13-07-2014، 21:45
چه سنگین گذشت عصر بارانی ام
گویی نوازش نمی کرد، باران صورتم را
گریه ام، فریادم، تنها سکوتی بود
تا حرفهایم
در بستری از بغض بخوابند
.
.
.
باران که میبارد ، دلم برایت تنگ میشود …
راه می افتم بدون چتر ، من بغض میکنم ، آسمان گریه !
.
.
.
باران یعنی نقطه چین تا خدا …
.
.
.
باران که می بارد :
یکی باید باشد که به تو زنگ بزند و بگوید چترت را برده ای ؟
یکی که نگرانت باشد حتی نگران اینکه زیر باران به این لطیفی خیس شوی …
یکی باید باشد که دست بکشد توی سرت و آب ها را کنار بزند …
اما چند وقتیست که باران دارد می بارد و کسی به من نگفته چترت را برده ای ؟
و کسی نبوده که دست بکشد توی موهایم …
اصلا همه ی اینها بهانه ایست که وقتی باران می بارد یکبار دیگر یاد تو بیفتم …
.
.
.
مرا چه باک ز باران
که گیسوان تو چتری گشوده اند
مرا چه باک ز مرگ
که بوسه های تو پیغام های قیامند
بدرودهای تو
تکرارهای سلامند
.
.
.
باران بیاید یا نیاید ،
تو باشی یا نباشی ،
خاطرت باشد یا نباشد ،
من خیس از یاد توام !
.
.
.
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم
تو می ایی و من گل می دهم در سایه چشمت
و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
.
.
.
یه خیابون
یه بارون
دستهای یخ کرده
یه آهنگ
کلی فکر !
و پاکت سیگار به ازای تمام شارژهایی که باید برای با “تو” بودن خریده میشد … !
.
.
.
بر سرم
چتر گرفت؛
به تماشا
ایستادند
باران و رهگذران
.
.
.
هنوز هم وقتی باران می آید تنم را به قطرات باران می سپارم …
می گویند باران رساناست ، شاید دستهای مرا هم به دستهای تو برساند …
.
.
.
دیشب خدا آهسته در گوشم گفت :
دیگه بسه ، بارانم از اشکهایت خجالت میکشد …
.
.
.
دلم باران میخواهد و چتری خراب و خیابانی که هیچگاه به خانه ی تو نرسد …
.
.
.
این که چقدر از آن روز ها گذشته یا اینکه چقدر هر دویمان عوض شده ایم یا اینکه هر کداممان کجای دنیا افتاده ایم اصلا مهم نیست …
باز باران که ببارد ، هروقت که میخواهد باشد ، دلم هوایت را میکند …
.
.
.
زمانی شعر می گفتم برای غربت باران …
ولی حالا خودم تنهاترم ، تنهاتر از باران …
.
.
.
من با تو زیر باران نرفته ام اما باران که میبارد دلم برایت تنگ میشود …
.
.
.
تنها برخی از آدمها بـــــاران را احساس می کنند !
بقیه فقط خیس می شوند …
.
.
.
باز باران میبارد و همه جا خیس است ، چشمان خیسم را کجا آویزان کنم ؟
.
.
.
من برای تو چتری بیش نبودم …
بـاران که تمام شد فراموشم کردی !
تو تتنها همقدم باران می خواستی اما من خود باران شدم بعد از تو …
.
.
.
نام تو دعای نستجاب باران است ، هربار که تو را خوانده ام ، باریده ام …
.
.
.
باران چه خوشبخت است ، از آن بالا همیشه عشق بازی دیده است …
.
.
.
بریز ای نم نم باران دلم خون شد ز تنهایی
اسیر دردم ای باران چرا دردم نمی کاهی ؟
ببار ای قطره ی مرهم ، زبانم تشنگی دارد
به این دل خسته عاشق که او هم عالمی دارد
.
.
.
آمدن را از باران بیاموز …
رفتن را از دل من !
.
.
.
عشق لالایی بارون تو شباست ،
نم نم بارون پشت شیشه هاست ،
لحظه شبنم و برگ گل یاس ،
لحظه رهایی پرنده هاست ،
لحظه عزیز با تو بودنه ،
آخرین پناه موندن منه
.
.
.
باران یعنی تو برمی گردی …
الان داره بارون میاد …
.
.
.
زیر سایبون چشمات تو شبستون نگاهت ،
یه جایی گوشه اشکات مچ عشقتو میگیرم ،
بین پاییز و زمستون انتظار و نم بارون ،
میون نامهربونی تا بخوای برات میمیرم
.
.
.
ﻧﻴﺎ ﺑﺎﺭاﻥ … ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ اﺵ ﻧﻜﻦ !
ﻣﻦ و اﻭ ، ﻣﺎ ﻧﺸﺪﻳﻢ …
.
.
.
فیزیک بعدترها ثابت می کند در روزهای بارانی جای خالی آدم ها بزرگتر می شود …
.
.
.
سراپا خیس از عشق و باران …
در پاسخشان چه خواهی گفت اگر بپرسند : آستینت را کدامیک تر کرده است ؟
.
.
.
حالا تا بارون میگیره حس برگا رو میدونم …
.
.
.
عشق مانند بـــــاران است …
آنگاه که نیست همه آرزویش را دارند و وقتی هم که میاید همه میگریزند …
.
.
.
دنیای من همه جایش بارانی ست ؛
هر چه کمتر بدانی کمتر خیس خواهی شد …
.
.
.
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ایی در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهاییم رویید با حسرت جدا کردم
گویی نوازش نمی کرد، باران صورتم را
گریه ام، فریادم، تنها سکوتی بود
تا حرفهایم
در بستری از بغض بخوابند
.
.
.
باران که میبارد ، دلم برایت تنگ میشود …
راه می افتم بدون چتر ، من بغض میکنم ، آسمان گریه !
.
.
.
باران یعنی نقطه چین تا خدا …
.
.
.
باران که می بارد :
یکی باید باشد که به تو زنگ بزند و بگوید چترت را برده ای ؟
یکی که نگرانت باشد حتی نگران اینکه زیر باران به این لطیفی خیس شوی …
یکی باید باشد که دست بکشد توی سرت و آب ها را کنار بزند …
اما چند وقتیست که باران دارد می بارد و کسی به من نگفته چترت را برده ای ؟
و کسی نبوده که دست بکشد توی موهایم …
اصلا همه ی اینها بهانه ایست که وقتی باران می بارد یکبار دیگر یاد تو بیفتم …
.
.
.
مرا چه باک ز باران
که گیسوان تو چتری گشوده اند
مرا چه باک ز مرگ
که بوسه های تو پیغام های قیامند
بدرودهای تو
تکرارهای سلامند
.
.
.
باران بیاید یا نیاید ،
تو باشی یا نباشی ،
خاطرت باشد یا نباشد ،
من خیس از یاد توام !
.
.
.
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم
تو می ایی و من گل می دهم در سایه چشمت
و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
.
.
.
یه خیابون
یه بارون
دستهای یخ کرده
یه آهنگ
کلی فکر !
و پاکت سیگار به ازای تمام شارژهایی که باید برای با “تو” بودن خریده میشد … !
.
.
.
بر سرم
چتر گرفت؛
به تماشا
ایستادند
باران و رهگذران
.
.
.
هنوز هم وقتی باران می آید تنم را به قطرات باران می سپارم …
می گویند باران رساناست ، شاید دستهای مرا هم به دستهای تو برساند …
.
.
.
دیشب خدا آهسته در گوشم گفت :
دیگه بسه ، بارانم از اشکهایت خجالت میکشد …
.
.
.
دلم باران میخواهد و چتری خراب و خیابانی که هیچگاه به خانه ی تو نرسد …
.
.
.
این که چقدر از آن روز ها گذشته یا اینکه چقدر هر دویمان عوض شده ایم یا اینکه هر کداممان کجای دنیا افتاده ایم اصلا مهم نیست …
باز باران که ببارد ، هروقت که میخواهد باشد ، دلم هوایت را میکند …
.
.
.
زمانی شعر می گفتم برای غربت باران …
ولی حالا خودم تنهاترم ، تنهاتر از باران …
.
.
.
من با تو زیر باران نرفته ام اما باران که میبارد دلم برایت تنگ میشود …
.
.
.
تنها برخی از آدمها بـــــاران را احساس می کنند !
بقیه فقط خیس می شوند …
.
.
.
باز باران میبارد و همه جا خیس است ، چشمان خیسم را کجا آویزان کنم ؟
.
.
.
من برای تو چتری بیش نبودم …
بـاران که تمام شد فراموشم کردی !
تو تتنها همقدم باران می خواستی اما من خود باران شدم بعد از تو …
.
.
.
نام تو دعای نستجاب باران است ، هربار که تو را خوانده ام ، باریده ام …
.
.
.
باران چه خوشبخت است ، از آن بالا همیشه عشق بازی دیده است …
.
.
.
بریز ای نم نم باران دلم خون شد ز تنهایی
اسیر دردم ای باران چرا دردم نمی کاهی ؟
ببار ای قطره ی مرهم ، زبانم تشنگی دارد
به این دل خسته عاشق که او هم عالمی دارد
.
.
.
آمدن را از باران بیاموز …
رفتن را از دل من !
.
.
.
عشق لالایی بارون تو شباست ،
نم نم بارون پشت شیشه هاست ،
لحظه شبنم و برگ گل یاس ،
لحظه رهایی پرنده هاست ،
لحظه عزیز با تو بودنه ،
آخرین پناه موندن منه
.
.
.
باران یعنی تو برمی گردی …
الان داره بارون میاد …
.
.
.
زیر سایبون چشمات تو شبستون نگاهت ،
یه جایی گوشه اشکات مچ عشقتو میگیرم ،
بین پاییز و زمستون انتظار و نم بارون ،
میون نامهربونی تا بخوای برات میمیرم
.
.
.
ﻧﻴﺎ ﺑﺎﺭاﻥ … ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ اﺵ ﻧﻜﻦ !
ﻣﻦ و اﻭ ، ﻣﺎ ﻧﺸﺪﻳﻢ …
.
.
.
فیزیک بعدترها ثابت می کند در روزهای بارانی جای خالی آدم ها بزرگتر می شود …
.
.
.
سراپا خیس از عشق و باران …
در پاسخشان چه خواهی گفت اگر بپرسند : آستینت را کدامیک تر کرده است ؟
.
.
.
حالا تا بارون میگیره حس برگا رو میدونم …
.
.
.
عشق مانند بـــــاران است …
آنگاه که نیست همه آرزویش را دارند و وقتی هم که میاید همه میگریزند …
.
.
.
دنیای من همه جایش بارانی ست ؛
هر چه کمتر بدانی کمتر خیس خواهی شد …
.
.
.
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ایی در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهاییم رویید با حسرت جدا کردم