24-07-2014، 13:00
در بعد از ظهر یکی از روزهای نوروز 1380 گروهی از فرزندان شاهد دبیرستان دخترانه شهرستان ساری برای بازدید مناطق عملیاتی جنوب وارد منطقه ی عملیاتی والفجر 8 ( اروند کنار ) شدند و در خواست کردند که نماز جماعت مغرب و عشا را در محل یادمان شهدای گمنام باشند . برادران لشکر 25 کربلا در خواست آنها را پذیرفتند . بعد از اقامه نماز جماعت مغرب و عشا در حسینیه صحرائی لشکر ، من طبق معمول برای عرض ادب و خیر مقدم و چند دقیقه صحبت پشت میکروفون قرار گرفتم .
از همان ابتدای مراسم صدای گریه و ضجه فرزندان شهدا بلند شد و یک وضع عجیبی به وجود آمد . چند نفر بی هوش شدند و چند نفر به سمت اروند رفتند . من صحبتم را قطع کردم . پزشک همراه ما که خودش هم از فرزندان شهدا بود ضمن اعتراض به من گفت اجازه بدهید من بیایم آنها را ساکت کنم در جواب گفتم بفرمائید . هنوز بسم الله الرحمن الرحیم ایشان تمام نشده بود که بغض اش ترکید و صدای هق هق گریه اش فضای حسینیه را پر کرد و وضع بدتر شد . خلاصه خیلی نگران شدیم با توسل به ائمه معصومین شکر خدا دوباره انها را جمع کردیم و هدیه ی ناقابلی را تقدیم حضورشان کردیم . بعد آنها منطقه را ترک کردند . ر همان شب با حالتی مظطرب و نگران در این فکر بودم که چرا این طور شد . به راستی وظیف ما موقع حضور یادگاران شهدا در مشهد شهیدان چیست ؟ در نهایت برای تعیین تکلیف متوسل به شهدا شدم . در همان شب شهید بزرگواری به خوابم آمد و فرمود : هر وقت فرزندان ما به این جا آمدند شما چیزی نگوئید فقط امکانات در اختیارشان بگذارید و اجازه بدهید خودشان برنامه داشته باشند لذا از آن سال تا کنون ما به این دستور عمل می کنیم و برای کاروان خانواده های شهدا صحبت نمی کنیم .
راوی : غلامرضا احمدی – لشکر 25 کربلا
از همان ابتدای مراسم صدای گریه و ضجه فرزندان شهدا بلند شد و یک وضع عجیبی به وجود آمد . چند نفر بی هوش شدند و چند نفر به سمت اروند رفتند . من صحبتم را قطع کردم . پزشک همراه ما که خودش هم از فرزندان شهدا بود ضمن اعتراض به من گفت اجازه بدهید من بیایم آنها را ساکت کنم در جواب گفتم بفرمائید . هنوز بسم الله الرحمن الرحیم ایشان تمام نشده بود که بغض اش ترکید و صدای هق هق گریه اش فضای حسینیه را پر کرد و وضع بدتر شد . خلاصه خیلی نگران شدیم با توسل به ائمه معصومین شکر خدا دوباره انها را جمع کردیم و هدیه ی ناقابلی را تقدیم حضورشان کردیم . بعد آنها منطقه را ترک کردند . ر همان شب با حالتی مظطرب و نگران در این فکر بودم که چرا این طور شد . به راستی وظیف ما موقع حضور یادگاران شهدا در مشهد شهیدان چیست ؟ در نهایت برای تعیین تکلیف متوسل به شهدا شدم . در همان شب شهید بزرگواری به خوابم آمد و فرمود : هر وقت فرزندان ما به این جا آمدند شما چیزی نگوئید فقط امکانات در اختیارشان بگذارید و اجازه بدهید خودشان برنامه داشته باشند لذا از آن سال تا کنون ما به این دستور عمل می کنیم و برای کاروان خانواده های شهدا صحبت نمی کنیم .
راوی : غلامرضا احمدی – لشکر 25 کربلا