31-07-2014، 7:17
اونا که میمیرن میرن تو برزخ
قاطی میشن اهل بهشت و دوزخ
کار همه اونجا بخور و بخوابه
تا روز آخر که حساب کتابه
اونجا یه سیتم اداری داره
واسه خودش ساعت کاری داره
سیستم اونجا رو میگن عالیه
کل لوازمش دیجیتالیه
فرشته ای هست که کارش اینه
صب تاشب اونجا بگیره بشینه
میخواس توی کامپیوتر بگرده
رف تو پروفایل یه پیره مرده
یهو در یه قبر کهنه وا شد
یه پیر مرد باشکوه پاشد
ازش سوال کردن اسمت چیه
گفت ابولقاسم فردوسیه
یکی دو روز نشست تو یه میدون
دید نمیشه پاشد اومد تو تهرون
زمین نفس کشید و برفا آب شد
بهار اومد دوباره انقلاب شد
بعد هزاروچند سال دوری
فردوسی اومده بود چارشنبه سوری
آتیش روشن جوون هارو دید
اونم یه بار از روی آتیش پرید
مامورا اومدن بهش گیر دادن
چند نفری دور و ورش واستادن
با حرفاشون کلی بهش نیش زدن
گرفتنو ریششو آتیش زدن
شاعر شاهنامه با حال بد
رفت نشست ریششو با تیغ زد
خلاصه تصمیم گرفت نوبشه
صاحب کت و شلوارو پالتو بشه
رفت جلو مغازه پشت ویترین
دید همه لباسا هست میدین چین
شاعر ما بعد خرید هنگفت
به شیوه خودش به اون جوون گفت
چرا سیخ سیخی شده مویتان؟
چرا مثل زنهاست ابرویتان؟
ابوالقاسمم بنده فردوسیم
حکیم زبان آور طوسیم
یه لحظه بعد اون صدای کلفت
مرد فروشنده به فردوسی گفت
خودت که نه میدونتو میشناسم
از تو کسی چیزی نگفته واسم
راستی یه چیزی بخوام ازت برمیاد؟
ترانه ی رپ از تو کارات درمیاد؟
پسر خالم میخواد کاست جم کنه
یه چیزایی میخواد سرهم کنه
میخوام برام چیزای مشتی بگی
یه چندتا شعر شیش و هشتی بگی
اما تورو جون مامانت استاد
چیزی نگی که گیر بدن تو ارشاد
شاعر شاهنامه سر تکون داد
هیچی نگف فقط پاشد راه افتاد
یه جا نشست همینجوری غصه خورد
یه روز نوشتن که دق کرد و مرد
قاطی میشن اهل بهشت و دوزخ
کار همه اونجا بخور و بخوابه
تا روز آخر که حساب کتابه
اونجا یه سیتم اداری داره
واسه خودش ساعت کاری داره
سیستم اونجا رو میگن عالیه
کل لوازمش دیجیتالیه
فرشته ای هست که کارش اینه
صب تاشب اونجا بگیره بشینه
میخواس توی کامپیوتر بگرده
رف تو پروفایل یه پیره مرده
یهو در یه قبر کهنه وا شد
یه پیر مرد باشکوه پاشد
ازش سوال کردن اسمت چیه
گفت ابولقاسم فردوسیه
یکی دو روز نشست تو یه میدون
دید نمیشه پاشد اومد تو تهرون
زمین نفس کشید و برفا آب شد
بهار اومد دوباره انقلاب شد
بعد هزاروچند سال دوری
فردوسی اومده بود چارشنبه سوری
آتیش روشن جوون هارو دید
اونم یه بار از روی آتیش پرید
مامورا اومدن بهش گیر دادن
چند نفری دور و ورش واستادن
با حرفاشون کلی بهش نیش زدن
گرفتنو ریششو آتیش زدن
شاعر شاهنامه با حال بد
رفت نشست ریششو با تیغ زد
خلاصه تصمیم گرفت نوبشه
صاحب کت و شلوارو پالتو بشه
رفت جلو مغازه پشت ویترین
دید همه لباسا هست میدین چین
شاعر ما بعد خرید هنگفت
به شیوه خودش به اون جوون گفت
چرا سیخ سیخی شده مویتان؟
چرا مثل زنهاست ابرویتان؟
ابوالقاسمم بنده فردوسیم
حکیم زبان آور طوسیم
یه لحظه بعد اون صدای کلفت
مرد فروشنده به فردوسی گفت
خودت که نه میدونتو میشناسم
از تو کسی چیزی نگفته واسم
راستی یه چیزی بخوام ازت برمیاد؟
ترانه ی رپ از تو کارات درمیاد؟
پسر خالم میخواد کاست جم کنه
یه چیزایی میخواد سرهم کنه
میخوام برام چیزای مشتی بگی
یه چندتا شعر شیش و هشتی بگی
اما تورو جون مامانت استاد
چیزی نگی که گیر بدن تو ارشاد
شاعر شاهنامه سر تکون داد
هیچی نگف فقط پاشد راه افتاد
یه جا نشست همینجوری غصه خورد
یه روز نوشتن که دق کرد و مرد