کاریکلماتور کلمهای ترکیب یافته از کاریکاتور و کلمه است که شاملو این نام را برای اولین بار بر برخی از نوشتههای پرویز شاپور نهاد.
برای اطلاعات بیشتر درباره زندگی پرویز شاپور بر روی این لینک دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
کلیک کنید!
در این پست اثار مرحوم پیروز شاپور رو قرار دادم.
شبها با ستارگان بیلیارد بازی میکنم.
هیچ جنایتکاری به اندازه قلبم با خون سروکار ندارد.
چون گلوله طاقت دوری تفنگ را نیاورد از میان برگشت.
برای گربه تحقیرآمیز است که با مرگ موش خودکشی کند.
بعد از مرگ همه شاد هستند، چون روی قبرها مینویسند شادروان.
برخی از محصلین با آسانسور به کلاس بالاتر میروند.
به محض اینکه چشمم به عزرائیل افتاد خودم را به مردن زدم.
آرزو میکنم برخی افراد همیشه مشغول خوردن باشند تا فرصت حرف زدن را پیدا نکنند.
قبل از اینکه قرص خوابآور بخورم ساعتم را از مچم باز میکنم که نخوابد.
برای اینکه سیبلهایش را دود بدهم سیگار به او تعارف نمودم.
ماهیای که استخوان نداشته باشد موجب امتنان گربه است.
زندگی هیچکس به اندازة متصدی آسانسور فراز و نشیب ندارد.
پرنده روی سیم تلفن مشغول استراق سمع بود.
برای اینکه از مخارج خودکشی شانه خالی کنم زندگی مینمایم.
برخی از افراد آنقدر آدمهای بددهنی هستند که دهانشان احتیاج به سیفون دارد.
به قدری آدم دلرحمی هستم که در زمستانها وقتی میخواهم به کسی سیلی بزنم قبلاً دستم را روی بخاری گرم میکنم.
گربه پس از گرفتن موش به دقت دنبال تاریخ مصرفش میگشت.
همة مردم سر «چوب رخت» کلاه میگذارند.
هرگز اختلاف طبقاتی بین مرغ و خروس حل نمیشود.
از عزرائیل تقاضا نمودم خارج از نوبت به زندگیام خاتمه دهد.
شیشه عمرم را به جای شیشه خالی آبجو به «بارون خاچیک» قالب نمودم.
سیاهپوستان هرگز در مقام تعارف به کسی نمیگویند «روی من سیاه».
هر وقت ساعت مرگم فرا میرسد با دستپاچگی ساعتم را عقب میکشم.
صاحبان چشمهای عسلی نگاههای شیرینی دارند.
آبتنی ماهی یک عمر طول میکشد.
فروتنی آبشار نیاگارا را ستایش میکنم.
نمیدانم ماهی چه غذای شوری خورده که آن قدر روی آن آب میخورد.
برای اینکه قطار را از دست دهم ساعتم را یک ربع عقب کشیدم.
به الماس فکر کردم شیشه عمرم ترک برداشت.
برای اینکه ماهی را در غمم شریک کنم داخل تنگش اشک میریزم.
سوراخهای در نمکدان برای این است که نمک خفه نشود.
در کشورهای صنعتی فوارهها با آسانسور بالا و پائین میروند.
وقتی چشمم به تاریخ تولدم میافتد بیاختیار اشک میریزم.
تا از عزرائیل دستمزد نگیرم خودکشی نمیکنم.
از فواره پرسیدم چرا برگشتی گفت چمدانم را جا گذاشتهام.
سنگ کلیهام را به دکتر معالجم کادو دادم.
سایهام را به خورشید مدیونم.
قطار و تونل با هم ازدواج کردند.
وقتی اتاقم پر از آب میشود پشت بامش به سوی آسمان چکه میکند.
زندگی بدون مرگ یک قدم هم برنمیدارد.
وصیت کردهام در پیلة کرم ابریشم دفنم کنند.
وقتی تاریخ مصرف قطره باران سپری شود تبخیر میگردد.
با قطرات اشکم مقدمهای بر اقیانوس نوشتم.
چون قطرات اشکم تمام شده است میخندم.
خودم را در آینه ملاقات میکنم.
زیباترین گریستن را به ابر نسبت میدهم.
به دستور چشم پزشک فقط با چشم راستم اشک میریزم.
وقتی چراغ روشن میکنم شب دست و پایش را جمع میکند.
ساعت را از کار انداختم که لحظات از آن پس انداز شوند.
هوا به قدری سرد بود که خورشید بخاری روشن کرد.
هوا با آسانسور دستگاه تنفسیام بالا و پائین میرود.
پاسخ سلامهای امروزی خداحافظی است.
به عیادت درختی رفتم که در بهار سبز نشد.
صدای پایت از دورترین نقطه به گوشم مهاجرت کرد.
خداحافظیها فرصت سلام نمیدهند.
برای ملاقات قوه جاذبه زمین خودم را از بالای ساختمان به پائین پرتاب کردم.
تا از ابر اجازه نگیرم اشک نمیریزم.