01-09-2014، 21:27
آغاز انقراض خلافت عثمانی
اروپا همواره وجود حکومت عثمانی را خطری بزرگ برای آینده خود میدانست، لذا همواره به فکر ترقی و سبقت از دولت عثمانی بود، این در حالی بود که ملت ترکها (عثمانیها) این توان و نیرو را داشتند که در میدان علم و تکنولوژی، ازمسیحیان گوی سبقت را ربوده و قبل از اینکه اروپا زمام امور را به دست گرفته و انسانیت را به طرف بدبختی سوق دهند، آنها با بدست گرفتن رهبری جهانی، انسانیت را به سوی حق و هدایت سوق دهند؛ اما متأسفانه این آرزو به معنای کامل متحقق نشد و بعد از مدتی دولت عثمانی رو به انحطاط و فروپاشی گرایید و به همان مرضهایی که باعث سقوط هر ملت و گروهی میشوند، گرفتارشدند.
بعد از مرگ “سلطان سلیمان قانونی” بود که اوضاع حکومتی تغییر کرده و شکوه و عظمت گذشته جای خود را به زوال و انحطاط داد و جای مردان میدان جنگ را افرادی خوشگذران وعیاش گرفتند.
پروفسور بارنت میلر در کتاب “درپشت دروازههای باب عالی” مینویسد: «بین سلیمان و جانشینان بلافصل او بطور ناگهانی فاصله عظیمی بوجود آمد؛ زیرا آنها نه فرماندهان نظامی خوبی بودند ونه سیاستمداران قابلی. آنها به واسطه زندگی توأم با انزوا و بیکاری، دچار افسردگی شده و آرامش زندگی را در کارهای بیبندوباری و شهوترانی میجستند.»
“نوئل باربر” مؤلف کتاب “فرمانروایان شاخ زرین” دربارۀ انحطاط امپراطوری عثمانی مینویسد: «مقامات عالی دولتی وسیلۀ مالاندوزی شده بودند. شگفت آنکه این وضع تا قرن بیستم ادامه داشت. دیگر صحبت از یکی دو سلطان نالایق که در هر سلسلهای وجود دارد نبود بلکه انحطاط به صورت یک خط مستمر درآمده بود». درواقع میتوان گفت که بعد از سلطان سلیمان به جز افراد معدودی بقیه سلاطین عثمانی، ضعیف و فاقد صلاحیتهای لازم برای فرمانروایی بودند.
متن نامه “کوچوبیک” خطاب به سلطان مراد چهارم
نامۀ زیر که در سال 1040هـ ق توسط یکی از صاحبمنصبان دربار بالکانی بنام “کوچوبیک” خطاب به سلطان مراد چهارم نوشته شده، بیانگر مطلب فوق و موقعیت حکومتی دولت عثمانی میباشد که در این نامه دلایل ضعف دولت عثمانی که بعد ا زدوران سلطان سلیمان قانونی ظاهر شده بررسی، و برای رفع آنها پیشنهادهایی میکند:
«خاندان بلند آشیان سلطنت عظمی را ( که همواره مشمول لطف ازلی باد) علمای ارجمند صدیق و مشتاق و بندگان فرمانبردار خاکسار جان نثارخدمت کردند. امروز که حال امور مملکت دیگر شده و فتنه و آشوب و اغتشاش و نفاق از حد گذشته، مترصد فرصت بودم که درعلل و دلایل آن تغییرات تأمل کنم و آنها را به سمع عالی سلطان برسانم … ابتدا برحضرت سلطان معلوم و روشن باد که مبدأ حسن نظام مملکت و جامعه، و علت ثبات مبانی ایمان و سلطنت اعتصام به حبل متین شرع محمدی صلیاللهعلیهوسلم است و دیگر آنکه عنایت و لطف سلطان شامل حال روحانیان باد که با مراقبت و از روی علم و معرفت به امور رعایایی که خداوند متعال آنان را به دست سلطان سپرده رسیدگی میکنند، و همچنین شامل حال سربازان که در جهاد جاننثاری میکنند. چه خوش است که سلطان، مردان با ارزش را از هر طبقه گرامی و مردان بیارزش را خوار دارد.»
کوچوبیک اوج عظمت پرافتخار دولت عثمانی را درعهد سلطان سلیمان قانونی با عبارات پرآب و تاب وصف میکند. ولی به این نکته نیز توجه میدهد که نخستین نشانههای ضعف در دوران سلطنت او ظاهر گردید تا اینکه در زمان جانشینهای وی به آن سرعت به ویرانی و زوال منتهی شد. وی این زوال را معلول سلسله عللی میداند که دارای ربط متقابلند.
بررسی عوامل انقراض
حال بعد از بیان بعضی از ویژگیهای دولت عثمانی و بیان مختصری از اوضاع حکومتی بعضی از حکام و سلاطین آن، علل سقوط این حکومت اسلامی را در پرتوی نظریات بعضی از مؤرخین و دانشمندان اسلامی بررسی مینمائیم.
1- اروپائیان هر لحظه و ثانیه را برای پیشرفت در مراحل مختلف اجتماعی و سیاسی غنیمت میشمردند اما مسلمانان نه تنها قدر ثانیهها را نمیدانستند بلکه روزها و سالها را به هدر داده و ضائع میکردند. مثلاً اروپا در زمینه فراهم کردن وسائل مورد نیاز ملت خود همواره در حال ابداع و پیشرفت بود اما ترکان عثمانی در اواخر حکومت خود غیر ازخوشگذرانی به چیز دیگری نمیاندیشیدند. ترکان از لحاظ صنعت هم در نقطۀ پائینی قرار داشتند بطوری که گفته شده وقتی ترکها بالن در حال پرواز را در آسمان دیدند گمان کردند که این کار نوعی سحر و جادو است.
2- بدترین مرض و مشکلی که حکومت و ملت عثمانی در اواخر، با آن دچار بود، جمود علمی و جنگی آنان بود. آنها این فرمان خداوندی که «واعدوا لهم ما استطعتم من قوة» و فرموده پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوسلم که {الحکمة ضالة المؤمن فحیث وجدها فهو احق بها} را از یاد برده بودند. دولت و امرای عثمانی با توجه به برخوردار بودن از موقعیت جغرافیایی حساس که از هر طرف در محاصرۀ دولتهای اروپائی قرار داشت باید این توصیه عمروبن عاص رضیاللهعنه فرمانده مصر را نصبالعین خود قرار میدادند؛ آنجا که فرمودند: «با توجه به کثرت دشمنان و چشم دوختن آنها به سرزمینهایتان، گویا شما تا قیامت درحال جنگ هستید.»
یکی ازادیبان مسلمان بنام “خالده” جمود فکری ترکان را چنین توصیف می کند «تا زمانی که فلسفه متکلمین اسلامی در دنیا رایج بود، علمای اسلام در ترکیه به بهترین وجه، مسئولیتهای خود را انجام میدادند و دو مدرسه سلیمانیه و سلطان محمد فاتح بعنوان مراکز علوم و فنون رایج به حساب میآمدند، اما به محض اینکه غرب ( اروپا) خود را از بند فلسفه الهی آزاد کرده و حکمت و فلسفه جدیدی را وضع کرد، علمای اسلام هیچگونه توجه و اعتنایی به روش و برنامه غرب نکردند و با اعتقاد به اینکه علم فقط همان است که در قرن سیزدهم میلادی بوده، پرداختن و توجه به هرگونه علم دیگر را ممنوع قرار دادند و این طرز اعتقاد تا قرن نوزدهم میلادی بر نظام آموزشی آنان حاکم بود.
متأسفانه این طرز تفکر فقط منحصر به علمای ترک عثمانی نبود بلکه علمای دیگر هم در دیگر بلاد اسلامی بر همین اعتقاد بودند. در نتیجه همین فکر و عقیده بود که عدم تحقیقات علمی در جهان اسلام همواره به عنوان لکهای ننگین از دور هویدا و ظاهر بود. مسلمانان به جای بر طرف کردن این معضل، مبتلا به سستی و کمبود و ضعف روحیه شدند و همین چیز باعث از هم پاشیدگی شیرازه مسلمانان و تأثیر از دیگران شد.
3- اهمال و عدم توجه درانتخاب جانشین و سپردن امورخلافت بدست افراد فاقد صلاحیت لازم که آگاهی کافی در زمینه اداره کشور و حکومت را نداشتند.
4- خیانت وزیران و درباریان؛ حتی گاهی اوقات افراد مسیحی با نام اسلام وارد کاخ حکومتی شده و به مکر و حیله و توطئه میپرداختند.
5- ظهورجنگهای صلیبی ( که در نهایت همین جنگها باعث سقوط دولت عثمانی شد).
6- دولت عثمانی در یک وقت با سه حکومت بزرگ درشرق و غرب ( روسیه، آلمان و صفویان) مواجه بود.
7- عدم توجه سلاطین به مصالح ملت و جامعه
اروپا همواره وجود حکومت عثمانی را خطری بزرگ برای آینده خود میدانست، لذا همواره به فکر ترقی و سبقت از دولت عثمانی بود، این در حالی بود که ملت ترکها (عثمانیها) این توان و نیرو را داشتند که در میدان علم و تکنولوژی، ازمسیحیان گوی سبقت را ربوده و قبل از اینکه اروپا زمام امور را به دست گرفته و انسانیت را به طرف بدبختی سوق دهند، آنها با بدست گرفتن رهبری جهانی، انسانیت را به سوی حق و هدایت سوق دهند؛ اما متأسفانه این آرزو به معنای کامل متحقق نشد و بعد از مدتی دولت عثمانی رو به انحطاط و فروپاشی گرایید و به همان مرضهایی که باعث سقوط هر ملت و گروهی میشوند، گرفتارشدند.
بعد از مرگ “سلطان سلیمان قانونی” بود که اوضاع حکومتی تغییر کرده و شکوه و عظمت گذشته جای خود را به زوال و انحطاط داد و جای مردان میدان جنگ را افرادی خوشگذران وعیاش گرفتند.
پروفسور بارنت میلر در کتاب “درپشت دروازههای باب عالی” مینویسد: «بین سلیمان و جانشینان بلافصل او بطور ناگهانی فاصله عظیمی بوجود آمد؛ زیرا آنها نه فرماندهان نظامی خوبی بودند ونه سیاستمداران قابلی. آنها به واسطه زندگی توأم با انزوا و بیکاری، دچار افسردگی شده و آرامش زندگی را در کارهای بیبندوباری و شهوترانی میجستند.»
“نوئل باربر” مؤلف کتاب “فرمانروایان شاخ زرین” دربارۀ انحطاط امپراطوری عثمانی مینویسد: «مقامات عالی دولتی وسیلۀ مالاندوزی شده بودند. شگفت آنکه این وضع تا قرن بیستم ادامه داشت. دیگر صحبت از یکی دو سلطان نالایق که در هر سلسلهای وجود دارد نبود بلکه انحطاط به صورت یک خط مستمر درآمده بود». درواقع میتوان گفت که بعد از سلطان سلیمان به جز افراد معدودی بقیه سلاطین عثمانی، ضعیف و فاقد صلاحیتهای لازم برای فرمانروایی بودند.
متن نامه “کوچوبیک” خطاب به سلطان مراد چهارم
نامۀ زیر که در سال 1040هـ ق توسط یکی از صاحبمنصبان دربار بالکانی بنام “کوچوبیک” خطاب به سلطان مراد چهارم نوشته شده، بیانگر مطلب فوق و موقعیت حکومتی دولت عثمانی میباشد که در این نامه دلایل ضعف دولت عثمانی که بعد ا زدوران سلطان سلیمان قانونی ظاهر شده بررسی، و برای رفع آنها پیشنهادهایی میکند:
«خاندان بلند آشیان سلطنت عظمی را ( که همواره مشمول لطف ازلی باد) علمای ارجمند صدیق و مشتاق و بندگان فرمانبردار خاکسار جان نثارخدمت کردند. امروز که حال امور مملکت دیگر شده و فتنه و آشوب و اغتشاش و نفاق از حد گذشته، مترصد فرصت بودم که درعلل و دلایل آن تغییرات تأمل کنم و آنها را به سمع عالی سلطان برسانم … ابتدا برحضرت سلطان معلوم و روشن باد که مبدأ حسن نظام مملکت و جامعه، و علت ثبات مبانی ایمان و سلطنت اعتصام به حبل متین شرع محمدی صلیاللهعلیهوسلم است و دیگر آنکه عنایت و لطف سلطان شامل حال روحانیان باد که با مراقبت و از روی علم و معرفت به امور رعایایی که خداوند متعال آنان را به دست سلطان سپرده رسیدگی میکنند، و همچنین شامل حال سربازان که در جهاد جاننثاری میکنند. چه خوش است که سلطان، مردان با ارزش را از هر طبقه گرامی و مردان بیارزش را خوار دارد.»
کوچوبیک اوج عظمت پرافتخار دولت عثمانی را درعهد سلطان سلیمان قانونی با عبارات پرآب و تاب وصف میکند. ولی به این نکته نیز توجه میدهد که نخستین نشانههای ضعف در دوران سلطنت او ظاهر گردید تا اینکه در زمان جانشینهای وی به آن سرعت به ویرانی و زوال منتهی شد. وی این زوال را معلول سلسله عللی میداند که دارای ربط متقابلند.
بررسی عوامل انقراض
حال بعد از بیان بعضی از ویژگیهای دولت عثمانی و بیان مختصری از اوضاع حکومتی بعضی از حکام و سلاطین آن، علل سقوط این حکومت اسلامی را در پرتوی نظریات بعضی از مؤرخین و دانشمندان اسلامی بررسی مینمائیم.
1- اروپائیان هر لحظه و ثانیه را برای پیشرفت در مراحل مختلف اجتماعی و سیاسی غنیمت میشمردند اما مسلمانان نه تنها قدر ثانیهها را نمیدانستند بلکه روزها و سالها را به هدر داده و ضائع میکردند. مثلاً اروپا در زمینه فراهم کردن وسائل مورد نیاز ملت خود همواره در حال ابداع و پیشرفت بود اما ترکان عثمانی در اواخر حکومت خود غیر ازخوشگذرانی به چیز دیگری نمیاندیشیدند. ترکان از لحاظ صنعت هم در نقطۀ پائینی قرار داشتند بطوری که گفته شده وقتی ترکها بالن در حال پرواز را در آسمان دیدند گمان کردند که این کار نوعی سحر و جادو است.
2- بدترین مرض و مشکلی که حکومت و ملت عثمانی در اواخر، با آن دچار بود، جمود علمی و جنگی آنان بود. آنها این فرمان خداوندی که «واعدوا لهم ما استطعتم من قوة» و فرموده پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوسلم که {الحکمة ضالة المؤمن فحیث وجدها فهو احق بها} را از یاد برده بودند. دولت و امرای عثمانی با توجه به برخوردار بودن از موقعیت جغرافیایی حساس که از هر طرف در محاصرۀ دولتهای اروپائی قرار داشت باید این توصیه عمروبن عاص رضیاللهعنه فرمانده مصر را نصبالعین خود قرار میدادند؛ آنجا که فرمودند: «با توجه به کثرت دشمنان و چشم دوختن آنها به سرزمینهایتان، گویا شما تا قیامت درحال جنگ هستید.»
یکی ازادیبان مسلمان بنام “خالده” جمود فکری ترکان را چنین توصیف می کند «تا زمانی که فلسفه متکلمین اسلامی در دنیا رایج بود، علمای اسلام در ترکیه به بهترین وجه، مسئولیتهای خود را انجام میدادند و دو مدرسه سلیمانیه و سلطان محمد فاتح بعنوان مراکز علوم و فنون رایج به حساب میآمدند، اما به محض اینکه غرب ( اروپا) خود را از بند فلسفه الهی آزاد کرده و حکمت و فلسفه جدیدی را وضع کرد، علمای اسلام هیچگونه توجه و اعتنایی به روش و برنامه غرب نکردند و با اعتقاد به اینکه علم فقط همان است که در قرن سیزدهم میلادی بوده، پرداختن و توجه به هرگونه علم دیگر را ممنوع قرار دادند و این طرز اعتقاد تا قرن نوزدهم میلادی بر نظام آموزشی آنان حاکم بود.
متأسفانه این طرز تفکر فقط منحصر به علمای ترک عثمانی نبود بلکه علمای دیگر هم در دیگر بلاد اسلامی بر همین اعتقاد بودند. در نتیجه همین فکر و عقیده بود که عدم تحقیقات علمی در جهان اسلام همواره به عنوان لکهای ننگین از دور هویدا و ظاهر بود. مسلمانان به جای بر طرف کردن این معضل، مبتلا به سستی و کمبود و ضعف روحیه شدند و همین چیز باعث از هم پاشیدگی شیرازه مسلمانان و تأثیر از دیگران شد.
3- اهمال و عدم توجه درانتخاب جانشین و سپردن امورخلافت بدست افراد فاقد صلاحیت لازم که آگاهی کافی در زمینه اداره کشور و حکومت را نداشتند.
4- خیانت وزیران و درباریان؛ حتی گاهی اوقات افراد مسیحی با نام اسلام وارد کاخ حکومتی شده و به مکر و حیله و توطئه میپرداختند.
5- ظهورجنگهای صلیبی ( که در نهایت همین جنگها باعث سقوط دولت عثمانی شد).
6- دولت عثمانی در یک وقت با سه حکومت بزرگ درشرق و غرب ( روسیه، آلمان و صفویان) مواجه بود.
7- عدم توجه سلاطین به مصالح ملت و جامعه