08-08-2014، 23:48
مساله ی اصطلاحات در ترجمه های علمی
ضعف "متخصصان" از فرنگ برگشته در زمینه ی ترجمه ی نوشتاری تقریبن بر اهل فن روشن است. اینان کسانی هستند که معمولن پس از پایان تحصیلات دوره ی دبیرستان و در برخی موارد حتا پیش از آن، به اروپا یا امریکا می روند و در یک رشته ی دانشگاهی متخصص می شوند. تا این جا هیچ اشکالی در کار نیست. مشکل از آن جا آغاز می شود که چنین افرادی بخواهند آموخته های خویش را در اختیار هم میهنان فارسی زبان خود قرار دهند. گرفتاری بزرگ تر زمانی است که چنین کسانی دست به ترجمه می زنند. (یکی از مشکلات بزرگ ما در زمینه ی ترجمه این تلقی زیانمند است که هر متخصصی می تواند در رشته ی خودش کتاب ترجمه کند و از آن بدتر، هر کس به صرف این که زبانی خارجی بداند، می تواند در تمام رشته ها به فارسی ترجمه کند! ترجمه فنی مستقل است که داشتن احاطه بر موضوع، تسلط بر زبان های مبدا و مقصد و مهارت در ایجاد شیکه ای ارتباطی میان مفهوم ها و ساخت های دو زبان، پایه های اصلی آن را تشکیل می دهند). این که چنین متخصصانی نتوانند به فارسی روشن و روانی ترجمه کنند، عجیب نیست. این افراد در به ترین حالت، کسانی هستند که بر رشته ی خود تسلط دارند، ولی به سختی می توانند مفهوم های آن را به فارسی "بیان" کنند تا چه رسد به "ترجمه" ی آن ها.با این همه، موضوع اصلی ما در این نوشته، ضعف فارسی این متخصصان نیست. بلکه مساله ای بنیادی تر از آن است. از آن جایی که در ایران قلم به طور عمده در دست "اهل ادب" بوده است تا در دست "اهل علم"، گروه نخست همواره نوعی نقش رهبری بر گروه دوم داشته که گرچه در بسیاری موارد نتایجی سازنده داشته است، با این همه، از آن جا که گروه نخست (ادیبان) از مشکلات ویژه ی گروه دوم (دانشمندان) شناخت کامل نداشته، نتوانسته است راه حلی برای یکی از مشکلات بنیادی آنان بیابد، سهل است، در برخی موارد گروه دوم، یعنی اهل علم را به بیراهه کشانده است و گروه دوم نیز فرصت این را نیافته و شاید هم توانایی آن را نداشته است که درد دل واقعی خود را بیان کند. البته منظور از اهل علم متخصصانی نیستند که فارسی نمی دانند، بلکه کسانی هستند که فارسی و یک زبان بیگانه را نسبتن خوب می دانند و از آن مهم تر، از آن جا که با "ترجمه ی علمی" (نه ترجمه ی شعر و داستان که خود ظرافت های ویژه ای را می طلبد) سر و کار دارند، با مشکلی رو به رو هستند که "ادیبان" به دلیل درگیر نبودن با آن، تصور کاملی از آن ندارند و از این رو در ارایه ی راه حل برای رفع مشکل مترجمان علمی از یک لحاظ تا حدی ناتوانند.
با دوستی که بیش تر ادیب است تا دانشمند، در این زمینه گفت و گو داشتیم. او از اصطلاح های "قلمبه سلمبه" ای که چند سالی است در نوشته های فارسی پیدا شده است، ناراحت بود. کاری به کج سلیقگی ها و افراط و تفریط های واژه سازی و زبان بازی نداریم. مشکل او این نبود. مساله ی او در واقع ناتوانی اش در درک دوران و ناهمگامی با پیدایش تحولات علمی و اجتماعی بود و او بدون آگاهی به این تکنه، همه ی کاسه کوزه ها را بر سر مترجمان و نویسندگانی می شکست که "در زبان فارسی دست برده اند و زیبایی و روانی را از آن گرفته اند.»
برای مثال، مشکل این دوست این بود که، چون خودش هیچ تصوری از مفهوم "تاخیر فرهنگی" (cultural lag) نداشت، این اصطلاح را "نارسا" و "بی معنی" می دانست و معتقد بود که باید طوری باشد که "همه بتوانند آن را بفهمند!". در واقع مشکل اصلی او این بود که چون خودش "اهل اصطلاح" نبود. اعتقاد داشت اصطلاح مذکور باید نه با هویتی "اصطلاحی" بلکه به نوعی "نقل به معنا" شود تا برای همه قابل فهم باشد. غافل از این که این قابل فهم شدن برای همه به قیمت غیرقابل فهم شدن برای اهل آن رشته، و از آن مهم تر به قیمت نادقیق شدن آن مفهوم علمی تمام خواهد شد.
معنای اصطلاح "تاخیر فرهنگی" در جامعه شناسی این است که پس از این که تغییراتی بنیادی و مادی در جامعه ای رخ داد، فرهنگ مربوط به آن تغییرات فورن ظاهر نمی شود، بلکه مدتی طول خواهد کشید تا این تغییرات، فرهنگ متناسب با خود را بیابد. برای مثال، هنگامی که روستایی دارای برق می شود، مدتی طول خواهد کشید تا فرهنگ چراغ نفتی را کنار بگذارد. چنین مفهومی را در جامعه شناسی "تاخیر فرهنگی" یا "پس افتادگی فرهنگی" می گویند. حال اگر کسی از قبل با این مفهوم آشنا نباشد، چه گونه خواهد توانست از روی عبارت "تاخیر فرهنگی" بدان پی ببرد. (و این نیز یکی دیگر از مشکلات مهم در زمینه ی واژه سازی در ایران است که گریبان عده ای را گرفته است. عده ای که به نادرستی گمان می کنند واژه آینه ی تمام قدی است که برای نمودن تمام محتوای درونش. مشکل بنیادی آنان این است که از این اصل مسلم بی خبرند که زبان یک امر قراردادی است و واژه فقط برچسبی برای نامیدن و نه عریان نشان دادن مفهوم ها است).
نظر دوست ادیب این است که چون اصطلاح "تاخیر فرهنگی" روشن نیست و کم تر کسی آن را می فهمد، باید به صورت "عبارت" در آید و این همان چیزی است که لطمه ای بزرگ به یک متن علمی می زند و همچون سمی مهلک رگ و پی آن را می پوساند. این عمل، در تحلیل نهایی، یعنی خرد شدن اصطلاح، یعنی خرد شدن مصالح کار علم. جالب توجه این است که ادیبان اگر چه در برخورد با اصطلاحات علمی، آن ها را "قلمبه سلمبه" می یابند، در مورد اصطلاحات رشته ی خودشان به هیچ روی چنین نظری ندارند و به عنوان مثال، اگر کسی از قلمبه سلمبه بودن "زحاف تسبیغ" یا "بحر مجتث" شکایت کند و بخواهد آن را به صورت ساده تری بیان کند، مرتکب خطایی نابخشودنی شده است. غافل از این که این هر دو یک پدیده اند و تنها ذهن تک نگرست که نمی تواند میان آن ها ارتباط برقرار کند. حال تصور کنید چه وضعی پیش خواهد آمد اگر ما بخواهیم در یک متن جامعه شناسی هر بار که اصطلاح تاخیر فرهنگی می آید، معنای آن را نقل کنیم تا همه بتوانند آن را بفهمند.
پیش از آن که به این مشکل در ترجمه های علمی بپردازیم، با مثالی قیاسی بحث را روشن تر می کنیم: خانه سازی باید از روی نقشه انجام شود. محوطه ای که قرار است در آن مثلن هزار واحد مسکونی ساخته شود، از پیش باید از لحاظ خیابان بندی، کوچه بندی، فضای سبز، نظام زه کشی و دیگر اصول زیربنایی تنظیم شده باشد. اغلب ما خانه های بسیار خوب و زیبایی را در کوچه های پر پیچ و خم و بی قواره سراغ داریم. این خانه ها به تنهایی خوب و کارا هستند، ولی به عنوان یک مجموعه ی مسکونی ناهنجارند. درون این خانه ها باغچه هایی با گل های رنگارنگ وجود دارند، ولی از جوی های اطراف منزل بوی تعفن برمی خیزد. سنگ بنای این نوع خانه سازی یا هر عمل اجتماعی شبیه بدان بر این شعار مبتنی است: حل کردن مشکل خویش به قیمت ایجاد مشکل برای جمع.
یکی از مشکلات بنیادی ترجمه های علمی در ایران شبیه مساله ی بالا است. مترجم بدون در نظر گرفتن این امر که چه لطمه ای به "ترجمه در مجموع" می زند، تنها و تنها در فکر "ترجمه ی خویش" است. او از این که مبادا حرفش فهمیده نشود، اصطلاح را می شکند و خرد می کند. اصطلاح را قربانی می کند تا مطلبش مفهوم باشد. این وضعیت را می توان با دادن مواد مخدر به معتاد قیاس کرد. با این استدلال که اگر مخدر از او گرفته شود، خواهد مرد. قطع کردن ناگهانی مخدر از معتاد البته کاری عاقلانه نیست، ولی در فکر چاره نبودن نیز قابل توجیه نیست. این موضوع یک بار برای همیشه باید درک شود که ابزار پایه ای ترجمه های علمی اصطلاح است.
ممکن است کسی مثلن بگوید اصطلاح "واج" در برابر phoneme چیز ناجور و نامانوسی است. اما آیا دانش زبان شناسی بدون آن می تواند امور خود را بگذراند؟ معمولن کسانی که این حرف را می زنند، گرایش دارند به جای "واج" واژه ی "حرف" به کار رود. زیرا این واژه برای آنان روشن تر و آشناتر از واج است، ولی زبان شناس می داند که واج حرف نیست. سایر دانش ها نیز چنین اند.
نوع ترجمه ی دل خواه ادیب ما را شاید بتوان "ترجمه ی موردی" (ad hoc) نام داد. در این ترجمه، مترجم ترجمه به معنای عام را زیر پا می گذارد تا ترجمه ی خویش را دل پسند خواننده سازد. او نگران این است که نوشته اش فهمیده نشود و به همین دلیل تا آن جا که می تواند مطلب را "ساده" می کند و درست همین ساده سازی است که به ریشه می زند و در نهایت اثری بسیار ساده ولی تهی از محتوای دقیق به خواننده می دهد.
بسیاری از ترجمه هایی که در ایران به عنوان "ترجمه ی روان"و "نثر روان" شهرت پیدا کرده اند، دقیقن به قیمت همین زیر پا گذاشتن اصطلاحات بوده است. یعنی: آراستن ایوان به قیمت ویران کردن پای بست! (البته این وضعیت در اوضاع اجتماعی و تاریخی ایران دلیلی موجه دارد که توضیح آن خواهد آمد).
این نکته که دانش بدون اصطلاح نمی تواند رشد کند و حتا وجود داشته باشد، مطلب جدیدی نیست. زنده یاد دکتر غلامحسین مصاحب در سال ۱۳۴۵ در مقدمه ی "دایره المعارف فارسی" (ج ۱) به روشنی این مساله را می شکافد. دیگران هم این جا و آن جا به این موضوع پرداخته اند، ولی چه گونه است که کار هنوز سامان نیافته است؟
گفتیم که عده ی زیادی از مترجمان اصطلاح و نظام اصطلاحی را در ترجمه شکستند و در واقع آن ها را در سایر واژه ها مستحیل کردند. ولی باید دید چه چیزی سبب این کار می شود و چه انگیزه ای آنان را بدین جا می کشاند که به روش قطره چکانی علم را قطره قطره در گلوی تشنگان آن بریزند و یا همچون راحت الحلقوم در دهان آنان قرار دهند.
برای روشن شدن این مطلب و یافتن انگیزه ی این گونه مترجمان به تر است به قیاس قبلی در مورد خانه سازی بازگردیم. چه گونه است که شخصی می خواهد خانه ای برای خویش بسازد بیش تر به فکر خانه است تا نقشه ی کلی محله ای که می خواهد در آن خانه بسازد؟ آیا علتش این است که امکان برطرف کردن مشکلات مربوط به نقشه برای او وجود ندارد؟ آیا او می تواند قبل از پرداختن به بنای خانه نقشه ی کلی آن ناحیه را طرح بریزد و به سایر افرادی که بعدها می خواهند در آن جا خانه بسازند حکم کند که خانه هاشان را فلان طور بسازند؟ واضح است که این کار در توانایی او نیست. او نه صلاحیت و نه قدرت این کار را دارد. و دقیقن به همین دلیل است که این شخص همه ی کوشش خود را در راه به تر ساختن "حانه ی خویش" به کار خواهد برد، زیرا می داند که خارج از قلمرو خانه اش دستش بسته است.
این دقیقن همان چیزی است که مترجمان علوم بدان گرفتارند. نقشه ی از پیش تهیه شده ی مشخصی برای کار آنان وجود ندارد. پایه ی کار ترجمه ی رشته های علمی شیکه ی اصطلاحات آن هاست و پیش از تثبیت آن ها هر ترجمه ای نادقیق است. چیزی که مترجم را به شکستن اصطلاح می کشاند، همین نبودن اصطلاحات تثبیت شده ی علمی است، هیچ مترجمی اکنون به جای "میکروب" نمی نویسد "موحودات ریزی که تولید بیماری می کنند"، زیرا "میکرب" بسیار روشن تر و رساتر از هر توصیف و توضیحی است. بسیاری از کسانی که با ترجمه ی اصطلاحی به دلیل "قلمبه سلمبه" بودن یا "غیر قابل فهم" بودن آن مخالفت می کنند و معتقد به "ترجمه ی روان" هستند، به این نکته توجه ندارند.
نقطه ی مقابل آنان مترجمانی هستند که سخت معتقد به این اصل درست اند که مصالح نوشته ی علمی اصطلاحات آن است و حرمت اصطلاح را باید نگه داشت. اشکال کار این دسته نیز این است که از شناگر کت بسته می خواهند عرض اقیانوس را شنا کند. اگر شبکه ی اصطلاحات رشته های علمی در زبان فارسی منظم و تثبیت شده بود، تقاضای به کار گرفتن آن ها از جانب مترجمان و همچنین فهمیده شدن آن ها از سوی خوانندگان کاملن عاقلانه و منطقی بود. ولی وقتی چنین چیزی وجود ندارد، به مترجم حق باید داد که نگران فهمیده نشدن مطلب از سوی خواننده باشد و به همین دلیل اصطلاحات را خرد کند (تبدیل به عبارت کند) و متنی روان (ولی نادقیق و غیرعلمی) تحویل خواننده دهد. از سوی دیگر هیچ مترجمی آن چنان "دورنگر" نیست که بیاید به نفع تثبیت اصطلاحات قید فهمیده شدن نوشته اش را از سوی خواننده بزند! آن کس که چنین می کند، نقض غرض کرده است، زیرا هدف اصلی هر نوع ارتباط، تفهیم به معناست.
همان گونه که دیده می شود، مساله ی ترجمه و اصطلاحات علمی در ایران ظاهرن در یک دور باطل افتاده است. مترجم از ترس این که مبادا حرفش درک نشود و ترجمه اش ثقیل باشد، اصطلاح علمی را خرد می کند و خرد شدن اصطلاح علمی به نوبه ی خود راه علم را سنگلاخ تر می سازد.
ما بدون آن که منکر این اصل درست باشیم که سنگ بنای متن های علمی را اصطلاحات آن تشکیل می دهد و شکستن اصطلاح و نقل به معنا کردن آن از رشد و جا افتادن مفهوم های علمی در ذهن جلوگیری می کند، می خواهیم علت و چه گونگی آن را توضیح دهیم، زیرا چنان چه علت این امر روشن شود، مقدار زیادی از انتقادها و مقصر شماری های این و آن از میان خواهد رفت.
در زبان شناسی اصلی وجود دارد که طبق آن هر اندازه بسامد یک عبارت یا اصطلاح یا واژه ای بالاتر باشد و به سخن ساده تر، هر اندازه بیش تر به کار رود، آن عبارت یا اصطلاح یا واژه به کوتاه شدن بیش تر گرایش پیدا خواهد کرد. به عنوان مثال واژه های نان، آب، من، تو، او، ماما و بابا به علت پرکاربرد بودن به ترتیب کوتاه تر از چلوکباب، نوشابه، دیگران، پسردایی و دختر عمو هستند. نان یک هجا و چلوکباب چهار هجا دارد. این قانونی است عام و در تمام زبان ها حاکم است.
قانون دیگری نیز در زبان شناسی می گوید اندیشه ها هر اندازه از حالت عبارتی و توصیفی درآیند و در کدها و کپسول های جمع و جور متراکم شوند، دقیق ترند. به همین دلیل است که "میکرب" در مقایسه با "موجودات ریز بیماری زا و غیرقابل مشاهده" به تر در ذهن جاگیر می شود.
برای مثال آیا کلمه ی "پارسنگ" به طور ناگهانی درست شده است؟ مسلمن خیر. احتمالن مدت ها مردم به هنگام وزن کردن جنس های خود، علاوه بر سنگ های اصلی، به "تکه هایی از سنگ" یا "پاره هایی از سنگ" یا "سنگ های پاره" نیاز پیدا کرده اند تا این که این عبارت ها در اثر کاربرد بسیار فشرده تر شده و به صورت "پارسنگ" درآمده است. همچنین مسلمن سال ها طول کشیده است تا تحقیقات برخی از پزشکان بر روی اعصاب به رشته ی مشخص "عصب شناسی" (نورولوژی) منجر شود. بدون شک نخستین نورولوژیست ها را "پزشکانی که در زمینه ی اعصاب پژوهش می کنند" می نامیدند. بعدها که این رشته ی علمی کاربرد بیش تری پیدا کرد، نام مشخص تری را ایجاب کرد.
مشکل ترجمه ی متن های علمی نیز دقیقن دارای همین ماهیت است. مساله این است که جامعه ی ما در زمینه ی علوم نو هنوز در مرحله ی "عبارتی" است نه "اصطلاحی". تفکر علمی و به عبارت دیگر اندیشیدن از طریق اصطلاحات هنوز در جامعه ی ما جا نیافتاده است و این جای هیچ گونه تعجبی ندارد و یک قاعده ی عام است و ریشه در جوان بودن جامعه ی ما از لحاظ رشد علوم جدید دارد. گذار از مرحله ی عبارتی و رسیدن به مرحله ی اصطلاحی، و در واقع عبور از مرحله ی اندیشه های خام و نامشخص و رسیدن به کدهای علمی مشخص و دقیق، سیر طبیعی تمام جوامع علمی بوده است.
ولی مساله ما چیز دیگری است. مساله ی ما این است که می خواهیم با زبان و تفکر ناپرورده ی خود، علم پرورده ی جهان پیشرفته را یکجا جذب کنیم. همه ی مشکل ما در این زمینه این است که ما از وسط راه با آن ها همراه شده ایم و در نتیجه از تجربه ها و دستاوردهای اوایل راه محروم مانده ایم و به همین دلیل حتمن باید جور این خسارت را چه در زبان و چه در سایر عرصه های اجتماعی تحمل کنیم.
منظور تایید زیر پا گذاشتن هویت و وحدت اصطلاحات متن های علمی در ترجمه و نگارش نیست، بلکه اشاره به ریشه های درد و همه جانبه نگریستن بدان است. هدف این نوشته در واقع شکافتن و رد کردن دو نگرش افراطی و غیرعلمی در ترجمه است: نگرشی که می خواهد همه ی اصطلاحات علمی را نقل به معنا کند و نگرشی که که بدون در نظر گرفتن بی پشتوانگی زبان فارسی از لحاظ اصطلاحات علمی جدید، می خواهد از غوره های نارس فارسی به عنوان مویزهای جا افتاده بهره بگیرد. گروه نخست به ترجمه ی هر متنی از عرفان گرفته تا انفورماتیک که دست یزنند، از صافی ترجمه ی آنان متنی واحد و قصه مانند بیرون می آید و ترجمه ی گروه دوم نیز به کمک انبوهی از معادلات و اصطلاحات در پاورقی، آن هم توسط فارسی زبانانی که به اندازه ی کافی به زبان خارجی مورد نظر تسلط داشته باشند، قابل فهم است، ولی نه برای فارسی زبانان معمولی که در واقع ترجمه برای آنان باید صورت بگیرد.
بیان علم بدون زبان اصطلاحی شدنی نیست، ولی از سوی دیگر با در نظر گرفتن سیر طبیعی و قانونمند گذار عبارت به اصطلاح نمی توان در این کار شتاب داشت. به ویژه شتابی بدون برنامه و پراکنده و نه حساب شده و همه جانبه. مسلمن زبان هایی که هم اکنون محمل دانش های جدیدند، مقدار زیادی از راه را برای ما هموار ساخته اند و ما با گرته برداری های حساب شده از روی آن ها می توانیم مشکلات خویش را به میزان زیادی حل کنیم و در واقع مقدار زیادی از مرحله ی گذار را میان بر بزنیم. با این همه این کار نباید با نگرشی خشک و بی انعطاف و با بی توجهی به آماده سازی های دوره ی گذار صورت بگیرد.
* * *
از کتاب "نقد آگاه" در بررسی آراء و آثار، مجموعه ی مقالات، ج ۴، انتشارات آگاه، تهران، ۱۳٦۳