01-01-2015، 11:10
تو که میدانستی با چه اشتیاقی…خودم را قسمت میکنم
پس چرا …زودتر از تکه تکه شدنم…جوابم نکردی…برای
خداحافظی …خیلی دیر بود…خیلی دیر !!
از ازدحام این همه آدم دلم گرفت
دلبسته ام نبودی و کم کم دلم گرفت
از روز اول خلقت به یک نگاه
دیوانه تو گشتم و از غم دلم گرفت
پروانه شدی پر و بالم به باد رفت
در حسرت نگاه تو در برزخ خودم
یک سیب هم نچیدم و ماندم دلم گرفت
من خودم مقصر این ماجرا نبودم
از این همه لجاجت تو دلم گرفت
امشب تمام گذشته ام را ورق زدم :
پر از لحظه های سیاه ، لحظه های داغ و پرالتهاب بی قراری ، دلتنگی افسرده ، خاموشی ، سکوت ، اشک ، سوختن …. چیزی نیافتم .
نفرین به بودن وقتی با درد همراه است
بر تمام قبر های این شهربوسه بزن
شاید به یاد بیاوری کجا مرا جا گذاشتی...
من در تنها ترین قبر این شهر خفته ام
صدای کلاغها را می شنوی؟
دارند برایم فاتحه می خوانند.....!!
بابودن تو حالم اصلا خراب نیست.
می خواهمت و بهتر ازین انتخاب نیست.
احساس میکنم که خدا قول داده است.
دیگر درین جهان خبری از عذاب نیست.
دیگر میان خاطره هایمان از این به بعد.
چیزی به اسم دلهره و اضطراب نیست.
باور کن این خدا که خودش عاشقت کند.
حتما زیاد خشک و مقدس و مآب نیست.
پاشو بیا کمی بغلم کن ببوس تا.
باور کنم حضور تو ایندفعه خواب نیست.
دنیا سر جدایی ما شرط بسته است
اما دعای شوم کسی مستجاب نیست
حال زندگیــــــم
هیچ مساعــــد بیداری نیستــــــ ,می خواهــــم بقیه زندگیـــــم را آرام بخوابـــم
قاتل هستی
اگر...
بدنت در دست کسیست
و فکرت پیش دیگری!
هم جسمت را کشته ای
و هم روحت را...!!!
دیـگه به بـــن بست رسیـدم و از نفـس افـــتادم و تاکیـد میـکنم
خودم اینجام ولی دوباره قلبمو اونجا که تو هستی تبعید میکنم ...
نامم را پاک کردی... یادم را چه میکنی؟
یادم را پاک کنی... عشقم را چه میکنی؟
اصلا همه را پاک کن
هر آنچه از من داری
از من که چیزی کم نمیشود...
فقط بگو با وجدانت چه میکنی؟
نکند آن را هم پاک کرده ای؟
نــــــــــــه ! شدنی نیست...
نمیتوانی آنچه که نداشتی را پاک کنی.
آخرین بـاری کـه از تـه دل
بـرای رفـتـنـت گـــــریـه کــردم
گـفـتـی: تـمـامـش کـن . . .
از آن روز
بـه احـتـرامـت
چـنـان از تـه دل مـی خـنـدم
کـه گــاهــی فــرامــوشـــم مـــیـشــود
رفـــــتـــــه ای …
همــــیشـه دقــیقآ وقـــــتی پـُر از حـــرفی
وقتـــی بغــــض میکـــُنی
وقتـــی دآغونــــی
وقــــتی دلــِت شکــــستـ ه
دقیقــــا همیـــن وقـــــتآ
انقــــدر حـ ـرف دآری کـــه فقــط میتونــی بگـ ـی :
“بیخـــیال”
تو نیستی
اما من برایت چای می ریزم
دیروز هم
نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم
دوست داری بخند
دوست داری گریه کن
و یا دوست داری
مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرق می کند
باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم