17-12-2014، 17:33
یکی از ماندگارترین کتابهای مربوط به جنگ دوم جهانی، کتاب “همسر یک افسر نازی” اتوبیوگرافی اِدیت هان-بیر، نوشته وی و سوزان دورکین است که مستندی نیز بر اساس آن به تصویر کشیده شده است. در این کتاب سوای مسایل پشت پرده روابط اعضای بلند پایه حزب نازی، تکان دهنده ترین نکته به زعم نویسنده این سطور، نقش پررنگ و چشمگیر اشخاص خارج از حزب نازی و شهروندان عادی در انجام و تسهیل سازی بسیاری از جنایات است به نحوی که در تمامی قلمروهای اشغالی، بیشترینِ پیاده نظام و قوای اجرایی نازی ها را نه افسران نازی و شهروندان آلمانی بلکه خودِ شهروندان نواحی تحت اشغال تشکیل داده بودند. اینکه انگیزه آنان از انجام چنین رفتاری چه بوده، نیاز به بحثی جداگانه دارد ولی چنین تشابهاتی را میتوان در دیگر موارد نسل کشی ها از رواندا تا کامبوج مشاهده نمود. گویی همواره بخشی از جامعه تنها به دلیل ماندن و بقاء، بر علیه مابقی عمل کرده و در نتیجه در کوتاه مدت ضامن بقای خود و خانواده اش گردیده ولی در دراز مدت منجر به نابودی جامعه ای که بدان تعلق داشته.
شاید کمتر دانش آموخته باستانشناسی در ایران را بتوان یافت که درد و دغدغه این رشته را در سر نداشته باشد و شاید نیمی از آنان حداقل یکبار هم که شده در خلوت تنهایی خویش، خود را در قامت رئیس پژوهشکده تصور کرده باشند و اینکه اگر من بجای فلانی بودم چنین میکردم و چنان، این و آن را اخراج و آن دیگری را استخدام، روال مالی را شفاف سازی کرده و تخصص گرایی را سرلوحه کار قرار داده و قس علی هذا. موضوعات برشمرده شده در فوق از بدیهات و بزرگترین معضلات باستانشناسی ایران حداقل در نیم دهه گذشته بوده اند و صد البته تشخیصشان نیاز به هوش و ذکاوتی ماورایی ندارد. پرسش اینجاست: در جایی که تقریبا همه می دانند که بدنه کارشناسی پژوهشکده به جز معدود استثناهایی، ناکارآمد و فاقد توان علمی لازم برای کار در مکانی بنام پژوهشکده است که فلسفه تاسیسش هماوردی با دیگر مراکز پژوهشی همچون مرکز علوم فرانسه (CNRS) و انستیتو ماکس پلانک بوده، پس چرا کاری در جهت تغییر انجام نمیشود؟ از سویی دیگر برخی از کسانی که در چند سال گذشته مجوز کارهای میدانی بنامشان صادر شده دست کمی از این کارشناسان نداشته و با سوءتدبیر و کم دانشی خود صدمات جبران ناپذیری بر پیکره و حیثیت باستانشناسی ایران وارد ساخته اند.
بدیهی ترین انتظار از هر مرکز پژوهشی این است که با جمع آوری نخبگان و فرهیخته ترین دانش پژوهان آن رشته، سردمدار تحقیق باشد و هرساله به مدد فعالیتهای میدانی و کتابخانه ای و در نهایت چاپ و نشر آنها به اعتبار خود بیافزاید. تنها کافی است نام های برخی از فعالین در کارهای میدانی و برخی کارشناسان و اعضای هیئت علمی پژوهشکده باستانشناسی را در موتور جستجوی گوگل قرار داد تا روشن شود که خروجی دهها کار میدانی که برخی در خلال تنها چند سال گذشته انجام داده اند چند مقاله بین المللی بوده؟ و این اشخاص تا چه میزان در شناساندن ایران و فرهنگ آن به جهانیان نقش داشته اند؟ کافی است نگاهی به کیفیت و محتوای ارائه های آنان در همایشهای ملی و بین المللی انداخت و آنها را با کارهای جوانان بی نام و نشان در اقصی نقاط ایران مقایسه نمود، کافی است به سیاهه فعالیتهای میدانی آنان نظری افکند تا معلوم گردد که واژه تمسخر آمیز از حجر تا قجر که شوخی دانشجویان در دانشگاهها برای برخی اساتید پرکار است! در اینجا نه شوخی که تمام و کمال واقعیت است. کافی است به مدت زمان ماموریت برخی نگاهی انداخت تا به روشنی دیده شود که آنان نه به رسم طریقت بلکه به مدد رفاقت مصداق عینی “طی الارض” بوده و هنوز یک کار میدانی در شمالی ترین نقطه کشور به اتمام نرسیده سر از جنوبی ترین نقطه در آورده و عارفان و سالکان بزرگی همچون ابوسعید ابوالخیر و شمس تبریزی را انگشت به دهان گذاشته اند!
اینان کیستند و از کجا آمده اند؟ اینان همان شهروندان جامعه تحت اشغالِ در بند اول این نوشتارند که بیشترین ضربه را به باستانشناسی میهن خواسته یا ناخواسته، دانسته یا نادانسته وارد کرده اند. اینان بدنامی مالی را برای فعالیتهای باستانشناسی به ارمغان آورده و باعث گردیدند بسیاری به فعالیتهای باستانشناسی به چشم دکانی برای کسب درآمد و فارغ از اینکه اساسا پرسش چیست بنگرند. اینان همان اشخاصی هستند که در زمان مدیریت علم مدار مرحوم آذرنوش از هیچ سعایتی برای از میدان بدر بردنش دریغ نورزیده و در نهایت با همین همت و سعی و تلاش وی را خانه نشین ساختند. چه دردآور است که شاهد تکرار تاریخ بود و کاری نکرد و تنها نگریست که همین اشخاص با جدیتی مثال زدنی از ملاقات هر مقام مسئول گرفته تا ایراد شنیع ترین تهمت ها به مدیریت پژوهشکده سرانجام همان کردند که با آذرنوش رفت و همینانند که امروز خوشحال تر از همیشه پس از قریب به چهار ماهِ تاریک (به زعم آنان)، اشک شوق ریخته و پایان مدیریت دکتر مقدم و همراهانش را به جشن نشسته اند، چراکه اگر برای این مدیریت دوامی بیشتر می بود بقای آنان نیز فنا می یافت.
مشکل باستانشناسی ایران مدیریت پژوهشکده باستانشناسی نیست، مشکل آن عده ی ناکارآمدی هستند که یا ندانسته و تنها از سر عدم درک صحیح از فضا و وضعیت و یا دانسته و به دلیل قطع شدن منافع مادیشان در نقش پیاده نظام قوای اشغالگر ظاهر شده و بیشترین لطمه را به باستانشناسی وارد آورده اند. گویا داستان تکراری تعویض های مکرر مربیان فوتبال به مدیران باستانشناسی نیز سرایت کرده است. در فوتبال به جای اینکه پرسیده شود درد چیست و کجاست، مدیران باشگاه ها تنها دل به این بسته اند که با آوردن فلان مربی نامدار و صرف هزینه های گزاف، ساختاری را که از پایه ویران است را یک شبه بسامان کنند و در باستانشناسی هم گمان برخی بر همین است، فارق از اینکه همانگونه که مشهورترین مربی فوتبال جهان نیز قادر به معجزه در تیمی که فاقد ابتدایی ترین زیرساخت هاست نیست، مقتدرترین و دانشمندترین باستانشناسان هم نخواهند توانست با پیکره امروزین پژوهشکده باستانشناسی ره بجایی برند. ایراد از مدیران رده بالای میراث، توطئه های خیالی برای براندازی باستانشناسی ایران، استکبار، تحریم ها و … نیست. ایراد از ما باستان شناسان است: از ماست که بر ماست.