13-08-2014، 0:15
"مصیبتی عظیم"
روزی داروغه بهلول را گفت:تا چند روز آینده به شهری دیگر خواهم رفت اینک از همه خداحافظی میکنم
بهلول گفت:این مصیبتی عظیم است!
داروغه پرسید:برای شما؟!
بهلول گفت:نه!برای آن شهر دیگر!
روزی داروغه بهلول را گفت:تا چند روز آینده به شهری دیگر خواهم رفت اینک از همه خداحافظی میکنم
بهلول گفت:این مصیبتی عظیم است!
داروغه پرسید:برای شما؟!
بهلول گفت:نه!برای آن شهر دیگر!
"آداب سفره"
روزی بهلول با خلیفه سر یک سفره با همدیگر غذا میخوردند،ناگهان خلیفه در لقمه بهلول مویی دید گفت:آن مو را از لقمه خود برگیر!
بهلول در جواب گفت:سر سفره کسی که به دست مهمان نگاه میکند نشستن ندارد و از آنجا خارج شد!
روزی بهلول با خلیفه سر یک سفره با همدیگر غذا میخوردند،ناگهان خلیفه در لقمه بهلول مویی دید گفت:آن مو را از لقمه خود برگیر!
بهلول در جواب گفت:سر سفره کسی که به دست مهمان نگاه میکند نشستن ندارد و از آنجا خارج شد!
"الاغ"
بهلول پای پیاده بر راهی میگذشت،قاضی شهر او را دید و گفت:شنیده ام الاغت سقط شده بهلول!
بهلول گفت:تو زنده باشی!یک موی تو به صدتا الاغ من می ارزد!
بهلول پای پیاده بر راهی میگذشت،قاضی شهر او را دید و گفت:شنیده ام الاغت سقط شده بهلول!
بهلول گفت:تو زنده باشی!یک موی تو به صدتا الاغ من می ارزد!
"احمق تر"
روزی خلیفه از بهلول پرسید:تا به امروز احمق تر از خود دیده ای؟!
بهلول گفت:نه والله!این اولین بار است که می بینم!
روزی خلیفه از بهلول پرسید:تا به امروز احمق تر از خود دیده ای؟!
بهلول گفت:نه والله!این اولین بار است که می بینم!
سپــــــــــــــــــــــــــــــــاس یــــــــــــــــــــــــــادت
نـــــــــــــــــــــــــره
[sub]✌[/sub]
[sub]✌[/sub]
✌

























[sub]✌[/sub]
[sub]✌[/sub]
✌






















