17-09-2014، 13:58
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
پيش از اين ها فکر مي کردم خدا
خانه اي دارد کنار ابر ها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس و خشتي از طلا
پايه هاي برجش از عاج و بلور
بر سر تختي نشسته با غرور
ماه برق کوچکي از از تاج او
هر ستاره پولکي از تاج او
اطلس پيراهن او آسمان
نقش روي دامن او کهکشان
رعد و برق شب طنين خنده اش
سيل و طوفان نعره ي توفنده اش
دکمه ي پيراهن او آفتاب
برق تير و خنجر او ماهتاب
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
هيچ کس از جاي او آگاه نيست
هيچ کس را در حضورش راه نيست
پيش از اين ها خاطرم دلگير بود
از خدا در ذهنم اين تصويربود
آن خدا ،بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان ،دور از زمين
بود ،امّا در ميان ما نبود
مهربان و ساده و زيبا نبود
در دل او دوستي ،جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت...
هر چه مي پرسيدم از خود از خدا
از زمين از آسمان از ابر ها
زود مي گفتند اين کار خداست
پرس و جو از کار او کاري خطاست
هر چه مي پرسي جوابش آتش است
آب اگر خوردي عذابش آتش است
تا ببندي چشم کورت مي کند
تا شدي نزديک دورت مي کند
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
کج گشودي دست ،سنگت مي کند
کج نهادي پاي ،لنگت مي کند
تا خطا کردي عذابت مي کند
در ميان آتش آبت مي کند
با همين قصّه ،دلم مشغول بود
خواب هايم خواب ديو و غول بود
خواب مي ديدم که غرق آتشم
در دهان شعله هاي سرکشم
در دهان اژدهايي خشمگين
بر سرم باران گرز آتشين
محو مي شد نعره هايم بي صدا
در طنين خنده ي خشم خدا ...
نيّت من در نماز ودر دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه مي کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن يک درس بود ..
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
مثل تمرين حساب و هندسه
مثل تنبيه مدير مدرسه
تلخ ،مثل خنده اي بي حوصله
سخت، مثل حلّ صد ها مسأله
مثل تکليف رياضي، سخت بود
مثل صرف فعل ماضي، سخت بود
تا که يک شب دست در دست پدر
راه افتادیم به قصد يک سفر
در ميان راه در يک روستا
خانه اي ديديم خوب و آشنا
زود پرسيدم پدر، اينجا کجاست؟
گفت: اينجا خانه ي خوب خداست
گفت: اينجا مي شود يک لحظه ماند
گوشه اي خلوت، نمازي ساده خواند
با وضويي دست ورويي، تازه کرد
با دل خود گفت و گویی، تازه کرد
گفتمش پس آن خداي خشمگين
خانه اش اينجاست ؟اينجا در زمين؟
گفت :آري خانه ي او بي رياست
فرش هايش از گليم و بورياست
مهربان و ساده و بي کينه است
مثل نوري در دل آيينه است
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
عادت او نيست خشم و دشمني
نام او نور و نشانش روشني
خشم، نامي از نشاني هاي اوست
حالتي از مهرباني هاي اوست
قهر او از آشتي شيرين تر است
مثل قهر مهربان مادر است
دوستي را دوست معني مي دهد
قهر هم با دوست معني مي دهد
هيچ کس با دشمن خود قهر نيست
قهري او هم نشان دوستي ست
تازه فهميدم، خدايم اين خداست
اين خداي مهربان و آشناست
دوستي از من به من نزديک تر
از رگ گردن به من نزديک تر
آن خداي پيش از اين را باد برد
نام او را هم دلم از ياد برد
آن خدا مثل خيال و خواب بود
چون حبابي نقش روي آب بود
مي توانم بعد از اين با اين خدا
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دوست باشم دوست ،پاک و بي ريا
مي توان با اين خدا پرواز کرد
سفره ي دل را برايش باز کرد
مي توان در باره ي گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت
با دو قطره صد هزاران راز گفت
مي توان با او صميمي حرف زد
مثل ياران قديمي حرف زد
مي توان تصنيفي از پرواز خواند
با الفباي سکوت آواز خواند
مي توان مثل علف ها حرف زد
با زباني بي الفبا حرف زد
مي توان در باره ي هر چيز گفت
مي توان شعري خيال انگيز گفت
مثل اين شعر روان و آشنا:
پيش از اين ها فکر مي کردم خدا ...
پيش از اين ها فکر مي کردم خدا
خانه اي دارد کنار ابر ها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس و خشتي از طلا
پايه هاي برجش از عاج و بلور
بر سر تختي نشسته با غرور
ماه برق کوچکي از از تاج او
هر ستاره پولکي از تاج او
اطلس پيراهن او آسمان
نقش روي دامن او کهکشان
رعد و برق شب طنين خنده اش
سيل و طوفان نعره ي توفنده اش
دکمه ي پيراهن او آفتاب
برق تير و خنجر او ماهتاب
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
هيچ کس از جاي او آگاه نيست
هيچ کس را در حضورش راه نيست
پيش از اين ها خاطرم دلگير بود
از خدا در ذهنم اين تصويربود
آن خدا ،بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان ،دور از زمين
بود ،امّا در ميان ما نبود
مهربان و ساده و زيبا نبود
در دل او دوستي ،جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت...
هر چه مي پرسيدم از خود از خدا
از زمين از آسمان از ابر ها
زود مي گفتند اين کار خداست
پرس و جو از کار او کاري خطاست
هر چه مي پرسي جوابش آتش است
آب اگر خوردي عذابش آتش است
تا ببندي چشم کورت مي کند
تا شدي نزديک دورت مي کند
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
کج گشودي دست ،سنگت مي کند
کج نهادي پاي ،لنگت مي کند
تا خطا کردي عذابت مي کند
در ميان آتش آبت مي کند
با همين قصّه ،دلم مشغول بود
خواب هايم خواب ديو و غول بود
خواب مي ديدم که غرق آتشم
در دهان شعله هاي سرکشم
در دهان اژدهايي خشمگين
بر سرم باران گرز آتشين
محو مي شد نعره هايم بي صدا
در طنين خنده ي خشم خدا ...
نيّت من در نماز ودر دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه مي کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن يک درس بود ..
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
مثل تمرين حساب و هندسه
مثل تنبيه مدير مدرسه
تلخ ،مثل خنده اي بي حوصله
سخت، مثل حلّ صد ها مسأله
مثل تکليف رياضي، سخت بود
مثل صرف فعل ماضي، سخت بود
تا که يک شب دست در دست پدر
راه افتادیم به قصد يک سفر
در ميان راه در يک روستا
خانه اي ديديم خوب و آشنا
زود پرسيدم پدر، اينجا کجاست؟
گفت: اينجا خانه ي خوب خداست
گفت: اينجا مي شود يک لحظه ماند
گوشه اي خلوت، نمازي ساده خواند
با وضويي دست ورويي، تازه کرد
با دل خود گفت و گویی، تازه کرد
گفتمش پس آن خداي خشمگين
خانه اش اينجاست ؟اينجا در زمين؟
گفت :آري خانه ي او بي رياست
فرش هايش از گليم و بورياست
مهربان و ساده و بي کينه است
مثل نوري در دل آيينه است
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
عادت او نيست خشم و دشمني
نام او نور و نشانش روشني
خشم، نامي از نشاني هاي اوست
حالتي از مهرباني هاي اوست
قهر او از آشتي شيرين تر است
مثل قهر مهربان مادر است
دوستي را دوست معني مي دهد
قهر هم با دوست معني مي دهد
هيچ کس با دشمن خود قهر نيست
قهري او هم نشان دوستي ست
تازه فهميدم، خدايم اين خداست
اين خداي مهربان و آشناست
دوستي از من به من نزديک تر
از رگ گردن به من نزديک تر
آن خداي پيش از اين را باد برد
نام او را هم دلم از ياد برد
آن خدا مثل خيال و خواب بود
چون حبابي نقش روي آب بود
مي توانم بعد از اين با اين خدا
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دوست باشم دوست ،پاک و بي ريا
مي توان با اين خدا پرواز کرد
سفره ي دل را برايش باز کرد
مي توان در باره ي گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت
با دو قطره صد هزاران راز گفت
مي توان با او صميمي حرف زد
مثل ياران قديمي حرف زد
مي توان تصنيفي از پرواز خواند
با الفباي سکوت آواز خواند
مي توان مثل علف ها حرف زد
با زباني بي الفبا حرف زد
مي توان در باره ي هر چيز گفت
مي توان شعري خيال انگيز گفت
مثل اين شعر روان و آشنا:
پيش از اين ها فکر مي کردم خدا ...
قيصر امين پور