه خواهیم کرد.
رسول خدا(ص) پس از استماع سخنان پیروان مذاهب، در پاسخ فرمود: «آمنت باللّه وحده لاشریک له و کفرت بالجبت و بکل معبود سواه» به خدای یگانه بدون شریک ایمان دارم و به جبت و هر معبودی غیر خدای سبحان کفر می ورزم، من هم به اصل وجود مبدأ هستی معتقدم و هم به وحدت آن، آنگاه فرمود: آیا من سخن شما را بدون حجت بپذیرم یا آن را بابرهان قبول کنم؟ من حجت خدا هستم و حجت خدا نه بدون برهان سخن می گوید: و نه بدون برهان سخن کسی را می پذیرد.
پاسخ پیامبر به یهودیان
رسول اکرم(ص) به یهودیان فرمود: «اگر حق به برهان متکی است، شما که مدعی هستید، عزیر فرزند خداست، دلیلی بر فرزندی عزیر ذکر کنید. گفتند دلیل آن است که او تورات را احیاء کرده و در خاطره ها و کتاب ها زنده نگه داشته است، بعد از آن که از خاطره ها و کتاب ها رخت بربسته بود، پس هیچ کس جز او سمت او را که همان فرزندی خداست نخواهد داشت.
رسول خدا(ص) ابتدا اصل موضوع را تحلیل کرد، آن گه به نقد و بررسی آن پرداخت حضرت فرمود: منظورتان از این که می گویید، عزیر فرزند خداست چیست؟ اگر منظور فرزندی مادی است، آن طور که هر پدر جسمانی پسر مادی دارد، این معنا از نظر عقل بر خدای سبحان محال است و شما هم محال بودن آن را می پذیرید زیرا خدا همسری ندارد، چیزی از خدا جدا نشده و خدا از چیزی جدا نشده، او بسبیط محض و مجرد صرف است. همتا و همسر و زاد و ولد ندارد، آن چه شما می گویید: مستلزم تجسم مادیت و ترکّب است که هم عقل آن را محال می داند و هم وحی و کتاب های آسمانی و هم موسی کلیم و هم شما محال بودن آن را می پذیرید. و اگر منظورتان فرزندی تشریفی و کرامت است، مانند آن که استاد فرزانه و حکیم درباره شاگرد هوشمندش بگوید: او فرزند من است نه به معنای ولادت در این صورت نیز قابل نقض است. زیرا اگر شما عزیر را فرزند خدا می دانید و موسی را فرزند خدا ندانید با این که اصل تورات و دین یهود را آورده است و عصای معروف و ید بیضاء و آیات و بینات دیگر چون غرق کردن آل فرعون از ره آورد موسی کلیم بود، اگر عزیر را پسر خدا دانستید، لقب بالاتری را باید به موسای کلیم بدهید. زیرا اگر استاد دانشمندی به شاگرد هوشمند خود بگوید: فرزند من، به هوشمندتر می گوید: برادر من چه این که به افضل از خود می گوید: استاد من، شما هم درباره موسای کلیم باید بگویید او برادر خداست.
چون مقام برادر بالاتر از مقام پسر است و مقام موسی هم بالاتر از مقام عزیر است اگر آن مقدار کرامت عزیر باعث شود که او فرزند خدا باشد. کرامت موسای کلیم که از او به مراتب بیشتر است باید باعث شود که او برادر و رفیق خدا باشد در حالی که شما این تعبیر را درباره عزیر دارید و درباره موسای کلیم هرگز جایز نمی دانید.
این پاسخ در واقع جدال احسن بود و وقتی سخن رسول خدا(ص) به اینجا رسید: گفتند: ای محمّد(ص) به ما مهلت بده تا در این زمینه بیندیشیم. حضرت فرمود به شما مهلت دادم، اما از تعصب و جمود بکاهید و بر انصاف و تفکر بیفزایید، تا خداوند شما را هدایت کند، در واقع رسول اکرم(ص) به آن ها توصیه کرد که اهل نظر و تحقیق باشند نه تقلید.
پاسخ پیامبر به مسیحیان
با توجه به این که مسیحیان گفته بودند: عیسی فرزند خدا و متحد با اوست، رسول خدا در پاسخ آن ها فرمود: این که شما می گویید: خدابا عیسی متحد شده، برای این که از ابتدای محاوره موضوع آن شناخته شود، اتحاد را معنا کنید، آیا منظور شما از اتحاد حقیقی است؟ و یا کنایه از کرامت و بزرگداشت؟ اگر منظور شما اتحاد حقیقی است، اتحاد حادث با قدیم و ممکن با واجب محال است، چون یا مستلزم جمع بین حدوث و قدم(جمع بین نقیضین) است و یا تبدیل حادث به قدیم و قدیم به حادث که هر دو مستحیل است.
توضیح مطلب: «قدیم» یعنی موجودی که مسبوق به عدم یا غیر نیست و «حادث» یعنی موجودی که مسبوق به عدم یا غیر است. اتحاد قدیم و حادث، یعنی شی ء معیّن در حالی که قدیم است، حادث باشد و در حالی که مسبوق به عدم نیست، مسبوق به عدم باشد جمع بین نقیضین است. و چیزی که قبلاً قدیم بود، بدل به حادث شود، یعنی چیزی که قبلاً مسبوق به عدم نبود، مسبوق به عدم گردد. نیز مستحیل است زیرا چیزی که نبود، هرگز تبدیل به بود نخواهد شد، اگر چیزی سابقه عدم نداشت، دیگر برای او سابقه عدم، فرض صحیح ندارد. اگر چیزی به خود متکی بود و مسبوق به غیر نبود، دیگر ممکن نیست مسبوق به غیر گردد. زیرا اگر هستی چیزی عین ذات او بود، نه مسبوق به غیر است و نه مسبوق به عدم، و این ذات هم قابل تغییر و تحول نیست. و اگر هستی چیزی عین ذات او نبود، به یقین مسبوق به غیر و عدم خواهد بود و چیزی که مسبوق به غیر و عدم است، نمی تواند مسبوق به غیر و عدم نباشد.
بنابراین، شی ء واحد در حالی که واحد است نمی تواند هم قدیم و هم حادث باشد و شی ء قدیم نمی تواند به حادث تحول یافته و یا شی ء حادث به قدیم متحول گردد. پس اگر منظور شما
از اتحاد، معنای حقیقی آن باشد، این محال است چه به صورت جمع و یا به صورت تحول و انقلاب؛ لذا فرمود: چون خدای سبحان قدیم است و عیسای مسیح حادث است و عیسی،مسبوق به عدم و غیر است و خدای سبحان، مسبوق به عدم و غیر نیست، اگر خدای قدیم بخواهد حادث بشود، دو صورت دارد که هر دو صورت آن چنانکه بیان شد مستحیل است و ریشه قرآنی مسئله نیز همان است که فرمود: «لیس کمثله شی ء».(21) خدای سبحان غنی محض است بنابراین نیازی به غیر ندارد، پس هستی او عین ذات اوست و در این صورت نه سابقه عدم دارد و نه مسبوق به غیر است و نمی تواند با محتاج که مسبوق به عدم و غیر است، متحد باشد.
اینکه فرمود: «یا أیها الناس أنتم الفقراء الی اللّه و اللّه هو الغنی الحمید.»(22) اختصاص به غیر عیسی ندارد، بلکه عیسی و غیر عیسی در این حکم یکسانند، همه ممکن ها مسبوق به غیر و محتاج به خدا هستند.
اما اگر مراد شما از این اتحاد، کرامت است، زیرا عیسی(علیه السلام) موجودی کریم و برجسته است، در نقض این حکم باید گفت: این کرامت، اختصاصی به حضرت مسیح ندارد، زیرا انبیای دیگر چون ابراهیم، نوح، آدم و...(علیهم السلام) هم از کرامات برخوردار بوده اند. چگونه درباره انبیای دیگر، قایل به اتحاد نشدید اما در خصوص عیسی(علیه السلام) سخن از اتحاد به میان آوردید؟ بعد از ارائه این برهان، عده ای از ترسایان ساکت شدند و به یکدیگر نگاه کرده برخی از آنان گفتند: همان طور که خداوند در قرآن، ابراهیم را خلیل خود معرفی کرد، «واتخذ اللّه ابراهیم خلیلاً»(23) عیسی(علیه السلام) را هم به عنوان فرزند خود گرامی داشت. حضرت رسول (ص) فرمود: این قیاس مع الفارق است زیرا خلیل بودن ممکن است، اما فرزند بودن و متحد شدن با خدا محال است. ممکن است انسانی بر اثر کمال علمی و عملی خلیل اللّه بشود ولی اتحادش با خدا مستحیل است.
معنای خلیل
خلیل یا از «خَلّت» به معنای فقر و نیاز است و یا از «خُلّت» به معنای رازداری و رازدانی است، اگر به معنای فقر و نیاز باشد ابراهیم را خلیل می گویند، برای اینکه احساس کرد که به غیر خدا محتاج نیست، گرچه همه نیازمند به خدا هستند «یا أیها الناس أنتم الفقراء الی اللّه»(24) لیکن عده ای آن را ادراک می کنند و عده ای درک نمی کنند. آنها که ادراک نمی کنند، یا به خود متکی هستند و یا به دیگران و آنها که فقر عمومی را درک می کنند و سراسر جهان را فقیر و نیازمند می دانند، نه به خود متکی هستند و نه به غیر خدا تکیه می کنند بر خلاف کسی که این حقیقت را نفهمیده خود را غنی یا مستغنی می پندارد و طغیان می کند: «انّ الانسان لیطغی* أن رآه استغنی»(25) ابراهیم خیلیل(علیه السلام) این واقعیت را مشاهده نمود یعنی فهمید که نیازمند است. تنها خدای سبحان می تواند نیازهای او را رفع کند.
کسی که خود را بی نیاز بپندارد یا نیازمند بداند اما گمان کند دیگری یا دیگران، توان رفع نیاز او را دارند، حقیقت خود رانشناخته است، زیرا واقعیت انسان و هر موجود ممکن دیگر، عین فقر به خدا و ربط به اوست، وقتی خود را نشناخت به یقین خدا را هم نشناخته است، نه از آیات آفاقی خدا اطلاعی دارد و نه از آیات انفسی وی سهمی برده است، اما ابراهیم(علیه السلام) خود را شناخته، در سرّاء و ضرّاء فقط به خدا تکیه کرد، آن روز که ظفرمندانه بتها را شکست، فقط به خدا متکی بود، آن روزی هم که محکوم به آتش شد، «حرّقوه و انصروا الهتکم»(26) جز به خدا تکیه نکرد، می گویند: وقتی جبرئیل عرض کرد من مأمورم به خواسته های تو پاسخ دهم، در حالی که او را به آتش می انداختند، فرمود، من محتاجم، ولی نه به تو زیرا تو نیز مانند من محتاجی و قدرتی که داری قدرت خداست که در تو ظهور کرده است.
«ان کل من فی السموات و الأرض الّا آتی الرحمن عبداً»(27): هیچ موجودی در آسمان و زمین یافت نمی شود جز اینکه ازجهت ذات، صفت و فعل، نیازمند خداست و این عبودیت به عنوان فقر ذاتی، از هر سه جهت، فراگیر هر موجود ممکن است، لذا خلیل خدا که از توحید ناب برخوردار است گفت: حتی سؤال هم نمی کنم، زیرا علم خدا به حال من کافی است و نیازی به سؤال نیست و این مقام از برجسته ترین مقامات کسانی است که در اثر آگاهی فوق العاده، حتی در محضر خداوند به خود اجازه سؤال هم نمی دهند، زیرا می دانند خدای سبحان که ولیّ محض است، آنها را اداره می کند، تنها تحت ولایت خدای سبحان هستند و خدای سبحان هم که فعال ما یشاء است، جز حکمت و مصلحت چیزی نمی خواهد و کاری نمی کند، گرچه اگر اذن خاص صادر گردد خواسته خود را با او در میان می گذارند.
ابراهیم خلیل(علیه السلام) در کمال انقطاع، به خدای سبحان توکّل کرد و از این جهت خلّت و فقر خود را به او سپرد تا آن غنی محض، به فقرش پاسخ مثبت دهد. و چون در خَلّت منقطع و در احساس نیاز، کامل بود و در رفع نیاز، به خدا تکیه و به علم خدا بسنده کرد، حتی رفع نیاز را به زبان هم نیاورد، از این جهت خلیل اللّه شد.
و اگر خلیل از خُلّت باشد، به معنای دوستی، رازداری و رازدانی است. چون ابراهیم خلیل از اسرار الهی با خبر بود و از ملکوت خدا مستحضر شد، خُلّت و دوستی با خدا سراسر وجودش را پر کرد، زیرا او از هرچه غیر خدا بود، دل کند و آن را «آفل» دانست و آفل را شایسته خُلّت و محبت نیافت و اعلام داشت که «لا احبّ الآفلین»(28) یعنی محبت و خُلت من فقط از آن خداست که افول و غروب ندارد و از این جهت خلیل اللّه شد، زیرا او در پی انتخاب دوست بود و فهمید چیز یکه هستی او عین ذاتش نیست، شایسته خُلت و محبت نیست، لذا به غیر خدا دل نبست.
جمله «لا أحب الافلین» در قرآن به عنوان شعار توحیدی ابراهیم خلیل، مطرح است، زیرا چیزی که هستی او عین ذات او نیست سرانجام در مرتبه ای از مراتب هستی، گرفتار افول و غروب خواهد شد، چنانکه در مرحله ای هم گرفتار افول و غروب بوده است «کل شی ء هالک الّا وجهه»(29) محکوم به هلاکت بودن، برای همگان است، یا پیش روی دارند و یا پشت سر گذاشته اند و تنها فیض منبسط حق است که افول ندارد و زوال پذیر نیست و چون ابراهیم خلیل هستی اش را متوجه وجه اللّه کرده که از گزند افول مصون است، محبوبی جز امر واقعی و دوستی جز امر زوال ناپذیر نیافت و گفت: «انّی وجهت وجهی للّذی فطر السموات و الأرض»(30) و از این جهت خلیل اللّه شده است و خلیل خدا شدن، غیر از متحد با خدا شدن است.
عیسی نیز نه فرزند خداست و نه متحد با او، زیرا ولادت، امری است تکوینی و غیر از کرامت است. اگر موجودی، فرزند موجود دیگر بود، در همه حالات این مسئله صادق است. چه او صالح باشد چه غیر صالح، ولی چون خدای سبحان منزه از تولید است، هرگز والد و ولد نخواهد بود. «لم یتخذ ولداً و لم یکن له شریک فی الملک و لم یکن له ولیٌّ من الذّل»(31)
پس خدای سبحان، خلیل دارد (صفت ثبوتی) ولی فرزند ندارد و با چیزی هم متحد نیست(صفت سلبی). وقتی سخنان رسول خدا(ص) به اینجا رسید گروهی از مسیحیان که در محضر محاوره حاضر بودند، به یکدیگر نگاه کرده یکی از آنها گفت: فرزند شدن و پدری و پسری، درکتابهای آسمانی آمده است، در بعضی کتابها آمده که عیسای مسیح(ع) گفت:
«انی أذهب الی أبی» من به سوی پدرم می روم، معلوم می شود(معاذ اللّه) عیسی فرزند است و خدا پدر او! رسول خدا(ص) فرمود: در آن کتاب آمده است که «انی أذهب الی أبی و أبیکم»: من به طرف پدر خود و شما می روم. یعنی اگر منظور از اُبوّت، خدای سبحان است، مبدئیت خدا اختصاصی به عیسی ندارد. پس اگر به معنای فرزند ظاهری باشد، همه باید فرزند خدا باشند، در حالی که چنین نیست، و اگر به معنای کرامت باشد(فرزندی معنوی) همه انبیاء و اولیاء از آن برخوردارند، در حالی که شما این کرامت را فقط برای عیسی می دانید.
بنابراین اولاً در گفتار منقول از حضرت مسیح(ع) «انی أذهب الی أبی و أبیکم» است. ثانیاً هر معنایی که برای أُبوّت ذکر شد، مشترک بین عیسی و غیر عیسی است. ثالثاً شاید منظور از «أب» آدم یا نوح یا ابراهیم باشد که شیخوخیت و سمت پدری نسبت به همه انبیای بعدی دارند.
مسیحیان حاضر در جلسه چاره ای جز سکوت نداشتند، چون نه راه حکمت برای آنها باز بود و نه راه جدال احسن. وقتی مشرکان در قبال برهان قاطع قرار گرفتند، گاهی به فطرت توحیدی خود برمی گردند و به تفکر می پردازند.
خدای سبحان می فرماید: وقتی تو برهان قاطع اقامه کردی، آنها سرافکنده شده به فطرت اصلی خویش باز گشته و نمی توانند چیزی در جواب تو بگویند. «فسینغضون الیک رؤسهم»(32) مسیحیان نیز همانند یهودیان، مجاب شده سخن قابل طرحی نداشتند.
پاسخ رسول اکرم(ص) به ملحدان
ملحدان، اصالت را به ماده داده و آن را ازلی می پنداشتند و برای جهان، آغاز و انجام، مبدأ و معادی قایل نبودند و قهراً وحی و رسالت را انکار می کردند زیرا اگر مبدئی نباشد، رسول و فرستاده ای هم از ناحیه آن مبدأ نخواهد بود، پذیرش وحی و رسالت بعد از پذیرش مبدأ است.
قرآن کریم گاهی رسالت را از راه مبدأ جهان و ربوبیت عالم اثبات می کند می فرماید: چون خدا رب العالمین است باید همه چیز از جمله انسان را بپروراند و تربیت انسان جز از راه قانون میسر نیست لذا قانون را به وسیله انبیاء ابلاغ می کند. و گاهی ضرورت وحی و رسالت را از راه ضرورت معاد اثبات می کند، به این ترتیب که، چون جهان هدف دارد و بشر پس از مرگ به عالم حساب و کتاب خواهد رفت و از طرفی هم نمی داند چه چیزی در آنجا سودمند و کدام زیانبار است و خدای سبحان که روز حساب را مقرر فرموده است، باید راهی به بشر نشان بدهد که با طیّ آن، در روز حساب سرافکنده نباشد و آن راه، همان دین آسمانی است که به وسیله پیامبران آورده می شود، از این جهت ضرورت نبوت و رسالت با ضروری بودن معاد ثابت خواهد شد. حد وسط در یکی از این دو برهان، ربوبیت حق و در دیگری هدفداری نظام آفرینش است.
اگر کسی نه مبدأ را پذیرفت و نه معاد را، راهی برای پذیرش وحی و رسالت نخواهد داشت، لذا ملحدین و مادّیین مسئله وحی و رسالت را از ریشه منکرند، و می گویند: موجود خود ساخته را افکار همان موجود اداره می کند، و اندیشه بشری برای تدوین قوانین اجتماعی کافی است.
طبق نقل تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(ع) رسول خدا(ص) از آنها سؤال کرد که معیار شناخت شما چیست؟ و به چه دلیل می گویید عالم آغاز و انجامی ندارد؟ ملحدان در جواب گفتند: چون برای عالم، آغاز و مبدئی ندیدیم و پایانی برای آن مشاهده نکردیم، مبدأ و معادی برای آن معتقد نیستیم،یعنی شب و روز بدون مدبر خارجی همواره می گردد و زمین و منظومه شمسی بدون محرک بیرونی سیر و حرکت خاص خود را ادامه می دهند
حضرت رسول(ص) نخست پاسخ داد: شما از طرفی چیزی را که مشاهده نکرده اید، نمی پذیرید و از طرفی دیگر مدعی ازلیت جهانید، آیا ازلیت و قِدَمِ عالم را مشاهده کرده اید؟ شما از گذشته عالم خبر ندارید، نه از انقطاع آن و نه از عدم انقطاع آن همان طور که حدوث عالم را مشاهده نکردید، قِدَمِ آن را هم ندیده اید، پس باید درباره حدوث و قدم ساکت بمانید و اگر هم بگویید، ما همواره با جهان بوده ایم، اما حدوث آن را ندیدیم، عقل و وجدان، شما را تکذیب می کند، زیرا شما موجودی ازلی نیستید که همواره همراه عالم باشید. نه ازلیت عالم را مشاهده کرده اید و نه عدم انقطاع آن را، پس حق ندارید از این دو احتمال (ازلی بودن و مبدأ داشتن عالم) ازلی بودن را انتخاب کنید، زیرا بر همان اساس که شما می گویید ممکن است عالم مبدئی داشته باشد،و شما آن را ندیده باشید.
شناخت منحصر در حس نیست
آنگاه رسول اکرم(ص) محور شناخت را تغییر داده فرمود: نگویید، چون ندیده ایم نمی پذیریم، زیرا شناخت تنها شناخت حسّی نیست، بلکه گوشه ای از شناخت را حسّ تأمین می کند اما اصالت از آن عقل است، حتی در شناختهای حسّی، معرفتهای احساسی به معرفت عقلی تکیه می کند و پشتوانه ادراک حس همان بینشهای عقلی است.
آنگاه رسول گرامی(ص) بر اساس بینش عقلی استدلال کرده و می فرماید: شما عالم را قدیم می دانید، قدیم و حادث را تعریف کنید تا ببینیم در عالم نشانه حدوث وجود دارد یا نشانه قِدَم، عالمی که ما مشاهده می کنیم، مجموعه ای به هم وابسته است، زمینش به آسمان و آسمانش در ارتباط با زمین است، اگر نوری از آسمان به زمین نتابد و بارانی از فضا بر آن نبارد، هرگز زمین به حیات خود ادامه نخواهد داد، همه نظام کیهانی به هم وابسته اند، لیل و نهار هم به یکدیگر مرتبطند، هیچ کدام بدون دیگری نمی توانند به هستی خود ادامه دهند، و این انسجام و احتیاج امری روشن است که با شناخت تحلیلی به دست می آید. می گویید این نظام واحد، قدیم است نه حادث، می پرسم اگر حادث بود، چه صفاتی را باید می داشت که اکنون ندارد؟ آنها جوابی نداشتند تا ارائه دهند.
سپس رسول اکرم(ص) وارد مرحله سوم از محاوره شده فرمود: لیل و نهار را که مشاهده می کنید، با هم اجتماع ندارند، و ممکن نیست یک وقت و در یک جا هم شب باشد و هم روز، هم ظلمت باشد و هم نور، پس یکی قبل است و دیگری بعد بنابراین، یکی سابق است و دیگری لاحق، پس هر کدام آنها حادثند نه قدیم، حال، چگونه می توانید ثابت کنید که برای موجودات جهان حدوثی در کار نیست؟
این تحلیل عقلی درباره حدوث و قدم با استفاده از استحاله جمع نقیضین است و مطلبی حسّی نیست تا کسی بگوید اکنون چنین است شاید در گذشته طور دیگری بوده! زیرا اصول عقلی مجرد از زمان و مکان بوده، در همه ازمنه و امکنه به طور یکسان، جاری و ساری است.
بنابراین اگر بر محور عقل و شناخت کلی سخن به میان آمده نمی توان گفت، ممکن است لیل و نهار در گذشته با هم جمع بوده سپس، از هم جدا شده اند، چون در حقیقت زمان و حرکت، جزء سابق با جزء لاحق هرگز جمع نخواهند شد، بر خلاف موجودات مادی که در زمان واقع هستند، زیرا دو موجود مادی، ممکن است زمانی در کنار هم و روزی از هم جدا شوند. «أولم یرالذین کفروا أن السموات و الأرض کانتا رتقاً ففتقناهما»(33) مگر نمی بینید که آسمان و زمین، اول رتق و بسته بودند آنگاه آنها را فتق کرده، شکافتیم؟ یعنی اگر با تحلیل های علمی و تجربی بررسی کنید، می بینید که این نظام کیهانی، کره زمین با کرات دیگر، قبلاً متحد و مرتبط بوده، سپس یکی از دیگری جدا شده است و این زمینه برای توجیه آن مطلب است که می گویند: زمین از آفتاب یا از کره ای دیگر جدا شده است.
اما زمان و حرکت چنین نیست که ماضی و مضارع، یک جا و در کنار هم بوده و بعداً از هم جدا شده باشند، زیرا زمان، کمّ متصل فرّار است و امر غیر قارّ هرگز قرار ندارد، لذا فرمود: لیل و نهار نه اکنون و نه در گذشته، هرگز با هم جمع نشده و نخواهند شد، پس یکی سابق و دیگری لاحق است، قهراً هر کدام حادثند یا لااقل یکی حادث و دیگری غیر حادث است و آن غیر حادث هم چون مسبوق به عدم است، حادث خواهد بود، نمی توان گفت همیشه لیل بود، بعد نهار پیدا شد، چون اگر حرکتی نباشد، شبی هم در کار نیست. با این تحلیل اجمالی و کوتاه پیامبر گرامی(ص) شبهات مادیین برطرف شد.
اصالت عقل در مسئله شناخت
ریشه آنچه در احتجاج و محاوره رسول گرامی(ص) با مسیحیان و مادیین می بینیم، در قرآن کریم وجود دارد. قرآن در مسئله شناخت، اصالت را از آن عقل دانسته می فرماید ملحدان و ایشان گرفتار حس هستند، لذا می گویند: «لن نؤمن لک حتی نری اللّه جهرة»(34) اینها شناخت صحیح ندارند، و همان طور که وجود مجرد غایب از طبیعت، مایه تحقق موجود مادی است، شناخت عقلی زمینه شناخت حسی را فراهم می کند و مردان الهی کسانی هستند که معارفشان را با ایمان به غیب تأمین می کنند: «الذین یؤمنون بالغیب»(35) یکی از بارزترین مصادیق غیب همان عقل مجرد است و تنها با ایمان به غیب و اعتقاد به تجرد عقلی است که می توان معارف عمیق الهی را که منزه از زمان و مکان است، شناخت.
پس از پاسخ حضرت رسول، که با طیّ این مراحل سه گانه جدال احسن صورت گرفت سکوت بر آن جمع حاکم شد.
پاسخ رسول اکرم(ص) به دوگانه پرستان
سپس حضرت رو به ثنویه کرد، یعنی کسانی که عالم را دارای دو مبدأ می دانند، ایشان اصل نظام علّی و اصل سنخیت را پذیرفته و قبول دارند که جهان دارای خالق است، لیکن برای جهان دو خالق قایلند، به این دلیل که در جهان تضاد وجود دارد، نور و ظلمت و خیر و شر وجود دارد و نور، غیر از ظلمت و خیر غیر از شر است و با هم جمع نمی شوند، پس خالق نور و خیر، غیر از خالق ظلمت، و آفریدگار خیر، غیر از آفریدگار شر است.
رسول خدا(ص) ابتدا، برهانی نقضی ارائه فرمودند که می توان آن را جدال احسن نامید سپس جوابی حلّی دادند.
جواب نقضی حضرت این بود که: اگر شما بین نور و ظلمت تضاد می بینید و می گویید، هر کدام غیر از دیگری است و بر اساس لزوم سنخیت، باید خالق نور غیر از خالق ظلمت باشد، اضداد فراوانی در جهان وجود دارد که مانند نور و ظلمت هستند، نظیر سواد و بیاض، حرارت و برودت و... که هیچ کدام با دیگری جمع نمی شوند و این سلسله اضداد با یکدیگر منافی اند، یعنی سلسله ای از این اضداد به نور و سلسله دیگر به ظلمت برنمی گردد، بلکه نور و ظلمت به نوعی با هم تضاد دارند، سیاهی و سفیدی هم به نوعی، حرارت و برودت هم به نوعی دیگر و...، و نیز تضادی که در معانی، بین زوج و فرد است غیر از تضاد بین سلب و ایجاب است، پس باید به عدد اضداد موجود در عالم، الهه قایل شوید، پس شما نه تنها قایل به ثنویت هستید بلکه به «ءأرباب متفرقون»(36) مبتلا خواهید بود، یعنی برای هر ضدی باید مبدئی جدا قایل باشید، در حالی که چنین نمی گویید.
جواب حلّی آن حضرت این است: اگر نور و ظلمت ضد یکدیگر بودند با هم یک واحد را تشکیل نمی دادند، چگونه نور و ظلمت به هم آمیخته و لیل و نهار را تشکیل دادند در حالی که اضداد با هم هماهنگ و منسجم نیستند؟ اینکه ما نظم خاصی بین ظلمت لیل و نور روز می بینیم که هر کدام جای دیگری را حفظ کرده، حق دیگری را تضییع نمی کند: «لا الشمس ینبغی لها أن تدرک القمر ولااللیل سابق النهار و کل فی فلکٍ یسبحون».(37) از این نظم خاص و انسجام و امتزاج و اختلاط معلوم می شود که تضادی بینشان وجود ندارد، اینها را یک مبدأ، هماهنگ کرده و هر کدام را در جای خود قرار داده است، اضداد با هم هماهنگ شده واحدی منسجم را تشکیل می دهند.
بنابراین در مجموعه نظام، تضادی در کار نیست، بلکه جهان واحد حقیقی است. واحد حقیقی بودن جهان را از پایان سوره «آل عمران» نیز می توان استفاده کرد: «ربّنا ما خلقت هذا باطلاً»(38) یعنی پروردگارا این را باطل نیافریدی.
ستارگان بی شما ر و کرات فراوان با همه وسعتی که دارند، واحد واقعی و حقیقی را تشکیل داده و از آنها با کلمه «هذا» تعبیر می شود.
رسول خدا(ص) با استفاده و استناد به آیه فوق و سایر آیاتی که مجموعه نظام را یک واحد واقعی می داند، در ردّ ثنویین می فرماید: اوّلاً ـ اگر تضاد باشد، اضداد فراوانند و ثانیاًـ همه آنها اجزاء واحدی منسجم را تشکیل می دهند و نظام کیهانی یک واحد است که از خدای واحد حقیقی نشأت گرفته و تحت تدبیر همان واحد واقعی اداره می شود و اگر در جهان دو ضد جدای از هم وجود می داشت، باید آنها را دو مبدأ اداره می کرد و این همان است که فرمود: اگر خدایان متعددی در عالم حکومت می کردند، «لذهب کل اله بما خلق»(39) یعنی هر الهی مخلوق خود را به دنبال داشت. و چون هر معلولی مسانخ علت خویش است، اگر دو خدا در عالم باشد، باید در عالم دو رشته جدا و گسیخته از هم باشد: «لو کان فیهما الهة الّا اللّه لفسدتا»(40) و چون فساد نیست و انسجام وجود دارد، معلوم می شود دو ربّ در عالم نیست چه رسد به دو خالق.
مشرکان گرچه توحید خالقی را قبول داشتند، ولی مبتلا به شرک ربوبی بودند. ثنویین، هم به شرک ربوبی و هم به شرک خالقی مبتلا بودند، یعنی به این فکر باطل که در جهان دو خالق وجود دارد، مبتلا بودند البته شرک خالقی ونیز شرک ربوبی مستلزم شرک الوهی و عبادی نیز خواهد بود.
رسول خدا(ص) برهانی همانند برهان قرآن کریم در ردّ ثنویین اقامه کرد و فرمود: اگر دو مدبر در عالم می بود، هر کدام کار خود را تدبیر می کرد و از تدبیر دیگری غافل بود، در نتیجه جهان کنونی، منسجم و هماهنگ نمی بود، و از انسجام و هماهنگی جهان موجود می توان نتیجه گرفت که در جهان بیش از یک خالق و بیش از یک رب و مدبر، نیست. «و هو اللّه لا اله الا هو»(41)
پاسخ رسول اکرم(ص) به بت پرستان
پیامبر اکرم(ص) در پاسخ بت پرستان در آغاز از آنها سؤال کرد که چرا بت ها را می پرستید؟ آن ها در جواب گفتند: ما از راه پرستش بت ها به خدا تقرب پیدا می کنیم. پیامبر از آن ها پرسید، آیا بتان شنونده و مطیع پروردگارشان و پرستنده او هستند تا از طریق تعظیم آن ها به خدا نزدیک شوید؟ بت پرستان گفتند: نه. پیامبر فرمود: چون شما این بت ها را می تراشید، اگر شایسته بود که پرستش شود شما که سازنده بت ها هستید شایسته ترید برای عبادت، زیرا تعظیم شما در برابر بت ها تعظیم موجوداتی نیست که به مصالح شما آشنا، از عواقب کار شما آگاه و در آن چه که شما را به آن تکلیف می کنند دانا باشند و به عبارت دیگر: وقتی بنا باشد در برابر موجوداتی خضوع و خشوع داشته باشید که آن ها معرفت و آگاهی به مصالح شما ندارند، پس چه بهتر که سازنده بت ها را عبادت کنید.
هنگامی که پیامبر اکرم(ص) این مطلب را فرمودند، بت پرستان دچار اختلاف شدند و هر گروهی چیزی گفتند:
گروهی در توجیه بت پرستی خرافاتی را مطرح کرده و گفتند: در حقیقت ما این چوب و سنگ دست تراش خود را نمی پرستیم، بلکه خدای سبحان را می پرستیم. زیرا خدای سبحان در مظاهری از بزرگان بشر حلول کرده و آن موجودات محل حلول خدای سبحان شده اند، ما در حقیقت آن حلول کننده و روح بت ها را می پرستیم نه محلّ را.
عده ای دیگر گفتند: بزرگانی از میان ما رفتند که از قرب الهی برخوردار بودند و چون تقرب به آنها سودمند است. برای گرامی داشت آن ها پیکره یشان را به صورت مجسمه درآورده و در برابر آن که یاد آور قداست ایشان است خضوع و خشوع داریم.
دسته سوم گفتند: وقتی خدای سبحان آدم(ع) را آفرید به فرشتگان دستور سجده داده ما که فرزندان آدم هستیم برای سجده کردن در برابر آدم، از فرشتگان سزاوارتریم، چون در آن صحنه نبودیم تا در برابر آدم سجده کنیم، پیکر و مجسمه ای از وی ساخته، در برابر آن سجده می کنیم، تا در حقیقت در برابر آدم اول سجده کرده باشیم و از این طریق به خدا تقرّب پیدا کنیم، همانطور که شما در برابر کعبه سجده می کنید ما هم در برابر بت ها سجده می کنیم و همانطور که شما در شهرهای دیگر، در مساجد عبادت می کنید و برای هر مسجد، محرابی می سازید که متوجه کعبه است و در محراب به سمت کعبه می ایستید یا به سمت محراب عبادت می کنید، ما نیز در برابر بت ها می ایستیم.
بت پرستان امروز نیز همچون بت پرستان دیروز مثل بودایی ها و بت پرستان هند و... می گویند آن چه ما می پرستیم پیکرهای افراد منزه و مقدّس است.
پیامبر اکرم(ص) پس از شنیدن سخنان بت پرستان به آن ها فرمود: شما بیراهه می روید، زیرا که شما می گویید: خدا در انسان هایی که با این صورت بوده اند حلول کرده است، باید بدانید که ممکن نیست خدای سبحان در موجودی مادی حلول کند، زیرا شرط حلول شی ء در شی ء دیگر، مادی بودن هر دو شی ء است یعنی حالّ و محلّ هر دو باید مادی باشند. مثلاً رنگ و مزه و بو و مانند آن که در میوه حلول می کند یا در ظاهر وروی محل است یا در مجموع ظاهر و باطن و درون آن، و موجود ازلی و قدیم هرگز در موجد مادی حادث حلول نمی کند. زیرا معقول نیست یک موجودی که حادث است و موجودی که ازلی است در یکدیگر حلول کنند و اگر بر فرض حلولی باشد حتماً یا هر دو حادثند یا هر دو ازلی.
این استدلال، ناظر به جمع بین نقیضین است. زیرا او ازلی است و موجود ازلی در حادث حلول نمی کند.
چنان که حرکت و سکون، تغییر، زوال و امثال آن برای موجودات طبیعی ممکن است اما برای موجود ازلی محال است، معلوم می شود که حلول خدا در بت ها محال است.
رسول اکرم(ص) خطاب به بت پرستانی که سرّ بت پرستی خود را تجلیل از مردان مقدّس و مقرّب می دانستند، فرمود: اگر شما در برابر این بت ها خضوع می کنید و شریف ترین عضو یعنی چهره و پیشانی خود را در برابر آن ها بر خاک مالیدید، دیگر برای خدای سبحان چه عظمت و جلالی قایل خواهید بود، و چه کسی به شما دستور داده که در برابر بت ها چنین کرنش و خضوع کنید؟ حضرت خطاب به گروه سوّم که بت پرستی خود را سجده در پیشگاه آدم(ع) دانسته و قضای فاتت به حساب می آورند، فرمود: انسان اگر بخواهد خدا را اطاعت کند، باید به دستور خدای سبحان باشد و اگر دستوری نرسد، خود انسان حق تشریع و ابداع دستور عبادی را ندارد، زیرا این کار هواپرستی است نه خداپرستی اصل پرستش خدا را عقل و وحی تأیید می کند ولی چگونگی پرستش باید از خدای سبحان برسد، همه ما بنده حقیم، خدا به ما دستور داده که «حیث ما کنتم فولّوا وجوهکم شطره»(42) هر جا هستید چهره خود را به سمت خدا نمایید. بنابراین کعبه، معبد، قبله، و مسجود الیه تمام بندگان خداست، سجده ما برای خداست نه برای کعبه. بنابراین سجده برای آدم به دستور خدای سبحان بود، اما شما برای بت پرستی از سوی خدای سبحان دستوری ندارید و ثانیاً ما خدا را سجده می کنیم نه کعبه را، کعبه معبود ما نیست، اما بت ها معبود شماست و چون نمی توانند برای توجیه بت پرستی برهان عقلی یا دلیل نقلی عرضه کنند که خدای سبحان به آنها اجازه بت پرستی داده است، در حقیقت آن ها مجاب شدند، کسی که از صفای باطن و ضمیر برخوردار باشد، وقتی برهان بر او اقامه شود، آن را می پذیرد.
پس از استدلال های پیامبر اکرم(ص) در مقابل پیروان ادیان و مذاهب گوناگون. آن هم با تفکر و اندیشه. پس از گذشت سه روز خدمت پیامبر آمده و به آن حضرت ایمان آوردند آن ها بیست و پنج نفر بودند که از هر فرقه ای پنج نفر و در نهایت گفتند: «ما رأینا مثل حجّتک یا محمّد لنشهد انّک رسول اللّه(ص)»(43) ما تاکنون با استدلالی به قوت و استدلال شما روبرو نشده بودیم و اکنون به رسالت تو شهادت می دهیم و مسلمان می شویم.
با توجه به استدلال پیامبر اکرم(ص) و برهان محکم آن حضرت در برابر پیروان ادیان گوناگون و سرانجام تسلیم شدن آنان، استفاده می شود که ما مسلمان ها در هر زمانی باید با استفاده از سیره آن حضرت در برابر پیروان مذاهب و ادیان با استفاده از برهان و استدلال قویم و موعظه حسنه و جدال احسن برخورد کرده و دل های آنان را متأثر کرده، و به سمت حق یعنی اسلام، سوق دهیم.
پی نوشت ها:ـــــــــــــــــــــــ
44. سوره احزاب، آیه 45 ـ 46.
45. سوره نحل، آیه 125.
46. سوره انعام، آیه 149.
47. سوره یوسف، آیه 108.
48. همان،آیه 24.
49. سوره قصص، آیه 32.
50. سوره نمل، آیه 64.
51. سوره طور، آیه 35 ـ 36.
52. سوره انبیاء ، آیه 22.
53. سوره ملک، آیه 3ـ4.
54. مفردات، ذیل کلمه موعظه.
55. المیزان،ج 12،ص .
56 سوره آل عمران، آیه 64.
57 دعوت به فرمان های توحیدی و الهی.
58 سوره انعام، آیات 151 ـ 153.
59 بحارالانوار، ج 19، ص 8 و 9 و 10.
60 سوره انعام، آیه 121.
61 تفسیر برهان، ج 3، ص 253.
62 سوره عنکبوت، آیه 46.
63 تفسیر برهان، ج 3، ص 253.
64 سوره شوری، آیه 11.
65 سوره فاطر،آیه 15.
66 سوره نساء،آیه 125.
67 سوره فاطر،آیه 15.
68. سوره علق ،آیات 7 ـ 8.
69. سوره انبیاء ، آیه 68.
70. سوره مریم،آیه 93.
71. سوره انعام، آیه 76.
72. سوره قصص، آیه 88.
73. سوره انعام، آیه 79.
74. سوره اسراء، آیه 111.
75. سوره اسراء، آیه 51.
76. سوره انبیاء،آیه 30.
77. سوره بقره، آیه 55.
78. همان، آیه 3.
79. سوره یوسف، آیه 39.
80. سوره یس، آیه 40.
81. سوره آل عمران، آیه 191.
82. سوره مؤمنون، آیه 91.
83. سوره انبیاء، آیه 22.
84. سوره قصص، آیه 70.
85. سوره بقره، آیه 144.
86. بحارالانوار، ج 9، ص 266.