08-02-2015، 15:12
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
که نمیتونستم نت بیام یجورایی بهش وابسته شده بودم نمیدونم چراولی شمارمو براش گذاشتم
و بهم اس میدادیم تااینکه چند روز بعدش به هم ابرازعلاقه کردیم و گفتم نمیخام داداشم باشی
عشقم باش
اونم قبول کرد
پسره خوبی بود خیلی دوسش داشتم عاشقش شده بودم
قرارشد همدیگروببینیم بعداز3ماه-عیدبودش که رفتم کرج
وهمدیگرودیدیم توپارک نشسته بودیم یجورای خیلی عاشقانه بود -کنارهم رونیمکت نشسته بودیم
سرموگذاشتم روشونهاش قلبم تندمیزد دستمو بوسید و همش بهم میگفتیم دوست دارم
روزخوبی بودش
باخودم فک میکردم من واون تااخرعمر باهمیم - راجبه زندگی باهم حرف میزدیم
بعدازچند روز برادرم فهمید که با سعیدم -رو من خیلی تعصب داشت -هیچوقت یادم نمیره
یه عالمه کتک خوردم -کنکورم دشتم میرفتم کتابخونه درس میخوندم
اما دیگه نذاشت برم میگفت معلوم نیست کجا میره-خیلی طعنه میزد که واقعا دل منو میشکست
نمیتونستم ازسعید بگذرم بهش گفتم چندروزی اس نمیدم دیگه ، گوشیم نداشتم
هر روز میرفتم خونه دخترخالم و از گوشی اون اس میدادم
خیلی دوسش داشتم-خیلی باهم دعوامیکردیم چون نمیتونستیم زیادهمدیگر و ببینیم
دعوا میکردیم و زود اشتی میکردیم
دومین دیدارمون خردادماه بود دیگه واقعا بهش دل بسته بودم
عشقم باش
اونم قبول کرد
پسره خوبی بود خیلی دوسش داشتم عاشقش شده بودم
قرارشد همدیگروببینیم بعداز3ماه-عیدبودش که رفتم کرج
وهمدیگرودیدیم توپارک نشسته بودیم یجورای خیلی عاشقانه بود -کنارهم رونیمکت نشسته بودیم
سرموگذاشتم روشونهاش قلبم تندمیزد دستمو بوسید و همش بهم میگفتیم دوست دارم
روزخوبی بودش
باخودم فک میکردم من واون تااخرعمر باهمیم - راجبه زندگی باهم حرف میزدیم
بعدازچند روز برادرم فهمید که با سعیدم -رو من خیلی تعصب داشت -هیچوقت یادم نمیره
یه عالمه کتک خوردم -کنکورم دشتم میرفتم کتابخونه درس میخوندم
اما دیگه نذاشت برم میگفت معلوم نیست کجا میره-خیلی طعنه میزد که واقعا دل منو میشکست
نمیتونستم ازسعید بگذرم بهش گفتم چندروزی اس نمیدم دیگه ، گوشیم نداشتم
هر روز میرفتم خونه دخترخالم و از گوشی اون اس میدادم
خیلی دوسش داشتم-خیلی باهم دعوامیکردیم چون نمیتونستیم زیادهمدیگر و ببینیم
دعوا میکردیم و زود اشتی میکردیم
دومین دیدارمون خردادماه بود دیگه واقعا بهش دل بسته بودم
بهم گفت باید بیای خونمون مگه زنم نیستی-امازیر بار نمیرفتم
میگفتم نه معلوم نیست که مال هم باشیم میگفت باشه بیخیال
کم کم سردشد باهام ، روزایی بود که بهش اس میدادم زنگ میزدم جواب نمیداد
و مینوشت ولم کن دیگه حوصلتو ندارم دیگه وقتی باسعید بودم یکی وارد زندگیم شد باهم هم محل بودیم
نمیدونم چرا امارفتم باهاش بیرون وقتی دیدمش دنیام عوض شد
تواون روزا هم سعید باهام خیلی سردبود
بامهدی بودم که بهم گفت عاشقت شدم میگفتم چرا؟میگفت چون خوشگلی باشخصیتی باادبی وازاین حرفا
میدونست باسعیدم اونم دوست دخترداشت
باسعید زیاد خوب نبودم گفتم که باهاش تموم کردم -خیلی بازیگرخوبی بود
شرایط روحی مناسبی نداشتم حالم خیلی بدبود- چندسالی بود که تو خونه مشکل داشتیم برادرم اعتیاد داشت
واقعا داغون شده بودم
مهدی بهم میگفت چرابا خودت اینکارارومیکنی- همیشه تنها تو خونه میشینی گریه میکنی
یجورایی باهاش بودن بهم دلخوشی میداد- تااینکه باز باسعید اشتی کردم وبا مهدی بهم زدم
بهم میگفت: خیانتکار!!! تودختری هستی که بایه نفر نمیتونی باشی باید با چند نفر باشی
اما به مهدی علاقه شدیدی پیداکرده بودم-بازم باهم اشتی کردیم
یجورایی عذاب وجدان گرفته بودم ازاینکه بهش بدی کردم یه روزباهاش بودم که
گفت ازچشمم افتادی دیگه نمیخوامت، تودوماه پیش داغونم کردی طوری که دوهفته خونه نمیرفتم.
باورم نمیشد !! با اسرار من شب 19 ماه رمضان اومد امامزاده رفتم پیشش تو ماشین.
دختر کم حرفی شده بودم نگاش نمیکردم میکفت چته؟ گفتم : خیلی اذیتت کردم بببخشید.....
وقتی دستاش تودستام بود چشماشو بسته بود دستاش میلرزید ....
واین اخرین دیدارمون بود فرداش گفت باخودم عهدبستم نیام منو ببینی نمیخوام ناراحتت کنم
دیگه تنها بودم خیلی افسرده شدم تا همین امروز شبا نمیخوابم تا صبح بیدارم
پرخوری عصبی -- عصبی و بی حوصله غمگین و ناراحت
تقصیر خودم بودم ، خیلی عوض شدم
دیگه اعتمادی به کسی ندارم ، به دوست داشتن ایمانی ندارم- من به خودم بدکردم با کارام
خیلی چیزارو ازدست دادم مهمترینش اعتماد وغرورم.
میگفتم نه معلوم نیست که مال هم باشیم میگفت باشه بیخیال
کم کم سردشد باهام ، روزایی بود که بهش اس میدادم زنگ میزدم جواب نمیداد
و مینوشت ولم کن دیگه حوصلتو ندارم دیگه وقتی باسعید بودم یکی وارد زندگیم شد باهم هم محل بودیم
نمیدونم چرا امارفتم باهاش بیرون وقتی دیدمش دنیام عوض شد
تواون روزا هم سعید باهام خیلی سردبود
بامهدی بودم که بهم گفت عاشقت شدم میگفتم چرا؟میگفت چون خوشگلی باشخصیتی باادبی وازاین حرفا
میدونست باسعیدم اونم دوست دخترداشت
باسعید زیاد خوب نبودم گفتم که باهاش تموم کردم -خیلی بازیگرخوبی بود
شرایط روحی مناسبی نداشتم حالم خیلی بدبود- چندسالی بود که تو خونه مشکل داشتیم برادرم اعتیاد داشت
واقعا داغون شده بودم
مهدی بهم میگفت چرابا خودت اینکارارومیکنی- همیشه تنها تو خونه میشینی گریه میکنی
یجورایی باهاش بودن بهم دلخوشی میداد- تااینکه باز باسعید اشتی کردم وبا مهدی بهم زدم
بهم میگفت: خیانتکار!!! تودختری هستی که بایه نفر نمیتونی باشی باید با چند نفر باشی
اما به مهدی علاقه شدیدی پیداکرده بودم-بازم باهم اشتی کردیم
یجورایی عذاب وجدان گرفته بودم ازاینکه بهش بدی کردم یه روزباهاش بودم که
گفت ازچشمم افتادی دیگه نمیخوامت، تودوماه پیش داغونم کردی طوری که دوهفته خونه نمیرفتم.
باورم نمیشد !! با اسرار من شب 19 ماه رمضان اومد امامزاده رفتم پیشش تو ماشین.
دختر کم حرفی شده بودم نگاش نمیکردم میکفت چته؟ گفتم : خیلی اذیتت کردم بببخشید.....
وقتی دستاش تودستام بود چشماشو بسته بود دستاش میلرزید ....
واین اخرین دیدارمون بود فرداش گفت باخودم عهدبستم نیام منو ببینی نمیخوام ناراحتت کنم
دیگه تنها بودم خیلی افسرده شدم تا همین امروز شبا نمیخوابم تا صبح بیدارم
پرخوری عصبی -- عصبی و بی حوصله غمگین و ناراحت
تقصیر خودم بودم ، خیلی عوض شدم
دیگه اعتمادی به کسی ندارم ، به دوست داشتن ایمانی ندارم- من به خودم بدکردم با کارام
خیلی چیزارو ازدست دادم مهمترینش اعتماد وغرورم.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.