امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سعدی در روبه رویی با مولانا

#1
سعدی در روبه رویی با مولانا







متن پيش رو بخش اول سخنراني دکتر سعيد حميديان محقق ادبيات با عنوان سعدي و مولانا است که روز چهارشنبه 24 مرداد 86 درشهر کتاب مرکزي ايراد شده است.
سخن ما درباره مولانا در سنجش با سعدي است. يعني دو بزرگواري كه هر كدام چونان تاجي جواهرنشان بر تارك فكر، فرهنگ و هنر ايراني قرار گرفته اند. بارها از خود مي پرسيدم و فكر مي كردم كه اگر مولانا و سعدي روزي با هم روبرو مي شدند؛ مولاناي متوفي به سال 672 و سعدي متوفي به سال 691 (مرگ اين دو 19 سال از هم فاصله دارد. اگرچه سعدي از مولانا كوچكتر بود اما اين دو زمان يكديگر را درك كردند) پس از روبرو شدن اين دو چه اتفاقي مي افتاد؟
با هم چگونه برخورد مي كردند؟ به دنبال اين پاسخ مي گشتم و فكر مي كنم كه اگر سعدي با مولانا روبرو شود، بايد بعد از سلام و عليكي مختصر همديگر را معرفي كنند.
آنچه بايد مد نظر قرار داد تفاوت فرهنگي اين دو است. هر كدام از اين دو ويژگي ها و اشتراكاتي دارند. ولي افتراقات اين دو خيلي بيشتر است. برخورد اين دو تكان دهنده خواهد بود. هرچند سعي كنند جانب ادب را نسبت به هم نگه دارند ولي اختلافات بسيار آن دو سريع بروز مي كند.
در زمان ما وجه غالب در بلوك بندي افراد، سياسي است. يعني بيشتر مردم عادت كرده اندافراد را بر اساس گرايش هاي سياسي تقسيم بندي کنند. ولي در قديم تقسيم بندي هاي سياسي اينگونه قوي نبود. فردوسي آرمان سياسي نيرومندي داشت. بابك و بسياري افراد ديگر روزگاران قديم سياسي بودند اما وجه غالب در گذشته تفاوت فرهنگي بود. يعني برخلاف امروز كه وقتي دو نفر به هم مي رسند به دنبال اينند كه طرف مقابل به كدام بلوك سياسي تعلق دارد؛ به دنبال اين بودند كه فرهنگ طرف مقابل چگونه است، چگونه فكر مي كند و خواسته هاي فرهنگي اش چگونه است.
جزو كدام گرايش فرهنگي است؟ علت بروز اختلاف وسيع اين دو هم جهت هاي فرهنگي متفاوت اين دوست.
دو بيت از غزل مولانا و سعدي مي خوانم تا خودتان تفاوت شديد فرهنگي بين اين دو را درك كنيد. اين امرباعث موضع گيري سعدي و ارسال جوابيه دندان شكن به مولانا مي شود.
همانطور كه حافظ به سبب تفاوت فرهنگي و بينش با كسي مثل شاه نعمت الله ولي از در مخالفت در مي آيد و آن غزل معروف: آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند / آيا بود كه گوشه چشمي به ما كنند را مي سرايد.
غزل سعدي جوابيه اي عالي و هنرمندانه است. سعدي در واقع طاقت نمي آورد و غزلي عليه مولانا مي گويد.
مولانا مي گويد:
هر نفس آواز عشق
مي رسد از چپّ و راست
ما ز فلك برتريم
وز ملك افزون تريم
زين دو چرا نگذريم
منزل ما كبرياست
اين دو بيت را حتي به صورت سرود هم درآورده اند.
اما سعدي مي گويد:
من آن نيم كه دل از مهر دوست بردارم
وگر ز كينه دشمن به جان رسد كارم
نه تاب آن كه كشم سر ز آستانه دوست
نه احتمال نشستن نه پاي رفتارم
احتمال اينجا معني تحمل مي دهد. اين دو بيت تفاوت شديد و شوكه كننده فرهنگي بين اين دو فرد را نشان مي دهد. همين دو بيت از دو شاعر از يك غزل نشان از درجه تفاوت فرهنگي اين دو مي دهد.
من هنوز هم به دنبال پاسخ سؤالي كه ابتدا مطرح كردم مبني بر اينكه هنگام رويارويي سعدي و مولانا چه اتفاقي مي افتد، هستم.
سعدي فردي است كم سخن، سنجيده و پرمغز گوي و البته لفظ قلم گو؛ چنانچه شايسته يك فرد تحصيل كرده است.
ولي مولانا خيلي تند، به شتاب و شايد از ابتداي سخن شروع به طنز و تمسخر مخالفان مي كند.
همانطور كه مي دانيد زمينه غزل هاي مولانا نوعي تحقير و تمسخر نسبت به افرادي است كه عقايدشان با او مخالف است، خواه تحت عنوان خواجه يا غيره.
سعدي ولي فردي است دانشگاه ديده، زيرا در نظاميه تحصيل كرده است.
مولانا هم تحصيلات علوم ديني دارد ولي سعدي منظبط تر و آكادميك تر تحصيل كرده است. مولانا بيشتر از روي جوشش و علاقه خود به تحصيل ادامه مي داد كما اينكه اگر امروز بخواهم اين دو را شبيه سازي كنيم، سعدي مي تواند شاعري دانشگاه ديده باشد كه رموز ادب و هنجار سخن را مي شناسد، اگرچه آن جوشش ها و خلاقيت هاي خاص مولانا را كه تا مرز اعجاب آور مي رسد، ندارد. ولي به هنجار سخن بسيار اهميت مي دهد.
ولي مولانا انساني است كه در مكتب خود آموخته و مي خواهد هر چه دل تنگش مي خواهد بگويد. به قول خودش هيچ آدابي و ترتيبي نجويد.به قافيه و لفظ و هنجارها نينديشد، چه بسا آنها را هم بشكند.
هنگامي كه اين دو بيشتر با هم سخن بگويند تفاوت ها بيشتر مي شود. ممكن است سخن به ديدگاه هر يك از اين دو درباره تصوف و عرفان برسد.
مي دانيم كه هر دو رسماً از وادي عرفان تأثير گرفته بودند. مولانا عارفي تمام و كمال است، مانند عطار.
اما سعدي كسي است كه صرفاً تأثيراتي از تصوف شامل حال او شده است. البته او نمي توانست از اين وادي بي تأثير باشد. در قرن هفتم هجري، تصوف هنجار رايج فكر و فرهنگ مردمان ايران بود.
در اين قرون هيچ شاعري نيست كه از تأثيرات تصوف و عرفان بر كنار مانده باشد. به اين اعتبار دو گونه شاعر وجود دارد.
يك دسته مانند عطار و مولانا كه به معناي دقيق كلمه عارفند. دسته ديگر مانند سعدي و حافظ كه فقط از تصوف تأثير گرفته اند.
در حقيقت اگر بخواهيم يكي از تفاوت هاي مهم بين سعدي و مولانا را نام ببريم همين نقطه است. سعدي و حافظ گاهي اوقات با عمل تصوف، اعتكاف و رسوم و آداب و سنن صوفيان مخالفند. سراسر ديوان حافظ انتقاد، طعن و تمسخر نسبت به صوفي است. حافظ و سعدي فقط از تصوف تأثير گرفتند.
به بيان ديگر براي بيان تفاوت اين دو دسته بايد گفت امثال عطار و مولانا همه چيز مكتبشان را در قالب شعر بيان مي كنند. يعني آئين تصوف را از مفاهيم، اصول، آداب، اعمال و تمام كارها و تعليماتي كه يك صوفي انجام مي دهد تا به عرفان برسد يا نرسد؛ همه چيز خود را در شعر نشان مي دهند.
ديوان شعر عطار آئينه اي است از تمام افكار او درباره تصوف و عرفان.
غزل مولانا هم همينطور است. خميرمايه مثنوي او تصوف و انديشه ديني است. غزل مولانا از تمامي انديشه هاي صوفيانه برخوردار است. اين انسان به ايدئولوژي تصوف پايبند بوده و مكتب دارد. حتي آنجايي كه شرح عشق و ارادت او به شمس تبريزي است در چهارچوب ايده هاي تصوف است.
شَطَح از عناصر اصلي تصوف است. اما حافظ هر جا كه شَطَح آورده، آن را مورد تمسخر قرار داده است. سعدي هم به صراحت مي گويد: به صدق و ارادت ميان بسته دار / ز طامات و دعوي زبان بسته دار
در حالي كه شعر مولانا همه طامات است: ما به فلك مي رويم.
مبحث شَطَح بسيار گسترده است. شَطَح از لوازم حتمي تصوف است.
شَطَح عبارتي است كه دو طرف آن تشكيل پارادوكس مي دهند. فرض كنيد: عالم ز تو تهي و هم پُر. دو طرف اين عبارت متضادند و با عقل و منطق عادي هماهنگ نيست. ولي عارف از اين جمله نتيجه مي گيرد و معنايي در سر دارد. عارف عمري در اين راه است كه اين دو با هم تضادي نداشته باشند. ولي از ديد انساني داراي منطق عادي، شطح واجد معني نيست.
شطح گاهي اوقات به مرحله طامات مي رسد. يعني هنگامي كه دعوي هاي بزرگي همراهش مي شود. مثل اين جمله: من خدا هستم.
منصورحلاج به شبلي مي گويد: زير جُبه من خداست. يا انا الحق. يا با يزيد بسطامي مي گويد: من چه شأنم بزرگ است.
درون طامات اغلب شَطَح وجود دارد. يعني دو طرف پارادوكسيكال وجود دارد. ولي با دعاوي بزرگتر همراه است. البته بعضي صوفيان اين دعاوي را قبول نداشتند و حتي معتقد بودند نبايد اين عبارات و مدعيات را نزد مردم بيان كرد. زيرا بسياري از افراد جانشان را بر سر طامات از دست دادند.
حافظ و سعدي طامات را بي قيد و شرط نكوهش مي كنند. البته اگر گاهي در بوستان سعدي كه بسيار كم هم است، اين عبارات را ملاحظه كرديد، طامات در معناي منفي اش به کار نرفته است. زيرا طامات در معناي عرف زبان و ادب فارسي به معناي اندرز است اما در ساير موارد، طامات صوفيانه مورد انتقاد و نكوهش است.
سعدي خطاب به مولانا مي گويد كه تو به چه حقي مي گويي ما به فلك مي رويم؟ تو انسان خاكي حقي نداري که اينگونه ادعايي داشته باشي. تو بايد سر فرو بياوري و فروتن باشي. اين سخن سعدي و حافظ است.
حال تصور کنيد انساني صبور، آرام، اهل انديشه مثل سعدي به انساني مثل مولانا برخورد مي كند كه اهل شطح و طامات و پرشور است. نتيجه اين مي شود كه هر دو در مقابل هم موضع مي گيرند. سعدي مي گويد فلاني چه آدم كم سوادي است كه حتي تحصيلات عادي هم ندارد. مولانا هم به سعدي مي گويد تو مثل بچه مدرسه اي ها و بچه دانشگاهي ها با من سخن مي گويي. اينقدر تحصيلات خود را به رخ ما نكش. من از تو بالاترم چون با جوشش دل خودم به اين جا رسيده ام. همانطور كه گفتم اين دو با هم ناسازگارند.
اين خلاصه اي از برخورد دو فرد از دو فرهنگ متفاوت است. من هر چه درباره تفاوت اين دو بيان مي كنم براساس اشعار آنان است. و چيزي جدا از شعر اين دو نفر مطرح نمي كنم.
ما با دو فرد متفاوت روبروئيم. مولانا به طور كامل اهل آزادي انديشه است. او هر چه دلش مي خواهد مي گويد. حد و مرزي در شعر برايش وجود ندارد. حتي جهش هاي ذهني خود و تداعي هايي كه آن ها را تداعي آزاد ناميده اند را روي دايره مي ريزد. مولانا بسياري اوقات از سه كلمه، تركيب خاصي مي سازد. ما در مي مانيم كه چرا اين چند كلمه با هم تركيب شده اند. اما مولانا اين كلمات را براساس تداعي آزاد ساخته و در ذهن خود جاري كرده است.
تفاوت بارز ديگري بين شعر سعدي و مولانا وجود دارد. غزل مولانا دو گونه است. يك دسته غزل هاي واقعي مولانا است. غزل هايي كه با ريتم تند، شاد، كوبنده و طرب انگيز همراه است. اما همه غزل هاي او اينگونه نيست. مولانا بيش از 20 هزار غزل از خود بر جا گذاشته است. اين امر حاصل خلاقيت فوق العاده مولاناست. يك دسته همان غزليات فوق العاده مولاناست. يك دسته همان غزليات تند و كوبنده و شطح ناك است كه در تصوف وجود دارد.
اما او غزل هاي ديگري دارد كه معمولي و آرام اند. مانند غزل هاي سعدي و حافظ..
دكتر شفيعي كدكني وزن هاي شعر فارسي را به دو نوع تقسيم كرده است. اول وزن هاي "خيزابي" که (موجي) تند و جوشان و داراي ضرب و ريتم تند و كوبنده اند. اما اوزاني ديگر وجود دارد كه آرام اند. استاد كدكني نام دسته دوم را اوزان "جويباري" مي گذارد. اين اوزان مثل جويبار آرام و نرم و حركتشان گوش نواز است. مولانا داراي هر دو گونه غزل است. هم داراي غزل هاي خيزابي و هم داراي غزل هاي جويباري است.
به گمان من، مولانا در اوزان خيزابي شناخته مي شود. اوزان تند و شاد و طرب انگيز. او در اوزان جويباري فرد شناخته شده اي نيست. غزل هايي كه در اوزان جويباري سروده از او چهره فرد ديگري غير از مولانا را نمايانده است.
ولي سعدي و حافظ بر عكس اند. اين دو اوزان خيزابي هم دارند اما خيلي كمتر. اين دو بيشتر اوزان جويباري دارند. اين نكته يكي ديگر از تفاوت هاي بارز اين دو شاعر بزرگوار است. اما تفاوت ها بسيار زياد است. قبلاً در مورد تفاوت فرهنگي اين دو شاعر مطالبي عرض شد كه از اخلاقشان ناشي مي شود.
تفاوت بارز بين غزل مولانا و سعدي در اين است كه مولانا و همفكرانش مثل عطار هر چه كه دارند، تمامي انديشه شان را به سلك غزل در آورده و بيان مي كنند. اما سعدي و حافظ فقط در شعرشان و به طور مشخص در غزلشان از نوعي حاصل اخلاق صوفيانه بهره گرفتند. براي چه؟
اين دو شاعر عاشقند. مولانا سخن از عشق مي گويد. سعدي و حافظ هم از عشق سخن مي گويند.
حاصل اخلاق صوفيانه يعني چه؟

در شعر سعدي و حافظ به عشق به عنوان ركن ركين عالم حيات، پيوند دهنده همه ذرات عالم هستي، پيوند دهنده انسان ها، ايجاد كننده رابطه بين عبد و حق بر مي خوريد.
اخلاق صوفيانه هم چيزي نيست جز فروتني، تواضع و خاكساري. بارها از سعدي و حافظ مي شنويم كه خود را مثل ذره اي خاك مي كنند.
حافظ مي گويد: بيچاره ما كه پيش تو از خاك كمتريم. سعدي هم چنين مي گويد. اين حاصل اخلاق صوفيانه است. سعدي و حافظ نه خود تصوف را بلكه اخلاق صوفيانه را با همه ملحقاتش شامل عقايد مسلكي، آداب و رسوم دريافت كردند. تفاوت مهم و بارز شعر سعدي با مولانا در همين نكته نهفته است.
مي خواهم از تفاوت بارز ديگري بين اين دو صحبت كنم. اگر به تمام تاريخ شعر فارسي بنگريد، دو گونه شاعر مي بينيد. به يك اعتبار خاص شعرا را به دو گونه مي توان تقسيم كرد. نوع اول شاعراني اند كه از عدم دست به خلاقيت مي زنند. از نيست، وجود مي سازند. اين شاعران را شاعران خلاق مي ناميم.
به بحثي کوتاه در پزشکي که به بحث ما هم بي ربط نيست، مي پردازم. در روان پزشكي و پزشكي اصطلاحاتي وجود دارد كه آدميان را بر آن اساس تقسيم بندي مي كنند. البته اين كه چنين انسان هاي بزرگي را تجزيه و تحليل رواني كنيم بسيار مشكل است. زيرا ما در حد آنها نيستيم. اما فقط به خاطر بيان كردن و براساس عقل خودم به بيان آنها مي پردازم.
بعضي افراد دو قطبي اند. يعني افراد در بعضي ماه هاي سال روحيه خاصي پيدا مي كنند و نمي توانند شعر بگويند و حرف بزنند. حالتي مثل افسردگي به آنان دست مي دهد. اما اين افراد وقتي از اين حالت بيرون مي آيند شروع به خلاقيت به نحو عجيبي مي كنند. قصد ندارم بگويم مولانا شخصي دو قطبي بوده است.
البته متأسفانه از زندگي اين بزرگان نوشته اي در دست نيست. اما جسته و گريخته مواردي از زندگي مولانا در دست ماست كه نشان مي دهد مولانا احتمالاً در مواقعي از سال در حالت شبيه افسردگي بوده و وقتي كه به مواقع خوب و خوش احوالي اش مي رسيد ذهنش به طور عجيبي شروع به خلق از عدم مي كرد.
بي ترديد در عرصه فارسي هيچ كس به پاي خلاقيت مولانا نمي رسد. زمين و آسمان در شعر مولانا به هم پيوند مي خورد. شعر او همه كائنات را در بر مي گيرد. مولانا اگر شخصيت دو قطبي نداشته باشد، اهل خلق است.
دسته دوم افرادي اند كه آنها را وسواسي مي نامند. اين دسته خلاقيت دارند ولي جهت خلقشان فرق مي كند. مولانا اگر در زمره دسته خلاق ها قرار مي گيرد، سعدي و حافظ در دسته دوم قرار مي گيرند. دسته اول چيزها را از نيست به هست مي آورند. مضامين شعري را بيان مي كنند كه كسي قبلاً آن ها را بيان نكرده است.
اما دسته دوم آنها را به كمال رسانده و پرداخت مي كنند. كاري را كه دسته اول به خلق آن مبادرت ورزيده بودند، به كمال مي رسانند. مثلاً سعدي و حافظ غزل فارسي را به كمال رساندند نه مولانا. اين دسته كمال بخشند. يعني ايده هاي افرادي را كه خلق كرده اند، پردازش و تقويت مي كنند. در نتيجه كاخي زيبا و بي عيب از شعر بنا مي نهند. چنانچه سعدي و حافظ كردند.
البته اين دو دسته لازم و ملزوم يكديگرند. به طور خلاصه بايد گفت جهان حاصل كنش و واكنش اين دو دسته است. همه چيز جهان را اين دو دسته مي سازند. نه اينكه دسته دوم خلاقيت ندارند. بلكه در جهت هر چه رساتر و زيباتر و قوي تر كردن شعر گام برمي دارند. ولي از ديدگاه علمي اين تقسيم بندي وجود دارد.
پس با دو فرد متفاوت سر و كار داريم. مولاناي خلاق و سعدي كمال بخش.
از اين لحاظ هم آب اين دو كمتر داخل يك جوي مي رود. اما اين دو كار يكديگر را كامل كردند. سعدي كار امثال مولانا را در شعر پارسي به اوج کمال رساند.
اين هم يكي از تفاوت هاي اين دو شاعر است. بين اين دو تفاوت هاي بسياري وجود دارد كه بعضي از آنها بيان شد.
شعر اين دو حاصل تفاوت عقايد، بينش و فرهنگ اين دوست. حال به تفاوت هاي ديگري مي پردازيم. سعدي انساني ساده، آرام، مهذب و مؤدب است. اما مولانا اينگونه نيست. مولانا خدا نكند از خواجه اي متنفر باشد. در غزل هايش ببينيد چگونه درباره او حرف مي زند! همانطور كه مي دانيد قالب غزل بسيار لطيف و عرصه عشق و شور و شيدايي است. ولي غزل هاي مولانا عرصه مبارزه و انتقاد و حتي بد و بيراه گفتن به مخالف است.
در گلستان سعدي و 8 باب آن چه مي بينيد؟ اگر عصاره گلستان را بگيريد؛ فقط يک کلمه است: اخلاق.
اخلاقي مبتني بر بردباري، صبوري، شكيبايي و گاهي اوقات انتظار.
درست برخلاف مولانا كه گاهي اوقات مثل ترقه مي پرد! سخن سعدي براساس مقاومت منفي است. تفکر او تا حدي مسيح گونه است. صبر و متانت و سكوت، ذات حكايات سعدي است.
با مراجعه به حكايات گلستان سعدي مي توانيد به قضاوت بپردازيد. مطمئنم اگر كل بوستان و گلستان را به بفشاريم عصاره آن اخلاق و صبر و متانت و توصيه به صبر است. ولي مولانا آدمي زودجوش است و هيجاني. او در حال عصبانيت تصميم مي گيرد.

طبيعي است مولانايي که شغل ديواني نپذيرفته و مانند هر عارفي از کون و مکان فارغ بوده است، در مقابل سعدي که مي توان او را روشنفکري در زمان خودش دانست که کار ديواني هم مي کند؛ آبشان در يک جوي نمي رود. اساساً سعدي و حافظ در مقابل تندروي هاي تصوف موضع گيري مخالف دارند. البته تفاوت هايي بين سعدي و حافظ در موضوع وجود دارد. سعدي در تمام آثار خود، اعم از گلستان، بوستان، غزليات و ساير آثارش کمترين نامي از حلاج نمي برد. نه نام و نه صفت و عملکرد او. حافظ هم فقط يک بار از حلاج به صراحت نام برد.
سعدي اساساً با هر گونه افراط مخالف است. در عين اينکه از تصوف تأثير گرفته است. البته بنا به تصريح دکتر شفيعي کدکني بعد از قرن 6 و 7 هجري قمري از تصوف استفاده ابزاري شده است. حتي حافظ هم به اين کار مبادرت ورزيده بود. اما حافظ و سعدي علي رغم تأثيرپذيري از تصوف با هرگونه افراطي گري صوفيانه مخالفند.
از اين روست که سخن از حلاج چه به صراحت و چه ضمني در آثار سعدي جايي ندارد. نه تنها حلاج بلکه شخصيت هاي ديگر صوفيانه هم اينگونه اند. مولانا از نظر سعدي جزو تندروان تصوف است.
در نظر سعدي، شطحيات و طامات مذموم و ناپسند است. ولي شعر مولانا سرشار از غزليات شطح آميز و صوفيانه است.
سعدي مي گويد:
به صدق و ارادت ميان بسته دار
ز طامات و دعوي زبان
طامات را در کنار دعوي مي آورد. اين اختلافي عقيدتي و فرهنگي و بزرگ است. يک غزل سعدي حکايت قاطعي براي سنجش اين دو است. غزليات سعدي مستقيماً پاسخ به مولاناست.
مولانا غزلي دارد که اين گونه آغاز مي شود:
بنماي رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشاي لب که قند فراوانم آرزوست
سعدي جوابي به مولانا مي دهد که نظيرش را حافظ به شاه نعمت ا... ولي مي دهد.
غزل سعدي در پاسخ به مولانا بر خلاف اکثر غزل هاي ديگر او غزل خوبي نيست. شورانگيز و دل انگيز و دلپذير نيست. اما صحبت بر سر پايين و بالا بودن ارزش غزل اين دو نيست. چه اينکه ارزش غزل مولانا بسيار بيشتر از غزل سعدي است. بلکه سخن ما بر سر تفکر اين دو شاعر در مخالفت با هم است. غزل سعدي چنين است:
از جان برون نيامده جانانت آرزوست
زنار نابريده و ايمانت آرزوست
بر درگهي که نوبت ارني همي زنند
موري نئي و ملک سليمانت آرزوست
فرعون وار لاف اناالحق همي زني
وان گاه قرب موسي عمرانت آرزوست
هر روز از براي سگ نفس بوسعيد
يک کاسه شور با و دو تا نانت آرزوست
سعدي در اين جهان که تويي ذره وار باش
گر دل به حضرت سلطانت آرزوست
سعدي در اين غزل عمداً رديف را اينگونه انتخاب مي کند که هر کسي بداند اين غزل جوابيه اي بر غزل مولاناست.
دقت کنيد که سعدي در بيت سوم مولانا را هم رديف فرعون مي نامد. به گمان من اين غزل و اين بيت از هرگونه حرف و سخن گفتن درباره تفاوت هاي اين دو شاعر گوياتر است. البته اين غزل هيچ گاه در شأن سعدي نبوده است. ولي اين غزل بيانيه اي است در ابراز مخالفت با مولانا و مشي صوفيانه او.
سعدي در پايان غزل نتيجه اي را عنوان مي کند که حافظ هم هميشه در پايان غزل هايش به آن اشاره مي کند. به طور کلي سعدي مخالف سرسخت تندروان تصوف است و اسم و احوال آنها را هم نقل نمي کند. ولي حافظ فقط از لحاظ نفس شهامت به آنها اشاره مي کند. چنانچه از حلاج و شيخ صنعان اينگونه ياد مي کند. حافظ در اشعارش از حلاج به عنوان اسطوره فداکاري ياد مي کند. او کار حلاج و شطحيات حلاج را نمي ستايد، بلکه نفس شهامت او را ستايش مي کند.
حافظ حتي وقتي در مورد شيخ صنعان با نظر مثبت سخن مي گويد باز به منش صوفيانه او توجه ندارد؛ بلکه شهامت او را مي ستايد. حافظ افرادي را که نان به نرخ روز خور نيستند، مي ستايد.
او افرادي را که در بيان عقايدشان به محافظه کاري روي مي آورند، نکوهش مي کند. بايزيد هم در کنار مولانا يکي از تندروان صوفي مسلک است. سعدي دو بار از بايزيد نام مي برد. اما به شطحيات و طامات او اشاره نمي کند، بلکه فروتني او را مي ستايد.
در ادامه به سنجش تفاوت هاي غزل سعدي و مولانا مي پردازم.
ابتدا بحثي کلي درباره محتواي غزل اين دو شاعر پرآوازه مطرح مي کنيم. همانطور که قبلاً عرض شد تفاوت بزرگي بين شعر شاعراني صوفي چون عراقي، عطار و مولانا با افرادي چون سعدي و حافظ وجود دارد.
غزل افرادي چون مولانا، عطار و عراقي آئينه تمام نماي مکتبشان يعني تصوف است. به بيان ديگر تمامي مفاهيم و اصول تصوف در غزل آنان وجود دارد. تمام آداب تصوف را مي توانيد در غزل آنها ببينيد.
اما دسته دوم يعني غزل سعدي و حافظ بيشتر چيزي را که حاصل اخلاق صوفيانه است در شعرشان منعکس مي کنند. مثل اعتقاد به عشق به عنوان رکن رکين عالم هستي و پيوند دهنده همه اجزاء و آحاد جهان هستي. همين طور است رموز و زير و بم هاي عشق. اخلاص صوفيانه به صورت فروتني و خاکساري در غزل حافظ و سعدي ديده مي شود. يکي از تأثيرات اخلاق صوفيانه که در قرون 5 و 6 بر جامعه ايران حاکم بود، تلطيف کردن اخلاق عمومي بود. اخلاق صوفيانه غرور را مذموم شمرده، فروتني و خاکساري نسبت به حق و همه موجودات را جايگزين آن کرد. کل تاريخ شعر و غزل فارسي از قرن 6 به بعد گواه تأثير عظيم عرفان در اخلاق جامعه بود. حاصل اخلاق صوفيانه در شعر سعدي و حافظ تبلور يافت. من در کتاب «سعدي در غزل» به بحث و بررسي غزل هاي سعدي پرداخته ام. بديهي است که در يک سخنراني يک ساعته نمي توانم حتي چند صفحه از يک کتاب را مطرح کنم. اما اگر از اين کتاب ذکري مي کنم اين است که در اين کتاب از ديدگاه خودم غزل هاي سعدي را دسته بندي و تجزيه و تحليل کردم. يکي از نتيجه گيري هايم که با يافته هاي اکثر محققان تفاوت دارد اين است که غزليات سعدي اکثراً عارفانه است. به بيان ديگر بيش از نيمي از غزل هاي سعدي، عارفانه است.
من به شدت ديدگاه آن افرادي را که غزل سعدي را مغازله اي و داراي خصوصيات عشق انساني و مجازي مي نامند، رد مي کنم. طبق بررسي من 98 درصد غزل هاي مولانا عارفانه است. غزل هاي عارفانه را مي توان از نشانه هاي خاص شعر صوفيانه و عارفانه دانست.
البته براي بررسي تطبيقي مي توانيد به تفاوت غزل هاي عارفانه شاعراني چون عطار و مولانا با غزل هاي سعدي توجه کنيد. تعدادي از غزل هاي سعدي وجود دارد که البته کم اند ولي در زمره غزليات متصوفه قرار مي گيرد. به بيان ديگر اين نشانه از غزل هاي او دريافت مي شود که او قصد دارد نقش عراقي، عطار و مولانا را ايفا کند که اتفاقاً اين دسته از غزل هاي سعدي خوب از آب درنيامده اند.
اکثر غزليات سعدي دلنواز است ولي اين دسته از غزليات او که به آنها اشاره شد زياد چنگي به دل نمي زند. زيرا سعدي مرد تصوف در شعر نيست. مرد بيان اصول و آداب و مبادي تصوف در شعر نيست. آنجايي هم که قصد داشته تنه خود را به تنه امثال عراقي و عطار و مولانا بزند، از سِلک خود خارج شده است.
خيلي بي انصافي است که عده اي مي گويند غزل سعدي فقط عشق انساني و مغازله اي است.
مرحوم فروغي سعدي شناسي بزرگ بود. اما عجيب است که چنين فرد اديب و دانشمندي که اينقدر با سعدي مأنوس است، ادعا مي کند که غزل سعدي مغازله اي است. هم از اين روست که به پدران و مادران توصيه مي کند که اين غزل ها را به کودکان خود ياد ندهند. خيلي جالب است. او معتقد بود که بچه ها با خواندن غزليات سعدي فاسد مي شوند!
او از بين نزديک به 700 غزل سعدي که اينگونه بودند عده اي را انتخاب کرد که به عقيده خودش بي عيب بودند. او 49 غزل را از 700 غزل جدا کرد و اين تعداد را حاوي موضوعات اخلاقي و پندنامه عنوان کرد که بي عيب جهت فراگيري کودکان اند! اما من در کتاب سعدي در غزل عکس اين نتيجه را گرفته ام.
سخن ما بر سر تفاوت محتواي غزل هاست. به تفاوت هاي ديگر ساختار غزل سعدي و مولانا مي پردازم. اول از نظر قالب به بررسي مي پردازيم. در غزل هاي سعدي نوعي تناسب نسبي در تعداد ابيات ديده مي شود. اما اين تناسب به هيچ وجه در غزل هاي مولانا ديده نمي شود. مولانا غزل سه بيتي بسيار دارد. غزل هاي 84 بيتي هم در ديوان او ديده مي شود. اين خيلي عجيب است.زيرا تعداد ابيات اين غزل ها حتي از بعضي قصايد هم طولاني تر است.
غزل هاي 50 بيتي و 60 بيتي هم زياد دارد. اين يکي از تفاوت هاي غزل هاي سعدي و مولانا بود.
اما تفاوت ديگر؛ بعضي از غزل هاي مولانا از نظر ساختار به مقاله نزديک است. يعني تفاوت بارزي با مقاله ندارد. گويي که مقاله اي درباره مسائل مختلف تصوف و عرفان را با قالب شعر بيان کرده است.
به گمان من اين خصيصه غزل هاي مولانا مي تواند از اشعار سنايي مايه گرفته باشد. سنايي در اشعارش درازگو بود. مولانا هم گاهي در غزل بحثي را شروع مي کند و پس از بيان استدلال هايش تمثيل مي آورد. ولي در غزل سعدي در مواردي انگشت شمار تمثيل و حکايت ديده مي شود.
حافظ هم گاهي حکايت هاي کوتاهي بيان مي کند. زيرا غزل جاي حکايت نيست. اما جالب اينجاست که مولانا گاهي اوقات در يک غزل بيش از سه يا چهار حکايت مطرح مي کند! اين امر کاملاً با ساختار غزل سعدي تفاوت مي کند. غزل سعدي اکثراً حول محور عشق، اخلاق، فروتني و خاکساري است.
تنوع مضامين در درون يک غزل واحد در غزل هاي حافظ هم ديده مي شود. به نظر من يکي از افرادي که در متنوع شدن ابيات غزل نقش داشته است، خود مولاناست.
به بيان ديگر تفاوت هاي مضمون در شعر مولانا که از موضوعي و حکايتي به موضوع و حکايت ديگر مي رود، زمينه را در قرن هفتم هجري آماده کرد تا ديگراني مثل حافظ در قرن هشتم راه او را ادامه دهند. زيرا بسياري دوست داشتند در داخل يک غزل، مضامين متنوعي به کار برند.
بحث ديگري که درباره شعر سعدي و مولانا مطرح مي شود تصاوير در شعر اين دوست. به بيان ديگر تصوير شاعرانه يا صور خيال نزد اين دو شاعر.
حکايت مولانا حکايتي کاملاً جدا از همه شاعران است. يعني بايستي مولانا را تنها با خودش ارزيابي کرد. قبلاً اشاره شد که مولانا در زمره شاعران خلاق است. در حالي که سعدي و حافظ تکميل کننده اند. نمونه هاي زيادي است که مي توان آنها را تجزيه و تحليل کرد.
وقتي مولانا مي گويد: زهي سلام که دارد ز نور دُم دراز؛تمثيل بسيار جالب و عجيبي به کار مي برد. مولانا هنگام سلام دادن را با حالتي سمعي و بصري و بسيار اديبانه نمايانده است. يعني سلام بلند بالايي با دُم درازي از نور کرد. کدام شاعر در تاريخ ادبيات فارسي جرأت کرده چنين تصويري ارائه دهد؟ امروز هم عجيب است. مولانا در قرن هشتم و هشتصد سال قبل از سهراب سپهري که گفت: نور خواهم خورد؛ گفت: من نور خورم که قوت جان است.
مولانا هشتصد سال قبل مانند شاعري نوپرداز گفت من نور مي خورم. خلق از عدم همينجاست. ولي سعدي و حافظ اينگونه نيستند. در کل ديوان حافظ نمي توانيد ده مضمون جديد پيدا کنيد که تا قبل از حافظ ديگران آن را مطرح نکرده بودند. ولي مولانا اينگونه نيست. او خلاق است. چيزي هايي را که ديگران نگفته بودند از عدم و با شهامت مطرح مي کند. غزلي ديگر از مولانا مي خوانم که بعضي معتقدند سروده مولانا نيست:
خانه دل باش، کبوتر گرفت
مشغله و بَقَرِ بقو درگرفت
انصاف بدهيد. چه زيبا قليان دروني شاعر بيان شده است. آبا بهتر از اين در تاريخ شعر فارسي ديده ايد؟ سعدي و حافظ جزو آن دسته شاعراني اند که دوست دارند الفاظ بسيار خوب، قشنگ و به هنجار در شعرشان به کار برند. البته در غزل سعدي گاهي کلمات نخراشيده و غير مؤدبانه ديده مي شود؛ ولي لفظ غزل حافظ از سعدي هم پيراسته تر است. نمي توان سراغ کمترين لفظ نخراشيده اي را در غزل حافظ گرفت. او وسواس غريبي درباره شعرش و الفاظ بکار رفته در شعرش داشت. او نقطه مقابل مولانا است. مولانا هيچ آدابي و ترتيبي نمي جويد. قافيه هاي غلط و هرچه را فکر کنيد در غزلش وجود دارد. گاهي در يک غزل فقط رديف مي بينيد. قافيه نيست. مولانا فقط خلق مي کند. از اين رو بسياري از تصاويري که او مي سازد نو و دلنشين است.
آب حيات خضر را در رگ ما روانه کن
آئينه صبوح را ترجمه شبانه کن
امروزيان اين شعر را نوگرانه مي نامند.
چو غلام آفتابم همه ز آفتاب
نه شبم نه شب پرستم که حديث خواب
چه رسول آفتابم به طريق ترجماني
بروم از او بپرسم به شما جواب گويم
ذهن اين مرد تا کجا حرکت مي کرد؟ غلام آفتاب را در نظر بگيريد. در سراسر شعر فارسي در ميان ميليون ها ترکيب شعري، کجا ترکيب غلام آفتاب را مي يابيد؟ او زمين و آسمان را نمي شناسد. همه را به هم پيوند مي دهد. او در آفاق به قدري جَوَلان مي دهد که زمين و آسمان را به هم مي دوزد. دو عنصر افلاکي و خاکي را. دوباره مي گويد:
من خمره افيونم زنهار سرم مگشا
آزادي، پرسش ذهن يا تداعي آزاد اين است. يا دوباره مي گويد:
ميان ابروات اي عشق اين زمان گرهي است
و يا:
جان ز ذوق تو چو گربه لب خود مي ليسد
خلق از عدم و خلق تصاويري اين چنيني فقط از عهده مولانا بر مي آيد. هيچ يک از شاعران بعدي جرأت نکردند به اين حيطه نزديک شوند. مولانا منحصر به فرد ماند.
مولانا از نظر زبان هيچ قاعده اي را نمي پسندد. زشت بودن، بدآهنگ بودن و نافصيح بودن لفظ براي او اهميتي ندارد. اگر واژگان سعدي و حافظ را بررسي کنيم (از نظر بسامدي) و واژگان مولانا را هم در کنار آنها بگذاريم، درمي يابيم مولانا وسيع ترين دايره واژگاني را در غزل پارسي به کار برده است. او واژگان خود را از همه نقاط دريافت کرده است: فارس، خراسان، آذربايجان، هرات، بلخ و غيره. ولي سعدي و حافظ بيشتر از واژه هاي شاعرانه و درخور غزل استفاده کرده اند.
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  شعری از سعدی در وصف جوانی
Music شعری زیبا از سعدی هدیه ای از من به تو
  مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۱
  مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۰
  مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۵
  مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۶
  مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۷
  مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۸
  مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶۹
  مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۰

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان