19-08-2014، 14:07
هــنوز هم
چشمــانم نگــاهت را
نگــاهم لبــانت را
و لبانم لــبانت را نشــانه مــيرود
در طــلب يــک بوسه
هنوز هم زيباست انتــظار آغوشت راکشيدن
حتي زيــباتر از گذشــته
مــيخواهم اين راهي که من وتو آمدهايم را ازابــتدا ويران کنم
تاهــيچ کس به اينــجايي که ما رسيدهايم نرسد
مــن از درد
خامــوش مي شوم...
درد تــو در من خاموش نمي شــودامــا...
حســــــرت!
يعني شانه هايت دوش به دوشـــــــمباشد
اما نتوانــــم از دلتنگي به آن پناهببـــــــرم
هـيـچ کـس ديـگـــــر تـو نـمـيشـود... حـتـي خـــودت...
چقــدر مــدرن مي شــدند
شــعرهاي مــن
ســنت چشمــهايت اگر مــي گذاشتــند
ديــرينه شنــاسان را خــبر کن!!
2014 سال از ميلاد مســيح ميگذرد ومــن...
هر روز عاشقــانه هــايم را برايت بهصليــب ميکشم
من بازمــانده ي عصــرجاهليــت ام...
از تو برايم چه مانده؟
بغضي مهار نشدني و يک عکس سه در چهار
دقايقي که ميخواهمت و نيستي
حرفهايي که ميخواهم و نميزني
شنيدني هايي که ميخواهم و نميگويي
تعليق و انتظار، سردي تو و گرمي اشکهاي من
بي خبري هاي پي در پي
مهري که دارم و بي مهري هاي تو
کلامي که نياز دارم و مجالي برايبيانش نيست
و يک دنيا خاطرات کشنده
تو چقدر با سخاوتي و من چقدر ثروتمند
می ترسم
که مبادا مخاطب عارفانه هایم
مانند مخاطب عاشقانه هایم دیگر وجودخارجی نداشته باشد!
بازنده منم
که در را باز می گذارم
شاید که بازگردی
دزد هم که بیاید
چیز مهمی برای بردن نمی یابد
مهم من بودم
که تو بردی...
یادت هست؟!
جــناق می شکــستیم می گــفتیم:
"یــادم تــــو رافرامــــوش"
ولی امـــــــروز،
تمــام استخوانهـــــایمشکــــــــسته
بــگذار کسی نداند که چــگونه من بهجای
نــوازش شدن،
بوســیده شدن،
گــزیده شــده ام...
ايــن روزها
بــرايم
حضور ســکوت را
تيــک بــزنيد !
تلــخ تر از آنــم
که غيــبت نــخورم
چــقدر سخته با يه بــغض سنــگين
فــقط همــدم تنــهايــي هــايديــگران باشــي
نــمک پرورده ات شدم...
بــس که هر لحظه...
به زخــم هایم...
نمک میــپاشی..!
دلم تنگ شده است برای آغوشی که
خیلی هم مطمئن نیستم بعد از این «مال من باشد »...!
حس لیوان تــرک خورده که پر میشود ازچای داغُ! حال دلم اینگونه است!!!
چه تفاوت عمیقی ست بین تنــهائی قبلاز نبــودنت
و تنهــایی پــس از نبــودنت
خـــدايـا...
اين تـو واين دلم!
جـاي نشکسته پيدا کردي پيـشکشمـهرباني هات...
خـدايا
گـله نمـيکنم...
ولي کـاسه ام را ايـنقدر خـالي ديـدهاي
که هـر چه خواستـه ام را
در کـاسه ام ميـگذاري!!!
در شـعرهاي مـن عاشـقانهميـخوانند...
غـافل از اينـکه من خـودم...
تـمام عاشـقانه هاي دنيا را؛ در چـشمهاي تو خـوانده ام.
مهــــم نيســـت نوشته هاي درهم وبرهم مـرا
بخـواني يـا نــــه،
مــن بـراي دلِ خستــه ام مي نـويسـم
ميخـــواهي بخـــوان...
ميخـــواهـي نخـــوان!
فـــقــــــط خـواهـش ميکنـم
اگــــر خـوانـدي
عـاشقـانـه ام را تقــديـم به "او " نکــن!
مــن اين را بـراي تـــو
ســروده ام
نــــــه بـراي " او "
مثل کاغــذهاي آخر دفــتر مشق آنسال ها
که هميشه خالي رهــايشان ميکردم
به عــشقِ دفــتر نو
اين روزها خــاليم...
طعم تــلخ سيگارو دوست دارم
تــلخ مثل آخرين بــوسه ي لعنــتي ما
تــلخ مثل آخــرين دروغ تو
که باز هم هــمو مي بينيم
تلخ مــثل نــبودنت...!
دلــم
دم کرده
در مــرداب...!!!
هــواي
تــازه
ميــخواهم...
از تــصور انکه دلت برايم تنگ شدهباشد
دلم ضعف مي رود
چه ارزويي بالاتر از انکه
تو به مــن
وابــسته شــده باشــي؟
تو درد مرا نفــهميدي درد من تونبودي...
درد مــن نــبودن تو بــود نفهــميدي
شعــبده يــعني " تو "
چــشم بر نــمي دارم و گـُـم ميشوي!!!!
مثل يک حرف تـــــــــوي دلم ماندهاي
غــريبه!
هواي دلم عجــيب بــرايت گرفته!
من و آسماني از حــرف هاي نگــفته!
راســتي
جــسارت نــباشد
تو کــي مي ايي؟!
بــاور کنــيد من شــاعري مــايوسم
که فــقط خــيال مــيکردم
روزي با شــعر ميتــوانم تــو رابــاز برگــردانم
شايد نداني که آمــدنت بــهانه اي شدبراي تپيــدن قــلبي که بي قرار ايــستادن بود
مــن شعرم
نفــسم !
به چشــمان تو بــند است
نبــندشــان...
هــميشه کــسي هــست بــراي نــبودن
شــرمنده ام...
که هــنوز...
از دوري ات نمــرده ام
اين که گفــتند " فرامــوش اتکنــم " را فراموش کرده ام!
خيــالت تخت... تــو تا ابد...مــاندگارترين " حضــور ِ " روزگار مني!
و من عــجيب؛
به آغــوش امن تو از آن ســوي فاصــله ها خــو گرفته ام!!!
بعــضيا لياقــت ندارن حــتي بهخــاطرشــون بــغض کني...
آن روز شــبيه مه شــده بودي...
نه مي شد در آغوشت گرفت...
و نــه آن ســوي تو را ديد...
تــنها مي شــد در تو گــم شد...
گم شــدم...
دلم مي خــواست مي توانــستم"هــمه" ام را بــدهم "هــمه" اش بــاشم..
چشمــانم نگــاهت را
نگــاهم لبــانت را
و لبانم لــبانت را نشــانه مــيرود
در طــلب يــک بوسه
هنوز هم زيباست انتــظار آغوشت راکشيدن
حتي زيــباتر از گذشــته
مــيخواهم اين راهي که من وتو آمدهايم را ازابــتدا ويران کنم
تاهــيچ کس به اينــجايي که ما رسيدهايم نرسد
مــن از درد
خامــوش مي شوم...
درد تــو در من خاموش نمي شــودامــا...
حســــــرت!
يعني شانه هايت دوش به دوشـــــــمباشد
اما نتوانــــم از دلتنگي به آن پناهببـــــــرم
هـيـچ کـس ديـگـــــر تـو نـمـيشـود... حـتـي خـــودت...
چقــدر مــدرن مي شــدند
شــعرهاي مــن
ســنت چشمــهايت اگر مــي گذاشتــند
ديــرينه شنــاسان را خــبر کن!!
2014 سال از ميلاد مســيح ميگذرد ومــن...
هر روز عاشقــانه هــايم را برايت بهصليــب ميکشم
من بازمــانده ي عصــرجاهليــت ام...
از تو برايم چه مانده؟
بغضي مهار نشدني و يک عکس سه در چهار
دقايقي که ميخواهمت و نيستي
حرفهايي که ميخواهم و نميزني
شنيدني هايي که ميخواهم و نميگويي
تعليق و انتظار، سردي تو و گرمي اشکهاي من
بي خبري هاي پي در پي
مهري که دارم و بي مهري هاي تو
کلامي که نياز دارم و مجالي برايبيانش نيست
و يک دنيا خاطرات کشنده
تو چقدر با سخاوتي و من چقدر ثروتمند
می ترسم
که مبادا مخاطب عارفانه هایم
مانند مخاطب عاشقانه هایم دیگر وجودخارجی نداشته باشد!
بازنده منم
که در را باز می گذارم
شاید که بازگردی
دزد هم که بیاید
چیز مهمی برای بردن نمی یابد
مهم من بودم
که تو بردی...
یادت هست؟!
جــناق می شکــستیم می گــفتیم:
"یــادم تــــو رافرامــــوش"
ولی امـــــــروز،
تمــام استخوانهـــــایمشکــــــــسته
بــگذار کسی نداند که چــگونه من بهجای
نــوازش شدن،
بوســیده شدن،
گــزیده شــده ام...
ايــن روزها
بــرايم
حضور ســکوت را
تيــک بــزنيد !
تلــخ تر از آنــم
که غيــبت نــخورم
چــقدر سخته با يه بــغض سنــگين
فــقط همــدم تنــهايــي هــايديــگران باشــي
نــمک پرورده ات شدم...
بــس که هر لحظه...
به زخــم هایم...
نمک میــپاشی..!
دلم تنگ شده است برای آغوشی که
خیلی هم مطمئن نیستم بعد از این «مال من باشد »...!
حس لیوان تــرک خورده که پر میشود ازچای داغُ! حال دلم اینگونه است!!!
چه تفاوت عمیقی ست بین تنــهائی قبلاز نبــودنت
و تنهــایی پــس از نبــودنت
خـــدايـا...
اين تـو واين دلم!
جـاي نشکسته پيدا کردي پيـشکشمـهرباني هات...
خـدايا
گـله نمـيکنم...
ولي کـاسه ام را ايـنقدر خـالي ديـدهاي
که هـر چه خواستـه ام را
در کـاسه ام ميـگذاري!!!
در شـعرهاي مـن عاشـقانهميـخوانند...
غـافل از اينـکه من خـودم...
تـمام عاشـقانه هاي دنيا را؛ در چـشمهاي تو خـوانده ام.
مهــــم نيســـت نوشته هاي درهم وبرهم مـرا
بخـواني يـا نــــه،
مــن بـراي دلِ خستــه ام مي نـويسـم
ميخـــواهي بخـــوان...
ميخـــواهـي نخـــوان!
فـــقــــــط خـواهـش ميکنـم
اگــــر خـوانـدي
عـاشقـانـه ام را تقــديـم به "او " نکــن!
مــن اين را بـراي تـــو
ســروده ام
نــــــه بـراي " او "
مثل کاغــذهاي آخر دفــتر مشق آنسال ها
که هميشه خالي رهــايشان ميکردم
به عــشقِ دفــتر نو
اين روزها خــاليم...
طعم تــلخ سيگارو دوست دارم
تــلخ مثل آخرين بــوسه ي لعنــتي ما
تــلخ مثل آخــرين دروغ تو
که باز هم هــمو مي بينيم
تلخ مــثل نــبودنت...!
دلــم
دم کرده
در مــرداب...!!!
هــواي
تــازه
ميــخواهم...
از تــصور انکه دلت برايم تنگ شدهباشد
دلم ضعف مي رود
چه ارزويي بالاتر از انکه
تو به مــن
وابــسته شــده باشــي؟
تو درد مرا نفــهميدي درد من تونبودي...
درد مــن نــبودن تو بــود نفهــميدي
شعــبده يــعني " تو "
چــشم بر نــمي دارم و گـُـم ميشوي!!!!
مثل يک حرف تـــــــــوي دلم ماندهاي
غــريبه!
هواي دلم عجــيب بــرايت گرفته!
من و آسماني از حــرف هاي نگــفته!
راســتي
جــسارت نــباشد
تو کــي مي ايي؟!
بــاور کنــيد من شــاعري مــايوسم
که فــقط خــيال مــيکردم
روزي با شــعر ميتــوانم تــو رابــاز برگــردانم
شايد نداني که آمــدنت بــهانه اي شدبراي تپيــدن قــلبي که بي قرار ايــستادن بود
مــن شعرم
نفــسم !
به چشــمان تو بــند است
نبــندشــان...
هــميشه کــسي هــست بــراي نــبودن
شــرمنده ام...
که هــنوز...
از دوري ات نمــرده ام
اين که گفــتند " فرامــوش اتکنــم " را فراموش کرده ام!
خيــالت تخت... تــو تا ابد...مــاندگارترين " حضــور ِ " روزگار مني!
و من عــجيب؛
به آغــوش امن تو از آن ســوي فاصــله ها خــو گرفته ام!!!
بعــضيا لياقــت ندارن حــتي بهخــاطرشــون بــغض کني...
آن روز شــبيه مه شــده بودي...
نه مي شد در آغوشت گرفت...
و نــه آن ســوي تو را ديد...
تــنها مي شــد در تو گــم شد...
گم شــدم...
دلم مي خــواست مي توانــستم"هــمه" ام را بــدهم "هــمه" اش بــاشم..