14-01-2015، 10:21
ي از مهمترين مسائلي که در بلوچستان در عصر پهلوي رخ داد طغيان دادشاه است. با به قدرت رسيدن رضا شاه و ايجاد اصل سياست تمرکزگرايي، دولت مرکزي با ملوکالطوايفي به مبارزه برخاست و توانست در سال ١٣٠٧ ﻫ. ش. بر بلوچستان حاکميت بيابد. اما ناتواني دولت در سروسامان دادن به امور ايلات و ولايات موجب نابساماني اوضاع بلوچستان گرديد. سرداران و خوانين قدرت مطلقه محسوب مي شدند و دائما براي حفظ منافع خود با هم درگير بودند. نتيجۀ آن تشکيل دو اتحاديه مخالف از سرداران و خوانين در برابر هم بود. اين وضعيت منجر به واکنش دادشاه عليه وضع موجود شد. دادشاه فرزند يکي از سران عشاير سفيد کوه بود، که درسال ۱٣٢٥ ﻫ. ش. بر اثر اختلاف خوانين با يکديگر و وابستگي طايفۀ دادشاه به يکي از خوانين و در نهايت دستاويز قرار دادن بهانۀ ناموسي، اقدام به شورش نمود. دولت مرکزي قضيه دادشاه را به طور جدي دنبال نمي کرد، تا اينکه در اوايل سال ۱٣٣٦ ﻫ. ش. مأمورين آمريکايي و ايراني "اصل چهار" توسط گروه داد شاه کشته شدند. اين قضيه منجر به واکنش شديد دولت مرکزي شد. دولت با اتحاد خوانين و خيانت آنان به دادشاه توانست او را از پاي درآورد. پس از ماجراي دادشاه خوانين به دولت نزديکتر شدند و تا حدودي اختلافات خود را کنار گذاشتند، اما از اهميت و اعتبار آنان کاسته شد. از ديد ناسيوناليستهاي بلوچ اين ماجرا نقطه عطفي در تشکيل گروههاي سياسي و فعاليتهاي ملي بلوچ بود. همچنين مي توان گفت طغيان دادشاه تأثير زيادي بر ادبيات و تاريخ شفاهي بلوچها گذاشته است.
اوضاع سياسي بلوچستان از سقوط دوستمحمد خان تا شهريور 1320
پيش از تسلط دولت مرکزي ايران بر بلوچستان در سال 1307، در اين منطقه شکلي از خود مختاري و حکومت ملوک الطوايفي حکمفرما بود، به طوري که در اواخر قاجاريه و در بين سالهاي 1307ـ1304دوستمحمد خان بارَکْزِهِي حوزه نفوذ و اقتدار خود را گسترش داد و تمام بلوچستان را مطيع خود ساخت (شه بخش،37:1373). اما با به قدرت رسيدن رضا شاه و ايجاد اصل سياست تمرکزگرايي با ملوک الطوايفي به مبارزه برخاست. و بدين سان بود که به سال 1307تيمسار سپهبد امان الله جهانباني مأمور فتح بلوچستان و تأديب سرداران متمرد بلوچ گرديد. او براي فتح بلوچستان يک هنگ از مشهد، بيرجند و کرمان در اختيار داشت (ناصح،130:1345). در اين موقع دوستمحمد خان قويترين و مشهورترين سرداران بلوچ بود و در سراوان ادعاي خودسري و استقلال داشت. او از انگليسيها تفنگ و پول دريافت مي کرد و در قلعه دزدک پناه گرفته بود و با قشون جهانباني نبرد مي کرد (همت،39:1370). جهانباني بيان مي کند که : "در سال 1306 امر ملوکانه به افتخار لشکر شرق که مرکزش در مشهد بود صادر شد تا با عمليات نظامي به هرج و مرج و بساط ملوکالطوايفي بلوچستان خاتمه دهد و سلطه و اقتدار حکومت مرکزي را در آن سامان برقرار کند. پس از پايان عمليات قشون در بلوچستان پادگانها در نقاط مختلف و حساس برقرار شدند و از آن به بعد آرامش و امنيت حکمفرما شد" (جهانباني،96:1338). البته او با همکاري سرداران بلوچ سرحدي از جمله عيدو خان ريگي توانست قدرت دوستمحمد خان را در هم بشکند (شه بخش:31). همان سال دوستمحمد خان در اطراف سرباز، اسير و به تهران برده شد. او مدتي در تهران تحت نظر بود، روزي به بهانه شکار به کوههاي اطراف تهران رفت و به اتفاق شخص همراه خود، مأمور همراه خود را به قتل رسانيد و هر دو متواري شدند. آن دو در حوالي نيشابور دستگير شدند و مجدداً به تهران منتقل شدند و پس از محاکمه به دستور رضا شاه تيرباران شدند (نيکبختي، 1374: 70-69). با انهدام قدرت دوستمحمد خان سرتاسر بلوچستان به تصرف دولت مرکزي درآمد و اکثر سرداران بنام آن روز اظهار اطاعت کردند. به طور کلي اوضاع بلوچستان تا قبل از شهريور 1320آرام و اکثر خوانين و سرداران محلي از قدرت فوق العاده دولت چشمشان ترسيده بود. هرچند که عده اي از آنان بر عليه قواي دولتي و مخالفان محلي خود دست به اقداماتي مي زدند اما خطر جدي براي منافع دولت محسوب نمي شدند. با توجه به تاثير زيادي که اين خوانين بر مسائل بعدي سياسي و اجتماعي بلوچستان داشته اند لازم است که اشاره اي به اقدامات و قدرت يابي آنان داشته باشيم (شه بخش: 41-39).
علي خان نقدي (شيراني)
اجداد وي از ميرهاي سليماني بنت بودند، ميرها افرادي متمکن و مطرح در ميان سرداران روزگار خود بودند. همزمان با حکومت سردار حسين خان شيراني در نيکشهر مير حاجي سليماني در بنت قدرت فراواني به دست آورد. حسين خان براي استفاده از قدرت ميرحاجي به نفع حکومت خود به يک ازدواج سياسي تن داد و خواهرش را به عقد مير حاجي درآورد که حاصلش چند پسر بود که اسلام خان و نقدي خان برجسته ترين آنها بودند. پس از شورش سردار حسين خان بزرگ عليه حکومت مرکزي مهيم خان ميرلاشاري به جاي او منصوب شد. همزمان با سعيد خان شيراني پسر سردار حسين خان بزرگ، قدرت لاشاريها در نيکشهر در هم شکست اما هنوز بنت در دست لاشاريها بود. در اين بين اسلام خان پسر مير حاجي به همراه برادرانش عتيه لاشاريها قيام کرد که دو تن از برادران مهيم خان کشته شدند و بنت به دست اسلام خان افتاد. پسران مير حاجي قدرتمند شدند و توانستند حکومت محلي بنت را تأسيس کنند. اسلام خان در اوج قدرت گرفتار يک انتقامجويي خانوادگي شد و در 1299به قتل رسيد. پس از او ايوب خان پسرش قدرت را به دست گرفت. نقدي خان عمويش به همراه پسرش علي خان که به اعتبار جد مادريشان شيراني خوانده مي شدند، در قسمتي از حوزه حکومتي ميرهاي بنت حکومت مي کرد. علي خان نقدي با يک ازدواج سياسي (ازدواج با دختر دايي خود يعني دختر سردار محمد خان شيراني حاکم فنّوج) پشتيبان و حامي نيرومندي براي خود ايجاد کرد.محمد خان شيراني در اواخر سلطنت رضا شاه حکومت منطقه "دهان" را از دولت براي عتي خان گرفت که اين امر منجر به مخالفت ايوب خان شد. با وجود اينکه ايوب خان حاميان دليري مانند عشاير سفيدکوه يعني نوري، کمال و ديگران داشت و با خوانين ميرلاشاري ارتباط و وابستگي بسيار نزديکي برقرار کرده بود، در نهايت توسط علي خان در يک فرصت مناسب که همزمان با هرج و مرج در حکومت مرکزي پس از شهريور1320بود، دشمن خانگي خود را به قتل رسانيد.عشاير سفيدکوه به مقابله با او برخاستند ولي در قدرت او خللي ايجاد نشد و تمام نواحي بنت تحت تسلط حکومت علي خان درآمد (همان:44ـ40 ).
عيسي خان مبارکي
خوانين مبارکي در اواخر قاجاريه در اسپکه و چانف قدرت حاکم بودند. آنان ابتدا وجهه اي روحاني و مقبول در ميان مردم داشتند و به ميرمبارک که فردي روحاني و صاحب کرامت بود منسوب هستند. اما از زمان "مير خير محمد" که همزمان با حکمراني فيروز ميرزا فرمانفرما بر کرمان و بلوچستان بود، از ماليات معاف و سپس حکم حکومت اسپکه و چانف را به دست آوردند. او چهار پسر داشت: پسر ارشدش رستم خان در چانف و آهوران، موسي خان در اسپکه و سرفراز خان در سرپيچ بودند. پسر رستم خان برکت خان است که در زمان يکي از اميرهاي شگيم به نام نواب که با برادر خود سيدي درگير شده بود به او پناهنده مي شود. اين امر منجر به کينه سيدي و در نتيجه اجير کردن يک نفر به نام قلي بود که از فشار مالياتي خوانين ناراضي بود. سرانجام برکت خان توسط قلي کشته مي شود. پس از ان ماجرا رستم خان به نواحي شگيم رفته و آنجا را غارت و آتش زده، در اين حمله عيسي خان فرزند موسي خان سردار بعدي طايفه مبارکي حضور فعال داشت. سيدي متواري شده زن و بستگانش به اسارت در مي آيند که با وساطت زن يکي از خوانين آزاد مي شوند. رستم خان هم به گوادر در پاکستان مي رود و در آنجا مي ماند. عيسي خان که جواني بيش نبود همراه عده اي از اقوام و بلوچهاي آهوران عليه دولت مرکزي طغيان مي کند و دست به حملات مختلفي مي زند.در نهايت امر با دختر بي بي روز خاتون که خواهرزاده عظيم خان شيراني حاکم هيچان بود ازدواج مي کند.چون عظيم خان فرزندي نداشت لذا عيسي خان با کمک بي بي روز خاتون قلعه هيچان را به تصرف درآورده آن را به مناطق تحت تسلط خود منضم مي کند. سردار حسين خان دوم شيراني که تا اين هنگام ساکت بود واکنش نشان مي دهد و با همراهي ديگر سرداران بلوج عبدي خان سردار زهي ايوب خان سليماني، علي خان شيراني و ... به محاصره عيسي خان مي پردازند که در نهايت با پا در مياني سردار محمد خان شيراني حاکم فنوج و اسلام خان مبارکي مقرر گرديد که نصف درآمد هيچان از آن عيسي خان و نصف ديگر متعلق به سردار حسين خان دوم شيراني باشد. عيسي خان با وجود اين عهد مانع ورود احمد خان شيراني نماينده سردار حسين خان به هيچان مي شود. سرانجام حسين خان به هيچان حمله نموده که با وساطت سرگرد شهمراد خان اميرمرادي به نيکشهر عقب نشيني مي کند. و عيسي خان نيز به طرف کوههاي آهوران مي رود. عيسي خان تا شهريور1320ياغي بود،که با وساطت سردار عيدو خان ريگي و ميرهوتي خان ميرلاشاري فرمانده هنگ و سرهنگ تاجبخش فرمانده تيپ خاش ملاقات کرده تامين گرفت. سپس بخشدار سرباز گرديد. به اين ترتيب طايفه مبارکي سردار جديدي به نام عيسي خان يافت (همان:47-44 ) .
دادشاه پيش از ماجرا
دادشاه فرزند يکي از سران عشاير سفيدکوه به نام کمال بود که وابسته به حکومت محلي بنت بودند. کمال و طايفه اش در خدمت اسلام خان و بعد پسرش ايوب خان قرار داشتند. از راه کشاورزي و دامداري معيشت مي کردند. دادشاه در 1297 به دنيا آمد. بر اساس روايات محلي در شنبه شب شانزدهم برج عقرب متولد شده است، که طبق اعتقادات محلي هر کس در چنين شبي متولد شود يا بخت و اقبال يارش خواهد بود يا اينکه گرفتار سرنوشت بد شده و از اين بداقبالي خود و اطرافيانش به فلاکت و حقارت خواهند افتاد. او دو برادر به نام احمدشاه و محمدشاه و خواهري به نام ماه خاتون داشت. مادرشان بي بي خاتون از ذاتهاي بالاي جامعه بوده است. ايام کودکي و نوجواني خود را در سفيدکوه سپري کرد. در تيراندازي و کوهنوردي بسيار ماهر بود، فردي بسيار ورزيده و قوي بود. به خانوادهاش در کشاورزي و دامداري کمک مي کرد، گاهي هم براي خريد و فروش به مسقط مي رفتند. همراه با اقوامش در خدمت حکومت محلي بنت بودند. ارتباط نزديک با ايوب خان شيراني داشت. او قبل از طغيان همراه با طايفه اش در کمال آرامش زندگي مي کرد. با توجه به حاکميت سيستم عشيره اي در جامعه دادشاه او نمي توانست نسبت به مسائلي که براي طايفه اش پيش مي آمد، بي تفاوت باشد. بنابرين شرايطي پيش آمد که باعث طغيان دادشاه شد که به آنها اشاره مي کنيم (همان:53ـ51 ).
زمينهها و انگيزههاي طغيان دادشاه
با روي کار آمدن پهلوي دوم سياست دولت در ارتباط با خوانين تغيير يافت، به طوري که در برخي از مناطق ناچار شد بر خلاف سياست رضاشاه عمل کند و استقرار نظم و امنيت را بر عهده خانها بگذارد. نتيجه اين کار افزايش قدرت و نفوذ خانها بود. و بار ديگر سرنوشت مردم بلوچستان به دست خانها رقم زده شد و باز هم زور بر آنها و سرنوشتشان حاکم گرديد تا سازندگي و آباداني. سيستم اقتصادي حاکم بر جامعه معيشتي بود، نظام اجتماعي مخلوطي از زندگي عشايري و روستايي بود، سردارن و خوانين قدرت مطلقه محسوب مي شدند. دائما براي حفظ خود و توسعه حوزه نفوذ با يکديگر درگير بودند. از اين پس در صحنه سياسي بلوچستان خوانين و سرداران به دو اتحاديه وابسته اند. اين دو اتحاديه و خوانين وابسته به اين دو اتحاديه در مسائل سياسي و اجتماعي بلوچستان تاثير زيادي داشتهاند. تا سال 1330 اين دو اتحاديه عبارتند از لاشاريها و مبارکيها و نيز ريگيها که برجسته ترين نمايندگان و سران اين دسته عبارتند از مير هوتي خان لاشاري و پسرش مهيم خان، عيسي خان و اسلام خان مبارکي، سردار عيدو خان ريگي و پسرانش (سرگرد خداداد، مراد خان، و هوشنگ خان ريگي). دومين اتحاديه متشکل از سران طوايف بارکزهي، سعيدي، شيراني و ريگيها. بعد از 1330بود که مشهورترين نماينده اين اتحاديه علي خان شيراني بود.در چنان اوضاعي بود که ماجراي دادشاه آغاز شد. آن هم در واقع بر اثر اختلاف خوانين با هم و وابستگي طايفه دادشاه به يکي از خوانين يعني ايوب خان شيراني و در نهايت دستاويز قرار گرفتن بهانه ناموسي. (تهمت زدن به زن دادشاه که رابطه نامشروع با شخصي به نام لالک داشته که اين توطئه توسط عبدالنبي و حاج شکري که از سران مخالف دادشاه و وابسته به علي خان بودند، طرح ريزي شد.) خوانين مخالف دادشاه شيرانيها و در رأس آنها علي خان نقدي (شيراني) بودند. دادشاه با توجه به پايگاه عشايري اش و به خاطر حفظ خود مجبور به همکاري با مخالفان شيرانيها (خوانين ميرلاشاري و مبارکي) شد. در اين بين لاشاريها متحد شدند که او را در برابر علي خان کمک و ياري دهند و در صورت لزوم در کوههاي نفوذ خود پناهش دهند و حتي در برخورد با دولت مرکزي او را تنها نگذارند و به نفع او فعاليت کنند. در مقابل دادشاه متعهد شد که منافع شيرانيها و خوانين وابسته شان را به خطر بيندازد و در صورت امکان علي خان را به قتل برساند. از طرفي عيسي خان مبارکي مي خواست از عمليات دادشاه به نفع خود در جهت نزديک شدن به مرکز استفاده کند. يعني با شدت عمليات دادشاه به عنوان فرماندار منطقه چنان قدرتي داشته باشد که امنيت منطقه را تأمين کند، که فرضيه وي درست بود. متحدان قوي که دادشاه به آنان وابسته بود باعث شدند که با اطمينان بيشتري به انتقامجويي بپردازد. و از اين پس، از کمکهاي مالي و اطلاعاتي لاشاريها و مبارکيها سود مي برد. در واقع در اين زمان (1325) است که دادشاه به عنوان ابزاري در جهت پيشبرد منافع آنان درآمد (همان: 64ـ53 ).
حوادث پنجساله اول ماجرا (1330ـ1325)
از اقدامات دادشاه در اين زمان مي توان به انتقامجويي او از دشمنانش در سفيدکوه از جمله عبدالنبي اشاره کرد و رفتن او به مسقط به دو دليل عمده از جمله کشتن لالک که به عمان گريخته بود، و همچنين تهيه و تدارک تجهيزات. سرانجام موفق به کشتن لالک شده و به بلوچستان برمي گردد. سپس با مرگ پدرش کمال در 1326امکان صلح بين او و علي خان نقدي از بين رفت و دست به تشکيل گروه زد که متشکل از اقوام و افراد راهزن بود. اقوام براساس تعصب قومي به او پيوسته بودند. در حالي که افراد راهزن که نه وفاداري شديدي به دادشاه و ماجرايش داشتند، دليل پيوندشان فقط سوء استفاده جهت اعمال خلاف خودشان بود. اما در مورد راهزني دادشاه بايد بيان کرد که هدف او صرفا انتقامجويي از دشمنانش بوده، که به آنها حمله مي نمود، و اموال آنها را غارت مي کرد. علاوه بر تجهيز گروه خود از طريق اموال غارت شده، گاهي هم آنها را به مستمندان مي بخشيد. منابع مالي او علاوه بر غارت اموال مخالفين از طريق کمکهاي فراوان نظامي و مالي لاشاريها و همچنين در خارج ايران به خصوص در بلوچستان پاکستان توسط برخي از سرداران تأمين مي شد. علاوه بر گروههاي چريکي علي خان، نيروهاي ژاندارمري هم دادشاه را تعقيب مي کردند، که در اکثر مواقع به دليل عدم هماهنگي و همکاري بين آنان ناموفق بودند. در نتيجه تعقيب دادشاه در اين دوران به صورت جدي دنبال نمي شد. مسئله ديگر که در اين دوران مي توان به آن اشاره کرد تلاش دادشاه در جهت نزديک شدن به دولت است، تا شايد او و افرادش از آوارگي رهايي يابند ولي اختلافات خوانين در بلوچستان با وجود تلاش سردار زمان خان که ارتباط نزديکي با مأمورين دولتي داشت تلاش دادشاه را بي نتيجه گذاشت.
در اين زمان اولين برخورد نظامي دادشاه و علي خان رخ مي دهد که منجر به شکست علي خان مي شود. نکته ديگري که بايد به آن اشاره کرد ارتباط دادشاه با روحانيون است. او معتقد بود که روحانيون کمتر به خوانين وابسته هستند و از طرفي ارتباط با آنها منجر به محبوبيت و مقبوليت وي در بين مردم مي شود.
نکته ديگر اوج رويارويي سياسي ـ نظامي دو اتحاديه خوانين بلوچ در اين دوران است. با توجه به تصويب لايحه خلع سلاح مناطق عشايري همچون بلوچستان که در زمان نخست وزيري دکتر مصدق اين امر صورت گرفت، اين فرصتي مناسب براي دادشاه و گروهش بود تا خستگي حاصل از درگيريهاي پي در پي را از تن به در کنند. از طرفي با تصويب اين لايحه بسياري از مردم به ويژه اهالي فنوج که از ظلم و ستم شيرانيها و همچنين اخاذي و ماليات گزافي که به آنها تحميل شده بود، شکاياتي مطرح کردند. اين زماني بود که مبارزه انتخاباتي دوره هفدهم مجلس شوراي ملي در جريان بود و در بلوچستان بين ارباب مهدي يزدي که لاشاريها و مبارکيها از او حمايت مي کردند و مراد خان ريگي فرزند عيدو خان که در اين زمان تغيير موضع داده و به مخالفان لاشاريها و مبارکيها يعني شيرانيها، بارکزهيها، سعيدي و سردارزهيها پيوسته بودند، مبارزه انتخاباتي در ميان بود.
ارباب مهدي با همکاري حاميانش نقشه اي طرح کردند تا به اهدافشان برسند. با توجه به مصوب دولت که در سال 1339بلوچستان ده نشين اعلام شده بود و ديگر منطقه عشايري محسوب نمي شد، ارباب مهدي و سايرين به اين نتيجه رسيدند که با جمع آوري سلاح سرداران بلوچ مخالف خود از اعتبار انان کاسته و با اين اقدام موجبات پيروزي خود را در انتخابات فراهم مي کنند. به دليل اينکه آنان مي دانستند سرداران بلوچ به راحتي اسلحه خود را که ابزار قدرتشان بود تحويل نمي دهند، لذا برخورد نظامي رخ خواهد داد و در نتيجه مي توانند به بهانه برهم زدن امنيت و آرامش منطقه آنان را دستگير کنند تا به راحتي در انتخابات پيروز شوند.
در اين بين لاشاريها و مبارکيها به دليل اختلافاتشان با علي خان و با توجه به اينکه از تعديات او به ستوه آمده بودند، مراتب اخاذي و تعديات او را به فرمانده هنگ زاهدان گزارش دادند و خواهان رسيدگي شدند. از طرفي بي بي فرخنده بيوه سردار حسين خان دوم شيراني نيز از تعديات و تجاوزات علي خان به حوزه نفوذ خود شاکي بود. اين وضعيت منجر به درگيري نيروهاي علي خان با نيروهاي ژاندارمري شد.سرانجام آنان به سوي کوههاي بنت گريختند. در اين ميان عيدو خان ريگي و سردار کريم بخش سعيدي با علي خان ملاقات کرده او را به مراحم دولت اميدوار ساختند. سرتيپ وحدانيان که فرماندهي نيروهاي ارتش را به عهده داشت قول داد در صورتي که علي خان تسليم شود با او و افرادش کاري نداشته باشد، ولي در نهايت دستگير و به خاش اعزام شد.
در جريان انتخابات دوره هفدهم سرانجام مراد خان ريگي به پيروزي رسيد و مخالفينش شکست سياسي سختي متحمل شدند. چون در پيروزي او شيرانيها نقش عمدهاي داشتند بنابراين پدرش عيدو خان دستور آزادي خوانين مذکور را از شاه گرفت ولي مصدق با آزادي آنان مخالفت کرد. تا اينکه مراد خان به جبهه ملي پيوست و بعد از دو سال توانست آنان را آزاد کند. اما با سقوط مصدق و انحلال مجلس هفدهم سرلشکر کيکاوسي که پسر عموي جهانباي فرمانده لشکر شرق بود و با ريگيها سابقه فاميلي نزديکي داشت به کمک آنها توانست به عنوان نماينده بلوچستان انتخاب شود. کيکاوسي نماينده و سخنگوي ريگيها و از موافقين آنان بود (همان: 86ـ67 ).
حوادث پنجساله دوم ماجرا (1331ـ1335 )
از مسائل مهم اين دوران کاسته شدن قدرت و نفوذ علي خان پس از زنداني شدن، و مقاومت مردم در برابر ايادي آن است. و پي بردن مردم به اين واقعيت که حاکميتي برتر از علي خان به نام دولت وجود دارد. با وجود اين شرايط علي خان پس از آزادي رفتار خود را تغيير نداد، و با وجود پاسگاههاي متعدد در منطقه، به ظلم و ستم خود ادامه داد. اين شدت عمل او گامي در جهت احياي قدرت و نفوذ گذشته اش بود. با وجود محدود شدن قدرتش هنوز هم نفوذ فراواني داشت. از طرفي رقباي آن (ميرلاشاريها و مبارکيها) در صحنه سياست ملي و محلي شکست خورده بودند. سرهنگ ژيان که حامي مهمي براي آنان بود از بلوچستان منتقل گرديد. در حالي که شيرانيها با يکي از رقباي محلي مهم (ريگيها) که حسن سابقه دوستي و همکاري را با دولت مرکزي داشتند متحد شدند.
اينان توانستند از ميان افراد دست نشانده نمايندگان بلوچستان را انتخاب کنند. افرادي مانند مراد خان ريگي و سرلشکر کيکاوسي از اين گونه افراد بودند که حامي منافع اين دسته بودند. اين شرايط منجر به اين امر شدکه در فاصله سالهاي بين 1330تا اواخر 1332دادشاه که عامل و ابزار اجراي اهداف و نيات مير لاشاريها و مبارکيها بود، ظاهراً آرام باشد و فقط هر از چندگاهي حملاتي انتقامجويانه عليه مخالفين خود (شيرانيها و ايادي آنان) انجام مي داد. انگيزه او از اين اقدامات تصفيه حسابهاي شخصي بود. با آزادي علي خان در اواخر 1332دادشاه از سوي خوانين متحدش بر ضد او تحريک شد. و چريکهاي دادشاه به ايجاد ناامني و آشوب در حوزه نفوذ شيرانيها پرداختند. در اين زمان سروان ريگي از جانب ژاندارمري به فرماندهي ستون عمليات انتخاب شد. در اين زمان اقدامات مشترکي از سوي چريکهاي محلي (نيروهاي علي خان) و نيروهاي دولتي بر ضد دادشاه بر ضد دادشاه انجام مي گيرد که در اکثر مواقع ناکام مي مانند.
در اين بين سروان ريگي گزارشهايي خلاف واقع به مرکز (هنگ زاهدان) مي دهد. اين گزارشها از جانب او چند بار تکرار مي شود. (گزارشهايي مبني بر اينکه چندين نفر از ياران دادشاه را کشته و خود او نيز در اين درگيريها مجروح شده) اما مهيم خان و عيسي خان فرصت را غنيمت شمرده و به استانداري و هنگ زاهدان نوشتند که اخبار ارسالي از سوي سروان ريگي کذب محض است. در نتيجه از سوي ژاندارمري هيئتي به منطقه رفت. پس از رسيدگي سروان ريگي به اتهام انتشار اخبار کذب متهم و به استان فارس منتقل گرديد. در اين زمان دادشاه به بنت رفته، دو تن از کنيزان علي خان را مي ربايد. اين مسئله بازتاب فراواني داشت و دو نتيجه متفاوت در بر داشت: اول آبرو و حيثيت خوانين مخالف بيش از پيش خدشه دار شد، از طرفي شايعه شد که دادشاه به ناموس بلوچها رحم نمي کند و به ربودن زنان و مردم بي دفاع مي پردازد. با رفتن دادشاه به عمان براي تهيه امکانات و تجهيزات، اين شايعه فزوني گرفت و مخالفين شايعه کردند که او به قصد فروش زنان به آنجا رفته است. در حالي که دادشاه به علت قتل لالک توسط پليس عمان تحت تعقيب بود و چون نزديک بود که دادشاه دستگير شود او و نزديکانش متواري شدند و زنان در آنجا ماندند و براي اينکه تحت پيگرد قانوني قرار نگيرند، ادعا کردند دادشاه ما را ربوده تا در عمان بفروشد.
اما سرهنگ فرتاش فرمانده هنگ زاهدان در 1334در گزارشي به استانداري نوشت که اين موضوع صحت ندارد و مخالفين دادشاه اين قبيل جريانات را بزرگ کرده برخلاف واقع و به زيان دادشاه جلوه مي دهند. در برگشت از عمان يک درگيري بين دادشاه و نيروهاي ژاندارمري رخ داد که به کشته شدن يکي از افراد ژاندارمري منجر شد. اين حادثه منجر به تعقيب دادشاه توسط سروان خليل خان ريگي فرمانده جاسک شد، که نتيجه اي در بر نداشت و دادشاه به سفيدکوه برگشت. در اين زمان ما مي توانيم به اقدامات سرگرد قريب مرادي فرمانده ژاندارمري ايرانشهر اشاره کنيم. سرگرد مرادي پي برده بود که با عمليات نظامي نمي توان به دادشاه و افرادش دست يافت. بنابراين سعي کرد با وساطت اشخاصي همچون سردار زمان خان و قاضي حسن فنوجي با دادشاه تماس برقرار کند و به هر طريق ممکن او را تأمين دهد، به اين شرط که اسلحه خود را زمين بگذارد و تسليم شود.
دادشاه به شرط خلع سلاح شدن مخالفين خود قبول کرد. او مسئله را با سرهنگ فرتاش در ميان گذاشت و از طرف وي اجازه يافت تا نسبت به تأمين دادشاه اقدام کند. از طرفي او از ارتباط ميان عيسي خان مبارکي و دادشاه مطلع نبود، لذا اين موضوع را با او در ميان گذاشت. مبارکي ظاهراَ موافقت کرد ولي چون مي دانست که اگر دادشاه تسليم شود او و افرادش نام همدستان محلي و حاميان خود را فاش خواهند کرد، که منجر به گرفتاري آنان مي شد، پس شروع به زمينه سازيهايي کردند و همه روزه با ارسال دادخواستهاي مختلف به ايرانشهر و استانداري از سرگرد مرادي شکايت مي کردند. سرانجام آنان موفق به تعويض افسر نامبرده شدند. طرح تأمين دادشاه براي مدتي به فراموشي سپرده شد. سروان خليل خان ريگي به عنوان فرمانده گروهان فنوج و سرپرست عمليات تعقيب دادشاه تعيين شد. او از دوستان ميرلاشاريها و مبارکيها بود. بنابراين دادشاه از جانب ژاندارمري آسوده خاطر گشت و در انجام عمليات انتقامجويانه خود عليه شيرانيها آزادي عمل بيشتري يافت.
مهمترين حادثهاي که در اين زمان رخ داد مرگ علي خان نقدي دشمن شماره يک دادشاه بود. مرگ او را بر اثر رعد و برق ذکر مي کنند، اما برخي معتقدند که او به قتل رسيده، تا همگان گمان کنند که دادشاه او را کشته است. از طرفي قتل علي خان را به تحريک دادشاه و حاميانش و توسط خود چريکهاي علي خان مي دانند. مسلم است که مرگ او بسيار مشکوک بوده، ولي قريب به اتفاق آن را بر اثر رعد و برق مي دانند.مرگ علي خان يک حادثه با اهميت در حرکت دادشاه است. زيرا دادشاه که تا اين زمان عامل کدخداهاي فنوج عليه علي خان به حساب مي آمد اينک به عامل سرکوب عليه اين گروه تبديل شده بود. چون با مرگ علي خان کدخدايان فنوج ديگر لزومي در تحريک دادشاه و باج دادن به او نمي ديدند. در نتيجه دادشاه به آزار و اذيت اهالي فنوج پرداخت، از طرفي از شدت حمايت لاشاريها و مبارکيها از وي در اين زمان کاسته شد. اين شرايط منجر به واکنش شديد دادشاه و اذيت و تحت فشار قرار دادن کدخداهاي فنوج و نيز اخاذي بيشتر از آنان شد. حادثه مهم ديگر کشته شدن رحيم داد يکي از بهترين ياران دادشاه توسط يکي از نيروهاي ژاندارمري فنوج بود، که منجر به عمليات انتقامجويانه دادشاه گرديد. در اين زمان درگيريهاي شديدي بين چريکهاي دادشاه و نيروهاي دولتي رخ داد که نتايج خوشايندي در بر نداشت و افرادي از طرفين کشته شدند. جدا شدن افراد سودجو و ماجراجويي که براي نفع مادي به دادشاه پيوسته بودند از حوادث ديگري است که در اين برهه زماني رخ داد. مهمترين آنان فردي به نام جنگوک است، که در اوايل سال1334از دسته جدا شد. سپس به نام دادشاه يک سري قتل و غارت با هدف رسواسازي دادشاه انجام داد. سرانجام در 16آبانماه 1334با همکاري نيروهاي محلي و ژاندارمري کشته شد.پس از کشته شدن جنگوک، جنگ و گريز بين دادشاه و ژاندارمري آغاز شد که طبق معمول نتيجه اي در بر نداشت. سروان خليل خان ريگي دلايل عدم توفيق را وسعت منطقه و کمي نفرات ژاندارمري، وجود همدستان محلي که اطلاعات گرانبهايي در اختيار دادشاه مي گذاشتند، ذکر کرد.بنابراين خواستار تقويت گردان ايرانشهر از نظر تعداد سلاح و همچنين تجهيز سران طوايف لاشاري و مبارکي شد تا از مناطق خود محافظت کنند. سرانجام تقاضاي او مورد موافقت هنگ زاهدان قرار گرفت. نکته قابل بحث اين است که عيسي خان در آن زمان فرماندار ايرانشهر بود و امنيت منطقه لاشار و يا مناطق تحت نفوذ مبارکيها براي حمايت سرداران اين مناطق از دادشاه، هرگز به خطر نيفتاد. اين درخواست براي در پرده نگهداشتن همکاري چندجانبه سروان ريگي، دادشاه، مهيم خان، و عيسي خان بود.
واقعه مهم ديگري که در اين زمان رخ داد سفر شاه در ديماه 1335به ايرانشهر بود. با وجود اقدامات فرماندار ايرانشهر (عيسي خان مبارکي ) در مورد ماجراي دادشاه و ندادن فرصت به مخالفين براي ملاقات با شاه، آنان از طريق سرلشکر کيکاوسي شکايتنامهاي را که در آن به همدستي عيسي خان و مهيم خان اشاره شده بود، به شاه دادند. شاه هم علم را که در آن زمان وزير کشور بود، فراخواند و سوالاتي درباره مسئله دادشاه از او پرسيد و دستور اکيد و فوري براي پايان ماجراي دادشاه صادر کرد. همچنين مي توانيم به پيگيريهاي سرگرد ميثاقي فرمانده جديد گروهان فنوج اشاره کنيم، که متوجه ارتباط دادشاه با سران محلي شد. نامبرده مسئله را به هنگ زاهدان گزارش داد. ميرلاشاريها و مبارکيها هم بيکار ننشستند و او را به بي لياقتي متهم کردند، اما سرانجام سرداران محلي تحت فشار مرکز مجبور به همکاري با ژاندارمري جهت دستگيري دادشاه و افرادش شدند. آنان طي يکسري برخوردها ضربات شديدي به گروه چريکي دادشاه وارد کردند (همان: 87ـ103 ).
اوج ماجراي دادشاه (1336 )
تا قبل از سال 1336دولت قضيه دادشاه را به طور جدي دنبال نمي کرد. تا اينکه در اوايل سال1336مأمورين آمريکايي و ايراني "اصل چهار"1 در تنگ سرحه توسط گروه دادشاه کشته شدند. اين امر منجر به واکنش شديد دولت مرکزي شد. به سبب ناکامي ژاندارمري در سرکوبي دادشاه، دولت با اتحاد خوانين و خيانت آنان به دادشاه توانست او را از پاي درآورد. (همان: 205 ) اينک به بررسي دقيقتر ماجرا مي پردازيم : اين هيئت که بعد از ظهر روز يکشنبه4 فروردين ماه برابر با 24مارس 1957براي انجام مأموريت خود عازم چابهار شد مرکب از آقاي کويين کارول رئيس اداره اصل چهار کرمان، خانم آنيتا کارول و آقاي برستيل ويلسن، مشاور حوزه عمران بمپوراز اتباع کشور آمريکا و آقايان مهندس محسن شمس (معاون ايراني ويلسن ) و هراند خاکچيان، راننده جيب استيشن از اتباع کشور ايران بود که هنگام عبور از "تنگ سرحه" همگي به دست دادشاه و يارانش به قتل رسيدند (افشار، 415:1371 ). اما مسئله اين است که چرا دادشاه گروه اصل چهار را کشت؟ آنچه مسلم است اينکه او از سوي عوامل دولت به طور غيرمستقيم حمايت مي شد، به خصوص از سوي دارو دسته علم، تا اينکه طي توطئه اي حساب شده و با طرحي انگليسي به منظور ناامن جلوه دادن بلوچستان در رقابت انگليس با آمريکا، در منطقه به منظور ملغي شدن اصل چهار (يافتن نفت از سوي آمريکاييها ) اين گروه را در تنگ سرحه به قتل رسانيد. بدين ترتيب سال 1336اصل چهار از سوي گريگوري (رئيس اصل چهار )متوقف مي شود و انگليسيها موفق مي گردند از باز شدن جاي پاي آمريکا در بلوچستان جلوگيري کنند (نيکبختي:164).
پس از اين ماجرا گروههاي تعقيب با سرعت و شدت فراواني به تعقيب دادشاه و افرادش پرداختند. سرانجام در 14 فروردين 1336درگيري شديدي بين طرفين در مرز پاکستان رخ داد. علي رغم وارد شدن صدمات رياد به گروه دادشاه، آنان موفق شدند به خاک پاکستان وارد شوند. در همين روز دکتر منوچهر اقبال مأمور تشکيل کابينه شد. در پاکستان بين دادشاه و برادرش احمدشاه اختلاف عقيده بروز مي کند زيرا دادشاه معتقد است که زنان و کودکان بايد در پاکستان بمانند و خودشان به ايران برگردند و به انتقامجويي از مخالفان محلي و نيروهاي دولتي بپردازند. در حالي که احمدشاه معتقد است که با زنان و کودکان به دولت پاکستان پناهنده شود و دادشاه و افرادش در "اپسي کهن" مخفي شوند. سرانجام احمدشاه اين کار را انجام داد، اما دولت پاکستان آنها را دستگير کرد و به عنوان يک ژست سياسي به دولت ايران تحويل داد (شه بخش: 114ـ113).
پايان ماجراي دادشاه
دولت به سبب ناکامي ژاندارمري در سرکوبي دادشاه از سرداران بلوچ کمک خواست و آنان را براي مذاکره به تهران دعوت کرد از جمله مهيم خان لاشاري و عيسي خان مبارکي له دادشاه را به خوبي مي شناختند اما مايل نبودند که وي به جنايات خود ادامه دهد2 (افشار:425 ).
در اين بين سروان خداداد خان ريگي (فرمانده ژاندارمري ني ريز ) پس از قتل آمريکاييها، داوطلبانه به بلوچستان آمد و با سرداران مذکور همکاري نمود. دادشاه به مهيم خان احترام مي گذاشت و به همين جهت مهيم خان به او پيغام داد که از شاه براي تو و همراهانت تأمين گرفته ام، از کوه پايين بيا و با نماينده ارتش که همراه من است، مذاکره کن. دادشاه قبول کرد و قرار ملاقات ميان آنان گذاشت، در وقت تعيين شده دادشاه از کوه پايين آمد و به محل قرار رفت، در همين هنگام مهيم خان ، عيسي خان، سروان ريگي و چند تفنگچي بلوچ به همراه استواري که ملبس به لباس سرهنگي بود و ظاهرا نماينده ارتش محسوب مي شد به سوي محلي که قرار گذاشته بودند، رفتند. دادشاه با ديدن مهيم خان خود را نمايان مي کند و به استقبال سردار لاشاري مي رود. مهيم خان به او مي گويد اگر تسليم شوي تو و يارانت را مي بخشند. دادشاه مي گويد تا برادرم را از زندان آزاد نکنند، تسليم نمي شوم.
در همين حال مهيم خان گلوله اي را به سينه دادشاه شليک مي کند، برادرش محمدشاه که مراقب اوضاع بود به تلافي برادر مهيم خان را مي کشد (افشار:425 ). محلي که دادشاه به دام مي افتد و از پاي درمي آيد در سه فرسنگي "آبگاه" و ده فرسنگي "هيچان" در دامنه هفت کوه بوده است (غراب :34 ). جسد دادشاه و برادرش به ايرانشهر حمل شد و پس از انگشت نگاري توسط مأمورين آمريکايي و اطمينان از اينکه دادشاه و برادرش واقعا کشته شده اند در قبرستان عمومي ايرانشهر به خاک سپرده شدند (شه بخش : 142 ). اما سرانجام ِ احمدشاه اينگونه بود: دولت ايران علي رغم قولي که به هنگام تحويل احمدشاه برادر دادشاه از دولت پاکستان مبني بر محاکمه نامبرده داده بود، در تاريخ 22بهمن سال 1336بدون هيچ گونه اطلاع قبلي از دادگاه بدوي و تجديدنظر نامبرده با انتشار اطلاعيه اي از سوي دادستان ارتش، خبر تيرباران احمدشاه را اعلام کرد ( افشار :428 ).
در اين بين نقش خوانين را در پايان دادن به ماجراي دادشاه نبايد ناديده گرفت. دادشاه در آن وقت عامل و ابزار آنها بود (ميرلاشاريها و مبارکيها ). به تحريک آنان منافع خوانين مخالف را به خطر مي انداخت (به ويژه شيرانيها ). در چنين شرايطي، ديگر بود و نبود دادشاه برايشان فرقي نداشت، به طوري که با کشته شدن او توانستند به دولت مرکزي نزديک شوند و در بازار سياست ملي نيز مطرح گردند، و تا حدودي اختلافات خود را کنار گذاشتند (شه بخش :156 ) . تاثير ديگر واقعه دادشاه در ساختارهاي اجتماعي و سياسي بلوچستان کاسته شدن از ابهت و اعتبار خوانين بين بلوچها بود (همان :159 ).
دادشاه و ناسيوناليستهاي بلوچ
از نتايج مهم ماجراي دادشاه سمبليک شدن دادشاه از سوي ناسيوناليستهاي بلوچ بود. اولين گردهمايي و به عبارتي تشکيل نخستين گروه سياسي بلوچهاي ايران پيرامون مسئله دادشاه و با هدف کمک به او همزمان با اوج ماجرايش در سال 1336به نام "جنبش دادشاه" بود. اين جنبش که جمعه خان بلوچ در رأس آن قرار داشت، بعدها به "جنبش آزاديبخش بلوچ" تغيير نام داد. طرفداران آن دادشاه را اولين شهيد راه اهداف ناسيوناليستي مي دانند و او را تا مقام يک رهبر ملي بالا مي برند.
مسئله دادشاه اولين موردي بود که پس از تقسيم بلوچستان و مرزبنديهاي جديد، تمامي بلوچها را با هم پيوند مي داد. چون جرقه طغيان دادشاه توهين ناموسي و هتک حرمت وي توسط خوانيني بود که دولت مرکزي از آنها حمايت ميکرد، بنابراين همه بلوچها آن را مسئله خود مي دانستند و روزنامههاي بلوچ زبان با نوشتن مقالات آتشين و با حمله به رژيم پهلوي و خوانين اشاره مي کردند که قهرمان ملي آنان به طور مظلومانه و با حيله و مکر خوانين و دولت از پاي درآمده است (همان:161ـ160 ).
دادشاه و ادبيات بلوچ
نتيجه احساسات قومي و ملي بلوچها درباره دادشاه در اشعاري که بعدها سروده شده ترسيم شده است، بنابراين ماجراي دادشاه تأثير فراواني بر شعرا و نويسندگان بلوچ گذاشت. خوانندگان و نوازندگان بلوچ در مجالس بلوچي (عروسي، جشن تولد و ...) رشادت و شجاعت قومي را با قصه دادشاه بيان مي کنند. از اشعار معروف درباره دادشاه مي توان به اشعار ملا ابابکر کلمتي، ملا جان محمد، ملا محمود ويدادي، عبدالله روانبدپيشيني، و شعر لال بخش اشاره کرد. از معروفترين خوانندگان اين اشعار مي توان به کمالان، شهداد جدگال و غلام قادر اشاره کرد. لازم به ذکر است که اين اشعار به صورت حماسي، به شرح ماجراي دادشاه مي پردازند (همان:162ـ161).
دادشاه و اسطوره (تاريخ شفاهي)
درباره انتقامجويان و ياغيان در سراسر دنيا همواره سخناني اسطوره وار که ريشه در واقعيتها دارند، ساخته و پرداخته مي شود. به ويژه پس از مرگشان اين امر شدت مي يابد. اسطوره رابطه بسيار نزديکي با تاريخ دارد و زماني که مدتي از وقايع مي گذرد و واقعيتها اندکي فراموش مي گردد، اسطوره شکل مي گيرد. اين اسطورهها مفاهيمي در بردارند، مانند خوبي و بدي، ظلم و عدل، ترس و شجاعت، آشوب و امنيت و ... همچنين هميشه اين اسطورهها براي معتقدان به آنها حقيقت محض هستند. اين سخنان به صورت طنز، لطيفه، شعر و داستان مسائل گوناگوني را بيان ميکنند. براي آگاه شدن از اين مسائل بايد به فرهنگ عاميانه مناطق و حوزه اقدام اين افراد مراجعه کرد. همچنين براي تجزيه و تحليل آنها بايد حداقل به طور نسبي از واقعيت ماجرا باخبر بود. بنابراين در مورد دادشاه چه در زمان حياتش و چه بعد از مرگش سخناني به صورت لطيفه، شعر، داستان، ضرب المثل در قالبهاي طنز و شوخي و گاه جدي گفته شده است. براي مثال مي توان به داستانهايي که در مورد زمان تولد دادشاه بيان کردهاند، اشاره کرد . وي در شنبه شب شانزدهم برج عقرب متولد شد و با توجه به اعتقادات محل سرنوشتش را از دو حال خارج ندانستند : نيکي يا بدي، خير يا شر . پس مي توان گفت که طغيان دادشاه تأثير فراواني بر تاريخ شفاهي بلوچها گذاشته است (همان:199ـ198 ).
حاکميت اقتصاد معيشتي و نظام اجتماعي ارباب ـ رعيتي در طول تاريخ ايران و به ويژه در بلوچستان همواره زمينه ساز حاکميت عده اي معدود ولي قدرتمند به نام ارباب، سردار، فئودال و ... بوده است. در اين مناطق به علت اوضاع خاصشان (دور بودن از قانون، حکومت مرکزي، صعب العبور بودن ) حکومتهاي محلي خودمختاري حکمفرما بوده است. در نتيجۀ ظلم و ستم اين حکومتها است که هر از چندگاهي افرادي به صورت معترض برمي خيزند. عمده ترين خيزش اين افراد معمولاَ تحقير رواني است که از سوي اقليت حاکم بر آنان وارد مي شود. با توجه به حاکميت سرداران و خوانين در چنين مناطقي و درگيريهاي مداوم اين خوانين و سردارن براي کسب نفوذ و قدرت، افرادي که برعليه وضع موجود قيام مي کنند خواسته يا ناخواسته وارد جريانات اين خوانين مي شوند. البته اين خوانين براساس اهداف و منافع خود ممکن است از اين افراد و قيامشان بهره برداري يا با آن برخورد کنند. طبيعي است که در چنين جوامعي مردمش براي بقاي خود وابسته و حافظ منافع يکي از اين خوانين باشند. دادشاه نيز در چنين جامعه اي طغيان کرد. طغيان او در واقع براثر اختلافات خوانين با هم و وابستگي طايفه دادشاه به يکي از خوانين و در نهايت دستاويز قرار گرفتن بهانه ناموسي بود. در جامعه سنتي بلوچستان دو چيز بسيار مهم است : سلاح و ناموس فرد و اگر به يکي از اين دو خدشه اي وارد شود ديگر اعتباري در بين جامعه خود ندارد. از دست دادن ابزار قدرت (سلاح ) و هتک حرمت ناموس فرد، با توجه به حاکميت نظام عشيرهاي تنها به معناي از دست رفتن آبرو و اعتبار فرد نيست بلکه به معني بي آبرويي عشيره است. چون در چنين جوامعي تعصب قومي مطرح است. دادشاه در چنين شرايطي براي دفاع از آبرو و حيثيت طايفه اش قيام کرد. در اين بين برخي از خوانين بلوچستان از جمله ميرلاشاريها و مبارکيها از قيام او در جهت منافع خود بهره برداري کردند. برخي مانند شيرانيها با چنين قيامي برخورد کردند. در واقع دادشاه براي حفط خود ناچار به همکاري با آنان شد. لازم به ذکر است که قيام او يک قيام هدفمند و از پيش تعيين شده نبود بلکه شرايطي که برايش پيش آمد منجر به قيام او شد. پس نمي توان او را به عنوان يک فرد انقلابي معرفي کرد که داراي جهان بيني و ايدئولوژي خاصي است. او در ساختار همان سنتهاي حاکم بر جامعهاش قيام کرد. در اين بين وارد يک سري جريانات شد که اين جريانات جنبه محلي، ملي و حتي بين المللي داشت. بيش از همه خوانين از قيام او در جهت پيشبرد اهداف خود استفاده کردند. همين خوانين زماني که دريافتند دادشاه براي آنان ديگر ارزشي ندارد و براي آنان به يک مهره سوخته تبديل شده است او را قرباني منافع خود کردند. آنچه از افرادي مانند دادشاه و جنبشهايشان باقي مي ماند تنها ياد و خاطره آنان است. همان طور که اشاره شد اين طغيانها در جوامع سنتي رخ مي دهد، بنابراين توسعه همه جانبه در جوامع سنتي اين پديدهها را مي تواند محدود کند، چون منجر به تمرکز سياسي ـ اداري و سهل العبور بودن راههاي ارتباطي مي گردد، تمام نقاط تحت تسلط دولت مرکزي درمي آيد و اقتدار قدرتهاي محلي کاهش مييابد. در نتيجه قيام دادشاه پايان دوران سنتي شورش و ياغيگري است.
صفحه 1
صفحه 2
منابع و مآخذ
1ـ شه بخش، عظيم. پژوهشي در تازيخ معاصر بلوچستان. شيراز: چ اول، 1373.
2ـ ناصح، ذبيح الله. بلوچستان. بي جا: ابن سينا، 1345.
3ـ همت، محمود. تاريخ بلوچستان. تهران: گلي، 1370.
4ـ جهانباني، امان الله. سرگذشت بلوچستان و مرزهاي آن. بي جا: بي نا، 1338.
5ـ نيکبختي، سعيد. آهنگ بلوچستان. بي جا: هامون، 1374.
6ـ غراب، کمال الدين. بلوچستان يادگار قرون مطرود. تهران: کيهان، چ دوم، 1364.
7ـ افشار (سيستاني)، ايرج. بلوچستان و تمدن ديرينه آن. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1371.
___________________________________________
1. اصل چهارم (POINT FOUR ) چهارمين ماده از مواد اصلي نطق ترومن رئيس جمهور آمريکا در ژانويه 1949که در آن وي پيشنهاد مي کرد که کشور آمريکا با تأمين کمکهاي فني در کشورهاي توسعه نيافته جهان، نقش رهبري را در اين کشورها به دست گيرد.اجراي اصل چهارم در ايران بر اساس مقاوله نامه سال 1951بين سپهبد علي رزم آرا (نخست وزير ) و دکتر گريدي (سفير کبير آمريکا در ايران ) بود که منجر به تأسيس کميسيون مشترک براي بهبود امور روستايي گرديد.... (غراب:34 )
2. با توجه به مطالب بيان شده در کتاب آقاي شه بخش مي توان گفت همين سرداران بر اثر اختلاف با خوانين محلي و حفظ منافع خود، دادشاه را بر عليه خوانين مخالف تحريک و حمايت کرده بودند، بنابراين آنها نفع خود را در همکاري با دولت مي ديدند نه اينکه مايل به ادامه جنايت دادشاه نبودند.
اوضاع سياسي بلوچستان از سقوط دوستمحمد خان تا شهريور 1320
پيش از تسلط دولت مرکزي ايران بر بلوچستان در سال 1307، در اين منطقه شکلي از خود مختاري و حکومت ملوک الطوايفي حکمفرما بود، به طوري که در اواخر قاجاريه و در بين سالهاي 1307ـ1304دوستمحمد خان بارَکْزِهِي حوزه نفوذ و اقتدار خود را گسترش داد و تمام بلوچستان را مطيع خود ساخت (شه بخش،37:1373). اما با به قدرت رسيدن رضا شاه و ايجاد اصل سياست تمرکزگرايي با ملوک الطوايفي به مبارزه برخاست. و بدين سان بود که به سال 1307تيمسار سپهبد امان الله جهانباني مأمور فتح بلوچستان و تأديب سرداران متمرد بلوچ گرديد. او براي فتح بلوچستان يک هنگ از مشهد، بيرجند و کرمان در اختيار داشت (ناصح،130:1345). در اين موقع دوستمحمد خان قويترين و مشهورترين سرداران بلوچ بود و در سراوان ادعاي خودسري و استقلال داشت. او از انگليسيها تفنگ و پول دريافت مي کرد و در قلعه دزدک پناه گرفته بود و با قشون جهانباني نبرد مي کرد (همت،39:1370). جهانباني بيان مي کند که : "در سال 1306 امر ملوکانه به افتخار لشکر شرق که مرکزش در مشهد بود صادر شد تا با عمليات نظامي به هرج و مرج و بساط ملوکالطوايفي بلوچستان خاتمه دهد و سلطه و اقتدار حکومت مرکزي را در آن سامان برقرار کند. پس از پايان عمليات قشون در بلوچستان پادگانها در نقاط مختلف و حساس برقرار شدند و از آن به بعد آرامش و امنيت حکمفرما شد" (جهانباني،96:1338). البته او با همکاري سرداران بلوچ سرحدي از جمله عيدو خان ريگي توانست قدرت دوستمحمد خان را در هم بشکند (شه بخش:31). همان سال دوستمحمد خان در اطراف سرباز، اسير و به تهران برده شد. او مدتي در تهران تحت نظر بود، روزي به بهانه شکار به کوههاي اطراف تهران رفت و به اتفاق شخص همراه خود، مأمور همراه خود را به قتل رسانيد و هر دو متواري شدند. آن دو در حوالي نيشابور دستگير شدند و مجدداً به تهران منتقل شدند و پس از محاکمه به دستور رضا شاه تيرباران شدند (نيکبختي، 1374: 70-69). با انهدام قدرت دوستمحمد خان سرتاسر بلوچستان به تصرف دولت مرکزي درآمد و اکثر سرداران بنام آن روز اظهار اطاعت کردند. به طور کلي اوضاع بلوچستان تا قبل از شهريور 1320آرام و اکثر خوانين و سرداران محلي از قدرت فوق العاده دولت چشمشان ترسيده بود. هرچند که عده اي از آنان بر عليه قواي دولتي و مخالفان محلي خود دست به اقداماتي مي زدند اما خطر جدي براي منافع دولت محسوب نمي شدند. با توجه به تاثير زيادي که اين خوانين بر مسائل بعدي سياسي و اجتماعي بلوچستان داشته اند لازم است که اشاره اي به اقدامات و قدرت يابي آنان داشته باشيم (شه بخش: 41-39).
علي خان نقدي (شيراني)
اجداد وي از ميرهاي سليماني بنت بودند، ميرها افرادي متمکن و مطرح در ميان سرداران روزگار خود بودند. همزمان با حکومت سردار حسين خان شيراني در نيکشهر مير حاجي سليماني در بنت قدرت فراواني به دست آورد. حسين خان براي استفاده از قدرت ميرحاجي به نفع حکومت خود به يک ازدواج سياسي تن داد و خواهرش را به عقد مير حاجي درآورد که حاصلش چند پسر بود که اسلام خان و نقدي خان برجسته ترين آنها بودند. پس از شورش سردار حسين خان بزرگ عليه حکومت مرکزي مهيم خان ميرلاشاري به جاي او منصوب شد. همزمان با سعيد خان شيراني پسر سردار حسين خان بزرگ، قدرت لاشاريها در نيکشهر در هم شکست اما هنوز بنت در دست لاشاريها بود. در اين بين اسلام خان پسر مير حاجي به همراه برادرانش عتيه لاشاريها قيام کرد که دو تن از برادران مهيم خان کشته شدند و بنت به دست اسلام خان افتاد. پسران مير حاجي قدرتمند شدند و توانستند حکومت محلي بنت را تأسيس کنند. اسلام خان در اوج قدرت گرفتار يک انتقامجويي خانوادگي شد و در 1299به قتل رسيد. پس از او ايوب خان پسرش قدرت را به دست گرفت. نقدي خان عمويش به همراه پسرش علي خان که به اعتبار جد مادريشان شيراني خوانده مي شدند، در قسمتي از حوزه حکومتي ميرهاي بنت حکومت مي کرد. علي خان نقدي با يک ازدواج سياسي (ازدواج با دختر دايي خود يعني دختر سردار محمد خان شيراني حاکم فنّوج) پشتيبان و حامي نيرومندي براي خود ايجاد کرد.محمد خان شيراني در اواخر سلطنت رضا شاه حکومت منطقه "دهان" را از دولت براي عتي خان گرفت که اين امر منجر به مخالفت ايوب خان شد. با وجود اينکه ايوب خان حاميان دليري مانند عشاير سفيدکوه يعني نوري، کمال و ديگران داشت و با خوانين ميرلاشاري ارتباط و وابستگي بسيار نزديکي برقرار کرده بود، در نهايت توسط علي خان در يک فرصت مناسب که همزمان با هرج و مرج در حکومت مرکزي پس از شهريور1320بود، دشمن خانگي خود را به قتل رسانيد.عشاير سفيدکوه به مقابله با او برخاستند ولي در قدرت او خللي ايجاد نشد و تمام نواحي بنت تحت تسلط حکومت علي خان درآمد (همان:44ـ40 ).
عيسي خان مبارکي
خوانين مبارکي در اواخر قاجاريه در اسپکه و چانف قدرت حاکم بودند. آنان ابتدا وجهه اي روحاني و مقبول در ميان مردم داشتند و به ميرمبارک که فردي روحاني و صاحب کرامت بود منسوب هستند. اما از زمان "مير خير محمد" که همزمان با حکمراني فيروز ميرزا فرمانفرما بر کرمان و بلوچستان بود، از ماليات معاف و سپس حکم حکومت اسپکه و چانف را به دست آوردند. او چهار پسر داشت: پسر ارشدش رستم خان در چانف و آهوران، موسي خان در اسپکه و سرفراز خان در سرپيچ بودند. پسر رستم خان برکت خان است که در زمان يکي از اميرهاي شگيم به نام نواب که با برادر خود سيدي درگير شده بود به او پناهنده مي شود. اين امر منجر به کينه سيدي و در نتيجه اجير کردن يک نفر به نام قلي بود که از فشار مالياتي خوانين ناراضي بود. سرانجام برکت خان توسط قلي کشته مي شود. پس از ان ماجرا رستم خان به نواحي شگيم رفته و آنجا را غارت و آتش زده، در اين حمله عيسي خان فرزند موسي خان سردار بعدي طايفه مبارکي حضور فعال داشت. سيدي متواري شده زن و بستگانش به اسارت در مي آيند که با وساطت زن يکي از خوانين آزاد مي شوند. رستم خان هم به گوادر در پاکستان مي رود و در آنجا مي ماند. عيسي خان که جواني بيش نبود همراه عده اي از اقوام و بلوچهاي آهوران عليه دولت مرکزي طغيان مي کند و دست به حملات مختلفي مي زند.در نهايت امر با دختر بي بي روز خاتون که خواهرزاده عظيم خان شيراني حاکم هيچان بود ازدواج مي کند.چون عظيم خان فرزندي نداشت لذا عيسي خان با کمک بي بي روز خاتون قلعه هيچان را به تصرف درآورده آن را به مناطق تحت تسلط خود منضم مي کند. سردار حسين خان دوم شيراني که تا اين هنگام ساکت بود واکنش نشان مي دهد و با همراهي ديگر سرداران بلوج عبدي خان سردار زهي ايوب خان سليماني، علي خان شيراني و ... به محاصره عيسي خان مي پردازند که در نهايت با پا در مياني سردار محمد خان شيراني حاکم فنوج و اسلام خان مبارکي مقرر گرديد که نصف درآمد هيچان از آن عيسي خان و نصف ديگر متعلق به سردار حسين خان دوم شيراني باشد. عيسي خان با وجود اين عهد مانع ورود احمد خان شيراني نماينده سردار حسين خان به هيچان مي شود. سرانجام حسين خان به هيچان حمله نموده که با وساطت سرگرد شهمراد خان اميرمرادي به نيکشهر عقب نشيني مي کند. و عيسي خان نيز به طرف کوههاي آهوران مي رود. عيسي خان تا شهريور1320ياغي بود،که با وساطت سردار عيدو خان ريگي و ميرهوتي خان ميرلاشاري فرمانده هنگ و سرهنگ تاجبخش فرمانده تيپ خاش ملاقات کرده تامين گرفت. سپس بخشدار سرباز گرديد. به اين ترتيب طايفه مبارکي سردار جديدي به نام عيسي خان يافت (همان:47-44 ) .
دادشاه پيش از ماجرا
دادشاه فرزند يکي از سران عشاير سفيدکوه به نام کمال بود که وابسته به حکومت محلي بنت بودند. کمال و طايفه اش در خدمت اسلام خان و بعد پسرش ايوب خان قرار داشتند. از راه کشاورزي و دامداري معيشت مي کردند. دادشاه در 1297 به دنيا آمد. بر اساس روايات محلي در شنبه شب شانزدهم برج عقرب متولد شده است، که طبق اعتقادات محلي هر کس در چنين شبي متولد شود يا بخت و اقبال يارش خواهد بود يا اينکه گرفتار سرنوشت بد شده و از اين بداقبالي خود و اطرافيانش به فلاکت و حقارت خواهند افتاد. او دو برادر به نام احمدشاه و محمدشاه و خواهري به نام ماه خاتون داشت. مادرشان بي بي خاتون از ذاتهاي بالاي جامعه بوده است. ايام کودکي و نوجواني خود را در سفيدکوه سپري کرد. در تيراندازي و کوهنوردي بسيار ماهر بود، فردي بسيار ورزيده و قوي بود. به خانوادهاش در کشاورزي و دامداري کمک مي کرد، گاهي هم براي خريد و فروش به مسقط مي رفتند. همراه با اقوامش در خدمت حکومت محلي بنت بودند. ارتباط نزديک با ايوب خان شيراني داشت. او قبل از طغيان همراه با طايفه اش در کمال آرامش زندگي مي کرد. با توجه به حاکميت سيستم عشيره اي در جامعه دادشاه او نمي توانست نسبت به مسائلي که براي طايفه اش پيش مي آمد، بي تفاوت باشد. بنابرين شرايطي پيش آمد که باعث طغيان دادشاه شد که به آنها اشاره مي کنيم (همان:53ـ51 ).
زمينهها و انگيزههاي طغيان دادشاه
با روي کار آمدن پهلوي دوم سياست دولت در ارتباط با خوانين تغيير يافت، به طوري که در برخي از مناطق ناچار شد بر خلاف سياست رضاشاه عمل کند و استقرار نظم و امنيت را بر عهده خانها بگذارد. نتيجه اين کار افزايش قدرت و نفوذ خانها بود. و بار ديگر سرنوشت مردم بلوچستان به دست خانها رقم زده شد و باز هم زور بر آنها و سرنوشتشان حاکم گرديد تا سازندگي و آباداني. سيستم اقتصادي حاکم بر جامعه معيشتي بود، نظام اجتماعي مخلوطي از زندگي عشايري و روستايي بود، سردارن و خوانين قدرت مطلقه محسوب مي شدند. دائما براي حفظ خود و توسعه حوزه نفوذ با يکديگر درگير بودند. از اين پس در صحنه سياسي بلوچستان خوانين و سرداران به دو اتحاديه وابسته اند. اين دو اتحاديه و خوانين وابسته به اين دو اتحاديه در مسائل سياسي و اجتماعي بلوچستان تاثير زيادي داشتهاند. تا سال 1330 اين دو اتحاديه عبارتند از لاشاريها و مبارکيها و نيز ريگيها که برجسته ترين نمايندگان و سران اين دسته عبارتند از مير هوتي خان لاشاري و پسرش مهيم خان، عيسي خان و اسلام خان مبارکي، سردار عيدو خان ريگي و پسرانش (سرگرد خداداد، مراد خان، و هوشنگ خان ريگي). دومين اتحاديه متشکل از سران طوايف بارکزهي، سعيدي، شيراني و ريگيها. بعد از 1330بود که مشهورترين نماينده اين اتحاديه علي خان شيراني بود.در چنان اوضاعي بود که ماجراي دادشاه آغاز شد. آن هم در واقع بر اثر اختلاف خوانين با هم و وابستگي طايفه دادشاه به يکي از خوانين يعني ايوب خان شيراني و در نهايت دستاويز قرار گرفتن بهانه ناموسي. (تهمت زدن به زن دادشاه که رابطه نامشروع با شخصي به نام لالک داشته که اين توطئه توسط عبدالنبي و حاج شکري که از سران مخالف دادشاه و وابسته به علي خان بودند، طرح ريزي شد.) خوانين مخالف دادشاه شيرانيها و در رأس آنها علي خان نقدي (شيراني) بودند. دادشاه با توجه به پايگاه عشايري اش و به خاطر حفظ خود مجبور به همکاري با مخالفان شيرانيها (خوانين ميرلاشاري و مبارکي) شد. در اين بين لاشاريها متحد شدند که او را در برابر علي خان کمک و ياري دهند و در صورت لزوم در کوههاي نفوذ خود پناهش دهند و حتي در برخورد با دولت مرکزي او را تنها نگذارند و به نفع او فعاليت کنند. در مقابل دادشاه متعهد شد که منافع شيرانيها و خوانين وابسته شان را به خطر بيندازد و در صورت امکان علي خان را به قتل برساند. از طرفي عيسي خان مبارکي مي خواست از عمليات دادشاه به نفع خود در جهت نزديک شدن به مرکز استفاده کند. يعني با شدت عمليات دادشاه به عنوان فرماندار منطقه چنان قدرتي داشته باشد که امنيت منطقه را تأمين کند، که فرضيه وي درست بود. متحدان قوي که دادشاه به آنان وابسته بود باعث شدند که با اطمينان بيشتري به انتقامجويي بپردازد. و از اين پس، از کمکهاي مالي و اطلاعاتي لاشاريها و مبارکيها سود مي برد. در واقع در اين زمان (1325) است که دادشاه به عنوان ابزاري در جهت پيشبرد منافع آنان درآمد (همان: 64ـ53 ).
حوادث پنجساله اول ماجرا (1330ـ1325)
از اقدامات دادشاه در اين زمان مي توان به انتقامجويي او از دشمنانش در سفيدکوه از جمله عبدالنبي اشاره کرد و رفتن او به مسقط به دو دليل عمده از جمله کشتن لالک که به عمان گريخته بود، و همچنين تهيه و تدارک تجهيزات. سرانجام موفق به کشتن لالک شده و به بلوچستان برمي گردد. سپس با مرگ پدرش کمال در 1326امکان صلح بين او و علي خان نقدي از بين رفت و دست به تشکيل گروه زد که متشکل از اقوام و افراد راهزن بود. اقوام براساس تعصب قومي به او پيوسته بودند. در حالي که افراد راهزن که نه وفاداري شديدي به دادشاه و ماجرايش داشتند، دليل پيوندشان فقط سوء استفاده جهت اعمال خلاف خودشان بود. اما در مورد راهزني دادشاه بايد بيان کرد که هدف او صرفا انتقامجويي از دشمنانش بوده، که به آنها حمله مي نمود، و اموال آنها را غارت مي کرد. علاوه بر تجهيز گروه خود از طريق اموال غارت شده، گاهي هم آنها را به مستمندان مي بخشيد. منابع مالي او علاوه بر غارت اموال مخالفين از طريق کمکهاي فراوان نظامي و مالي لاشاريها و همچنين در خارج ايران به خصوص در بلوچستان پاکستان توسط برخي از سرداران تأمين مي شد. علاوه بر گروههاي چريکي علي خان، نيروهاي ژاندارمري هم دادشاه را تعقيب مي کردند، که در اکثر مواقع به دليل عدم هماهنگي و همکاري بين آنان ناموفق بودند. در نتيجه تعقيب دادشاه در اين دوران به صورت جدي دنبال نمي شد. مسئله ديگر که در اين دوران مي توان به آن اشاره کرد تلاش دادشاه در جهت نزديک شدن به دولت است، تا شايد او و افرادش از آوارگي رهايي يابند ولي اختلافات خوانين در بلوچستان با وجود تلاش سردار زمان خان که ارتباط نزديکي با مأمورين دولتي داشت تلاش دادشاه را بي نتيجه گذاشت.
در اين زمان اولين برخورد نظامي دادشاه و علي خان رخ مي دهد که منجر به شکست علي خان مي شود. نکته ديگري که بايد به آن اشاره کرد ارتباط دادشاه با روحانيون است. او معتقد بود که روحانيون کمتر به خوانين وابسته هستند و از طرفي ارتباط با آنها منجر به محبوبيت و مقبوليت وي در بين مردم مي شود.
نکته ديگر اوج رويارويي سياسي ـ نظامي دو اتحاديه خوانين بلوچ در اين دوران است. با توجه به تصويب لايحه خلع سلاح مناطق عشايري همچون بلوچستان که در زمان نخست وزيري دکتر مصدق اين امر صورت گرفت، اين فرصتي مناسب براي دادشاه و گروهش بود تا خستگي حاصل از درگيريهاي پي در پي را از تن به در کنند. از طرفي با تصويب اين لايحه بسياري از مردم به ويژه اهالي فنوج که از ظلم و ستم شيرانيها و همچنين اخاذي و ماليات گزافي که به آنها تحميل شده بود، شکاياتي مطرح کردند. اين زماني بود که مبارزه انتخاباتي دوره هفدهم مجلس شوراي ملي در جريان بود و در بلوچستان بين ارباب مهدي يزدي که لاشاريها و مبارکيها از او حمايت مي کردند و مراد خان ريگي فرزند عيدو خان که در اين زمان تغيير موضع داده و به مخالفان لاشاريها و مبارکيها يعني شيرانيها، بارکزهيها، سعيدي و سردارزهيها پيوسته بودند، مبارزه انتخاباتي در ميان بود.
ارباب مهدي با همکاري حاميانش نقشه اي طرح کردند تا به اهدافشان برسند. با توجه به مصوب دولت که در سال 1339بلوچستان ده نشين اعلام شده بود و ديگر منطقه عشايري محسوب نمي شد، ارباب مهدي و سايرين به اين نتيجه رسيدند که با جمع آوري سلاح سرداران بلوچ مخالف خود از اعتبار انان کاسته و با اين اقدام موجبات پيروزي خود را در انتخابات فراهم مي کنند. به دليل اينکه آنان مي دانستند سرداران بلوچ به راحتي اسلحه خود را که ابزار قدرتشان بود تحويل نمي دهند، لذا برخورد نظامي رخ خواهد داد و در نتيجه مي توانند به بهانه برهم زدن امنيت و آرامش منطقه آنان را دستگير کنند تا به راحتي در انتخابات پيروز شوند.
در اين بين لاشاريها و مبارکيها به دليل اختلافاتشان با علي خان و با توجه به اينکه از تعديات او به ستوه آمده بودند، مراتب اخاذي و تعديات او را به فرمانده هنگ زاهدان گزارش دادند و خواهان رسيدگي شدند. از طرفي بي بي فرخنده بيوه سردار حسين خان دوم شيراني نيز از تعديات و تجاوزات علي خان به حوزه نفوذ خود شاکي بود. اين وضعيت منجر به درگيري نيروهاي علي خان با نيروهاي ژاندارمري شد.سرانجام آنان به سوي کوههاي بنت گريختند. در اين ميان عيدو خان ريگي و سردار کريم بخش سعيدي با علي خان ملاقات کرده او را به مراحم دولت اميدوار ساختند. سرتيپ وحدانيان که فرماندهي نيروهاي ارتش را به عهده داشت قول داد در صورتي که علي خان تسليم شود با او و افرادش کاري نداشته باشد، ولي در نهايت دستگير و به خاش اعزام شد.
در جريان انتخابات دوره هفدهم سرانجام مراد خان ريگي به پيروزي رسيد و مخالفينش شکست سياسي سختي متحمل شدند. چون در پيروزي او شيرانيها نقش عمدهاي داشتند بنابراين پدرش عيدو خان دستور آزادي خوانين مذکور را از شاه گرفت ولي مصدق با آزادي آنان مخالفت کرد. تا اينکه مراد خان به جبهه ملي پيوست و بعد از دو سال توانست آنان را آزاد کند. اما با سقوط مصدق و انحلال مجلس هفدهم سرلشکر کيکاوسي که پسر عموي جهانباي فرمانده لشکر شرق بود و با ريگيها سابقه فاميلي نزديکي داشت به کمک آنها توانست به عنوان نماينده بلوچستان انتخاب شود. کيکاوسي نماينده و سخنگوي ريگيها و از موافقين آنان بود (همان: 86ـ67 ).
حوادث پنجساله دوم ماجرا (1331ـ1335 )
از مسائل مهم اين دوران کاسته شدن قدرت و نفوذ علي خان پس از زنداني شدن، و مقاومت مردم در برابر ايادي آن است. و پي بردن مردم به اين واقعيت که حاکميتي برتر از علي خان به نام دولت وجود دارد. با وجود اين شرايط علي خان پس از آزادي رفتار خود را تغيير نداد، و با وجود پاسگاههاي متعدد در منطقه، به ظلم و ستم خود ادامه داد. اين شدت عمل او گامي در جهت احياي قدرت و نفوذ گذشته اش بود. با وجود محدود شدن قدرتش هنوز هم نفوذ فراواني داشت. از طرفي رقباي آن (ميرلاشاريها و مبارکيها) در صحنه سياست ملي و محلي شکست خورده بودند. سرهنگ ژيان که حامي مهمي براي آنان بود از بلوچستان منتقل گرديد. در حالي که شيرانيها با يکي از رقباي محلي مهم (ريگيها) که حسن سابقه دوستي و همکاري را با دولت مرکزي داشتند متحد شدند.
اينان توانستند از ميان افراد دست نشانده نمايندگان بلوچستان را انتخاب کنند. افرادي مانند مراد خان ريگي و سرلشکر کيکاوسي از اين گونه افراد بودند که حامي منافع اين دسته بودند. اين شرايط منجر به اين امر شدکه در فاصله سالهاي بين 1330تا اواخر 1332دادشاه که عامل و ابزار اجراي اهداف و نيات مير لاشاريها و مبارکيها بود، ظاهراً آرام باشد و فقط هر از چندگاهي حملاتي انتقامجويانه عليه مخالفين خود (شيرانيها و ايادي آنان) انجام مي داد. انگيزه او از اين اقدامات تصفيه حسابهاي شخصي بود. با آزادي علي خان در اواخر 1332دادشاه از سوي خوانين متحدش بر ضد او تحريک شد. و چريکهاي دادشاه به ايجاد ناامني و آشوب در حوزه نفوذ شيرانيها پرداختند. در اين زمان سروان ريگي از جانب ژاندارمري به فرماندهي ستون عمليات انتخاب شد. در اين زمان اقدامات مشترکي از سوي چريکهاي محلي (نيروهاي علي خان) و نيروهاي دولتي بر ضد دادشاه بر ضد دادشاه انجام مي گيرد که در اکثر مواقع ناکام مي مانند.
در اين بين سروان ريگي گزارشهايي خلاف واقع به مرکز (هنگ زاهدان) مي دهد. اين گزارشها از جانب او چند بار تکرار مي شود. (گزارشهايي مبني بر اينکه چندين نفر از ياران دادشاه را کشته و خود او نيز در اين درگيريها مجروح شده) اما مهيم خان و عيسي خان فرصت را غنيمت شمرده و به استانداري و هنگ زاهدان نوشتند که اخبار ارسالي از سوي سروان ريگي کذب محض است. در نتيجه از سوي ژاندارمري هيئتي به منطقه رفت. پس از رسيدگي سروان ريگي به اتهام انتشار اخبار کذب متهم و به استان فارس منتقل گرديد. در اين زمان دادشاه به بنت رفته، دو تن از کنيزان علي خان را مي ربايد. اين مسئله بازتاب فراواني داشت و دو نتيجه متفاوت در بر داشت: اول آبرو و حيثيت خوانين مخالف بيش از پيش خدشه دار شد، از طرفي شايعه شد که دادشاه به ناموس بلوچها رحم نمي کند و به ربودن زنان و مردم بي دفاع مي پردازد. با رفتن دادشاه به عمان براي تهيه امکانات و تجهيزات، اين شايعه فزوني گرفت و مخالفين شايعه کردند که او به قصد فروش زنان به آنجا رفته است. در حالي که دادشاه به علت قتل لالک توسط پليس عمان تحت تعقيب بود و چون نزديک بود که دادشاه دستگير شود او و نزديکانش متواري شدند و زنان در آنجا ماندند و براي اينکه تحت پيگرد قانوني قرار نگيرند، ادعا کردند دادشاه ما را ربوده تا در عمان بفروشد.
اما سرهنگ فرتاش فرمانده هنگ زاهدان در 1334در گزارشي به استانداري نوشت که اين موضوع صحت ندارد و مخالفين دادشاه اين قبيل جريانات را بزرگ کرده برخلاف واقع و به زيان دادشاه جلوه مي دهند. در برگشت از عمان يک درگيري بين دادشاه و نيروهاي ژاندارمري رخ داد که به کشته شدن يکي از افراد ژاندارمري منجر شد. اين حادثه منجر به تعقيب دادشاه توسط سروان خليل خان ريگي فرمانده جاسک شد، که نتيجه اي در بر نداشت و دادشاه به سفيدکوه برگشت. در اين زمان ما مي توانيم به اقدامات سرگرد قريب مرادي فرمانده ژاندارمري ايرانشهر اشاره کنيم. سرگرد مرادي پي برده بود که با عمليات نظامي نمي توان به دادشاه و افرادش دست يافت. بنابراين سعي کرد با وساطت اشخاصي همچون سردار زمان خان و قاضي حسن فنوجي با دادشاه تماس برقرار کند و به هر طريق ممکن او را تأمين دهد، به اين شرط که اسلحه خود را زمين بگذارد و تسليم شود.
دادشاه به شرط خلع سلاح شدن مخالفين خود قبول کرد. او مسئله را با سرهنگ فرتاش در ميان گذاشت و از طرف وي اجازه يافت تا نسبت به تأمين دادشاه اقدام کند. از طرفي او از ارتباط ميان عيسي خان مبارکي و دادشاه مطلع نبود، لذا اين موضوع را با او در ميان گذاشت. مبارکي ظاهراَ موافقت کرد ولي چون مي دانست که اگر دادشاه تسليم شود او و افرادش نام همدستان محلي و حاميان خود را فاش خواهند کرد، که منجر به گرفتاري آنان مي شد، پس شروع به زمينه سازيهايي کردند و همه روزه با ارسال دادخواستهاي مختلف به ايرانشهر و استانداري از سرگرد مرادي شکايت مي کردند. سرانجام آنان موفق به تعويض افسر نامبرده شدند. طرح تأمين دادشاه براي مدتي به فراموشي سپرده شد. سروان خليل خان ريگي به عنوان فرمانده گروهان فنوج و سرپرست عمليات تعقيب دادشاه تعيين شد. او از دوستان ميرلاشاريها و مبارکيها بود. بنابراين دادشاه از جانب ژاندارمري آسوده خاطر گشت و در انجام عمليات انتقامجويانه خود عليه شيرانيها آزادي عمل بيشتري يافت.
مهمترين حادثهاي که در اين زمان رخ داد مرگ علي خان نقدي دشمن شماره يک دادشاه بود. مرگ او را بر اثر رعد و برق ذکر مي کنند، اما برخي معتقدند که او به قتل رسيده، تا همگان گمان کنند که دادشاه او را کشته است. از طرفي قتل علي خان را به تحريک دادشاه و حاميانش و توسط خود چريکهاي علي خان مي دانند. مسلم است که مرگ او بسيار مشکوک بوده، ولي قريب به اتفاق آن را بر اثر رعد و برق مي دانند.مرگ علي خان يک حادثه با اهميت در حرکت دادشاه است. زيرا دادشاه که تا اين زمان عامل کدخداهاي فنوج عليه علي خان به حساب مي آمد اينک به عامل سرکوب عليه اين گروه تبديل شده بود. چون با مرگ علي خان کدخدايان فنوج ديگر لزومي در تحريک دادشاه و باج دادن به او نمي ديدند. در نتيجه دادشاه به آزار و اذيت اهالي فنوج پرداخت، از طرفي از شدت حمايت لاشاريها و مبارکيها از وي در اين زمان کاسته شد. اين شرايط منجر به واکنش شديد دادشاه و اذيت و تحت فشار قرار دادن کدخداهاي فنوج و نيز اخاذي بيشتر از آنان شد. حادثه مهم ديگر کشته شدن رحيم داد يکي از بهترين ياران دادشاه توسط يکي از نيروهاي ژاندارمري فنوج بود، که منجر به عمليات انتقامجويانه دادشاه گرديد. در اين زمان درگيريهاي شديدي بين چريکهاي دادشاه و نيروهاي دولتي رخ داد که نتايج خوشايندي در بر نداشت و افرادي از طرفين کشته شدند. جدا شدن افراد سودجو و ماجراجويي که براي نفع مادي به دادشاه پيوسته بودند از حوادث ديگري است که در اين برهه زماني رخ داد. مهمترين آنان فردي به نام جنگوک است، که در اوايل سال1334از دسته جدا شد. سپس به نام دادشاه يک سري قتل و غارت با هدف رسواسازي دادشاه انجام داد. سرانجام در 16آبانماه 1334با همکاري نيروهاي محلي و ژاندارمري کشته شد.پس از کشته شدن جنگوک، جنگ و گريز بين دادشاه و ژاندارمري آغاز شد که طبق معمول نتيجه اي در بر نداشت. سروان خليل خان ريگي دلايل عدم توفيق را وسعت منطقه و کمي نفرات ژاندارمري، وجود همدستان محلي که اطلاعات گرانبهايي در اختيار دادشاه مي گذاشتند، ذکر کرد.بنابراين خواستار تقويت گردان ايرانشهر از نظر تعداد سلاح و همچنين تجهيز سران طوايف لاشاري و مبارکي شد تا از مناطق خود محافظت کنند. سرانجام تقاضاي او مورد موافقت هنگ زاهدان قرار گرفت. نکته قابل بحث اين است که عيسي خان در آن زمان فرماندار ايرانشهر بود و امنيت منطقه لاشار و يا مناطق تحت نفوذ مبارکيها براي حمايت سرداران اين مناطق از دادشاه، هرگز به خطر نيفتاد. اين درخواست براي در پرده نگهداشتن همکاري چندجانبه سروان ريگي، دادشاه، مهيم خان، و عيسي خان بود.
واقعه مهم ديگري که در اين زمان رخ داد سفر شاه در ديماه 1335به ايرانشهر بود. با وجود اقدامات فرماندار ايرانشهر (عيسي خان مبارکي ) در مورد ماجراي دادشاه و ندادن فرصت به مخالفين براي ملاقات با شاه، آنان از طريق سرلشکر کيکاوسي شکايتنامهاي را که در آن به همدستي عيسي خان و مهيم خان اشاره شده بود، به شاه دادند. شاه هم علم را که در آن زمان وزير کشور بود، فراخواند و سوالاتي درباره مسئله دادشاه از او پرسيد و دستور اکيد و فوري براي پايان ماجراي دادشاه صادر کرد. همچنين مي توانيم به پيگيريهاي سرگرد ميثاقي فرمانده جديد گروهان فنوج اشاره کنيم، که متوجه ارتباط دادشاه با سران محلي شد. نامبرده مسئله را به هنگ زاهدان گزارش داد. ميرلاشاريها و مبارکيها هم بيکار ننشستند و او را به بي لياقتي متهم کردند، اما سرانجام سرداران محلي تحت فشار مرکز مجبور به همکاري با ژاندارمري جهت دستگيري دادشاه و افرادش شدند. آنان طي يکسري برخوردها ضربات شديدي به گروه چريکي دادشاه وارد کردند (همان: 87ـ103 ).
اوج ماجراي دادشاه (1336 )
تا قبل از سال 1336دولت قضيه دادشاه را به طور جدي دنبال نمي کرد. تا اينکه در اوايل سال1336مأمورين آمريکايي و ايراني "اصل چهار"1 در تنگ سرحه توسط گروه دادشاه کشته شدند. اين امر منجر به واکنش شديد دولت مرکزي شد. به سبب ناکامي ژاندارمري در سرکوبي دادشاه، دولت با اتحاد خوانين و خيانت آنان به دادشاه توانست او را از پاي درآورد. (همان: 205 ) اينک به بررسي دقيقتر ماجرا مي پردازيم : اين هيئت که بعد از ظهر روز يکشنبه4 فروردين ماه برابر با 24مارس 1957براي انجام مأموريت خود عازم چابهار شد مرکب از آقاي کويين کارول رئيس اداره اصل چهار کرمان، خانم آنيتا کارول و آقاي برستيل ويلسن، مشاور حوزه عمران بمپوراز اتباع کشور آمريکا و آقايان مهندس محسن شمس (معاون ايراني ويلسن ) و هراند خاکچيان، راننده جيب استيشن از اتباع کشور ايران بود که هنگام عبور از "تنگ سرحه" همگي به دست دادشاه و يارانش به قتل رسيدند (افشار، 415:1371 ). اما مسئله اين است که چرا دادشاه گروه اصل چهار را کشت؟ آنچه مسلم است اينکه او از سوي عوامل دولت به طور غيرمستقيم حمايت مي شد، به خصوص از سوي دارو دسته علم، تا اينکه طي توطئه اي حساب شده و با طرحي انگليسي به منظور ناامن جلوه دادن بلوچستان در رقابت انگليس با آمريکا، در منطقه به منظور ملغي شدن اصل چهار (يافتن نفت از سوي آمريکاييها ) اين گروه را در تنگ سرحه به قتل رسانيد. بدين ترتيب سال 1336اصل چهار از سوي گريگوري (رئيس اصل چهار )متوقف مي شود و انگليسيها موفق مي گردند از باز شدن جاي پاي آمريکا در بلوچستان جلوگيري کنند (نيکبختي:164).
پس از اين ماجرا گروههاي تعقيب با سرعت و شدت فراواني به تعقيب دادشاه و افرادش پرداختند. سرانجام در 14 فروردين 1336درگيري شديدي بين طرفين در مرز پاکستان رخ داد. علي رغم وارد شدن صدمات رياد به گروه دادشاه، آنان موفق شدند به خاک پاکستان وارد شوند. در همين روز دکتر منوچهر اقبال مأمور تشکيل کابينه شد. در پاکستان بين دادشاه و برادرش احمدشاه اختلاف عقيده بروز مي کند زيرا دادشاه معتقد است که زنان و کودکان بايد در پاکستان بمانند و خودشان به ايران برگردند و به انتقامجويي از مخالفان محلي و نيروهاي دولتي بپردازند. در حالي که احمدشاه معتقد است که با زنان و کودکان به دولت پاکستان پناهنده شود و دادشاه و افرادش در "اپسي کهن" مخفي شوند. سرانجام احمدشاه اين کار را انجام داد، اما دولت پاکستان آنها را دستگير کرد و به عنوان يک ژست سياسي به دولت ايران تحويل داد (شه بخش: 114ـ113).
پايان ماجراي دادشاه
دولت به سبب ناکامي ژاندارمري در سرکوبي دادشاه از سرداران بلوچ کمک خواست و آنان را براي مذاکره به تهران دعوت کرد از جمله مهيم خان لاشاري و عيسي خان مبارکي له دادشاه را به خوبي مي شناختند اما مايل نبودند که وي به جنايات خود ادامه دهد2 (افشار:425 ).
در اين بين سروان خداداد خان ريگي (فرمانده ژاندارمري ني ريز ) پس از قتل آمريکاييها، داوطلبانه به بلوچستان آمد و با سرداران مذکور همکاري نمود. دادشاه به مهيم خان احترام مي گذاشت و به همين جهت مهيم خان به او پيغام داد که از شاه براي تو و همراهانت تأمين گرفته ام، از کوه پايين بيا و با نماينده ارتش که همراه من است، مذاکره کن. دادشاه قبول کرد و قرار ملاقات ميان آنان گذاشت، در وقت تعيين شده دادشاه از کوه پايين آمد و به محل قرار رفت، در همين هنگام مهيم خان ، عيسي خان، سروان ريگي و چند تفنگچي بلوچ به همراه استواري که ملبس به لباس سرهنگي بود و ظاهرا نماينده ارتش محسوب مي شد به سوي محلي که قرار گذاشته بودند، رفتند. دادشاه با ديدن مهيم خان خود را نمايان مي کند و به استقبال سردار لاشاري مي رود. مهيم خان به او مي گويد اگر تسليم شوي تو و يارانت را مي بخشند. دادشاه مي گويد تا برادرم را از زندان آزاد نکنند، تسليم نمي شوم.
در همين حال مهيم خان گلوله اي را به سينه دادشاه شليک مي کند، برادرش محمدشاه که مراقب اوضاع بود به تلافي برادر مهيم خان را مي کشد (افشار:425 ). محلي که دادشاه به دام مي افتد و از پاي درمي آيد در سه فرسنگي "آبگاه" و ده فرسنگي "هيچان" در دامنه هفت کوه بوده است (غراب :34 ). جسد دادشاه و برادرش به ايرانشهر حمل شد و پس از انگشت نگاري توسط مأمورين آمريکايي و اطمينان از اينکه دادشاه و برادرش واقعا کشته شده اند در قبرستان عمومي ايرانشهر به خاک سپرده شدند (شه بخش : 142 ). اما سرانجام ِ احمدشاه اينگونه بود: دولت ايران علي رغم قولي که به هنگام تحويل احمدشاه برادر دادشاه از دولت پاکستان مبني بر محاکمه نامبرده داده بود، در تاريخ 22بهمن سال 1336بدون هيچ گونه اطلاع قبلي از دادگاه بدوي و تجديدنظر نامبرده با انتشار اطلاعيه اي از سوي دادستان ارتش، خبر تيرباران احمدشاه را اعلام کرد ( افشار :428 ).
در اين بين نقش خوانين را در پايان دادن به ماجراي دادشاه نبايد ناديده گرفت. دادشاه در آن وقت عامل و ابزار آنها بود (ميرلاشاريها و مبارکيها ). به تحريک آنان منافع خوانين مخالف را به خطر مي انداخت (به ويژه شيرانيها ). در چنين شرايطي، ديگر بود و نبود دادشاه برايشان فرقي نداشت، به طوري که با کشته شدن او توانستند به دولت مرکزي نزديک شوند و در بازار سياست ملي نيز مطرح گردند، و تا حدودي اختلافات خود را کنار گذاشتند (شه بخش :156 ) . تاثير ديگر واقعه دادشاه در ساختارهاي اجتماعي و سياسي بلوچستان کاسته شدن از ابهت و اعتبار خوانين بين بلوچها بود (همان :159 ).
دادشاه و ناسيوناليستهاي بلوچ
از نتايج مهم ماجراي دادشاه سمبليک شدن دادشاه از سوي ناسيوناليستهاي بلوچ بود. اولين گردهمايي و به عبارتي تشکيل نخستين گروه سياسي بلوچهاي ايران پيرامون مسئله دادشاه و با هدف کمک به او همزمان با اوج ماجرايش در سال 1336به نام "جنبش دادشاه" بود. اين جنبش که جمعه خان بلوچ در رأس آن قرار داشت، بعدها به "جنبش آزاديبخش بلوچ" تغيير نام داد. طرفداران آن دادشاه را اولين شهيد راه اهداف ناسيوناليستي مي دانند و او را تا مقام يک رهبر ملي بالا مي برند.
مسئله دادشاه اولين موردي بود که پس از تقسيم بلوچستان و مرزبنديهاي جديد، تمامي بلوچها را با هم پيوند مي داد. چون جرقه طغيان دادشاه توهين ناموسي و هتک حرمت وي توسط خوانيني بود که دولت مرکزي از آنها حمايت ميکرد، بنابراين همه بلوچها آن را مسئله خود مي دانستند و روزنامههاي بلوچ زبان با نوشتن مقالات آتشين و با حمله به رژيم پهلوي و خوانين اشاره مي کردند که قهرمان ملي آنان به طور مظلومانه و با حيله و مکر خوانين و دولت از پاي درآمده است (همان:161ـ160 ).
دادشاه و ادبيات بلوچ
نتيجه احساسات قومي و ملي بلوچها درباره دادشاه در اشعاري که بعدها سروده شده ترسيم شده است، بنابراين ماجراي دادشاه تأثير فراواني بر شعرا و نويسندگان بلوچ گذاشت. خوانندگان و نوازندگان بلوچ در مجالس بلوچي (عروسي، جشن تولد و ...) رشادت و شجاعت قومي را با قصه دادشاه بيان مي کنند. از اشعار معروف درباره دادشاه مي توان به اشعار ملا ابابکر کلمتي، ملا جان محمد، ملا محمود ويدادي، عبدالله روانبدپيشيني، و شعر لال بخش اشاره کرد. از معروفترين خوانندگان اين اشعار مي توان به کمالان، شهداد جدگال و غلام قادر اشاره کرد. لازم به ذکر است که اين اشعار به صورت حماسي، به شرح ماجراي دادشاه مي پردازند (همان:162ـ161).
دادشاه و اسطوره (تاريخ شفاهي)
درباره انتقامجويان و ياغيان در سراسر دنيا همواره سخناني اسطوره وار که ريشه در واقعيتها دارند، ساخته و پرداخته مي شود. به ويژه پس از مرگشان اين امر شدت مي يابد. اسطوره رابطه بسيار نزديکي با تاريخ دارد و زماني که مدتي از وقايع مي گذرد و واقعيتها اندکي فراموش مي گردد، اسطوره شکل مي گيرد. اين اسطورهها مفاهيمي در بردارند، مانند خوبي و بدي، ظلم و عدل، ترس و شجاعت، آشوب و امنيت و ... همچنين هميشه اين اسطورهها براي معتقدان به آنها حقيقت محض هستند. اين سخنان به صورت طنز، لطيفه، شعر و داستان مسائل گوناگوني را بيان ميکنند. براي آگاه شدن از اين مسائل بايد به فرهنگ عاميانه مناطق و حوزه اقدام اين افراد مراجعه کرد. همچنين براي تجزيه و تحليل آنها بايد حداقل به طور نسبي از واقعيت ماجرا باخبر بود. بنابراين در مورد دادشاه چه در زمان حياتش و چه بعد از مرگش سخناني به صورت لطيفه، شعر، داستان، ضرب المثل در قالبهاي طنز و شوخي و گاه جدي گفته شده است. براي مثال مي توان به داستانهايي که در مورد زمان تولد دادشاه بيان کردهاند، اشاره کرد . وي در شنبه شب شانزدهم برج عقرب متولد شد و با توجه به اعتقادات محل سرنوشتش را از دو حال خارج ندانستند : نيکي يا بدي، خير يا شر . پس مي توان گفت که طغيان دادشاه تأثير فراواني بر تاريخ شفاهي بلوچها گذاشته است (همان:199ـ198 ).
حاکميت اقتصاد معيشتي و نظام اجتماعي ارباب ـ رعيتي در طول تاريخ ايران و به ويژه در بلوچستان همواره زمينه ساز حاکميت عده اي معدود ولي قدرتمند به نام ارباب، سردار، فئودال و ... بوده است. در اين مناطق به علت اوضاع خاصشان (دور بودن از قانون، حکومت مرکزي، صعب العبور بودن ) حکومتهاي محلي خودمختاري حکمفرما بوده است. در نتيجۀ ظلم و ستم اين حکومتها است که هر از چندگاهي افرادي به صورت معترض برمي خيزند. عمده ترين خيزش اين افراد معمولاَ تحقير رواني است که از سوي اقليت حاکم بر آنان وارد مي شود. با توجه به حاکميت سرداران و خوانين در چنين مناطقي و درگيريهاي مداوم اين خوانين و سردارن براي کسب نفوذ و قدرت، افرادي که برعليه وضع موجود قيام مي کنند خواسته يا ناخواسته وارد جريانات اين خوانين مي شوند. البته اين خوانين براساس اهداف و منافع خود ممکن است از اين افراد و قيامشان بهره برداري يا با آن برخورد کنند. طبيعي است که در چنين جوامعي مردمش براي بقاي خود وابسته و حافظ منافع يکي از اين خوانين باشند. دادشاه نيز در چنين جامعه اي طغيان کرد. طغيان او در واقع براثر اختلافات خوانين با هم و وابستگي طايفه دادشاه به يکي از خوانين و در نهايت دستاويز قرار گرفتن بهانه ناموسي بود. در جامعه سنتي بلوچستان دو چيز بسيار مهم است : سلاح و ناموس فرد و اگر به يکي از اين دو خدشه اي وارد شود ديگر اعتباري در بين جامعه خود ندارد. از دست دادن ابزار قدرت (سلاح ) و هتک حرمت ناموس فرد، با توجه به حاکميت نظام عشيرهاي تنها به معناي از دست رفتن آبرو و اعتبار فرد نيست بلکه به معني بي آبرويي عشيره است. چون در چنين جوامعي تعصب قومي مطرح است. دادشاه در چنين شرايطي براي دفاع از آبرو و حيثيت طايفه اش قيام کرد. در اين بين برخي از خوانين بلوچستان از جمله ميرلاشاريها و مبارکيها از قيام او در جهت منافع خود بهره برداري کردند. برخي مانند شيرانيها با چنين قيامي برخورد کردند. در واقع دادشاه براي حفط خود ناچار به همکاري با آنان شد. لازم به ذکر است که قيام او يک قيام هدفمند و از پيش تعيين شده نبود بلکه شرايطي که برايش پيش آمد منجر به قيام او شد. پس نمي توان او را به عنوان يک فرد انقلابي معرفي کرد که داراي جهان بيني و ايدئولوژي خاصي است. او در ساختار همان سنتهاي حاکم بر جامعهاش قيام کرد. در اين بين وارد يک سري جريانات شد که اين جريانات جنبه محلي، ملي و حتي بين المللي داشت. بيش از همه خوانين از قيام او در جهت پيشبرد اهداف خود استفاده کردند. همين خوانين زماني که دريافتند دادشاه براي آنان ديگر ارزشي ندارد و براي آنان به يک مهره سوخته تبديل شده است او را قرباني منافع خود کردند. آنچه از افرادي مانند دادشاه و جنبشهايشان باقي مي ماند تنها ياد و خاطره آنان است. همان طور که اشاره شد اين طغيانها در جوامع سنتي رخ مي دهد، بنابراين توسعه همه جانبه در جوامع سنتي اين پديدهها را مي تواند محدود کند، چون منجر به تمرکز سياسي ـ اداري و سهل العبور بودن راههاي ارتباطي مي گردد، تمام نقاط تحت تسلط دولت مرکزي درمي آيد و اقتدار قدرتهاي محلي کاهش مييابد. در نتيجه قيام دادشاه پايان دوران سنتي شورش و ياغيگري است.
صفحه 1
صفحه 2
منابع و مآخذ
1ـ شه بخش، عظيم. پژوهشي در تازيخ معاصر بلوچستان. شيراز: چ اول، 1373.
2ـ ناصح، ذبيح الله. بلوچستان. بي جا: ابن سينا، 1345.
3ـ همت، محمود. تاريخ بلوچستان. تهران: گلي، 1370.
4ـ جهانباني، امان الله. سرگذشت بلوچستان و مرزهاي آن. بي جا: بي نا، 1338.
5ـ نيکبختي، سعيد. آهنگ بلوچستان. بي جا: هامون، 1374.
6ـ غراب، کمال الدين. بلوچستان يادگار قرون مطرود. تهران: کيهان، چ دوم، 1364.
7ـ افشار (سيستاني)، ايرج. بلوچستان و تمدن ديرينه آن. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1371.
___________________________________________
1. اصل چهارم (POINT FOUR ) چهارمين ماده از مواد اصلي نطق ترومن رئيس جمهور آمريکا در ژانويه 1949که در آن وي پيشنهاد مي کرد که کشور آمريکا با تأمين کمکهاي فني در کشورهاي توسعه نيافته جهان، نقش رهبري را در اين کشورها به دست گيرد.اجراي اصل چهارم در ايران بر اساس مقاوله نامه سال 1951بين سپهبد علي رزم آرا (نخست وزير ) و دکتر گريدي (سفير کبير آمريکا در ايران ) بود که منجر به تأسيس کميسيون مشترک براي بهبود امور روستايي گرديد.... (غراب:34 )
2. با توجه به مطالب بيان شده در کتاب آقاي شه بخش مي توان گفت همين سرداران بر اثر اختلاف با خوانين محلي و حفظ منافع خود، دادشاه را بر عليه خوانين مخالف تحريک و حمايت کرده بودند، بنابراين آنها نفع خود را در همکاري با دولت مي ديدند نه اينکه مايل به ادامه جنايت دادشاه نبودند.