امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

از دیدن سربازان فراری سرخورده شدم

#1
فرزند میرزا عبدالحسین فرمانفرما سال ها در دوره پهلوی رئیس سازمان مددکاری اجتماعی ایران بود. بسیاری از اساتید رشته مددکاری، ستاره فرمانفرماییان را ما در علم و رشته مددکاری در ایران می دانند

از دیدن سربازان فراری سرخورده شدم 1
او برعکس خواهرش، مریم فیروز که از رهبران حزب توده پیش و پس از انقلاب بود. به سیاست و مناسبات حاکم آن رغبتی نداشت اما در بدو پیروزی انقلاب اسلامی باز داشت و به اتهام اختلاس، وابستگی به دربار، همکاری با اسرائیل و... در آستانه اعدام قرار گرفت. وساطت پدر مهربان انقلاب مرحوم طالقانی موجبات آزادی وی را فراهم آورد.
در بیست و پنجم شهریور، رضا شاه که دوران خود را پایان یافته می دید، برای بقای سلطنت در خاندان خویش به نفع فرزندش از سلطنت استعفا داد و در نطقی رادیویی از مردم خواست که از فرزند او پشتیبانی کنند و سرانجام اعلام شد که رضا شاه از کشور خارج شده است. در کمتر از بیست و چهار ساعت، محمدرضا شاه در مجلس سوگند یاد کرد. همزمان با همین ایام نیروی متفقین در شمال تهران در پادگان‌هایی مستقر شدند که تا همین یکی دو روز پیش متعلق به ارتش رضا شاه بود شوخی گزنده ای بود که آزادی به مردم ایران به وسیله بدترین دشمنان آزادی آن ها، یعنی روس و انگلیس اهدا می شد.


کسی به سرنوشت رضا شاه هم نمی اندیشید کمی بعد روشن شد که به جزیره موریس در اقیانوس هند تبعید شده است و سال بعد که سلامت اش دچار مخاطره شد

گویی سد بزرگی شکسته شد، سیل خروشان مردم در همه جهت روان بود ناگهان آشکار شد که پلیس رضا شاهی نابود شده و مردم در اظهار نظر آزادند. آنگاه آواری از بی حرمتی، دشنام و انتقام خشم‌گینانه بر رضا شاه فرود آمد. گویی مردم آنچه را که در دوران خفقان، ناگزیر در سینه پنهان نگه داشته بودند، به یک باره بیرون می ریختند. مجلس و برگزیدگان سیاسی و دیوانی رضاشاه، که سالیان دراز به تملق گویی و اجرای فرمان های غیرمعقول وی، مشغول بودند و در برابر کوچک ترین ناخشنودی وی چون بید می لرزیدند، حالا به محکوم کردن وی می پرداختند و از وسعت ظلم و جور او سخن می راندند. زن ها دوباره به چادر روی آورده، برای مزمزه احساس آزادی تازه در خیابان ها پرسه می زدند. خانواده هایی که اعضایی از آن به دست رضاشاه نابود شده بود، به دادگستری اعلام جرم می کردند. ملایان ؟؟؟ را به جایگاه لعنت بر ضا شاه تبدیل کرده بودند، روزنامه ها و تریبون های روشنفکری، از هر گروه  که بودند، بر سر به ناسزا بستن رضا شاه، حتی با الفاظی بسیار رکیک با یکدیگر مسابقه می دادند و مال باختگان در تکاپو بودند تا از راهی، اموال از دست رفته را باز گردانند.

از دیدن سربازان فراری سرخورده شدم 1

هر چند ما نیز چون همه مردم به مکتوم نگه داشتن تمایلات قلبی در خانواده، موجب شده بود که این امر را کاملاً آشکار نکنیم و تظاهرات آن را در دایره خصوصی نشست های فامیلی نگه داریم. محمدرضا شاه می کوشید تا از خود تصویر تازه ای در اذهان بسازد و اول از همه می خواست تا متفقین با تمایلات او آشنا شوند. او قدرت را به مجلس باز گرداند .

وابستگان به قاجار نیز از تبعید مخفی گاه و سوراخ های شان بیرون می خزیدند و مورد مهروزی قرار می گرفتند، یکی از دو پسر ارشد شازده که هنوز زنده بود پست مهم و استراتژیک وزارت راه را به دست آورد. دکتر مصدق، خواهر زاده پدرم، که تقریباً همه 20 سال گذشته را به خاطر مخالفت با رضاشاه، در تبعید و یا تحت نظر بود، اما در برابر دیکتاتوری تسلیم نشد، اینک به چهره سیاسی محبوب لیبرال ها و ملی گرایان بدل می شد، اما هیچ چیز برای خانواده ما، دلپذیرتر از این نبود که می دانستیم دیگر نباید از دستگیری برادرم و یا گروگان رفتن عضوی دیگر از خانواده به وسیله رضا شاه در هراس باشیم.

مظفر، فرزند نخست و حاصل ازدواج نصرت الدوله با خواهرزاده پدرم، اقدامات قانونی علیه قاتلان پدر را آغاز کرد صدها خانواده اعلام نتیجه محاکمه طولانی افسران پلیس و دیگر مقامات دولتی را انتظار می کشیدند که مهره های اصلی اجرای دیکتاتوری رضا شاه شناخته شده بودند. قاضی، مقصر واقعی قتل نصرت الدوله را رضا شاه شناخت و مختاری و دکتر احمدی، مجری این دستور قتل را مقصر دانست مختاری را به حبسی طولانی و دکتر احمدی را به اعدام محکوم کرد، هر چند این آراء نمی توانست نصرت الدوله را به خانواده ما باز گرداند، ولی از بار سنگین قلب های ما اندکی کاست.

شگفت این که از وضع جدید راضی نبودم سرخوردگی  من از دیدن سربازان بدون اسلحه  در حال فرار بسیار عمیق بود من البته می دانستم که مقاومت در برابر متفقین بیهوده بوده است، ولی نظامیان، سربازان و افسران و فرماندهان، لااقل باید پس از یک نبرد دلیرانه تسلیم می شدند، نه به محض اعلام جنگ از ترس جان گریخته، وظیفه خود را نادیده بگیرند.


همین مطلب نشان می داد که دیکتاتوری و حکومت فردی و گروهی نه تنها موجب قدرت کسی نیست، بلکه موضع اجتماعی و تاریخی وی را ضعیف تر می کند

در زمان رضاشاه دست کم نظم بر جامعه حکم فرما بود، ولی اینک عدم توافق، پراکندگی عمومی و انبوهی از نظریه های اجتماعی گوناگون، جامعه را دچار سردرگمی و پریشانی می کرد. کسی مایل نبود به راه حل ملی بیندیشد. هم چنین سیاست جدی و واحدی درباره نفت و اصلاحات اجتماعی به چشم نمی‌خورد گروه های مختلف پیوسته بر سر یکدیگر می کوفتند و آن آرزویی که پس از تحمل رنج های بسیار به دست آمده بود، یا در طرد و رد طرف مقابل و یا در لکه دار و بدنام کردن رضاشاه که دیگر در کشور نبود، به کار می رفت.

در این زمان، احساس من نسبت به رضا شاه، چیزی شبیه دلسوزی و ترحم بود. این حقیقت داشت که او ملت اش را غارت کرده بود، به دموکراسی اعتقاد و اعتنایی نداشت، صدای آزادی خواهان را بریده و عملاً آن ها را خفه کرده بود و در نظر او، دموکراسی واژه ای بی معنی می نمود، ولی حق این است که او به پیشرفت اجتماعی نیز یاری رسانده  بود. جاده و مدرسه ساخت در کشور امنیت بر قرار کرد پایه های تولید صنعتی را ریخت و حتی کوشید تا سهم منصفانه تری از نفت به دست آورد. حالا کودکان ایرانی مدرسه داشتند و پزشک در دسترس بود، اما کسی این ها را نمی دید، فقط به او بد می گفتند و حتی در این نکته تأمل نمی کردند که سقوط رضاشاه، نه حاصل یک اقدام ملی، بلکه به علت دخالت متفقین و برای تضمین تأمین منافع آن ها رخ داده بود.

از دیدن سربازان فراری سرخورده شدم 1

همین مطلب نشان می داد که دیکتاتوری و حکومت فردی و گروهی نه تنها موجب قدرت کسی نیست، بلکه موضع اجتماعی و تاریخی وی را ضعیف تر می کند. با این همه، مشاهده بسیاری از کسانی که از موهبت های دوران رضاشاه بهره برده بودند و حالا فرصت طلبانه به صف مخالفان و متنقدین رضاشاه خریده بودند، خوشایندم نبود. مسلما من نیز از سقوط رضاشاه به طور کلی شادمان بودم، اما دیدن این دو رنگی های بوقلمون صفتانه و این تغییر موضع شتاب زده در جهت منافع فردی در من احساس ناخوشایندی به وجود می آورد.

رفته رفته می دیدم که اصطلاح طرفداران ایرانیان از«حزب باد»، کم و بیش یک حقیقت است و مردم ما در تغییر شتابان موضع خود استادند. حالا کسی به سرنوشت رضا شاه هم نمی اندیشید کمی بعد روشن شد که به جزیره موریس در اقیانوس هند تبعید شده است و سال بعد که سلامت اش دچار مخاطره شد، به ژوهانسبورک در آفریقای جنوبی فرستاده شد و بالاخره در سال 1323 در همان جا مُرد . مردم می گفتند که او از فراوانی تألمات و وارونگی چرخ کبود، دق کرد. به نظر من، دیدن مسابقه ای  که ؟؟؟ گویان پیشین او بر سر توهین و تخفیف وی با یکدیگر گذارده بودند، حقیقتا هم می توانست موجب دق مرگی هر کس دیگری که به جای وی بود، شود.
از دیدن سربازان فراری سرخورده شدم 1


پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان