امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان های آموزنده از حضرت علی {ع}

#1
آورده اند كه در آن وقت كه شاه مردان را ضربت زده
بودند، صعصعه بن صوحان پیش وی آمد و گفت : یا امیر المومنین ! مدتی است كه
مسائلی چند در خاطر من می گردد. من خواستم كه از حضرتت سئوال كنم ، هیبت
تو مرا مانع شد. اگر اجازت فرمایی بپرسم ؟ گفت : بپرس . گفت : یا امیر! تو
فاضلتری ، یا آدم ؟ گفت : یا صعصعه ! تزكیه امرء نفسه قبیح . یعنی : قبیح
است كه مرد خود را بستاند اما چون می پرسی ، (می گویم ) آدم را از یك چیز
نهی كردند، وی بدان نزدیك شد (و بخورد) و بسیار چیزها بر من مباح كردند و
من آن نكردم و گرد آن نگشتم و بدان نزدیك نشدم . گفت : تو فاضلتری ، یا
نوح ؟ گفت : نوح بر قوم خود دعای بد كرد و من نكردم ؛ و پسر نوح كافر بود و
پسران من سیدان جوانان اهل بهشتند. گفت : تو فاضلتری ، یا ابراهیم ؟ گفت :
ابراهیم گفت : رب ارنی كیف تحیی الموتی و من گفتم : لو كشف بی الغطاء ما
ازددت یقینا . گفت : تو فاضلتری ، یا موسی ؟ گفت : حق تعالی وی را به
رسالت فرستاد پیش فرعون ، گفت : من می ترسم كه مرا بكشند - كه من یكی را
از ایشان كشته ام . برادرم هارون را با من بفرست . و چون رسول صلی الله
علیه و آله و سلم مرا فرمود كه سوره برائت بر اهل مكه خوانم - و من صنادید
قریش را كشته بودم - نترسیدم و برفتم و بر ایشان خواندم و تهدید و عیدشان
كردم . گفت : تو فاضلتری ، یا عیسی ؟ گفت : مریم در بیت المقدس بود، چون
وضع حملش شد، آواز آمد كه برون رو كه این خانه عبادت است نه خانه ولادت ، و
مادر مرا چون وضع حمل شد برون كعبه ، آواز آمد كه به اندرون كعبه آی و من
در اندرون كعبه در وجودم آمدم . گفت : راست گفتی یا امیر المومنین .


اهتمام به نمازاول وقتهنگامی كه علی -علیه السّلام- در جنگ
صفّین سرگرم نبرد بود، در میان هر دو صف كارزار، مراقب حركت و وضعیّت
خورشید بود (تا ببیند چه وقت به وسط آسمان می رسد تا نماز ظهر را بخواند).
ابن عبّاس عرض كرد: یا امیرالمؤ منین ، این چه كاری است كه می كنید ؟
حضرت فرمود: منتظر زوال هستم تا نماز بخوانیم . ابن عبّاس گفت : آیا حالا
وقت نماز است با وجود اینكه سرگرم پیكار هستیم ؟ علی (ع ) فرمود: جنگ ما
با ایشان بر سر چیست ؟ تنها به خاطر نماز است كه با آنها نبرد می كنیم.





سفره الهیروزی امیرالمؤمنین علیه السلام به
حجره حضرت فاطمه علیهما السلام در آمد. فاطمه علیها السلام را دید كه حسن و
حسین علیه السلام را می خوابانید و ایشان از گرسنگی در خواب نمی شدند.
گفت : ای علی ! برو طلب طعامی می كن كه این كودكان را از گرسنگی در خواب
نمی شوند. امیرالمؤمنین علیه السلام به نزدیك عبدالرحمن عوف شد و از وی
دیناری زر قرض خواست . عبدالرحمن در خانه شد و كیسه ای زر بیرون آورد و
گفت : این صد دینار است ، بستان و هرگز عوض ‍ مده . امیرالمؤمنین علیه
السلام گفت : از تو قبول نمی كنم كه من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و
سلم شنیدم كه : الید العلیا خیر من الید السفلی . دست بالا، بهتر از دست
زیرین باشد؛ اما یك دینار زر به من قرض بده . و این حدیث بشنو كه مهتر عالم
صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: الصدقه عشره اضعاف و القرض ثمانیه عشر
ضعفا . صدقه یكی را ده عوض باشد و قرض هر یكی را هجده . عبدالرحمن یك
دینار زر به قرض به امیرالمؤمنین علیه السلام داد. امیرالمؤمنین علیه
السلام بگذشت . مقداد را دید در كنار چاه نشسته . گفت : ای مقداد! در این
ساعت چرا اینجا نشسته ای ؟ گفت : از برای ضرورتی . گفت : آن چیست ؟ گفت :
چهار روز است كه هیچ طعام نیافته ام . گفت : بستان این دینار را كه تو
اولی تری - كه تو چهار روز است كه طعام نیافته ای و ما سه روز. پس دینار
زر به مقداد داد و وقت نماز شام روی به مسجد رسول نهاد و با رسول صلی الله
علیه و آله و سلم نماز بگزارد و خواجه صلی الله علیه و آله و سلم گفت :
ای علی ! امشب به خانه شما می آیم ، و مهمان شما می باشم . امیرالمؤمنین
علیه السلام گفت : عزازه و كرامه ، و از پیش برفت و فاطمه علیهما السلام
را بشارت داد و خواجه صلی الله علیه و آله و سلم در عقب علی علیه السلام
به حجره فاطمه در آمد. فاطمه علیهما السلام در خانه شد و روی بر خاك نهاد و
گفت : خداوندا! به حق محمد و آل محمد كه بر ما طعامی فرو فرست . چون سر
برداشت كاسه ای دید بزرگ پر از طعام ، بویی از وی می دمید خوشتر از بوی
مشك . آن را برداشت و پیش ‍ مصطفی و مرتضی علیهما السلام نهاد. شاه مردان
گفت : انی لك هذا الطعام ؟ . از كجاست تو را این طعام ؟ گفت : هو من عند
الله ، ان الله یرزق من یشاء بغیر حساب از نزدیك خداست . خدا روزی دهد آن
را كه خواهد، بی حساب ، مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت : شكر خدای
را كه مرا فرزندی داد چون مریم ، كه هرگاه زكریا علیه السلام نزد وی شدی
طعامی یافتی ، گفتی : انی لك هذا؟ وی گفت : هو من عند الله ، ان الله یرزق
من یشاء بغیر حساب . پس رسول و علی و فاطمه علیهما السلام از آن طعام می
خوردند. سائلی بر در آمد. امیر خواست كه وی را طعام دهد. رسول صلی الله
علیه و آله و سلم گفت : مده كه این ابلیس است ، خبر یافت كه ما از طعام
بهشت می خوریم ، آمده تا با ما مشاركت كند. پس دیگر روز مصطفی و مرتضی
علیهما السلام در مسجد بودند. اعرابی (ای) كیسه ای زر به امیرالمؤ منین
علیه السلام ناپیدا شد. رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت : ای علی ! می
دانی كه آن اعرابی كه بود؟ گفت : خدا و رسول عالمترند. گفت : آن جبرئیل
بود. در این وقت گنجی از گنجهای زمین برداشت و حق تعالی از برای آن یك
دینار زر كه به مقداد داده ای تو را بیست و چهار جزو ثواب و خیر بداد و از
آن در دنیا معجل گردانید: یكی آن كاسه و یك این كیسه و بیست و دو در آخرت
ساخته است ، آنچه هیچ چشم چنان ندیده باشد و هیچ گوش نشنیده و بر خاطر
هیچ آدمی نگذشته ؛ امیرالمؤمنین علیه السلام آن زر را وزن كرد، هفتصد
دینار بود. گفت : صدق الله حیث قال : مثل الذین ینفقون اموالهم فی سبیل
الله كمثل حبه انبتت سبع سنابل فی كل سنبله مائه حبه .
پاسخ
 سپاس شده توسط ×ThundeRBolT×
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان