امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

علم ‏شناسي فلسفه دين و كلام جديد

#1
دل‏ مشغولي ديرپاي و مقدّس انسان، نيل به سعادت و جاودانگي است. تنها راه رسيدن به اين مقصود، ايمان است. ايمان، به انسان حيات و پويايي مي ‏بخشد. مؤمن كسي است كه ديوارهاي بلند خوديّت را فرو ريخته و با تمام وجود با خداي هستي پيوند خورده است. تنها ايمان است كه انسان را از لبه تاريكي رانده، به وادي نور و بهجت وارد مي‏ كند و انسان بي ‏ايمان، به تاريكي ‏ها و تيرگي ‏ها چشم دوخته است و نوميدي را تجربه مي ‏كند. ايمان به انسان، آرمان، عقيده، انتخاب، تحول و روشن‏دلي مي‏ بخشد. عدالت ‏خواهي و حلاوت همدلي با عظيم مطلق، در سايه ايمان حاصل مي‏ شود. احياي انسان جز از رهگذار ايمان زنده، ممكن نيست. انسان مؤمن تنها نيست و هرگز بيماري، پوچي، اضطراب و ناامني او را نمي ‏آزارد، و به راستي ايمان ديني، نوزايي بشر است.
ايمان يك فضيلت است؛ بلكه اساس فضيلت‏ هاست. گوهر ارزشمند ايمان را بايد باز شناخت. اين جام جهان ‏نما، زواياي ناشناخته ‏اي دارد، كه تلاش‏ هاي علمي جدّي و بيشتري را مي‏ طلبد. ايمان در قرآن جايگاهي ويژه دارد؛ به گونه‏ اي كه پيام وحي، آن را محور همه ارزش‏ ها ساخته است و مي‏ گويد: «قسم به عصر، همه انسان‏ ها اهل زيان‏ اند، مگر اهل ايمان».(1) اين ايمان است كه آدمي را لايق خطاب و مواجهه با پروردگار عاليمان كرده است؛ چنان كه در قرآن كريم بارها مي ‏خوانيم:«يا ايها الذين آمنوا» مسئله ايمان منحصر به عالم اسلام نيست. سنّت مسيحيت نيز، بر اين امر حياتي اصرار و پافشاري دارد كه تنها مؤمنان اهل نجات و رستگاري ‏اند. كتاب مقدس به‏ جد از دينداران مي‏ خواهد كه ايمان خود را افزايش دهند، تا از منافع و ثمرات آن بهره برگيرند. اين امر در دهه‏ هاي اخير، اهميّتي دو چندان و ضرورتي بيشتر يافته است؛ زيرا از يك سو ايمان مجدداً احياء شده و به صحنه آمده است و جهان غرب به نقش و تأثير فزاينده آن توجه يافته است و از سوي ديگر، انسان و جهان نو شده است و مظاهر اين جهان جديد را مي‏ توان در اطراف خود به تماشا نشست؛ خواه در جنبه‏ هاي مادي كه فناوري پيامد آن است، خواه از لحاظ معنوي كه فلسفه و علم جديد از ميوه ‏هاي آن به شمار مي ‏روند. در چنين وضعيتي طبعاً پرسش ‏هاي گزنده‏ اي، براي انسانِ ديندار مطرح مي‏ شود؛ پرسش ‏هايي از قبيل: نسبت ايمان د يني با عقلانيت، با شكاكيّت، با نقد، با هرمنوتيك و با تجربه ديني. در فرهنگ مسيحيت از ايمان دست كم دو قرائت و تلقي وجود دارد:
1. ديدگاه كلاسيك اين است كه خداوند در فرآيند وحي، سلسله گزاره ‏هايي را القا كرده است. اگر چنين مستمسكي از بشر گرفته شود، انسان راه ديگري براي دسترسي به آن باورها و گزاره ‏ها در اختيار نخواهد داشت. حتّي عقل طبيعي در اين زمينه ناتوان است. ايمان، باور به چنين گزاره ‏هايي است كه خداوند، از طريق وحي در اختيار بشر نهاده است و از اين روي صادق و صحيح خواهند بود. ايمان بدين معنا نوعي شناخت و آگاهي است كه متعلق آن، گزاره‏ ها و باورهاي ديني ‏اند. چنان كه مي‏ گوييم: «من ايمان دارم كه خدا هست» يا «روز رستاخيز وجود دارد.»
2. ديدگاه مدرن در قبال ايمان، اين است كه خداوند از طريق وحي، گزاره به انسان نمي‏ دهد؛ بلكه وحي تجلّي خداست. او خود را نشان مي‏ دهد و بشر با او مواجهه مستقيم پيدا مي ‏كند. بر اين اساس، ايمان، سرسپردگي و تعهد به خداوند است. ايمان در اين معنا اعتماد، اطمينان و توكّل است؛ با اين تفاوت كه اگر گفتيم ما به خدا اعتماد داريم، يعني او را پشتوانه روحي خود قرار داده‏ ايم و اگر گفتيم ما به خدا اطمينان داريم، بدين معناست كه با او به آرامش مي ‏رسيم و اگر گفتيم ما به او توكل كرده‏ ايم، بدان معناست كه مشكلات خود را بر دوش او انداخته‏ ايم. منشأ اختلاف را مي ‏توان در ريشه لغوي واژه Faith يافت. اگر اين واژ را از ريشه لاتين Fiducia بدانيم، از سنخ معرفت نبوده، نوعي حالت روحي خواهد بود؛ ولي اگر از ريشه لاتين Fides باشد، از سنخ علم و آگاهي است.(2)
متناظر با دو قرائت پيش‏گفته از ايمان، دو تلقي درباره «دين» نيز در جهان غرب وجود دارد. دين در تلقي نخست با مجموعه اعتقادات، خاصه اعتقاد به موجود متعال و فوق طبيعي، هم سنگ نهاده شده است. دين عطيه‏ اي الهي است، كه از بيرون به انسان تفضّل شده و حتي ممكن است عليه او برخيزد. دين موهبتي است از جانب روح الهي (Spirit). در اين ديدگاه، انسان دين را مي‏ پذيرد و نقش او تنها تسليم و رضا در مقابل اراده و خواست الهي است. هربرت اسپنسر در تعريف دين مي ‏گويد: «دين اعتراف به اين حقيقت است كه كليه موجودات، تجليات نيرويي هستند كه فراتر از علم و معرفت باشد.»(3) فرهنگ مختصر آكسفورد در بيان ماهيّت دين مي ‏نويسد: «دين، شناخت موجود فوق بشري است كه داراي قدرت مطلقه است و به تعبير ديگر، دين، باور به خدا يا خدايان متشخصي است كه شايسته اطاعت و پرستش ‏اند.»(4)
تلقي دوم از دين به اواخر قرن هجدهم باز مي‏ گردد، بعد از انتقادات زيادي كه به رويكرد گزاره ‏اي به دين شد، فلاسفه دين به جاي تأكيد بر ديدگاه معرفتي، نگرش شهودي و عاطفي به دين را وجهه همّت و نظر قرار دادند. از آن پس انديشمندان از تعاريف نظري و اعتقادي گريختند و عوامل تجربي، عاطفي، شهودي و حتي اخلاقي را در دين مهم و عمده به حساب آوردند. شلايرماخر دين را «احساس اتكاي مطلق» مي ‏داند.(5) تعريف و قرائت ديگري از دين همين آهنگ را مي‏ نوازد. ماتيو آرنولد نوشت: «دين همان اخلاق است كه احساس و عاطفه به آن تعالي و حرارت و روشني بخشيده است.»(6) هم چنين ويليام جيمز، پراگماتيست معروف گفت: «بنابراين اين مذهب عبارت خواهد بود از تأثرات و احساسات و رويدادي كه براي هر انساني در عالم تنهايي و دور از همه بستگي‏ ها، روي مي ‏دهد.»(7) پل نيليش هم بعد از آن كه دين را عنصري خلاق از روح بشر (Spirit) شناساند، تأكيد كرد كه «دين همان احساس است و اين پايان سرگرداني دين است.»(8)
بنابراين، دين در غرب، عنصري دو وجهي (Dichotomous) است كه گاهي بر بُعد معرفتي، آموزه ‏اي و اعتقادي آن تأكيد شده است و زماني ـ به خصوص در چند دهه اخير ـ جنبه احساسي، عاطفي و دروني آن نگاه‏ ها را خيره كرده است. اين همه تأكيد و حساسيت كه در زمينه «تجربه ديني» نشان داده مي‏شود و اين كه حتي دين را در تجارب روحي و حالات رواني خلاصه كرده ‏اند و گوهر دين را تا به اين حدّ تحويل و تنزّل مي ‏دهند، همه در چارچوب تلقي دوم مي‏ گنجد. دقيقا مشابه دو قرائت مذكور از ايمان، دو دين، و البته قبل از اين دو قرائت، در فرهنگ ديني غرب، دو نگرش درباره مسئله «وحي» نيز وجود داشت.(9) نگرش كلاسيك كه از نظر زماني، پيشينه بيشتري دارد، معتقد است كه خداوند يك سلسله گزاره ‏هاي خطاناپذير را كه از راه عقل طبيعي نمي ‏توان به آن دست يافت، به بشر القا كرده است. اين گزاره‏ هاي صادق و حقيقي، محتواي وحي الهي را تشكيل مي ‏دهند.
اين ديدگاه كه در قرون وسطي غالب بود و از سوي برخي نحله ‏هاي كاتوليك رومي (Roman catholicism) و پروتستان‏ هاي محافظه‏ كار، حمايت مي‏ شد، تلقي‏ شان از وحي، تلقي «ساختاري و زباني» نام گرفت. بر اين اساس وحي، مجموعه ‏اي از حقايق و آموزه‏ هاي معرفتي است كه به صورت احكام و قضايا از ناحيه خداوند به بشر اعطا شده است. وقتي گفته مي‏ شود كه خداوند به پيامبري وحي فرموده است، مراد اين است كه خداوند مجموعه ‏اي از گزاره‏ هاي خطاناپذير را در فرآيند يك ارتباط ويژه به آن پيامبر آموزانده است. بنابراين در اين منظر وحي خبررساني است. به گفته دائرة ‏المعارف كاتوليك «وحي را مي‏ توان به عنوان انتقال برخي حقايق از جانب خداوند به موجودات عاقل از طريق وسايطي كه مافوق طبيعت ‏اند، تعريف نمود.»(10)
ديدگاه كاملاً متفاوتي از وحي وجود دارد: اين طرز تلقي كه هم ‏اكنون در غرب اعتبار بيشتري يافته است، مي‏ گويد وحي از سنخ دانش و معرفت و گزاره نيست كه به پيامبران القا شود، بلكه نوعي انكشاف خويشتنِ خداوند است. خداوند گزاره وحي نمي ‏كند؛ بلكه خودش را وحي مي ‏كند. وحي در وقايع اصيل و تاريخي، براي انسان رخ داده و نوعي دخالت خداوند بوده است. اين وقايع، نمودار تجربه انسان از خداوند است در لحظات مهم تاريخ او، و در عين حال عمل خداوند را در پيش ‏قدم شدن براي انكشاف خويش بر انسان، باز مي‏ نمايد. بنابراين تجربه انساني و انكشاف الهي دو جنبه از يك واقعيت وحياني ‏اند. در اين ديدگاه، خداوند، بر آن نبود كه يك كتاب مصون از خطا و ريب فرو فرستد؛ بلكه مي‏ خواست وقايعي را در حيات افراد و جوامع به منصّه ظهور درآورد. اگر وحي به معناي انكشاف خداوند است، او را در مقام خداوند حيّ، فقط در زمان حال مي‏ توان شناخت. وحي در فعل كنونيِ خداوند و تجربه كنونيِ ما، تحقق مي‏ يابد و از آن در لسان شرع به «پيام ‏آوري روح ‏القدس» تعبير مي ‏كنند. انسان در مواجهه با مسيح فقط يك مشت اطلاعات به دست نمي ‏آورد؛ بلكه مِهر، اهتدا و آشتي را از او مي‏ پذيرد. بروفر مي ‏نويسد: «گذر از ايمان ناظر به مواجهه قلبي، به ساحت تعاليم عملي صرف، تراژدي بزرگ در تاريخ مسيحيت است.»(11)
اگر دو قرائت و برداشت راكه در سنّت مسيحيت غرب در زمينه سه مقوله ايمان، دين و وحي صورت گرفته است، با يكديگر مقايسه كنيم، خواهيم ديد كه در يك طرز تلقي، وحي يك سلسله گزاره ‏هاي خطاناپذير است كه مجموع آنها دين را تشكيل مي‏ دهد و ايمان، باور داشتن به چنين مضامين معرفتي است. در دين نگاه، وحي، دين و ايمان اساسا از سنخ آگاهي و معرفت بوده، از آسمان براي انسان خاكي، به مثابه عطيه‏ اي الهي آمده است. از سوي ديگر، نگاه دوم بر سه عنصر ايمان، دين و وحي از نوع دانش، معرفت و شناخت نيست؛ بلكه وحي انكشاف خداوند و عنصري تاريخ مند است. در دين نيز عنصر شهود، عاطفه، تجربه و اخلاق وجهه همت قرار گرفته، و ايمان نيز مواجهه انسان با خداوند است و در يك كلام، ايمان بار معرفتي خود را از دست داده، نوعي حالت روحي و تجربه دروني و احساس عاطفي تلقي مي‏ شود. نهايت اين كه در قبال ايمان ـ همانند دين و وحي ـ اصولاً دو نگرش كاملاً متفاوت و متمايز در فرهنگ ديني غرب به چشم مي‏خورد: نگرش معرفتي و نگرش تجربي.
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  فلسفه حجاب زن‏ان در اسلام چیست؟
  فلسفه تعدد زوجات چیست؟
Star جريان شناسي اهانت هاليوود به پيامبران الهي
  لعن و تکذیب اهل فلسفه توسط ائمه (ع)!
  فلسفه تغییر قبله چه بود؟ 
Rainbow فلسفه زنده ماندن ابليس تا پايان دنيا
Rainbow فلسفه اسپند دود کردن
  فلسفه غیبت
  فلسفه تعدّد ازدواج های پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله وسلم)
Heart فلسفه قیام در نماز چیست؟

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان