13-07-2014، 23:54
سردي نگاه و بشکن فاصله سزاي ما نيست
يک عمر دنبال خدا گشتم تازه فهميدم که براي يافتن خدا بايد دنبال خودم مي گشتم
سکوتي بود بر قلبم که با ان مي زدم فرياد اگر از شهر غم رفتي مرا مبر از ياد
من همان قاب تهي خسته و بي تصويرم که براي تو و تصوير دلت مي ميرم
با خود عهد بستم بار ديگر که تو را ديدم بگويم از تو دلگيرم ولي باز تو را ديدم و گفتم بي تو مي ميرم
دلم را اهني کردم مبادا عاشقت گردم نمي دانستم تو ظالم دل اهن ربايي داري
درون قلب من نام تو پيداست زبانت چون گلي خوشرنگ و زيباست مشو غمگين اگر از هم جداييم که بي مهري هميشه کار دنياست
زندگي دفتري از خاطره هاست يک نفر در دل خاک يک نفر در دل سنگ يک نفر همسفر سختي هاست يک نفر همدم خوشبختي هاست چشم تا باز کنيم عمرمان مي گذرد ما همه همسفريم
تا که از جانب معشوق نباشد کششي کوشش عاشق بيچاره به جايي نرسد
کاش مي شد روي قلب سرنوشت لحظه هاي با تو بودن را نوشت
يادمان باشد زنگ تفريح دنيا هميشگي نيست ساعت بعد حساب داريم
بر سنگ مزارم بنويس اشفته دلي خفته در اين خلوت خاموش او زاده غم بود ز غم هاي جهان گشته فراموش
انسانها يک به يک در خاک رفتند يکي شادو يکي غمناک رفتند چون بايد رفت از اين خاک خوشا ان ها که که مثل گل پاک رفتند
اگر عشقم حقيره اگر جسمم کويره اگر خالييه دستام اگر هميشه تنهام براي تو عاشق ترين عاشق دنيا