21-09-2014، 14:48
بهانههایی برای بچهدار نشدن
نوزاد
الان یکی از دغدغههای مذهبیهای ما رزق نیست، بلکه تربیت صحیح فرزندان است. این یکی از فتنههای شیطانی برای جلوگیری از فرزندآوری است.
«تعریفها» زندگی آدمها را عوض میکند
چگونگی تعریف ما از زندگی و پدیدههای آن، قطعاً مدار زندگیمان را عوض میکند. امروزه تعریف ما مثلاً از پدر بودن یا مادر بودن خراب شده است. یعنی به خاطر فضای زندگی تکنولوژیک، به خاطر فرهنگهای القایی، به خاطر تهاجم فرهنگی و بسیاری مسائل دیگر، تعاریف ما تغییر کرده است. ما در موضوع فرزند دچار استحالهی در تعریف شدهایم. مثلاً فرزند در بعضی موارد به ابزار پیوند دهندهی زن و شوهری تبدیل میشود که در آستانهی جدا شدن هستند!
برخی افراد برای این فرزند میآورند که زندگیشان را گرم کند! انگار که این فرزند چسب دوقلو است! در نگاه دیگر، فرزند عصای پیری است. در نگاهی دیگر، فرزند برای لذت بچه داشتن است. در نگاهی، اگر فرزند نیاوریم، چه کنیم؟ این عوامل، پرکردن بی معنی زندگی است و البته هر کدام از این تعاریف را فرض بگیرید، یک منظومهای را هم بعد از خودش ایجاد و ایجاب میکند.
احکام الهی یک سلسلهی واحد است
اسلام دیدگاهی در مورد فرزند و رزق و روزی او دارد و صراحتاً میگوید: «لا تَقْتُلُوا أَوْلَادَکمْ خَشْیة إِمْلَاقٍ» (سورهی مبارکهی إسراء، آیهی 131) بچههایتان را از ترس گرسنه ماندن و فقیر شدن نکُشید.
این دستور اسلام، و یک منظومهای از معارف است. البته در آن زمان بلد نبودند جلوی تشکیل نطفه را بگیرند و بچه را میکشتند، اما الان بلد هستند و کلّاً بچهدار نمیشوند!
اگرچه این یک بحث فقهی است و میگویند این دقیقاً آن نیست، ولی طرح موضوعش همان است. بالاخره اگر کسی پیشگیری کند، باز هم همان وجه «خشیة املاق» مهم است. یعنی نیت «خشیة املاق» نیت الهی نیست.
از سوی دیگر در مورد ارتقای شخصیت خود انسان هم تجربهی عینی نشان میدهد که هیچ بستری مانند فرزند و فرزندآوری، برای فضای عملکرد یک انسان مفید نیست و آن را به چالش نمیکشد
فرزند جایگاه والایی در منظومهی توحیدی دارد
یک بحث استثنائی قرآن دربارهی فرزند، در آیات ابتدایی سورهی مبارکهی «مریم» و در مورد حضرت زکریا علیهالسلام است.
جناب زکریا این گونه به پروردگارش میگوید که: «قالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیباً وَلَمْ أَکُن بِدُعَائِک رَبِّ شَقِیاً» (سورهی مبارکهی مریم، آیهی 4) پروردگارا من پیر شدهام، ولی اینطور هم نیستم که بگویم نمیشود؛ «وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوَالِی مِن وَرَائِی» (بخشی از آیهی پنجم سورهی مبارکهی مریم) من یک مَوالیای دارم و نگرانشان هستم. منظورش از موالی چیست؟ آیا یعنی خانوادهای دارم؟
خیر؛ میگوید: «وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوَالِی مِن وَرَائِی» و ضمناً هم میدانم که «فَهَبْ لِی مِن لَّدُنک وَلِیّاً» (بخشی از آیهی پنجم سورهی مبارکهی مریم)
نمیگوید من از جانب تو غلام میخواهم. نمیگوید: فَهَبْ لِی مِن لَّدُنک وَلداً، بلکه میگوید: «فَهَبْ لِی مِن لَّدُنک وَلیّاً». میگوید «ولیّ» میخواهم. یعنی یک مسیری را آمده و یک حرکت توحیدی را شروع کرده و حالا نگران است که در آینده برای این حرکت چه اتفاقی خواهد افتاد. یعنی میخواهد یک کسی، این حرکت توحیدی را ادامه دهد. بعد توضیح میدهد و میگوید: «یرِثُنِی وَیرِثُ مِنْ آلِ یعْقُوب». (بخشی از آیهی ششم سورهی مبارکهی مریم)
ارث نبوت برایش مهم است، نه اینکه من دچار کهولت سن هستم و میترسم این پولهایی که جمع کردهام، چه خواهد شد! او «ولیّ» میخواهد. میگوید من پرچم توحید را برافراشتهام و بعد از رفتنم نگران این پرچم توحید هستم. به خاطر اینکه موسی وقتی از میان قومش رفت، همهی تلاشهای او را به هم ریختند. پس حالا من یک کسی را میخواهم که ولیّ باشد تا این پرچم توحید را به دست او بسپارم.
فرزندش را برای ادامهی ولایتش میخواهد و این همان نگاهی است که همهی انبیاء به فرزندانشان دارند.
حضرت اسماعیل
ابراهیم نبی علیه السلام فرزندش اسماعیل را ادامهی آن حرکت توحید در نظر میگیرد.
بعد از انبیاء هم، ما در وصیتنامهی امیرالمومنین علیهالسلام همین دغدغهی توحیدی را میبینیم. آنها فرزند را در این منظومه میخواستند. در این منظومه فرزند از اول نذر توحید شده است و ما این را در قرآن داریم.
در سورهی مبارکهی آلعمران برمیخوریم به خانمی که از آن تعبیر میشود به «امْرَأَةُ عِمْرَانَ». این همسر عمران، همان مادر حضرت مریم است که «نَذَرْتُ لَک مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّرًا» (بخشی از آیهی سی و پنجم سورهی مبارکهی آلعمران)؛ فرزند درون رحمش را نذر خداوند کرد و این یعنی همان بستهی «نگران رزق نباش»، زیرا این فرزند افق بلندی دارد.
مادرش میگوید من این بچه را به دنیا میآورم، ولی این بچه برای من نیست؛ این بچهی تو است که یک مدتی به من امانتش میدهی تا بزرگش کنم. این کودک من، آزادِ در راه توست و در بند من نیست، بچهی نذر شده است. خداوند متعال هم متقابلاً میفرماید: «فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنبَتَهَا» (بخشی از آیهی سی و هفت سورهی مبارکهی آلعمران) یعنی قبولش کرد و رشدش را بر عهده گرفت. خداوند کفالت فرزند ما را بر عهده میگیرد، ولی به شرطی که او را سپرده باشیم به خدا.
یکی از حیلههای شیطان، تربیت است
در منظومهی توحیدی میتوان گفت که خیال آدمها باید کاملاً از رزق و روزی راحت باشد. حتی بهتر بگویم که خیال آدمها باید از رشد و تربیت فرزندشان هم راحت باشد.
الان دغدغه ی مذهبیهای ما رزق نیست، بلکه تربیت صحیح فرزندان است. این یکی از فتنههای شیطانی برای جلوگیری از فرزندآوری است که: آیا اگر بچههایی به دنیا بیاورم، می توانم تربیتشان کنم یا نه؟
به عبارتی همان «خَشیَةَ إملاقٍ» را به اسم تربیت مطرح و وسوسه میکند. قرآن صریحاً گفته که اگر پدران و مادران توانستند فرزندانشان را نذر خداوندشان کنند، خداوند خودش تربیت آن را کفایت میکند.
در قرآن، آنجا که میگوید شیطان از چپ و راست و جلو و عقب میآید، مرحوم علامهی طباطبایی توضیح میدهد که یعنی به اسم کار خوب، مانع کار خوب میشود.
حواسمان باشد مراد از این حرف ها، این نیست که اگر چنین کاری کردیم، دیگر لازم نیست به رشد و تربیت بچهها اقدام کنیم؛ بلکه میگوییم آدم برای رشد و رزقش تلاش کند و خیالش هم راحت باشد که کسی پشتش ایستاده است. مگر شده کسی به خدا اعتماد کند و جواب نگیرد؟
مشکل اینجاست که ما به شکل «بگیر و نگیر» اعتماد میکنیم؛ یکی دو روز اعتماد میکنیم، اما شک میکنیم و دیگر ادامه نمیدهیم.
چقدر آدمها در تاریخ از ترس ذلیل نشدن، ذلیلانه زندگی میکنند. این روایت را امیرالمومنین علیهالسلام فرموده که: از ترس ذلیل شدن، ذلیل زندگی نکنید. اگر در "منظومهی اعتماد به خدا" همه چیز درست و کامل چیده شود و این زنجیره قطع و وصل نداشته باشد و اتصالی نکند، این سیستم قطعاً درست کار خواهد کرد.
نمیخواهم بگویم که اگر چنین کاری کردیم، دیگر لازم نیست به رشد و تربیت بچهها اقدام کنیم؛ بلکه میگویم آدم برای رشد و رزقش تلاش کند و خیالش هم راحت باشد که کسی پشتش ایستاده است. مگر شده کسی به خدا اعتماد کند و جواب نگیرد؟
برای بچه نخواستن باید جواب داشته باشیم
علامهی طباطبایی در تفسیر المیزان نوشتهاند: بشری که الان به وجود آمده، ماحصل توالد نسل قبلی خودش است. بشر آیندهای که الان نیست نیز حاصل توالد نسل امروز است. شما تصور کن اگر مردمان ده نسل پیش به این جمعبندی میرسیدند که هیچ احتیاجی به فرزندآوری نیست و چرا زحمت بچهداری را به خودشان بدهند؛ یعنی اگر ده نسل پیش تصمیم میگرفتند که این ماجرا را قطع کنند، نسل امروز اصلاً وجود نداشت. یعنی بودن من و شما بر روی زمین حاصل یک توالدی است که از قبل اتفاق افتاده است. اگر با یک دید بشر دوستانه هم به این مسأله نگاه کنیم، باید برای توالد ارزش قائل باشیم.
حالا حرف سر همین است و قرآن صراحتاً میفرماید: «هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یکن شَیئاً مَّذْکورًا» (سورهی مبارکهی انسان، آیهی1) انسان در واقع شئ بوده، اما مذکور نبوده است. یعنی الان هم انسانهای نسل آینده هستند، اما مذکور نیستند و شما باید بگویید به چه حقی او را غیر مذکورش کردهای؟ ما احساس میکنیم چیزی به گردن ما نیست و همین است که هست، دلم نخواست! حال آنکه در آن دنیا باید در قبال چنین نخواستنهایی پاسخگو باشیم.
از سوی دیگر در مورد ارتقای شخصیت خود انسان هم تجربهی عینی نشان میدهد که هیچ بستری مانند فرزند و فرزندآوری، برای فضای عملکرد یک انسان مفید نیست و آن را به چالش نمیکشد.
نوزاد
الان یکی از دغدغههای مذهبیهای ما رزق نیست، بلکه تربیت صحیح فرزندان است. این یکی از فتنههای شیطانی برای جلوگیری از فرزندآوری است.
«تعریفها» زندگی آدمها را عوض میکند
چگونگی تعریف ما از زندگی و پدیدههای آن، قطعاً مدار زندگیمان را عوض میکند. امروزه تعریف ما مثلاً از پدر بودن یا مادر بودن خراب شده است. یعنی به خاطر فضای زندگی تکنولوژیک، به خاطر فرهنگهای القایی، به خاطر تهاجم فرهنگی و بسیاری مسائل دیگر، تعاریف ما تغییر کرده است. ما در موضوع فرزند دچار استحالهی در تعریف شدهایم. مثلاً فرزند در بعضی موارد به ابزار پیوند دهندهی زن و شوهری تبدیل میشود که در آستانهی جدا شدن هستند!
برخی افراد برای این فرزند میآورند که زندگیشان را گرم کند! انگار که این فرزند چسب دوقلو است! در نگاه دیگر، فرزند عصای پیری است. در نگاهی دیگر، فرزند برای لذت بچه داشتن است. در نگاهی، اگر فرزند نیاوریم، چه کنیم؟ این عوامل، پرکردن بی معنی زندگی است و البته هر کدام از این تعاریف را فرض بگیرید، یک منظومهای را هم بعد از خودش ایجاد و ایجاب میکند.
احکام الهی یک سلسلهی واحد است
اسلام دیدگاهی در مورد فرزند و رزق و روزی او دارد و صراحتاً میگوید: «لا تَقْتُلُوا أَوْلَادَکمْ خَشْیة إِمْلَاقٍ» (سورهی مبارکهی إسراء، آیهی 131) بچههایتان را از ترس گرسنه ماندن و فقیر شدن نکُشید.
این دستور اسلام، و یک منظومهای از معارف است. البته در آن زمان بلد نبودند جلوی تشکیل نطفه را بگیرند و بچه را میکشتند، اما الان بلد هستند و کلّاً بچهدار نمیشوند!
اگرچه این یک بحث فقهی است و میگویند این دقیقاً آن نیست، ولی طرح موضوعش همان است. بالاخره اگر کسی پیشگیری کند، باز هم همان وجه «خشیة املاق» مهم است. یعنی نیت «خشیة املاق» نیت الهی نیست.
از سوی دیگر در مورد ارتقای شخصیت خود انسان هم تجربهی عینی نشان میدهد که هیچ بستری مانند فرزند و فرزندآوری، برای فضای عملکرد یک انسان مفید نیست و آن را به چالش نمیکشد
فرزند جایگاه والایی در منظومهی توحیدی دارد
یک بحث استثنائی قرآن دربارهی فرزند، در آیات ابتدایی سورهی مبارکهی «مریم» و در مورد حضرت زکریا علیهالسلام است.
جناب زکریا این گونه به پروردگارش میگوید که: «قالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیباً وَلَمْ أَکُن بِدُعَائِک رَبِّ شَقِیاً» (سورهی مبارکهی مریم، آیهی 4) پروردگارا من پیر شدهام، ولی اینطور هم نیستم که بگویم نمیشود؛ «وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوَالِی مِن وَرَائِی» (بخشی از آیهی پنجم سورهی مبارکهی مریم) من یک مَوالیای دارم و نگرانشان هستم. منظورش از موالی چیست؟ آیا یعنی خانوادهای دارم؟
خیر؛ میگوید: «وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوَالِی مِن وَرَائِی» و ضمناً هم میدانم که «فَهَبْ لِی مِن لَّدُنک وَلِیّاً» (بخشی از آیهی پنجم سورهی مبارکهی مریم)
نمیگوید من از جانب تو غلام میخواهم. نمیگوید: فَهَبْ لِی مِن لَّدُنک وَلداً، بلکه میگوید: «فَهَبْ لِی مِن لَّدُنک وَلیّاً». میگوید «ولیّ» میخواهم. یعنی یک مسیری را آمده و یک حرکت توحیدی را شروع کرده و حالا نگران است که در آینده برای این حرکت چه اتفاقی خواهد افتاد. یعنی میخواهد یک کسی، این حرکت توحیدی را ادامه دهد. بعد توضیح میدهد و میگوید: «یرِثُنِی وَیرِثُ مِنْ آلِ یعْقُوب». (بخشی از آیهی ششم سورهی مبارکهی مریم)
ارث نبوت برایش مهم است، نه اینکه من دچار کهولت سن هستم و میترسم این پولهایی که جمع کردهام، چه خواهد شد! او «ولیّ» میخواهد. میگوید من پرچم توحید را برافراشتهام و بعد از رفتنم نگران این پرچم توحید هستم. به خاطر اینکه موسی وقتی از میان قومش رفت، همهی تلاشهای او را به هم ریختند. پس حالا من یک کسی را میخواهم که ولیّ باشد تا این پرچم توحید را به دست او بسپارم.
فرزندش را برای ادامهی ولایتش میخواهد و این همان نگاهی است که همهی انبیاء به فرزندانشان دارند.
حضرت اسماعیل
ابراهیم نبی علیه السلام فرزندش اسماعیل را ادامهی آن حرکت توحید در نظر میگیرد.
بعد از انبیاء هم، ما در وصیتنامهی امیرالمومنین علیهالسلام همین دغدغهی توحیدی را میبینیم. آنها فرزند را در این منظومه میخواستند. در این منظومه فرزند از اول نذر توحید شده است و ما این را در قرآن داریم.
در سورهی مبارکهی آلعمران برمیخوریم به خانمی که از آن تعبیر میشود به «امْرَأَةُ عِمْرَانَ». این همسر عمران، همان مادر حضرت مریم است که «نَذَرْتُ لَک مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّرًا» (بخشی از آیهی سی و پنجم سورهی مبارکهی آلعمران)؛ فرزند درون رحمش را نذر خداوند کرد و این یعنی همان بستهی «نگران رزق نباش»، زیرا این فرزند افق بلندی دارد.
مادرش میگوید من این بچه را به دنیا میآورم، ولی این بچه برای من نیست؛ این بچهی تو است که یک مدتی به من امانتش میدهی تا بزرگش کنم. این کودک من، آزادِ در راه توست و در بند من نیست، بچهی نذر شده است. خداوند متعال هم متقابلاً میفرماید: «فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنبَتَهَا» (بخشی از آیهی سی و هفت سورهی مبارکهی آلعمران) یعنی قبولش کرد و رشدش را بر عهده گرفت. خداوند کفالت فرزند ما را بر عهده میگیرد، ولی به شرطی که او را سپرده باشیم به خدا.
یکی از حیلههای شیطان، تربیت است
در منظومهی توحیدی میتوان گفت که خیال آدمها باید کاملاً از رزق و روزی راحت باشد. حتی بهتر بگویم که خیال آدمها باید از رشد و تربیت فرزندشان هم راحت باشد.
الان دغدغه ی مذهبیهای ما رزق نیست، بلکه تربیت صحیح فرزندان است. این یکی از فتنههای شیطانی برای جلوگیری از فرزندآوری است که: آیا اگر بچههایی به دنیا بیاورم، می توانم تربیتشان کنم یا نه؟
به عبارتی همان «خَشیَةَ إملاقٍ» را به اسم تربیت مطرح و وسوسه میکند. قرآن صریحاً گفته که اگر پدران و مادران توانستند فرزندانشان را نذر خداوندشان کنند، خداوند خودش تربیت آن را کفایت میکند.
در قرآن، آنجا که میگوید شیطان از چپ و راست و جلو و عقب میآید، مرحوم علامهی طباطبایی توضیح میدهد که یعنی به اسم کار خوب، مانع کار خوب میشود.
حواسمان باشد مراد از این حرف ها، این نیست که اگر چنین کاری کردیم، دیگر لازم نیست به رشد و تربیت بچهها اقدام کنیم؛ بلکه میگوییم آدم برای رشد و رزقش تلاش کند و خیالش هم راحت باشد که کسی پشتش ایستاده است. مگر شده کسی به خدا اعتماد کند و جواب نگیرد؟
مشکل اینجاست که ما به شکل «بگیر و نگیر» اعتماد میکنیم؛ یکی دو روز اعتماد میکنیم، اما شک میکنیم و دیگر ادامه نمیدهیم.
چقدر آدمها در تاریخ از ترس ذلیل نشدن، ذلیلانه زندگی میکنند. این روایت را امیرالمومنین علیهالسلام فرموده که: از ترس ذلیل شدن، ذلیل زندگی نکنید. اگر در "منظومهی اعتماد به خدا" همه چیز درست و کامل چیده شود و این زنجیره قطع و وصل نداشته باشد و اتصالی نکند، این سیستم قطعاً درست کار خواهد کرد.
نمیخواهم بگویم که اگر چنین کاری کردیم، دیگر لازم نیست به رشد و تربیت بچهها اقدام کنیم؛ بلکه میگویم آدم برای رشد و رزقش تلاش کند و خیالش هم راحت باشد که کسی پشتش ایستاده است. مگر شده کسی به خدا اعتماد کند و جواب نگیرد؟
برای بچه نخواستن باید جواب داشته باشیم
علامهی طباطبایی در تفسیر المیزان نوشتهاند: بشری که الان به وجود آمده، ماحصل توالد نسل قبلی خودش است. بشر آیندهای که الان نیست نیز حاصل توالد نسل امروز است. شما تصور کن اگر مردمان ده نسل پیش به این جمعبندی میرسیدند که هیچ احتیاجی به فرزندآوری نیست و چرا زحمت بچهداری را به خودشان بدهند؛ یعنی اگر ده نسل پیش تصمیم میگرفتند که این ماجرا را قطع کنند، نسل امروز اصلاً وجود نداشت. یعنی بودن من و شما بر روی زمین حاصل یک توالدی است که از قبل اتفاق افتاده است. اگر با یک دید بشر دوستانه هم به این مسأله نگاه کنیم، باید برای توالد ارزش قائل باشیم.
حالا حرف سر همین است و قرآن صراحتاً میفرماید: «هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یکن شَیئاً مَّذْکورًا» (سورهی مبارکهی انسان، آیهی1) انسان در واقع شئ بوده، اما مذکور نبوده است. یعنی الان هم انسانهای نسل آینده هستند، اما مذکور نیستند و شما باید بگویید به چه حقی او را غیر مذکورش کردهای؟ ما احساس میکنیم چیزی به گردن ما نیست و همین است که هست، دلم نخواست! حال آنکه در آن دنیا باید در قبال چنین نخواستنهایی پاسخگو باشیم.
از سوی دیگر در مورد ارتقای شخصیت خود انسان هم تجربهی عینی نشان میدهد که هیچ بستری مانند فرزند و فرزندآوری، برای فضای عملکرد یک انسان مفید نیست و آن را به چالش نمیکشد.